حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۰۹ دی ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و به ادامه بحث پیرامون موضوع «جنگ صفین» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
این روزها میان شهیدان چه همهه است این انقلاب ادامه فریاد فاطمه ست
از تشنگی چه واهمه از دشمنان چه باک وقتی علم به دست علمدار علقمه است
تا گردن معاویه ده ضربه بیش نیست اطراف خیمه گاه علی از چه همهمه است
فرعون هم مقابل موسی کسی نبود جادوی سامری که فقط یک مجسمه است
حکم خدا مگر حکمیت نیاز داشت با اشعری بگود که زمان محاکمه است
فریاد فاطمه است که پیچیده در زمان مقصد اگر علی ست شهادت مقدمه است
در سالروز حماسه ۹ دی با سمت خدا مهمان لحظات ناب و نورانی شما هستیم. در محضر و معیت حاج آقای کاشانی عزیز هستیم.
بحث ما به حکمیت رسید و آن واقعه بزرگ و تاریخی در دوران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع)
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. با این که صفین بین مناسبتهای مختلف مدام عقب و جلو شد ولی خیلی عجیب است که امروز که ۹ دی هست به حکمیت رسیدیم. اگر کسی دقت کند در اتفاقات مهم تاریخی شباهت به هم ممکن است رخ دهند. یعنی یک جایی که حق واضح روشنی را به خاطر یک رقابتی، به خاطر یک حزب بازی، قبیلهگرایی، به خاطر مناسباتی، به خاطر منافع شخصی و گروهی منافع جامعه اسلامی را عدهای زیر پا بگذارند. ضرر بزنند، پیروزی را به شکست تبدیل کنند. شادی را به پشیمانی تبدیل کنند و روی خطای خودشان هم به لجاجت بایستند و مدام هم ضربه بزنند. خدا هم انشاءالله ما را از کسانی قرار بدهد که عبرت میگیریم و انشاءالله به مرور کم خطا میکنیم و رشد میکنیم. خیلی واقعه تلخی شد. در لحظه پیروزی سپاه امیرالمؤمنین (س) صدای توقف جنگ … اگر توقف جنگ میشد و مضل، گمراه به سمت حق بر میگشت خیلی خوب بود. همیشه امیرالمؤمینین (س) تلاش میکرد که جنگ زود شروع نشود، آغاز کننده نباشد، من چند جلسه است دارم تکرار میکنم چون به نظر من این از مهمترین مقاطع تاریخ است که بعد از شهادت عمار از نظر بنده حق مثل آفتاب سر ظهر روشن روشن واضح شد. هر ابهام و حرف و سخن و نمیدانستم و دنبال خون ریخته شده یک مظلومی بودیم و فکر میکردیم علی بن ابیطالب در قتلی دخالت دارد یا ندارد و اینها آن جا دیگر حجت تمام شد و از محدود جاهایی که بنده کمتر دیدیم یا الان فکر میکنم خاطر من نمیآید شخصیت قابل ملاحظهای از فرق مختلف اسلامی راجع به حدیث عمار که عمار در گروهی است که به حق دعوت میکنند و گروه مقابل فئه باغیه هستند. گروه ظالم هستند.
ما شیعیان سایر مسلمین را یک جور نمیبینیم. جمع زیادی از مسلمانان غیر شیعه حضرت زهرا (س) را برترین انسان پس از رسول خدا در بین تمام مسلمین میدانند. چون ایشان بضعه الرسول است و میگویند بضعه پیامبر حکم خود پیامبر را دارد. میخواهم بگویم ما همه را به یک چشم نگاه نمیکنیم که اشتباه برداشت نشود تا یک گلهای کنم که این ماجرای ظلم به حکمیت همین جوری ادامه داشته است. گروهی در این سطح به فاطمه زهرا (س) علاقه ندارند ولی در مجموع به حضرت زهرا محبت دارند. دختر پیامبر را از جهت تقوا، از جهت تقدس، از جهت عفاف، از جهت محبت عجیب پیامبر اکرم (ص) به او خیلی دوست میدارند. یک گروهی هم هستند که اینها کمتر هستند ولی متأسفانه نسبت به اهل بیت بغض دارند ولی کتمان میکنند. گاهی دم خروسی افشا میشود. یک عده هم هستند که دشمنی خود را با اهل بیت حتی کتمان نمیکنند فریاد میزنند، این گروه آخر جمعیت کمتری دارند، بسیار کمتر ولی هستند. از این گروه آخر اگر یادتان باشد گفتم که کتاب در دفاع از یزید نوشتند و جسارت و توهین به سیدالشهداء. یعنی خیلی صریح و آشکارا جسارت میکنند. این گروه اندک هستند. اما یک گروهی هستند که اینها دشمنیهای خود را پنهان میکنند. از جمله بنده نگاه میکردم در بین دانشمندان و علمای کشور یمن و در بین علمای برجسته محدث کشور مغرب مثل آل قماری یک شخصیتی به نام شمسالدین ذهبی، ایشان خیلی آدم مهمی است. اگر من بخواهم متناظر بگویم بلاتشبیه مثلاً فرض بفرمایید علامه مجلسی ما. میگویند این شامی ناصبی است. شامی هم امروز را نمیگویند آن زمانی که شامیان به همراه معاویه دشمن امیرالمؤمنین بودند. این ناصبی است. بنده هم در ذهن خود گفتم اینها چرا بهتان میزنند او کجا آمده است دشمنی خود را ابراز کرده است تا در این واقعه دیدم که به بحث ما مربوط است. ببینید به همه اهل سنت چه بهتانی زده است. من اگر شیعه هم نباشم از او اعلام برائت میکنم. در صفین حق روشن شد. من کسی را نمیشناسم، حتی سلفیها، وهابیهای عربستان، حتی این شیخ بن باز که در عربسان مفتی اعظم بود که اینها خباثتهایی دارند، همراهیهایی با استکبار دارند آنها همه میگویند اهل بغی و باغی سپاه شام و معاویه بود. اهل حق و کسانی که درست عمل کردند امیرالمؤمنین. ماجرای عمار یک ماجرای استثنایی است و تقریباً روی آن وفاق است. بدون در نظر گرفتن چنین واقعه آشکار و روشنی … میدانید مردم در ماجرای امیرالمؤمنین سه دسته شدند. یک عده در سپاه امیرالمؤمنین آمدند با شامیان جنگیدند که در روایت عمار اینها کسانی هستند که به حق دعوت میکنند. یک عده هم در سپاه معاویه بودند با امیرالمؤمنین جنگیدند که اینها فئه باغیه، گروه ظالم، اهل بغی شدند. یک گروه هم کنار نشستند. شک کردند که شرکت کنند یا نکنند. مثل عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، ابوموسی اشعری، اینها کنار نشستند. اگر جایی شما در خیابان میبینید دو گروه با چاقو دارند همدیگر را میزنند و شما قدرت جدا کردن و سوا کردن ندارید و نمیدانید که موضوع چیست، حق چیست؟ کنار بکشید الکی در خون کسی دخالت نکنید. اما آن جایی که حق است و باطل. قرآن چه میفرماید: «َقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ» (حجرات/۹) با اهل بغی بجنگید تا برگردند و به حکم خدا تن دهند. این جا وظیفه ایستادن نیست. اگر ما ایستادیم دیدیم یک عدهای دارند در احد به پیامبر حمله میکنند، پیامبر و امیرالمؤمنین تنها شدند آنها دارند حمله میکنند. این جا احتیاط معنا ندارد. بنشینیم بگوییم ما احتیاط میکنیم. این جا نشستن بی احتیاطی است. این جا باید خود را سپر پیامبر کنید. تکلیف که روشن شد دیگر نشستن نه تنها فضلیت نیست که رذیله است. که عدم عمل به وظیفه است. کما این که خود عبدالله بن عمر بارها گفته است که من این قدری که تأسف میخورم در معیت علی بن ابیطالب با اهل بغی، فئه باغیه یعنی شامیان نجنگیدم سر هیچ موضوعی تأسف نخوردم. آقای ذهبی مجلد پنجم سیره الاعلام النور و الاعلام میگوید مردم در ماجرای صفین و پس از آن سه دسته شدند. نواصب، شیعه، اهل سنت. سپاه امیرالمؤمنین شیعه به معنای امروز من و شما عمدتاً نبودند. عمدتاً به ادبیات امروز جزء برادران اهل سنت بودند. نواصب سپاه معاویه هستند. در ادبیات ذهبی عنوان شعیه گروهی از اهل بدعت هستند. آیه و روایت عمار و سایر ادله نشان میدهد همراهی با امیرالمؤمنین بدعت است یا وظیفه است؟ وظیفه است. میگوید سپاه علی که با دشمنان او دشمنی کردند اینها شیعه هستند، اینها اهل بدعت هستند. یعنی اگر در حدیثی اسم یکی از اینها آمد که میدانید بزرگان اصحاب در این سپاه هستند اینها اهل بدعت هستند و به این راحتی حرف آنها قابل پذیرش نیست. بعد میگوید اهل سنت کسانی هستند که باسواد بودند، عالم بودند، کنار کشیدند. آقای ذهبی بنده نمیخواهم بگویم اهل سنت این جوری هستند که ذهبی میگوید ولی شما نگاه کنید این دشمنی خود را دارد آشکار میکند. بعد از آیه روشن باز هم انکار. این کفر بعد از ایمان نیست. منظور من از کفر پوشاند حق است. یعنی میخواهد بگوید کسانی که امیرالمؤمنین را رفتار او را فتنه میدیدند آینها اهل سنت هستند. بنده نمیگویم امروز اهل سنت اینها هستند. میگویم ذهبی بغض خود را این طوری پنهان میکند. یعنی این قدر حق خوری آشکار. با این که خود آقای ذهبی میگوید حدیث عمار متواتر است. یعنی یقین دارند پیامبر فرموده است عمار را گروه اهل بغی میکشد. حالا که حق روشن شد، حالا که آیه داریم قاتلوا باز هم میگوید درست آنهایی بودند که کنار کشیدند. یعنی اصلاً ما در آن واقعه سه دسته نداریم. حق و باطل، منتها آن گروهی که کنار نشستند میزان بطلان آنها کمتر است. آنهایی که حق را یاری نکردند حق را واگذاشتند موجب خذلان حق شدند خطای محض کردند. از نگاه ذهبی سپاه امیرالمؤمنین و سپاه معاویه هر دو در یک جبهه هستند. هر دو اهل بدعت هستند. شما ببینید امیرالمؤمنین فرمود که الدهر انزلنی، این قدر من را پایین آورد تا من را با معاویه و علی … ذهبی دارد همین کار را میکند. هفتصد سال بعد همه چیز روشن شده است. سپاه امیرالمؤمنین انبوهی از هزاران هزار رزمنده سپاه شام، وقتی قرآن به نیزه شد ناگهان همه گفتند ببینیم حق با کیست. کان حق روشن نشد. بعد برای این که به ابوموسی رأی بدهند گفتند حسن او چیست؟ این که در جنگ شرکت نکرده است. آن کسی که حق را یاری نکرده است خودش باید محاکمه شود که امام رضا (س) سخن تندی درباره او دارد. او به جای این که محاکمه شود همان جوری که شما فرمودید به اشعری باید گفته شود الان وقت محاکمه تو است.
حکم خدا مگر حکمیت نیاز داشت با اشعری بگو که زمان محاکمه است.
اگر ابهامی است بگویید ابهام است. کجا ابهام بود؟ و شما آقای اشعری باید میآمدید و میگفتید چرا شرکت نکردید، چرا به وظیفه عمل نکردید؟ کجا به یک فراری از جنگ میگوید بیا درجه به تو بدهیم؟ عوض این کار بیایند بگوید هر دو اشتباه کردند شما دو نفر یکی که عمروعاص است که اگر بخواهیم راجع به حرف بزنیم برنامه تاریک میشود. از چه جهت راجع به او حرف بزنیم چه اعتمادی بر او هست؟ مال دوستی او، پول پرستی اوف همین آقای ذهبی میگوید خدا عمر و عاص را رحمت کند خیلی مال دوست بود. به خاطر یک کشور مصر آمد و پا روی حق خیلی آشکار و روشن گذاشت. حق روشن روشن بود. ابهام نبود، صرف یک ادعا، گفتند ببینیم حق با کیست؟ امیرالمؤمنین (س) نمیپذیرفتند. ولی وقتی مجبور شدند، دیدند جمع زیادی از قرآ، شاید جمعی نزدیک به ۲۰ هزار نفر گفتند اگر به این کار تن ندهید شما را میکشیم یا سپاه از همدیگر میپاشید، حضرت از کشته شدن که نمیترسید. یعنی جنگ داخلی و ضرر بیشتری برای مسلمین حضرت را وادار به حکمیت کردند. وارد به حکمیت کردند امیرالمؤمنین حتی آن جایی که بخواهد عقب برود تا میشود سعی میکند همه حق را نگه دارد. فرمود اگر قرار است حکمیت باشد باید بر اساس حکم خدا حرف بزنند. حالا شما میگویید دو نفر بیایند حکم خدا را استخراج کنند. حکم خدا یعنی چه؟ یعنی حاکم مشروع چه کسی است؟ ادعای طرف مقابل چیست؟ باید چگونه عمل کرد؟ یک بخش کوچکی از جهان اسلام در برابر کل جهان اسلام ایستاده است. معنی ندارد که یکی از آن، یکی از این برای کل تصمیم بگیرند. متأسفانه پافشاری کردند. گفتند نه حتماً باید یک یمانی باشد. زیادهخواهی کردند. آن که در حزب آنها بود، به حق، به مصلحت مسلمین توجه نکردند. خلاصه ابن عباس نشد، مالک اشتر نشد، ابوموسی اشعری. از آن طرف هم که عمروعاص. آمدند با هم صحبت کنند. قرار بود حکم خدا را بگویند.
شریعتی: آن هفته گفتیم که حکمیت را اگر حضرت قبول کردند حالا جدا از این که تحمیل کردند حکمیت بر اساس حکم خدا است.
حجت الاسلام کاشانی: شما در این مسئله حکم خدا را استخراج کنید و به ما بگویید، نه این که حرف خود را بگویید. حرف خود افراد چه حجیتی دارد که کل جامعه اسلامی حرف دو نفر را بپذیرند. گفتند شما نماینده هستید که حکم خدا را استخراج کنید. وقتی این اتفاق افتاد امیرالمؤمنین ابوموسی را صدا کرد، با او صحبت کرد. ابن عباس هم آمد صحبت کرد، مالک هم آمد صحبت کرد. گفتند دارید میروید با یک آدم فریبکار زیرک خدعهگر حیلهگر و تو هم در بهترین حالت آدم سادهلوحی هستی. یک پیرمرد ساده هستی حواس خود را جمع کن. حرف با هم زدید بنویسید و امضا بگیرید. اول تو حرف نزن، بگذار او حرف بزند. تو که حرف بزنی دیگر نمیتوانی آن را تغییر بدهی. حواس خود را جمع کن، چیزی که میگویید هم حکم خدا باشد، هم او سر تو را شیره نمالد. یک تبختری داشت، ابوموسی که مثلاً من خودم یک پیر این کار هستم. راه افتاد. وقتی راه افتاد چند نفر با او صحبت کردند. ابن عباس آمد به او گفت تو به خاطر شایستگیهای خود انتخاب نشدی، از تو قدیمیتر، باسابقهتر، مؤمنتر، فکورتر در مهاجر و انصار هست. تو را برای فضائلت امیرالمؤمنین انتخاب نکرده است. تو را به خاطر مسائل حزبی فشار آوردند، یادت نرود علی که بود. یادت نرود معاویه چه کرده است. ۸ ماه فرصت دارید. فکر کن، مشورت بگیر، فریب نخور. باز ابن عباس به او گفت که «وَ اعْلَمْ أَنَّ لِعَمْرٍو مَعَ کُلِّ شَیْءٍ یَسُرُّکَ خَبِیئاً یَسُوؤُکَ» قطعاً عمروعاص با تو یک جوری حرف میزند، دل تو شاد شود، از تو پذیرایی میکنند و هوای تو را دارند ولی دنبال این هستند با تو بازی کنند. حواس خود را جمع کن. این هم که کانه گوش او بسته بود. محل اصلی مذاکرات در دومه الجندل بود که بین شام و عراق میشد. امیرالمؤمنین برای این که وظیفه خود را انجام دهد به عمروعاص هم نامه نوشت که خدا را در نظر بگیرید و حکم خدا را استخراج کنید. حالا چه قدر مظلومیت است که حقیقت قرآن، تجسم قرآن، مع القرآن، امیرالمؤمنین که حدیث قساق، به آن کسی که در جاهلیت به خاطر کارهای پدر و مادر خود بیآبرو بوده است چه رسد در اسلام. در دوره جاهلیت هر کس عمروعاص را میدید یاد بدکاریهای خانواده او میافتاد. حالا امیرالمؤمنین مجبور است بگوید یک طرف قضیه جامعه اسلامی دست تو افتاده است، خدا را در نظر بگیر. او هم که به امیرالمؤمنین دارد جواب میدهد میگوید که ما وظیفه داریم به خدا برگردیم «وَ قَدْ جَعَلْنَا الْقُرْآنَ حَکَماً بَیْنَنَا» قرآن ما را حکم قرار داده است ما به امر قرآن میخواهیم عمل کنیم. امیرالمؤمنین فرمود که «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الَّذِی أَعْجَبَکَ مِنَ الدُّنْیَا مِمَّا نَازَعَتْکَ إِلَیْهِ نَفْسُک» تو غرق در دنیا شدی، حواس خود را جمع کن تو برای یک حکومت دنیایی پا روی حق گذاشتی. الان میخواهی یک کاری کنی که در تاریخ اسم تو را ثبت کنند. آقایی امیرالمؤمنین را ببینید که عمروعاص را نصیحت میکند. باز عمروعاص جواب این جوری داد که ما میخواهیم به انصاف عمل کنیم که حکم قرآن را بیان کنیم. «فَاصْبِرْ أَبَا حَسَن» عجله نکن ابا حسن، «وَ أَنَا غَیْرُ مُنِیلِکَ إِلَّا مَا أَنَالَکَ الْقُرْآن» من تو را به آن چیزی که قرآن میگوید فقط میرسانم. کسی که غرق در حرص به دنیا است به کسی که میگوید «یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی» به کسی که تاریخ از زهد او، بیاعتنایی او به دنیا حیرت زده است نصیحت میکند. این پوشاندن حق را امام رضا (س) نتوانسته است بربتابد و خیلی کلام تندی در مورد ابوموسی گفته است. یعنی واقعاً شما بین امیرالمؤمنین و معاویه نیاز بود ۸ ماه فکر کنید آخر هم به آن جا برسید.
شریعتی: بعد از رحلت نبی مکرم اسلام که شروع مظلومیت امیرالمؤمنین بود و بعد از رحلت و شهادت حضرت صدیقه طاهره و بعد از ماجرای سقیفه اینها همه فصلهای مظلومیت امیرالمؤمنین بود احساس میکنم حکمیت فصل جدیدی از مظلومیت امیرالمؤمنین بوده است.
حجت الاسلام کاشانی: حتماً همین طور است منتها واقع آن این است که حکمیت میوه سقیفه است. وقتی حق مسلم قرآن ناطق زیر پا گذاشته شد. وقتی ناموس دهر صدیقه طاهره (س) با آن وضع به شهادت رسید دیگر فضا رفت به سمت این که خروارها خاک بر چهره حق ریختند. گاهی این اکتشاف گران میگوید ۳۰ متر، ۴۰ متر چه قدر حفر کردیم خروار، خروار خاک برداشتیم به یک شهر رسیدیم. شما تا به حال فکر میکردید بیابان است. حالا میبینند یک شهر مفصل آن پایین است چرا پیدا نبود؟ چون خروارها خاک روی آن بود. در ذهن جامعه کاری کردند که امیرالمؤمنین را بین خروارها دروغ، خروارها کتمان، خروارها تحریف دفن کردند. که بگویند که بین حضرت علی (س) و معاویه ۸ ماه وقت داریم ببینیم که چه کار باید بکنیم. یعنی بین سیاهی محض و سفیدی محض این قدر فرصت لازم است. این که جمعیت زیادی بیایند و بگویند ما ببینیم حق چه میشود و نمیدانیم با آن آیه باهره ماجرای عمار، این مال مظلومیت گذشته است، منتها حکمیت همان طور که شما میفرمایید نقطه عطف مظلومیت امیرالمؤمنین است و بسیار تأسف انگیز است این که یک جامعهای چشم خود را به حق ببندند. از کجا میگوییم جامعه چون وقتی بعداً در حکمیت خرابکاری شد ابراز پشیمانی کردند. آن قدر آش شور شد که همان تندروهای دیروز گفتند ما توبه میکنیم. خلاصه اینها آمدند با هم بنشینند. با هم که نشستن ابوموسی گوش نکرد. عمروعاص با او که صحبت میکرد گفت تو صحابی پیامبر هستی. تو ازمهاجر و انصار هستی. اسم او را با آداب و القاب میگفت. یک جوری با تکریم او را صدا میزد که او خوشش بیاید. به کاتب گفت که من یک چیزی میگویم هر وقت ایشان گفت اکتب شما بنویس. یعنی باید هر دو مشترکاً اتفاق نظر داشته باشیم. حالا بنویس. کاتب نوشت که «هذا ما تقاضا علیه فلان و فلان، و کتب و بدأ بامر» گفت این توافقنامهای است که بین عمروعاص و ابوموسی. عمروعاص گفت ساکت شو. بی ادب، بی تربیت، حضرت ابوموسی اشعری. صحابی رسول خدا. من که هستم که در برابر او اسم من را جلو مینویسی. آقا بفرمایید ایشان بنویسند. این عمروعاص اگر این قدر اهل ادب بود نسبت به امام حسن و امام حسین نمیجنگید با امیرالمؤمنین اختلاف داشت. با سیدا شباب اهل الجنه جنگیده است این چه طور یک دفعه مؤدب شد. این احترام عجیبی که او میگذارد چون او بسیار آدم بیادبی است هم در الفاظ خود و هم در بیانات خود. تاریخ ثبت کرده است که او به راحتی راجع به چه چیزهایی از نوامیس خودش شوخی میکرد. چه چیز شد که این جا مودب شد. در این مسیر دنبال این بود که از او حرف بزند. جلوتر هم حرف نمیزد، میخواست ببیند نظر ابوموسی چیست. تا این که با هم که صحبت کردند، گفت که چه کار باید بکنیم؟ ابوموسی گفت به نظر من باید کسانی بیایند بر سر حکومت بیایند که در فتنه دخالت نکردند. منظور او عبدالله بن عمر داماد خود بود. در حالی که قرار بود اینها حکم خدا را استخراج کنند. حکم خدا چه بود. «قاتِلُوا الَّتی تَبْغی » (حجرات/۹) حکم خدا این بود باید میجنگیند با اهل بغی. پیامبر اکرم در حدیث عمار مصداق اهل بغی را مشخص کرده بود. حکم خدا این بود که باید بگوییم احسنت به کسانی که جنگیدند با سپاه شام، نه این که کسانی که کنار نشستند و وظیفه خود را انجام ندادند. عمروعاص گفت اگر قرار باشد عبدالله بن عمر باشد که دخالت نکرده است، پسر من هم بد نیست. ابوموسی گفت، نه تو پسرت را داخل فتنه کردی. شمشیر نزده است ولی در سپاه معاویه بوده است. میخواست بسنجد و ببیند مزه دهان او چیست. ابوموسی گفت ببین شامیان زیر بار علی نمیروند. آقای ابوموسی تو قرار بود حکم قرآن را بگویی. به حق زیر بار نمیروند یا به باطل. زمان پیامبر هم اهل مکه زیر بار پیامبر نمیرفتند. نمیرفتند که نروند، حق چه دارد میگوید. گفت کوفیان هم زیر بار معاویه نمیروند. هر دو اینها را باید عزل کنیم یکی از اینها را باید بیاوریم که هر دو بپذیرند. آن عبدالله بن عمر است. ولی عمروعاص گفت خیلی فکر خوبی است. همین را انجام میدهیم ما هم قبول داریم. نه که گفت ما قبول داریم عین ماجرای اصل حکمیت ابوموسی گفت پس من میروم علی (ع) و معاویه را عزل میکنم بعد نمیگویم دامادم عبدالله بن عمر، میگویم ببینید چه کسی را مصلحت میدانید خواستید ما هم میگوییم. عمروعاص گفت خوب است همین را بگو. من هم بعد از آن میروم همین را میگویم. روزی که قرار بود اعلام نتایج بشود تا آمد ابوموسی بالا برود عبدالله بن عوف گفت بایست تو چرا میروی؟ مگر توافق نکردید، بگذار او حرف بزند بعد تو حرف بزن، یک روده راست در شکم او نیست. گفت نه ما با هم توافق کردیم. امضا کرده است. هر چه گفت. گفت قول عمروعاص تضمین است. اینها یک کلمه حرف بزنند صد بار آن را جا به جا میکنند، حرف نزن. گفت نه شأن ما این است که ما به عنوان رئیس القراء اول ما حرف بزنیم. گفت «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ نَظَرْنَا فِی أَمْرِ هَذِهِ الْأُمَّهِ فَلَمْ نَرَ شَیْئاً هُوَ أَصْلَحُ لِأَمْرِهَا وَ أَلَمُّ لِشَعَثِهَا مِنْ أَلَّا تَتَبَایَنَ أُمُورُهَا وَ قَدْ أَجْمَعَ رَأْیِی وَ رَأْیُ صَاحِبِی» ما هر چه فکر کردیم دیدیم بهترین تصمیم را گرفتیم، همه جوانب را در نظر گرفتیم و آن «عَلَى خَلْعِ عَلِیٍّ وَ مُعَاوِیَه» هم علی را خلق کنیم و هم معاویه را و بدهیم که امت این کار را بکند. امت مثل خلفای پیشین حاکم انتخاب کند. خلفای پیشین چه جوری انتخاب شدند؟ آیا همه شهرهای مسلمین زمان سه خلیفه قبل از امیرالمؤمنین همه با هم بر یک نفر اجماع کردند. نه، در مدینه عدهای سراغ اینها رفتند. امیرالمؤمنین و حضرت زهرا که نپذیرفتند. اجماع مردم مدینه هم حتی صورت نگرفت. آیا امیرالمؤمنین در مدینه جمع کمتری، آدمهای غیر مهمتری نسبت به حاکمان قبلی سراغ حضرت آمدند؟ ۱۲۰ تا اهل بدر در رکاب حضرت بودند. یعنی کلاً بدریین سیصد و خردهای بودند از سال ۲ ـ ۳ هجری تا اکنون، خیلیها از دنیا رفتهاند، ۳۵ سال گذشته است، ۱۲۰ نفر هم هستند. برای کدامیک از خلفای پیش از امیرالمؤمنین چنین استقبال، چنین تقاضا، چنین وفاقی در بین وجوه ملت، آبرودارها، اهل تقوا وجود داشته است؟ گفت ما باید به آن خلفای پیشین که مردم میخواستند و با شورای مسلمین بوده است برگردیم. سقیفه شورای مسلمین بوده است؟ حضرت زهرا با چه کسی اختلاف داشته است؟ خلیفه دوم با شورای مسلمین بوده است یا به وصیت شخص قبل بوده است؟ خلیفه سوم که شورای شش نفره بوده است، شورای مسلمین نیست. حالا الان این جا بحث یاران امیرالمؤمنین این نیست که نسبت به قبلیها بخواهند ان قلت کنند. میگفتند اگر آنها خوب است و درست است علی بن ابیطالب که مردم او را التماس کردند که به حکومت بیاید. او که پا پس میکشید. او که میفرمود شما تحمل ندارید من بیایم مهریه زن شما را هم اگر حرام باشد پس میگیرم. یعنی به جای این که یک جوری مردم را تحریک کند به سمت او بیایند میتاراند. کدامیک از خلفای قبل از امیرالمؤمنین اول کار این قدر استقبال از آنها بوده است؟ حالا هم که حاکم مشروع است، حالا هم که حدیث عمار. صدها دلیل است، من روی یکی میخواهم تمرکز کنم که مورد وفاق است. گفت نه ما هر دو عزل میکنیم کار را دست خود شما میسپاریم. «فَاسْتَقْبِلُوا أَمْرَکُمْ وَ وَلُّوا مَنْ رَأَیْتُمْ لَهَا أَهْلا» ببینید چه کسی را میخواهد؟ اگر ببینیم چه کسی را میخواهد مردم دیدند چه کسی را میخواهند که رفتند سراغ امیرالمؤمنین و دیدند چه کسی را میخواهند و التماس کردند. الان امیرالمؤمنین بلا تشبیه مردم سراغ او رفتند. شما نپذیرفتید. آیه باهره هم از پیامبر داشته است شما نپذیرفتید. حالا فرض کنید اگر همه جمع شوند بروند دنبال آقای الف یک عده باز مخالفت میکنند میگویند باز نه ما قبول نداریم. هیچ وقت که اجماع صد درصدی نمیشود. اگر به جمعیت است که بود، اگر به روایت نبوی است که بود، اگر به سابقه و جهاد و علم و ایمان و فضیلت و شرف است، چه کسی مثل امیرالمؤمنین در این عالم هست. اگر هم به جنگ است که جنگ داشت به سرانجام میرسید. از چه جهتی شما در حق شک داشتید. حالا بگویید خودتان بخواهید. این مردم بیچاره که خودشان خواستند. از کجای قرآن ابوموسی این را برداشت کرده بود که باید حاکم مشروع را خلع کند و بعد هم جرأت ندارد بگوید داماد من را بیاورید. پایین آمد. عمروعاص بالا رفت «إِنَ هَذَا قَدْ قَالَ مَا سَمِعْتُمْ وَ خَلَعَ صَاحِبَهُ» او هر دو را خلع کرد، حرفهای خود را زد و صاحب او یعنی آن کسی که نماینده آن جریان بود یعنی امیرالمؤمین را عزل کرد. من او را عزل میکنم. «وَ أُثْبِتُ صَاحِبِی مُعَاوِیَهَ» و معاویه را تثبیت میکنم. از کدام آیه قرآن؟ این دو نفر باید صداقت میداشتند. باید وفای به عهد میداشتند، از کدام آیه گفت که من معاویه را نگه میدارم، علی را عزل میکنم. از کدام آیه، به چه دلیلی؟ دعوا شد، ابوموسی دید اگر این طوری شود اگر خیانت کرده باشد این جا بازیگری کرد، اگر گول خورده باشد، این جا فریاد زد، که یعنی چه ما یک چیز دیگر با هم قرارداد کردیم. شروع کردن به هم فحاشی کردن. او به گفت تو مانند کلبی، او هم به این گفت تو مانند حمار هستی. دعوا شد، قهر کردند، مردم دیدند ۸ ماه هیچی به هیچی. جنگ متوقف، معاویه نیروها را سازماندهی کرده است، اینها دیدند که خیلی زشت است که مذاکره کننده این طوری فریب بخورد. کوفیان در سر خود میزنند. بعد قراء آمدند به امیرالمؤمنین گفتند که آقا ما خطا کردیم که گفتیم ابوموسی حکم باشد. ما کافر شدیم. شما هم که گفتید مسیر غلط است، به ما هم گفتید من حکمیت را قبول ندارم، نباید قبول میکردید، حتی اگر شما را میکشتیم. اگر ما فشار هم آوردیم نباید این خطا را میپذیرفتید. پس تو هم توبه کن. حضرت گفت نه من برای چه توبه کنم. من قبول نداشتم ولی وقتی میبینم جنگ داخلی میشود برای این که جنگ داخلی نشود مجبور شدم. وظیفه خود را انجام دادم. گفتند نه تو هم کافر شدی. اگر توبه نکنی ما با تو دوباره میجنگیم. که ماجرای خوارج و نهروان پیش آمد.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم. آیات ۲۱۶ تا ۲۱۹ صفحه ۳۴ قرآن کریم قرار امروز ما است. با احترام و با افتخار مشرف شویم به ساحت نورانی قرآن کریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۲۱۶)
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کَبیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (۲۱۷)
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (۲۱۸)
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (۲۱۹)
به نام خداوند بخشنده مهربان
بر شما کارزار واجب شده است در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است و خدا مىداند و شما نمىدانید (۲۱۶) از تو در باره ماهى که کارزار در آن حرام است مىپرسند بگو کارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [=حج] و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه از کشتار بزرگتر است و آنان پیوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند و کسانى از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند آنان کردارهایشان در دنیا و آخرت تباه مىشود و ایشان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۲۱۷) آنان که ایمان آورده و کسانى که هجرت کرده و راه خدا جهاد نمودهاند آنان به رحمتخدا امیدوارند خداوند آمرزنده مهربان است (۲۱۸) درباره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است و از تو مىپرسند چه چیزى انفاق کنند بگو مازاد [بر نیازمندى خود] را این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند باشد که بیندیشید (۲۱۹)
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. رحمت و رضوان خدا بر آن مجاهد راه حق که با اولین انقلابی در راه حق در ایام فاطمیه و انقلاب فاطمه (س) اسم او گره خورده است.
یکی از آیات این صفحهای که تلاو شد آیه ۲۱۸ این است که إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. حاج قاسم غیر از ایمان قوی که داشت بسیار اهل سفر و هجرت بود، اهل جهاد بود. بعضی از بزرگان ما ۸ سال جهاد کردند. بعضیها کل آن ۸ سال هم توفیق جهاد نداشتند. حاج قاسم از قبل از جنگ تحمیلی در بعضی از نقاط کشور که درگیری شد دشمنان میخواستند انقلاب نوپا را بزنند در این جنگ شروع کرد تا نزدیک شهادت قریب ۴۰ سال جهاد و هجرت و سفر. یکی از ویژگیهای مهمی که مرحوم شهید سلیمانی داشت این بود این که ما امروز میبینیم که این قدر دنیا خباثت میکند نسبت به آن شخصیت برجسته، کارگزار مهم این قدر رسماً حمله میکند نکته آن این جا است حاج قاسم توانسته بود از بین جمع زیادی از شیعیان، از اهل سنت، از ایرانی، از افغانستانی، از پاکستانی، از هندی، از یمنی، از لبنانی، از اهل غزه، از اهل فلسطین جبهه مستضفعان درست کند. بلاتشبیه او نقطهای است در مسیر راهی که رسول الله رفت. یعنی رسول خدا مگر بی ادبی کرده بود، مگر تندی کرده بود، چرا مورد بغض ابوجهلها بود، مورد بغض ابولهبها بود. مورد بغض بنی مغضوم بود، چرا؟ چون میدیدند تسلط آنها را دارد از بین میبرد. مظلومان همه به ندای پیامبر لبیک میگویند. حاج قاسم در واقع منادی جبهه صدا زدن و دعوت کردن به جبهه مستضعفان برای امید به این که ما از زمینهسازان ظهور باشیم بود. در واقع منادی وحدت بود و اگر شقاقی بود، شقاق، جنگ، جدال بین سران استکبار با جبهه مستضعفان بود. خداوند انشاءالله راه او را پر رهرو کند و به زودی ببینیم که دشمنان او و قاتلان او در هم میشکنند.
صدیقه طاهره (س) برای دفاع از امیرالمؤمنین همه وجود خود را خرج کرد. همه فریاد زد، هم در میدان سینه سپر کرد. هم وقتی آمدند از او عذرخواهی کنند و به ظاهر آشتی کنند چون میدید حق اصلی، حق امیرالمؤمنین غصب شده است وقتی کنار او نشستند حتی به سمت آنها صورت نکرد. صورت برگرداند. بار سوم که برگشتند روبه روی حضرت به خادمان خود فرمودند صورت من را برگردانید. دیگر این جسم این قدر ضعیف شده بود که توان سر تکان دادن نداشت. ولی باز نمیخواست رو به دشمن امیرالمؤمنین کند. خداوند انشاءالله به ما روزی کند که با دشمنان اهل بیت، با دشمنان مردم عالم، با دشمنان مستضعفین دشمن باشیم. با دوستان اهل بیت یار و دوست.
پاسخ دهید