حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و به ادامه بحث پیرامون موضوع «اقدامات امیرالمومنین صلوات الله علیه پیش از جنگ صفین» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
خانم ها، آقایان سلام. به سمت خدای امروز خیلی خیلی خوش آمدید. خیلی خوشحالیم که امروز هم همراه شما هستیم و در کنار شما و مهمان لحظات ناب و نورانی شما.در خدمت حاج آقای کاشانی هستیم. بعد از یک وقفه چند ماه قرار شد که وارد فضای صفین شویم که یکی از دوران پر فراز و نشیب زندگانی امیرالمؤمنان هست و قطعاً دوستان ما هم منتظر هستند که ان شاءالله وارد بحث شویم و آغاز کنیم و با فضای غبارآلود آن وقت آشنا شویم.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. ما در مقدمه ی جنگ صفین بودیم که به خاطر مناسبت های پیش آمده چند ماهی فاصله افتاد. حالا می خواهیم برگردیم مختصری یادآوری کنیم که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خیلی تلاش کرد که شام را بدن درگیری، بدون جنگ، به مسیری ببرد که اینها به سمت اطاعت، به سمت قانون مداری، به سمت تن دادن به مسئولیت های اجتماعی بیایند ولی عمل نکردند. و حضرت در تدارک بود با آنها مقابله کند که جنگ جمل پیش آمد. به خاطر اهمیت جمل که در واقع بصره اشغال شده بود که یکی از مراکز مهم داخل جهان اسلام بود حضرت دیدند عراق از دست می رود سراغ جملیان رفتند. بعد از شکست آنها به کوفه برگشتند، مدت اندکی ساز و برگ آماده شود و تلاش شود و میانجی به سمت شام فرستادند، آن هم کسی که به معاویه نزدیک باشد و اتفاقاً از امیر-المؤمنین کمی دور باشد. جریر بن عبد الله بجلی و آن چند ماه معطلی را هم معاویه فرصت را غنیمت شمرد. امیر المؤمنین از این طرف می خواست او عذر نداشته باشد، اتمام حجت شود. حضرت دائم دنبال این بود که افکار عمومی بفهمند حضرت دارد چه کار می کند. حضرت جنگ طلب نیست. از طرفی بخش زیادی از جهان اسلام توسط معاویه اشغال شده، پس نمی دهد. حضرت خیلی تلاش کردند. با این مبانجی ای که فرستادند، رفت و برگشت ها، گفتگوها، او کوتاه نیامد بلکه تحرکات نظامی آغاز کرد.
شد مأمن و پناهگاه کسانی که با امیر المؤمنین دشمن بدند، گاهی ضربه می زدند و فرار می کردند. رقه در واقع شد مرز شام و مرکز تجمع مخالفان امیر المؤمنین و یک جورهایی مرکز صدور ویزا برای رفتن به شام که این را قبلاً عرض کردیم و آنجا تحرکات نظامی می-کردند. امیر المؤمنین برای همین مالک را فرستاد در شمال عراق تا جلوی تحرکات آنها را بگیرد. اگر امیر المؤمنین کمی صبر کرده بود، معاویه لشکر فراهم تری گرد آورده بود و جنگ را آغاز می کرد. حضرت دید دیگر فرصت به اندازه کافی گذشت، شروع به جمع آوری سپاه کرد و مردم هم همانطوری که قبلاً هم عرض کردیم، به شدت مشتاق به جنگ با معاویه بودند چون هم شخصیت دینی او را می شناختند و هم شخصیت اجتماعی او را می دانستند و هم درگیری ای که بین عرب های کوفه بود که خودشان را مظلوم و قریشیان و بنی امیه را ظالم می دیدند هم بود. انگیزه های متعدد مختلفی بود. مردم یک سپاه بزرگی بین ۹۰ هزار تا ۱۵۰ هزار بودند. جمعیت لشکر امیرالمؤمنین بسیار زیاد است. جلوتر عرض می کنیم که حضرت فرمود هیچ بدری ای یعنی کسی که در جنگ بدر حضور داشته نیست الّا اینکه با من بیعت کرده و در لشکر من است و یک نفر هم در سپاه مقابل نیست. یعنی ریشه داران، سابقه داران اسلام همه حضور داشتند. حضرت برای حرکت آماده شدند و از طرفی امیر-المؤمنین جنگ و صلحش در پناه اطاعت الهی است و آموزش سبک زندگی اسلامی. در نشستن و غیرسفر و حالت عادی که آدم آرامش دارد چگونه به اسلام عمل کند، در جنگ چگونه به اسلام عمل کند.
شریعتی: یعنی جنگ حضرت هم اخلاقی است.
حاج آقای کاشانی: بله. جنگ حضرت هم اخلاقی است، هم اسلامی است و هم اصلاً عصبانیت خشمی که در جنگ طبیعی است کشتار صورت می گیرد، حضرت خشمش کاملاً در کنترلش هست. فقط آنجایی که لازم است بروز می کند. وگرنه همین جا اصلاً صحنه ی فراعظیمی است برای آموزش رفتار امیر المؤمنین از اینکه مثلاً فرض بفرمایید بارها در این سفر نشان داد چطوری باید وضو گرفت، چطوری باید نماز خواند. چون تغییراتی در اینها اتفاق افتاده بود و چه بسا برای مردم هم عجیب بود چرا حضرت مسح به سرش می کشد. مثلاً باید بشوریم یا مسح بکشیم. یا بعضی ها می گفتند دارد ما را یاد نماز پیغمبر می اندازد. نماز سفر چگونه است؟ حدّ ترخّص چیست؟ آموزش احکام می دادند. وقتی در نخیله جمع شده بودند که حرکت کنند، حضرت دیدند بعضی از یارانشان به اصحاب معاویه و معاویه دارند دشنام می دهند.
یک جمله ی مهمی حضرت فرمودند چون ما امروز درگیر آن هستیم. خیلی بد است که آدم برای اینکه حرف خودش را بزند دین را تحریف کند. یعنی هر کسی با هر هدفی نباید چیزی از دین بکند بلکه باید خودش را در معرض دستورات دینی قرار بدهد. ما باید خودمان تطبیق بدهیم. (لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَق) (بقره/۴۲) خدا فرمود حق و باطل را قاطی نکنید. حق را کتمان نکنید در حالی که می دانید. این جمله ای که می خواهم بگویم گاهی نصفه خوانده می شود. بله، امیر المؤمنین به شدت بیزار بود از اینکه به کسی دشنام داده شود، فحاشی صورت بگیرد. در صدور این کلمات به امیر المؤمنین می شود بحث-هایی کرد ولی این سیره ی حضرت است. فرمود: (إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِین) (شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۱۱، ص: ۲۱) دوست ندارم فحاشی کنید. از آن طرف یک عده افراط می کنند می گویند که کلاً هیچ چیزی نگویید نکند اختلاف شود. خب اینطوری حق و باطل (می شود) (لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَق). اینها آیات قرآن است.
شریعتی: یعنی خودش هم حد دارد.
حاج آقای کاشانی: بله. دشنام ندهید اما خب برای چی ما داریم می رویم می جنگیم؟ آیندگان می گویند چرا علی بن ابی طالب جنگ که می رود می گوید هیچی نگویید. نه، باید حق روشن شود ولی با ادبیات فخیم، با قول سدید، با کلام نیکو، قول لین. حضرت فرمود که دوست ندارم فحش بدهید. (وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُم) بگویید سیره ی اینها چیه؟ تفاوت آنها با ما چیست؟ رفتارهایشان چگونه است؟ روش آنها چطوری است؟ (وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُم) حال و احوالشان چه مدلی است، عبادتشان چه مدلی است، رشوه گرفتنشان چطوری است، تا تمایزشان با ما، علت دشمنی ما با آنها، علت مخالفت ما با آنها.
دیگر به اسم اینکه اختلاف اندازی نکنیم روشنگری را تعطیل نکنید. تبیین و روشنگری باید باشد. برای چه ما داریم می رویم می جنگیم؟ اما بی جهت دعوا درست نکنید، فحاشی هم نکنید. یعنی هم اولی آن را باید گفت و هم دومی را. و حضرت فرمود که اگر اینها بدانند مردم، مخاطبین شما که چرا ما با اینها مخالف هستیم، تفاوت رفتاری ما چیست، با ما همراه می شوند ولی دشنام که بدهید آنها مظلوم می شوند و در واقع شما محکوم می شوید. غیر از اینکه کار خوبی نیست. حضرت تلاش می کردند برای اینکه اسلام همه جانبه عمل شود. حضرت دنبال اسلام یک طرفه نبود. بعد وقتی حضرت می خواهد حرکت را شروع کند، جلسه ی پیش تا اینجا رسیدیم که اشعث را از آذربایجان ازل کرده بود ولی اشعث از جهت جایگاه قبیله ای فرمانده دو قبیله کنده و ربیعه بود. فرمانده کنده و ربیعه بود یعنی جمع زیادی از اصحاب امام چه بسا بیش از بیست هزار نیروی نظامی. کلاً ۸ قبیله ی خیلی بزرگ در کوفه داشتیم، اینها دو تا دو تا کنار ه بودند. کنده و ربیعه این دو تایی هستند که با هم هستند. اشعث هم فرمانده آنها است. حضرت با آن توضیحاتی که قبلاً دادیم که اشعث سابقه ی خوبی نداشت، کارگزار حاکمان قبلی بود، سالی صد هزار درهم پول گرفته بود، در بیعت با امیر المؤمنین تأخیر کرده بود و مواردی که قبلاً گفتیم. صلاحیت نمی دید که او کارگزار امیر المؤمنین بشود. اما وقتی او را خواست عزل کند بین یاران حضرت اختلاف شد. من اگر اسامی افرادی که اعتراض کردم را بخوانم شاید شما میل تان بیشتر به این سمت برود که اینها دروغ است. این باورنکردنی است. حسان بن مخدوع را که از ربیعه بود حضرت فرمانده کنده و ربیعه کرد. فرض کنید بلاتشبیه ستاد مشترک نیروهای مصلح یک وقتی فرمانده اش یک ارتشی بزرگوار باشد بردارند یک سپاهی بزرگوار جای او بگذارند یا برعکس. حالا ممکن است بین ارتش و سپاه مثلاً اگر خدای ناکرده افکار جاهلیت که ان شاءالله پیش نیاید حاکم باشد بگویند چرا رئیس آن الآن ارتشی است، چرا رئیس آن الآن سپاهی است.
شریعتی: یعنی ناخودآگاه یک گاردی می گیرند، یک مقاومتی پیش می آید.
حاج آقای کاشانی: یا در تیم های ملی مثلاً آبی هست، قرمز هست، حالا چرا مربی از آبی ها است یا چرا مربی از قرمزهاست. خیلی فضای بازیگری می شود فراهم شود. کسانی بیایند اختلاف افکنی کنند.
شریعتی: سر این که اشعث نباشد هم اختلاف بود؟
حاج آقای کاشانی: آمدند عبارتی که… ما جلسات پیش هم عرض کردیم. ما چند جلسه صفین محور بحث مان کتاب وقعه الصفین نصر بن مزاحم است که ۲۱۲ نوشته شده است. از آثار قدیمی است، حاشیه آن هم مطالبی از جاهای دیگر داریم، گاهی هم ممکن است چیزی را نپذیریم، آنکه قبول داریم را بیان می کنیم ولی محور کتاب، کتاب وقعه الصفین است که به اسم پیکار صفین ترجمه شده است. ترجمه آن را هم عزیزان اگر دوست داشتند یک تک-نگاری مبسوطی راجع به جنگ صفین است.
شریعتی: همانطور که راجع به جمل شیخ مفید نوشته است.
حاج آقای کاشانی: دقیقاً. تازه نگاه شیخ مفید آنجا کلامی است، این نگاه تاریخی است یعنی مبسوط قصه را بیان کرده است بیش از بسطی که شیخ مفید داده است. وقتی حسان بن مخدوش را امیر المؤمنین فرمانده کنده و ربیعه می کند، داریم (فَتَکَلَّمَ فِی ذَلِکَ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَن) عرب های کوفه عمدتاً یمانی هستند و اینها جنگ های فتوحات عمدتاً با اینها بود. چه در نبرد با ایران، چه نبرد با روم و کوفه شده مرکز نظامی جهان اسلام. لذا وقتی می گوید اناس من یمن یعنی عرب های کوفه.
جلوتر عرض خواهیم کرد که ایرانیان به خاطر رفتار زشت عرب های کوفه در آن زمان و رفتار مقابله به مثل در این جنگ ها عمدتاً حضور پررنگ ندارند. ایرانیان به صورت پررنگ نه در جنگ های امیر المؤمنین حاضر هستند و نه در کربلا. این را ان شاءالله اگر فرصت کنم باز می کنم.
انقدر دعواهای قومیت و عربیت در آن ۲۵ سال قبل از امیر المؤمنین پررنگ شده بود، قبلیه گرایی، ارزش به نژاد است، ارزش به ژنتیک است، ارزش به قوم و عشیره است، ارزش به این است که جدت چه کسی است. از بنی غالب است یا از بنی تغلب است یا از قعطان است. از کجاست؟ و خب دیگر غیر عرب ها را اصلاً اینها از فحش بدتر می-دانستند اگر کسی بگوید من مثلاً غیرعرب هستم، ایرانی هستم. انقدر اینها را خوار و خفیف می کردند، با اینها ازدواج نمی کردند، تحقیر می کردند. متأسفانه قبل از امیر-المؤمنین بعضی از حاکمان به اسم دین این کارها را انجام می دادند. از طرفی مردم کوفه، عرب های کوفه در دوران قبل از امیر المؤمنین سالیان سال حقوق سالانه ی حسابی می-گرفتند که زندگی شان اداره شود که هر وقت جنگ شد بروند بجنگند.
عرب ها آن زمان کار نمی کردند. بازار و کارگری و کار و کاسبی و بنایی و نقاشی و تعمیرکاری و امثال اینها با ایرانی ها بود. و اینها باید کار می کردند. بازار را ایرانی ها اداره می کردند، سرمایه دارها عرب ها بودند و چون قرار بود اگر جنگ شود اینها باید می رفتند فتوحات و امثال اینها. وقتی جنگ با امیر المؤمنین پیش آمد و فضا کمی گل آلود شد که بالاخره شوخی هم نیست. ذوالشهادتین در نقل داریم که در جنگ جمل دچار شک شد و شرکت نکرد. البته بعداً در صفین شهید شد. یعنی آدم های طراز اول گیج شدند که یک طرف همسر پیغمبر، یک طرف امیر المؤمنین. دیگر متأسفانه غیرعرب ها فکر کردند چه بسا یک جنگ عربی است به ما چه ربطی دارد. کما اینکه در کربلا هم همینطور است. یعنی ما چهره ی شاخص در یاران سید الشهدا به فور نمی بینیم. یعنی فضای آن زمان به گونه ای است که این درگیری ها… می خواهم بگویم وقتی اختلاف و اصل کردن بعضی از فرع هایی که حتی فرع مهمی هم نیست، باعث این اتفاقات می شود. بعدها مختار توانست فضای کوفه را جا به جا کند چون اینجا جنگ صفین و جمل هنوز اوایل حرکت حضرت است. هنوز تبیین نشده است. امیر المؤمنین اواخر حکومتشان نظر ایرانیان را عوض کرده بودند چون می دیدند حضرت عادل است. ولی متأسفانه دوباره ۲۰ سال زمان برد و دوباره همه چیز برگشت لذا در کربلا هم اینها نبودند. اما بعداً رفتار مختار که اهل کوفه بود، ایرانیان را به خونخواهی سید الشهداء آورد. می خواهم عرض کنم که فضای قبیله ای به شدت پر رنگ بود مثل احزاب سیاسی امروز. به شدت پر رنگ و بعد نوشته اند (فَتَکَلَّمَ فِی ذَلِکَ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَن) عده ای از عرب های کوفه شروع کردند با هم پچ پچ کردن که اشعث را برداشت. (فَقَامُوا إِلَى عَلِی) آنها آمدند سراغ امیر المؤمنین با او حرف بزنند. کی ها؟ اشتر. من امیدوارم دروغ باشد.
شریعتی: اشتر؟!
حاج آقای کاشانی: مالک اشتر. (وَعَدِیٌّ الطَّائِیُّ وَ زَحْرُ بْنُ قَیْسٍ وَ هَانِئُ بْنُ عُرْوَه). در کتاب های دیگر افراد دیگری را هم نوشته اند. گاهی بعضی از اینها را حذف کرده اند کس دیگر را گذاشته اند.
شریعتی: خب شاید آمده اند مشورت بدهند.
حاج آقای کاشانی: بله. ولی جایگاه امیر المؤمنین را هنوز نمی شناسند. ما هم از خدایمان است که اینها همش نباشد. و برایشان سنگین بود که این اشعث آدم بزرگی است. حالا اشعث چی دارد که بزرگ است؟ سابقه در اسلام؟ نه دیگر یادتان هست گفتیم ارتداد داشت. مثلاً مجاهد فی سبیل الله؟ تقوا؟ یا نه شاهزاده ی یمانی تبار است، ثروتمند است.
می گفت من تا وقتی لبخند به لب دارم و پول خرج می کنم بر شما رئیس هستم، مردم دوستش دارند. مردم چرا دوستش دارند؟ امروز هم شما اگر نگاه کنید ما درگیر همین حرف ها هستیم. من نمی خواهم بحث هایمان سیاسی شود به صورت تطبیقی. وگرنه امروز من می توانم برای شما مثال بزنم از آدم هایی که شاخص های انسانی و دینی شان ضعیف است ولی خوب پول خرج می کنند. در انتخابات و جاهای دیگر. و آدم ها را جذب می کنند. فراوان هستند. بهتر است خود بینندگان تطبیق کنند ما نخواهیم تطبیق کنیم. خلاصه اینها آمدند گفتند: (إِنَّ رِئَاسَه الْأَشْعَثِ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِمِثْلِه) فقط یکی مثل خودش باید بیاید صلاحیت داشته باشد. حسان را ما نمی شناشیم کیست. حالا من جلوتر می گویم شما ببینید انتخاب حضرت چه انتخابی بوده است. اشعث. آقام اشعث. حالا این اشعث نه اینکه بگویم خیلی باتقوا است. همینطوری که شما می فرمایید اینها نمی آیند بگوید ما اشعث را دوست داریم. نمی گویند ما طرفدار اشعث هستیم. اشتباه نشود. ولی می گویند شخصیت برجسته ی محبوب.
شریعتی: آدم دارد، پول دارد.
حاج آقای کاشانی: محترم است. داریم که حضرت وقتی میخواست عزل کند، یک نقلی در کتاب دین ولی، اخبار طبال میگوید که حضرت میخواست، او را عزل کند. اشعث را عزل کند و دید چه کسی را از کنده قرار بدهد. حجربن عدی هم نپذیرفت. گفت این بزرگ قوم است و من هم کندی هستم. من را بخواهید جای او بگذارید، مثل اینکه یک اصفهانی را بردارند و یک اصفهانی را جای او بگذارند. نمیشود این در قوم ما بد میشود. فشاری که آن فضای قبیلهگرایی میآورد. خلاصه اعتراض کردند. گفتند یعنی چی یک آدم بینام و نشان. از آن طرف اهل ربیعه دیدند که ساکت نمینشینند. گفتند ساکت باشید. این صاحب ما یعنی حسان آدم عاجزی نیست و هم شرف دارد و هم جایگاه دارد و هم نجده و شجاعت و عظمت و قدرت جنگ آوری دارد. فکر نکنید کم کسی است. نجاشی شاعر شروع به دفاع از اشعث کرد. گفت که (رَضِینَا بِمَا یَرْضَى عَلِیٌّ لَنَا بِهِ) گفت که ما راضی هستیم هر چه علی بگوید چون وصی پیغمبر است اما ما به حسان به مختوش هم راضی هستیم اما (فاولی امیرالمؤمنین به حقه) اگر امیرالمؤمنین و جایگاه او نبود ما جواب تو را میدادیم که از حسان دفاع کردی. حالا حسان را شما با اشعث قابل قیاس نیست. بین اینها اختلاف شد و فرض کنید که رسانههای آن زمان و خطبا و قراء این قبیله با قراء آن قبیله و آدمهای شاخص رسانهها، او یک چیزی به نفع او گفت و این یک چیزی به نفع این گفت و یک چیزی بین آنها اختلافاتی پیش آمد و بعضی از یاران حضرت مثل سعید بن قیس همدانی که چند بار از او ذکر کردیم، فوق العاده بود. گفت رأی و نظر برای علی بن ابی طالب است و میدانید که جایگاه او با شما فرق دارد و فهم و درک او و جایگاه او را ولی دیگر فضای ملتهب قبیلهگرایی متأسفانه جدی شد. حسان بن مختوش پیش اشعث آمد و گفت که من را علی بن ابیطالب منصوب کرده ولی من حاضر هستم که بروم به حضرت بگویم که رویه با ما باشد و کنده با تو. تقسیم کنیم و دعوا نکنیم. اشعث گفت نه چیزی که برای من است، برای من است و چیزی که برای تو است، برای تو است. یعنی همهی آن را میخواست. دیگر حسان دید که فایده ندارد و معاویه اینجا باخبر شد. جاسوسهای او بودند و یک شخصی به نام مالک بن هویره را فرستاد. گفت برو یک عده آدم را جمع کن و پول خرج کن و شاعرها و آدمهای رسانههای آن روزگار را جمع کن. بگو پست بگذارند و مطلب بنویسند و تهییج کنند و شروع کردن یک شعری را خواندند که یکی، دو تا بیت آن این است:
(ضالت عن الاشعث الکندی ریاسته/ و التجمع الامر حسان بن المختدوجی)
روزگار ریاست تو تمام شد اشعث و دیگر دوران سروری حسان است. یک جمله از یک این حرف را، یک مجری تلویزیون از آبی یا قرمز دفاع کند، ببینید چه داستانی میشود. بعد گفت:(یا للرجال عار لیس) چه عار و ننگی که آب فرات را هم نمیتواند این را بشورد. دیگر دوران ریاست تو تمام شد و زیر دست ربیعیهایها شدید. اینها را تحریک کرد. بعضی از یاران امیرالمؤمنین گفتند که آقا اینها دارند تفرقه میکنند. دشمن اصلی را فراموش نکنید و یقهی همدیگر را نکشید. این بحثی که امروز در جامعهی ما بحث وحدت امت اسلام هست، شبیه همین است. میگوید حق هر چه هست، سر جای خود، بحث کنید ولی یقهی همدیگر را نکشید. دشمن اصلی شما آن بیرون ایستاده. در برابر آن مستکبر دشمن بیرونی دقت کنید. دیدند نمیشود باز حسان بن مختوش به در خانهی اشعث رفت و پرچم قبیلهی کنده را و ربیعه را به آنجا زد و گفت هر دوی آنها برای تو باشد. اشعث باز هم نپذیرفت. گفت که این را باید دیگر علی این کار را میکرد و دیگر ما خار و خفیف شدیم. من از اول آن هم دنبال ریاست نبودم و نپذیرفت. امیرالمؤمنین(س) دیدند که کار به جای باریک دارد میکشد. از طرفی امیرالمؤمنین از روز اول نمیخواست او را عزل کند. خب اشعث یکی از کارگزاران او قلمداد میشد. ما امروز باید میگفتید که چه طور امیرالمؤمنین، اشعث را کارگزار قرار داد. پس باید نظر خود را بیان کند و حالا هم که میبیند، درگیری شده است. آمد با اشعث صحبت کرد و فرمود که میخواهی تو را در این امر شریک کنم؟ اختلاف است که یا تو را در امر کنده و ربیعه شریک کنم، یا تو را در کل سپاه شریک کنم و چه بسا دومی درست باشد. یعنی سپاه حضرت بخش اندکی حجازیین هستند، عمده عراق هستند. فرماندهی میمنهی عراق را که تقریباً مثلاً نزدیک ثلث لشکر حضرت میشود را به اشعث داد، تا اشعث راضی شود. اشعث هم که حضرت به او گفت میخواهیم میمنهی سپاه را به تو بدهم، گفت هر جور صلاح میدانید. یعنی حالا اینجا ولایتمدار شده بود. ما در خدمت شما هستیم. قصد ما خیر بود و خلاصه این دعوا را نتوانست معاویه بیش از این کش دهد. حضرت حرکت میکند به منطقهی کربلا رسیدند. از اسب پیاده شد و ماجرایی که خیلی زیاد بینندگان ما شنیدند. خاک را بو کردند و فرمودند که اینجا عاشقان خدا زمین میافتند و اهل بیت من اینجا خون آنها جاری میشود. گریه کردند و فرمودند که این جایگاه خیمههای آنها است و اینجا جایگاه بارهای آنها است و آنجا خون آنها ریخته میشوند و یک خورده بعضیها با حضرت گریه کردند و راه افتادند.
شریعتی: مالک کجا است؟
حاج آقای کاشانی: مالک فعلاً با حضرت همراه است. تا به اهل مدائن رسیدند. اینجا دو، سه تا موضوع مهم در رفتار حضرت است که حضرت با مردم چگونه رفتار میکنند. اهل مدائن عمدتاً همین ایرانیها هستند که نمیخواستند در جنگ شرکت کنند. حضرت آنها را زباناً توبیخ کرد. فرمود که شما نباید من را با دیگران مقایسه میکردید. من در حرفهای خود بین شما و دیگران واقعاً تفاوت قائل نیستم. فرق با آن است که تقوای بیشتری دارد و علم بیشتری دارد. کمالات بیشتری دارد و اینها ملاکهای من نیست که شما چون سیاه هستی، سفید هستی، عرب هستی، عجم هستی، اصلاً این حرفها چه هست و چند نفر از یاران خود را آنجا گذاشتند و فرمودند که با اینها صحبت کنید و اینها را همراه کنید چون حضرت حقوق بیت المال را به همه میداد و نه مثل قبلیها فقط به عربها یعنی شما هم وظیفه دارید که حالا که جنگ است، بیایید. شما هم بالاخره در این کشور دارید زندگی میکنید. زمان قبل بود که میگفتید بیت المال را دارند به عربها میدهند. من که این کار را نمیکنم. خلاصه اول هفتصد نفر و بعد چهارهزار نفر آمدند ولی اینکه نقش بارزی داشته باشند و نقطهی مهمی از جنگ را فتح کرده باشند.
اینطوری نداریم. حضرت سمت الانباری رفتند که امروز هم مرکز درگیری است. یک اتفاق بسیار جالبی آنجا افتاد. چه قدر امیرالمؤمنین با بقیه متفاوت است. اینجا یک عده بودند که اینها هنوز مسلمان نشده بودند. این هم نشان به آن نشان که قبلاً عرض کردیم، جنگهای اسلامی لزوماً همه را اجباراً مسلمان نکرد. فراوان داریم، در مصر داریم، در ایران قدیم داریم. همه زوری اسلام نیاورند. ممکن است که یک جایی اشتباهی صورت گرفته باشد ولی زورکی کسی یا عموم را بخواهند مسلمان کنند، نبود. بعد از طرفی یک عده هم مسلمان شده بودند ولی اینها چون دورههای قبل از امیرالمؤمنین بودند و بالاخره دوازده سال قبل از امیرالمؤمنین، بنی امیه مسلط به عراق بودند. اینها عادت کرده بودند که وقتی یک بزرگی و رئیسی کان شاه آمده است و فرش قرمز بیندازد و هر چه دارایی دارند و هر چه اموال دارند و هر چه خوراکی دارند و طلا و زیورآلات بیاورند و هدیه کنند. مثلاً همه تا کمر خم شوند. حضرت وقتی رفتار اینها را دید، گفت این کارها چه هست که میکنید. گفتند این اخلاق ما است. (معظم به الامرا) ما با شاهان وقتی بخواهیم رفتار کنیم، اینجوری آنها را تکریم میکنیم. این ظرفها هدایایی است که حالا شما آوردید و غذا آوردیم و هدیه آوردیم و علوفه برای مرکبهای شما آوردیم. حضرت فرمود اینکه میگویید کار رفتار شما با شاهان است، این دو زار به نفع پادشاهان نیست. شما خود را دارید به سختی میاندازید، چرا این کار را میکنید. خب بیچارهها قبلاً اگر این کار را نمیکردند، توبیخ هم چه بسا میشدند و اگر این کار را میکردند، عزیز میشدند. دیگر این کار را نکنید. در یک جای دیگری فرمود که چرا با من اینطوری حرف میزنید مثل جباران. من امام مسلمین هستم و راحت با من حرف بزنید. اگر درددل دارید بگویید، اگر شکوه دارید بگویید.
مثلاً اعلیحضرت همایونی، حضرت فرمود چرا اینجوری حرف میزنید. (لا تکلّمُ بما کلم به الجبابر) مثل جبارها با من حرف نزنید. راحت حرف بزنید. مثلاً من مأمور امنیتی ندارم که شما یک ذره تند حرف بزنید، چشم شما را بخواهد در بیاورد. الان اینطوری نیست و راحت باشد. زمان ما اینطوری نیست و با من با مسامحه و ظاهرسازی و قربونت برم و چاکر شما هستم، حرف نزنید. دست بوسی بیخودی نکنید. مثلاً فکر کنید که به پای من بیفتید و به دست من بیفتید، خوش من بیاید. چرا؟ چون حضرت دو شأن دارد. یکی حاکم مسلمین است و یکی امام المسلیمن است. کسی امام المسلمین و امیرالمؤمنین را برای به قصد استشفا و به قصد تبرک دست او را به چشم خود بمالد و لب خود را به دست امیرالمؤمنین بزند، متبرک میشود و این جایگاه امامت حضرت هست. بارها از پیغمبر دیدیم که حتی عبدالله بن عمیر شکم خود را به جایی که دست مبارک پیغمبر روی منبر بود، به آن میمالید تا شکم او خوب شود. آن جایگاه امام مسلمین به کنار، مثل اینکه ما امروز بخواهیم برویم و یک ولی خدایی را ببینیم. من اوایلی که میخواستم معمم شود، پیش یک ولی خدایی رفتم و گفتم که یک دست سر من بکش که من میخواهم این عمامه را سر خود بگذارم، دست شما به سر من خورده باشد. خب آن آدم شاه نبود و رئیس یک جایی نبود و من از او توقع پول نداشتم و توقع استخدام نداشتم و اصلاً این حرفها نبود. یک وقت امام المسلمین است و یک وقت نه چون قدرت دارم. مجیز بگویم و مجیز من را بگویند و تملق کنم و چهار تا قربان صدقهی اضافه بروند و چهار تا گوسفند اضافه جلوی من بکشند، شعر برای من بخوانند که من هم رحم کنم و من هم چیز اضافه از بیت المال به اینها بدهم. یعنی قصد آنها از احترام، محترم بودن آن فرد نیست. مقدس بودن آن فرد نیست. قصد آنها این است که یا از شر او در امان باشند یا چیزی گیر آنها بیاید. حضرت فرمود که دیگر این کار را نکنید، آن زمان گذشت و زمان ما اینطوری نیست. راحت باشید، انتقاد دارید بکنید و شکوه دارید بکنید. نه اینکه کسی بگوید که امیرالمؤمنین خطا کرده. گفتند که باشد ولی دیگر هدایای ما را رد نکن. حضرت فرمود که اصلاً اینجوری نیست و وضع من خیلی از شما بهتر است و لازم نیست که شما به من هدیه بدهید. چرا دارید به من هدیه بدهید. چون فکر میکنید که من شاه هستم، دارید به من هدیه میدهید وگرنه من قبلاً هم در کوفه بودم، میتوانستید برای من هدیه بفرستید. هدیهای که بدون هیچ توقعی باشد و بدون این باشد که کسی برای کسی کاری انجام دهد، هدیه میفرستادید. الان فرستادید و فکر کردید که قرار است که من کاری کنم. به عنوان صاحب قدرت به من هدیه میدهید. وضع من از شما بهتر است. من باید به شما هدیه دهم. وضعی ندارید و وضع شما درب و داغان است. من باید به شما رسیدگی کنم. گفتم غذاها را قبول کنید. حضرت گفتند میخریم و به شرط اینکه بخریم. گفتند خب باشد میفروشیم. حضرت فرمودند که شما قیمتگذاری کنید، قبول است. شما کم قیمت میگذارید. شما عادت به ظلم قبلیها کردید. شما فرض کنید که گندم ده هزار تومان را به من میخواهید چهار هزار تومان بدهید چون میترسید یا من یک پدری از شما در بیاورم و یا توقعی دارم. به یزید بن قیس عربی یک جایی فرمودند که این قوم همشهریهای تو هستند. یک جای دیگر بود. برو بپرس این اجناس قیمت آن چند است. ما همان قدر پرداخت کنیم. یعنی حضرت از جای آشنا، شخصاً در کوفه خرید نمیکرد که به او تخفیف بدهند. اینجا هم که لشکر مسلمین هست. خب باشد لشکر مسلمین است ولی به شما ربطی ندارد. شما یک مالیاتی میدهید. دیگر قرار نیست که ضرر به مال شما بخورد. قیمتگذاری شما را قبول ندارم. کجای دنیا اینطوری است؟ چون شما ارزان میدهید. شما نباید گران بدهید و نه باید ارزان بدهید. نه حق ما را بخورید و نه خود را ضایع کنید.
حالا من میخواهم به جنگ بروم. حضرت چه قدر زیبا فرموده است. یک نامهای در نهج البلاغه هست عجیب است. خدا انشاالله روزی ما کند.
شریعتی: این قصهای که الان گفتید در الانبار بوده.
حاج آقای کاشانی: حضرت هنوز از کوفه دور نشده. حالا جلوتر میگوییم که مخالفین چه رفتاری کردند. حضرت نامه که مینویسد. همه جانبه است. هم باید حرمت سپاه اسلام حفظ شود، هم باید حق مردم ضایع نشود. هم باید وفاق ایجاد شود، هم عدل نباید آسیب بخورد. این نامهی شصتم نهج البلاغه است. شمارههای خطبهها در نهج البلاغه حتی بعضی از نامهها در چاپهای مختلف جابهجا است چون نسخههای خطی آن جابهجا است. (مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاهِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلَاد) به کسانی که مسئول مالیات هستند یا مسئول سرزمینها هستند و استاندار و شهردار و والی و دهدار هستند، من به آنها نامه مینویسم که سپاه ما میخواد از شهر و از مزارع آنها عبور کند. سپاه از یک مزرعه عبور کند، تانک شما ببری و لشکر چند ده هزار نفره از یک جا ببری، آسیب میخورد. مجبور هم هستیم چون باید به جنگ برویم. حضرت فرمودند که این را بدانید. (قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّهٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ) من لشکری را فرستادم که قرار است از آنجا عبور کنند انشاالله. (وَ قَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَى) من به آنها توصیه کردم که آی لشکریان حواس خود را جمع کنید و تفنگ و سلاح و شمشیر دست شما هست، کشاورزان را میبینید، به اینها قدرت خود را نشان ندهید. حق ندارند شما را اذیت کنند. (وَ صَرْفِ الشَّذَاإ) و شما را اذیت کنند. یک وقتی چیزی بردارند. (وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّهِإ الْجَیْشِ) من بیزار هستم چون لشکریان قدرت دارند، جایی رد بشوند، ظلم کنند. من بیزار از ظلم لشکریان هستم. حواس خود را جمع کنید. پس اول یک حمله به سمت لشکریان که حواس خود را جمع کنید که یک وقتی ظلم نکنید. تعدی نکنید. (مَعَرَّهِإ الْجَیْشِ) یعنی تعدی، تجاوز و ظلمی که سپاه به مردم بکند چون حضرت گاهی میداند که سرزمینهایی هستند که اینها با معاویه هستند. خب لشکر که دارد رد میشود، غذای خود را که نمیتواند برای یک سال با خود حمل کند. باید خرید کند و اینها ممکن است که نفروشند. نه چون غذای خود آنها است، نفروشند، مشتری بیاید میفروشند. به سپاه نمیفروشند. (إِلَّا مِنْ جَوْعَهِ الْمُضْطَر) مگر اینکه سپاهیان از گرسنگی مضطر شده باشند. (لَا یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ) و مجبور هستند که برای سیر کردن لشکر یک اقدامی کنند. حالا اینها باید چی کار کنند؟ اقدام کنند یعنی بردارند؟ نه باید به قیمت منصفانه بخرند. حتی نمیگویم که باید تخفیف بدهند. شما در پناه دولت اسلامی هستید. همان قدر که یک مشتری میآید و از شما خرید میکند و لشکر را کسی نباید تضعیف کند. از آن طرف فرمود که یکی اینکه به قیمت میخرند. (وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ [مُضَادَّتِهِمْ] مُضَارَّتِهِمْ) حواس خود را جمع کنید که اگر چهار نفر آنجا ضد انقلاب هستند و بیدین هستند و مخالف لشکر هستند. نیایند فحش بدهند. حق ندارید شما تندی کنید. از آنور به شما میگویم که شما اگر جنسی دارید که بیش از خورد و خوراک شما هست و هر مشتری بیاید میفروشید، حق ندارید به اینها بفروشید اما به قیمت و من نمیگویم که ارزانتر و مردم شما حق ندارند که تحریک کنند و فحش به نظامیها بدهند. اینها نظامی هستند و ممکن است که عصبانی شوند. آنها نباید عصبانی بشوند و شما هم حق ندارید که جسارت کنید.
شریعتی: حتی در بحبوهه جنگ باید مراقبت همه ی این چیزها باشید.
حاج آقای کاشانی: بعد حالا حضرت میفرماید که خب من میدانم که زور لشکریان زیاد است و ممکن است که من هر چه تذکر دادم، اینها یک کارهایی بکنند. اگر دیدید که یک نفر از نظامیها آمد خرید کند یا یک کاری کند، مثلاً خواست زیادی تخفیف بگیرد یا تخفیفی بگیرد که راضی نبود یا خواست زوری ببرد، محاکمه کنید اما اگر زور شما نرسید و فرمانده اجازه نداد، آنکه من به او اجازه دادم، صبر کنید چرا؟ فرمود (أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ) دیگر با آنها درگیر نشوید، ممکن است که خطرناک باشند. به آنها اعتراض کنید و اگر دیدید که کاری نمیکنند، صبر کنید که من بیایم. به من شکایت کنید. من حق شما را به شما میدهم و آنها را مجازات میکنم. یعنی هم حرمت سپاه باید حفظ شود، هم حرمت مردم باید حفظ شود، هم حق سپاه در اینکه جان خود را دارد میرود به خطر بیندازد، نباید مشکلات واضح خورد و خوراک بخورد و هم اینکه آنجا پایکوبی شد و خراب شد، فرمود که همه را از بیت المال پرداخت میکنم. اگر زیادهروی کرده باشم یعنی غیر طبیعی خراب کرده باشم، غیر از جریمه، او را هم مجازات میکنم. همه چیز سر جای خود است.
شریعتی: و این در عین حال اینکه در اوج عدالت است، در اوج لطافت هم هست.
حاج آقای کاشانی: یعنی شما نگاه میکنید که حضرت در ذهن خود به عنوان یک آدم عادی در نظر بگیرید. آدم عادی نیست ولی بالاخره بین ما زندگی میکرده است و بین ما بوده است. هنوز هم درگیر دشمن اصلی است و حالا که قرار است جنگ برویم، دیگر موردهای کوچک را رها کند، نه. به یک بقال وسط مسیر و به یک کشاورز خرد، به یک رعیت ساده هم نباید ظلم شود و بعد هم تحدید میکند که من چند بار گفتم و اعلام برائت کردم. من میدانم و سپاهیانی که بخواهند ظلم کنند اما چون ممکن است که ظلم کنند، میگویند که این کار را کنید. اگر نشد با اینها درگیر نشوید و خود من میآیم و اداره میکنم. از الانبار هم عبور کردند و به رقه رسیدند که مرکز دشمنان بود.
شریعتی: همان جا که میرفتند پناهنده میشدند و ویزا میگرفتند.
حاج آقای کاشانی: و دشمنها آنجا جمع شده بودند. مرکز شنود، مرکز عیون و عین امروز جاسوس و کسی فالگوش بایستد و آن زمان آدم بخرند. بردهی یکی را بخرند و گزارش بگیرند. آنجا مرکز توطئه به نفع معاویه بود. حضرت وقتی به آنجا رفتند، فرمودند که اگر قرار باشد با ما بجنگند و با ما درگیری داشته باشند، به شدیدترین وضع برخورد میکنم چون خائنین به اسلام و حکومت اسلامی است اما اگر قرار است که با ما نجنگند، ما کاری با آنها نداریم. منتهی باید جریمه بشوند. نوشتند (حتى أتى الرقه و جل أهلها عثمانیه) (شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۳، ص: ۲۰۵) عثمانیه یک فرقهای است و کسانی هستند که با امویان هستند و امیرالمؤمنین را نعوذبالله لعن میکردند و دین این، نه اینکه طرفدار خلیفهی سوم صرفاً باشند.
شریعتی: مثلاً میگویند که زهیرعثمانی بود.
حاج آقای کاشانی: یعنی اگر بود به این معنا که دشمن امیرالمؤمنین و طرفداران امیرالمؤمنین بود. فحاش و لعان بود.
شریعتی: ربطی به خلیفهی سوم ندارد؟
حاج آقای کاشانی: ریشهی این موضوع سر اختلافی است که خلیفهی سوم کشته شد و امیرالمؤمنین دخالت داشت یا نداشت ولی بعداً اینها یک هویت مستقل شدند. علویان و عثمانیان. علویان طرفداران امیرالمؤمنین و عثمانیان و به همهی طرفداران عثمان، عثمانی نمیگویند. آن کسانی هستند که اگر امیرالمؤمنین را میکشتند، جشن هم میگرفتند و دشمنی هم میکردند. حضرت به اینها که رسیدند، اینها همه نوشتند که (فأغلقوا أبوابها دونه و تحصنوا) همه رفتند در خانهها و درها را بستند. گفتند که هیچ چیزی به اینها نمیدهیم و اینها مجبور شوند سپاه را برگردانند. کاری که حضرت کرده چی هست؟ عجیب است. حضرت فرمود (ام منهم) اعلام کنید و جارچیان اینور و آنور بگویند که همه در امان هستند و ما با کسی دشمنی نداریم. فعلاً دنبال مجازات شما نیستیم اما چون در پناه امنیت کشور ما هستید، باید شرکت کنید. منتهی اگر حضرت اینها را بخواهد با خود به جنگ ببرد که اینها جنگ را به هم میزنند. فرمود که باید شما مابهازا بدهید. ما میخواهیم با معاویه بجنگیم و شما باید هزینهی تأمین پل روی فرات را شما بدهید و پل را بسازید. یک پل مختصر و پل معلق و پل نظامی بسازید، سپاه از فرات عبور کند. اول اینها مخالفت کردند. حضرت به مالک فرمود که تو بایست که اینها این کار را بکنند و ما به بقیهی کارها برسیم. مالک گفت ببینید من مثل علی بن ابیطالب نیستم. باید این کار را بکنید اگر نه، من به روش نظامی برخورد میکنم. مجازات میکنند اما مجازات به اندازه. شماها بیش از یک سال است که توطئه کردید و خیانت کردید یعنی آدم عادی نیستید. شهروند یک شهر دیگر نیستید. حضرت به آنها فرمود که چرا به من احترام بیش از حد میگذارید. برای چه میخواهید هدیه بدهید. شما باید جریمه شوید چون خیانت کردید. از آن طرف وظیفهی شما این است که بیایید و در جنگ شرکت کنید. متخلفین شما و فراریهای شما و نظامیهای شما که از اینجا جدا شدید باید بیایید و در جنگ شرکت کنید اما معلوم است که حضور اینها در لشکر به درد نمیخورد. جریمهی شما این است که این پل را بسازید. پل را که میگویم حالا مردم فکر نکنند، این پلی که مردم برای دیدن آن در تهران میروند، مثل آن یک چیز عظیمی است. یک پل نظامی و یک چیزی که نظامیها بتوانند عبور کنند. اینها اول گفتند که ما این کار را نمیکنیم. بگذارید این پل را نسازیم که اینها برگردند ولی وقتی دیدند که مالک خیلی سرسخت است، خلاصه گفتند که باشد. یک پل مختصری ساختند و سپاه از آن عبور کرد و حضرت باز دید که اینجا یک اتفاق دیگری دارد میافتد که صفحهی ۱۴۹ وقع الصفینین است. حضرت دیدند که به شدت مردم اهل خرافات هستند و همهی آن هی فال بد میزنند و به اینها معتقد هستند.
شریعتی: صفحهی ۵۸۷ را تلاوت خواهند کرد. آیات سورهی مبارکهی انفطار و چند آیهی ابتدایی سورهی مبارکه مطففین است.
حسن ختام برنامهی ما شنیدن از جناب جعفر بن ابیطالب خواهد بود و نکتههای ناب حاج آقای کاشانی.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. جناب جعفر بن ابیطالب(س) خیلی شخصیت برجستهای است. فوق العاده است. یک ویژگی امیرالمؤمنین دارد که اگر یک جایی بخواهد در یک سفره برود که آدمها نشستهاند، کجا را بیشتر میپسندد؟ آنجایی که فقرا نشستند را دوست دارد که آنجا بنشیند. جناب جعفر اینجوری بود. طبرانی میگوید که اینقدر حکایات از او هست که جایی میخواست برود با فقرا نشست و برخاست میکرد. با اینها دم خور میشد و خوش و بش میکرد و اینها به او پناه میبردند. در روایات هست که پیامبر به او این نام را گذاشت که تو ابوالمساکین هستی. تو پدر فقرا هستی. خیلی مدال عجیبی هست که پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود که خدا تو را به زینتی آراسته که هرگز کسی را به چنین زینتی نیاراسته. تو محبوب مساکین هستی و محبّ مساکین هستی. جناب جعفر در این فضیلت به امیرالمؤمنین نزدیک شده است و خلاصه نسبت به فقرا ملجأ و مأوا بودند. خاندان آل ابیطالب اصولاً اینطوری بودند.
شریعتی: و تحت الشعاع یعنی آن عظمت حضرت تعت الشعاع امیرالمؤمنان قرار گرفته.
حاج آقای کاشانی: اگر او برادر امیرالمؤمنان نبود، باید ساعتها از او سخن میگفتیم. اینها در کنار خورشید امیرالمؤمنین طبعاً کمی کم فروغ شدهاند. همین که امیرالمؤمنین در مسائل بعد از حضرت رسول جاهای خالی او را حس میکنند و صدا میزنند، معلوم است که خیلی شخصیت برجستهای است.
اسم پیغمبر که میآید من در مدینه غربت پیغمبر را زیاد میدیدم و آنجا میگفتم که اللهم عجل لولیک الفرج.
پاسخ دهید