به امام حسین سلام الله علیه نامه نوشتند، گفتند: اگر بیایید دیگر عدالت… این‌ها که دنبال عدالت نبودند، این‌ها دنبال این بودند امام حسین آن‌ها را از دست یزیدیان نجات بدهد کمی راحت زندگی کنند. فکر نمی‌کردند خود آن‌ها هم باید پای کار بایستند. نامه نوشتند، وقتی حضرت آمد و این‌ها دیدند عبید الله آمد، اوضاع شهر امنیتی شد. حالا اگر هر کس بیاید زن و فرزند او به خطر می‌افتد، هر کس بیاید ممکن است پدر او را بگیرند، هر کس بیاید اموال او را ممکن است بگیرند. اصلاً دین‌داری و لا اله الّا الله او برای این بود که دین خود را حفظ کند، انقلابی بود برای این‌که این‌جا پست بگیرد، حکومت هم از بین برود آن طرفی می‌شود، قبل از آن هم طرفدار پهلوی است! در واقع طرفدار هیچ طرفی نیست. درست است همه را با انقلابی‌گری خود خفه می‌کند، ولی انقلابی نیست که… می‌بیند منفعت او در چیست.

 

یک مرتبه به بلا می‌رسد، حالا باید ایستادگی کند، ممکن است ناموس تو به خطر بیفتد، فرزند تو به خطر بیفتد، مال تو به خطر بیفتد. «قَلَّ الدَّیَّانُونَ». فشار آوردند عبید الله گفت خود شما را می‌فرستم بروید حسین بن علی را بکشید تا قیامت روسیاه شوید. هزار نفر هزار نفر آن‌ها را به سمت کربلا راه می‌انداخت. بعضی از آن‌ها این‌قدر پلید نبودند جلوی امام حسین علیه السّلام بایستند، این‌قدر هم شجاع نبودند که خود را به خطر بیندازند، از خط عبور کنند حبیب شوند. می‌دانید که حبیب از خط  عبور کرد. سپاه حرّ و بقیّه که محاصره کرده بودند جلوی حبیب را گرفتند، نمی‌گذاشتند کسی به امام حسین علیه السّلام ملحق شود. سیّد الشّهداء علیه السّلام آمد. می‌دانید که سیّد الشّهداء علیه السّلام هیچ وقت شروع کننده نبود، ولی این‌جا نگاه کنید سیّد الشّهداء فرمود: این برای من آمده است، آمدند و با او درگیر شدند. تو یک قدم بردار، حضرت تو را به سمت خود می‌کشد. بقیّه این‌طور نبودند خود را به خطر بیندازند، آن‌هایی که بیشتر پلید بودند رفتند در سپاه آن طرف (دشمن) قرار گرفتند، آن‌هایی که پلید نبودند بیرون رفتند روی تپّه‌ها از دور نگاه می‌کردند، غربت امام را تماشا کردند.