روز سه شنبه مورخ ۲۷ اسفند ماه ۱۳۹۸ حجت الاسلام کاشانی در برنامه زنده تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «آغاز امامت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ جریانات و حوادث» با محوریت «ریزش برخی دوستان در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام» در این جلسه به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اگر ای عشق پایان تو دور است *** دلم غرق تمنای عبور است
برای پر کشیدن در هوایت *** دلم مثل صنوبرها صبور است
سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان سلام میکنم. امیدوارم در این روزهایی که اتفاق نادری شاید هر صد سال یکبار بیافتد، با آرامش و تجربه خوبی برای اکثر هم میهنان باشد از اینکه فرصتی فراهم شده و بعضی چیزها را از دست دادیم، بعضی از جمعها را، در عوض فرصت اعتکاف واقعی برای بعضی به وجود آمده، انشاءالله توفیق عبادت و رسیدن به خانواده برای بیشتر هموطنان ما فراهم شود.
شریعتی: انشاءالله، پیشاپیش سال نو بر شما مبارک باشد و انشاءالله بهترینها برای شما اتفاق بیافتد. بحث امروز را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، وقتی به بحث کارگزاران رسیدیم و خواستیم وارد مباحث جدی شویم، به این نتیجه رسیدیم، برای شناختن بعضی از اصحاب حضرت و هم برای اینکه بعضی یارانی که گاهی اشکالاتی را داشتند، رسیدیم تا جلسه گذشته به علی بن حاتم رسیدیم، با آن هه سلحشوری و مجاهدت، یک نقطه خاکستری در کارنامه او بود و انشاءالله میخواهیم به ریزشهای حکومت حضرت بپردازیم، کسانی که با حضرت بودند ولی از حضرت جدا شدند، بعضی عاقبت بخیر شدند و بعضی فاصله گرفتند.
اگر دوران حضرت ولیعصر را دیدیم، توقعی از ایشان نداریم که بعد ناراحت شویم این اتفاق بیافتد، بعضی از اینها دوستان امیرالمؤمنین هستند که حضرت یکی از توقعاتشان را صلاح نمیداند و اینها قهر کردند. این یکی دو جلسه برای من خیلی عبرت انگیز است. یکی از اینها که سرگذشتش خیلی برای من عبرت انگیز بود شخصی است به نام عبدالله بن اهتَم، ایشان از خانوادهای است که همه خطیب و سخنور هستند. کسانی که امروز حرف میزنند حرفشان همه جا منتظر میشود، نفوذ کلام دارند و بعضی حاضر هستند به اینها پول بدهند که اینها این طرف و آن طرف حرف بزنند و آدمهای رسانهای آن روزگار محسوب میشوند. بیانشان مهم است. بعضی از مورخین و ادبا میگویند: اینها خانوادگی همه از خطبای برجسته سخنوران برجسته بودند، هرجا میخواستند نزد سلطان یا کسی بروند او را میفرستادند، بیانش طوری بود که نفوذ زیادی داشت. خودش و پسرانش و نوههایش و برادرانش ادیبان برجسته تاریخ عرب هستند. پسرش صفوان و پسر پسرش خالد بن صفوان، شبیب بن شیبه، از ادبای برجسته هستند. ادبای طراز اول عرب هستند که سخنان زیادی از اینها به جا مانده است، همین سخنوری کار دست او داد. چون میتوانست خوب حرف بزند، خوب هم پول درمیآورد.
در نقلی آمده که امیرالمؤمنین او را حاکم کرمان قرار داد، خبر عزلی از او نرسید. شخصیتی که روایاتی از خانوادهاش داریم که یکی از پسرانش این روایت که کسی جرأت نمیکرد در مدح امیرالمؤمنین بگوید، نقل کرد. پیغمبر اکرم فرمود: «أنا سید ولد آدم» من سرور همه فرزندان آدم هستم و علی سید عرب است و این خیلی منهدم کننده قبایلی بود که این حرف را دوست نداشتند. سید واضح است که مقام برتری مطلق دارد و گفتن این حرف جرأت میخواست. خاطراتی هست در منابع تاریخی که برای همین یک کلمه علی سید العرب، چه آدمهایی کشته شدند. این خانواده از اینها بودند که از این روایت نقل میکردند، عبدالله حاکم کرمان هم بوده اما چون سخنور بود، یک حالت بخلی هم داشتند. این خانواده معروف هستند به بخل و خیلی اهل بخشش نبودند. به مال جمع کردن علاقه داشتند لذا کم کم جاهایی که پول درونش بود اینها یک مقدار لغزش کردند، زیاد بن ابیه که زمان امیرالمؤمنین در فارس حکومت میکرد، ذیل حاکم بصره که او زیر نظر امیرالمؤمنین بود، بعداً با معاویه تبانی کرد و یک آدمی است که هزاران هزار شیعه کشته و بصره به هم ریخته بود، معاویه نمیدانست چه کسی را آنجا بفرستد، شاید چهار پنج سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین، شورش میشد و به هم میریخت، زیاد را حاکم بصره کرد، بصره اطرافش بخش زیادی از ایران است. زیاد وقتی آمد حمد خدا نگفت و بر پیغمبر درود نفرستاد. معاذ الله همانطور که سوره توبه بدون بسم الله است، این هم میخواست بگوید در اوج خشونت با شما برخورد میکنم. بدون حمد خدا و ذکر نام پیغمبر شروع کرد. گفت: اگر ذلیل و ضعیفی از یک خانواده یک کاری کند من شریف را میگیرم و پوستش را میکنم و کاری میکنم نفس شما را ببرند. اوج خشونت، متأسفانه اولین کسی که بلند شد، عبدالله بن اهتم بود. ایشان از بصریان بود که بلند شد و گفت: خدا به شما حکمت و فصل الخطاب داده است. اگر کسی به ظالمین نزدیک شود، ظالمین با او مثل دستمال برخورد میکنند.
بلافاصله زیاد گفت: دروغ گفتی، حکمت و فصل الخطاب را خدا به داود داده است. یک روز حاکمی به میدان رفته بود، نیروهایش فرار کرده بودند، او هم مجبور به فرار شد. گفت: خوش آمدی ای کسی که در راه خدا صبر کردی و تو را تنها گذاشتند. خدا میدانست ما به تو نیاز داریم، خواست تو را حفظ کند. اسلام همه منتظر تو هستند. چشمش خیلی دنبال این بود که پستی برای خودش و بچههایش بگیرد. تا اینکه به نقطه عجیب رسید، خیلی از منابع این را ذکر کردند. گفتند: لحظات آخر عمرش که شد و به احتضار افتاد، بعضی از صاحب نفسهای آن زمان دیدنش آمدند، دیدند گوشه چشمش به در یک صندوقچه است. گفتند: چیه؟ گفت: صد هزار سکه آنجاست. در بعضی نقلها صد هزار دینار گفتند. نه زکات اینها را دادم، نه با اینها صله رحم کردم و نه حقوق شرعیاش را پرداخت کردم! گفتند: برای چه نگه داشتی؟ گفت: برای روز مبادا نگه داشتم. من یاد محتکران افتادم، یکوقت یک انبار را احتکار میکند. یکوقت یک نفر دو کیلو سیب زمینی را از محروم دریغ میکند. برای سختیهای روزگار و گفتم یکوقت سلطانی گیر میدهد بتوانم بخرم. سختیهای خانواده یا یکوقت اگر قرار شد ما تفاخر کنیم بگوییم: ما اینقدر پول داریم. خمس و زکات ندادم و اینطور شد.
مرحوم ابن فهد حلی در کتاب عده الداعی آورده است، ابن فهد حلی آدم ویژهای است. مرحوم ابن فهد حلی این ماجرا را تعریف میکند و اسم نمیبرد، میگوید: یک نفر بود اینطور لحظات آخر عمرش حسرت خورد که حقوقش را ندادم، امیرالمؤمنین فرمود: حسرت عظیم چه وقت است؟ وقتی که شما پولی را جمع میکنید ولی فرصت نمیکنید در راهش خرج کنید. امیرالمؤمنین(ع) در حکمت ۱۹۲ میفرماید: «یابن آدم ما کسبت فوق قوتک فأنت فیه خازن لغیرک» بیشتر از روزیات چیزی را جمع کنی، فقط نگهبانش برای آیندگان و ورثه میشوی. خودت را بیچاره دیگران نکن. روایتی از امام صادق آوردند که بسیار تکان دهنده است. «أَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَهً رَجُلٌ جَمَعَ مَالًا عَظِیماً بِکَدٍ شدید» کسی که مال زیادی را با سختی فراوان بدست آورده و خودش را در معرض خطرها قرار داده و پول را جمع میکند، حسرت این آدم از اینکه پول خرج نکرده بیشتر است. همه را در راه خیر خرج کند و جوانیاش را در راه عبادت و نماز و طاعت خدا خرج کند. این حسرتش بیشتر است، چرا؟ اگر کسی همه زندگیاش را خرج کند و حضرت را نشناسد. اگر مال را خرج نکرد در راه خدا، اگر عمر و داراییمان را در راه امیرالمؤمنین خرج نکردیم، قیامت حسرتش را میخوریم. پیغمبر فرمود: اگر یک دهم از یک دهم از یک دهم این را خرج میکرد ولی امیرالمؤمنین را میشناخت خیلی برایش فایده داشت. یکی از حسرتهای ما روز قیامت این است که ایامی بود و بیماری آمد و ما خانه بودیم، ده دقیقه در روز درباره اماممان مطالعه نکردم. این فرد با حسرت اینچنینی از دنیا رفت.
یکی دیگر از غلامان حضرت بود که حضرت آزادش کرد. خدا به مسئولین رحم کند. یکوقتی در حضور یکی از مسئولین ارشد نظام بودم قرار بود برای شهادت یکی از ائمه، گفتم: عذرخواهی میکنم، فامیلها و رفقای شما اینجا هستند، از همه دشمنان برای شما خطرناکتر اینها هستند، اینها هستند از شما تقاضاهایی میکنند و شما را با فشار هول میدهند. این شخص آمد به امیرالمؤمنین گفت: حالا که حاکم شدی، ما برده شما بودیم و هوای ما را داشتی. گفت: به من یک پولی بده. حضرت فرمود: بگذار سهم من از عطا برسد، همه را به تو میدهم. گفت: این کافی نیست. حضرت فرمود: نمیتوانم بیشتر از این بدهم. نزد معاویه رفت و فکر کرد برده است. به حضرت نامه نوشت که معاویه مرا تحویل میگیرد. امروز از این افراد زیاد داریم که نزد دشمن میروند و دشمن تحویلشان میگیرد. معاویه تحویل میگرفت که خرج کند علیه حضرت، حضرت فرمود: این پولی که به تو داده شده، قبل از تو دست چه کسانی بوده است؟ بعد از تو دست چه کسانی خواهد بود؟ تو چیزی نمیتوانی نگه داری. تو نقش پله برقی را داری. من دلم برای خودت و فرزندانت میسوزد. این پول کفر خودت و خانوادهات و نابود شدن نسل توست.
شخصیت دیگر که خیلی به او جفا شده و گاهی ممکن است به او بدبین شده باشیم، البته اشتباهات مختصری دارد. جناب عقیل برادر امیرالمؤمنین است. ایشان هم جزء ریزشیهاست ولی هرکس به حسب خودش، وگرنه ایشان عاقبت بخیر است. عقیل بیست سال از امیرالمؤمنین بزرگتر است. بخاطر تقیهای که باید میکرد تا بتوانند جایگاه پیامبر را حفظ کنند، تا بدر ایمانش را رو نکرد و در بدر زورکی کفار و مشرکین در جنگ آوردند و اسیر شد. بعد آزاد شد، عموی پیامبر برای او هدیه داد. بعد از بدر تا حدیبیه آمد هجرت کرد و اسلام آورد، هیچوقت نتوانست جایگاه برادرش حمزه را پر کند لذا در ماجرای هجوم خانه حضرت زهرا، جایگاه را نتوانست ایفا کند. ولی اعلم قریش بود در نسب شناسی و ایام العرب که خاطرات و اتفاقات مردم قبایل است، لذا همیشه دورش شلوغ بود و مردم سؤال میکردند ولی محبوب نبود چون بسیار حاضر جواب بود. روایتی از رسول خدا هست، یک روز امیرالمؤمنین عرض کرد: یا رسول الله، شما عقیل را دوست داری؟ از رفتارت معلوم است. فرمود: من او را به دو جهت دوست دارم، هم خودش را دوست دارم و هم چون ابوطالب او را دوست داشت، دوستش دارم. نه فرزند و نوه او در کربلا شهید شدند و این استثناء است و عاقبت بخیر شد.
ماجرای عقیل بد برداشت شد. مردم خیال کردند که عقیل نزد امیرالمؤمنین رفت و از حضرت چیزی خواست و حضرت به او نداد، او هم قهر کرد و نزد معاویه رفت. نقل مشهوری که در ذهن مردم هست از نهجالبلاغه این است که مثلاً آمده دو سه کیلو گندم خواسته و حضرت دریغ کرده است، در حالی که این انسانی نیست. امیرالمؤمنین شبها به فقرا کمک میکرد. مسأله روشن نیست. برای اینکه مسأله روشن شود، عقیل بدهکار بود و بخاطر مشکلات زمان حضرت صد هزار درهم بدهی داشت و این بدهی زیادی بود. امیرالمؤمنین که حاکم شد به کوفه آمد و حضرت فرمود: کفش نو، لباس و شلوار نو، پارچه نو برای سرش، شب که خانه آمد گفت: میخواهم با شما هم غذا شوند. غذای حضرت را دید یک مقدار نان و قدری سبزی و مقداری نمک است. گفت: حکومت بر عراق کجا و این کجا؟ حضرت فرمود: بله همین است. گفت: من صد هزار درهم بدهکار هستم با این نان و سبزی، معلوم است نمیخواهی چیزی بدهی؟ حضرت فرمود: نوبت عطا برسد، عقیل اینجا نابینا بود. درآمدی که مردم بخاطر رزم آوریشان پرداخت میکردند نمیگرفت چون امکان جنگ نداشت. پولی که نظامیها میگرفتند، عقیل نمیگرفت. حضرت فرمود: سهم خودم برسد همه را به تو میدهم. فرمود: سهمت چقدر است؟ حضرت فرمود: چهار هزار تا، عقیل گفت: چهار هزار تا مشکل مرا حل نمیکند، بیت المال دست توست، میگویی: صبر کن سهم من برسد؟ اموال دست توست و کسی جرأت ندارد به تو حرفی بزند. حضرت فرمود: اعتماد کردند. فرمود: بیا دزدی کنیم! حضرت فرمود: من و تو پسر ابوطالب هستیم. دزدی کنیم؟! از یک نفر میدزدیم!
ناراحت شد، گفتند: نزد معاویه رفت. یک نقل هم در نهجالبلاغه شریف است که از امالی شیخ صدوق روایت را گرفته ولی به روش مرحوم سید رضی که روایات را تلخیص میکند و گاهی تقطیع میکند و محتوایش را کم و زیاد میکند، مختصر تر آورده است. مردم این را بیشتر شنیدند، آنجا میگوید: من صد هزار تا میخواهم و بدهی دارم و اهل زیاده خواهی نیستم و آبرویم در خطر است. «وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً» به خدا قسم مرا روی خار بخوابانند و برهنه بکشند و بدنم پاره پاره شود راحتتر است تا بخواهم ظلم کنم. «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ» عقیل را دیدم، «حَتَّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً» که از شدت فقر آمده بود از من سه کیلو گندم بگیرد، «وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ» بچههایش را دیدم که خاک آلود هستند «غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ» گویی اینها را با زغال سیاه کردند، «وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً» مدام نزد من میآمد و میگفت: به من کمک کن. در امال صدوق داریم که یکبار گفت: سه کیلو گندم بده و یکبار گفت: پنج شش کیلو جو بده. من دیدم نمیخواهم دینم را به او بفروشم، آهنی را داغ کردم، او نابینا بود. نزدیکش کردم و گفتم بگیر. دستش را نزدیک آورد فکر کرد کیسه گندم است. نزدیک حرارت که شد یکباره جا خورد، نابینا حس قوی دارد. ناراحت شد. حضرت گفتند: مادرت به عزایت بنشیند. تو از داغی با فاصله با آهن فرار میکنی. میخواهی مرا جهنمی کنی؟ در سیری در سیره نبوی آمده که عقل خواست برای حضرت فیلم بازی کند که صورت بچههایش را رنگ زده که حضرت دلش به رحم بیاید. ولی به نظر ما شهید مطهری(ره) درست نفرموده، چرا؟ به نظر نقلهای زیاد منابع متعدد که شیعه و غیر شیعه نقل کردند، دقیقتر میگویند. برای اینکه اگر یک نفر بیاید در خانه من، من هم سه کیلو گندم را میدهم. چرا امیرالمؤمنین نداد؟ عقیل اینقدر میفهمید که نمیشود امیرالمؤمنین را گول زد. یعنی منابع معتبرتر نشان میدهد این نمیتواند درست باشد و با اخلاق حضرت سازگار نیست. امیرالمؤمنین کسی است که بردهی آزاد شدهاش میآید میگوید، حضت میفرماید: همه سهم خود را به تو میدهم، اگر دنبال سه کیلو گندم بود، سه کیلو گندم را که حضرت سهمش را میداد. روایتی پیدا کردم که به نظر میآید این وجه جمع باشد.
ابن عقده از بزرگان و محدثان مورد قبول شیعه و سنی است. ایشان فضایل امیرالمؤمنین دارد خیلی کتاب مهمی است. در صفحه ۳۹ این کتاب آمده که به حضرت عرض کرد: بگذار من نزد معاویه بروم. من بدهار هستم. همسر من خاله معاویه است. من نزد معاویه بروم و بگویم: بدهی مرا بده و پول را به طلبکارها بدهم. حضرت فرمود: برو من حرفی ندارم. از حضرت اذن گرفت. سراغ معاویه رفت. اینجا بعضی گفتند که بعد از شهادت حضرت علی نزد معاویه رفت. ولی چون در منابع تاریخی بنی امیه خیلی از رفتن نزد معاویه سوء استفاده کردند، به نظر میرسد زمان حیات حضرت باشد. این خیلی جانسوز است که برادر حضرت بخاطر فشار مالی نزد معاویه میرود و میداند معاویه از او سوء استفاده میکند. معاویه گفت: صد هزار سکه آماده کنید و به عقیل بدهید. او با اینکه پول نیاز داشت، نزد معاویه رفت ولی دید فضا طوری است که علیه امیرالمؤمنین خرج کنند. معاویه پول را داد و او برداشت و گفت: علی و اصحابش را چطور دیدی؟ گفت: بینشان رفتند دیدند انگار اصحاب پیامبر بودند فقط پیغمبر را بینشان ندیدم و علی بینشان بود. آمدم بین تو و اصحابت دیدم انگار بین ابوسفیان و اصحابش در جنگ بدر، فقط ابوسفیان نیست و تو هستی. معاویه یک مقدار نگاه کرد و گفت: خوش آمدی ای کسی که عموی تو ابولهب است! بلافاصله گفت: مرحبا به تو ای معایه، که عمهات «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ، فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» است. چون همسر ابولهب عمه معاویه بود. معاویه گفت: به نظر تو عاقبت ابولهب چه میشود؟ گفته که جهنم میروی، ابولهب را با عمهات میبینی. گفت: یا بنی هاشم، من نمیدانم چرا شما هی کور میشوید؟ بلافاصله گفت: شما بصیرتهایتان آسیب میبیند. با اینکه به شدت گرفتار بود ولی از امیرالمؤمنین دفاع کرد. جلسه آینده خواهم گفت که حضرت چگونه با تو رفتار ند میکند. اگر ببینند مثل عقیل رفته در پیش معاویه هم دارد دفاع میکند و میداند احتمال دارد پول به او ندهند، با این حرفهای تندی که زده است. تینجا یک روز معاویه به عقیل گفت: از یاران علی هم بگو. گفت: کدام را برایت بگویم. صعصعه بن صوحان، از زبان برندهاش که چشیدی و رهبری او را در جبهههای نبرد دیدی. صعصعه آنجا نامهای به عقیل نوشته است، این نشان میدهد باید یک کاری کنیم عقیل برگردد، در جذب کسی که نزد دشمن رفته ولی هنوز دلش با ماست باید تلاش کند. اگر طور دیگر بود و فتنه گری کرد باید با او رفتار تند کرد. صعصعه نوشت این خادم تو که خبر آورد، کلام تو را نزد دشمن خدا و رسولش که تو حرف زدی و از ما دفاع کردی برای ما آورد، من خیلی خدا را شکر کردم که آنجا فرصت را غنیمت شمردی و از حضرت دفاع کردی و خدا تو را به درجات بالا برساند. اگر این همه راه کوبیدی تا از معاویه پول بگیری، تو معاویه را میشناسی، معاویه پول بدهد صد برابرش را از امیرالمؤمنین استفاده میکند. بترس از اینکه آتش این شیطان دامن تو را بگیرد و تو را از حجت خدا بیاندازد. عقیل برگشت و نامهای به حضرت نوشت، گفت: من برای اینکه در راه تو کشته شوم با فرزندانم آماده هستم. امیرالمؤمنین فرمود: من تو و فرزندانت را لازم دارم و بعد در حادثه کربلا نه شهید از عقیل تقدیم شد.
شریعتی: نکات خوبی را شنیدیم. امروز صفحه ۳۴۹ قرآن کریم، آیات پایانی سوره مؤمنون را خواهیم شنید.
«أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ «۱۰۵» قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ «۱۰۶» رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ «۱۰۷» قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ «۱۰۸» إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ «۱۰۹» فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ «۱۱۰» إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ «۱۱۱» قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ «۱۱۲» قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ «۱۱۳» قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «۱۱۴» أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ «۱۱۵» فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ «۱۱۶» وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ «۱۱۷» وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ»
ترجمه آیات: (به آنان گفته مىشود:) آیا آیات من بر شما خوانده نمىشد، پس آنها را دروغ مىشمردید؟ گویند: پروردگارا! شقاوت (و بدبختى) ما بر ما چیره شد وگروهى گمراه بودیم. پروردگارا! ما را از دوزخ بیرون آور، اگر بار دیگر (به کفر و گناه) بازگشتیم، قطعاً ستمگریم. (خداوند به آنان) گوید: دور شوید ودر آتش گم شوید و با من سخن مگویید. (آیا شما فراموش کردید که) گروهى از بندگان من مىگفتند: پروردگارا! ایمان آوردیم، پس ما را ببخش و بر ما رحم کن و تو بهترین رحم کنندگانى. (امّا) شما آنان را به مسخره گرفتید تا آن که (با این کار) یاد مرا از خاطرتان بردند و شما به آنان مىخندیدید. من امروز به خاطر آن که (مؤمنان در برابر تمسخر و خنده ى شما) صبر کردند، به آنان پاداش دادم که ایشانند رستگاران. (خداوند) از آنان مى پرسد: شما در زمین چقدر ماندید؟ مىگویند: یک روز یا بخشى از یک روز، پس از شمارشگران بپرس. مىگوید: اگر آگاهى داشتید مىدانستید که جز اندکى درنگ نکرده اید. پس آیا گمان مىکنید که ما شما را بیهوده آفریدهایم، و شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ پس برتر است خداوندى که فرمانرواى حقّ است (از این که شما را بیهوده آفریده باشد) خدایى جز او نیست که پروردگار عرش گرانقدر است. و هر کس با خداوند، معبود دیگرى بخواند، هیچ برهانى بر کار خود ندارد، پس قطعاً حساب او نزد پروردگارش خواهد بود، قطعاً کافران رستگار نمىشوند. و بگو: پروردگارا! بیامرز و رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى.
شریعتی: نکات پایانی شما را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: علی بن یقطین از یک خانوادهای است که پدرش علیه بنی امیه تبلیغ میکرد و فضایل امیرالمؤمنین را میگفت. بعد که بنی عباس به حکومت رسیدند، یک مقدار وضعشان بهتر شد خانوادهشان از هم پاشیده شد و فراری بودند. اینها کسانی بودند که چون برای اسقاط بنی امیه کار کرده بودند، بنی عباس اینها را تحویل میگرفت و به اینها پست میداد، علی بن یقطین و پدرش خیلی نزد بنی عباس عزیز بودند. اینها این فرصت را استفاده کردند و پولهای فراوانی برای امام کاظم میفرستند. ضرب المثل بود که اگر کسی ناگهان وضعش خوب میشد گویی کیسههای اهدایی موسی بن جعفر به او رسیده است. این کرامت موسی بن جعفر که حتی بعضی از نوادگان خلیفه دوم در اشعارشان گفتند که انبیاء هم در خانه تو میآیند که برای قیامت چیزی بگیرند، بخششهای موسی بن جعفر در دوران حیاتشان را کسانی به عنوان خمس و وجوهات برای حضرت پول میفرستادند و این مبارزه اقتصادی حضرت موسی بن جعفر با حکومت هارون بود. علی بن یقطین شریک در این کرمهای حضرت موسی بن جعفر است. یکی از کارهای او این است که یونس بن عبدالرحمن از مهمترین علمای شیعه است. خیلی آدم با برکتی است، هم شریک در کرم حضرت موسی بن جعفر است، گفتند: کمتر از صد هزار درهم یا سیصد هزار درهم پول نمیفرستاد. هم اینکه خیلی محب اهلبیت بود. گفتند تجارت ادویه داشت و غیر از پستهایی که داشت، گفتند: یکوقتی وکیل امام کاظم محضر حضرت آمد و گفت: علی بن یقطین پیغام داده که التماس دعا دارم. امام کاظم دست مبارکش را روی سینه گذاشت و فرمودند: من ضمانت میکنم علی بن یقطین بهشتی شود و آتش به او آسیبی نزند. وقتی از دنیا رفت، حضرت فرمود: علی از دنیا رفت، در حالی که امامش از او راضی بود. وقتی محضر حضرت میآمد، حضرت فرمود: اگر کسی میخواهد یکی از اصحاب برجسته رسول خدا را ببیند، نگاه کند. علی بن یقطین آمد. یعنی ممکن است ما در خیابان یار امام زمان را ببینیم، یار امیرالمؤمنین را ببینیم و نشناسیم. بعد گفتند: شما شهادت میدهی؟ فرمود: من شهادت میدهم او اهل بهشت است.
روایت عجیبی داریم که قبلاً امام صادق هم وقتی او را میدید، او را به سینهاش میچسباند و میفرمود: این از ماست. خدمات او از نظر اهلبیت پنهان نبود. حضرت در ایام حج تشریف داشتند، عید قربان شد، وقتی قربانی کردند، خودشان شروع به صحبت کردند و فرمودند: هیچکس یادش در ذهنم نیامد، الا علی بن یقطین. من تا کار حجم تمام شد یک لحظه او را فراموش نکردم. یک روز نزد حضرت آمد و گفت: ما را میبینی گرفتار شدیم و باید با سلاطین سر و کار داشته باشیم. حضرت فرمود: ای علی خدا در بین اولیاء خود بندگان ویژهای دارد که اینها را نزد ظالمین میگذارد که کار اولیای خودش را حل کنند و تو کارگزار خدا هستی برای اینکه گره مردم را باز کنی. انشاءالله خداوند ما را جزء کسانی قرار بدهد که ائمه روی ما حساب میکنند و خدمتی میکنیم و این خدمت مورد قبولشان واقع شود. خدایا ما از این ارتباطی که در مورد علی بن یقطین شنیدیم، دلمان خواست. ارتباط با امام زمان، رفاقت با حضرت، نوکری در آستانش و شهادت در راهش را برای همه مردم ما روزی بفرما.
شریعتی: خدایا اگر بناست بسوزیم طاقتمان ده و اگر بناست بسازیم طاقتمان ده.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
پاسخ دهید