این سوال، سوالی است که این روزها و ماه های اخیر خودم درگیر آن هستم، فکر می کردم که حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، یک حکومتِ از پیش شکست خورده است، حکومت را بدون دغل بازی نمی شود اداره کرد، اینطور در ذهنم بود، مشغول بررسی و فحص روایات بودم، روایاتی هم درباره ی حکومت حضرت حجت ارواحنا فداه است که آن هم این سوال ذهنی من را تقویت می کرد، و اینطور به ذهنم رسید که باید صبر کنیم تا خودِ حضرت تشریف بیاورند.
روایات را هم که نگاه می کنید، می بینید زمانی که حضرت حجت ارواحنا فداه تشریف می آورند، روش هایی را دارند که ائمه قبلی علیهم السلام ندارند، مثلا حضرت حجت سلام الله علیه اصلا اجازه نمی دهند که منافق در جامعه زندگی کند، دوره ی آزمایش سپری شده است، مثلا آقا در مجلسی تشریف می آورند و می فرمایند فلان شخص را اعدام کنید، چون دیگر یَحکُمُ بالظاهِر نیست، دوره اش گذشته است، دیگر تحمل ها تمام شده است، امام که تشریف بیاورند یَحکُمُ بالحَق می کنند، دیگر منافق جرأت نمی کند در سپاه حضرت باشد. ما در این سالیان هرچه سختی از صدر اسلام تا الآن داشته ایم، همه را از دست منافقین کشیده ایم. امام اجازه ی وجود منافق را نمی دهند. خوب این مسأله برای حکومت یک قدرت ایجاد می کند، کسی جرأت نمی کند نفاق بورزد، و البته زمانی هم که حضرت به عنوان مثال می فرمایند فلانی منافق است و او را بگیرید، همه سپر انداخته اند (اصطلاح) و کسی با حضرت مقابله نمی کند.
حالا من این را عرض خواهم کرد، نزدیکانِ امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت غُر می زدند، مثلا «هانی بن عروه» به حضرت غُر می زند. این موضوع این سوال من را تقویت کرد که انگار تا زمانی که امام زمان ارواحنا فداه تشریف نیاورند، اتفاقی نمی افتد. وقتی به عنوان مثال امام زمان ارواحنا فداه می فرمایند فلانی را بگیرید، همه ی مدعیان آمده اند و خراب کرده اند، مثلاً کسی می گوید من سی روز دیگر کاری می کنم که فلان اتفاق مهم بیفتد، شخص دیگری می گوید من طیِّ شصت و پنج روز فلان کارِ مهم را انجام می دهم، مردم انقدر دنبال آنها می روند و می آیند که نهایتاً می گویند: «این هم نشد!» عده ای نا امید می شوند، عده ای مجدداً دنبال شخص دیگری راه می افتند، بعد از یک مدتی می بینند که هر وعده ای می دهند اتفاق مهمی نمی افتد، از او نیز نا امید می شوند… تا اینکه در نهایت پیش خود می گویند که نه! این ها کاره ای نیستند، از همه نا امید می شوند.
چرا الان در انتخابات ها وعده های توخالیِ غیرِمهمِّ دروغی می دهند؟ چون مردم با این وعده ها لذت می بند، چون امید دارند که کار مهمّی از دست کسی بر بیاید، یعنی هنوز دوره ی حضورِ حضرت در جامعه نیست. زمانی که حضرت ولی عصر روحی و ارواحنا فداه تشریف بیاورند، دیگر مردم از همه نا امید شده اند، لذا دیگر اگر کسی هم بخواهد وعده ای بدهد، مردم وعده ی او را نمی پذیرند، دیگر گوش کسی به حرفِ این و آن بدهکار نیست. خوب این هم زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نبود، این هم مشکل دوم! زمان امیرالمؤمنین علیه السلام همچنین مشکلی بود، حضرت صحبت می کردند، مردم گوش نمی دادند، حتی نزدیکان گوش نمی دادند. مشکل سوم هم این است که شهوات ما به ما اجازه نمی دهد که به دستوراتِ امام عمل کنیم، امام زمان ارواحنا فداه که تشریف بیاورند، آن هایی که روزیِ شان است، امتحان پس داده هایی که هستند، حضرت دست خود را روی سَرِ آن ها می کشند و عقل آن ها کامل می شود، عقل چیست؟ امام صادق علیه السلام می فرمایند: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[۱] عقل آن چیزی است که می توان با آن خدای متعال را عبادت کرد، معنیِ «عِقال» چیست؟ یعنی «اَفسار»، پس یعنی اَفسارِ بر اسبِ سرکشِ نَفس است. اینکه من الان بیچاره هستم و صد دفعه توبه می کنم و می شکنم، عملاً عقل من تعطیل است، شهوت و نَفسِ من است که نَستَجیرُبالله مثل اسبی است که رَم کرده و می رود و کسی توان این را ندارد که او را بگیرد و اَفسار بزند.
امام زمان روحی فداه که تشریف بیاورند عقل ها را تقویت می کنند، البته آنها ابتدای کار آزمایش خود را پس داده اند. با این مقدمه به ذهن من رسیده بود که خوب پس علی الحساب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، از قبل یک حکومتِ شکست خورده ی واضح است. شاید برای همین هم ائمه ی دیگر علیهم السلام قیام نکرده اند، تا اینکه با بررسی دیدم نخیر! اینطور نیست. از این جهت که وقتی امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، احقاق حق کامل می شود، بله! حق روشن می شود، باطل کاملاً نابود می شود، این درست است. اما این به این معنی نیست که احقاقِ حقِّ مرتبه ای، یک مرتبه ای از احقاقِ حق رُخ ندهد. ما هم وظیفه داریم، این روایت را بنده در جاهای مختلف زیاد عرض کرده ام: «ابن عباس» مردم را در مسجد جمع کرده بود که رقابت انتخاباتی است، امیرالمؤمنین علیه السلام تازه رأی آوده است و مردم با او بیعت کرده اند، مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید و از این صحبت ها کند و بگوید تا چند روز دیگر فلان کار را انجام می دهم، مثلاً چندین روز دیگر هم فلان اتفاق می افتد، چند وقت بعد هم فلان… امیرالمؤمنین علیه السلام هم نشسته بودند و مشغولِ پینه زدنِ کفشِ مبارکشان بودند.
بالاخره ابن عباس زحمتی کشیده است و این ها را اینجا جمع کرده، دلش شور می زند که الان امیرالمؤمنین علیه السلام بیایند و مطلبی بگویند و این ها را دلگرم کند، در این حال حضرت هم نشسته اند و در حالِ پینه زدن کفش های مبارکشان هستند، اعصابِ ابن عباس لِه شد، پیش خود می گفت: الان شما می خواهید مدیر جامعه شوید، بالاخره بد نیست که انسان اولویت هم نگاه کند، واقعاً وصله و پینه زدنِ کفش، کارِ شماست؟ می گوید که اصلاً حضرت پاسخ او را نداد، نشسته بودند و در حالِ وصله زدنِ کفش هستند، هرچه من بازارگرمی کردم، آمدم دیدم که حضرت نشسته اند و مشغول کار خود هستند، تا اینکه کارِ وصله ی کفش تمام شد، عرض کردم یا امیرالمؤمنین! اگر کارِ وصله ی کفش تمام شد، لطفاً تشریف بیاورید. حضرت فرمودند: این کفش چه اندازه می ارزد؟ پیش خود می گوید که من اعصابم بهم ریخته است که آقا تشریف بیاورند و صحبت کنند، در این حال حضرت می فرمایند قیمت این کفش چقدر است، گفتم: هیچ قیمتی ندارد، شما بفرمایید و صحبت کند. آقا فرمودند: حالا یک قیمتی بگو، وقتی دیدم که حضرت مصمّم هستند، گفتم هیچ نمی ارزد، کفش پاره ای که بارها آن را دوخته اید چقدر می ارزد؟ هیچ نمی ارزد، حضرت فرمودند: یک قیمتی بگو، گفتم: کَثرُ دِرهَمٍ یعنی مثلاً به پولِ امروز هشتصد تومان! کفشِ هشتصد تومان به پول امروز یعنی همان هیچ! حضرت فرمودند: حکومت بر شما از این برای من کمتر می ارزد، الّا اینکه بتوانم یک حق را احقاق کنم، (حضرت در حالِ بیانِ مبنای خود بودند) اگر من بتوانم یک حق را احقاق کنم، آن زمان حکومت می ارزد، خودِ حکومت به تنهایی نمی ارزد، حتی به اندازه ی همین کفش هم نمی ارزد.
هم اکنون شما ببینید که در این فضاهای انتخاباتی چه اندازه امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول دارند، حضرت فرمودند: اگر بتوانم مقابل یک باطل بایستم، بله! حکومت می ارزد، اگر یک حق را بتوانم احقاق کنم، بله! حکومت می ارزد، وگرنه اصلا حکومت نمی ارزد. ابن عباس پیش خود گفت: من خودم صحبت کنم بهتر است، من این مردم را جمع کرده ام که حضرت انتخاباتی صحبت کنند، محضر حضرت عرض کرد: اجازه بدهید من صحبت کنم؛ حضرت فرمودند: نه! خودم می خواهم صحبت کنم، دو بار تکرار کرد، بار سوم خدمت حضرت عرض کرد: تو را به رَحِمِ مشترکمان، (یعنی بنی هاشم، چون ابن عباس پسر عموی امیرالمؤمنین علیه السلام است) تو را به قِرابَتِ فامیلی مان اجازه بدهید من صحبت کنم، اگر شما اینطور ادامه دهید اوضاع خراب می شود. ابن عباس می گوید: حضرت دست شان را روی سینه ی من گذاشتند و من را به عقب هُل دادند، احساس کردم قفسه ی سینه ام در حال خُرد شدن بود، (شایان ذکر است که ابن عباس فرمانده لشکر است). حضرت فرمودند: خیر! خودم می خواهم صحبت کنم، حال اگر کسی دوست دارد خطبه ی ۳۱ نهج البلاغه را بخواند، مابقی این داستان در آنجا موجود است، قسمت اول آن هم در «ارشاد» موجود می باشد. خطبه ی ۳۱ را ببینید که حضرت به جای شعار انتخاباتی به مردم چه فرموده است.
من دیدم که امیرالمؤمنین سلام الله علیه اینطور نمی فرمایند که باید همه صبر کنیم تا امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، بله! امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، احقاقِ کاملِ حق رخ می دهد، ازهاقِ کاملِ باطل رخ می دهد، اما اینطور نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام بفرمایند که پس رهایش کند، بلکه می فرمایند: اگر یک حق احقاق کنم، می ارزد. بعد در خطبه ی ۲۰۸ نهج البلاغه دیدم حضرت می فرمایند: لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أَحَبَّ اوضاع بر وفق مراد بود تا زمانی که… یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام از حکومت راضی است، نه از حکومتِ خود، در مجموع می بینند که اوضاع خوب پیش می رود، یعنی حضرت آن سوالِ ذهنیِ من را بهم ریختند که پس اصلا حکومت را رها کنیم، نه! فرمود: اوضاع بر وفق مراد بود، تا زمانی که جنگ شما را خسته کرد، من دیدم حضرت از حکومت و وضع حکومت ناراضی نیستند، حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام خیلی مشکلات دارد، جمل اتفاق افتاد، جنگِ داخلی شد، مسلمین به جانِ یکدیگر افتادند، حضرت خیلی آرمان گرایانه نگاه نمی کنند، حکومتی که در آن جنگ جمل رخ داده است، درگیری شده است، طلحه و زبیر مقابله کرده اند، عایشه مقابله کرده، و… ولی باز هم حضرت می فرمایند که اوضاع بر وفق مراد بود، یعنی در مجموع خوب بود، تا اینکه در صفین شما از جنگ خسته شدید.
من دیدم پس نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام این نیست که پس از حکومت از پیش شکست خورده است، لذا ذهنم درگیر شد که بروم و ببینم که یعنی چه «شما در صفین از جنگ خسته شدید»؟! زمانی که روی این موضوع تمرکز کردم، شاید صدها ساعت روی آن وقت گذاشتم، دیدم همه ی حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام در یک اتفاق که اگر در صفین نمی افتاد، اگر مردم دورِ یک آدم را خالی می کردند، اصلاً در صفین امیرالمؤمنین علیه السلام پیروز می شدند، معاویه کشته می شد، صلح امام حسن علیه السلام رخ نمی داد، شهادت سیدالشهداء علیه السلام رخ نمی داد، و … خوب خیلی اتفاقِ بزرگی است، دیدم حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام یک پیچِ مهم داشته است که آن نقطه ی عطفِ خطرناک بوده است.
[۱] اصول کافی، جلد ۱، صفحه ۸
پاسخ دهید