«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

موضوع بحث: احیاء دین، در عصر غربت دین

محضر شما بیان کردیم که یکی از نکاتی که برای خود من مسئله بوده و هست این است که ما دیده‌ایم و می‌دیدیم که در شکست‌ها، شکست‌های سیاسی، اجتماعی، اشکالاتی که در جامعه می‌بینیم، فسادی که گاهی در جامعه می‌بینیم که لزوماً مختصّ به یک جریان نیست، کم و زیاد دارد ولی متأسّفانه در همه‌ی گروه‌ها به چشم وافر دیده می‌شود، البتّه بعضی جاها کمتر و بعضی جاها بیشتر است. آدم اذیّت می‌شود و به تدریج احساس ناامیدی به انسان دست می‌دهد. می‌گوید: مثل این‌که نمی‌شود. اگر آدم از همه‌ی این‌ها به این برسد که ما بی‌صاحب هستیم و باید ضجّه بزنیم تا صاحب ما بیاید خیلی ناامیدی خوبی است، ناامیدی درستی است، حقیقت است، اعتقاد است.

اگر فکر کرده‌ایم که قرار است باطل نابود بشود و حق به صورت صد درصد بالا بیاید که این تفکّر اصل فتنه است. من به یاد امام زمان نیستم که بدانم بیچاره هستم، از حضور او محروم هستم، دچار فتنه هستم. امام معمولاً این‌طور نیست، ناامیدی من این‌طور است که مهم نیست، نمی‌شود، رها کنیم، همین خاکریزی هم که هستیم را بدهیم برود. همین جایی که هستم را هم رها کن. بعد به عزاداری امام حسین علیه الصّلاه و السّلام برسیم این را صرفاً به یک مخدّر تبدیل کنیم.

آثار عزاداری با بصیرت و بدون بصیرت برای سیّد الشّهداء علیه السّلام

عزاداری و گریه برای سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و آله بخشی از اهداف است، جزء هدف است، جزء العلّه است، خودش مهم است و اگر کسی بگوید گریه بر سیّد الشّهداء بی‌اثر است یا مهم نیست باید برود آموخته‌های خود را مرور کند. امّا همه‌ی هدف نیست، آن ناامیدی باعث می‌شود که به تدریج بگویند این جلساتی که ما می‌آییم برای این است که درد دل کنیم، دلی از عزا در بیاوریم، در خانه زیاد به ما فشار می‌آید و جرأت هم نداریم صحبت کنیم و اگر بخواهیم جلوی دیگران چیزی بگوییم، شب گوشی ما را چک می‌کنند و می‌آیند این‌جا با مظلومیت ارباب ما هم به حال بدبختی خودمان گریه می‌کنیم و این صرفاً یک عشق‌بازی در روضه می‌شود. تازه این هم بد نیست، آن چیزی که بد است این است که حیف است که از امام حسین علیه السّلام این‌قدر به ما (خیر) برسد. این هم خوب است، بالاخره این هم مثل یک سوپاپ است که باعث می‌شود بعداً در زندگی بهتر بتوانیم تحمّل کنیم.

به تدریج به این‌جا می‌رسم که هر اتّفاقی رخ می‌دهد عکس العملی نشان نمی‌دهم، دچار هیجان نمی‌شوم، ظلم ببینم، ضعف ببینم، کمبود ببینم، کاستی ببینم، واکنش زیادی نشان نمی‌دهم. در زندگی عادی خود غرق می‌شوم و از امام حسین علیه السّلام هم تنها به این اندازه که با روضه‌ی او حال خوبی پیدا می‌کنم، استفاده می‌برم، این یک دغدغه است.

احساس تکلیف ائمّه علیهم السّلام در انجام مسئولیت الهی

اگر زندگی ائمّه علیهم صلوات الله را ببینیم، متوجّه می‌شویم مشکلات و گرفتاری‌ها و سیاسی و خارجی و داخلی و فردی و فامیلی و از همه گونه قابل قیاس با ما نیست. ولی ما هیچ روزی نداریم که بگویند در این روز، آن امام بزرگوار مرخصی گرفته و به تعطیلات رفته و گفته است: این کار را رها می‌کنم و از کار و تلاش دست برداشته باشد. چون به همه‌ی هدف نمی‌رسد جزئیات را رها کن، چون من به مرحله‌ی ده نمی‌رسم، مرحله‌ی یک را هم شروع نمی‌کنم. نکته‌ی ویژه‌ای که در زندگی اهل بیت علیهم السّلام وجود دارد شب گذشته هم بیان کردم- این است که ائمّه‌ی ما در دورانی هستند که مردم آن زمان به خاطر ضعف‌هایی که حکومت‌های قبلی و جریان‌ها منافقین -که ما هم دو دهه راجع به آن‌ها گفتگو کردیم- ایجاد کردند، جامعه آن‌ها را قبول ندارد. امام نمی‌گوید: مهم نیست که من را قبول ندارند، من هم به غار می‌روم، زندگی خود را می‌کنم و عبادت می‌کنم، این‌ها می‌خواستند شعور داشته باشند و بفهمند که «ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ»،[۴] برگ از درخت نمی‌افتد الا این‌که من بخواهم. آن‌ها نمی‌فهمند، پس همه چیز را رها می‌کنم. بگذار بروند در جهل خود بمیرند. این‌طور نیست.

حتّی وقتی عثمان، امیر المؤمنین علیه السّلام را از شهر بیرون می‌کند و می‌گوید: برو در باغ‌های بیرون مدینه زندگی کن، امیر المؤمنین علیه السّلام نمی‌گوید: بهتر، مهم نیست، می‌روم تا برکت و سایه‌ی من از سر شما کم بشود، بمیری و تو را تکه و پاره کنند کما این‌که این کار را انجام دادند. امّا حضرت اعتراض می‌کند که چرا من را از شهر بیرون می‌کنید؟ در شهری که به تو احترام نمی‌گذارند می‌خواهی بمانی که چه کنی؟! حضرت می‌داند که حضور او مفید است امّا آن‌ها نمی‌فهمند، مهم نیست، نفهمند. استعفا نمی‌دهد، اشتباهی صورت گرفته است و بعضی‌ها تصوّر کردند که وقتی می‌خواستند حکومت را به امیر المؤمنین علیه السّلام بدهند، نمی‌خواست بپذیرد. اگر اوّل امر امیر المؤمنین علیه السّلام آن حکومت را می‌پذیرفت این اشکال اعتقادی بود چون خلافت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از امیر المؤمنین علیه السّلام غصب کردند، خلافت خلیفه‌ی دوم را آوردند که به او بدهند. اگر حضرت می‌خواست این را بپذیرد، نقص در عقیده ایجاد می‌شد به همین دلیل حضرت نمی‌پذیرفت.

شما هیچ جایی استعفا نمی‌بینید که بگویند: من حوصله ندارم، من دیگر توان انجام دادن کار فرهنگی را ندارم. من از بعضی از طلبه‌هایی که اذیّت شده‌اند این جمله را شنیده‌ام که من دیگر توان انجام دادن کار فرهنگی را ندارم، ول کن، به من چه ربطی دارد؟! شما در بین اهل بیت علیهم السّلام نمی‌بینید که بگویند به من چه ربطی دارد؟ من دیگران توان انجام این کار را ندارم. چون به تکلیف عمل می‌کنند، اصلاً ناامیدی ندارند.

بعد هم شروع کردیم و بعضی از غربت‌ها را یک به یک اسم بردیم، شمردیم و بعضی از رفتارهای اهل بیت علیهم السّلام را هم گفتیم. به جهاتی هم خیلی سعی نمی‌کنم که بحث را منسجم کنم که اگر تک شب را یک نفر آمد و خواست جمله‌ای بگوید، معلوم بشود ما چه می‌گوییم.

تأکید بر بررسی ابعاد مختلف قیام سیّد الشّهداء علیه السّلام

ممکن است یک سؤال مطرح بشود و بنده از وقتی که پارچه به سر خود بستم با خود عهد کردم که آنچه حق می‌دانم را بگویم ولو به ضرر دوستم باشد. ممکن است بگویند: چرا شما بعضی از صحبت‌ها را در جلسات عمومی مطرح می‌کنید؟ اگر به یاد داشته باشید حتّی من یک شب بیان کردم و آن عزیزانی که می‌گفتند بحث سیاسی نکنید را توجیه کردم. سیاسی‌کاری که خیلی بد است که این‌جا میتینگ سیاسی یک جریان بشود، این بد است، شکّی در این نیست، این توهین به دستگاه سیّد الشّهداء علیه السّلام است. امّا بالاخره امام حسین علیه السّلام که برای تفریح نرفته بود، حضرت طی یک قیام شهید شد، مردم با حضرت بیعت کرده بودند، ۱۸ هزار نفر با او بیعت کرده بودند. بالاخره یک کاری که فعل اجتماعی انجام داده بود، در این حد بپذیرید که در کنار درس مذاکره، درس این‌که یک مقدار هم قیام کرده است را اگر می‌شود کمی یاد بگیریم!! البتّه اگر اشکال ندارد و بعضی‌ها ناراحت نمی‌شوند!

تأکید امام صادق علیه السّلام بر احساس مسئولیت در هدایت جامعه

یک روایت آمده است، شما ببینید آیا همین یک روایت کافی نیست؟ این روایت در کتاب شریف کافی، در جلد آخر که روضه است آمده است. از این نمونه روایت زیاد داریم. شما خود را جای گوینده بگذارید. او می‌خواهد حق‌گو باشد: «کَتَبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلام إِلَى الشِّیعَهِ لَیَعْطِفَنَّ ذَوُو السِّنِّ مِنْکُمْ وَ النُّهَى»،[۵] بزرگترها و عقلا. حالا اگر من بزرگتر نیستم بگویم عقلا هم نیستم دوست دارم که حدّاقل جزء عقلا باشم. لذا این روایت می‌تواند در مورد من هم باشد. یک معنای «لَیَعْطِفَنَّ» این است که باید خیرخواهی کنند، عطوفت به خرج بدهند. یک معنای آن را گفته‌اند: یعنی باید این را از دست ندهند؛ به چه منظور؟ سن بالاها، با تجربه‌ها یا عقلا. ما دوست داریم بالاخره جزء عقلا محسوب بشویم. باید چه کاری انجام دهند؟ نسبت به چه کسانی مهربانی به خرج بدهند و دلسوز باشند؟ «عَلَى ذَوِی الْجَهْلِ»، این‌جا منظور شما نیستید. اگر دیدید یک نادان در جایی اشتباه می‌کند به او بگویید انتهای این کوچه بن‌بست است با سرعت نرو. «وَ طُلَّابِ الرِّئَاسَهِ»، و کسانی که دنبال علوّ و ریاست‌طلبی هستند و ممکن است بعضی افراد را هم به مسیرهای دیگری منحرف کنند. باید راجع به با این‌ها دلسوز باشید و صحبت کنید. «أَوْ لَتُصِیبَنَّکُمْ لَعْنَتِی أَجْمَعِینَ»، امام صادق علیه السّلام فرمود: و الّا همه‌ی شما را لعن می‌کنم؛ یعنی نمی‌شود بگویی من در جامعه زندگی می‌کنم، به من چه ربطی دارد؟ امام صادق علیه السّلام فرموده‌اند من سلب مسئولیت کردن از خودتان را مورد لعن قرار می‌دهم. اگر انسان احتیاط هم داشته باشد سعی می‌کند مورد لعن امام صادق علیه السّلام واقع نشود.

بدگویان و ظلم آن‌ها به یاران اهل بیت علیهم السّلام

شب گذشته عرض کردیم اهل بیت علیهم السّلام سعی می‌کردند انفعال هم نداشته باشند؛ یعنی سعی کنند که از میزان این غربت کم کنند. یکی از غربت‌های ائمّه علیهم صلوات الله، خودی‌ها هستند. این را همیشه بدانید، اصل این فرمایش هم متعلّق به شهید صدر است که اهل بیت علیهم صلوات الله در سه سطح تقیه می‌کردند. یک سطح تقیه از حاکم بود، شاه و رئیس و سیاسیون و… یک سطح تقیه از عموم مردم بود و یک سطح تقیه از خودی‌ها بود. این خودی‌ها خیلی اهل بیت علیهم السّلام را اذیّت می‌کردند. یکی از عوامل غربت همین است. من چند نمونه را بیان می‌کنم و بعد می‌گویم چه کارهایی انجام می‌دادند. یک روز یک نفر آمد و گفت: آقا جان، یا بن رسول الله، این فلانی و فلانی هر جایی که می‌نشینند از آن شاگرد شما بد می‌گویند. اسامی را نمی‌گویم امّا شما در روایات ببینید، این‌ها همه راوی هستند و ما روایت آن‌ها را می‌خوانیم- گفتند: آقا، آن‌ها هر جایی که می‌نشینند سرکوب می‌کنند، هرچه شما به نفع او صحبت می‌کنید این‌ها می‌روند پشت سر او آن حرف‌ها را تحریف می‌کنند. مشابه چنین موردی برای هیئتی‌ها حرف و سخن‌های فراوانی است که پشت سر منبری‌ها و مدّاح‌ها گفته می‌شود که بسیار زیاد است. این علامت مرض و بیماری است. آن کسی که عیب دارد اگر عیب او اجتماعی و عمومی است باید به صورت عمومی بروند و جلوی او را بگیرند. اگر عیب او خصوصی است و مثل بقیه‌ی آدم‌ها است، علنی کردن آن اشکال دارد. اگر انسان ببیند نوکر امام حسین علیه السّلام در یک جا به شکوفایی رسیده است باید خدا را شکر کند. اگر یک نفر شکوفا شده است و بقیه پشت سر او حرف می‌زنند این از خود ما است، مسئله‌ی انکار کردنی هم نیست، کافی است شما در صفحه‌های اجتماعی ببینید که در پیج‌ها چه مطالبی گفته‌اند. اتّفاقاً این‌جا هم یک گروه خاصی مورد خطاب ما هستند. برای عموم مردم این مسائل زیاد اهمّیّت ندارد امّا یک عدّه هستند بچّه هیئتی هستند به محرّم کار ندارند، همیشه در طول سال اهل جلسات هستند. اتّفاقاً این‌ها هستند که ذاکر و منبری را می‌شناسند یا دست اندرکاران جلسات و مدیران هیئات را می‌شناسند، بقیه‌ی مردم چه کار دارند؟ می‌خواهند دهه‌ی اوّل بروند و از امام حسین علیه السّلام استفاده کند، حالا نزدیک خانه‌ی خود به یک هیئت می‌رود، یا جایی تبلیغی می‌شنود و جای دیگری می‌رود. صبح تا شب چقدر حرف‌های بی‌ارزش توسط ریشوهای امام حسینی به قول خودشان حسین‌چی- گفته می‌شود؟ می‌خواستم بگویم روایت نمونه دارد. گفتند: آقا شما هرچه شما در مورد او خیر می‌گویید او یک نفره می‌رود همه جا آن‌ها را تحریف می‌کند. این روایت در کتاب روضه‌ی کافی آمده است. حضرت فرمود: از دست این‌ها خسته شده‌ام! از رحمت خدا دور باشند.

خیلی خطرناک است. این یعنی چه؟ آن دو نفر به طور خاص از رحمت خدا دور باشند یا این‌که هر کسی که دارد علمدارهای شما را در محافل مختلف تخریب می‌کند از رحمت خدا دور باشد؟ آیا فقط به خاطر همان یک نفر این جمله را فرمودند؟ آیا آن یک نفر شخصیت خاصّی بود یا خیر؟ حضرت می‌گوید: من هرچه می‌گویم گوش نمی‌دهند.

این مسئله برای من خیلی جای سؤال دارد که شامل بحث‌های فنی است که آن موارد را سانسور می‌کنم! مردم قم آدم‌های حسّاس و محکمی بودند. الآن هم بالاخره کمی از آن صفت باقی مانده است که شما رشحاتی از آن را می‌بینید. مثلاً فرض کنید مردم قم به یک نفر شک کردند که ممکن است از غلات باشد. به امام هادی علیه السّلام نامه نوشت که این شخص از غلات است یا خیر؟ رفتیم بررسی کردیم دیدیم نماز او کاملاً درست است، عقاید خود را که در محافل می‌گوید مشکلی ندارد، روزه‌ی خود را می‌گیرد، سخن بدی نمی‌گوید، مثلاً گوشی او را چک کردیم، حضرت فرمود: خیر، مشکلی ندارد. نامه رسید، اسم آن شخص ابن اورمه است. گفت: الحمدلله، از امام هادی علیه السّلام تأیید رسید که او مشکلی ندارد. فقط در مورد او احتیاط کنید. کأنّه اصل بر این است که… این مورد خوب است. موردی بدتر از این هم داریم. البتّه ابن اورمه راوی چندان مهمّی نیست؛ یعنی راوی بسیار برجسته‌ای نیست.

بدگویی بعضی از شیعیان در مورد اصحاب خاصّ ائمّه علیهم السّلام

یک مرجع تقلید در قم داریم که آدم بسیار مهمّی است. قمی‌ها پیش حضرت رضا علیه السّلام می‌روند و می‌گویند: یا بن رسول الله، دست ما به شما نمی‌رسد، شما از ما دور هستید. واقعاً اگر من به جای امام رضا علیه السّلام بودم، حدّاقل تا زانو… می‌گوید: ما به حرف چه کسی گوش بدهیم؟ دین را از چه کسی یاد بگیریم؟ می‌گوید: آیا گوش می‌کنی؟ «مِمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی دیننا-»،[۶] دین خود را از چه کسی بگیریم؟ شما دور هستید. ما که نمی‌توانیم مدام استفتاء کنیم، ایمیل کنیم. حضرت فرمود: از یونس بن عبد الرّحمن. یک جریان راه افتادند که… (عرض کردم یک قسمت‌هایی فنّی است که آن قسمت‌ها را سانسور می‌کنم که خطرناک نشود!) یک جریان راه افتادند و در محافل مختلف مطرح کردند که این یونس منحرف العقیده است. کجا؟ در قم. یک جریان هم پشت سر او نماز نمی‌خواندند؛ یعنی در حدّ آخوند پیش نماز او را قبول نداشتند. عدالت امام جماعت با عدالت مرجع تقلید خیلی فرق دارد. شما ظاهر من را می‌بینید و می‌گویید ظاهر او شبیه آدم‌های خوب است، من که نمی‌دانم واقعیت او چیست. الآن اگر من در گوشه‌ای بایستم و نماز بخوانم احتمالاً اگر کسی نماز نخوانده باشد می‌گوید: ظاهر او مثل آدم‌های خوب است، باطن او هم که معلوم نیست چگونه است و پشت سر من می‌ایستید و نماز می‌خوانید. امّا پشت سر یونس بن عبد الرّحمن نماز هم نمی‌خواندند در صورتی که قرار بود او مرجع تقلید آن‌ها باشد.

توهین شیعیان تندرو به نماینده‌ی امام رضا علیه السّلام

وضع از این بدتر شد. گفتند: امام رضا علیه السّلام چه کسی را معرّفی کرده است که ما دین را از او بگیریم؟! او که در همه‌ی عقاید اشکال دارد! قرار بود شما اخذ کنید نه این‌که او را نقد کنید. مدام می‌رفتند و او را امتحان می‌کردند. می‌گفتند: او خیلی منحرف است! -کسانی که تمایل دارند به کتاب کشّی رجوع کنند- برگشتند یک وقت پیش امام رضا علیه السّلام آمدند، اتّفاقاً یونس بن عبد الرّحمن هم پیش حضرت آمده بود. حضرت فرمود: برو داخل پستو، آمده‌اند تو را کتک بزنند. آن‌ها آمدند و یک ساعت هرچه توانستند پشت سر یونس بن عبد الرّحمن گفتند تا حضرت را قانع کنند که برای مرتبه‌ی بعد که خواستی نماینده بفرستی یک انسان درستکار را بفرست!!

سکوت امام رضا علیه السّلام در برابر شیعیان تندرو

نکته این‌جا است که حضرت دیگر هیچ چیزی به آن‌ها نمی‌گوید؛ چه بگوید؟!! بگوید: شما اشتباه می‌کنید؟ می‌گویند: عجب، چطور فریب داده است که اصلاً آقا هم متوجّه فریب او نمی‌شوند! کلّ بیت حضرت رضا علیه السّلام را به دست گرفته است، هرچه می‌گوییم هم متوجّه نمی‌شود! حضرت هیچ چیزی نگفتند. گفتند: آقا این‌طور شده است. حضرت فرمودند: عجب، جدّاً؟ آقا این کار را هم انجام می‌دهد، چنین عقیده‌ای هم دارد، آقا شنیده‌ایم بت هم می‌پرستد!!

آن‌ها رفتند. یونس بیرون آمد و چشم‌های او در اثر گریه متورّم شده بود. یک عدّه بیایند جلوی امام آدم، این‌طور در مورد او بد صحبت کنند. حضرت فرمود: اهمّیّت نده. برای من بسیار جالب بود که چرا جواب ندادید؟ می‌گفتید: بی‌تربیت‌ها این حرف‌ها را نزنید. فایده‌ای ندارد، چون اگر حضرت می‌گفت: این حرف‌ها را نزنید می‌رفتند چند سند دیگر پیدا می‌کردند که بیایند به حضرت ثابت کنند تو داری اشتباه می‌کنی. اصلاً هم به خودشان نمی‌گفتند شاید ما اشتباه می‌کنیم. حضرت سکوت می‌کند. این‌ها شیعیان شیعیان شیعیان هستند.

اگر بعضی از دوستان در ماجراهای صفّین و جمل از من شنیده باشند که این‌ها دوستان عقایدی نبودند، آن‌ها سنّی‌های طرفدار عثمان بودند، شمر آن‌طور که باید، شیعه نبود… این‌ها شیعه‌ی شیعه‌ی شیعه هستند، امام رضا علیه السّلام را امام می‌داند. شیعه‌ی شش امامی هم نیستند. آن‌ها وقتی بیرون آمدند چه گفتند؟ آن‌ها که مؤدّب‌تر بودند گفتند: حضرت رضا علیه السّلام مصلحت نمی‌دانست فساد یونس را اظهار کند. او یک وظیفه دارد ما هم وظیفه‌ی دیگری داریم.

یکی از مراجع تقلید قم، کتاب نوشت… البتّه قمی‌ها انسان‌های بسیار ویژه‌ای دارند. جدّاً عرض کردم، آن‌ها خدمت‌های بسیار زیادی کرده‌اند. حدود صد سال تقریباً همه‌ی بار معرفتی شیعیان را به صور استثنایی و انحصاری، اهل قم به دوش کشیدند! تقریباً از سال ۱۵۰، ۱۶۰ تا ۲۴۰، ۲۵۰ تقریباً بار اصلی تشیّع، روی دوش اهل قم بود.

انتشار کتاب مثالب در مورد هشام و یونس بن عبد الرّحمن

امّا یکی از مراجع کتابی نوشت به نام «مثالب هشام و یونس». من گفتم یک سری نکات فنّی وجود دارد، بعداً کسی نگوید این نکته مربوط به فلان مسئله بود؛ می‌دانم. «مثالب» نوشتند. مثالب را برای چه کسانی می‌نویسند؟ ما که این شب‌ها کلّاً احتیاط را پشت سر گذاشته‌ای. وقتی شیعیان بخواهند مناقب بنویسند راجع به اهل بیت علیهم السّلام می‌نویسند، «مثالب» یعنی طعن، عیب آشکار، شیعه‌ها برای خلفا «مثالب» می‌نوشتند. مثلاً ما کتاب «مثالب النّواصب» داریم. برای این آقای یونس بن عبد الرّحمن «مثالب» نوشتند؛ یعنی در حدّی این شخص ضایع است که باید آبروی او را ببریم و او را پرچم کنیم. چه کسی؟ همان کسی که امام رضا علیه السّلام در مورد او فرموده است: سلمان امّت من، شاگردان علیّ بن موسی الرّضا، یونس بن عبد الرّحمن است. «مِمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی؟»،[۷] از یونس بن عبد الرّحمن. بزرگ علمای زمان من در بین شاگردان من چه کسی است؟ یونس بن عبد الرّحمن. برای چنین انسانی، یک شیعه‌ی بزرگ، کتاب «مثالب» نوشت. در کتاب رجال نجاشی آمده است، نگاه کنید. برای او «مثالب» نوشتند. البتّه بعداً از همان قم هم یک عدّه به این کتاب جواب دادند. باز به جواب آن‌ها هم جواب نوشتند! دست بر نداشتند.

یکی از عوامل غربت امام این است که ما گوش خود را به او ندهیم. از این به بعد را فایده‌ای ندارد که من بگویم؛ یعنی نباید پرده‌دری کنم و بگویم من چه کسی هستم. هر کسی از این‌جا به بعد را خودش برود با خودش بررسی و قضاوت کند که این طرف و آن طرف صحبت می‌کنم چه می‌گویم. چقدر به دستور عمل می‌کنم، چقدر مطابق معیار هستم؟ هر کسی خودش این را می‌داند.

یک عدّه بودند که در این شرایط، اهل بیت علیهم السّلام را از غربت درمی‌آوردند. آن‌ها قیمت بسیار بالایی دارند که فردا در مورد آن صحبت می‌کنم. هم امام دنبال کاهش غربت خودش و دین است که بتواند کار کند، هم بعضی‌ها علمداری می‌کردند. چون این موضوع خیلی به علی اکبر علیه السّلام مربوط است آن را فردا شب بیان می‌کنم. ما یک سری علمدار داریم. چرا باید این مسائل را بگوییم؟ برای این‌که آدم وقتی نگاه می‌کند بخواهد مثل آن‌ها بشود. حدّاقل دعا کنیم، بگوییم: آن جایگاهی که عمّار در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام داشت، ما در زمان ظهور حضرت، آن جایگاه را داشته باشیم. حدّاقل می‌شود دعا کرد.

عین عبارت یکی از کتب تاریخی آمده این است که من را شدیداً آزار می‌دهد این است که نامه نوشت، حیوانات بیابان مجاز هستند از شریعه استفاده کنند، آب را بر حسین بن علی ببندید. از فردا که آب قطع شد یک اندکی ذخیره مانده بود چون چند روزی قبل از این‌که حضرت به کربلا بیاید به خاطر این‌که اگر به یاد داشته باشید همان شب‌های اوّل بیان کردم- آن فرمانی که عبیدالله لعین صادر کرده بود که جای خوش آب و هوا، کنار آب نرو، ذخایر حضرت کلّاً کافی نبود چون اجازه ندادند حضرت جایی که می‌تواند و مناسبت برای مدّتی اقامت کند تا ذخیره‌ی غذا و آب خود را افزایش بدهند. هفت روز هم از محرّم گذشته، پنج، شش روز است که به کربلا آمده‌اند. این‌جا دیگر محدودیت به قحط آب تبدیل شد. یکی، دو مرتبه چند مشک آب توانستند پیدا کنند که یک مشکی که یک سوار برمی‌داشت، دو، سه لیتر آب داشت. کاروان امام بیش از صد نفر جمعیت دارد. این مقدار آب چیزی نیست. طبیعتاً بزرگترهای سپاه، ساقی حرم، ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بیشتر در فشار هستند. برای بقیه هم که جیره‌بندی شد آب بسیار کم است.

خدا شاهد است که اگر کسی با خود خلوت کند که مظلومیت و غربت سیّد الشّهداء و اهل بیت علیهم السّلام به جایی رسید که

از آب هم مضایقه کردند کوفیان             خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

تا این‌که به ظهر عاشورا رسید. گاهی خدا در اوج غربت دین، یک نفر را علم می‌کند، آن کسی که هیچ کسی فکر آن را نمی‌کند. سلام خدا بر این شهیدی که امروز این‌طور علمداری کرد. نشان داد ده، پانزده کیلو استخوان نیم سوخته می‌تواند مردم را به سمت دین برگرداند. ابا عبدالله الحسین تنها شده بود. نوشته‌اند: «لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ اخوانه-»،[۸] یعنی آن موقع که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دید یک به یک فرزندان و عزیزان و جوانان او روی زمین افتاده‌اند نگرانی او برای حرم فراوان است. او غیرت الله است، می‌داند آن‌ها چه نقشه‌هایی دارند. لذا حضرت هنوز جان در بدن دارد، هنوز ضربه‌ی کاری به بدن مبارک او نخورده بود اطراف حرم می‌چرخید و نوشته‌اند حضرت این عبارت بیان می‌کرد: «هَلْ مِنْ ذَابّ»،[۹] آیا مدافعی هست «یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟»، «هَلْ مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟».

می‌دانید رجز امام حسین علیه السّلام چیست؟

«أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی‏                … أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی»،[۱۰]

آمده‌ام از ناموس پدرم دفاع کنم. آن امیر المؤمنینی که فرمود: خلخل از پای زن یهودی باز کرده‌اند، اگر بمیرید ملامت نمی‌کنند، سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌فرماید: ناموس پدر من در خطر هستند.

«أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی‏                … أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی»

لذا صدای او بلند شد: «هَلْ مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟»، «هَلْ مِنْ ذَابّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟»،[۱۱] یک طرف شروع کردند به هلهله کردن، این طرف بانوانی که غیور بودند مردان حقیقی این‌ها بودند- «فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بالبکاء- بِالْعَوِیلِ»،[۱۲] شروع کردند بلند بلند گریه کردن بلکه صدای هلهله گم بشود. نمی‌توانند تحمّل کنند. وقتی صدای گریه‌ی زن‌ها بلند شد ابا عبدالله علیه السّلام برگشتند. این‌جا نقل متعدّد است. آن‌قدر گزارش داریم که واقعاً می‌شود گفت: حدّاقل دو فرزند خردسال از سیّد الشّهداء علیه السّلام کشته شده است. یک نقل این‌طور است که از شدّت عطش ضجّه می‌زد، دو، سه ساله بود. ابن شهرآشوب این‌طور نقل کرده است: وقتی آقا آمد این بچّه‌ی دو، سه ساله را آوردند، (بچّه) داشت پر پر می‌زد. آورد و او را روی دامن خود نشاند.

ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دو، سه مرتبه داشت صحبت می‌کرد، از صحبت کردن ناامید شد، متوقّف شد، ناتمام… این‌طور نوشته‌اند، چند نقل وجود دارد و من یک مورد که از سبط بن جوزی است را می‌گویم. یکی هم شیرخوار است. وقتی خواست برود وداع کند، دید حال یک طفل وضع خانم‌ها را به هم ریخته است. او را دست به دست می‌کنند و نمی‌دانند با او چه کنند؟ آن طفل را آوردند و به حضرت دادند. حضرت به سمت دشمن رفت: «إنْ لَمْ تَرحَمونِی فَارْحَمُوا هَذَا الطِّفل»[۱۳]، داشت صحبت می‌کرد، هنوز کلام حضرت پایان نیافته بود، جمله‌ی حضرت تمام نشده بود که دید این آقازاده دست و پا می‌زند.

حضرت دو کار انجام داده است که هر دو نشان‌دهنده‌ی غربت حضرت است. یکی این‌که نوشته‌اند دست زیر گلوی کودک گرفت و به آسمان پاشید. نمی‌خواست عذاب نازل بشود. یکی این‌که نوشته‌اند: دست زیر گلوی آن آقازاده می‌برد و به صورت خود می‌کشید و گفت: می‌خواهم در قیامت با چهره‌ی خونین وارد محشر بشوم.

می خواهد برگردد… تا به حال نشده بود آقا بخواهد کاری انجام بدهد و خانواده‌ی حضرت ناامید بشوند. این بچّه را که برده بود فکر می‌کردند إن‌شاءالله این کودک سالم برمی‌گردد، سیرآب برمی‌گردد. دلیل من از بیان این مطلب این است که نوشته‌اند: حضرت وقتی می‌خواست برگردد اوّلاً خیلی خیره خیره به این کودک نگاه می‌کرد. هیچ جایی در کربلا نداریم که خطاب آمده باشد و به سیّد الشّهداء علیه السّلام تسلیت گفته باشند. نمی‌توانست دل از و بردارد. به چهره‌ی کودک نگاه می‌کرد. خطاب آمد: «دَعْهُ یَا حُسَین»، حسین جان، او را رها کن، «فإنَّ لَهُ مُرْضِعاً فی الجَنَّه»، الآن او را سیرآب می‌کنند.

ولی چطور این کودک را ببرد و به مادرش بدهد؟ من این حیرت را از این‌جا می‌فهمم که حضرت وقتی برگشت مادر کودک را صدا نکرد، فرمود: «خُذیهِ یا زَینَب»، زینب جان، این کودک را بگیر. تا یک قبر کوچکی حفر کند. هر چقدر من در تاریخ گشتم خانم امام حسین علیه الصّلاه و السّلام، خانم حقیقی، سیّده‌ی ما، حضرت رباب روحی لها الفدا، هیچ جا ندیدم برای این کودک جلوی مردم عزاداری کند. ولی او مادر است، خیلی سعی کرد که… آن‌جا ننوشته‌اند جلو آمد تا برای فرزند خود عزاداری کند. ارباب ما این طفل را دفن کرد امّا مادر جلو نیامد. این خانم هر وقت عزاداری می‌کرد برای ارباب عزاداری می‌کرد. ولی یک شاعر شعری گفته است. هر چقدر مادر بخواهد تحمل کند، آن لحظه که داشت این کودک را می‌داد به او نگاه کرده و گلوی مثل گل کودک را دیده است و حق دارد…

حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام می‌فرماید: وقتی یک نفر از ما شروع به گریه می‌کردیم، آزار آن‌ها شروع می‌شد. با چوبه‌ی نیزه به سمت ما می‌آمدند. آن شاعر حق دارد که گفته است:

بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود…


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه‌ السّجّادیه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۹٫

[۵]-‌ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏ ۸، ص ۱۵۸٫

[۶]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، المشیخه، ص ۸۲٫

[۷]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، المشیخه، ص ۸۲٫

[۸]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۱۱۶٫

[۹]– همان.

[۱۰]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۴۵، ص ۴۹٫

[۱۱]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۱۱۶٫

[۱۲]– همان.

[۱۳]-‌ سفینه البحار، ج‏ ۵، ص ۵۷٫