«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به پیشگاهِ مقدّس حضرت بقیه‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَهَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

هدیه به پیشگاه ارواح طیّبه‌ی شهدا، امام شهیدان، شهدای مدافع حرم، شهید امیر سیاوشی که این علامت یادگار ایشان است و امشب میهمان مجلس ماست، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

تحلیل حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیچیده است و حرف گزاف و سست و من‌درآوردی هم زیاد زده می‌شود، تقریباً هر روز کسی پیدا می‌شود که چیزی بیان می‌کند.

مقدّمه‌ای عرض کردیم، که به جهتی امروز مقداری از بحث عقب‌نشینی می‌کنم که آن‌هایی که امروز اولین جلسه‌ای است که تشریف دارند، یا همه‌ی بحث را نبوده‌اند، از بحث جا نمانند، بالاخره منبر با کتاب تفاوت دارد، نمی‌شود خیلی به منبر نظم داد، آنوقت بحث از دست کسانی که همه‌ی جلسات نبوده‌اند در می‌رود.

به محضر عزیزان عرض کردیم که برای تحلیل حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید بیاییم و اول ببینم که این اتفاقات سال ۶۰ هجری، ریشه در کجا دارد. عرض شد که ریشه در نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارد.

زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گروهی به رهبری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را معصوم و مطلق و دارای علم الهی می‌دیدند، گروهی چنین نبودند، یا به جهت عدم ایمانشان نفاق داشتند، در قلبشان بیماری بود، یا به جهت ضعف ایمان، کمبود محبّت، ضعف محبّت، یا زندگی کردن در زیست‌بومِ آلوده، باعث شده بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را عرفی ببینند، ویرایش کنند و خطا بگیرند.

در نتیجه بسیاری از اوقات مجبور می‌شدند که خود را به تناسی بزنند، یعنی ندید بگیرند.

این یک چیز طبیعی است، حال بلاتشبیه که در روزگار ما، مواجهه مستقیم با معصوم نیست، ولی ما هم اینطور هستیم که ممکن است مرجعمان در زمینه‌ای ورود کند که ما خوشمان نیاید و آنوقت آنجا را دوست نداشته باشیم، مثلاً رهبری راجع به هیئت حرف‌هایی بزنند و بعضی‌ها بگویند چرا راجع به این موضوعات حرف می‌زنید؟

واضح است که رهبری معصوم نیستند و مثال من مثال کاملی نیست، ولی برای تقریب به ذهن عرض می‌کنم.

رهبری یک سخنرانی می‌کنند، اما ده روزنامه ده تیتر می‌زنند، یک جاهایی را می‌آورند و جاهایی را هم حذف می‌کنند! هر کسی هر کجا را که بخواهد می‌آورد، هر کجا را که بخواهد برجسته می‌کند، هر کجا را هم که بخواهد حذف می‌کند.

همین کاری که ما می‌کنیم، همانطور که ما مقدّسات را مصرف می‌کنیم، آن‌ها هم همین کار را می‌کردند، منتها بلاتشبیه، چون آن‌ها با معصومی که معلم انبیاء بود این کار را می‌کردند.

عرض کردیم که این مشکل برای محبّت است.

تا به بحث جلسه قبل رسیدیم، که یک رفت و برگشتِ مهم داشت، که شاخص انسانی، رفتن به سمت متن، بازگشت به شاخص انسانی، ولی این مرتبه غیر معصوم.

منبر نوستالوژیک از «سیّد حِمیَری»

اینجا من لحظه‌ای از بحث خارج می‌شوم، یک منبر نوستالوژیک برای شما می‌خوانم، هم آن‌هایی که کمتر بحث را دنبال کردند، یا جلسه‌ی اولشان است، یا جلسات اول آن‌هاست، هم آن‌ها یک «آنچه گذشت» سریع ببینند، هم اهمیّت این موضوع مشخص شود که زیاد است.

اهمیّت این موضوع از این جهت است که زمان امام صادق علیه الصلاه و السلام… الآن برای بنده که گاهی چند ماه به موضوع جلسه‌ای که در آینده دارم فکر می‌کنم، با گروه‌هایی مشورت می‌کنم، مباحثه می‌کنم، در نهایت هم ممکن است موضوعی که انسان انتخاب می‌کند موضوع مناسبی نباشد، ما سعی می‌کنیم مهم‌ترین موضوع را انتخاب کنیم، ولی بالاخره سلیقه و فهم و شرایط ماست.

حال اگر به من بگویند بیا تا ببینیم زمان امام صادق سلام الله علیه، چه موضوعی اولویت داشت؟ برای من هیچ چیزی مهم‌تر از این نیست. آن هم منبری که امام صادق علیه السلام تأیید کرده باشند، نه اینکه فقط زمان امام صادق علیه السلام منبر رفته باشند.

یک سری مسائل به مسائل روز ربط دارد ولی روح مبانی علوم دینی که تغییر نمی‌کند. این مطلبی که می‌خواهم به خدمت شما عرض کنم از این جهت مهم است که در بین اشعار سیّد حِمیَری… اشعارِ سیّد حِمیَری یعنی خلاصه‌ی منبر، دو هزار قصیده‌ی مهم بوده است، امیدوارم روزی عطش جامعه به سمتی برود که بشود یک دهه راجع به کلمات سیّد حمیری حرف زد، اما چون الآن حوصله‌ای این امر نیست ما هم خلاصه عرض می‌کنیم، قبل از آن هم این موضوع را عرض می‌کنم که این بحث‌ها اینطور نبوده است که ما اشعار سیّد حمیری را بخوانیم و روی آن محتوا پیاده کنیم، نخیر، ما کار خودمان را کرده‌ایم، فیش‌برداری کرده‌ایم، به یک تحلیلی رسیده‌ایم، بعد از آن، وقتی به آثار این‌ها نگاه کردیم، دیدیم این‌ها هم با آن‌ها اشاره دارند. مسلّماً اهمیّتِ این بیشتر است.

در بین دو هزار قصیده‌ی سید حمیری که در زمان ائمه علیهم السلام زندگی می‌کرده است، دو مورد است که مورد توجه ویژه‌ی معصومان علیهم السلام واقع شده است، خیلی از آن‌ها مورد توجه است ولی دو مورد آن ویژه بود، یک مورد را که «عینیّه» نام داشت قبلاً به خدمت شما عرض کردیم، یک قصیده‌ی دیگری به نام «بائیه» دارد، یعنی قافیه حرف «ب» است، به آن قصیده‌ی مُذهَبِه یا قصیده‌ی طلایی می‌گویند.

شما امروز در روزگار ما شاعران زیادی دیده‌اید، ممکن است بعضی از جلسات هم ذوقی به خرج بدهند و شاعری را دعوت کنند که شعر بخواند، اما آیا تابحال دیده‌اید که یکی از مراجع تقلید، مثلاً ولی فقیه یا یکی از مراجع، شعر هفت بیتی یک شاعر را در پانصد صفحه توضیح بدهد؟ بلکه شما حتّی یک منبری هم ندیده‌اید که چنین شعری را شرح بدهد.

قصیده‌های سید حمیری، این قصیده‌هایی که مورد تأیید ائمه علیهم السلام است را مراجع درجه یک شیعه شرح داده‌اند. در حالی که قصاید سید حمیری را فاضل هندی که یک نابغه‌ی بی‌نظیری است که وقتی پانزده سال داشت احتمال می‌دادند او اعلمِ امّت باشد! یا آقا حسین خوانساری، یا ملاصالح برغانی، یا سیّد مرتضی، این‌ها در دوران مرجعیت‌شان اشعار سید حمیری را شرح کرده‌اند، و این موضوع اهمیّت این اشعار را نشان می‌دهد.

این «بائیه»، این کتابی که در دست من است، شرح سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف بر آن قصیده است، چند بیت از آن را می‌خوانم که به بحث ما ربط دارد.

موضوع «ماجرای خیبر» است، سیّد حمیری اینطور گفته است:

وله بخیبَر إذ دعاه لرایهٍ                 ردّت علیه هناکَ أکرمَ مَنْقَبِ

برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر، آن زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواست پرچم را به دست او بدهد، که دست کس دیگری بود و به سمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشت، یکی از مناقب مهم حضرت است، چه زمانی؟

إذا جاء حاملُها فأقبل مُتعباً                        یَهوی بها العَدَوِیُّ أو کالمتعبِ

می‌دانید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر چشم‌درد داشتند و پرچم به دست یکی از همین آقایانی بود ما در این شب‌ها زیاد در خدمت او هستیم، پرچم را به دست او دادند، شُل شُل با پرچم حرکت کرد، از بنی عدی بود، پرچم را با مغز به زمین زد…

یَهوی بها وفتى الیهودِ یَشُلُّه                        کالثورِ ولّى من لواحقِ أکلبِ

مرحب به دنبال او می‌دوید و او هم فرار می‌کرد، مانند گاوی که از شیر فرار می‌کند.

این روایت، روایتِ خیلی معروفی است، این روایتی که سید حمیری شعر آن را می‌گوید، من برای اینکه این قسمت را از سید حمیری نخوانم، از «مصنف ابن أبی شیبه» که استاد بخاری است می‌خوانم، قسمت‌هایی از آن در بخاری هم هست، باید بگویم ماجرا چه بوده است که شعر سیّد حمیری تبیین بشود و ربط آن به بحث ما چیست.

این کتاب جلد بیستم «مصنف ابن أبی شیبه» از چاپ عوامه است، صفحه ۴۴۶، روایت ۳۸۰۴۹، می‌گوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پرچم را به دست… «فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرَ وَمَعَهُ النَّاسَ»[۴] عمر را با لشگری «إِلَى مَدِینَتِهِمْ أَوْ إِلَى قَصْرِهِمْ» به سمت خیبر فرستاد و فرمود: «فَقَاتَلُوهُمْ» بجنگید، «فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنِ انْهَزَمَ عُمَرُ وَأَصْحَابُهُ» طولی نکشید که دید عمر و لشگر او برگشته بودند…

معمولاً در جنگ‌ها فرمانده است که جلوی ترس بقیه را می‌گیرد، اگر پیش بیاید که فرمانده بترسد، باید دیگران جلوی او را بگیرند.

اینجا می‌گوید: «فَجَاءَ یُجْبِنُهُمْ وَیُجْبِنُونَهُ» عمر آمد و او لشگر را ترسانده بود و لشگر هم ترسیده بودند، «فَسَاءَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی ناراحت شدند و فرمودند پرچم توحید را به زمین انداخته‌اید و آمده‌اید؟

اینجا عبارتی فرمودند، عبارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم توضیح می‌خواهد، من توضیح سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف را می‌گویم.

شما حجره‌ای در بازار دارید، یک شاگرد هم دارید، او باید ساعت ۸ صبح مغازه را باز کند، اما آن شاگرد ساعت ۱۱ به مغازه می‌آید، چند روز اعصاب تو را بهم می‌ریزد، به او می‌گویید: کاری نکن که از فردا به کسی بگویم بیاید که از ۶ صبح اینجا باشد.

یعنی نقطه‌ی قوّت آن نفر بعدی، نقطه‌ی ضعف آن نفر قبلی است.

حال ببینید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه فرمودند.

همینکه این‌ها آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این‌ها را دیدند، «فَسَاءَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی ناراحت شدند و فرمودند: «لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلًا» فردا یک مرد را می‌فرستم…

ویژگی او چیست؟ شجاع است؟ عبادت او زیاد است؟ شمشیرزن خوبی است؟ اسب خوبی دارد؟ ویژگی او چیست؟ «لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلًا» فردا یک مرد را می‌فرستم که «یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» خدا و رسول را دوست دارد…

مشکل شما در این است که خودتان را دوست دارید که فرار می‌کنید، وگرنه آنجایی که اتفاقاً خطر بیشتر است، آن کسی که خدا و رسول را دوست دارد، امکان ندارد سالم و زنده فرار کند، چون می‌داند اگر فرار کند، خطر متوجه پیامبر می‌شود.

لذا «یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» خدا و رسول را دوست دارد، «وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» خدا و رسول هم او را دوست دارند، «یُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ» می‌جنگد تا فتح کند، برنمی‌گردد، «لَیْسَ بِفَرَّارٍ» فرار نمی‌کند.

چرا فرار می‌کند؟ آیا چون بازوی قوی دارد؟ نخیر! چون خدا و رسول را دوست دارد، چون حبّ او شدید است، برای همین غیرت دارد. این حبّ است که برائت می‌آورد، این حبّ است که انسان از دشمنِ دوست خود بیزار می‌شود، وگرنه برائت که اصالتی ندارد. برائت ذیلِ محبّت است، کسی که حبّ بیشتری دارد، از دشمن او نفرت بیشتری هم دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را فرمودند، عبارت را ببینید: «فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا , وَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ» همه گردن کشیدند که می‌خواهند چه کسی را بگویند؟ خیلی‌ها تا صبح نتوانستند بخوابند.

در صحیح بخاری هست همین آقایی که نفر اول فرار کرده است می‌گفت: در شب هنگام به خودم می‌گفتم که ای کاش فردا هم دوباره من را بفرستد!

موضوع که شانسی نیست!

گاهی موضوع ما در مهدویت هم اینطور است، با مدلِ لُپ لُپ به دنبال علائم ظهور می‌گردیم، شانسی نیست، اگر ظهور برای همه رخ ندهد هم برای کسی که مرد خداست بصورت شخصی رخ می‌دهد، خودش را در محضر امام می‌بیند، خودش را در حضرت امام می‌بیند، لحظه‌ای غافل نیست، این امر که شانسی نیست.

همه گفتند این شخص کیست؟

چرا اینطور است؟ چون از کینه نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌خواستند بگویند معلوم است کیست.

در بخاری یک روایتی هست که می‌گوید از عایشه پرسیدند وقتی پیامبر بیمار بود و در حال خروج از خانه به مسجد بود، چه کسانی او را آوردند؟ عایشه گفت: یک نفر با غُثَم!

چند نفر از شما «غُثَم» را می‌شناسید؟ حال آن دیگری که بود؟ ابن عباس می‌گوید: آن دیگری علی بن ابیطالب علیه السلام بود! ولی در این حد هم دوست ندارد نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به خیر ببرد.

خیلی روشن بود که این جملات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای کیست، من این موضوع را امتحان کردم، وقتی این موضوع را بین کودکان پنج ساله هم تعریف کردم، همه می‌دانستند جواب چیست. اما این‌ها می‌گویند ما تا صبح گردن کشیدیم که ببینیم کیست؟! مشکل همان تناسی است نه نسیان.

خلاصه سید حمیری می‌گوید:

یَهوی بها وفتى الیهودِ یَشُلُّه                        کالثورِ ولّى من لواحقِ أکلبِ

مرحب به دنبال او می‌دوید و او هم فرار می‌کرد، مانند گاوی که از شیر فرار می‌کند.

وقتی به پیغمبر رسید، این‌ها باز هم تا صبح گردن می‌کشیدند که شاید خودشان باشند!

اما غیرت را ببینید، «فَبَلَغَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کُلَّ مَبْلَغٍ فَبَاتَ لَیْلَتَهُ مَهْمُوماً»[۵] وقتی خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا صبح با غم خوابیدند…

پرچم توحید را زمین زدند، انسان هزار مرتبه جان بدهد که پرچم توحید زمین نخورد، آبروی توحید زمین نخورد…

در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم که اینجا که پیامبر مهموم است… «السَّلَامُ عَلَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی لَهُ بِنَفْسِهِ وَ کَاشِفِ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِهِ»

خلاصه وقتی صبح شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند علی را صدا کنید، حال اینطور می‌گوید:

غضب النبیُّ لها فأنّبه بها                ودعا أخا ثقه لکهلٍ مُنْجِبِ

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از اینکه پرچم توحید افتاد خیلی خشمگین شدند و خیلی این‌ها را توبیخ کردند، و بعد آن برادری که می‌شد به آن تکیه کند و از ابوطالب نجیب بود را صدا زد.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این را شب شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای حضرت گفته‌اند، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شهید شدند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: «لَقَدْ فَارَقَکُمْ رَجُلٌ بِالْأَمْسِ لَمْ یَسْبِقْهُ اَلْأَوَّلُونَ»[۶] دیشب کسی را از دست دادید که احدی از پیشنیان، از انبیاء و اوصیاء و غیر از این‌ها به گرد پای او نرسید، «وَ لَمْ یُدْرِکْهُ اَلْآخَرُونَ» بعداً هم احدی به او نخواهد رسید. بعد این را فرمودند: هیچ وقت در اسلام نشد که پرچم به دست غیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، بجز دو جا، یکی در تبوک که جنگ صورت نگرفت، یکی در خیبر که زمین زدند، چون چشم حضرت درد می‌کرد، تا اینکه فردای آن روز پرچم را گرفتند.

امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه دارند که «فِی الْأُمُورِ أَمَّرَکَ فِی الْمَوَاطِنِ» در همه‌ی موضوعات و مسائل تو امیر بودی «وَ لَمْ یَکُنْ عَلَیْکَ أَمِیرٌ» و کسی امیر تو نبود.

آنجا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌فرمایند: هر کجا که کار سخت بود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بابای من را می‌فرستادند، از بس که به ایشان اعتماد داشتند و می‌دانستند اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برود آرامش دارد، تا زمانی که کار را تمام نکند برنمی‌گردد.

غضب النبیُّ لها فأنّبه بها                ودعا أخا ثقه لکهلٍ مُنْجِبِ

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خشمگین شدند و آن‌ها را توبیخ کردند، آن برادری که می‌شد به آن تکیه کند، از ابوطالب نجیب است را فرستاد.

او کیست؟

من لا یفِرُّ ولا یُرى فی نجدهِ                       إلاّ وصارِمُه خضیبُ المضْرِبِ

کسی که تابحال فرار نکرده است، و در هیچ سختی و نبردی دیده نشده است الا اینکه می‌دیدند شمشیر خونین اوست که می‌گردد.

فمشى بها قِبَلَ الیهودِ مصمِّما                       یَرجو الشهاده لا کَمَـشْیِ الأَنْکِبِ

با اوج مصمم بودن و قوّت اراده حمله کرد، کسی که در به در شهادت است که فرار نمی‌کند، نه مانند این‌ها که مدام به دنبال راه فرار می‌گشتند…

تَهتزُّ فی یمنى یَدَیْ متعرِّضٍ                        للموتِ أروعَ فی الکریههِ مِحْرَبِ

پرچم به دست هر کسی که هست، یعنی کانون خطر، نه اینکه پرچم را زمین نزد، بلکه پرچم را پایین نگرفت، پرچم را می‌چرخاند، یعنی دشمن بداند که باید به کجا بیاید، او به دنبال کشته شدن در راه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود…

می‌خواستم عرض کنم اگر کسی به جایی رسید یا نرسید، مسئله «حبّ شدید» بود.

تقدّس بخشیدن به جایگاه، بجای حق!

آن کسی که حبّ شدید ندارد، آن کسی که ویرایش می‌کند، آن کسی که مدام می‌خواهد کم و زیاد کند، دید نمی‌شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را شاخص قرار بدهیم، چون در اینصورت ما گیر می‌کنیم، از آن به سمت متن عدول کردند، «حَسْبُنَا کِتَابُ الله‏» و «بَینَنَا وَ بَینَکُم کِتَابُ الله» و به کوفه می‌روی آنجا قرآن می‌خوانند و تو قرآن را لخت و بی‌روایت بگو[۷] و امثال این‌ها را گفتند، ده‌ها مورد دیگر هم هست، بعضی از آن‌ها را هم می‌خواهم فردا بگویم، مانند جلوگیری از بیان حدیث، مانند سوزاندن حدیث پیغمبر.

بعد به سراغ شاخص انسانی آمدند و دو مشکل پیش آمد، این‌ها نه حافظ بودند و نه قدرتِ روخوانی داشتند، حتّی معانی لغات را نمی‌دانستند، از روی آن هم نمی‌توانستند بخوانند!

امّت پُر از قاری بود، لذا اگر این‌ها حرف می‌زدند، بلافاصله یک نفر آیه‌ای برخلاف حرف این‌ها می‌خواند، و این‌ها گیر می‌کردند. مثالِ این موضوع را جلسه قبل عرض کردم.

برای همین مجبور شدند از شاخص «متن» هم عدول کنند و برگردند و بگویند «هرچه خلیفه می‌گوید».

برای چه مردم باید در اینجا حرف خلیفه را قبول کنند؟ به چه دلیلی؟ چرا نگویند وقتی می‌خواهیم به شاخص انسانی برگردیم به سراغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌رویم؟

مثلاً اینکه شنیده‌اید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ماجرای خوارج که این‌ها حدود دوازده هزار نفر حافظ قرآن بودند، منتها حُفّاظ قرآنی که شاخص انسانی را قبول ندارند، ولو اینکه قرآن در سینه دارند، درست نیستند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ابن عباس فرمودند: برو و آیه بخوان، ولی هر آیه‌ای را که خواندی، بگو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به این آیه اینطور عمل کرد، در اینصورت این‌ها دیگر نمی‌توانند تکان بخورند، راه فرار ندارد، همانطور که جلسه قبل عرض کردیم کشفِ نفاق می‌کند.

لذا از حدود نُه هزار نفر از آن حدود دوازده هزار نفر برگشتند، حدود سه هزار نفر در نهروان کشته شدند.

آن‌ها گفتند برمی‌گردیم و به سراغ شاخص انسانی غیرمعصوم می‌رویم.

مثال‌های آن زیاد است و شما می‌دانید، چون می‌خواهم نکته‌ای بگویم زود رد می‌شوم؛ مانند اینکه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند: اگر می‌خواهید قبول کنیم شما خلیفه سوم بشوید، ما سه شاخص داریم، قرآن و سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و سیره دو خلیفه قبلی!

اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این موضوع را قبول می‌کردند، آن‌ها حتماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بعنوان خلیفه قبول می‌کردند، چون در این صورت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی را امضاء کرده بودند که می‌ارزید حکومت را بدهند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنین چیزی را امضاء کنند.

از این موارد زیاد است، اصلاً کلاً اگر در کربلا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را مهدورالدّم اعلام کردند، کیفرخواست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر اساس قرآن و سنّت که نیست، کیفرخواست بر اساس این شاخص سوم نوشته شد، که در نتیجه آن حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مهدورالدّم اعلام شد و به نماز حضرت تیر زدند و چه شد.

اصلاً کار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا که یک ظلم‌ستیزی ساده نیست، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتماً ظلم‌ستیز هستند اما این همه ظلم در زمان مابقی ائمه علیهم السلام بود اما اینطور قیام نکردند، چرا ما دوست داریم همه چیز را اینقدر ساده ببینیم؟

حتماً حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قیام بر علیه ظلم کرده‌اند ولی در چه شرایطی؟ هر قیام بر علیه ظلمی که سیره‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست؟ نمی‌گویم قیام بر علیه ظلم بد است، ولی باید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به تمامیّتِ ایشان دید، چرا کوچک می‌کنید؟

دو نیاز برای تبیین شاخص انسانیِ غیرمعصوم

اینجا برای اینکه شاخص انسانی غیرمعصوم را تبیین کنند، همزمان به دو چیز نیاز داشتند؛ یکی اینکه آن شاخص انسانی اول را تضعیف کنند، تا حدی روی آن تردید ایجاد کنند، یکی اینکه شاخص انسانی دوم که خلیفه بود را بالا ببرند.

یکی از راهکارها این چیزی است که می‌بینید.

زمانی می‌گویند هزار و سیصد و شصت و پنج سال قبل در چنین روزی بنی امیه چنین کرد…

این مطلبی که عرض می‌کنم کتاب‌های دهه‌ی اخیر است، کتاب «ثلاث رسائل فی موافقات عمر بن الخطاب» برای سال ۲۰۱۱ است که در سوریه و لبنان و کویت چاپ شده است. چند خط از این کتاب را می‌خوانم.

این کتاب «عمر الملهم…» یعنی به عمر الهام می‌شد، این یک فکر است، اگر در مثنوی نگاه کنید می‌گوید: باز وحی آمد بر او… البته مصرع او را نخواندم، مفهوم آن را خواندم. اگر ماجرای چنگی را ملاحظه کنید، این یک فکر است که رایج است که می‌گویند به او الهام و وحی می‌شد، «عمر الملهم و موافقاته لای التنزیل»، این کتاب سال ۲۰۱۲ در مغرب و مصر چاپ شده است، یعنی در قاره افریقا و قاره آسیا، یک خط هم از این کتاب بخوانم تا ببینید چه می‌گوید.

«موافقات» چیست؟ «موافقات» یعنی مسئله‌ای پیش می‌آمد… البته این فرض است، از نظر ما دروغِ کامل است… مسئله‌ای پیش می‌آمد و پیغمبر نظری داشت، ایشان هم نظر دیگری داشت، دوئل علمی می‌کردند، آیه به نفع ایشان نازل می‌شد!

در بخاری و مسلم آمده است، بیش از بیست مورد است، یعنی از نظر علمی بیش از بیست مرتبه پیامبر را از نظر علمی مغلوب کرده است!!!

حال من متن را می‌خوانم که ببینید مقدمه نویس معاصر هم این را می‌گوید.

می‌گوید: «ومن أبرز ما کان له من فضائل:»[۸] از بارزترین فضائل عمر «موافقاته للقرآن والسنه» این بود که با قرآن و سنّت موافقت می‌کرد!

شاید برای شما این سؤال پیش بیاید که ما هم موافق قرآن و سنّت هستیم، اما شما بعد از نزول موافق هستید، ولی او قبل از نزول موافقت می‌کرد!

«وکافه بذلک فخرا وعزا»… این یک فکر است!

«فکانت بدیهته تسبق إلی أمر» فی البداهه چیزهایی به ذهن او می‌رسید «فیأتی الوحی من السّماء مؤیّدا» وحی نازل می‌شد و آن را تأیید می‌کرد! «ومقرّرا ما أتاه ووقر فی صدره وما ذاک إلا أنّه أوتی بصره ثاقبه» و این نیست مگر بخاطر بصیرت عظیمی که به او اعطاء شده است «ونظره نافذه» آن دور اندیشی عمیقی که دارد «وفراسه سدیده» و فراست مستحکمی که دارد «وإلهاما وتوفیقا من الله».

این یک فکر است.

من فقط به یک نمونه‌ی آن اشاره می‌کنم، چون خیلی بی‌تربیتی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عذرخواهی می‌کنم، فقط شما بدانید این‌ها چه می‌گویند. من می‌گویم مشکل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، مظلوم اول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، این‌ها بقیه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را هم بخاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زدند.

به امام سجّاد علیه السلام عرض کردند: «کَیْفَ أَصْبَحْتَ»[۹] حال شما چطور است؟ حضرت فرمودند: «أَصْبَحْنَا خَائِفِینَ بِرَسُولِ اَللَّهِ»، ما بخاطر انتسابمان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام باید در تقیّه باشیم که ما را نکشند و اسیر نکنند و ندزدند «وَ أَصْبَحَ جَمِیعُ أَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ آمِنِینَ بِهِ» و مردم بخاطر انتسابشان به اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در امنیت هستند؛ مسئله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

از این بیست و سه چهار مورد که سه مورد آن در بخاری است و سه مورد آن در مسلم و جاهای دیگر هم هست، یکی از آن‌ها این است، شما ببینید چقدر شنیع است، یعنی شما ببینید برای زدنِ شاخصِ «معصوم» و تقویتِ شاخص بعدی چه می‌گویند.

من اسم نمی‌برم و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام زمان ارواحنا فداه هم برای گفتنِ این خزعبل عذرخواهی می‌کنم، خدا می‌داند که این‌ها روضه است، می‌گوید: یکی از همسران پیامبر چاق بود و لباس تنگ می‌پوشید و به خیابان می‌رفت و جوان‌ها هم او را تماشا می‌کردند، این شخص آمد اعتراض کرد و گفت: یا رسول الله! غیرت ما اجازه نمی‌دهد، ولی پیامبر نستجیربالله در این دروغ گفت: مهم نیست، به دروغ می‌گویند که آیات سوره نور نازل شد!

یعنی آیه در تأیید او نازل شد!

وقتی شما این باور را تبیین کنی که بیست و سه مورد پیروزی با تأیید قرآن برای فلانی بوده است، یک مرتبه هم می‌گویند پیامبر گفت کاغذ و قلم بیاورید تا من چیزی بگویم که هرگز گمراه نشوید، کسی که بیست و سه مرتبه در دوئل پیروز شده بود گفت: درد به او غلبه کرده است، او را رها کنید.

حال حق با کیست؟ برای همین است که اعتراض ندارند.

بسیاری از این آقایان می‌گویند که «هذا من فقهه و بصیرته»، از بس که دین‌شناس بود تشخیص داد که زودتر جلوی خطا را بگیرد، سابقه هم که داشت!

بالاخره نمی‌شود که! ممکن است شما بگویید چه می‌گویی؟ شاخص انسانیِ پیغمبر را برای کس دیگری کمرنگ کنند؟ بله! کارهایی لازم است، این کارها را کردند… ان شاء الله باقی این موضوع بماند برای بعد، که ان شاء الله فردا یک جمع‌بندی راجع به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کنیم.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

در بین شعرای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، که ما توفیق داشتیم و چند شعری در محضر شما خواندیم، یکی از شعرای مهم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که شاگرد فاضل شربیانی است…

می‌خواهم مدحی از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بخوانم، شعری را که بعضی از بزرگان از آن حاجت گرفته‌اند…

کتابی به نام «سحر بابل» است که دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی است. یک مرجع تقلید، مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء به آن مقدّمه نوشته است، نه اینکه کسی مانند کاشانی چند بیت گفته باشد، آن‌هایی که آقا رضا همدانی و شیخ طاهر نجف و فاضل شربیانی را می‌شناسند، این شخص شاگرد آن بزرگواران است، آدم مهمی است، قصیده‌ای در مدح و روضه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام دارد که خواندن آن خیلی هم سخت است، اول آن شعر که مدح است را می‌گویم تا ببینم تا کجا می‌توانم تحمّل کنم، امیدوارم ان شاء الله که حضرت حجّت ارواحنا فداه این مدح ما، این شنیدن مدح، این آماده شدن برای شنیدن روضه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را از ما بپذیرند.

هر کسی که کارد به استخوانش رسیده است، باید به سراغ آن کسی برود که هر کس کارد به استخوانش می‌رسد به او توسّل می‌کند، هر کسی که بی‌پناه است به او پناه می‌برد.

می‌گوید:

عَبَسَت وُجوهُ القَومِ خَوفَ المَوتِ والـ           عبّاسُ فیهم ضاحِکٌ مُتَبَسِّمُ

وقتی وارد میدان می‌شد چهره‌های این‌ها از ترس بهم می‌‌ریخت، او وسط میدان لبخند به لب می‌چرخید و شمشیر می‌زد…

قَلَبَ الیَمینَ على الشِّمالِ وغاصَ فی الـ        اوساطِ یَحصُدُ للرؤوسِ ویَحطِمُ

میمنه را به میسره می‌دوخت، به هر کجا که می‌رفت سر بود که می‌افتاد…

وثنى أبو الفضلِ الفوارسَ نُکّصاً       فرأوا أشدَّ ثَباتِهم ان یُهزموا

به هر کجا رسید، کمرِ پرچمداران را تا کرد، وقتی به او می‌رسیدند می‌دیدند تنها چاره «فرار کردن» است، نه ایستادن…

مَا کَرَّ ذُوبَاس لَهُ مُتَقَدِّماً                  إلّا وَفَرّ وَ رأسُهُ المُتَقَدَّمُ

هرگز کسی بر او پیشی نگرفت، که او هم سرش از او پیشی گرفته بود، چون پرتاب گرفته بود!

بَطَلٌ تورَّثَ مِن أبیه شَجاعَهً                        فیها انُوفُ بنی الضَّلالَهِ تُرغَمُ

پهلوانی که شجاعت ارثِ پدر او بود، فرزندان گمراهی (بنی امیه)، گردن‌شکسته و دماغ به خاک مالیده شدند…

این آدم در یک جایی باشد…

أوَ تَشتَکِی العَطَشَ الفَوَاطِمُ عِندَهُ                  وَبِصَدرِ صَعدِتِهِ الفُرَاتُ المُفعِمُ

آنوقت بچه‌های حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تشنه باشند؟ این آقا نزدیک فرات باشد و فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تشنه باشند؟

قسماً بصارِمِهِ الصَّقیل وإنّنی                        فی غیر صاعقهِ السَّما لا اقسِمُ

به آن شمشیرِ آبدارِ برّاقش قسم می‌خورم که من تا قبل از این ضربات او که مانند صاعقه بیاید، بجز به صاعقه‌ی آسمان قسم نخوردم…

لَو سدَّ ذُو القَرنَینِ دُون وُرُودِه                     نسَفَته همَّته بِمَا هُوَ أعظمُ

اینجا مسئله حبّ است… می‌دانید که وقتی می‌خواهند در جایی بگویند که سدّی زدند و کسی نرفت، بالاتر از دیوار چین، از سدّ ذوالقرنین استفاده می‌کنند، این کنایه از یک سدّی است که شکست‌ناپذیر است. می‌گوید:

لَو سدَّ ذُو القَرنَینِ دُون وُرُودِه                     نسَفَته همَّته بِمَا هُوَ أعظمُ

اگر جلوی آب سدّ ذوالقرنین را می‌زدند، همّتِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برای وعده‌ای که به حضرت سکینه سلام الله علیها داده بود سدّ را می‌شکست…

لولا القَضا لَمَحى الوجودَ بِسَیفهِ                   واللهُ یقضی ما یشاءُ ویَحکُمُ

اگر قضای الهی نبود، اگر دستور مولا بر این نبود که برو و آب بیاور، یعنی برای جنگ نرو، برای آب برو؛ این‌ها را نابود کرده بود…

بعد می‌گوید: این آقایی که اینطور می‌جنگید…

وهوى بجنبِ العلقمیِّ فلیتَهُ             للشاربین به یُدافُ العلقَمُ

این آقا کنار علقمه به زمین افتاد… فرزندان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا زمانی که زنده بودند وقتی آب می‌نوشیدند این آب برای آن‌ها مانند زهرمار بود…

خیلی گران تمام شد این آب خواستن…

بعد تصویری کرده است، از امام زمان ارواحنا فداه معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم این را درست بپرورانم…

آقای ما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، مانند باز شکاری بالای سر هر رزمنده که زمین می‌خورد می‌رفتند، چون می‌خواستند وقتی به آن‌ها می‌رسند زنده باشند…

اما اینجا در علقمه داریم که با کمر خمیده آرام آرام می‌رفتند، چون کار تمام شده بود…

فمشى لمصرعِهِ الحسینُ وطرفُهُ                   بین الخیام وبینَهُ متقسِّمُ

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همینطور که آرام آرام و دست به کمر به سمت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام می‌رفتند، مدام برمی‌گشتند و خیمه‌ها را پشت سر خود نگاه می‌کردند…

فمشى لمصرعِهِ الحسینُ وطرفُهُ                   بین الخیام وبینَهُ متقسِّمُ

همینطور که می‌رفت، برمی‌گشت و دختران خود را نگاه می‌کرد، چطور باید خبر ببرم؟…

خیلی زیبا بود اما…

اَلفَاهُ مَحجُوبَ الجَمالِ کَأنَّهُ                          بَدرٌ بِمُنحَطِمِ الوَشِیجِ مُلَثَّمُ

آن زیبایی تمام شده بود… آن زیبایی را چنان بهم زده بودند، مانندِ ماهِ گرفته شد…

فأکبَّ منحنیاً علیه ودمعُهُ                            صبغَ البسیط کأنَما هو عندَمُ

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کنار حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با صورت به زمین افتادند، هر کجا را که نگاه کردند، دیدند ریگ‌های بیابان از خون مولای ما حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سرخ است…

قد رامَ بلثمُهُ فلم یرَ موضعاً                         لم یُدمِهِ عَضُّ السلاحِ فیُلثَمُ

خواست بوسه‌ای بر روی او یا بدن او بزند، هرچه نگاه کرد دید یک جای سالم وجود ندارد…

نادى وقد ملأَ البوادیَ صیحهً                      صُمُّ الصخورِ لهولها تتألمُ

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طوری فریاد زدند که تمام لشگر دشمن شنیدند، دل سنگ را آب می‌کند…

اینجا آن جای سخت است، می‌گوید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نشستند، فرمودند:

أأخیَّ یُهنیکَ النَّعیمُ ولم أخَلْ                      تَرضى بأن أزرى وأنت منعَّمُ

برادر! بهشت بر تو گوارا باشد، ولی فکر نمی‌کردم تو به بهشت بروی و من را اینطور دست‌تنها در اینجا رها کنی…

«اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ» آن‌هایی که از ترس تو نمی‌خوابیدند، امشب آسوده می‌خوابند، «وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا» از امشب خواب به چشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها نمی‌رود…

بدن نه قابلیت جابجایی داشت، نه اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها می‌توانستند بدن را برگردانند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم ملاحظه‌ی این بچه‌ها را کردند که این بدن را نبینند، لذا به سمت خیمه‌ها برگشتند، «جَعَلَ یُکَفِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ» اشک‌های مبارک خود را با آستین…

ان شاء الله خدای متعال برای هیچ کسی نیاورد که ناامید بشود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اگر هر کسی را فرستاده بودند، در آن سختی و هزاران نفر مراقبِ آب، اصلاً امیدِ آب نمی‌رفت، اما این‌ها اصلاً فکر نمی‌کردند که عمو برنگردد… همه منتظر بودند، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست به کمر گرفته، آرام آرام می‌آیند… اشک‌های خود را هم پاک می‌کنند، بچه‌ها همینطور مات و مبهوت هستند…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سه وظیفه داشتند، آب می‌آوردند، حافظ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند و حافظ حرم…

این‌ها همینطور مات هستند که ببینند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چکار کردند، مگر می‌شود؟ اصلاً به ذهن کسی خطور نمی‌کرد که پسر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برنگردد، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همینطور که در حال برگشتن هستند، بچه‌ها هم همینطور مات نگاه می‌کردند، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام به کنار حضرت زینب کبری سلام الله علیها رفتند و سرِ خود را نزدیک گوش حضرت زینب کبری سلام الله علیها کردند و فرمودند: خواهرم! به این دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند…

[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] (عُبَیْدُ اللَّهِ , قَالَ: حَدَّثَنَا نُعَیْمُ بْنُ حَکِیمٍ , عَنْ أَبِی مَرْیَمَ , عَنْ عَلِیٍّ , قَالَ: “سَارَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَیْبَرَ , فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرَ وَمَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِینَتِهِمْ أَوْ إِلَى قَصْرِهِمْ , فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنِ انْهَزَمَ عُمَرُ وَأَصْحَابُهُ , فَجَاءَ یُجْبِنُهُمْ وَیُجْبِنُونَهُ , فَسَاءَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ , یُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ ; لَیْسَ بِفَرَّارٍ , فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا , وَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ یُرُونَهُ أَنْفُسَهُمْ رَجَاءَ مَا قَالَ فَمَکَثَ سَاعَهً» ثُمَّ قَالَ: أَیْنَ عَلِیٌّ؟ فَقَالُوا: هُوَ أَرْمَدُ , فَقَالَ: ادْعُوهُ لِی , فَلَمَّا أَتَیْتُهُ فَتَحَ عَیْنَیَّ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِمَا ثُمَّ أَعْطَانِی اللِّوَاءَ فَانْطَلَقْتُ بِهِ سَعْیًا خَشْیَهَ أَنْ یُحْدِثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیهِمْ حَدَثًا أَوْفَى , حَتَّى أَتَیْتُهُمْ فَقَاتَلْتُهُمْ , فَبَرَزَ مَرْحَبٌ یَرْتَجِزُ , وَبَرَزْتُ لَهُ أَرْتَجِزُ کَمَا یَرْتَجِزُ حَتَّى الْتَقَیْنَا , فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِیَدَیَّ , وَانْهَزَمَ أَصْحَابُهُ فَتَحَصَّنُوا وَأَغْلَقُوا الْبَابَ , فَأَتَیْنَا الْبَابَ , فَلَمْ أَزَلْ أُعَالِجُهُ حَتَّى فَتَحَهُ اللَّهُ “)

[۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۹ ، صفحه ۱۵ (وَ رَوَى اَلسَّیِّدُ اَلْمُرْتَضَى فِی کِتَابِ اَلشَّافِی عَنْ أَبِی سَعِیدٍ اَلْخُدْرِیِّ : أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَرْسَلَ عُمَرَ إِلَى خَیْبَرَ فَانْهَزَمَ وَ مَنْ مَعَهُ فَقَدِمَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کُلَّ مَبْلَغٍ فَبَاتَ لَیْلَتَهُ مَهْمُوماً فَلَمَّا أَصْبَحَ خَرَجَ إِلَى اَلنَّاسِ وَ مَعَهُ اَلرَّایَهُ فَقَالَ لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ اَلْیَوْمَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ فَتَعَرَّضَ لَهَا جَمِیعُ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَیْنَ عَلِیٌّ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اَللَّهِ هُوَ أَرْمَدُ فَبَعَثَ إِلَیْهِ أَبَا ذَرٍّ وَ سَلْمَانَ فَجَاءَا بِهِ یُقَادُ لاَ یَقْدِرُ عَلَى فَتْحِ عَیْنَیْهِ مِنَ اَلرَّمَدِ فَلَمَّا دَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تَفَلَ فِی عَیْنَیْهِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ اَلْحَرَّ وَ اَلْبَرْدَ وَ اُنْصُرْهُ عَلَى عَدُوِّهِ فَإِنَّهُ عَبْدُکَ یُحِبُّکَ وَ یُحِبُّ رَسُولَکَ غَیْرَ فَرَّارٍ ثُمَّ دَفَعَ إِلَیْهِ اَلرَّایَهَ وَ اِسْتَأْذَنَهُ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ أَنْ یَقُولَ فِیهِ شِعْراً فَأَذِنَ فَأَنْشَأَ یَقُولُ وَ کَانَ عَلِیٌّ أَرْمَدَ اَلْعَیْنِ یَبْتَغِی دَوَاءً فَلَمَّا لَمْ یُحِسَّ مُدَاوِیاً شَفَاهُ رَسُولُ اَللَّهِ مِنْهُ بِتَفْلَهٍ فَبُورِکَ مَرْقِیّاً وَ بُورِکَ رَاقِیاً وَ قَالَ سَأُعْطِی اَلرَّایَهَ اَلْیَوْمَ صَارِماً کَمِیّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوَالِیاً یُحِبُّ إِلَهِی وَ اَلْإِلَهُ یُحِبُّهُ بِهِ یَفْتَحُ اَللَّهُ اَلْحُصُونَ اَلأَوَابِیَا فَأَصْفَى بِهَا دُونَ اَلْبَرِیَّهِ کُلِّهَا عَلِیّاً وَ سَمَّاهُ اَلْوَزِیرَ اَلْمُوَاخِیَا وَ یُقَالُ إِنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَمْ یَجِدْ بَعْدَ ذَلِکَ أَذَى حَرٍّ وَ بَرْدٍ.)

[۶] کشف الغمه فی معرفه الأئمه ، جلد ۱ ، صفحه ۱۷۹ (نَقَلْتُ مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ ره عَنْ هُبَیْرَهَ قَالَ: خَطَبَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَقَدْ فَارَقَکُمْ رَجُلٌ بِالْأَمْسِ لَمْ یَسْبِقْهُ اَلْأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ وَ لَمْ یُدْرِکْهُ اَلْآخَرُونَ بِعَمَلٍ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَبْعَثُهُ بِالرَّایَهِ – جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ شِمَالِهِ لاَ یَنْصَرِفُ حَتَّى یُفْتَحَ لَهُ، وَ مِنْ حَدِیثٍ آخَرَ مِنَ اَلْمُسْنَدِ بِمَعْنَاهُ وَ فِی آخِرِهِ: وَ مَا تَرَکَ مِنْ صَفْرَاءَ وَ لاَ بَیْضَاءَ إِلاَّ سَبْعَمِائَهِ دِرْهَمٍ مِنْ عَطَائِهِ کَانَ یَرْصُدُهَا لِخَادِمٍ لِأَهْلِهِ .)

[۷] أرشیف ملتقى أهل الحدیث ، جلد ۱۱ ، صفحه ۷۶ (خَرَجْنَا نُرِیدُ الْعِرَاقَ فَمَشَى مَعَنَا عُمَرُ إلَى صِرَارٍ ثُمَّ قَالَ لَنَا: أ تَدْرُونَ لِمَ مَشَیْتُ مَعَکُمْ؟ ! قُلْنَا: أرَدْتَ أنْ تُشَیِّعَنَا وَ تُکْرِمَنَا! قَالَ: إنَّ مَعَ ذَلِکَ لَحَاجَهً خَرَجْتُ لَهَا: إنَّکُمْ لَتَأْتُونَ بَلْدَهً لاِهْلِهَا دَوِىٌّ کَدَوِىِّ النَّحْلِ، فَلَا تَصُدُّوهُمْ بِالاحَادِیثِ عَنْ رَسُول اللهِ وَ أنَا شَرِیکُکُمْ! قَالَ قَرَظَهُ: فَمَا حَدَّثْتُ بَعْدَه حَدیثاً عَنْ رَسُولِ اللهِ. و فى روایه اُخرى: إنَّکُمْ تَأتُونَ أهْلَ قَرْیَهٍ لَهَا دَوِىٌّ بِالْقُرْآنِ کَدَوِىِّ النَّحْلِ فَلَا تَصُدُّوهُمْ بِالاحَادِیثِ لِتَشْغَلُوهُمْ. جَوِّدُوا الْقُرآنَ وَ أقِلُّوا الرِّوَایَهَ عَنْ رَسُول اللهِ وَ أنَا شَرِیکُکُمْ! فَلَمَّا قَدِمَ قَرَظَهُ قَالُوا: حَدِّثْنَا! فَقَالَ: نَهَانَا عُمَرُ وَ فِى الاُمِّ لِلشَّافِعىِّ روایهُ الرَّبِیعِ بنِ سُلَیمانَ: فَلَمَّا قَدِمَ قَرَظَهُ قَالُوا: حَدِّثْنَا! قَالَ: نَهَانَا عُمَرُ!)

[۸] ثلاث رسائل فی موافقات عمر، صفحه ۱۰

[۹] کشف الغمه فی معرفه الأئمه ، جلد ۲ ، صفحه ۱۰۷ (وَ قِیلَ لَهُ یَوْماً کَیْفَ أَصْبَحْتَ قَالَ أَصْبَحْنَا خَائِفِینَ بِرَسُولِ اَللَّهِ وَ أَصْبَحَ جَمِیعُ أَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ آمِنِینَ بِهِ)