روز سه شنبه مورخ ۱۰ دی ماه ۱۳۹۸ حجت الاسلام کاشانی در برنامه زنده تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «آغاز امامت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ جریانات و حوادث» با محوریت «حوادث منجر به کشته شدن خلیفه سوم و آغاز حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام» در این جلسه به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
– «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
فساد حکومتها پس از پیامبر
پیشاپیش فرا رسیدن ایّام ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها را تبریک میگویم.
ما در سیر تاریخی که پیش گرفتیم، کم کم داریم به دوران حکومت امیر المؤمنین، علی علیه السّلام میرسیم. نکتههای ناب شما را میشنویم، إنشاءالله همه استفاده کنیم و بهرهمند شویم.
– إنشاءالله اگر اتّفاقی نیفتد امروز به حکومت و بیعت نورانی با امیر المؤمنین صلوات الله علیه میرسیم. جلسهی گذشته بحث به اینجا رسید، بعد از مقدّماتی که طی شده بود عرض کردیم در ۱۲ سال ابتدایی بعد از پیغمبر اکرم، فضا امنیّتی شد، خشونت زیاد شد، با مردم قبل از اینکه قانون وضع شود ـ قوانین هم خیلی اوقات الهی نبود ـ برخورد میشد، بعد قانون وضع میشد! فضای جامعه به سمت دورویی و ریاکاری و ظاهرسازی رفت. تردید زیاد شد، ارتداد زیاد شد، فشار روی مردم زیاد شد، نابرابریهای مالی وضع شد. نوعی پولشویی رخ داد. اینها را بحث کردیم.
در ۱۳ سال بعدی که منتهی به حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه میشود، در واقع حدود سال ۲۳ هجری قمری، حدود ۱۲ سال بعد از رسول خدا، تا ۲۵ سال بعد که سال ۳۵ باشد؛ شتاب این روند خیلی فزاینده شد، عجیب شد. به گونهای که ۲۵ سال که گذشته بود، قبل از اینکه امیر المؤمنین بخواهد به حکومت برسد، در جامعهی اسلامی اتّفاقاتی میافتاد که بعضاً در امپراطوریها رخ میداد! در سلطنتهای طواغیت به این شکل رخ میداد. یعنی نوع برخورد با مردم خشن بود، بدون احترام بود.
بیت المال و داراییها برای یک طبقهی خاص بود، در ۱۲ سال اوّل، فامیلبازی و (امتیاز دادن به) بستگان درجهی یک اینقدر (زیاد) اتّفاق نمیافتاد، زیاد پول دریافت نمیکردند. یعنی مردم را درجهبندی و طبقهبندی کرده بودند که این بدری است، این احدی است، امّا بالاخره در بین بدریین ممکن بود آدم غیر قریشی هم باشد. امّا در ۱۳ سال که آخر آن به حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه میرسد، به زمانی که حکومت ایشان میخواست آغاز شود؛ چون حاکمی که آمده بود از بنی امیّه بود، تمام کارگزاران خلفا و حاکمان قبلی را سعی کرد جا به جا کند. به مرور اینها را از بنی امیّه قرار بدهد. یعنی شایستگیها به سمت حزب و قبیله رفت.
شش سالی که گذشت به سمت این رفت که حتّی در بین بنی امیّه هم باز فامیلهای خاص از بنی امیّه آمدند.
– یعنی مدام نسبت فامیلی نزدیکتر میشود.
– پسر دایی حاکم در بصره، پسر عموی حاکم در کوفه حکومت میکردند. مثلاً میرفتند میگفتند ما درخواستی داریم، به آنها (پول) کلانی داده میشد. چند مورد را میگویم که حیرتانگیز است!
– رویکرد مردم و نحوهی مواجههی مردم با این اتّفاقات، رویکردی بوده که همه ساکت بودهاند؟ یا نه، آنها هم اعتراض میکردند؟
– طبیعتاً به خاطر ترسی که ما عرض کردیم، اینطور نبود که همه راحت جرأت کنند و بیایند صحبت کنند. امّا به مرور انتقاداتی وجود داشت، این روش (اهمّیّت دادن به بستگان) باعث شد که انتقادات به مرور گسترش پیدا کند. چون ترسی که از مسئول قبلی داشتند از شخص مسئول فعلی نداشتند، کمی جسارت بیشتری به آنها داده بود. رفتار حاکمیّت باعث عصبانیّت مردم میشد. جلوتر این موضوع را عرض میکنم.
زندگی اشرافی و تجمّلاتی خلفا
دو خبر رسیده که نشان میدهد کاملاً فضای رسانهی آن روز چطور بود. مثلاً از خود حاکم نقل شده که ایشان گفته: «لَوْ أَنَّ بِیَدِی مَفَاتِیحَ الْجَنَّهِ لَأَعْطَیْتُهَا بَنِی أُمَیَّهَ»،[۱] «لَوْ قَدَرْتُ عَلَى مَفَاتِیحِ الْجَنَّهِ لَسَلَّمْتُهَا إِلَى بَنِی أُمَیَّهَ»،[۲] اگر کلیدهای بهشت را هم به من بدهند، من آن را به بنی امیّه میدهم. اینها رسانهای است (در عموم مطرح شده است). از دورهی فتح ایران جواهرات سلطنتی امپراطوری ایران را به بیت المال آوردهاند، اینها را به عنوان پشتوانهی بیت المال نگه داشته بودند. خلیفهی دوم آنها را تقسیم نکرده بود، جواهرات را در بیت المال نگه داشت، خیلی ارزش داشت. وقتی خلیفهی سوم آمد دختر او این جواهرات را برداشت که استفاده کند!
مردم نگاه میکنند، تا دیروز پیغمبر و همسر پیغمبر و دختر پیغمبر به چه شناخته میشدند؟ به اینکه وارد مسجد میشدیم ـ اینطور نقل شده ـ معلوم نبود پیغمبر کدام است. باید نگاه میکردیم میدیدیم بقیّه با چه کسی بیشتر صحبت میکنند، لابد این شخص پیغمبر است. چون لباس او مثل بقیّه است.
– از ظاهر نمیشد تشخیص داد.
– یعنی اگر کسی فاطمهی زهرا سلام الله علیها را در دورهی پیغمبر اکرم میدید و او را نمیشناخت، از لباس ایشان اصلاً تشخیص نمیداد دختر رسول خدا است، سرور زنان بهشت است. همسران پیغمبر هم در زمان پیغمبر اصلاً اینطور (از روی ظاهر تجمّلاتی) شناخته نمیشدند. امّا در زمان خلفا تغییر کرده بود، بعضی از همسران را با کجاوههای خاص، با جمعیّت خاص، با دور باشید و به هوش باشید و عقب بروید این طرف و آن طرف میبردند! بالاخره محافظ داشتند. فضا از حالت خلافت و نبوّت، کم کم به سلطنت میرسید.
– تشریفات وارد شده است.
– در تشریفات هم یک وقت مثلاً دیوار خانهی من آجری است، ولی داخل خانه سلطنتی است، این برای دورهای است که میخواهم (ثروت خود را) کتمان کنم. یک دورهای میشود که میگویم اینها (ظاهر خانهی من) مظاهر اسلامی است، ما باید مانور ثروت بدهیم!
– اصلاً میگوییم اسلام همین است!
– این در دوران بعد هم ممکن است رخ بدهد، یک نفر بیاید بگوید ما میخواهیم مانور ثروت بدهیم، رژهی ثروتمندان بدهیم، برای اینکه چشم کفّار را پر کنیم! چشم کفّار با این چیزها پر نمیشود. برای همین هم این تجملات را رسانهای میکردند (عمومی میکردند)، از اینکه رسانهای شود (همه ببینند) ابا نداشتند. (مردم) به جای اینکه اعتراض کنند خیلی هم تعریف میکردند. یک ظرفی بود که در آن ظرف جواهرات سلطنتی بود، یک جواهر درشت را دختر (خلیفه) استفاده میکرد، خود حاکم اینها (جواهرات سلطنتی) را آورد و بین خانوادهی خود تقسیم کرد.
مردم اعتراض کردند، خلیفه گفت: «لَنَأْخُذَنَّ حَاجَتَنَا مِنْ هَذَا الْفَیْءِ»،[۳] ما اگر نیاز داشته باشیم برمیداریم. «وَ إِنْ رَغِمَتْ أُنُوفُ أَقْوَامٍ»، کسی دوست داشته باشد یا نداشته باشد مهم نیست. (یعنی) افکار عمومی به من ارتباطی ندارد، اصلاً مهم نیست. من صلهی رحم میکنم، از صلهی رحم من ناراحت نشوید. یک وقت زید بن ارقم که از اصحاب پیغمبر اکرم است، مسئول خزانه بود. دید امروز خلیفه میگوید: ۱۰۰ هزار تا به ابو سفیان بده. پیغمبر پدر مروان ـ حَکَم ـ را طرد کرده بود، مروان را صدا زدند، فامیل خلیفه بود، گفتند: ۱۰۰ هزار تا، ۲۰۰ هزار تا هم به این بده. ۱۰۰ هزار تا هم به مروان داد. زید بن ارقم از طرفداران امیر المؤمنین نیست، یعنی ارتباطی با تشیّع ندارد. شروع به گریه کرد، گفت: مثل اینکه هر خدماتی قبلاً داشتی ـ یعنی در دوران انقلابیگری داشتی ـ میخواهی الآن استفاده کنی.
یعنی خدای ناکرده ممکن است یک نفر باشد در دورهی طاغوت شکنجه شده باشد، بعداً میخواهد ما به ازای آن نفع ببرد. اگر یک وقت خدمتی انجام دادی برای خدا خدمت کردی. نیازی نیست به شما یک بانک بدهند، ویژهخواری، انحصار وارداتی به شما بدهند. این تفکّر مادی در این هزاران سال تغییر نمیکند، مدلهای آن تغییر میکند. یک روز اسب و شتر خاصّی میخواستند، یک روز ماشین خاصّی میخواهند، همان است.
زید گریه کرد، به خلیفه گفت: مثل اینکه اگر زمان بت پرستی پولی (برای اسلام) پرداخت کردهای، الآن میخواهی چند برابر آن را پس بگیری! کلّ بنی امیّه هم اینقدر پول نداشت (که تو الآن از بیت المال استفاده میکنی). خلیفه به او گفت: مرخص هستی! سؤال میکنی؟! وقتی آفریقا را فتح کردند خمس غنائم نیمی از آفریقا را به مروان دادند. خمس دیگر غنائم، نیمهی دوم را به برادر شیری او (مروان) که در مصر بود دادند. طبیعتاً اینها وقتی اینطور سلطنتی زندگی میکردند، نگاه مردم به آنها طوری بود که میپرسیدند: این مقدار زیاد پولی که دارند از کجا میآید؟
– این در حالی است که فاصلهی این اتّفاقات از رحلت نبیّ مکرّم اسلام زیاد نیست.
– در نهایت ۲۵ سال شده است. همهی این اتّفاقات در ۲۵ سال افتاده است.
– تغییرات بسیار زیادی اتّفاق افتاده است.
– اصلاً نگاه مردم به حاکم و حکومت و والی این است که با او بده بستان (زد و بند مالی) داشته باشیم، ارتباط بگیریم، زمین بدهیم زمین بگیریم، اینطور میدانستند. چطور ما در مورد بعضی شاهان شنیدهایم که مثلاً ظلّ السّلطان، فامیل ناصر الدّین شاه، به یک روستایی میرفته، میگفته: چه روستای زیبایی است. میگفتند: قابل شما را ندارد. کدخدا آن روستا را میبخشید، بیچاره مردم رعیّت بودند هیچ اعتراضی نمیتوانستند بکنند. یک دورهای میگفتند تمام اصفهان و اطراف آن برای ظلّ السّلطان است. رضا شاه هم همینطور، هزاران هزار روستایی که به نام او بوده است. دیگران هم اینطور بودند. خلفای اسلامی هم همین کار را انجام میدادند.
مثلاً یک زمینی نزدیک کوفه یا مدینه بود، پیغمبر اکرم این را جزء اموال عمومی قرار داده بود، دامدارها برای چرا بردن دامهای خود از آن استفاده میکردند. خلیفه گفت: فقط بنی امیّه حق دارد استفاده کند. بقیّه چه کنند؟ بقیّه بخواهند علوفه تهیّه کنند خیلی گران تمام میشود. این طبیعتاً قیمت گوشت را بالا میبرد، وقتی خوراک دام را به یک عدّه محدود کنید بقیّه باید بروند تهیّه کنند. یا برای چرای حیوانها راه دورتری بروند. یعنی به مردم فشار میآورد، ولی یک عدّه ویژه میخوردند.
ما چطور از این موارد میبینیم ـ من هم دوست ندارم از یک گروه خاصّی بگویم ـ بعد از یک مدّت با کسی که ویژهخواری کرده صحبت کنید، میگوید: ژن ما فرق میکند! استعداد ما خاص است! یا مثلاً فرض کنید قارون میگوید: «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی»،[۴] بالاخره ما یک استعدادی داریم، خود من به دست آوردهام. در صورتی که نمیگوید اگر خود تو بودی اینطور نبودی، قبلاً هم بودید ولی از این خبرها نبود (چیزی نداشتید). یکی از فامیلهای خلیفه که حاکم کوفه بود یک روز به بالکن قصر آمد و نگاه کرد، رو به کوفه بود، گفت: تمام این (شهر) برای ما است «إِنَّما السَّواد بُستَانٌ لِقُرَیش»،[۵] این یکی از باغهای ما است. دعوا ایجاد شد. مدام نگرانی و درگیری مردم زیاد شد.
توصیهی امیر المؤمنین به عدالت
امیر المؤمنین صلوات الله علیه در یکی از حکمتهای نهج البلاغه یک عبارت بسیار زیبایی دارند، من این را میگویم شما ببینید حضرت چطور تحلیل کردند و این اتّفاق افتاد. حضرت به زیاد بن ابیه فرمود: خواستی مالیات بگیری به اندازه مالیات بگیر، به اندازهای که من گفتم مالیات بگیر، بیشتر از آن حقّ مالیات گرفتن نداری. بعد فرمود: «اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ»،[۶] با مسلمان و کافر عادل باش. یعنی عدالت پایهی کار است، وگرنه با مؤمن باید با احسان رفتار کنید.
«اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ»، از استبداد و ظلم بپرهیز. چرا؟ «فَإِنَّ الْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلَاء»، وقتی زور و استبداد زیاد شود مردم فرار میکنند، جلای وطن میکنند، میروند، آواره میشوند. باید از این منطقه بروند، باید به جایی بروند که بتوانند زندگی کنند. یعنی طبیعت رانتخواری و ویژهخواری و چپاول، استکبار است. (میفرماید) اگر استبداد داشته باشید اینها (مردم) میروند. بعد فرمود: «وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَى السَّیْف»، از گروههای مختلف مردم اعتراض میکردند، بعضی مثل امیر المؤمنین انتقاد میکردند. در همان ماجرایی که خلیفه گفت: کسانی که دوست ندارند مهم نیستند، امیر المؤمنین فرمود: نمیشود شما هر طور دوست دارید به بیت المال دست درازی کنید. عمّار هم اعتراض کرد. امیر المؤمنین را از شهر بیرون کردند. گفتند: برو در باغهای اطراف مدینه زندگی کن، اینجا مزاحم هستی!
تمسخر خلیفه در مقابل معترضان به حکومت
از مصر برادر شیری حاکم خیلی به مردم فشار آورده بود، ظلم کرده بود، به شدّت به مردم سخت گرفته بود، مردم را بسیار آزار داده بود. مردم به صورت گروهی برای اعتراض به مدینه میآمدند که او ما را بیچاره کرده است. تازه اسلام آورده بودند.
– میگفتند: به داد ما برسید.
– میگفتند: این چه اسلامی است؟! ما مسلمان شدیم که این مسائل را نداشته باشیم. اوّل به حرف آنها بیاعتنایی میشد. از کوفه هم افرادی میآمدند و اعتراض میکردند، حکومت آنها را مسخره میکرد! یک بزرگی، یک فرد آبروداری را میفرستادند انتقاد کند، حکومت به لباس او میخندید! میگفتند: لباس او را ببینید که چه به تن دارد! بله، وقتی لباس حاکم ۱۰۰ مثقال طلا ارزش دارد، مگر لباس یک آدم معمولی چقدر ارزش دارد؟ اصلاً تفاخر اینقدر علنی شد به یک قاری برجسته، عالم برجسته (توهین شد)، حاکم به یزید بن قیس ارحبی گفت: لباس او را ببینید! ظاهر او را ببینید! یعنی تمسخر کرد. گفت: آمده راجع به امور حقیر با من صحبت میکند! (حاکم) خورده اشکالی ندارد، این اموال ما است! بیت المال است!
گفتند: حاکمان قبلی این کار را نمیکردند. گفت: حاکمان قبلی صلهی رحم نمیکردند، من صلهی رحم میکنم! اسم این را صلهی رحم گذاشته بودند! یعنی اسم دینی روی آن گذاشتند، اسم آن را صلهی رحم گذاشتند.
خلاصه مردم کوفه، بصره، مدینه، مصر، مدام اعتراض میکردند. کار به جایی میرسید قصر خلیفه محاصره میشد. معاویه در شام بود، احساس میکرد که دارد عزل میشود. چرا؟ چون عمرو عاص در مصر بود عزل شده بود، با اینکه از بنی امیّه بود.
– معاویه ترسیده بود.
– برادر شیری خلیفه سر کار آمده بود. معاویه ترسیده بود، به هم پیغام میدادند که کاری انجام بده، حواس خود را جمع کن. مدام اعتراضات جدّیتر میشد، امیر المؤمنین را از بیرون مدینه میخواستند، میگفتند: بیا این اختلافات را حل کن. حضرت هم برای اینکه جامعه به هم نریزد، ناامنی ایجاد نشود (میآمد). چون وقتی حاکم را بکشند اتّفاقاتی میافتد، ناامنی هم به همهی مشکلات اضافه میشود. بعد هم حضرت میدانست چون به عنوان منتقد اصلی حکومت است، ولی در درگیریها دخالت ندارد، حتماً بعداً به او تهمت خواهند زد. حضرت میآمد صحبت میکرد، از حاکم تعهّد میگرفت. میفرمود: ایشان تعهّد میدهد حتماً از این به بعد بهتر عمل کند.
– یعنی حضرت در این بین حَکَم میشدند.
– به یک شکلی (حل میشد)، چون مردم میدیدند امیر المؤمنین اوّلین منتقد است، و چیزی اضافی از بیت المال دریافت نکرده است. همان حداقلی که به بقیّه میدهند امیر المؤمنین هم میگیرد. از طرفی امیر المؤمنین به عنوان یک شخصیّتی که مدام دارد باغ درست میکند، چاه میکند، خدمات اجتماعی میدهد، از نظر خدمات اجتماعی فرد محبوبی است. میدانند میانهی خوبی با حاکمیّت ندارد. حضرت در این بین دخالت میکرد و چند مرتبه واسطه شد. واسطه بودن که تمام میشد دوباره میگفتند: از شهر بیرون برو!
حضرت گله کردند، فرمودند: یعنی چه؟! من میآیم مشکلات را حل میکنم، دوباره من را بیرون میکنید؟! ولی بالاخره حضرت دوباره بیرون میرفتند. مرتبهی آخر چه اتّفاقی افتاد؟ وقتی حاکم، والی کوفه گفت: تمام کوفه برای ما است، کوفیها برآشفته شدند. یک جلسهای که ـ مثلاً مثل هیئت دولت بود ـ در مدینه جلسه داشتند، همهی استاندارها رفته بودند، کوفیان با فرماندهی مالک اشتر اعلام خود مختاری کردند. به مردم فشار زیادی آمده بود، در سختی بودند، میگفتند: یعنی چه؟ همهی رزمها و جنگها و فتوحات با ما است که اهل یمن هم هستیم، حاکمیّت به ما هیچ پول اضافهای نمیدهد، یک نفر از بنی امیّه را هم حاکم ما کرده که میگوید همهی اموال شما برای من است. وقتی این شخص، سعید بن عاص، خواست برگردد مردم او را در کوفه راه ندادند.
یعنی زمینهی یک اعتراض جدّی فراهم شد. خلیفه به آنها (مردم معترض) گفت: چه کنیم؟ آنها گفتند: ما عقبنشینی نمیکنیم، باید یک نفر از بین ما را انتخاب کنی. هنوز بنا بر قتل و انقلاب نداشتند، میخواستند از حاکمیّت امتیاز بگیرند. خلیفه گفت: قبول است، چه کنیم؟ ابو موسی اشعری حاکم کوفه شد که از جنس یمنیهای کوفه باشد، مثلاً از جنس مردم باشد.
– از خود مردم باشد.
– منتها اوّلاً دوباره این مسیر ادامه پیدا کرد، ثانیاً این برای مردم کوفه خوشایند بود که یک مرتبه فشار آوردیم حاکم از خود ما شد. الآن هم بحث شیعی و غیر شیعی نیست، ابو موسی حاکم است، منتها مردم کوفه او را از جنس خود میدانند چون مدل و معیارهای آن روز قبیلهای بود.
– قبیلهگرایی بود.
– بعد (مردم) دیدند حالا که پیروز شدیم پس باز هم میتوانیم امتیاز بگیریم.
– چیزهای بیشتری بخواهند.
قیام مردم بر علیه خلیفه
– اتّفاقاتی که میافتد بخششها، بعضی از رفتارها، بعضی از تغییرات، عرض کردیم نماز جا به جا شد، شکسته و غیر شکسته ایجاد شد. اعتراض ایجاد شد. یک گروه از کوفه، یک گروه از بصره، یک گروه از مصر به مدینه رفتند. دور قصر را گرفتند. امیر المؤمنین باز رفتند ـ چون میخواهم بحثهای زیادی را بگویم سریع عرض میکنم ـ واسطه شوند. موفّق هم شدند. به مصریها گفتند: برگردید حتماً رسیدگی میشود، دیگر به شما ظلم نمیشود.
ولی مروان که داماد خلیفه بود نامهای نوشت که اگر مردم رسیدند آنها را شلّاق بزن. در راه مردم که داشتند برمیگشتند کسی که این پیغام را از مروان آورده بود دیدند، او را گرفتند، نامه را پیدا کردند. به سمت قصر خلیفه برگشتند و محاصره ایجاد شد، حلقهی محاصره تنگ شد. وقتی حلقهی محاصره تنگ شد از طرف معاویه هیچ کمکی نرسید، با اینکه (خلیفه) به او نوشت: کار من دارد تمام میشود، مردم من را محاصره کردهاند.
حلقهی محاصره که تنگ شد چند گروه برای قتل خلیفه تلاش کردند؛ یک گروه کسانی بودند که ثروتهای بسیار زیاد و هنگفت داشتند، در چند سال اخیر، شش هفت سال اخیر، ثروت آنها کم شده بود. این افراد پول داشتند، قدرت داشتند. عرض کردیم خود حاکم به طلحه گفته بود: من چند طلا به تو دادم، چند صد کیلو به تو دادم؟ دیگر کافی است. یعنی بالاخره ما با هم هستیم… یکی از رهبران این جریان طلحه بود. خود طلحه مستقیم حضور پیدا نمیکرد، در تحریک حضور پیدا میکرد ولی در قتل نبود. یکی از افراد اصلی بود.
طبیعتاً طلحه شخصیّتی بود که بعضی همسران پیغمبر، مثل عایشه طرفدار او بودند. زبیر را همراه کرده بود، جمعیّت ثروتمندی بودند. این افراد جزء مخالفان درجهی یک بودند. یعنی هر روز یک لباسی از رسول خدا، کفشی از رسول خدا میآوردند، میگفتند: سنّت پیغمبر پوسید! هنوز چند سال نگذشته که این کفش پیغمبر سالم است، لباس پیغمبر سالم است، در جامعه چه خبر است؟! چه شد؟ دین به کجا رفت؟ انقلاب نبوی چه شد؟! مدام مردم را تحریک میکردند. یک گروه اصلی این افراد بودند.
یک گروه مردمی مثل مردم مصر بودند که به آنها ظلم شده بود، عصبانی بودند. یک گروه هم کسانی بودند که به جهت مسائل دینی با خلیفه مشکل داشتند. میگفتند بدعت کرده است. مثلاً محمّد بن ابی بکر، عمّار، مالک، اینها کسانی بودند که اعتقاد دینی داشتند.
– با خلیفه مشکل اعتقادی داشتند.
– این سه گروه درگیر بودند، خلیفه محاصره شد. وقتی محاصره شد حلقهی محاصره تنگ شد، مثلاً ۴۰ روز، سعی کردند اجازه ندهند آب به خلیفه برسد. امیر المؤمنین اعتراض کردند که اگر قرار است اعتراض کنید باید با روش درست باشد. خلاصه این کار متأسّفانه به سمتی رفت، بحث را به سمتی بردند که حاکم را بکشند، طلحه به حکومت برسد. حلقهی محاصره را تنگتر کردند، آن اتّفاقی افتاد که نباید میافتاد. بالاخره راه پیدا شد، از در پشتی طلحه راهی نشان داد و وارد خانه شدند و خلیفه را کشتند.
خلیفه را که کشتند به طرز فجیعی کشتند، یعنی با جسارت کشتند، غیر محترمانه و بدون محاکمه کشتند. به خانوادهی او جسارت شد. این اتّفاق که افتاد یک نفر بیرون آمد، از دستهای او خون میچکید، گفت: طلحه کجا است؟ کار تمام شد. این اتّفاق که افتاد همه منتظر هستند که ببینند چه اتّفاقی میافتد. از این سه گروه، یک گروه مثل مردم مصر و مردمی که مظلوم واقع شدهاند؛ رهبر نداشتند، کسی را برای رهبری مدّ نظر نداشتند. منتظر بودند ببینند چه میشود.
گروه اوّل دنبال این بودند طلحه را سر کار بیاورند، مخصوصاً عایشه که شخصیّتی بود نزد مردم آن زمان خیلی مقدّس و محترم بود. چون به یک شکلی مرجع تقلید حکومتهای گذشته بود، حامی طلحه بود، همه فکر میکردند حاکم بعدی طلحه است. طلحه آماده در منزل نشسته بود که بیایند با او بیعت کنند.
یک گروه هم گروه مالک و عمّار و… بود. وقتی دیدند مردم الآن کمی سردرگم شدهاند، نمیدانند چه کنند. هیجان زیادی در جامعه بود.
– خیلی شرایط عجیبی است.
– بله. در واقع یک انقلابی رخ داده، خلیفه به این شکل کشته شده است. تا دیروز خلفای اسلامی خلیفه الله و خلیفه الرّسول تبلیغ میشدند، امروز ما به عنوان کسی که مهدور الدم است او را بکشیم! خیلی احساسات زیاد بود، فضای هیجان حکمفرما بود. طبیعتاً ثروتمندانی که طرفدار طلحه هستند و آن جریانی که برای عایشه تقدّس قائل بودند، آماده بودند بروند و طلحه باید حاکم میشد.
نقش عمّار و مالک در به خلافت رسیدن امیر المؤمنین
عمّار، مالک اشتر و امثال این افراد اگر نبودند هیچ وقت تاریخ حکومت امیر المؤمنین را نمیدید. این افراد با مردم صحبت کردند. چون یک سابقهای در کوفه داشتند و موفّق شده بودند، با مردم شروع به صحبت کردند.
گفتند: الآن میروید با طلحه بیعت میکنید، سال بعد میخواهید طلحه را بکشید. بروید زندگی او را ببینید، خانهی او را ببینید، نمای ساختمان خانهی او را ببینید، تعداد غلام و کنیزان او را ببینید، سرمایهی او را ببینید.
– باز هم دارید اشتباه میکنید.
– باز هم دارید به همان مسیری میروید که قبلاً رفته بودید. به نظر شما اگر طلحه بیاید مسیر عوض میشود؟
– امتداد همان تفکّر است.
– چه کنیم؟ سراغ کسی بروید بابت مخالفت هزینه داده، انتقاد کرده، تبعید شده، (از بیت المال) نخورده بلکه باغ خود را وقف عمومی کرده، چاه درست کرده وقف عمومی کرده است. چون فضای هیجانات و احساسات حاکم بود، مردم اینجا زود تصمیم میگیرند. از طرفی هم هیچ جوابی نداشتند، چون حرف منطقی بود، درست بود. میخواهم بگویم کسانی که آمدند با امیر المؤمنین بیعت کردند اصلاً شیعههای امیر المؤمنین به آن معنا که ما بگوییم نبودند.
بحث عموم مردم این نبود خلافت را به امیر المؤمنین برگردانیم، ماجرای غدیر را احیاء کنیم. از این خبرها در فضای جامعه نبود. منتها نگاه کردند، حساب کردند، فکر کردند.
– دیدند بهترین گزینه امیر المؤمنین است.
– کسی نیست که هم هزینه داده باشد، هم نخورده (سوء استفاده از قدرت نکرده)، فقط ضرر کرده است. از طرفی تنها کسی که احتمال دارد یمنیهای کوفه و عربهای مصر را با قریش برابر حساب کند علیّ بن ابیطالب صلوات الله علیه است. بقیّه که بیایند هر کدام میخواهند حزب خود را رشد بدهند. لذا فقط مسئلهی دینی نبود، حساب و کتاب مادی کردند دیدند قریش قدرت و ثروت داشته، بنی امیّه قدرت و ثروت داشته، حالا هم کمی ما به قدرت و ثروت برسیم.
بعضی به خاطر دین، بعضی به خاطر صلاحیّتهای امیر المؤمنین، بعضی به خاطر اینکه امیر المؤمنین حقّ آنها را ضایع نمیکند. هر کس با یک انگیزهای، گروههای مختلف به سمت امیر المؤمنین هجوم آوردند. این هجوم هم چون هیجانی بود میگفتند سریع همین الآن با ما بیعت کنید. حضرت قبول نمیکند بیعت کند، زیر بار نمیرود. چرا حضرت زیر بار نمیرود؟ یک مورد را عرض کردیم، نیامدند بگویند حقّ شما ضایع شد، غدیر غصب شد.
– نگفتند ما اشتباه کردیم.
– نگفتند خلیفهی بر حق شما بودید، بیایید روش رسول خدا را زنده کن. از این خبرها نبود. حضرت دید اگر الآن بخواهد بیاید، باید در سایهی حکومتهای بعد از پیغمبر، به ویژه دو حکومت بعد از پیغمبر، حکومت کند. یعنی مردم چنین توقّعی از او دارند. یعنی به شرط میخواهند بیعت بگیرند. حضرت قبول نکرد.
از طرفی نگاه امیر المؤمنین نسبت به اصل حکومت دو نکتهی مهم دارد. اصل حکومت به معنای اینکه صرفاً من یک علوّی پیدا کنم، من رئیس شوم، من به شما دستور بدهم. اوّلاً اصلاً اینها برای امیر المؤمنین هیچ ارزشی نداشت، ثانیاً حضرت از این مسائل فرار میکند. روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد. اینجا امیر المؤمنین توضیح دادند چرا من خلافت را قبول نمیکنم. من چند روایت را برای شما میخوانم.
خیلی تلاش میکنند که بیایید خلافت را قبول کنید، حضرت قبول نمیکنند. پرسیدند: چرا قبول نمیکنید؟ مشکل شما چیست که قبول نمیکنید؟ حضرت میفرماید: اگر من بیایم بر شما برتری بخواهم، صرف اینکه آمدهاید یک حاکم انتخاب کردهاید که من بیایم رئیس شما شوم، صرفاً رئیس باشم. کسی حاکم شود اوّل کسی است که در قیامت باید حساب پس بدهد. هر کسی در حکومت خود به خطا رفته باید حساب پس بدهد. چه کسی در خطای او شریک بوده است؟ زمینهی اصلاح او (مردم) را فراهم کرده است؟ خیلی مسئولیّت سنگینی است. یک وقت میگویید خلافتِ نبوّت را به شما برمیگردانیم، این جای رد کردن ندارد. چون یک امر الهی است. یک وقت میگویید خلفای قبلی خوب نبودند، شما بیایید همان مسیر را ادامه بدهید.
آن مسیری که آنها رفتهاند، طبیعتاً بعد از چند سال به اشرافیگری خواهد رسید. طبیعت دور شدن از سیرهی رسول خدا این است.
– مسیر قبلی خلفا در نهایت به همین جا میرسد.
– دوباره به همین جا میرسد. یعنی شما ۱۰۰ مرتبه هم آن را تکرار کنید ممکن است مدّتی ظاهر خود را حفظ کند، بعد از مدّتی که چهرهی واقعی آن مشخّص شود، همین (فسادی) است که میبینید. حضرت فرمود: من هم میدانم مثل چیزی که شما میخواهید رفتار نخواهم کرد، اهل این کارها نیستم، (خلافت) ارزشی برای من ندارد، (مبارزه با) ظلم برای من مهم است، لذا من قبول نمیکنم. اینقدر اصرار کردند، حضرت فرمود: بچّههای من داشتند زیر دست و پا میرفتند. خیلی فشار آوردند، فرمود: حالا که اینقدر فشار آوردند من به چند دلیل پذیرفتم. در این دلایلی که پذیرفتند به این اشاره کردند چرا من نمیخواستم حکومت را بگیرم.
دلیل امتناع امیر المؤمنین از پذیرش حکومت
مورد اوّل، فرمود: «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَه».[۷] به آن خدایی که حبّه را شکست، به آن خدایی که عالم را خلق کرده است، بندگان را خلق کرده است، اگر این جمعیّت زیاد نمیآمدند، اگر حجّت بر من تمام نشده بود… اینها گریه میکنند، میگویند تو بیا ما را نجات بده. این نکته مهم است: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ»، خدا از دانشمندان، عالمان، کسانی که میدانند… اینجا منظور روحانیون نیستند، روحانی هم میتواند باشد. هر کسی که میداند، دانش دارد.
– میفهمد.
– اگر این نبود که خدا از اندیشمندان عهد گرفته که «أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ»، اینها بر کظّ یک ظالم قرار نداشته باشد، یعنی بر پرخوری ستمگران آرام و قرار نداشته باشند. یعنی این بحث فقط برای زمان امیر المؤمنین نیست. یعنی اگر ما یک وقت دیدیم کسی میداند ـ چه عالم دینی چه غیر عالم دینی ـ در برابر غارت بیت المال آرامش دارد، معلوم است این عالم نیست، یا خائن به اخذ میثاق است. فرمود: خدا از من اخذ میثاق کرده، حالا که فشار آوردهاید، گریه میکنید، ضجّه میزنید، میخواهم بیایم؛ خدا از علما و من عهد گرفته است. عهد گرفته که بر پرخوری ستمگران قرار نداشته باشیم. «وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»، بر گرسنگی مظلومان قرار نداشته باشیم.
– یعنی بدانید من آمدم ساکت نخواهم نشست.
– من بیایم در برابر غارت ستمگران و گرسنگی مظلومان اقدام خواهم کرد.
– به یک شکلی اتمام حجّت حضرت است.
– بله، برای اینکه بترسند و ایشان را رها کنند. میخواهد بفرماید من را رها کنید. عرض خواهیم کرد چه مشکلاتی پیش آمد. این در نهج البلاغه آمده، فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَهً فِی سُلْطَانٍ»،[۸] خدایا تو میدانی اگر من نقدی هم به حاکم قبلی کردم، بحث سر این نبود که من دنبال رقابت با او در حکومت بودم. (حکومت را) نمیخواهم، دنبال کس دیگری بروید.
من دنبال چه بودم؟ «وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ»، من دنبال دنیا نبودم. همان لحظهای که امیر المؤمنین به حکومت رسید درآمد هنگفتی داشت که همه را وقف کرده بود. سالیانه ۴۰ هزار درهم درآمد داشت که همه را وقف کرده بود. فرمود: من میتوانستم زندگی را به نحوی که میخواستم اداره کنم. همهی این اموال را هم وقف کردهام، نمیخواهم. خدایا میدانی انتقاد من از حاکم، انتقاد از سر رقابت نبود.
گاهی ما در انتخابات میبینیم شخص اگر از مظلومین و محرومین و عدالت صحبت میکند، میخواهد از آن بر علیه رقیب خود استفاده کند. این که کاری را درست نمیکند. حضرت فرمود: من واقعاً دنبال عدالت هستم، خدایا میدانی من میخواستم اشکال را برطرف کنم.
– اصلاً بحث من نیست.
– اگر موضوع خلافت نبوّت باشد، اصلاً کسی جز امیر المؤمنین شایسته نیست. امّا اگر قرار است کسی حاکم شود، باید این حکومت را اصلاح کرد. خدایا من برای اینکه رقابت کنم این صحبتها را نکردم، برای اینکه چیزی به دست بیاورم، پولی به دست بیاورم، این حرفها را نگفتم. «وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ»، اگر الآن بیایم میخواهم عَلَم شاخصهای دین تو را بلند کنم. اگر من الآن بیایم «وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک»، میخواهم شهرهای تو را اصلاح کنم. زمین متعلّق به خدا است. «فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ»، برای مظلومین امنیت بیاورم. «تُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِکَ»، احکام تو را که تعطیل شده است برگردانم.
موارد آن زیاد است. شما امیر المؤمنین را ببینید، میگوید: خدایا من الآن که آمدهام میخواهم چه کنم؟ دین بدنام شده، به اسم دین این کارها را انجام دادهاند، حکومت به اسم دین کارهای غلط انجام داده، غارت کرده است! میآیم که چه کنم؟ میآیم برای مظلومان امنیت بیاورم.
– میآیم زمینها را آباد کنم.
– شاخصهای دین را اصلاح کنم، میآیم (جامعه را) پاک کنم، میآیم احکام معطّل شده را اقامه کنم و مواردی که إنشاءالله باید به آنها بپردازیم و بحث را تنقیح کنیم. یک جمله عرض کنم، این بحث ناقص میماند چون مفصّل است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه شاید تنها حاکمی در عالم باشد که وقتی میخواهد به حکومت برسد در عوض تبلیغ، دارد ضدّ تبلیغ انجام میدهد. دارد تهدید میکند. میفرماید: من اگر بیایم قرار نیست به کسی چیزی برسد، فکر نکنید اینجا…
– به نان و نوایی میرسید (به ثروت و مال میرسید).
– طلحه نفر اوّلی است که آمده بیعت کرده، نشان این است که استان برای او باشد، اینطور نیست. اینکه طلحه رئیس ستاد انتخاباتی بوده، به او چیزی برسد، اینطور نیست.
– امیر المؤمنین کار خیلی سختی داشتند، وقتی شرایط حاکم بر جامعه را تشریح میکردید من احساس کردم چقدر کار برای امیر المؤمنین برای ادامهی حکومت سخت است. نکتههای پایانی را خواهیم شنید.
شخصیّت حضرت زینب سلام الله علیها
حضرت زینب سلام الله علیها شخصیّت بسیار عظیمی است، انصافاً شخصی مثل من نمیتواند راجع به ایشان صحبت کند. فقط یکی دو نکته عرض میکنم که به ساحت قدسی ایشان هدیهای فرستاده باشم.
یکی در کتاب «کامل الزّیارات» است که به یک شکلی ملحقات این کتاب محسوب میشود. روایتی از امام سجّاد علیه السّلام آمده است، میفرماید: روز عاشورا وقتی احساس کردم زمین و زمان دارد میلرزد، با عصا و شمشیر به سختی با حال بیماری از خیمه بیرون آمدم، اینقدر آن فضای تلخ ـ جسارت به محضر ولیّ خدا و حجّت مطلق الهی ـ در قتلهگاه شدید بود داشتم قالب تهی میکردم. عمّهی من طبیعتاً یک بانو است، او هم مشغول واقعه است و ذهن ایشان درگیر است. قاعدتاً حضرت زینب باید بیشتر به دلداری نیاز داشته باشد. هم امام نیستند، هم بانو است.
حضرت سجّاد میفرمایند: عمّهی من مراقب من بود، احساس کرد حال من دارد بد میشود برگشت، آمد روی من را برگرداند. به من فرمود: «مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِک»،[۹] چرا داری با جان خود بازی میکنی؟ من گفتم: شما ببینید دارند با حجّت خدا چه میکنند. امام سجّاد میفرماید: به من فرمود الآن را نگاه نکن که ما غریب شدهایم، آسمانیان ما را میشناسند. این سرزمینی که امروز محلّ پایکوبی این رذلها است، یک روزی پر از زائران پدر تو میشود. آنها فوج فوج به اینجا میآیند.
هم علم زینب کبری سلام الله علیها را نشان میدهد که هزار سال بعد از خود را میبیند، هم آن آرامشی که به امام معصوم تسلّی میدهد. خیلی اتّفاق عجیبی است. از این موارد در مورد حضرت زینب سلام الله علیها خیلی زیاد داریم. یک مورد دیگر هم اشاره میکنم، مختصر میگویم. شاید حضرت زینب سلام الله علیها تنها بانویی باشد که برای ایشان ادعای دروغین هم شده است.
ببینید برای شخص عادی مثل من کسی جعل نمیشود، ولی برای پیغمبران پیغمبر دروغین داریم. در تاریخ آنچه من دیدهام برای یک زن نمونهی دروغین در زمان امام هادی پیدا شده است. یک نفر میگفت: من زینب، دختر فاطمهی زهرا هستم. با اینکه این همه حکومتها اهل بیت را تخریب کردهاند، امّا اینطور ادعا میکند تا او را تقدیس کنند، به او برسند، سوء استفاده کند. این نشان میدهد در افکار عمومی آن زمان زینب کبری سلام الله علیها اینقدر عظیم الشّأن بوده که یک دروغگویی میآید به دروغ خود را زینب کبری معرّفی میکند. این داستان معروف است، با امام هادی گفتگو میکند و حضرت هادی او را رد میکند. ما چنین چیزی برای بانوی دیگری سراغ نداریم.
ما مباحثی که تا به الآن تقدیم کردیم، بحثهایی که نسبت به تخریبها و اشکالاتی که پیش آمده داشتیم، عمده از منابع اصلی فیشبرداری میشود. ولی یکی از افرادی که بنده با اینکه شخصیّتی نیستم در دورهی جوانی تحت تأثیر آن بزرگوار بودهام، مباحث مهمّی دارد؛ مرحوم علّامه سیّد مرتضی عسکری رحمه الله علیه است. عمدهی آثار ایشان عربی است، ولی یکی دو کتاب فارسی هم دارند ـ شاید هم بیشتر از یکی دو مورد ـ که مهم است. از جمله درسهایی که ایشان با عنوان «نقش ائمّه علیهم السّلام در احیای دین» میدادند. ائمّهی ما برای احیای دین چه کردند؟
یعنی اگر از اشکالات و اشتباهات گفتیم، ائمّه برای اصلاح چه کردند؟ طبیعتاً باید اشکالات گفته شود، انحرافات بیان شود، تا اصلاحات صورت بگیرد. این کتاب در ۱۶ مجلّد در زمان قدیم منتشر میشد، به شکل جزوه بود، بعداً نوع چاپ آن متفاوت شد. آخرین چاپ آن که… یک پویش مردمی برای مطالعهی آثار ایشان راه افتاده است. خیلی افراد از من میپرسند: تاریخ اسلام را از کجا شروع کنیم؟ من میگویم از کتاب نقش ائمّه در احیای دین شروع بفرمایید. چاپ جدید آن که سال ۹۸ منتشر شده در پنج مجلّد است، در قطع ۲۰۰ صفحه است. اگر کسی به تاریخ اسلام علاقه دارد، یا میخواهد تاریخ اسلام کار کند، ادامه بدهد، از کتاب مرحوم علّامه عسکری استفاده کند.
– نقش ائمّه در احیای دین، نفوذ یهود در دستگاه خلافت و تأثیر آن در تحریف اسلام حقیقی. این عنوان جلد دوم این کتاب و این اثر است. علّامه سیّد مرتضی عسکری رحمه الله علیه.
– امروز به آغاز امامت امیر المؤمنین صلوات الله علیه رسیدیم.
پایان
[۱]– مسند احمد مخرجاً، مسند عثمان بن عفان رضی الله عنه، ج ۱، ص ۴۹۲٫
[۲]– الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، ص ۱۸۴٫
[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۱، ص ۱۹۳٫
[۴]– سورهی قصص، آیه ۷۸٫
[۵]– مکاتیب الأئمه علیهم السّلام، ج ۱، ص ۱۴۴٫
[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۵۹٫
[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫
[۸]– همان، ص ۱۸۹٫
[۹]– کامل الزیارات، ص ۲۶۱٫
پاسخ دهید