برگرفته از جلسه ششم «سیر تکوّن عقاید شیعه» ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ هجری شمسی
امشب اگر روزی باشد شاید برای ما مدح حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در لحظهی میدان رفتن بخوانند، که امیرالمؤمنینِ دیگری در یک اُحُدِ دیگری… منتها اُحُدی که نباید فقط از یک نفر حفاظت میکرد، ناموس خدا پشت سر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفتند، این آخرین کلمات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این عالم است، فرمودند:
لا لِشَیء کَانَ مِنّی قَبلَ ذَا غَیرَ فَخرِی بِضِیَاءِ النَیّرَین[۱]
من گناهی ندارم بجز اینکه به دو نور نیّر افتخار میکنم…
فَاطِمُ الزَّهرَاء اُمّی و أبی قَاصِمُ الکُفر بِبَدرٍ وَ حُنَین
مادرم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و پدرم درهم کوبندهی کفّار…
عَبَدَ اللّهُ غُلاماً یَافِعاً وَ قُرَیشٌ یَعبُدُونَ الوَثَنَین
هنوز بالغ نشده بود، به ظاهر عابد بود، قریش بتپرست بودند…
یَعبُدُونَ اللاتَ وَ العُزّى مَعاً، آنها بتپرست بودند، وَ عَلیٌّ کَانَ صَلَّى القَبلَتَین…
معلوم است که اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از این حرفها بزنند کینهها با ایشان چه خواهد کرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوره کردند…
وقتی آدم با یک نفر درگیر است، این مسابقات رزمی را نگاه کنید، بعد از چند دقیقه نفس تمام میشود، حال یک نفر که پشت سر نگرانی دارد، پیش رو سی هزار نفر، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید دائم حرکت میکردند، چون چند هزار تیرانداز و چند هزار سنگانداز دائماً در حال زدن هستند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در هر نقطهای که صبر کنند تیرها و سنگها اصابت میکند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دائم حرکت میکردند… این آقا داغ دیده بود، تشنه بود، دلشکسته بود، دائم حرکت میکرد و رجز میخواند، «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً»[۲] یک لحظه ایستادند تا نفسی تازه کنند…
من نمیتوانم این مطلب را تشریح کنم، یکی از بیادبیترین نقاط تاریخ کربلا اینجاست، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ» سنگی به صفحه پیشانی مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کرد… وقتی در اُحُد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از این سنگها زدند دیگر از جای خود بلند نشدند… ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید از ناموس خدا دفاع کنند… خون جاری شد، مکث حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدری بیشتر شد، خواستند با پیراهن مبارکشان جلوی خونریزی را بگیرند، ضربهی سنگینی به سر اصابت کرد، «فَأَتَاهُ سَهْمٌ» تیری رسید…
من رد میشوم و فقط یک جمله عرض میکنم، نتیجهی این تیر این بود که «فَسَقَطَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ»…
[۱] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۹۰
[۲] اللهوف علی قتلی الطفوف ، جلد ۱ ، صفحه ۹۵
پاسخ دهید