برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

 

شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم.از قدیم می گویند دست بالای دست بسیاراست. دستِ بالای دست ها اما دست مشکل گشای کرّار است. صل الله علیک یا امیر المؤمنین. سلام می کنم محضر دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. خیلی خوشحال هستیم که همراه شما هستیم ان شاءالله تن شما سالم باشد و قلب تان سلیم و بهترین ها برای تک تک شما رقم بخورد.

حجت الاسلام کاشانی: محضر حضرتعالی،بینندگان عزیزعرض سلام و ادب و احترام دارم. امیدوارم ان شاءالله در این سختی های دنیا هم خوش روزی و پرتوفیق باشند و هم ان شاءالله عاقبت بخیر و سلامت.
شریعتی: جنگ صفین بود و ترسیم فضای آن زمان و شما هفته ی قبل یک نکته ای را اشاره کردید و همانجا ایستادیم. بحث خرافات بود و خرافه پرستی مردم آن زمان و حالا امروز به نظرم باید آن فضا را بیشتر ترسیم کنیم و منتظر هستیم که بحث شما آغاز شود.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. با توجه به اینکه ما می خواهیم با بینندگان عزیزمان آرام آرام همراه شویم من مجبورم یک بخشی را جلو بروم باز برگردم از یک زاویه ی دیگری بحث را مطرح کنم که هم ابعاد بحث در تصویر ذهنی عزیزان ما کامل شود هم اینکه بحث خیلی پیچیده به نظر نرسد.چند روزی عقب تر از آن ماجرای خرافه پرستی می رود تا دوباره به آن برسیم. این که امیر-المؤمنین (ص) در کوفه برای حرکت به سمت شام چه مشکلاتی داشت مهم است بیان شود چون بعدها در ماجرای حکمیت اینها، اینها سر باز کرد و از طرف دیگر شامیان چطوری یارکشی کردند، نیرو طلبیدند. تفاوت امیر المؤمنین با حکم شام معلوم شود که امیر المؤمنین به پیروزی نیاز دارد ولی نه با هر وسیله ای، نه به هر روشی.یکی از فرزندان خلیفه ی دوم بعد از اینکه پدرش ترور شد، ۳ نفر از ایرانی ها را کشت. عبید الله بن عمر. زمان خلیفه ی سوم بود. این ۳ نفر اصلاً کاره ای نبودند، ربطی نداشتند. هیچ سندی، هیچ ادعایی حتی مبنی بر اینکه این ۳ نفر در قتل شرکت داشتند، در ترور شرکت داشتند وجود نداشت. حتی ادعا هم نشد. صرفاً چون گفته می شد آن کسی که کشته ایرانی است و این ۳ نفر هم ایرانی هستند، آن ۳ نفر بی گناه کشته شدند. امیر المؤمنین فرمود که من اگر باشم قصاص می کنم چون در واقع خانواده ی این مقتولین هم که مسلمان بودند طلب قصاص می-کردند منتها جرأت نمی کردند اصلاً این حرف را بخواهند بزنند. این دوره ی قبل از امیر المؤمنین است و حاکم قبل از امیر المؤمنین این کار را نکرد بلکه گفت چون خلیفه ی قبلی را کشتند، ترور کردند، دیگر ما نمی خواهیم خانواده ی او را دوباره عزادار کنیم، پسر او را هم بیاییم قصاص کنیم. من از بیت المال دیه می دهم. دیه را هم از بیت المال داد. بعد یک جورهایی شبه جایزه یک زمین خوب حسابی ای هم اطراف کوفه به این پسر، عبید الله داد که خیلی جلوی چشم مدینه ای ها نباشد که یک وقت هی بگویند تو کشتی، چی شد. او را از مدینه به کوفه فرستاد، یک زمین حسابی هم به او داد. این یک شیوه است.وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید او یک پیغام مخفی فرستاد که از خون من بگذر. یعنی آن حکم قصاص را پیگیری نکن. اگر امیر المؤمنین (ص) اینجا از این قصاص می گذشت که حتی باور کنید خانواده مقتول هم دیگر توقع نداشت. دیه اش را گرفته بود، فکر هم نمی کرد که حاکمان و رؤسای جامعه بعد از ده دوازده سال دوباره آن حکم پرونده ی قبلی را به جریان بیندازند، اصلاً توقع انقدر عدالت نداشتند. و اگر فرار هم کرده بود که حضرت کاری به او نداشت. اما مسئله این بود که او فرار نکرده بود. او در کوفه بود، امیر المؤمنین هم بعد از جمل به کوفه آمده بود ولی قائم شده بود، مخفی شده بود. می خواست سر زمین هایش برود، گفت اجازه بده که ما برگردیم به کار و بارمان برسیم. حضرت فرمود: نه، آنها طلب قصاص داشتند. باور کنید ولی دم هم فکر نمی کرد. انقدر توقع نداشت. اگر امیر المؤمنین اینجا می گذشت، تبعاً عبید الله بن عمر می آمد جزء طرفداران امیر المؤمنین می شد چون بعدها هم وقتی در شام گفتند به امیر المؤمنین ناسزا بگو، گفت: نه، ناسزا نمی گویم. می جنگم ولی ناسزا نمی گویم. او شخصیت برجسته ای است. پس استعداد داشت که جزء سپاه امیر المؤمنین بیاید و کلی هم اعتبار کسب شود که گروه های مختلف مذهبی بگویند پسر خلیفه ی دوم است، یک عده طرفدار او هستند بیایند. از نظر نظام برای امیر المؤمنین جذب این آدم خیلی خوب بود ولی فرمود: نه، آنها طلب قصاص دارند. من او را ببینم حکم قصاص را جاری می کنم. ۳ تا آدم کشته است. او شبانه به معاویه پیوست. معاویه به عمر و عاص که به به چه شکار کردی. برای من شاه ماهی شکار کردی. الآن مردم می گویند ببینید این شامیان که دنبال احقاق خون خلیفه ی مظلوم هستند، پسر خلیفه ی قبل از او آمده همراهی کرده و شمشیر پدرش را که خلیفه بوده با خودش آورده و او در میان شمشیر خلیفه ی مسلمین است. پس برای ما خیلی خوب است. این را جلوی فرمانده ی سپاه پیش قراول می-اندازیم و پیش تاز می کنیم همه بگویند اینها ریشه دار هستند چون رزمندگان و اهل بدر و اینها همه در سپاه امیر المؤمنین بودند، یک چیزی هم ما می گیریم. بالاخره پسر خلیفه با ما باشد. از طرفی اگر آن جلو کشته شد، ما یک خونخواهی اضافی هم داریم. پسر خلیفه ی دوم را هم علی بن ابیطالب کشته است. پس از همه جهت خوب است. تفاوت را ببینید. تفاوت دو مسیر. یکی حق برایش مهم است، بعد از حق به منافع توجه می کند ولی یکی به منافعش توجه می کند به هر قیمتی. چه حق و چه باطل. لذا او را جلو فرستادند. این را هم به شما بگویم. بعدها خواهیم رسید که معاویه هر کس را می خواست بفرستد فرمانده ی پیش قراول نمی رفت. می گفت چقدر می دهی. حالا بعداً توضیح می دهم. به مروان گفت تو برو، او گفت پول ها را نصفش را می خواهی به عمر و عاص بدهی، به من چی می دهی بروم؟ نگاه کنید فرق مالک اشتر و عمار و هاشم مرقال و ذوالشهادتین و… این یاران امیر المؤمنین که هم می دانند از این حرف ها بزنند امیر-المؤمنین فقط آنها را حذف می کند می گوید نمی خواهم با من بجنگی. هم خودشان اهل این حرف ها نیستند. تا اینها. به ولید بن عقبه گفت، گفت: یعنی چه؟ پای جان می رسد نوبت ما می-شود. چه به ما می رسد؟ عمر و عاص را خواست بفرستد، عمر و عاص یک دقیقه می رفت دو ساعت عقب می ایستاد. جان برای آن مهم بود. می دانستند این جهاد نیست. گفتند این را می-فرستیم به عنوان اینکه جانت را نجات دادیم این می رود جلو می جنگد. گرچه او هم گاهی سستی می کرد. یعنی این طرف زود فرار می کردند. منافع برایشان مطلب بود و دنیا برایشان مهم بود. آن طرف این طوری نبود.بعد از این هم که عبید الله کشته شد، باز دوباره معاویه شمشیرش که شمشیر پدرش بود را برای برادرش عبد الله فرستاد و گفت: ما همیشه با شما هستیم و ببینید از شما هم خون ریخته اند و کلی گشت تا آن کسی که عبید الله را در جنگ کشته بود، بعدها که حاکم شد و با امام حسن (ع) آتش بس کرد پیدا کند. این شمشیر را پیدا کنند برگردانند بگویند ما با شما هستیم. یعنی رابطه برقرار کنیم. اینجا حق و باطل کجاست. این یک مسیر. از طرفی یک مشکلی بود مشکل قاریان. قاریان مثل مجتهدان امروز، علما، کسانی که اهل تفقه هستند، دین شناس هستند، آن زمان تبعاً چون هنوز روایات بسط پیدا نکرده بود، عمده قاری قرآن بودن مهم بود. قاری قرآن در واقع حافظ قرآن بود چون هنوز قرآن به تعداد دست همه نبود و بعد هم هنوز مهم بود که چه کسی به قرائت چه کسی می خواند مهم تر از الآن بود. قاریان یک جور مرجعیت در جامعه ی آن روز داشتند یعنی طبقه ی خاص بودند، مرجعیت دینی با اینها بود، فقهای جامعه معمولاً از اینها بودند. از این طرف بخواهم به شما بگویم مثلاً ابوموسی اشعری از بزرگان قرا است، عمار رئیس القرای کوفه است. یعنی شخصیت های برجسته. اینها در شام هم بودند. در شام آمدند به معاویه گفتند که ببین ما باید حق برایمان معلوم شود. همینطوری نمی شود ما بیاییم بجنگیم. ریختن خون مسلمان احتیاط دارد. یعنی همینطوری نمی شد زودی به آنها پول داد. بالاخره یک چیزهایی بلد بودند. چه کار کنیم؟ گفتند ما یقین داریم که علی از تو افضل است. اصلاً تو قابل قیاس نیستی. ولی حالا اینکه خون خلیفه ی قبل از او ریخته یا نریخته، باید برویم بررسی کنیم. معاویه گفت: یک سفر بروید از او بپرسید که اگر تو قاتل نیستی، قاتلین را به من تحویل بده. چون من یک بخشی از این را قبلاً گفته ام سریع رد می شوم. اینها آمدند کوفه با حضرت دیدار کردند. گفتند اگر تو قاتل نیستی، قاتلین را تحویل بده. حضرت گفت: بیایید بروید در مسجد بپرسید. چه کسی قاتل خلیفه ی قبل است؟ مردم چون خیال می کردند علی بن ابیطالب اینجا می خواهد سستی کند، مثلاً غتره را تحویل بدهد و یک نبردی بود. آنها نسبت به حاکم قبل هم انتقادات جدی داشتند، معاویه را هم شایسته ی خونخواهی و حاکمیت و قضاوت نمی دیدند، یکصدا چند ده هزار نفر گفتند ما کشتیم. اولاً نمی شود بین اینها به این راحتی قاتل را پیدا کرد، ثانیاً من کسی نیستم قاتل به معاویه تحویل بدهم. چرا؟ چون معاویه اصلاً شأنیت ندارد. من اگر قاتلی هم ببینم، کسی که خلافی کرده است، در صورتی که خلاف کرده است، تازه باید برود دادگاهی شود نه اینکه به معاویه بدهم. معاویه این وسط چه کاره است؟ اینها گفتند پس ما بررسی می کنیم و احتمالاً با تو می جنگیم. حضرت فرمود: خب بجنگید. اینها رفتند از آن طرف معاویه یک نامه ای نوشت. یک تکه از این را هم قبلاً گفته بودم منتها نمی خواستم همه را یکجا بگویم. او یک نامه ای نوشت که تو حسادت کردی. همیشه از قبل هم به حاکمان قبلی و خلفا حسادت می کردی، حالا هم به خاطر حسودی تو است که خلیفه ی قبل را تو کشتی. حضرت چند تا جواب دادند که ما قبلاً اینها را بحث کردیم. یک تکه از آن مهم است که عرض نکرده بودیم. فرمودند که.. امیر المؤمنین از هر فرصتی، جایی که اختلاف پیش نیاید، جایی که دعوا نشود، جایی که تفرقه نشود ولی از هر فرصت استفاده می کند آن حق روز نخستین خود را بیان کند. تا معاویه گفت که تو از اول هم حسادت می کردی، دیگران از تو برتر بودند، آنها از تو برتر بودند، تو نمی توانستی تحمل کنی، حسادت داشتی، حضرت اینطور فرمود: (در کتاب وقعه الصفین هست، جاهای دیگر هم هست) (قَدْ کَانَ أَبُوکَ أَتَانِی حِینَ وَلَّى النَّاس‏) آن زمانی که مردم رفتند با حاکم بعد از پیغمبر در سقیفه بیعت کردند، آن موقع پدر تو، ابوسفیان، پیش من آمد و گفت که (أَنْتَ أَحَقُّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص بِهَذَا الْأَمْر) شایسته ترین فرد به این مسئله ی حکومت تو هستی بعد از پیغمبر. کی گفت؟ ابوسفیان بابای تو. (وَ أَنَا زَعِیمٌ لَکَ بِذَلِکَ عَلَى مَنْ خَالَفَ عَلَیْک‏) و من همه ی دار و ندارم را می گذارم، من رهبری جریان دفاع از تو را بر عهده می گیرم تا تو به حکومت برسی. که ما قبلاً توضیح دادیم چرا امیر المؤمنین او را نپذیرفت. اما او چه گفت؟ گفت: (أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْر) برترین فرد، شایسته ترین فرد تو هستی. (ابْسُطْ یَدَکَ أُبَایِعْکَ) دست دراز کن تا با تو بیعت کنم. حضرت فرمود: (فَلَمْ أَفْعَلْ) من این کار را نکردم. و تو می دانی که پدرت چه گفت و چه چیزی خواست. من به خاطر اینکه مردم تازه از کفر مسلمان شده بودند و از تفرقه بین مسلمین و ارتداد می ترسیدم قبول نکردم. بابای تو (فَأَبُوکَ کَانَ أَعْرَفَ بِحَقِّی) مگر بابای تو حق من را می شناخت. بالاخره حرف پدرت درست است یا حرف تو؟ بابات می گفت من شایسته ترین هستم. حالا تو می گویی من پایین بودم حسادت کردم. غیر از آن جواب های پیشین. و خیلی بد او را منکوب کرد. این باعث شد که بعدها او در نامه نگاری هایش کمتر این حرف را بزن. مطرح نکند. البته او برای اختلاف افکنی این کار را کرده بود حضرت گفت من اتفاقاً می خواستم اختلاف نشود، پدرت با اینکه پیشنهاد داد دیدم الآن دعوا می شود. مؤمنین به اندازه ی کافی همراه من نیستند که یاری کنند، تعدادشان کم است، من این کار را نکردم. بعد امیر المؤمنین با مردم سخنرانی کرد.ما جلسه ی پیش اوایل بحث یک جمله ای گفتیم که حضرت فرمود: فحش یا ناسزا نگویید. ناسزا یعنی سزا نیست. یعنی حرفی که اگر کسی بشنود ناراحت می شود بعد ناروا هم هست.
شریعتی: یعنی نباید به او نسبت بدهد و می دهد.
حجت الاسلام کاشانی: بله. به یک فرد حلال زاده اگر خدای ناکرده یک چیز دیگری بگویند این ناسزا است و در اسلام توبیخ دارد، شلاق دارد. ولی اگر به یک فردی که مثلاً نسب درستی ندارد، به او مشخص باشد، اثبات شده باشد. به او هم این را بگویند این ناسزا نیست. درست است که خوشایند نیست ولی ناروا نیست، درست است. مثلاً اگر به خسیس، خسیس بگویند ناسزا نیست. به سخی اگر بگویند خسیس ناسزا است. گفتیم حضرت فرمود که ناسزا نگویید، اوصاف اینها را بگویید. حالا خودشان یک نقل داریم چقدر سنگین است. حضرت با مردم که صحبت کرد گفت: (سِیرُوا إِلَى أَعْدَاءِ اللَّه‏) به سمت دشمنان خدا حرکت کنید. (سِیرُوا إِلَى أَعْدَاءِ السُّنَن‏) به سوی دشمنان سنت رسول خدا حمله کنید. (سِیرُوا إِلَى أَعْدَاءِ السُّنَنِ وَ الْقُرْآن‏) اینها دشمنان قرآن هستند. (سِیرُوا إِلَى بَقِیَّهِ الْأَحْزَاب‏) جنگ احزاب چه جنگی بود؟ جنگی که ابوسفیان و بزرگان کفار قریش با یهود و جاهای دیگر، گروه های دیگر هم پیمان شدند. اینها باقی مانده های آن احزاب هستند. دست از دشمنی با اسلام برنمی دارند. (قَتَلَهِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَار) قاتلان مهاجر و انصار. این ببینید چه فضایی ایجاد می کند؟ یک نفر این وسط فتنه کرد. یک اربد نامی بلند شد گفت دیروز رفتیم برادران بصری را کشتیم (منظور جمل است)، حالا می خواهی ما را با برادران شامی درگیر کنی.
عزیزانی که این بحث ها را دنبال کردند یادشان هست که گفتیم اولاً اگر امیرالمؤمنین دست از این جنگ برمی داشت، معاویه جنگ را شروع می کرد کما اینکه نمونه های فراوانی داریم. اینها آدم هایی بودند که آنها را می خرید برای اینکه پارازیت در بحث بیندازند. آن همیتی که دارد ایجاد می شود، آن فضا را بشکنند.
شریعتی: هفته ی قبل خاطرم بود گفتید که فضای کوفه کاملاً آماده و مهیا بود برای مقابله با معاویه.
حجت الاسلام کاشانیآماده و مهیّا بود از طرف عموم مردم اما امروز برای همین عرض کردم. یک سری خواص هستند که اینها دنبال این هستند که یک جوری چوب لای چرخ این جریان بگذارند. یعنی می خواهیم بگوییم اکثریت مطلق یک بحث است ولی آدم های صاحب نفوذ ممکن است کسان دیگری باشند مثل ابوموسی اشعری که همراهی نکرد. اربد بلند شد گفت: می-خواهید برویم برادرکشی کنیم؟ تا این را گفت، مجلس آمد به هم بریزد، مالک اشتر بلند شد گفت: (مَنْ لِهَذَا أَیُّهَا النَّاسُ) کی جواب این را می دهد؟ او ترسید فرار کرد. بنی همدان و یک عده هم به دنبال او. در بازار مال فروش ها (استر) او را پیدا کردند. بازار بی کلاسی محسوب می-شود. او را پیدا کردن و درگیر شدند. تا نیروهای امیرالمؤمنین برسند عقیل آمد گفت که این زیر دست و پا کشته شد. یعنی اینکه او مقاومت کرد، چه شد. حضرت فرمود: کی کشته؟ گفتند دو هزار تا آدم هست. اصلاً معلوم نیستند. با دمپایی هایشان در سر این زدند منتها چون جمعیت زیاد بوده است، در این هجمه زیر دست و پا رفته است. حضرت فرمود که پس دیه را باید بیت-المال بدهد. اما یک عده شعر گفتند. گفتند که خدا عاقبت ما را بخیر کند از اینکه به جای اینکه در جهاد فی سبیل الله شهید شویم در بازار مال فروش ها با دمپایی کشته شویم. یعنی ذلیل شویم. مالک بلند شد و گفت: یا امیر المؤمنین. یکی یک چیزی می گوید غم به دلت راه نده. مردم با شما هستند. ما بیّنه داریم. (إِنَّا لَعَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّنَا) هیچ جانی از بدن خارج نمی شود الّا به اذن خدا. یعنی برویم بجنگیم هم نخواهد ما بمیریم نمی میریم، در خانه مان باشیم از دنیا می-رویم. هیچ مشکلی نیست. این را حضرت یک عبارت عجیبی گفتند. این آزاد اندیشی امیر-المؤمنین خیلی زیباست. فرمود: (الطَّرِیقُ مُشْتَرَکٌ وَ النَّاسُ فِی الْحَقِّ سَوَاء) مردم در حق و حقوق یکسان هستند. این پسر علی بن ابیطالب است، آن پسر یک برده ی سیاه است. در حق یکسان هستند. (وَ مَنِ اجْتَهَدَ رَأْیَهُ فِی نَصِیحَهِ الْعَامَّهِ فَلَهُ مَا نَوَى) هر کس تلاش کند، اجتهاد کند برای اینکه به حق برسد، او سزا و ارج نیّتش را می برد حتی اگر به عنوان مخالف باشد.
یعنی باید حق را بشناسید به سمت حق حرکت کنید. این چیزی است که تقریباً همه ی بزرگان شیعه فرموده اند. اگر کسی تلاشش را بکند، تحقیق بکند، وظایفش را انجام بدهد، به حق برسد و قطع پیدا کند که این چیزی که رسیده حق است در حالی که اشتباه کرده باشد، جهل مرکب باشد، او در قیامت مجازات نمی شود.
شریعتی: یعنی در واقع من شما را به خودم دعوت نمی کنم. من شما را بحق دعوت می کنم.
حجت الاسلام کاشانی: البته در مورد امیرالمؤمنین استثنائاً دعوت به امیر المؤمنین دعوت به خود حق هست ولی بله، حضرت همین را می فرمایند. می فرمایند: تلاش کنید به حق برسید. چون جلوتر عرض می کنم. کسانی می آیند می گویند در تو شک داریم، می خواهیم بررسی کنیم می گوید خوب کاری می کنید. بروید تحقیق کنید. من نمی خواهم بگویم یک کیسه پول به تو می دهم بیا. ما جلوتر عرض می کنیم. حضرت فرمود که فتنه گری نکنید که پول بگیرند بیایند کار دیگری بکنند ولی اگر دنبال تلاش هستند برای اینکه به حق برسند من هم می خواهم شما وقتی در سپاه من می آیید بفهمید چرا آمدید. من هر طور شده سعی می کنم شما را دعوت کنم اما نمی خواهم الکی شما بیایید، ندیده نشناخته بیایید. دو سه نفر پیش امیر المؤمنین آمدند. باز از نیروهای معاویه. گفتند: آمدیم خیرخواهی کنیم. اسم یکی حنظله است، اسم یکی عبد الله بن معتم است. صفحه ی ۹۶ و ۹۷ وقعه الصفین است. گفتند: یا امیر المؤمنین! کشتن حیف است، اینها را دعوت به خیر کن. یک وقتی است مالک می آید این حرف را می زند، عمار می آید، عدی بن حاتم می آید، حضرت به حرفشان گوش می دهد. یک وقت اینها کسانی هستند که پشت پرده با معاویه مراوده، مکاتبه و مالی تغذیه می شوند. اینها وقتی گفتند یا امیر المؤمنین یک خورده کوتاه بیا، یک خورده کوتاه بیا ندارد. آقا دعوت کن حق روشن شود، به ما توضیح بده حق با کی است. اما کوتاه سر چی بیایم؟ اگر حق هستند برای چی کوتاه بیایم؟
یاران امیرالمؤمنین گفتند: یا امیر المؤمنین! اینها را که می شناسی. این حنظله که با معاویه رفیق است، این عبد الله هم نامه نگاری می کند، پول می گیرد. بیا اینها را دستگیر کنیم. اینها می-خواهند فتنه گری کنند، ذهن مردم را مشوش کنند. حضرت فرمود: نه، دست نگه دارید. به اینها اجازه بدهید. با ما هستید یا علیه ما؟ گفتند: نه با تو هستیم و نه با معاویه. ما می خواهیم برویم حق را بررسی کنیم. حضرت می فرمود: باشد. وقت بدهید حق را بررسی کنند. ولی شبانه پیش معاویه فرار کردند. پس دروغ گفتند که نه با تو هستیم و نه با معاویه. اگر خون نریز خب تو کلاً برو کنار. یا سؤال کن اگر مسئله است. یعنی حضرت باب این را باز می کرد و به جامعه توضیح می داد. نکته ام اینجا است. ما در سالگرد ماجرای آبان پارسال، ما در توضیح وظایف مان، تصمیم-گیری هایمان به مردم خوب عمل نمی کنیم. مردم را خوب توجیه نمی کنیم. از تصمیمات مان… مان که می گویم از طرف آقایان مسئولین می گویم چون خوب توضیح نمی دهیم، خوب تبیین نمی کنیم، خیرخواهی مان را خوب روشن نمی کنیم. لذا چقدر خسارت به بار می آید. بنده امیدوارم یک روزی مسئولانی که بد تصمیم می گیرند و این تصمیم گیری ممکن است که به کشته شدن و به خسارت بینجامد. این مسئولان هم باید محاکمه شوند. باید توضیح بدهیم. امیر المؤمنین این کار را کوچکی نمی داند که بگوید من توضیح نمی دهم. می خواهید بروید تحقیق کنید، بروید تحقیق کنید. چون نمی ترسم. من دارم حق می گویم. شما راه بهتری سراغ دارید بیایید بگویید. چون حق محض است. اطمینان هم دارد. بروید تحقیق کنید. از این هم که تحقیق کنید من نگران نمی شوم. البته من عمداً آن ماجرای کشته شدن را گفتم. حضرت در برابر فتنه گری کوتاه نمی آید. حالا چون که من می خواهم تبیین کنم سوسه بیایند، فتنه کنند، جامعه را به هم بزنند، اغتشاش ایجاد کنند، عزم سپاهیان را کم کنند. اینجا را اجازه نمی دهم. حتی وقتی این دو نفر فرار کردند فرمود: خانه اش را خراب کنید که یعنی شما در کوفه جایگاهی ندارد. خانه خالی را نه خانه ای که آدم در آن هست. چون گفتی نه با تو هستم و نه با معاویه. پس چرا فرار کردی به سمت معاویه؟ من که با تو کاری نداشتم. من گفتم برو تحقیقت را بکن، سؤال داشتی بیا. حضرت هم تبیین می کند و هم اقتدار دارد. بحث من این نیست که اقتدار نداشته باشیم ولی در تبیین ضعیف هستیم، خوب عمل نمی کنیم. خدا ان شاءالله به همه کمک کند.
عدی گفت که این مردم شام بالاخره با معاویه دارند زندگی می کنند. اینها خیلی چیزها را نمی-دانند. بیا شما یک کاری بکن. یک نامه ی اتمام حجت بنویس و توضیح بده. باز شاید ۴ نفر کمتر بیایند. بالاخره این جنگ است که اگر برویم کشته های آن زیاد می شوند. حضرت فرمود: این خیرخواهی خوب است. تا این را فرمود، یک نفر بلند شد و گفت: اینطوری نمی شود. ما قبول نداریم. حضرت هنوز در کوفه هستند. چرا قبول ندارید؟ گفت که اگر ما شک داشتیم که نباید نامه می نوشتیم. اگر ما شک نداریم باید بروی بجنگیم. عدی گفت که ما شک نداریم، آنها را می-خواهیم منصرف کنیم. این بعداً از خوارج شد. اسم او زید بن حصین است. گفت ما اگر شک داریم اصلاً حق نداریم. چطوری نیت جنگ قربه الی الله کنیم؟ اگر هم شک نداریم و نیت می-کنیم می رویم می جنگیم. اینجا اختلاف شد. عدی از امیر المؤمنین یاد گرفت. فرمود: آقا اینطور فرموده است: (مَنِ اجْتَهَدَ رَأْیَهُ لِنَصِیحَهِ المسلمین) ما می خواهیم کاری کنیم که باب حق باز شود، الکی کسی حق نشناخته، بی جهت فکر کند حق است نیاید با ما بجنگد. بله، با مال دوستان، با منافقان، با دشمنان، با اینها می جنگیم اما این وسط کسی بی خودی، بی گناهی که خیال کرده جبهه ی معاویه راست است، او کشته نشود. یعنی در واقع یک جور اتمام حجت برای اینکه آنها چشمان شان را بیشتر باز بکنند. خواستند سپاه را حرکت بدهند تقریباً عبارت این است: (فَأَجَابَ عَلِیّاً إِلَى السَّیْرِ وَ الْجِهَادِ جُلُّ النَّاس‏) من این را جلسه ی پیش گفتم برای اینکه بحث خوب پیش برود. حالا مابقی آن را می گویم. همه همراه شدند یعنی اکثریت مطلق کوفه با امیر المؤمنین همراه شدند. کمتر کسی در کوفه است که به چشم بیاید و همراه نشده باشد. (إِلَّا أَنَّ أَصْحَابَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ أَتَوْه‏) شاگردان عبد الله بن مسعود که خودشان را فقهای برجسته می دانند، دو گروه محضر امیر المؤمنین آمدند. یک گروه گفتند که برای ما هنوز حق معلوم نیست. بالاخره خون مسلمان حساس است. ما با شما می آییم، نزدیک شما یک لشکری تشکیل می دهیم. لشکر قرای فقهای شاگردان ابن مسعود. ابن مسعود آدمی است که شاگرد زیاد دارد. شما یک سپاه هستید، یک سپاه هم معاویه است، یک لشکر کوچک ما هستیم. ما می آییم رفتار را بررسی می کنیم، احتجاجات را می بینیم، با هر دو سپاه صحبت می کنیم تا حق را بشناسیم. اینجا اگر کسی جای امیر المؤمنین بود شاید به او برمی خرد. حضرت فرمود: (مَرْحَباً وَ أَهْلا) احسنت. بارک الله. (هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِی الدِّین‏) احسنت. من نمی خواهم شما بیخودی شمشیر بکشید. باید بفهمید. حجت برای شما تمام شود. اگر حالا مکابره یعنی حق را فهمیدید انکار کردید، قیامت هست ولی من نمی خواهم شما الکی شمشیر به دست بگیرید. (هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِی الدِّین‏) فقه دین همین است، فهم دین همین است. (وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّه) علم به سنت پیغمبر همین است و هر کس نپذیرد ظالم است. بیایید بررسی کنید. بگذارید بینه داشته باشید. حجت تمام شود. من اصلاً نمی خواهم شما از من دفاع کنید. حق را بشناسید. اینها گفتند می آییم. همراه شدند با یک لشکر جدا. یک گروه دیگر آمدند گفتند برای ما به این راحتی حق روشن نمی شود. ما نمی توانیم بیاییم این جا مسلمان بکشیم. یک مأموریت دیگر برای ما بفرست. ما را به جنگ با کفار بفرست. ربیع بن خثیم و دیگران چهارصد تا فقیه، عالم، قاری، آدم های سرشناس و صاحب نفود آمدند گفتند (إِنَّا شَکَکْنَا فِی هَذَا الْقِتَالِ عَلَى مَعْرِفَتِنَا بِفَضْلِکَ) ما می دانیم تو اصلاً قابل قیاس با معاویه نیستی (لَا غَنَاءَ بِنَا وَ لَا بِکَ وَ لَا الْمُسْلِمِینَ عَمَّنْ یُقَاتِلُ الْعَدُو) شاید در این همه جمعیت که داری به ما نیاز هم نداشته باشی ما می خواهیم به وظیفه خود عمل کنیم. حق برای ما روشن نیست. (فَوَلِّنَا بَعْضَ الثُّغُور) ما را مرز بفرست چون جامعه اسلامی مرزهایش با کفار همیشه درگیری داشت. ما تو را قبول داریم ولی این جنگ را نپذیرفتیم. شما ببینید چه قدر اولاً امیرالمؤمنین مظلوم است که روزی که پیغمبر فرمود: (إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِه‏) یک روز یک نفر می آید برای جنگ روایت، جنگ کدام اسلام، کدام تفسیر از دین، کدام تفسیر از قرآن. و گر نه هم معاویه می گوید الله و رسوله، هم امیرالمؤمنین. کدام درست می گوید و کدام بازیگری می کند؟ کدام درست می گوید یا کدام غلط می گوید؟ حضرت چه قدر مظلوم است. حق محض است. ما می رویم آن جا می جنگیم، می-خواهیم به اسلام خدمت کنیم، تو را هم بهتر می دانیم ولی در این جنگ ما شک داریم. (فَوَجَّهَهُ عَلِیٌّ عَلَى ثَغْرِ الرَّی‏) منطقه ری که بخشی از آن همین ری امروزی است، بخش هایی از شمال ری هنوز فتح نشده بود. با کفار درگیر بودند. حضرت آن جا فرستادشان گفت بروید آن جا جهاد کنید. اگر کسی بی جهت در جنگ شرکت نکند حضرت توبیخ می کند. اما وقتی که دید شبهه دارد و بحث می کند حضرت نمی گوید فردا همراه من باید باشید. اصلاً این طوری نیست.
شریعتی: حاج آقا این تشکیک ها و تردیدها و حیرت ها در جمل بیشتر بوده است یا در صفین؟
حجت الاسلام کاشانی: در جمل به شدت بیشتر است چون شخصیت هایی که در جمل مقابل امیرالمؤمنین هستند هم ریشه دارتر و هم صاحب نفوذتر و هم باسوادتر هستند و هم سابقه در اسلام دارند.
شریعتی: ولی همین تردیدهایی هم که این جا ضرب در جمعیت بی نظیر کوفه می شود در واقع یک بخش عمده آن به خاطر جنگ روایتی بود که معاویه راه انداخت.
حجت الاسلام کاشانی: پیش از معاویه من عمداً این موارد را گفتم که یک جریان پول هایی که معاویه خرج می کند یک جریان فقهایی هستند که این ها اگر ۲۵ سال بعد از پیغمبر که امیرالمؤمنین کار را به دست می گرفت، مسیر درست پیش می رفت اینها فضای اجتهادشان این شکلی نمی شد. این ها یک مسیری رفتند، دین به سمتی رفته است تغییراتی در آن اتفاق افتاده است، اینها امروز آب گل آلود شده است و فضا غبارآلود. و در این ۲۵ سال از امیرالمؤمنین گفته نمی شود. مردم جایگاه امیرالمؤمنین را نمی شناسند. خیلی از مردم امیرالمؤمنین را یک فقیه با فضیلت می دانند، مخصوصاً این کوفیان. نمی دانند این امیرالمؤمنین کسی است که همه مصیبت-ها و سختی های اسلام وزیر پیامبر اکرم بوده است و زیر بار همه مشکلات کنار رسول الله بوده و بار روی دوش او بوده است. شریک در امر رسالت بوده است. اصلاً از این چیزها خبر نداشتند. و گروه های مختلف، مختلف هم برخورد می کردند. معاویه خیلی تبلیغ می کرد می گفت نگران نباشید بصره را که علی سلام الله علیه با آنها جنگیده است اینها با او قهر کردند. اینها نمی آیند، لشکر علی بن ابیطالب کم جمعیت است. حضرت نامه به عبدالله بن عباس نوشته بود بعد فرمود اینها را به مردم بگویید. (ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّه‏) می گوییم. حضرت فرمود که به مردم بگو، خبر بده. بن عباس را امیرالمؤمنین بعد از جمل حاکم بصره کرده بود. (ذَکِّرْهُمْ بَلَائِی عِنْدَهُمْ) بگو من با آنها چه جوری رفتار کردم. آنها چه کردند. (وَ عَفْوِی عَنْهُمْ) یاد آنها بیاور که من گذشتم. (وَ اسْتِبْقَائِی لَهُم‏) من نخواستم آنها را بکشم. خودشان فکر می کردند اسرای آنها را که مسئولیت اصلی را در جنگ داشتند گردن بزنم ولی من همه را آزاد کردم. (رَغِّبْهُمْ فِی الْجِهَادِ) ترغیب کن، نه اجبار کن. (وَ أَعْلِمْهُمُ الَّذِی لَهُمْ فِی ذَلِکَ مِنَ الْفَضْل‏) بگو کار اصلی چیست. لذا بن عباس یک سخنرانی کرد آن جا چند تا جمله گفت. (فَإِنَّکُمْ تُقَاتِلُونَ الْمُحِلِّینَ الْقَاسِطِینَ) بیایید بروید با کسانی که حرام خدا را حلال شمردند یعنی شکستن حرمت امیرالمؤمنین حرام است. حرمت مرزهای مسلمین را که اینها گرفتند حرام است. اینها قاسطین هستند یعنی ظالمین هستند. (الَّذِینَ لَا یَقْرَءُونَ الْقُرْآن‏) قرآن نمی خوانند. یعنی قرآن را آن جور باید بخوانند و عمل کنند انجام نمی دهند. (وَ لَا یَعْرِفُونَ حُکْمَ الْکِتَابِ) حکم کتاب را نمی شناسند. (وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِ) اینها به دین حق عمل نمی کنند. (‏مَعَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ) بیایید من امیرالمؤمنین (وَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ ص الْآمِرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهِی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الصَّادِعِ بِالْحَقِّ) کسی فقط همراه من فقط به حق دعوت می کند، فقط امر به معروف می کند. هر نهی ای که کند نهی از منکر است. (وَ الْقَیِّمِ بِالْهُدَى وَ الْحَاکِمِ بِحُکْمِ الْکِتَابِ) کسی که حکم بدهد حکم کتاب است. هر حرفی زد بگویید کجای قرآن آن را گفته است به شما می گوید. علی با حق است. (الَّذِی لَا یَرْتَشِی فِی الْحُکْمِ) علی اهل رشوه نیست که حکم خدا را عوض کند. (لَا یُداهِنُ الْفُجَّارَ) در برابر ظالمان کوتاه نمی-آید. (وَ لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ) هر چه او ملامت کنند اگر کار حق بخواهد بکند بر نمی گردد احنف بن قیس از بزرگان بصره بلند شد به بن عباس گفت که به خدا تو را پاسخ می دهیم و با تو همراه می شویم چون همراه امیرالمؤمنین می خواهیم به جهاد بیاییم. لذا وقتی بن عباس با یک لشکری آمد هم کوفیان یک مقدار آرامش پیدا کردند. اینها که تا دیروز با آنها جنگیدیم عده ای از آنها برگشتند حق را فهمیدند. خبر وقتی رسید برای شامیان خیلی گران تمام شد. به اضطراب افتادند. پس حقانیت علی بن ابیطالب علیه السلام بین بصریان برای عده زیادی آشکار شد. مثل کوفه لشکر نیامد ولی جمعیت قابل ملاحظه ای آمد. شد تا سپاه دارد حرکت می کند. به آن بحث خرافه پرستی رسیدیم. خیلی از کسانی که بعداً از خوارج شدند اینها این موارد را داشتند. در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین هم داریم که (الطِّیَرَهُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ) طیرۀ یعنی تفأل، فال بد زدن، تشائم، حرف شوم زدن. بعد هم به این اطمینان کردن، در نتیجه سستی کردن. حضرت در روایتی در نهج البلاغه دارد که سحر وجود دارد موارد آن زیاد نیست ولی می شود این کار را کرد. خیلی هم گناه بزرگی است. اما فال بد زدن فقط یک بدگمانی است که باعث سستی می شود، جلوی توکل شما را می گیرد و دل را آشوب می کند. خود این دلسردی می آورد، درگیری می آورد. یک جایی وسط جنگ طرف کلاه از سرش افتاد. گفت این کلاه از سرش افتاد الان کشته می شود. اتفاقی یک تیری هم خورد. در ذهن او می آید که نکند این جنگ شوم و بد است. آن بحثی که قبلاً در مورد پیغمبر عرض می کردیم که حضرت رسول می خواست اینها را از فضای جو و احساس به سمت معرفت ببرد. وقتی می گویید ما بینه داریم، برای ما حق روشن است، به وظیفه عمل می کنیم. کشته هم شویم شهادت است. اما این که بگوید نکند شیطان ما را گول زده است مدام وسوسه بیاید، این فضای خرافه پرستی در جریان های قبل از اسلام فراوان بود بعد از پیامبر تا این که امیرالمؤمنین بخواهد بیاید خیلی از این کارها می کردند. چرا؟ چون خیلی وقت ها اگر یک نفر یک ظلمی می کرد مردم اعتراض می کردند، می خواست بگوید نه، من ظلم نکردم مثلاً این جا شوم بودند. گردن قضا و قدر می انداخت. و این بین مردم رواج پیدا کرده بود. در حالی که امیرالمؤمنین می گوید اگر با من همراه نمی خواهید بشوید نزد خدا بینه داشته باشید من حرفی ندارم. فقه است من می پذیرم. حق را بشناسید به حق عمل کند. بزرگان ما قبول ندارند ما صبح تا شب استخاره کنیم. وظیفه شما این است که وقتی ازدواج کردید باید هزینه آن خانه را شما به اندازه توان خود تأمین کنید. ببینید تکلیف شما چه هست. بروم بجنگم یا نروم؟ درس بخوانم یا نخوانم؟ این در واقع گریز از مسئولیت است. یک وقتی شما می-خواهید تکلیف خود را تشخیص بدهید، تمام وظایف خود را هم انجام می دهید ولی باز از حیرت بیرون نمی آیید. اما آن جایی که حق روشن است، امروز نماز بخوانم یا نخوانم؟ نماز واجب است باید بخوانید. برای موارد غیرخاص و افراد غیرخاص می گوید وظیفه خود را انجام دهید.
یکی از خاطرات من این است که ما معلم کنکور بودیم، من ریاضی درس می دادم، این هم خیلی درسش ضعیف بود، این اصلاً درس نمی خواند، از نظر زمان گذاری این از همه ضعیف تر بود. یک سفر چهار روزه به کربلا پیش آمد. قبل از کنکور بود. این خودش را به من رساند گفت آقا این نوک های این دو مداد را به ضریح بمالید. ما تبرک را قبول داریم، برای آن بحث می کنیم ولی شما یک، دو سال، دوازده سال درس نخوانید بعد نوک مداد خود را به ضریح مطهر بمالید. آن یکی رفیق شما، همکلاسی شما، که دوازده سال درس خوانده است امسال هم شبانه روز درس خوانده است به سیدالشهداء هم متوسل شده است عدل کدام را می گوید. این صندلی های کرسی دانشگاه محدود است. این مسیری که خیال کنیم مدام میانبر داریم. مسیر میانبر حق عمل کردن است. به حق عمل کنید آنها برکت می دهند. سرعت پیدا می کنید. اما نه این که من هیچ کاری نکنم استخاره کنم که امروز درس بخوانم یا نه؟ استخاره کنم در کنکور که این تست را الف بزنم یا ب بزنم خوب می آید یا بد می آید؟ این فضا، فضای فرار از تکلیف است. همانی که اینها انجام می دادند. حضرت با اینها مبارزه و مخالفت می کرد.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم. نکته های نابی را هم شنیدیم. پس اساساً این فال بد زدن خود یک آفتی شد که در سپاه امیرالمؤمنین و اطرافیان ایشان افتاد.
حجت الاسلام کاشانی: یعنی بعد از این وقتی که مثلاً فرض بفرمایید که بالاخره در جنگ خود از سر می افتد. خود از سر بیفتد مثل این که قرار است ما شکست بخوریم. دل نیروها خالی می-شود. جنگ همین است پیروز دارد، کشته دارد. اگر سمت راست اسب سفیدی آمد، از سمت چپ استر سیاهی آمد. در جنگ حضرت فرمود دندان ها را هم بفشارید. الاسم الله، با نام خدا حرکت کنید. تمام تمرکز شما به دشمن پیشرو باشد. اصلاً نباید به تمرکز آسیب برسد. اسب سفید از سمت راست، کلاغ سیاه از سمت چپ، فضای جنگ را می پاشاند. تمرکز را به هم می-زند. حضرت می گفت حق را بدانید چه هست. برای همین اشتر هم عرض کرد که آقا ما بصیرت داریم می دانیم بخواهیم بمیریم در بستر می میریم در جنگ نمی میریم. این است که می گوید من نمی ترسم. اشتر در میدان هر کس را به رزم در جنگ دعوت می کرد نمی آمدند. چون اشتر مطمئن به این است که مرگ دست خدا است. جوانکی یک دفعه جلو آمد گفت تو بچه ای به ابراهیم بن مالک گفت تو برو با او بجنگ. پسرش است ولی می گوید این پسر من اگر مرگش الان نباشد می رود و پیروز بر می گردد. مرگ دست خداست. موحد هستند. ولی این فرهنگ طیره و فال بد زدن باعث می شود آدم ها را سست کند و از تکلیف دور کند.
شریعتی: حالا ان شاءالله این بحث را ادامه خواهیم داد. نماز و صدقه اول ماه یادتان نرود. ان-شاءالله این ماه پیش رو که وارد آن شدیم برای همه شما پرخیر و برکت باشد. دوستانی که بخواهند در قربانی اول ماه شرکت کنند، ماه ربیع الثانی می توانند به سایت و کانال ما مراجعه کنند. Samtkoda3.ir و همین طور کانال ما در سروش و ایتا و صفحه ۸۰۰ شبکه پیام نما یا تلتکس. بخشی از قربانی امروز انجام شده است تا چهارشنبه دوستان ما فرصت دارند. چهارشنبه شب که بخش دوم قربانی هم ان شاءالله انجام شود با مشارکت های شما، با صدقات شما که ان-شاءالله خداوند به تک تک شما سلامتی و اجر عنایت کند. به ساحت نورانی قرآن کریم همراه شما مشرف بشویم.
صفحه ۵۹۴ قرآن
شریعتی:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. یادمان باشد در همه لحظات خود بعد از تلاوت آیات وقت حال خوش خود، وقت ذکر بلند صلوات برای شفای مریض ها حتماً دعا کنیم.
راجع به شخصیت جناب ابودجانه انصاری بشنویم و حسن ختام برنامه امروز.
حجت الاسلام کاشانی:در بین یاران رسول خدا صل الله و علیه و آله و سلم همه جور شخصی پیدا می شود. بعضی مثل امیرالمؤمنین در اوج قله بی بدیل عبودیت هستند، بعضی منافق هستند، بعضی طیف وسط هستند ( خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئا). کار خوب می کنند، کار بد می کنند. آدم هایی شبیه امثال بنده. ولی بعضی ها هستند به سمت قله حرکت می کنند. و اینها با بقیه فرق دارند. یکی از اینها ابودجانه انصاری است. زود اسلام آورد. یعنی وقتی فهمدند پیغمبری در مکه است. اینها در مدینه سراغ پیغمبر رفتند و او را دعوت کردند. همراه شدند. وقتی پیغمبر مهاجرت کرد گفت خانه ما بیا، چه افتخاری بالاتر از این که ما نوکری شما را بکنیم. در همه جنگ ها ظاهراً با حضرت همراه بود. در احد وقتی خیال کردند پیغمبر شهید شده است اول یک عده ای فرار کردند. محدودی ایستادند. سردسته آنها امیرالمؤمنین بود. ابودجانه هم ایستاد. و روایت نشان می دهند زیر تیرباران شدید و نیزه هایی که می آمد و خیلی از آنها هم به او اصابت کرد و پیغمبر اکرم آسیب دیده بود و روی زمین افتاده بود با بدن خود از پیغمبر محافظت کرد و خود را فدای پیغمبر کرد. در جنگ های مختلف او به رشادت مشهور است. و از محدود افرادی است که در جنگ ها اسم برده شده است که چه کسی را کشت. معلوم است جزء فرماندهان محسوب می شود. از کسانی است که پا پس نمی کشند. بسیار خیر است. مشهور است به این که دست بذول و بخشنده ای دارد. بعد از پیغمبر اکرم در جنگی که با مسیلمه کذاب در یمامه بود تازه اختلافات بعد از پیغمبر داغ بود. یاران تراز یک امیرالمؤمنین ناراضی بودند. خود حضرت فرمود من دیگر درگیری ایجاد نکردم برای این که جبهه مرتدین تقویت نشود. ولی مردم نمی رفتند بجنگند. مردم مانده بودند که حاکمان چه می-گویند، امیرالمؤمنین چه می گوید. همه دچار شک و شبهه بودند. ظاهراً امر امیرالمؤمنین چه بسا عمار و ابودجانه مردم را تشویق کردند که بروید با مرتدانی که دارند ظلم می کنند، آدم می-کشند، جبهه اسلامی را به خطر می اندازند باید جنگید ولا این که ما با حاکمیت انتقاد داریم. و اینها مردم را همراهی و تشویق کردند و ابودجانه ظاهراً در این جنگ خودش به شهادت رسید.
شریعتی : خیلی ممنون از شما حاج آقای کاشانی.