ان شاء الله خداوند روزی کند تا قدری به ایشان نزدیک شویم، کما اینکه آن شخصیتی که یاران نزدیک ایشان بسان گنجشکی در برابر شیر بودند، زمانی که (حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه) در خانه بودند برده‌های ایشان از حضرت حساب نمی‌بردند، خدا می‌داند اگر به همین یک جمله فکر کنیم تعجب می‌کنیم… حضرت این برده‌ها را می‌خریدند و تربیت می‌کردند و آزاد می‌کردند، معمولاً مدّت محدودی را که نزدِ حضرت بودند… یک روز حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه یکی از این برده‌ها را صدا زدند و او نیامد، حضرت فرمودند: مگر نشنیدی؟ گفت: چرا! فرمودند: پس چرا نیامدی؟ گفت: من خود را از توبیخ و خشنونت شما ایمن می‌دانستم.

 

برده‌ی آن شخصیتی که عدی بن حاتم رحمه الله علیه که فرماندهِ لشکرِ حضرت بود می‌گفت: «زبانِ من در محضرِ حضرت بند می‌آمد و از هیبتِ ایشان نمی‌توانستم به‌صورت مبارک ایشان نگاه کنم» از ایشان نمی‌ترسید با اینکه حضرت لباس بهتر را هم به او می‌بخشید! اهل بیت علیهم السلام از اینکه شخصی از آن‌ها بترسد خیلی بدشان می‌آمد.

 

راجع به چهار امامِ ما یک روایت عجیب با جزئیات مختلف نقل شده است، یکی از برده‌های امام زین‌العابدین، امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم السلام صلوات الله علیهم اجمعین؛ فرزندِ حضرات را کُشت. یکی در چاه، دیگری در تنور و یکی هم از پشت‌بام انداخت. امامی که پدرِ همه‌ی امت است، مهربانی او با هیچ‌کس قابل قیاس نیست، طفلِ خردسالِ نوباوه یا نوزاد را غرقِ به خون  و آسیب‌دیده و گاهی شاید زجرکش شده در آغوش حضرت قرار دادند؛ امام چه حالی دارند؟!

 

حضرت را این نوزاد را نگاه کردند، مشاهده فرمودند که دست‌های آن برده را بستند و دست‌های او می‌لرزد، حضرت فرمودند: دستان او را باز کنید!… برای هر چهار امام ما این نقل وجود دارد که نشان می‌دهد این برخورد سیره‌ی اهل بیت علیهم السلام بوده است… حضرت فرمودند: در راه خدا تو را آزاد کردم. گفتند: آقا! فرزند شما را کشته است! فرمودند: از ما ترسیده است، من نمی‌خواهم کسی از من بترسد.

 

اینکه قدرت داشته باشید و اعمال نکنید که هیچ! بلکه نمی‌خواهم از من بترسد و حالا که از من ترسیده است، کانّه حق پیدا کرده است درحدی که من… در روایت امام سجاد علیه السلام وجود دارد که حضرت فرمودند: کودکان را لبِ چاه و پشت‌بام نبرید، ولی این‌ها از فرمایشِ امام تَمَرُّد کرده بودند و فرزند کشته شده است،


در روزگاری که اگر برده را می‌کشتند کسی اعتراض نمی‌کرد حضرت برده را انسان می‌بینند و می‌فرمایند: از ما ترسیده است (کانّه او در حدّی حق پیدا کرده است که) او را در راه خدا آزاد می‌کنم، مبلغی هم به او بدهید که وقتی آزاد شد در زندگی دچار عُسرت نشود، یعنی نمی‌خواهم در خیابان گدایی کند، نمی‌خواهیم کسی از ما بترسد.