حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۰ خرداد ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «آغاز درگیری ها با شام و عزل قیس بن سعد» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای گرانقدرمان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. انشاءالله بهترینها برای شما رقم بخورد. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمه الله خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان سلام میکنم.
شریعتی:
لنگر آسمان ستون زمین *** تو به جبرئیل دادهای پر و بال
هستیام را بیا دو چندان کن *** یا علی یا محول الاحوال
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، بحث به حکومت امیرالمؤمنین و حرکت حضرت از مدینه به سمت بصره برای جنگ جمل و بازگشت حضرت از جنگ جمل و بصره به سمت کوفه، اتفاقاتی افتاد در مسیر که حضرت اشعث و جَریر را عزل نمودند و بخشی از مباحث اشعث را عرض کردیم. حضرت به کوفه رسیدند. حضرت چند کار انجام دادند. در رحبه کوفه میدان اصلی شهر یک سخنرانی مهمی فرمودند و اختلاف در منابع تاریخی بود، چون حضرت از جنگ جمل برگشته بودند و مردم شک کرده بودند که آیا امیرالمؤمنین در جنگ جمل حق داشته یا نه و حضرت برای اثبات حقانیت مناشده فرمودند. مناشَده در ادبیات عرب وقتی مردمی هستند که بین مردم، خواص این موضوع را میدانند. یکوقت یک نفر نمیداند و میرویم به او یادآوری میکنیم و یکوقت میدانند و عناد دارند و کتمان میکنند. برای اینکه دیگران با خبر شوند مناشَده میکنند. یعنی به مردم قسم میدهند که آیا شما را به خدا در بین شما کسی نیست که شنیده باشند پیغمبر در مورد من فرمود: من اولای به شما نیستم، «فمن کنتُ مولاه فعلی مولاه» هرکس من مولای او هستم، علی هم مولای اوست. از بین شما چه کسی یادش هست؟ دوازده نفر، پانزده نفر، هفده نفر بلند شدند گفتند ما بودیم. طبق نقلهای مختلف تعداد متفاوت ذکر شده است.
حدیث غدیر دو تواتر درونش هست. یک قطعیت صادر شدن از رسول خدا(ص) و یکی قطعاً از امیرالمؤمنین، یعنی کسانی که محقق علم حدیث هستند در منابع غیر شیعه میگویند: حدیث غدیر دو تواتر دارد. قطعاً امیرالمؤمنین به آن استشهاد کرده و قطعاً پیغمبر هم فرموده است. لذا بعضی میگویند: چرا امیرالمؤمنین خودشان با حدیث غدیر، استناد نکردند؟ چندین بار این کار را کردند و یکی اینجاست که این متواتر است. چرا؟ چون در میدان اصلی کوفه جمعیت زیادی حاضر هستند و اصحابی آنجا حضور دارند و حداقل دوازده نفر ایستادند و این روایت نزد برادران اهل سنت متواتر است. چرا مناشده میکردند؟ میخواستند بگویند: این یک امر واقع شده و قطعی است، میدانند ولی عدهای پوشاندند. چون اگر نپوشانده بودند معنی نداشت ولی چون دیگرانی هستند که حقیقت را میپوشاندند، یکی از یاران حضرت که این اگر صحابی بود کم سن و سال بود و در واقعه حج شرکت نکرده بود، وقتی حدیث «من کنت مولاه» را شنید، تعجب کرد. از بلندی معنای اینکه همانطور که باید جای و مالت را فدای پیغمبر بکنی و امرش را مقدم بدانید، برای امیرالمؤمنین هم هست. اینقدر تعجب کردند یک مقدار در ذهنم دچار گیجی و شک شدم و نزد زید بن ارقَم رفتم. گفتم: آیا تو چنین چیزی از پیغمبر شنیدی؟ گفت: بله، شنیدیم. از همین تعجب یک عرب اصیل فصیح، معلوم میشود معنای حدیث غدیر اینقدر بلند بوده که البته ادله فراوان است منتهی اینها سالها کتمان میکردند. لذا امیرالمؤمنین دوباره برای اینکه مردم کوفه که بسیاریشان، اکثریت مطلق صحابی نیستند، میخواهد اینها بفهمند، اصحاب پیغمبر را بلند میکند و میگوید: شما بگویید که در مورد چه جملاتی شنیدید؟ حضرت استناد میکند و قسم میدهد که اعتراف کنند و یکی حدیث غدیر است.
منتهی اگر بگوییم چرا امیرالمؤمنین در مدینه استناد نکرد به حدیث غدیر، باز در نقلهای شیعه آنجا هم استناد فرموده ولی چون در مدینه مسأله جهل در کار نبود. همه دیده بودند و رفتار پیغمبر را با خانه حضرت زهرا دیده بودند و آنجا لازم نبود استدلال کنیم چون یک عده نمیخواستند بپذیرند. ولی در کوفه یک عده نبودند و حضرت میخواستند علم آنها را افزایش بدهد. لذا یکی از کارهای مهم حضرت مناشده در میدان اصلی شهر کوفه است که حضرت میخواستند بگویند: اینطور نیست قبلاً یک نفر رئیس بود و من الآن رئیس شدم، یکی شاه بود و حالا من شاه شدم. نه، من مولا بودم و به هر دلیلی که شرایط فراهم نشد که من حکومت را تصرف کنم و عدالت را پیاده کنم، این به معنای اینکه استحقاق نداشتم و از طرف رسول خدا ولی نبودم، نیست. فکر نکنید مردم مدینه جمع شدند به من رأی دادند. من مشروعیت خود را از پیغمبر گرفتم. ۲۵ سال عقب افتاده این نه اینکه تازه یک عده با من بیعت کردند و بعد مثل طلحه و زبیر بیعت شکستند و جمل رفتند. من مشروعیت خود را از آنها نگرفتم که حالا خدشه دار شده باشد. این اتفاق افتاد و بعد حضرت وارد شهر شدند و به دارالحکومه نرفتند و مهیا شدند برای درگیری با معاویه. همزمان مالک اشتر که فرمانده مهم میدانی در جمل بود را به جزیره فرستادند، چون معاویه در حال پیشروی بود، شمال عراق را به مالک اشتر دادند، از جهت شهری جای مهمی نبود ولی از جهت نظامی جای مهمی بود برای جلوگیری از پیشروی معاویه و دنبال این بودند شرایط فراهم شود به دلایلی که میگویم با معاویه درگیر شود. چرا؟ چون معاویه اعلام بیعت نکرده بود.
چرا امیرالمؤمنین صبر نکرد؟ تازه آتش جنگ جمل خاموش شده و عرق سربازها خشک نشده، جنگ دیگری شروع شد؟ چرا باید حضرت وارد جنگ دیگری شود؟ ۱- اختلاف بین امیرالمؤمنین و معاویه یک اختلاف قدیمی قبل از اسلام بود. بنی هاشم و بنی امیه قبل از اسلام درگیری داشتند. درگیری در اسلام اینها بسیار جدی بود و همه بستگان درجه اول معاویه را امیرالمؤمنین در جنگها کشته بود و این کینه خشک نشده بود. اگر دیگران به حضرت کینه داشتند نمیدانیم در آن کینه چه اسمی بگذاریم؟ برادر، دایی، پدربزرگ، عمو، همه نزدیکان، همدیگر را هم کاملاً میشناختند. نه معاویه نسبت به امیرالمؤمنین جهل داشت که شخصیت حضرت را نشناسد، حضرت به آنها فرمود: شما ما را میشناسید. ۲- حضرت خودش به خلیفه سوم اعتراض کرد که چرا معاویه را در شام ابقاء کردی؟ او آنجا کارهایی میکند که صلاح نیست و باید عزلش کنی. حالا که به حکومت رسیده معنی نداشت با او مماشات کنی. یعنی مخاطبین میگفتند: شما زمانی که حاکم نبودی به یک چیزی اعتراض میکردی و حالا که حاکم شدی، ساکت شدی. حضرت الگوسازی میکند.
نگه داشتن معاویه مغایر با حکومت حضرت بود. یعنی حضرت به کسانی که فساد مالی روشن داشتند مسئولیت نمیداد. به کسانی که گناه بارز داشتند، فساد بارز داشتند حکومت نمیداد و دهها مورد دیگر که همه در شام جمع بود و جای توجیه نداشت. بعضی از یاران حضرت توقع داشتند حضرت مماشت کند و فکر میکردند حضرت تندروی میکند در حالی که عین عقلانیت است. از طرفی دیگر اگر امیرالمؤمنین از این فرصت پیروزی در جمل و انگیزهای که برای رزمندگان ایجاد شده و تازه فهمیدند اسلام امیرالمؤمنین درست است چون فرماندهان جمل یا فرار کردند یا پشیمان شدند و هرچه شد، از این فرصت حضرت استفاده نمیکرد، اینها برای دفاع از حق سرد میشدند و از طرفی اصلاً اینطور نبود که حضرت سکوت کند و معاویه بنشیند. اگر حضرت کمی درنگ میکرد معاویه لشگر آماده میکرد. لذا مالک اشتر درگیریهای پی در پی در شمال عراق با شام داشت. حضرت او را گذاشته بود که سدی باشد و معاویه و لشگرش تجاوز به سمت عراق نداشته باشند. به شدت فعالیت شدید بود برای اینکه مردم را آماده کند، سپاهش را آماده کند، پول زیادی هم جمع کرده بود برای اینکه یک لشگرکشی اساسی کند. یعنی با دست و دلبازی شهر میبخشید به بعضی آدمهایی که صاحب منصب بودند.
نکته بعدی اینکه او رسماً اعلام بیعت نکرده بود و حضرت با این حال برای اینکه در ذهن دیگران اینطور نیاید که حضرت جنگ طلب است، جریر را هم به عنوان میانجی فرستاد که مردم نگویند: امیرالمؤمنین همینطور وارد جنگ شد و مقدمات را رعایت نکرد. بعضی آمدند به امیرالمؤمنین عرض کردند: دو سه ماهی او را منصوب کند و بعد عزل کن. این را قبلاً بیان کردیم. امیرالمؤمنین سه راه بیشتر نداشت، یکی اینکه معاویه را ابقاء کند و بگوید: تو حاکم هستی از طرف من! بعداً نامه بنویسد بیا با من بیعت کن. این واضح است که معاویه به مردم میگفت: علی بن ابی طالب مرا به حاکمیت شام منصوب کرد و مرا قبول دارد. حالا از من بیعت خواسته ولی من بیعت نمیکنم و من او را قبول ندارم. این تقویت معاویه و تضعیف حضرت بود و عاقلانه نبود. اگر حضرت میفرمود: همزمان تو را به شام ابقاء میکنم و هم بیعت کن. باز هم هنوز بیعت او نرسیده به او حکم میداد. باز هم معاویه میتوانست به مردم بگوید: علی بن ابی طالب مرا قبول کرده و ممکن بود بیعت نکند که به نظر ما این کار را نمیکرد. نمیخواست زیر بار برود، چون اگر این فرصت قتل خلیفه را از گردن امیرالمؤمنین بندازد، این کار را نمیکرد. دیگر هیچوقت نمیتوانست از این سوء استفاده کند و هرگز این بساط پیدا نمیشد. لذا این هم میشد تقویت کسی که رسماً دشمن است.
حالت سوم این بود که از او بیعت بخواهد و بعد ببینند اگر صلاح است ابقاء شود یا نه؟ حضرت هم این کار را کرد، یعنی اول نامهای که به او نوشت اینطور است. بسم الله الرحمن الرحیم، شما میدانید که من صبر کردم و شما اعلام بیعت نکردید. من با شما دنبال درگیری نیستم. عدهای سراغ من آمدند و بیعت کردند. با بزرگان قومت بیا به سمت من تا بررسی کنیم. یعنی حضرت زیرکانه اعلام شخصیت او را نکرد. ولی یک جای بزرگی مثل شام دست اوست و گفت: تو را حاکم میکنم و این واضح است غلط است. تعجب از کسانی که به امیرالمؤمنین پیشنهاد دادند او را ابقاء کن. اگر او اعلام بیعت کرده بود مثل اشعث که عرض کردیم، حالا شاید قابل بررسی بود. ولی او عملاً میگفت: من قبولت ندارم. قاتل هستی. برای رسیدن به حکومت خون ناحق ریختی. حضرت فرمود: «وَ أَوْفِدْ إِلَیَّ [فی] أَشْرَافَ أَهْلِ الشَّامِ قِبَلَکَ» بزرگان شام را دعوت کن. حضرت خواست به بزرگان شام توضیح بدهد من قاتل خلیفه قبل نیستم. معاویه یک نامه رسان را با نامهای فرستاد و گفت: درون شهر داد بزن که جواب معاویه را آوردم! مردم کوفه هم منتظر بودند که ببینند چه خبر میشود؟ در دارالحکومه رفت، نامه را به حضرت داد، نامه خالی بود برای اینکه مردم بگویند، نامه را داده ولی چیزی ننوشته است. چرا؟ برای اینکه وقت بکشد که شروع کند افکار عمومی شام را به سمت خود بکشد. او عملاً حتی از پاسخ به نامه هم استنکاف میکرد، جا نداشت حضرت بخواهد او را منصوب کند. هرکسی حتی اگر امیرالمؤمنین را امام نداند وقتی بررسی کند میبیند خیلی حضرت پخته عمل کند که به هیچ وجه به سمت معاویه نرفته است. حضرت دید مماشات با شامیان فقط به گسترده شدن جنگ و بیشتر شدن خونریزیها کمک میکند. لذا آماده برای جنگ شدند. فضای شام اینطور بود که عدهای از دور و اطرافیان خلیفه سوم مثل ولید بن عقبه که با هم برادر بودند از طرف مادر، به معاویه نامه میزد که عمروعاص خلیفه را کشته است. چون عمروعاص در مصر حاکم بود و خلیفه سوم او را عزل کرده بود و تو او را دستگیر نکردی. بنی امیه، معاویه را تحریک میکردند که تو وسط بیا که ما هم سهم خود را بگیریم.
معاویه اوضاع را بررسی میکرد، مردم شام زیاد بودند و عدهای از یمن که بخشی کوفی شده بودند به شام رفته بودند و اگر نمیتوانست اینها را توجیه کند اینها از پشت به نفع کوفیان به او حمله میکردند. لذا مدیریت شام برایش مهم بود، میدید بین عمروعاص و ولید بن عقبه اختلاف است، او این اختلاف را دوست داشت، بالاخره با هریک میتوانم دیگری را آرام کنم و فضای خون و خلیفه باشد که بتواند مردم را تحریک کنم. از طرفی ولید گاهی هم علیه امیرالمؤمنین چیزهایی میگفت که مدیر اصلی قتل خلیفه او بود و بنی هاشم از کوفه و مدینه پیغام میفرستادند و شعرها را جواب میدادند. فضای جنگ سردی رخ داده بود و در مورد همدیگر مطالبی میگفتند. در این فضا چند ماه قبل از جنگ جمل، امیرالمؤمنین(ع) قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاده بودند. اول حکومت در سفر سال ۳۶ اولائل حکومت، قبل از شروع جنگ جمل، فرمانداری مصر را به قیس داده بودند. مصر برای معاویه خیلی مهم بود. چون اگر مصر یکپارچه دست یاران امیرالمؤمنین بود، حضرت یاران کوفه و یاران مصر را با هم به سمت معاویه میفرستاد و لشگر از دو طرف میآورد هیچ نمیماند. لذ هرطور شده باید مصر را از دست امیرالمؤمنین کوتاه میکرد یا انسجامش را به هم میریخت. آمدن شخصی چون قیس خیلی معاویه را میترساند. چون انتصاب یک انصاری تفاوت سیاستگزاریاش را با خلفای قبلی نشان میداد. خلفای قبل به هیچ وجه سعی میکردند به انصار پست ندهند. چون در ماجرای سقیفه انصار یک طرف بودند و پیروزهای ماجرای سقیفه یک طرف بودند و آن انصار به سمت امیرالمؤمنین متمایل بودند. یک جنگ سیاسی رخ داده بود و حتی پدر قیس معروف است زمان خلیفه دوم به دست بعضی چون مروان ترور شد. یعنی کسی بود که از روز اول در سقیفه درگیری داشت و هیچوقت مورد احترام خلفا نبود. اینکه یک انصاری را حضرت به مصر بفرستد و یک انصاری چون عثمان بن حنیف را بصره بفرستد. یک انصاری چون سهل بن حنیف را حاکم در مدینه قرار بدهد. سه برادر از فرزندان عباس، را سه جا بفرستد که اینها هم در واقع بنی هاشمیان هستند اینها پیغام داشت برای افکار عمومی سیاسی احزاب، یعنی احزاب قبلی که در این ۲۵ سال هیچوقت پست نگرفتند الآن فرصت پیدا کردند و یک تفکر دیگری آمده است.
طبیعتاً این دو گروه ذیل امیرالمؤمنین کار میکردند و خیلی متشرع بودند منتهی این بار سیاسی هم داشت. از طرفی امیرالمؤمنین که خیلی در عدالت گستری فعال بود، نمیخواست عدالت گستری بد معنا شود. قیس یک شخصیت بسیار پولدار بود و همه حکم رانان امیرالمؤمنین ثروتمند نبودند ولی حضرت نمیخواستند بفرمایند که حاکم پولدار بد است، حاکمی که پولش را از راه خلاف بدست آورده بد است. کسی که از پنجاه سال پیش کارخانهدار بوده و ثروت داشته و تازه به دوران رسیده نیست و در حکومتش بریز و بپاش نمیکند و با تواضع رفتار میکند، عیب ندارد. یعنی حتماً حاکم نباید بی پول و فقیر باشد. خود حضرت هم بی پول و فقیر نبود. فقیرانه زندگی میکرد به خاطر همدردی با مردم. قیس شخصیتی بود که ثروت افسانهای داشت و قدرت بدنی افسانهای داشت. خیلی قدرتمند بود و قامت بلندی داشت. معروف است لباس او را جلوی بعضی از جنگها میبردند که لشگریان دشمن بترسند! از نظر نظامی و ادبی یک شاعر برجسته و از نظر مالی بسیار ثروتمند بود. کسی که یک زمینی را هفتاد هزار سکه میفروخت و بعد به هرکس میخواست یارانه میدادند. یک روز مریض شد گفت: چطور کسی عیادت ما نمیآید؟ گفتند: همه بدهکار شما هستند رویشان نمیشود. گفت: اعلام کنید همه بدهیها را بخشیدم و باقی مال این زمینی که فروختم هرکس می خواهد بلا عوض میدهم.
در جنگی که رسول خدا حضور داشت دچار قحطی بودند، مواد غذایی نبود. قیس گفت: من پسر سعد بن عباده هستم! گفت: به من گوسفند و شتر بدهید، خرماهای مدینه را به شما میدهم. مسلمین که غذا نداشتند، غذایی خوردند. بعضی خوششان نمیآمد که قیس اینطور است و به پیغمب کمک میکند. در قرآن داریم منافقان به کسانی که در اطراف پیامبر بودند و کمک مالی میکردند، طعنه میزدند! چیزی میگویند که طرف برای اینکه اتهام به او نخورد، سرد شود و کمتر کمک کند. او از عشق به پیغمبر و سپاه اسلام دوست داشت پول خرج کند. از اول پول خرج میکرد و عدهای دوست نداشتند. طبیعتاً کسی که اینقدر سخی است، جایگاه دارد. رئیس است و بعد از پدرش هم رئیس خزرج است و کسی نمیتواند با او رقابت کند. کسی که رئیس قبیله بود و ثروت مالی دارد و بسیار باهوش است و از مشهوران زیرکی است، حضرت میخواهد او را به مصر بفرستد. چرا گزینه اول نیست؟ چون مصر یک جایی است که برای حضرت متفاوت از شهرهای دیگر است. در شهرهای دیگر حضرت خیلی مدارا کرد با مردم، در بیعت گرفتن از مردم مدینه حضرت از هیچکس اجباری بیعت نگرفت. آزادانه و نه شبانه، علنی، خیلی شهرها هم مثل آذربایجانی که به اشعث نامه نوشت، چند ماه گذشته بود اعلام بیعت نکرده بودند، حضرت نفرمود: برویم جنگ کنیم. ولی چرا نسبت به مصر حضرت دنبال این بود که اگر کسی مخالف است با جنگ جلوی او گرفته شود؟ چون به نحوی عقبه نظامی شام محسوب میشد. حضرت اگر مصر را از دست میداد، قدرت معاویه افزایش پیدا میکرد و آن جنگ خیلی خانمانسوز و بزرگتر میشد. لذا اگر حضرت میخواست گزینه بفرستد، بدون هیچ ملاحظهای و اگر دست حضرت بود، مالک را میفرستاد. منتهی به مالک برای منطقه جزیره شمال عراق نیاز داشت. مالک شخصیتی است که از جهت نظامی بسیار تندباد و گردباد بود. غیر از باهوش و با تقوا، بسیار برای دشمن وحشتناک بود. اسم مالک که میآمد میترسیدند چون اهل سیاست بازی و کوتاه آمدن نبود. فرمانده ارشد نظامی بود و بسیار پیرو امیرالمؤمنین بود.
چون حضرت نمیتوانست مالک را بفرستد، نفر دومی که ویژگی داشته باشد قیس بود. قیس اهل سیاست بود. کتاب «الغارات» که برای ابراهیم بن محمد سقفی است، شخصیت مهم تاریخی است که چند کتاب مهم دارد. موضوع کتاب در مورد غارتهایی است که در دوره تضعیف حکومت امیرالمؤمنین، از طرف شام به حکومت حضرت غارت صورت گرفته است. در مقدمهاش بخشهای مهمی آمده است. یکی ماجرای ولایت قیس است. حضرت قیس را صدا کرد، ما داریم در مورد عزل بحث میکنیم، اول باید در مورد نصب او بگوییم. حضرت به قیس گفتند: میخواهم تو را به مصر بفرستم. آنجا با یک سپاه فراوان متراکم برو که ترس در دل دشمن بیاندازی چون آنجا عدهای ما را قبول دارند و عدهای ندارند. حکومت حضرت تثبیت شده است و بیعت کردند، با یک لشگری برو که رعب در دل دشمن بیافتد، طوری که دوستداران ما دلشان محکم شود و دشمن هم بترسد. آن کسانی که با ما سر ستیز دارند و با ما بیعت نمیکنند، با آنها تند برخورد کن. از روز اول بحث حضرت این بود که با کسانی که در مصر هستند، با ما بیعت نمیکنند باید تند برخورد کنی. نباید کوتاه بیایی! اولین دستورالعمل این است. با خاصه و عامه و بزرگان و مردم عادی با مدارا برخورد کن. ولی با کسانی که با ما نیستند برخورد تند کن.
قیس به حضرت فرمود: اینکه فرمودید با لشگر فراوان به مصر بروم، من این کار را نمیکنم. چون اگر بخواهم لشگر ببرم دست شما خالی میشود. من اگر عرضه نداشته باشم آنجا را اداره کنم، نمیروم. خواست کمک کند! حضرت اینطور نبود که نخواهد کارگزارانش نفس بکشند. گاهی با اینها گفتگو و مشورت میکرد، نیاز به مشورت اینها نداشت ولی میخواست اینها یاد بگیرند که از نظرات دیگران استفاده کنند. حضرت فرمودند: نظر من این است با لشگر برو! گفت: من میروم و مصریان را لشگر شما میکنم! اینکه فرمودید با مردم به مدارا رفتار کنم، چشم این کار را خواهم کرد! با هفت نفر از اطرافیان راه افتاد و به مصر رفتند. یک عده نزدیک مصر جلوی اینها را گرفتد، گفتند: که هستید؟ گفتند: ما پناه آوردیم و طرفداران مظلومیت خلیفه هستیم که کشته شد و به مصر پناه آوردیم. گفتند: خوش آمدید. با سیاست… حضرت دوست نداشت او اینطور یواشکی و دزدکی وارد شود! میخواست با قدرت و اقتدار حاکم اسلامی وارد شود. ولی قیس با زیرکی و سیاست حل میکرد.
وقتی وارد شهر شد، نامه حضرت را برای مردم خواند. یکبار حضرت به او شفاهی فرمود که سخت بگیر و یکبار در نامه فرمود. حضرت در نامه فرمود: از طرف امیرالمؤمنین به شما مردم مصر سلام میکنم. حمد و ثنای خدا را فرمودند و در مورد بعثت پیغمبر مقدمه فرمودند. در این نامه دستکاری هم شده است که در بسته مستندات کامل آوردم. تا به اینجا که حضرت فرمود: «وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِکُمْ» به قیس دستور دادم با خوبان شما اهل احسان باشد. «وَ الشِّدَّهِ عَلَى مُرِیبِکُمْ» با شک کنندگان با شدت برخورد کند. «وَ الرِّفْقِ بِعَوَامِّکُمْ وَ خَوَاصِّکُمْ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْضَى هَدْیَهُ» در مورد قیس فرمود: او از کسانی است که من از دین و هدایتش راضی هستم. در حالی که به طلحه و زبیر فرمود: من نمیتوانم هرکسی را به حکومت بگذارم. حاکم از نظر من باید کسی باشد که دینش را بپسندم. حضرت تصریح کردند، چرا؟ برای اینکه مصر بخاطر حضور سالهای زیاد عمروعاص آنجا، یک حزبی آنجا شکل گرفته بود، افرادی که بعداً بعضی از اینها قاتلان اصلی لشگر معاویه شدند. حضرت میشناخت شرایط مصر طوری است که امکان جدی دارد و آنجا بشود عقبهی سپاه معاویه، لذا آن کسانی که حکومت را قبول ندارند اگر بخواهیم در موردشان کوتاه بیاییم، یعنی حضرت فرمود: یا وثیقه بگیر، اینها امضاء کنند با حکومت جنگ نمیکنیم. اینها تعهد بدهند ما با حکومت علی بن ابی طالب جنگ نمیکنیم. اینها این کار را نکردند. حتی نامه ننوشتند که با شما نمیجنگیم. گفتند: ممکن است بجنگیم. فعلاً با شما نمیجنگیم.
حضرت فرمود: اینها تعهد بدهند ما با شما در ستیز نخواهیم بود. اینها گفتند: فعلاً جنگ نمیکنیم. چون حضرت میدانستند قبل از اینکه قیس آنجا برود، محمد بن ابی حذیفه که قبلاً در موردش عرض کردیم، آنجا بود، خرابکاریهای اینها را حضرت میدانست، فرمود: به قیس سخت بگیر. اما مدل قیس اینطور بود که گفت: من روی منبر گفتم: ای مردم به شما چیزی بگویم، براساس حاکمیت کتاب خدا و سنت پیغمبر بیایید بیعت کنید، «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا بَایَعْنَا خَیْرَ مَنْ نَعْلَمُ بَعْدَ نَبِیِّنَا فَقُومُوا فَبَایِعُوا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ فَإِنْ نَحْنُ لَمْ نَعْمَلْ فِیکُم بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ فَلَا بَیْعَهَ لَنَا عَلَیْکُمْ» اگر دیدید من خلاف کتاب خدا و سنت پیغمبر عمل کردم، بیعت شما برداشته است. من اگر از طرف امیرالمؤمنین حاکم شدم، هرجا دیدید خلاف میکنیم تذکر بدهید چون نمیخواهیم خلاف کنیم و شاید متوجه نشده باشیم. اگر دیدید بنای ما بر کتاب خدا و سنت پیغمبر نیست، بیعت شما نباشد. مردم ریختند و گفتند: چقدر خوب، پس زوری نیست و بیعت کردند. همه بیعت کردند جز روستایی که محل تجمع اغتشاشگرانی بود که در آینده هم خیلی خیانت کردند. منطقهای که افراد برجستهای که بعداً فرماندهان اصلی سپاه معاویه شدند، آنجا تجمع کردند. حضرت فرموده بود به اینها سخت بگیر که تعهد بدهند نمیجنگند یا با آنها بجنگ. چون خطرناک هستند. علاج واقعه را باید الآن بکنی وگرنه جلوی جنگ بعدی را نمیتوانیم بگیریم. آن کار را نکرد.
آمدند از فضاهای قبیلهگرایانه استفاده کردند و گفتند: تو رئیس قبیله هستی. اوضاع را درک میکنی. ما فعلاً با تو کار نداریم. گفت: تعهد بدهید. گفتند: با تو فعلاً کار نداریم نه با امیرالمؤمینن! گفت: ما چند ماهی فکر کنیم و بررسی کنیم، خبر عدم برخورد سخت قیس و عدم تعهد گرفتنش از طرف سربازان گمنام حضرت به حضرت میرسد، معاویه گفت: چه کار کنیم قیس به مصر آمده است؟ قیس خیلی رو بازی نمیکرد، هر روز شعار ولایت امیرالمؤمنین را بدهد. گفت: یک نامه مینویسم ببینم میشود او را جذب کرد یا نه؟ نامه نوشت که خون خلیفه قبل را به ناحق ریختند و تو جزء کسانی هستی که این کار را کردی. توبه کن و با من بیعت کن، اگر توبه کنی و با من بیعت کنی، من عراق را بگیرم، کوفه و بصره را دست تو میدهم. حجاز را هم به هرکس تو دوست داری میدهم. چیز دیگری هم بخواهی، چک سفید امضا میدهم. قیس هم ثروتمند بود و هم اخلاص در ولایتش به امیرالمؤمنین داشت. ولی چون سیاستمدار بود یک نامه نوشت و گفت: این چیزهایی که در مورد خون خلیفه قبل و اینکه امیرالمؤمنین رهبری قتل او را انجام داده من مطلع نیستم. بگذار من فکر کنم! این امور چیزی نیست که یک شبه پاسخ بدهم. یعنی سفت از امیرالمؤمنین دفاع نکرد تا ببیند معاویه چه میکند؟ معاویه نامه را خواند و گفت: بالاخره او با ما هست یا نه؟ نامه دومی نوشت. طبیعتاً این نامهنگاریها به گوش حضرت میرسید.
نوشت که اینطور نمیشود با من خدعه کنی یا بیعت میکنی یا مصر را پر از لشگر میکنم و تو را میکشم. قیس محکم پاسخ داد و گفت: میخواهی به من دستور بدهی که با برترین فرد بعد از پیغمبر و هدایت یافته ترین و سخن راست ترین مولای مردم علی بن ابی طالب بیعت را کنار بگذارم و سراغ تو بیایم که اگر قرار بود به ترتیب بگویند چه کسی شایستگی خلافت دارد، تو نفر آخر بودی. من پسر سعد بن عباده بیایم ذیل تو قرار بگیرم. چنین اتفاقی نخواهد افتاد. یاران تو گمراه و گمراه کننده و بچههای شیطان هستید.
معاویه فکر کرد چه کند؟ دو اشتباه اینجا قیس کرده بود. یکی اینکه امیرالمؤمنین را مطلع نکرده بود از این نامهنگاریها، حضرت در حکومت به ظاهر عمل میکرد. حضرت را مطلع کند کسانی که به حضرت خبر بدهند، سربازان گمنام و نیروهای اطلاعاتی با خبر هستند این در طرح ما دارد این کار را میکند. یکوقت فرض کنید این خیانت نیست. حضرت به او دستور میداد سخت برخورد کن. او الآن دارد مماشات میکند و وقت را از دست میدهد. این ممکن است دیگران نسبت به او بگویند: این دارد خیانت میکند. نامهنگاریهایی بین اینها هست. معاویه دید بهترین فرصت است و خبری از جاسوسان خود در کوفه گرفت و دید در کوفه کسی با خبر از این نامهنگاریها نیست. نامه اولی که بود که قیس گفته بود: ببینم چه میشود و خیلی از حضرت دفاع نکرد، جعل خط کرد و چیزهایی درونش اضافه کرد که من با تو بیعت میکنم و در راه خون خلیفه مظلوم با تو همکاری میکنم. این نامه را جعل کرد و گفت: در شام برای مردم بخوانید! الحمدلله فرماندار علی در مصر در شام با ما بیعت کرد و مصر دست ماست. مردم خوشحال شدند. معاویه این کار را برای مردم نکرد. بیشتر برای سربازان گمنام کرد. اینها پیغام دادند که چه نشستی که قیس خیانت کرد.
وقتی این نامه به حضرت رسید، امام حسن، امام حسین، محمد حنفیه، عبدالله بن جعفر را صدا کرد تا با اینها مشورت کند. حضرت نیاز به مشورت ندارد ولی حضرت ارکان حکومت را حساب میکند. از طرفی اینها بیایند افکار عمومی را بگویند. عبدالله بن جعفر خیلی شاکی شد. داماد حضرت است. گفت: خیلی خطرناک است. اگر راست باشد چطور؟ حضرت فرمود: من باور نمیکنم و قطعاً قیس خیانت نکرده است. قیس به آنچه ما گفتیم هم عمل نکرده است. چه کار کنیم؟ عبدالله بن جعفر گفت: او را عزل کن. اگر خیانت نکرده باشد شما را رها نمیکند ولی اگر خیانت کرده باشد معلوم میشود. حضرت فرمود: نامهای بنویسیم. در همین میان نامهای از مصر رسید تازه قیس خبر داد. گروهی بودند که با شما بیعت نکردند. شما فرمودی با اینها تند برخورد کن، من پیشنهاد میکنم فعلاً با اینها کار نداشته باشیم. عبدالله بن جعفر گفت: بفرمایید! دم خروس است، این دارد خیانت میکند. حضرت فرمود: به جای عزل اول یک نامه بنویسیم که تو چگونه رفتار کن. حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، با مخالفان به شدت برخورد کن. قیس تعجب کرد و نامه نوشت: اینها قصد جنگیدن با شما ندارند. بگذارید با اینها پیش برویم. قیس اتفاقات شام را نمیدید که فضای افکار عمومی چطور است. باز هم گوش نکرد! وقتی این اتفاق افتاد امیرالمؤمنین حکم عزل او را صادر کرد و این حکم باعث شد بعضی در طول تاریخ خیال کنند فشار عبدالله بن جعفر باعث عزل قیس شد. اصلاً اینطور نیست. حضرت اول میخواست مالک اشتر را بفرستد که یک فرمانده نظامی تمام عیار است. بعد از قیس هم فرمود: کاش میشد هاشم مرقال را بفرستم. محمد بن ابی بکر را فرستاد که او هم فرمانده نظامی بود. حضرت راه درمان مشکل سیاسی مصر را نظامی میدید و خیلی سعه صدر به خرج داد که نخواهد به قیس فشار بیاورد.
شریعتی: دعا بفرمایید.
حاج آقای کاشانی: امام معصوم فرمود اگر امثال ابا بصیر نبود، آثار نبوت از بین میرفت. انشاءالله خداوند ما را از کسانی قرار بدهد که بودن ما برای دین مفید است و نبود ما خلأ ایجاد میکند.
شریعتی: حسن ختام برنامه امروز تلاوت صفحه ۴۳۳ قرآن کریم خواهد بود.
«وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَهِ أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ «۴۰» قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ «۴۱» فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ «۴۲» وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ «۴۳» وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ «۴۴» وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ «۴۵» قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ «۴۶» قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ «۴۷» قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوبِ»
ترجمه آیات: و (به یاد آور) روزى که خداوند همه را محشور مىکند، سپس به فرشتگان مىگوید: آیا اینها شما را مى پرستیدند؟ فرشتگان گویند: خدایا! تو منزّهى، تو سرپرست مایى، نه آنها، بلکه آنان جنّ را مى پرستیدند، (و) بیشترشان به آنان ایمان داشتند. پس امروز برخى از شما براى یکدیگر مالک سود و زیانى نیست، و به کسانى که ستم کردند مىگوییم: بچشید عذاب آتشى را که آن را دروغ مىشمردید. و هرگاه آیات روشن ما بر آنان خوانده شود گویند: جز این نیست که این مرد مىخواهد شما را از آن چه پدرانتان مى پرستیدند باز دارد. و گویند: این قرآن جز دروغى بافته شده نیست. و کسانى که کفر ورزیدند، همین که حقّ به سراغشان آمد، گفتند: این، جز یک جادو و سحر روشن چیز دیگرى نیست.و ما به آنان (مشرکان عرب) کتابهاى آسمانى نداده بودیم که آن را بخوانند و بیاموزند و بیم دهنده اى به سوى آنان نفرستاده ایم. و کسانى که پیش از آنان بودند، (پیامبران را) تکذیب کردند، در حالى که (کافران قوم تو) به یک دهم آن چه (از قدرت و امکانات) به گذشتگان داده بودیم نرسیدهاند، پس آنان پیامبران مرا تکذیب کردند، پس (ببین) چگونه بود کیفر و عقوبت من (نسبت به آنان). بگو: من شما را به یک سخن پند مىدهم؛ براى خدا قیام کنید، دو نفر دو نفر و یک نفر یک نفر، پس بیاندیشید (تا ببیند) که هیچ گونه جنونى در هم سخن شما (پیامبر) نیست، او براى شما از عذاب سختى که در پیش است جز هشدار دهندهاى نیست. بگو: هر مزدى که از شما خواستم پس آن به نفع شماست، مزد من جز بر خدا نیست و او بر هر چیزى گواه است. بگو: همانا پروردگارم که به نهانها بسیار آگاه است حقّ را (بر دلها) مىافکند.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
پاسخ دهید