حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۰۲ دی ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و به ادامه بحث پیرامون موضوع «جنگ صفین» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» به بحث تحمیل حکمیت و حکم رسیده بودیم و نکتههای امروز را باز هم از زبان شما خواهیم شنید.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. بحث به آن جا رسید که دو سپاه آماده شدند که یک قرارداد و توافقنامهای برای حکمیت بنویسند. ولی یک نکتهای که بسیار به نظر خودم مهم است مانده است که از یک زاویه دیگری بحث را ببینیم. یک بحثی داشتیم به اسم جنگ روایتها که این در واقع صفحه به صفحه تاریخ، لحظه به لحظه تاریخ هر جایی که حب و بغضی بوده است گروههای مختلف تلاش کردند که حقایق را به سمت خودشان سوق بدهند و از آن استفاده کنند و به نفع خودشان مسئله را تمام کنند. یکی از چیزهایی که هم جالب است، هم تعجب انگیز و تأسف آور هست این متن مختصری است که میخواهم امروز بخوانم. این متنی که برای شما میخوانم کتابی است به نام مناقب الائمه اربعه که برای یکی از مهمترین محققان متکلم جهان اسلام به نام قاضی باقلانی است چند صفحه در مورد صفین دارد ۲ ـ ۳ صفحه آن را من میخواهم اشاره کنم. وقتی ما در ماجرای حکمیت رسیدیم به این که عمار کشته شد و شهادت عمار برای تمام جهان اسلام مثل روز روش شد همه مصادر آوردند. من یادم نمیآید شخصیت قابل ملاحظهای در بین تمام مسلمین که بگوید ماجرای حدیث عمار و این که رسول خدا در آن فتنه بزرگ چگونه حق را روشن کردند شک کرده باشد یا رد کرده باشد. این هم فقط ما شیعیان نمیگوییم. شیخ الاسلام شیخ برجسته به نام ابن حجر اسقلانی او هم عین ما همین حرف را میزند. یعنی جزء موارد توافقی فرق مختلف است. ولی اگر کسی بخواهد حقیقت را نپذیرد این طور میشود که جناب باقلانی نخواسته بپذیرد. جناب باقلانی هم عصر شیخ مفید ما است، ۴۰۳ از دنیا رفته است، مناظراتی هم با شیخ مفید داشته است. خیلی حرف عجیبی زده است. یعنی ما دیگر کجا باید به یقینیات برگردیم. یک روایتی از این واقعه کرده است خیلی جالب است. میگوید وقتی که شامیان قرآن را به نیزه بستند و بلند کردند عراقیان هم همین کار را کردند و از طرف امیرالمؤمنین کسی فریاد زد که یعنی حضرت این حرف را دارد میزند که «امسکوا، امسکوا، ایها الناس رزینا بالکتاب الله»، اولین کس یا معین قرآن به نیزه کردن خود امیرالمؤمنین بوده است، آره به کتاب خدا برگردیم دو تا گروه مسلمان چه کاری است که جنگ کنیم؟ حضرت این کار را قبل از جنگ کرده بود، حالا که حق روشن شده است آنها باید به حقی که روشن شده است برگردند. این دو گروه بجنگند حتی آن گروه بغی کننده که در روایت عمار معلوم شد گروه و لشکر و سپاه بغی کننده چه کسانی هستند، به امر خدا برگردند. حق روشن شد باید برمیگشتند. این جا برای این که آب را گل آلود کنند ایشان میگوید که امیرالمؤمنین گفت بله به کتاب خدا برگردیم. بعد دو گروه نمازهای خود را خواندند. و میگوید این حرفها که امیرالمؤمنین قبول نداشت و این که بگوید این خدعه و نیرنگ است نداریم.
روایت عمار میگوید یک طرف گروه ظالم هستند، یک طرف هم گروهی هستند که عمار داخل آنها هست. پس صف جدا شده است. باقلانی میگوید وقتی دو گروه با هم آتش بس اعلام کردند «بحث علی عبدالله بن عباس، و معون نفر من اصحاب رسول الله الی معاویه» امیرالمؤمنین به رهبری عبدالله بن عباس چند تا اصحاب را برای مذاکرات اولیه فرستاد. و معاویه هم برادر خود عطبه را مع جماعه من اصحاب رسول الله و من خیار اهل الشام، عدهای از یاران پیامبر و افراد نیکوسرشت شام را مذاکره فرستاد. یعنی دو طرف اصحاب پیامبر هستند. یک طرف پیغمبر میفرمود «وحی ُ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَه» فئه یعنی گروه، جریان. فئه باغیه، فئه حق. این جا میگوید اصحاب پیغمبر با اصحاب پیغمبر. در حالی یک طرف تمام بدریین، یک طرف تمام سابقهداران و طرف دیگر طلقا بودند، کسانی که بعد از فتح مکه مجبور شدند اسلام بیاورند. کدام آدم برجستهای از اصحاب پیامبر در بین اینها است. یک نفر. این طرف امیرالمؤمنین گفت هیچ کس قابل قیاس نیست. این وسط دنبال این هستند که گردن یک نفر بیندازند که یک دفاعی کنند از آن جایی که، از ظلمی که قابل دفاع نیست. از باطلی که قابل روتوش نیست. میگوید علی بن ابیطالب دنبال حکمیت و قرآن به نیزه کردن بود. معاویه هم بود. این وسط یک عدهای اعتراض داشتند که میگفتند جنگ را ادامه دهید. اینها «ففترقه السبائیه عند ذلک» سبائیها عدهای بودند دنبال یک شخصی که ریشه یهودی داشت به نام عبدالله بن سباء که میخواهند بگویند شیعیان دنبالهرو این فرد هستند. یک ادعایی میکند، میگوید علی بن ابیطالب (ص) آماده و راضی بود، نه مجبور. معاویه هم راضی این وسط یک عده از این یهودیهایی که قبلاً یهودی بودند، برای خراب کردن اسلام ظاهراً مسلمان شده بودند اینها بودند داشتند خراب میکردند، ناراضی بودند. این سبائیها تا حالا کجا بودند. میگوید «کان الاشتر نخعی فی من افترق» از مسئولین اینها مالک اشتر بود. یعنی فتنهگرها چه کسانی بودند؟ بزرگان سپاه امیرالؤمنین. پس فئه بغی کننده این وسط کجاست؟ اینها اصحاب پیامبر، آنها هم اصحاب پیامبر، یک عده در سپاه علی بودند که فتنهگر بودند. این جزئیات را آورده، خبر شهادت عمار را آورده، به روایت آن عمار معروف اشاره نکرده است. گردن چه کسی بیندازیم؟ گردن اشتر. امیرالمؤمنین یک یهودی یا متمایل به یهود را فرمانده لشکر خود کرد؟ یعنی درایت نداشت. چرا باید امیرالمؤمنین این جا تخریب بشود؟ برای این که یک جوری باید از معاویه دفاع شود. اینها رفتند که معاویه را بکشند یک عده به امیرالمؤمنین گفتند که تو هستی که میخواهی این کار را بکنی؟ حضرت گفت که نه، خودتان دیدید که اینها خودشان فتنه کردند.
آیا امیرالمؤمنین (س) این متمرد را به ادعای شما، این آدمی که، جناب مالک به قول شما یهودی بوده است آیا بعداً فرمانده و والی مصر کرد یا نه؟ شک نیست. متأسفانه مالک در مسیر ترور و شهید شد. یعنی امیرالمؤمنین هم پیرو اینها است؟ پیامبر باید چه کار میکرده است ما حق را بپذیریم و بشناسیم؟ بعضیها فکر میکنند اگر آیهای در قرآن داشتیم که حقانیت امیرالمؤمنین را تصریح به اسم کرده بود کار حل میشد. همیشه این جوری جواب میدهند. میگویند در قرآن میآمد چه شود؟ که ما شک نکنیم کلام خدا است. اگر جملهای را پیامبر بگوید، یقین داشته باشیم پیامبر فرموده با قرآن فرق میکند. ما این جوری هستیم که بگوییم پیامبر هر چه میخواهد بگوید ما فقط کتاب خدا؟ ابداً. یک وقتی شک داریم که کلام را پیامبر فرموده یا نفرموده است. اما اگر یقین داریم پیامبر جملهای فرموده است چه؟ برای ما از جهت اطاعت با قرآن فرق میکند؟ ما از کجا فهمیدیم قرآن کتاب خدا است؟ پیامبر فرموده است و باور کردیم. الان ما شک داریم که حدیث عمار از پیامبر صادر شده است؟ شما یک نفر را پیدا کنید بگوید شک دارم. همه مسلمین این را قبول دارند. پس چرا آن را قبول نمیکنید؟ اگر میخواهیم یک جور ماست مالی کنیم به امیرالمؤمنین و یاران برجسته آن جسارت نکنیم. برای این که بیانصافی به امیرالمؤمنین را ببینید نگاه کنید در علم رجال خیلی وقتها نزدیکان و یاران و شیعیان طراز اول امیرالمؤمنین را یا تکذیب کردند یا رد کردند. از آن طرف نزدیکان به معاویه و یزید را معمولاً تا توانستهاند پذیرفتند. از توثیق یعنی معتبر دانستن روایت عمر سعد فرمانده کربلا بگیرید تا آن کسی که سعید بن جوبیر را که همه مسلمین قبول دارند از اولیاء بود، مورد اعتنا بود، راوی بخاری و مسلم بود، ما شیعیان هم او را دوست داریم، اهل سنت هم او را دوست دارند. کسی که با خیانت او را برد و سر بریدند که بسیاری از بزرگان امت فریاد زدند. حجاج وقتی او را کشت بعد از او بیماری گرفت و یک حالت روانی به او دست داد. آن کسی که او را تسلیم کرد توثیق کردند. نویسنده بعد از آن میگوید چون توثیق کردن آوردم. آخر این آدم ارزش این را ندارد، نه راوی، نه محدث، نه عالم است، این یک جرثومه فساد اموی است. یاران امیرالمؤمنین تخریب شدند هنوز هم هست. مالک اشتر، فرمانده سبائیون، حارث همدانی کذاب چرا؟ چون محب امیرالمؤمنین هستند. ابوطفیل صحابی است. ما شیعیان به صحابه احترام میگذاریم، فرق دیگر همه میگویند صحابه راستگو هستند. خطیب بغدادی در کتاب خود آورده است که چرا بخاری از ابوطفیل نقل نکرد؟ چون که شیعه علی بود. اگر بگوییم مالک اشتر رئیس فتنهگران است بعد از این که امیرالمؤمنین آن را فرماندار مصر میکند باید نعوذ بالله به امیرالمؤمنین هم این نسبت را بدهند. برای دفاع از چه چیزی؟ شما نگاه کنید تاریخ را چه قدر دستکاری کردند. امیرالمؤمنین را مجبور کردند حکمیت را بپذیرد. چرا؟ چون قرار بود قرآن چه چیز جدید بگوید. جایگاه امیرالمؤمنین که روشن است. حاکم مشروعی هم هست. همه اینها را هم کنار بگذاریم. حدیث عمار حق را روشن کرد. شام بخشی از جهان اسلام است، کنار آن مصر است، که برای خودش کشوری از شام بزرگتر است. یمن است، عراق است، ایران است. همه اینها دست امیرالمؤمنین است. اختلاف است که شام مادر جامعه اسلامی دارد. معنی ندارد حکمیت قرار دهیم برای این که نفر از شام، یک نفر از امیرالمؤمنین بیاید برای کل تصمیم بگیرد. فشاری که آوردند هم اصل آن را، هم ابوموسی را تحمیل کردند. عقلایی نبود. چرا عقلایی نبود؟ چون منفعت داشتند. خستگی برای مردم بود آن جریان منفعت طلب از خستگی مردم استفاده کردند، یک رشوه گرفتند. گفتند یک نفر از ما جهان اسلام را تعیین تکلیف کند. یک مذاکرات ننگ آوری است این مذاکرات دومه الجندل و ماجرای حکمیت. تیم برنده دو دقیقه مانده این مبارزه تمام شود که جنگ را توقف نمیدهد. پیروز اگر بخواهد جنگ را متوقف کند بیجهت از پیروزی میماند. ولی بازنده فرصت بازسازی دارد. دو طرف کشتههای فراوانی دادند. آن کسی که دارد پیروز میشود وقتی متوقف میشود سرخورده و سرشکسته میشود. درون سپاه امیرالمؤمنین از لحاظ روحی و روانی پاشید. آن که بازنده است خوشحال میشوند چون از شکست قطعی نجات پیدا میکنند. پس از همه جهت به نفع شام بود. از همه جهت به ضرر امیرالمؤمنین بود. مجبور شد بپذیرد و گر نه عقل کجا حکم میکند در این شرایط کسی حکمیت را بپذیرد. آن هم حکمیت کسی که از اول او را قبول ندارد. در جمل خیانت کرده بود اصلاً از اول امیرالمؤمنین را قبول نداشته است. یعنی یک طرف عمر و عاص است که مقابل حضرت است، یک طرف ابوموسی است که مخالف حضرت است. سوت توقف جنگ با نیزه به قرآن کردن شروع شد. طبعاً اشتر نمیپذیرفت. یک عدهای شروع به فحش دادن کردند. اشتر جزء نگرانها است. اشتر الان دلواپس مذاکرات شده است. چون میگفت این ابوموسی میرود کار را خراب میکند من نمیپذیرم، چرا این کار را کردید. آخر جنگ برده را باختیم. مگر شما در حقانیت شک داشتید، اگر شک داشتید چرا شمشیر کشیدید؟ چه جور جنگیدید؟ مگر میشود آدم وقتی شک دارد جنگ برود؟ اینها نگران ولایت اشتر شدند. اشعث آمد به امیرالمؤمنین گفت مثل این که مالک اشتر ولایتمداری او میلنگد. حضرت فرمود ای کاش یکی مثل اشتر بین شما بود. من از اشتر ذرهای خوف ندارم. حق میگوید من هم مخالف بودم. من را هم مجبور کردید. من باید برای این که جنگ داخلی نشود حرف نزم، ولی اشتر بگذارید موضع حق معلوم شود. حالا که قرارداد بستیم تا خیانت از طرف مقابل نبینیم عهد را نمیشکنیم. میدانم ضرر کردیم، باید مردم ما میفهمیدند که این عهد را نمیپذیرفتیم. حالا که پذیرفتیم پای آن میایستیم، ما یک طرف نقض نمیکنیم. مگر این که آنها یا خیانت کنند یا رشوه بدهند یا یک خطای واضح کنند. اشتر راست میگوید شما را توبیخ میکند. گفتند نگران هستیم؟ حضرت فرمود من ذرهای از او نگران نیستم، او ذرهای با من مخالفت نخواهد کرد. کاش یکی از شماها مثل او بودید. نگران ولایتمداری اشتر نشوید. آوردند که وثیقهها را امضاء کنید. خواستند بنویسند، امیرالمؤمنین فرمود که اکتب، این جوری بنویس، «هذا ما تقاضا علی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب بمعاویه بن ابوسفیان. این توافقنامه بین امیرالمؤمنین علی (ع) و معاویه است. عمروعاص گفت که ما قبول نداریم. گفت بین علی و معاویه. ما تو را امیرالمؤمنین قبول نداریم. امیرالمؤمنین یعنی حاکم مشروع مؤمنین. حضرت تا ظهر چند ساعت معطل کرد، قبول نکرد. چرا؟ برای این که امیرالمؤمنین که دنبال لقب نیست حضرت نمیتواند حکومت مشروعی که با این سختی و ریختن خونها و ۲۵ سال صبر و یک قدری تازه حضرت فرمود اجازه ندادند که امیرالمؤمنین با دست باز در جامعه عدالت بورزد. با همه محدودیتها همه چیز را زیر و رو کرده است، حالا بیاید از دست بدهد. تا ظهر قبول نکرد. اشعث آمد گفت خدا غمگینش کند، این بهترین ترجمه است که میشود کرد. وقتی حضرت دید مردم همراهی نکردند سکوت کرد بعد این جور فرمود: فرمود «اللَّهُ أَکْبَرُ سُنَّهٌ بِسُنَّهٍ، وَ مِثْلٌ بِمِثْل» به خدا آن روزی که عین آن روز اتفاق افتاد، آن روزی که در حدیبیه آنها محمد مصطفی (ص) و ابوسفیان قرارداد صلح حدیبیه بنویسند آنها گفتند ما رسول الله را قبول نداریم. امیرالمؤمنین زیر بار نرفت. فرمود من روی رسول الله خط نمیکشم. و پیامبر امیرالمؤمنین را تکریم کرد. گفت من کسی نیستم که خط بکشم با قلم روی رسول الله. من این را نمیکنم. خود حضرت روی کلمه رسول الله خط کشیدند. یعنی امیرالمؤمنین وظیفه خودم که باید دفاع کنم از شما را من کوتاه نمیآیم. ولی شما دستور دهید یا رسول الله بگویید مصلحتی ما روی چشم خود میگذاریم. پیغمبر هم نفرمود باید بکنی. یعنی تجلیل کرد که تو باید در جای خود آن جا به عنوان شیعه پیامبر، مسلمان پیامبر تا جایی که جا دارد دفاع کنی. حضرت فرمود آن روز هم همینطوری شد. روی رسول الله پیامبر خط کشیدند. عمروعاص گفت سبحان الله ما را با کفار تشبیه میکنید. حضرت فرمود که «یَا ابْنَ النَّابِغَهِ» من نمیتوانم ترجمه کنم و موضوع را بگویم که تو چه جایگاهی داشتی، پسر چه زنی بودی؟ و حتی عرب جاهلی راجع به تو و مادرت چه میگفت. «وَ مَتَى لَمْ تَکُنْ لِلْفَاسِقِینَ وَلِیّاً، وَ لِلْمُسْلِمِینَ عَدُوّا» تو از چه زمانی تا حالا برگشتی و رئیس فاسقان دیگر نیستی؟ دشمن مسلمین دیگر نیستی؟ تو همراه سرپرست و یار و یاور فاسقان و دشمن مسلمانان هستی. «وَ هَلْ تُشْبِهُ إِلَّا أُمَّکَ الَّتِی دَفَعَتْ بِک» آیا تو شبیه به مادرت هستی یا شبیه مسلمانان هستی؟
خلاصه اختلاف شد ولی خب حضرت خط زدند. گفتند حالا متن حکمیت را بنویسید. متن حکمیت این است «هَذَا مَا تقاضَی» یعنی توافقی است که علی بن ابیطالب (ص) و معاویه انجام دادند. «قاضا علی» علی توافق کرده است، که کوفیان و شیعیان او از مؤمنین و مسلمین هر چه این حکمیت نتیجه داد به آن شروط بپذیرند. معاویه و اهل شام هم پذیرفتند. «إِنَّا نَنْزِلُ عِنْدَ حُکْمِ اللَّهِ وَ کِتَابِه» ما حکم خدا و کتاب خدا را بپذیریم. هیچ چیز را به آن ترجیح ندهیم. عهدی بستند بعد خیانت کردند. «أَنَّ کِتَابَ اللَّهِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ مِنْ فَاتِحَتِهِ إِلَى خَاتِمَتِه» هر چه قرآن میگوید. پس دو نفر قرار نشد از هر جا دل آنها خواست، از سلیقه خود نظر بدهند. ببینند قرآن چه میگوید. مشورت کنند ببینند قرآن چه میگوید. حکم خدا در این باره چیست. «فَمَا وَجَدَ الْحَکَمَانِ فِی کِتَابِ اللَّهِ» که اینها ابوموسی و عمروعاص هستند. «وَ مَا لَمْ یَجِدَاهُ» هر جا در قرآن ندیدند. «بِالسُّنَّهِ الْعَادِلَهِ الْجَامِعَهِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَهِ» آن رفتار پیامبر که بین همه مورد اتفاق نظر است. اختلاف نیست. یعنی کسی شک ندارد. برای مذاکرات حکمیت یک دستور کار لازم بود. یعنی یک پیش توافقی بود برای این که اینها ۸ ماه وقت داشته باشند در دومه الجندل بنویسند. این پیشنویس مذاکره است که بعد از این شامیان کشتههای خود را دفع کردند و برگشتند. امیرالمؤمنین هم کشتههای خود را دفن کردند و به سمت کوفه برگشتند و در آتش بس به سر میبرند. ۸ ماه این دو نفر، ابوموسی و عمروعاص فرصت دارند که حکم خدا را استخراج کنند. چه کسی باخت؟ کوفیان باختند. بعد از ۸ ماه شام به صورت کامل نیروهای خود را بازسازی کرد. ولی در کوفه اختلاف افتاد. این جا یک اتفاق عجیبی افتاد. چه کسی خیلی خوشحال بود؟ عامل حکمیت در واقع چه کسی بود؟ عامل شکست صفین چه کسی بود؟ اشعث. وقتی این تمام شد اشعث … یک عبارتی هست که از امیرالمؤمنین نقل کردند در ربعه الصفین است، که حضرت اسلام و ایمان بسیاری از اهل صفین را انکار کرد. اشعث این متن توافقنامه را برداشت میبرد این طرف و آن طرف نشان میداد. همزمان نگران ولایتمداری اشتر هم بودند. مردم ناراحت بودند، یک نفر این وسط بلند شد که این دو نفر را گذاشتید حاکم بر مردم شوند حکم تعیین کنند. با این تسمه که برای هدایت اسب است دست او بود یک ضربه به اسب اشعث زد. اشعث ناراحت شد. و غضب الاشعث، طرفدارهای او از کنده نزدیک بود که درگیر نظامی شوند. یاران امیرالمؤمنین مثل معقل بن قیس، احنف بن قیس، آمدند دسته جمعی از اشعث عذرخواهی کردند که سپاه حضرت بیش از این دچار … یعنی ای کاش غیرت قبیلهای کندیان به اشعث سپاه کوفه غیرت دینی به امیرالمؤمنین داشت. از هم جدا شدند. «تضارب القوم بالمقارع و نعال السیوف و تسابوا و لام کلّ فریق منهم الاخر» علی به سمت کوفه رفت و معاویه به سمت شام اما اتفاقی که افتاده بود چه بود؟ وقتی حضرت نزدیک کوفه شد یک نفر از کوفه بیرون آمد، فرمود چه خبر از کوفه؟ «إِنَّ عَلِیّاً کَانَ لَهُ جَمْعٌ عَظِیمٌ فَفَرَّقَه» علی عرضه نداشت. حضرت فرمود من نمیخواهم اصلاح کنم ولی نفس خود فاسد شود. با ماجرای عمار و موارد دیگر حق روشن روشن بود. میخواستید بپذیرید. شما اگر مکابره کنید، عناد بورزید، حالا که میدانستید خودتان تاوان بدهید. من حجت را تمام کردم. «کان له حِصْنٌ حَصِینٌ فَهَدَمَه» دژ مستحکم خود را پاره پاره کرد و شکست، لشکر از هم پاشید. توان علی کم است. یعنی خودشان فهمیدند که کار خطایی کردند. وقتی از آن هیجان داشتند بر میگشتند اختلاف شد. هر چه طول این ۸ ماه بیشتر میشد تفرقه داخل کوفه بیشتر میشد. دیگر بعد از این کوفه لشکر ۱۰۰ هزارتایی به خودش ندید. دیگر یکپارچه نشد، دیگر روحیه مردم کوفه برنگشت. این جا یک اتفاق از یک زاویه دیگری افتاد. آن هم این بود. پیامبر یک همسری داشت که دختر خلیفه دوم بود. ما از او فقط یک جا اسم بریدم آن جایی که در ماجرای جمل خوشحال بودند از این که ممکن است امیرالمؤمنین کشته بشود و یک نقل هم هست که در شهادت امیرالمؤمنین ابراز شادی کرد. به کارهای سیاسی علاقهمند بوده است و یک جا هم یک حرف بسیار زیبایی هم زده است. دو تا متن آن را میخواهم بخوانم. یکی این که، این نکته قرآنی من هم این جا باشد. نکته قرآنی که امروز میخواستم عرض کنم آیه یکی مانده به آخری این صفحه ۲۷ که امروز تلاوت میشود خداوند میفرماید که بر شما واجب است که دارید از دنیا میروید وصیت کنید. خیلی حرف زیبایی جناب حفصه زده است، دقت کنید. میگوید وقتی خلیفه دوم از آن ترور آسیب خورد و در بستر بیماری بود و هنوز بعد از خودش جانشین تعیین نکرده بود، غیر شیعیان میگویند که پیامبر جانشین تعیین نکرده است، پس خلیفه کار خوبی کرده است. دختر او حفصه که همسر پیامبر است یک حرفی زد که ما شیعیان هم همین را میگوییم. برادرخود عبدالله را صدا کرد گفت بیا، این که دارم میخوانم صحیح مسلم جلد ۳ صفحه ۱۴۵۵ است. «أَ عَلِمْتَ أَنَّ أَبَاکَ غَیْرُ مُسْتَخْلِف» میدانی بابای ما قرار نیست کسی را تعیین کند. گفتم که بله. گفت باید این کار را بکند. باید خلیفه تعیین کند. گفتم برای چه؟ گفت که «لَوْ کَانَ لَکَ رَاعِی إِبِل» اگر تو یک چوپانی داشته باشی یک چند تا شتر را در بیابان دارد اداره میکند «أَوْ رَاعِی غَنَم» یا چند تا گوسفند، «ثُمَّ جَاءَکَ وَ تَرَکَهَا» اینها رها کند و بیاید در شهر شما چه میگویی؟ «رَأَیْتَ أَنْ قَدْ ضَیَّع» میگویی ضایع کردی، در امانت خیانت کردی، رها کردی، «فَرِعَایَهُ النَّاسِ أَشَد» میگوید برو به بابا بگو جامعه اسلامی را رها نکن، بی خلیفه نگذار. ما هم همین را میگوییم مگر میشود پیامبر جامعه اسلامی را رها کرده باشد. ایشان در صحیح بخاری یک نقلی از ایشان هست بسیار زیبا. ابوموسی اشعری را کوفیان انتخاب کردند، از آن طرف هم اهل شام عمروعاص را. ۷ ـ ۸ ماه وقت است بروند بررسی کنند. موضع عمروعاص که معلوم است. «عمروعاص نفس معاویه» همان است میخواهد منویات او را بیاورد و پیاده کند. این طرف ابوموسی فکرهای خود را کرد. یک دامادی دارم اسم او عبدالله بن عمر است. این را بیاوریم حاکم کنیم. این کسانی که میگوید ابوموسی عزلت نشین بود و عقب نشست ایشان دنبال فرصت بود. در آن منطقه دومه الجندل رفت و به عبدالله بن عمر پیام داد که این جا بیا تا مقدمات حکومت را برای شما فراهم کنیم. عبدالله بن عمر هم یک آدمی بود که اهل شجاعت نبود. عقب مینشست، هر چه پیغام میداد نمیآمد. جناب حفصه باز وسط آمد. روایت ۴۱۰۸ صحیح بخاری میگوید که «دَخَلْتُ عَلَى حَفْصَه» دیدم خواهرانی را گفتم که «قَدْ کَانَ مِنْ أَمْرِ النَّاس مَا تَبَیَّنَ مَا تَرَیْن» میبینید که اوضاع چه جوری است. «فَلَمْ یَحْصُلْ لِی مِنَ الْأَمْرِ شَیْء» من هم نمیدانم چه خدمتی میتوانم به جامعه اسلامی کنم. «فَقَالَتِ الْحَق» برو ملحق شو. «فَإِنَّهُمْ یَنْتَظِرُونَکَ» منتظرت هستند. «وَ أَخْشَى أَنْ یَکُونَ فِی احْتِبَاسِکَ عَنْهُمْ فُرْقَهٌ» میترسم تو نروی، جامعه اسلامی را تفرقه بگیرد، باز دوباره اختلاف پیش بیاید. «فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّى ذَهَبَ» این قدر این خانم اصرار کرد تا ایشان رفت. «فَلَمَّا تَفَرَّقَ النَّاسُ خَطَبَ مُعَاوِیَهُ» آن جا معاویه هم حاضر شده بود و سخنرانی کرد.«فَقَالَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَلْیُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ» جناب عبدالله بن عمر که در هیچ جنگی شرکت نکردی یک دفعه شما برای چه در مذاکرات پیدا شدی؟ معاویه که با امیرالمؤمنین میجنگد که شما را رها نمیکند. «مَنْ کَانَ یُرِیدُ هَذَا الْأَمْر» خواهش میکنم همه عزیزان مسلمان این روایت را بخوانند ببینند معاویه فقط به امیرالمؤمنین جسارت نکرده است. گفت کسی که این حکومت را میخواهد شاخ خود را نشان دهد ببینم. «فَلْیُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ» جرأت دارد روی پای خود بایستد بگوید من. «فَلَنَحْنُ أَحَقُّ مِنْهُ وَ مِنْ أَبِیهِ» من هم از خودش شایستهتر هستم از هم از پدرش. مسئله معاویه این نبود که با امیرالمؤمنین درگیر شود. خودش وقتی کوفه آمد گفت فکر کردید من برای چه با شما جنگیدم بعد از آتش بسی که با امام حسن داشت. «لتصوموا» برای این که روزه بگیرید؟ برای این که حج بروید؟ برای این که نماز بخوانید؟ نماز را که میخواندید. حج را که میرفتید. روزه را که میگرفتید. «ولکن ارید ان اتامر علیکم» میخواستم من حاکم شوم. لذا وقتی مدینه رفت دختر خلیفه سوم که کشته شده بود، میگفتند سر پیراهن او دعوا میشد شروع به گریه کردن کرد. گفت او را ساکت کنید تمام شد. آن پیراهن و خون و اینها را میخواستیم برای این که بتوانیم … حالا دیگر حکومت دست ما است ساکت باشید مردم را تحریک نکنید. در واقع این اتفاق که افتاد عبدالله فهمید که با معاویه نمیشود در افتاد، برگشت و ابوموسی هم فهمید که باید یک فکر دیگری کند.
شریعتی: امروز دوستان ما صفحه ۲۷ را تلاوت خواهند کرد. که حسن ختام برنامه امروز ما خواهد بود.
حجت الاسلام کاشانی: خداوند در این آیهای که انشاءالله عزیزان ما میخواهند بخوانند که بنده یک جمله عرض کنم. کتب علیکم، بر شما واجب است وقتی چه پیش از موقع مرگ، شما باید وصیت کنید. وصیت هم این نیست که اول بگویید اموال من چیست. وصیت یکی این است که عقاید خود را بیان کنید. بازماندگان که شما را دوست دارند تشویق به خیر کنید. مرحوم امام رحمه الله علیه اول وصیتنامه خود مردم را بر میگردانند میگویند من آن وصیتی را میگویم که پیغمبر فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» یعنی اول برگردید به دارایی اصلی خود، به دین خود، عقاید خود و بعد از این نگاه کنید این اموال که قرار است برسد اگر چیزی دارید به وارثها میرسد ولی خداوند در این آیه میفرماید برای پدر و مادر یک حق جدا هم در نظر بگیرید. ممکن است در نزدیکان شما کسی باشد که گرفتار است ولی وارث شما نیست شما یک سوم توان دارید که در این راه خرج کنید. خداوند برای ۴۰ ـ ۵۰ میلیون شخص من که دارم از دنیا میروم آیه میفرستد که این را بدون چه اموال، چه داراییهای معنوی این را بدون حساب رها نکن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۱۷۷)
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَهٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ (۱۷۸)
وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۹)
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقینَ (۱۸۰)
فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ (۱۸۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید بلکه نیکى آن است که کسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زکات را بدهد و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانى که راست گفتهاند و آنان همان پرهیزگارانند (۱۷۷) اى کسانى که ایمان آوردهاید در باره کشتگان بر شما [حق] قصاص مقرر شده آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن و هر کس که از جانب برادر [دینى]اش [یعنى ولى مقتول] چیزى [از حق قصاص] به او گذشتشود [باید از گذشت ولى مقتول] به طور پسندیده پیروى کند و با [رعایت] احسان [خونبها را] به او بپردازد این [حکم] تخفیف و رحمتى از پروردگار شماست پس هر کس بعد از آن از اندازه درگذرد وى را عذابى دردناک است (۱۷۸) و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید (۱۷۹) بر شما مقرر شده است که چون یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت کند [این کار] حقى است بر پرهیزگاران (۱۸۰) پس هر کس آن [وصیت] را بعد از شنیدنش تغییر دهد گناهش تنها بر [گردن] کسانى است که آن را تغییر مىدهند آرى خدا شنواى داناست (۱۸۱)
پاسخ دهید