حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ مصادف با ولادت امام حسین علیه السلام در حسینیه آیت الله حق شناس به سخنرانی با موضوع “ائمه علیهم السلام؛ موالی امّت” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمیمرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و مولی الکونین ابی عبدالله الحسین صلوات الله و سلامه علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تهنیت به محضر حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه و فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
سیرهی سه امام معصوم
یکی از موضوعاتی که در سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، هم از جهت اعتقادی مهم است، هم از جهت سلوک و رفتار فردی، این است که با اینکه حضرت به اندازهی کافی دلیلِ قانعکننده داشت که بیتفاوت باشد و جامعه را ملامت و رها کند، و به دنبال زندگی خود برود. اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با جامعه قهر میکرد، کسی نمیتوانست حضرت را ملامت کند، چون چند مرتبه حجّت بر مردم تمام شده بود و بهانهای در دست کسی نبود، اما حضرت این مسیر را نرفت، بلکه هم مسیر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، هم وجود مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، هم وجود مبارک سیّدالسّاجدین صلوات الله علیه، بجز دو مقطع خیلی کوتاه، این حدود بیش از پنجاه سال، انگار که کاملاً یک امام امامت کرده است.
الآن من به این موضوع کاری ندارم که رفتار ائمه علیهم السلام شبیه یکدیگر است، چون معصوم هستند، به آن جهات اعتقادی کار ندارم، اگر یک بیاعتقاد به امامت هم برود و تاریخ را نگاه کند، از آغازِ امامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تا پایان امامتِ حضرت سجّاد سلام الله علیه را ببیند، اگر به او بگویند این سه نفر، یک نفر بودند، میتواند باور کند، آنقدر که این رفتارها شبیه هم هست.
وقتی اینقدر رفتارها شبیه هم هست، یعنی یک سیره و یک رویه است، اینطور نیست که اخلاق و سلیقهی یک امام اینطور بوده باشد.
همان شکل ظاهری هم مانند هم است، یعنی شش ماه ابتدای امامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که ماجرای آتشبس با معاویه است، تقریباً نُه سال و نیم برای امام مجتبی و تقریباً نُه سال و نیم برای امام حسین یک مسیری جلو میرود، تا شش ماه پایانی امامتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که ماجرای کربلاست، اگر این دو شش ماه را کنار بگذاریم، آن نوزده سال مانند هم است.
گاهی مورخان و محدثان اشتباه کردهاند و داستان و ماجرای یکی از این دو بزرگوار را برای دیگری نوشتهاند، یعنی تشخیص ندادهاند که تفاوت پیدا کرده است، ماجراهایی را برای هر دو امام، مانند هم نوشتهاند، یعنی در نام مبارک امام حسن و امام حسین اشتباه کردهاند.
بعد هم که حضرت سجّاد علیه السلام به امامت رسیدند، سی و چهار سال همان مسیر را رفتند.
یعنی در این بیش از پنجاه سال، دو شش ماهِ متفاوت داریم که آن هم به شرایط آتشبس امام حسن علیه السلام و ماجرای کربلا ربط دارد، یعنی حدود پنجاه و پنج سال یک مسیر است.
آماده شدنِ حسنین علیهما السلام برای امّت
اولاً که خدا این دو برادرِ فرزندانِ صدیقه طاهره سلام الله علیها را از آن روزهای نخستین برای روزهای سخت ساخته است، روایتی هست که امیرالمؤمنین میفرماید من هر روز با پیغمبر اکرم نجوا داشتم، یعنی جلسهی خصوصی داشتم.
چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جلسهی خصوصی داشتند؟ برای اینکه نمیشود شما برای یک نابغهی بینظیر فقط کلاس عمومی درنظر بگیرید، این کار انصاف نیست.
بنده بیش از دوازده سال معلم ریاضی بودم، همیشه تخته را به سه قسمت تقسیم میکردم، چون دانشآموزان کلاس در سه سطح بودند، کسانی خیلی بااستعداد بودند، کسانی معمولی بودند، کسانی هم ضعیفتر بودند، اگر قرار بود یک سؤال بنویسم، یک نفر به بیست دقیقه زمان نیاز داشت که سؤال را حل کند، اما یک نفر به سی ثانیه زمان نیاز داشت! اینطور یک نفر بیش از نوزده دقیقه وقت خود را هدر میداد، از آنطرف هم نمیشود کسی را فدای دیگری کرد.
برای همین تخته را به سه قسمت تقسیم میکردم، برای یک دسته شش سؤال مینوشتم، برای یک دسته سه سؤال دیگر مینوشتم، برای یک دسته هم یک سؤال مینوشتم.
یک معلم معمولی میفهمد که نباید هیچکدام را فدای دیگری کرد.
حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میآید، بخاطر اختلاف سطح واضح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سایر اصحاب، پیامبر اکرم هر روز دو جلسهی خصوصی با امیرالمؤمنین داشتند، هم بجهت اینکه این فرد با بقیه تفاوت داشت، هم از آن جهت که قرار بود بار اسلام روی دوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار بگیرد.
علوم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین انواع دارد، یکی از آنها همین جلسات خصوصی با پیامبر اکرم بود. آنقدر حجم و عمق مطالب این جلسات زیاد بود که فقط آخرین دیدارِ آن که ضرب المثل شده است، همان چیزی است که شما بارها شنیدهاید، اصحاب ائمه هم به دنبال ائمه میآمدند و از این علم سراغ میگرفتند. آن جلسهی آخری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در آغوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و در روزهای پایانی مطالبی به امیرالمؤمنین فرمود که هزار باب علم بر او باز شد که از هر باب، هزار بابِ دیگر…
مثلاً ابوبصیر به امام صادق علیه السلام عرض میکند: آیا شما میدانید آن چه علمی بود؟
این جلسه، جلسهی آخر بوده است، قاعدتاً جلسهی آخر باید رشد داشته باشد. سطح مطلب این نبوده است که ما فکر کنیم پیامبر اکرم دو مسئلهی جدید از یک علم را مطرح کرده است.
این جلسات هم به جهت توان بینظیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خصوصی بود، هم از جهت دیگر، دیگران اصلاً تحمل شنیدن این مطالب را نداشتند.
لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمودند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر روز با من دو جلسهی خصوصی داشت.
غُرزنها هم غُر میزدند، شیعه و سنّی این مطلب را نقل کردهاند. «تِرمَذی» که از غیرشیعیان است نقل کرده است، شیعیان هم نقل کردهاند.
میآمدند و به پیامبر اکرم میگفتند: چرا برای ما وقت نمیگذارید؟
حضرت میفرمود: «مَا أَنَا اِنْتَجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ الله انتَجَاهُ»،[۴] اینطور نیست که من بر حسب علاقهای که به او دارم با او حرف بزنم، امر خداست!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همسرانی داشت، هر روز در وقت استراحت پیش یک نفر از آنها بود. پیامبر خسته از مسجد میرفت، امیرالمؤمنین دقایقی بعد در میزد. آن کسی که مانند حضرت امّ المؤمنین امّ سلمه سلام الله علیها مؤدّب بود، عقب در گوشهای میایستاد.
روزی عایشه اعتراض کرد! و به جایگاه عظیم پیامبر بیتوجّه بود…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرماید: گاهی اوقات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی ما میآمد که به دختر خود سر بزند، وقتی به خانهی ما میآمد، نه اینکه به بچهها نمیفرمود به آنطرف بروید، اینها مؤدّب بودند، وقتی میخواستند بلند شوند، پیامبر اکرم اجازه نمیداد حضرت فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام بلند شوند، میفرمودند: شما بنشینید.
مگر امام حسن و امام حسین علیهما السلام زمان پیامبر نهایتاً چند سال داشتند؟ هفت سال!
معارفی که پایانِ عمرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منتقل میشود، اوجِ آن چیزی است که پیامبر به امیرالمؤمنین میفرماید.
زمانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود که وقتی من پیامبر را قبل از نبّوت میدیدم، میدانستم اگر قرار باشد یک نبی به این دنیا بیاید که خاتم انبیاء است، ایشان است، نور وحی در ایشان معلوم بود. زمانی هم که وحی نازل شد، من صدای جیغ شیطان را شنیدم، «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ».[۵]
وقتی امام حسن و امام حسین علیهما السلام هم شش هفت ساله بودند، اوج معارفی است که پیامبر به امیرالمؤمنین میفرمود، با این حال رسول خدا به این دو آقازاده میفرمود بنشینید.
این «بنشینید» یعنی اینکه شما میتوانید مخاطب این حرف قلمداد شوید. پیامبر حکیم است. شما هر حرفی را نزد فرزند خردسال خودتان نمیزنید، ولو اینکه حرف درستی باشد، چون ممکن است مناسب سن او نباشد.
حال آن چیزی که اوج معارف پیامبر و امیرالمؤمنین است، مخاطب آن، حسنین علیهما السلام هم هستند.
این یک مسیر دیگری است، این بزرگواران را آماده کردهاند که بار ما را به دوش بکشند. الحمدلله که صاحب داریم. و اینها از آن طرف باوفا بودند.
ائمه علیهم السلام؛ موالی امّت
یک روایتی است که عامّه نقل کردهاند، سند این روایت را هم صحیح میدانند و نفهمیدهاند این روایت چیست، حتّی وهابیهایی مانند البانی هم گفتهاند که سند صحیح است. آن هم این است که پیامبر فرمود: «عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی»،[۶] در دعای ندبه هم میخوانید یا علی! «أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی» تو هستی که دین مرا به دیگران اداء میکنی، «وَتُنْجِزُ عِداتِی» من وعده میدهم و تو عمل میکنی.
یکی از نقاط پیروزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینجاست، وقتی پیامبر اکرم به نبوّت رسید، خیلی ایشان را تخریب کردند، انواع اهانتها و فحشها و جسارتها صورت گرفت. بعد از آن هم تخریب و توهین و شکنجه. پیامبر را به شعب ابیطالب بردند، کس و کار او فرار کردند و به حبشه رفتند، بعد حضرت ابوطالب علیه السلام از دنیا رفت، بعد حضرت خدیجه غرّاء سلام الله علیها از دنیا رفت، پیامبر تنها شد، دیگر کار به جایی رسید که میخواستند پیامبر را بکشند، برای اینکه پیامبر را نکشند خدای متعال دستور داد که باید شبانه فرار کند.
پیامبر اکرم امیرالمؤمنین را صدا زد و فرمود: اینها تا زمانی که تو را ببینند، فکر میکنند من در شهر هستم، میگویند امکان ندارد پیامبر از شهر خارج شود و علی را رها کند، چون این دو عزیز مدام با هم بودند. اصلاً وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیابان راه میرفت، وقتی بتپرستها میخواستند او را معرّفی کنند، میگفتند «هَذَا أخُو مُحَمَّد وَ قُرَّهُ عَینِ خَدِیجَه»![۷] این برادر پیامبر و نور چشم خدیجه است!
پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود که اگر تو باشی اینها فکر میکنند من در شهر هستم.
این یک جهت است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بستر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خوابید و پیامبر هجرت فرمود. اما یک جهتِ مهمتر این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید امانتها را صاحبان امانت میرساند.
هر کسی بخواهد تاریخ را بررسی کند، نقطهی پیروزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بر بتپرستها جنگ احد یا حنین یا خندق نیست، بلکه این است که حتّی فرزندان ابوسفیان هم داراییهای ارزشمند خود را نزد پدر خودشان امانت نمیسپردند، بلکه به محمد امین امانت میدادند!
لیله المبیت پیروزی پیامبر بر مشرکین است، که این همه سلطانِ ثروتمند وجود دارد، ولی یکدیگر را دزد میپندارند.
امانتداری از علائم تشیّع است، آسیبی که امروز بعضی از مسئولین زدهاند این است که امانتی که در اختیار دارند را درست انجام نمیدهند.
بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی»، پیغمبری که در اوج امانت است و برای او مهم است، فرمود: علی جان! تو در شهر بمان و امانتها را به صاحبان امانت برگردان.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فردای ماجرای لیله المبیت بر بام کعبه ایستاد و فریاد زد: هر کسی که از پیغمبر طلبی دارد یا امانتی سپرده است، بیاید و بگیرد. وقتی هم که همهی امانتها را برگرداند و خواست با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها و… به سمت مدینه بیاید، دوباره پیغام داد که من در حال رفتن از شهر هستم، اگر امانتی نزد پیامبر داشتهاید بیایید و بگیرید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به خطر انداخت، بخش مهم این تصمیم برای این است که امانتها را برگرداند. یعنی امانت اینقدر مهم است. پیامبر برای اینکه این امانتها را به دست بتپرستها برساند، جان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به خطر انداخته است. پناه بر خدا از اینکه انسان حواس خود را به امانت جمع نکند، الآن این یک ساعت منبر برای من امانت است، گوش شما امانت است، مال مردم امانت است، فرزندان ما امانتِ خدا در دست ماست، فرزندان بچههای مردم نزد معلم امانت است، آن پُستی که به یک کارمند میدهند امانت است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای اینکه امانت بتپرستها را به آنها برگرداند جانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به خطر انداخت.
حضرت زین العابدین سلام الله علیه فرمود: اگر قاتل شمشیری که پدرم را با آن کشته است را به من امانت بدهد، من شمشیر را به او برمیگردانم.
اگر میخواهید دل مردم مانند چهل سال قبل به سمت نظام برگردد، امانتداری را تقویت کن، وگرنه اگر پای جان در میان باشد که مردم جان میدهند و شهید تقدیم انقلاب میکنند. فلانی امانتدار نیست بعد میگوید مردم چه شدند؟
«عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی»، اگر کس دیگری خلیفهی مسلمین بود و بیت المال مسلمین در دست او بود، چرا باید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهیهای رسول اکرم صلی الله علیه و آله را بدهد؟ شما که خمس را هم به آن معنایی که ما قائل هستیم، قائل نیستید، روایت را هم درست میدانید! وقتی حکومت و بیت المال دست کس دیگری است، چرا باید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهیهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بدهد؟ از آنطرف هم میگویید پیغمبر ارث هم ندارد! چرا باید بیت المال در دست کس دیگری باشد و شخص دیگری بدهیهای پیامبر را بدهد؟
نفهمیدهاند که «عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی» یعنی چه، «عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی» یعنی من علی را امینِ خودم میدانم.
وقتی در امانتهای دنیایی علی را امین خودم میدانم، در مسائل مهمتر مانند حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امین نیست و تو امین هستی؟
این برای ماجرای لیله المبیت است، حال ربط این موضوع به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است، وفا را ببینید، روایت را غیرشیعیان هم نقل کردهاند.
حق از آن مواردی است که تاریخ مصرف آن نمیگذرد، اگر من بدهی دارم، تا زنده هستم بدهی دارم، وقتی مُردم هم اگر ورثهی من از خدا بترسند باید بدهی مرا بدهند، اگر نه که باید خودم روز قیامت از عمل خود بدهم، حق تمام نمیشود، تاریخ مصرف ندارد.
وقتی پیامبر از دنیا رفت سقیفه رخ داد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میتوانست ملامت کند، اما فرمود: «مَنْ کَانَ لَهُ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) عِدَهٌ أَوْ دَیْنٌ» اگر پیامبر به کسی وعدهای داده است یا نسبت به کسی بدهی دارد، «فَلْیَأْتِنِی حَتَّى أَقْضِیَهُ» نزد من بیاید تا پرداخت کنم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تا زمانی که زنده بود، هر سال ایام حج، روز عید قربان میگفت یک نفر داد بزند و بپرسد که اگر پیامبر به کسی وعدهای داده است یا پیامبر به او بدهی دارد، بیاید تا امیرالمؤمنین پرداخت کند، ده سال هم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این کار را کردند، فرمودند دین پدرم و جدّم با من است. بعد از آن امام حسین علیه السلام این کار را میکرد.
یکی از این دینها و وعدهها چیست؟ مگر اینقدر دین زیاد است؟
اینها پدران این امّت هستند، این حدیث حتّی در صحیح بخاری است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هر مؤمنی که بیچاره و مضطرّ و بیچاره و گرفتار شد و بدهی پیدا کرد، من بدهی او را میدهم، مولای او من هستم. بعد از آن فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ».
امامی که اینطور پای کار ماست، نمیتواند امّت را رها کند.
لذا الآن نمیخواهم روضه بخوانم، اگر الآن خراشی روی دست من باشد، بعد ناگهان جلوی در تصادف کنم، جراحتهای این تصادف طوری است که این خراش دیده نمیشود. در قتلگاه کاری با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کردند که نباید چیزی از قبل پیدا میبود، ولی امام باقر علیه السلام از امام سجّاد علیه السلام نقل کرده است که وقتی روز عاشورا میخواستیم پدرم را دفن کنیم، هنوز آثار حمل کیسه بر پشت پدرم بود.
مگر چه کسانی در مدینه بودند؟ آیا مدینه شیعه و محب بود؟ مخصوصاً زمان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمومی شده بود.
یعنی اگر امام حسین علیه السلام میخواست مردم مدینه را ملامت کند و آنها را ها کند، کسی گله نمیکرد، کسی نمیتوانست گله کند. میتوانست بفرماید که مادر و پدر و برادر مرا کشتند و صدای شما درنیامد، پنج سال است که من با ولیعهدی یزید مخالفت کردهام و هیچ صدایی از شما درنیامد…
اما خدا به ما رحم کرده است که امام اهلِ ملامت نیست، هر وقتی هر مسلمانی بیپناه بشود و به سمت این بزرگواران برود، این بزرگواران مولا هستند. آن لحظهای که حرّ بیاید دیگر نمیگوید بگذار اول کارهای تو را یک به یک بگویم. دیگر گذشته را به روی انسان نمیآورند، بلکه اگر کسی دقّت کند، بابای مهربان آن کسی است که میگوید چیزی نمیگویم که دل او بشکند که بتواند بیاید، چون او میخواهد ما را هدایت کند، او به هدایت من مشتاقتر است، تا من به هدایتِ خودم، برای همین هم هزینه میدهد.
بزرگواری امام حسین علیه السلام
مشابه این روایت را برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام سجّاد صلوات الله علیه نقل کردهاند، میگوید من از شام به سمت مدینه رفتم…
گاهی شایعات رسانههای معاویه بلایی بر سر این مردم میآوردند که طرف احساس تکلیف میکرد از شام به کوفه یا مدینه برود تا به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فحش بدهد!
این شخص میگوید رفتم و «فَرَأیتُ الحُسَینَ بنِ عَلیٍ جَالِساً فِیه»[۸] دیدم آقا در مسجد نشسته است، «فَأعجَبَنِی سَمتَهُ» هیبتِ او چشم مرا گرفت، گفتم: «أنتَ ابنُ أبِی طَالِب؟» تو پسرِ ابوطالب هستی؟ حضرت فرمود: بله.
آن شخص میگوید: «فَأثَارَ مِنِّی الجَسَد مَا کُنتُ أجِنّه لَهُ وَلِأبِیه» کینهای که از او و پدرش در دلم شعله میکشید، حسد مرا به جوش آورد، گفتم: «فِیکَ وَبِأبِیک» به خودش و پدرش فحش دادم، «وَبَالَغتُ فِی سَبّهِمَا» و از حد گذراندم و هرچه میتوانستم گفتم، «وَلَم أُکَنّ» چیزی کم نگذاشتم، «فَنَظَرَ إلَیَّ نَظَرَ عَاطِفٍ رَءُوف» با عطوفت و مهربانی لبخندی به من زد و فرمود: «أمِن أهلِ الشَّامِ أنت؟» از شام آمدهای؟ عرض کردم: بله! «شِنشِنَهٌ أعرِفُهَا مِن أخزَم» گوشت و پوست من با بغض شما آمیخته است، ارثی است، «فَتَبَیَّنَ فِیَّ النَّدَم عَلَى مَا فَرَطَ مِنِّی إلَیه»، من عذرخواهی نکردم، ولی حسین بن علی متوجّه شد که من در خودم گفتم ای کاش از حد نمیگذراندم، زور او که از تو کمتر نیست، بیان او که از تو کمتر نیست، میتواند حرف بزند. میگوید همینکه در خودم گفتم ای کاش کمی کمتر فحش میدادم، توبه نکرده بودم، فرمود: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ»،[۹] اشکال ندارد، خدا میبخشد. «إنبَسِط إلَینَا فِی حَوَائِجَک لَدَینَا تَجِدنَا عِندَ حُسنِ ظَنِّکَ بِنَا» هر چیزی که بخواهی نزد ماست، در این شهر چکار داری که تو را کمک کنیم؟ «تَجِدنَا عِندَ حُسنِ ظَنِّکَ بِنَا» اگر کاری داشته باشی من برایت انجام میدهم…
«یَا عَلِی! أنْتَ تَقْضِی دَیْنِی»، دَین پیغمبر همین بیچارههای امّت هستند.
وقتی کسی از بعضی حقایق خبری نداشته باشد، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اهلِ کینهتوزی نیستند، به دنبال نجات هستند. البته این با همه نیست، رفتارشان با عموم مردم اینطور است، یعنی با کسی که نمیداند، فریب خورده است، در محیط بد بوده است.
این روایات زیاد است، کسی این دست روایات را در یک جلد کتاب جمعآوری کرده است، بعضیها در این زمینه پایاننامهی دکتری نوشتهاند، یعنی اینطور نیست که بگوییم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نسبت به یک نفر یا دو نفر گذشت کردند، بلکه این شیوه و سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، و ان شاء الله خدای متعال روزی کند که اگر مردم خواستند دین را در رفتار من ببینند، در رفتار من هم ذرّهای از این موارد دیده شود.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در برابر عبدالله بن عمروعاص
البته این موضوع نسبت به همه نبود.
نام پسر عمروعاص «عبدالله بن عمروعاص» است، مثلاً صحابی است و میگویند نویسنده بوده است و… نمیخواهم وارد این بحث شوم که چه جنایاتی کردهاند، روایات کتب بنیاسرائیل را با روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قاطی کردند.
روزی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال رد شدن بود، عبدالله بن عمروعاص گفت: زیر این آسمان محبوبتر از این آقا که در حال رد شدن است نیست، ولی حیف که دیگر با من حرف نمیزند، از صفین تابحال حتّی یک کلمه هم جواب مرا نداده است.
ابوسعید خُدری که از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است از عبدالله بن عمروعاص بهتر است، میگوید به او گفتم: خُب بیا برویم و عذرخواهی کن، بلکه تو را ببخشد.
قرار گذاشتند که نزد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روند.
امام حسین علیه السلام جواب نمیداد.
مؤمن با مؤمن، یا آدمی که خبر ندارد اهل سلم و سلام است، وگرنه انسان که با دشمن خدا سلام ندارد، لعن و نفرین دارد. اینکه من نسبت به صدام یا قاتل صدیقه طاهره سلام الله علیها بگویم که با تو در سلم هستم، سلام با مؤمنین است، در کمترین حالت با مسلمین است، یا با آدمی که از حقایق خبر ندارد، ان شاء الله خدای متعال همهی ما را هدایت کند، اما با دشمن خدا که در سلم نیستیم.
با هم قرار گذاشتند و چند نفری نزد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند و واسطه شدند که او هم بیاید، گفتند: آقا! وقتی شما رد میشوید او میگوید برای من محبوبتر از ایشان در آسمان و زمین وجود ندارد، لطفاً او را آدم حساب کنید.
حضرت فرمودند: آیا تو قبول داری که نزد خدا محبوبتر از من در آسمان و زمین نیست؟ عرض کرد: بله!
حضرت فرمود: پس برای چه در صفین روی ما شمشیر کشیدی؟ برای چه روی پدرم شمشیر کشیدی؟ بخدا سوگند یاد میکنم که پدرم از من بهتر بود. میگویی من محبوبترین فرد نزد خدا در آسمان و زمین هستم، بعد هنگام خطبه خواندن به پدر من جسارت میکنی!
در بابِ انتخابات
در مرام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیتفاوتی نیست، رها کن و کافی است و دور انداختن سرنوشتن مردم نیست. من نمیخواهم بگویم که یعنی وظیفهی شما یا من چیست، ان شاء الله هر کسی وظیفهی خود را تشخیص میدهد، انسان باید طوری عمل کند که روز قیامت بتواند جواب بدهد، اما با هر شرایطی نباید بیتفاوت باشد، هر کاری که میکند باید آن کار در جهتِ کمک به حالِ شیعیانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد. نباید بیتفاوت بود.
اگر بنا بر بیتفاوتی بود، باید اول سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیتفاوت میبود که به اندازهی کافی حجّت داشت.
خدا را شکر که ما خودمان را به آن بزرگواران بستهایم و آن بزرگواران هم انکار نمیکنند.
دعا
خدایا! به امیدِ ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، به شادی دل زهرای اطهر سلام الله علیها مثلِ امروز، نصرت امام زمان ارواحنا فداه را بر ما بچشان.
خدایا! توفیق دیدار امام زمان ارواحنا فداه را روزی ما بگردان.
خدایا! آن عظیم الشأن را دعاگوی ما قرار بده.
خدایا! سر دادن در راه امام زمان ارواحنا فداه را نصیب ما بفرما.
خدایا! همهی همّ و غمّ شیعیان امیرالمؤمنین، بویژه عزیزانی که در جلسه حاضر هستند را برطرف بفرما.
خدایا! همهی همّ و غمّشان را بعد از برطرف کردن، معطوف و منصرف به غیبت و نصرت امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.
خدایا! در دنیا و آخرت دست ما را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کوتاه نفرما.
خدایا! سایه پربرکت رهبر معظم انقلاب بر سر ما مستدام بدار.
خدایا! بین مردم ما همبستگی، دلِ خوش، رضایت از افعال تو، روزی ما بگردان.
خدایا! دشمنان مردم ما را ناامید بگردان.
خدایا! ما را شرمسار شهدا نفرما.
صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۵۴ (وَ فِی صَحِیحِ اَلنَّسَائِیِّ وَ اَلتِّرْمِذِیِّ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: دَعَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلِیّاً یَوْمَ اَلطَّائِفِ فَانْتَجَاهُ فَقَالَ اَلنَّاسُ لَقَدْ طَالَ نَجْوَاهُ مَعَ اِبْنِ عَمِّهِ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا أَنَا اِنْتَجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ الله انتجاه یعنی أنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِی .)
[۵] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲
[۶] عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، جلد ۱، صفحه ۸۷ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ عَبْدِ اَلْحَمِیدِ اَلْحِمَّانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا شَرِیکٌ عَنِ اَلْأَعْمَشِ عَنِ اَلْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَسَدِیِّ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دَعَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِأَرْبَعِینَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ إِنْ کَانَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ لَیَأْکُلُ جَذَعَهً وَ إِنْ کَانَ شَارِباً فِرْقاً فَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ رِجْلاً فَأَکَلُوا حَتَّى شَبِعُوا فَقَالَ لَهُمْ مَنْ یَضْمَنُ عَنِّی دَیْنِی وَ مَوَاعِیدِی وَ یَکُونُ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ وَ یَکُونُ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی فَعَرَضَ ذَلِکَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ أَنَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی عَنِّی وَ یُنْجِزُ مَوَاعِیدِی وَ لَفْظُ اَلْحَدِیثِ لِلْحِمَّانِیِّ وَ بَعْضُهُ لِحَدِیثِ أَبِی خَیْثَمَهَ .)
[۷] کنز الفوائد للکراجکی، صفحه ۱۱۷ (فلما تزوج النبی صلى الله علیه واله خدیجه علیه السلام اخبرها بوجده بعلی ومحبته فکانت تستزیده فتزینه وتحلیه وتلبسه وترسله مع ولائدها ویحمله خدمها فیقول الناس هذا اخو محمد واحب الخلق إلیه وقره عین خدیجه ومن اشتملت السعاده علیه وکانت الطاف خدیجه تطرق منزل أبی طالب لیلا ونهارا وصباحا ومساء)
[۸] تاریخ مدینه دمشق، جلد ۴۳، صفحه ۲۲۴ (روی لنا أن عصام بن المصطلق قال : دخلت الکوفه ، فأتیت المسجد ، فرأیت الحسین بن علی جالسا فیه ، فأعجبنی سمته ورواه ، فقلت : أنت ابن أبی طالب؟ قال : أجل ، فأثار منی الجسد ما کنت أجنّه له ولأبیه ، فقلت : فیک وبأبیک وبالغت فی سبّهما ، ولم أکنّ ، فنظر إلیّ نظر عاطف رءوف وقال : أمن أهل الشام أنت؟ فقلت : أجل شنشنه أعرفها من أخزم فتبیّن فیّ الندم على ما فرط منی إلیه ، فقال : (لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ) ، انبسط إلینا فی حوائجک لدینا تجدنا عند حسن ظنک بنا ، فلم أبرح وعلى وجه الأرض أحبّ إلیّ منه ومن أبیه ، وقلت : (اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ))
[۹] سوره مبارکه یوسف، آیه ۹۲
پاسخ دهید