برای مشاهده و دریافت بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

 

به محضر شما و بینندگان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم، ان شاء الله خدای متعال این روزه‌ها را بیش از توقعشان از آن عزیزان قبول کند و توفیق رضایت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شامل همه بشود.

مقدّمه

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در این چند شب «احیاء دستاوردهای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به برکت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه» بود.

از طرفی هم عزیزانی که مانند حاج آقای یکتا و حاج آقای احمدیان به اینجا تشریف می‌آورند، از عزیزانی از عصر ما می‌گویند که چگونه در میان صحنه‌ی جنگ دیندارانه و آزادمردانه و انسانی می‌جنگیدند، این‌ها این حرف‌ها را از کجا یاد گرفته بودند؟

این مهم است که ما در میان سختی‌ها، خط قرمزها و حقیقت انسانی و کرامت انسانی را فراموش نکنیم.

مقدّمه‌ی بحث که ادامه‌ی عرایض گذشته است، در زیارت غدیریه که از امام هادی صلوات الله علیه به ما رسیده است، حضرت هادی سلام الله علیه به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض می‌کنند: «مَوْلایَ بِکَ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَدْ نَبَذَهُ الْخَلْقُ وَ أَوْضَحْتَ السُّنَنَ بَعْدَ الدُّرُوسِ وَ الطَّمْسِ»، ای مولای من! دیگران حق را کنار گذاشته بودند و حق به برکت شما آشکار شد و شما سنّت و رفتار و دین و سبک زندگی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بعد از پوسیده شدن و رو به زوال رفتنِ آن برای ما آشکار کردید.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه احیاءگر سنّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

این شب‌ها عرض کردیم و با درد هم عرض کردیم، رفتارها و خشونت‌ها و خونریزی‌هایی به نام حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و به نام دینِ رحمه للعالمین به یک تفکّر و شیوه و سیره تبدیل شده بود، و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در جنگ نشان دادند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه بودند.

لذا روایات فراوانی از این دست از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داریم که فرمودند: «أنتَ تُقاتِلُ عَلى سُنَّتی»[۱]، تو مطابقِ آن چیزی که من می‌خواهم می‌جنگی، جنگ تو وحشیانه نیست، خشونتِ تو و خشمِ تو انسانی است.

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها فرمودند: علی «لَحمُهُ مِن لَحمی ، ودَمُهُ مِن دَمی»[۲]، چرا؟ گوشتِ او از گوشتِ من است و خونِ او از خونِ من است، او با ناکثان و قاسطان و مارقان می‌جنگد، «هُوَ وَاللّه مُحیی سُنَّتی»، او سنّت من را زنده می‌کند.

بیست و سه سال تلاش کردیم که این دین تا قیامت پابرجا باشد، این دین باید درست بماند، چه کسی هست که از تحریفِ آن جلوگیری می‌کند؟ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بارها فرمودند که علی دینِ خدا را احیاء می‌کند، یعنی دین خدا کشته شده بود، این دین بدنام و تحریف شده بود، و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در این زمینه خیلی تلاش کردند.

جنگِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه برای هدایت است

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه ویژگی‌های عجیبی دارند، نقل شده است که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی سحرخیز بودند، اصلاً بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، زمانی که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه زمان دفن آن پیکر مطهّر بالای سرِ ایشان نشسته بودند فرمودند: «أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ، و أمّا لَیلی فَمُسَهَّدٌ»[۳]، دیگر خواب به چشم من نمی‌آید.

برای کسی که «فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت           چشم بیدار علی خفته نیافت» چه زمانی جنگ را شروع کند؟ در ابتدای صبح. ولی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جنگ را بعد از نماز ظهر شروع می‌کردند. علّتِ این موضوع را از حضرت پرسیدند، حضرت فرمودند: «تُفتَحُ أبوابُ السَّماءِ ، و تُقبِلُ الرَّحمَهُ ، ویَنزِلُ النَّصرُ»[۴]، درهای آسمان باز می‌شود، وقتِ اجابتِ دعا است، وقتِ رحمتِ الهی است، نصر الهی نازل می‌شود، «هُوَ أقرَبُ إلَى اللَّیلِ ، وأجدَرُ أن یَقِلَّ القَتلُ»، به غروب نزدیک‌تر است و کشته‌ها کم می‌شوند.

حال یک نفر بیاید و بگوید شما در حالِ جنگ هستید! حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌جنگند ولی این جنگ برای بیشتر شدنِ کشتگان نیست بلکه برای هدایت است و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را مجبور کرده‌اند که ایشان می‌جنگند. یعنی مدام این دغدغه‌ی هدایت وجود دارد. در ادامه فرمودند: «ویَرِجعَ الطّالِبُ ، ویُفلِتَ المُنهَزِمُ» شکست‌خورده‌ها زودتر بتوانند فرار کنند و شب زود فرا برسد و فراری‌ها بتوانند بروند، ما که به دنبال کشتن نیستیم.

مهربانی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با اسراء

زمانی سپاه حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اسیر گرفتند، در نظر داشته باشید که ما مختصری از فجایع رفتار با اسراء را قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کرده‌ایم، وقتی آن اسیر آمد به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کرد که «لا تَقتُلنی صَبرا»[۵] تو را به خدا قسم می‌دهم اگر می‌خواهید مرا بکشید مرا زجرکش نکنید.

چرا باید اینطور بگوید؟ به دو دلیل؛ اول اینکه می‌دانستند در آن زمان وقتی اسیر را می‌گرفتند پوست اسیر را می‌کندند و او را زجرکش می‌کنند و آتش می‌زنند، دلیل دوم هم بهتان‌هایی بود که به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نسبت می‌دادند.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «لا أقتُلُکَ صَبرا» قرار نیست تو را زجرکش کنیم، «إنّی أخافُ اللّه رَبَّ العالَمینَ» ما از خدای متعال می‌ترسیم. یعنی آن‌هایی که این کار را می‌کردند از خدای متعال نمی‌ترسیدند، آن‌ها به نام حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کارِ خودشان را می‌کردند. بعد حضرت فرمودند: شمشیرِ او را بگیرید و قسم بخورد که دیگر به جنگ برنمی‌گردد، آن شخص هم قسم خورد که دیگر به جنگ برنگردد، حضرت فرمودند: چهار درهم به او بدهید که بتواند در راه آذوقه‌ای فراهم کند و برود.

البته حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه مظهر قدرت بودند، اگر این اسیر دوباره برمی‌گشت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه او را شدیداً مجازات می‌کردند، کمااینکه زمانی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم در بدر عدّه‌ای را اسیر گرفته بودند، از آن‌ها سؤال می‌کردند، یک نفر گفت من پنج دختر دارم، حضرت فرمودند: او را آزاد کنید، او پنج منتظر دارد، او پنج دختر منتظر دارد، ولی آن شخص دوباره در احد آمد و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم او را مجازات کردند.[۶]

وگرنه اگر حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه احساس می‌کردند که ممکن است طرف برگردد، ممکن بود هر تلاشی کنند.

یک مورد هم این است که آن زمان هم عادت کرده بودند با اسیر به آن نحو خشن برخورد کنند، و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌خواستند عادتِ مردم را بهم بزنند و مردم به نام اسلام کارِ خودشان را نسبت ندهند، یکی هم این بود که خیلی به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بهتان می‌زدند.

خدا به داد اهل جمل برسد، یکی اینکه با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جنگیدند، یکی اینکه خیلی به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دروغ بستند.

شخصی به نام «حرقوص بن زهیر» آمد و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کرد: آیا می‌دانید چرا این بصری‌ها پشت سپاه جمل آمده‌اند و با شما می‌جنگند؟ «یَزعُمونَ أنَّکَ إن ظَهَرتَ عَلَیهِم غَدا أنَّکَ تَقتُلُ رِجالَهُم»[۷] می‌گویند اگر دستِ علی پیروز بشود و دستِ او به ما برسد همه‌ی مردها را سر می‌برد. چون در زمان قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه این کارها انجام می‌شد، «وتُسبی نِساءَهُم» و همه‌ی زن‌های شما را اسیر و کنیز می‌کنند. حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «ما مِثلی یُخافُ هذا مِنهُ» از مثل من نباید برای این کار ترسید. کسی این موضوع را قبول ندارد مگر اینکه «إلّا مِمَّن تَوَلّى وکَفَرَ» کافر باشد، من که کافر نیستم این کار را کنم. یعنی به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دروغ بسته بودند.

قبلاً عرض کرده‌ایم که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نه تنها به اطعام اسیر توجّه داشتند، بلکه به احسان به اسیر توجّه داشتند، یعنی باید با او به نیکی رفتار کرد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به صفّین رفته بودند…

ما اخلاق رقابت و دشمنی را هم رعایت نمی‌کنیم

من تأسّف می‌خورم، از اخلاقِ دشمنیِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌گوییم، ولی گاهی در کشور خودمان و بین خودمان ما اخلاق دشمنی و اخلاق رقابت را رعایت نمی‌کنیم. الآن در آستانه‌ی انتخابات هستیم و ان شاء الله خدای متعال در مناظرات از بهتان‌های دسته‌جمعی و فراگیر به داد برسد. سال ۱۳۹۶ و سال‌های گذشته مانند ۱۳۸۸ یکی از فجایع «بهتان‌هایی» بود که نسبت به هم روا می‌داشتند، ای کاش شورای محترم نگهبان، هر کسی را که در این مناظرات یا در این رقابت‌ها یا در فضای عمومی به دیگران بهتان می‌زد برای محاکمه کردن معرّفی می‌کرد، اگر سند و مدرکی داشت که هیچ، وگرنه او را ردّصلاحیت می‌کردند، یعنی کسی که در میان یک رقابت و برای یک پیروزی سیاسی نمی‌تواند گناهِ به این بزرگی انجام ندهد، چون وقتی به یک نفر یک بهتان می‌زنند هشتاد میلیون نفر می‌فهمند، کسی که نمی‌تواند چطور می‌تواند کفّ‌نفس داشته باشد که دزدی نکند؟ و به فرمایش رهبری این حکومت دوست دارد که حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را قلّه در نظر بگیرد و به سمتِ آن حرکت کند. نامزد انتخاباتی آن از این فضا خیلی پرت نباشد.

گاهی زن و شوهرها به نحوی با یکدیگر دشمنی می‌کنند که انگار یک نفر مسلمان است و دیگری کافرِ حربی، در حالی که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با دشمنانی که می‌خواهند بجنگند به نکات عجیبی توجّه دارند.

بدا به حال ما که در صحنه‌های بزرگ مانند مناظرات انتخاباتی به مناظرات انتخاباتی ترامپ و امثال ترامپ نزدیک باشد. به خدای متعال پناه می‌برم.

چرا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جنگ را به تأخیر می‌انداختند؟

دیدند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در جنگ صفّین مدام جنگ را طول می‌دهند. این سپاه از کوفه تا صفّین آمده بودند و منتظر حمله بودند، یک نفر می‌گفت که نکند علی از مرگ می‌ترسد؟! یک نفر می‌گفت شاید شک دارد و بخاطر تقوایی که دارد نمی‌داند آیا می‌تواند با شامیان بجنگد یا نه! یک نفر گفت: من خانواده‌ی خودمان را در کوفه رها کرده‌ایم پس چرا نمی‌جنگیم؟ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: نسبت به ترس از مرگ که شما مرا می‌شناسید، نسبت به شک در جنگ با شامیان هم شک ندارم، اما «فَوَاللّه ما دَفَعتُ الحَربَ یَوما إلّا وأنا أطمَعُ أن تَلحَقَ بی طائِفَهٌ فَتَهتَدِیَ بی»[۸] والله من جنگ را عقب نمی‌اندازم مگر اینکه دوست دارم شاید چند نفر از این‌ها برگردند و هدایت بشوند.

بعد فرمودند: اگر این‌ها هدایت بشوند، من این موضوع را بیشتر از این دوست دارد که طرف را در گمراهی بکشیم، ولو اینکه گناهانِ خودِ او باعث شده باشد که او در مقابلِ ما قرار بگیرد.

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خیبر به من فرمودند: علی جان! اگر تو یک نفر را هدایت کنی از همه‌ی مخلوقات خدا و آنچه که خورشید بر او می‌تابد برتر است،[۹] من به دنبالِ این موضوع هستم که یک نفر حق را بشناسد و برگردد، من ولعی برای کشتن ندارم.

ان شاء الله خدای متعال به داد ما برسد، ما در مسائلِ خیلی کوچکتر، چون خیلی از اوقات مناظرات و منازعات ما اینقدر حق و باطل مانند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و معاویه، حقِ محض و باطل محض هم نیست، ولی گاهی ما دشمنی را به نهایت می‌بریم.

لذا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به دنبال تربیت آدم‌ها بودند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پدرِ شامی‌ها هم بودند.

انصاف و عدلِ حیرت‌انگیزِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه

لذا اینطور ثبت کرده‌اند که وقتی آن‌ها زودتر به منطقه‌ی صفّین رسیدند و به آب دسترسی پیدا کردند گفتند ما اجازه نمی‌دهیم آن‌ها حتّی یک قطره آب بخورند.

یک نفر بود که اهلِ حمدان بود، بیشترِ حمدانی‌ها در کوفه بودند و سربازهای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بودند، این شخص در شام بود و اهل عبادت بود و اتفاقاً دوستِ عمروعاص بود، آمد و گفت: «یَا مُعَاوِیَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ لِأَنْ سَبَقْتُمُ الْقَوْمَ‌ إِلَى الْفُرَاتِ فَغَلَبْتُمُوهُمْ عَلَیْهِ تَمْنَعُونَهُمْ عَنْهُ؟ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ سَبَقُوکُمْ إِلَیْهِ لَسَقُوکُمْ مِنْهُ »[۱۰] بخدا اگر علی و یاران او به آب می‌رسیدند به شما آب می‌دادند، خودتان را ضایع نکنید، آن‌ها می‌آیند و پیروز می‌شوند و بعد شما ضایع می‌شوید. معاویه به عمروعاص گفت این شخص را ساکت کن، عمروعاص تندی کرد و این شخص شروع کرد به شعر گفتن، گفت:

لَعَمْرُ أَبِی مُعَاوِیَهُ بْنُ حَرْبٍ‌           وَ عَمْرٌو مَا لِدَائِهِمَا دَوَاءٌ

معاویه و عمروعاص دردِ بی‌درمان دارند. چون حق‌مدار نیستند، کسی که حق‌مدار نباشد با چه چیزی درمان می‌شود؟

فَلَسْتُ بِتَابِعٍ دِینَ ابْنِ هِنْدٍ            طِوَالَ الدَّهْرِ مَا أَرْسَى حِرَاءُ

من به هیچ وجه دینِ معاویه را نمی‌پذیرم، ولو اینکه در طول روزگار به سخت‌ترین شرایط بیفتم.

این شخص در نیمه‌ی شب برگشت و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه ملحق شد.

اصلاً حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جنگ را طول می‌دهند که اگر یک نفر حق را نمی‌داند حق را بشناسد و برگردد.

شاید یکی از دلایلی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شب عاشورا مهلت گرفتند این است که هنوز «حرّ» نیامده است.

در فضاهای دیگر، در تصمیماتی که گاهی حکومت‌ها می‌گیرند، گاهی در فضای غرب هست، آدم‌ها را زیرِ چرخ‌دنده‌های تصمیمات لِه می‌کنند. حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند: اگر یک نفر هدایت بشود برای من از آنچه که خورشید بر او می‌تابد برتر است.

جذب حداکثری برای اینکه جیب ما پُر بشود و زور ما زیاد بشود نیست، اگر اینطور باشد که وای بحال ما، جذب حداکثری یعنی ما به دنبالِ این هستیم که حرفِ حق را گسترش بدهیم نه خودمان را.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حمله کردند و آب را گرفتند، سپاهیانِ حضرت گفتند حال ما آب را به روی آن‌ها ببندیم، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «لا أفعل ما فعله الجاهلون»[۱۱] من مانند جاهلان رفتار نمی‌کنم.

یعنی خوشا بحالِ آن نامزدی که در انتخابات پیش رو، اگر به او بهتان زدند مانندِ جاهلان رفتار نکند، معلوم بشود این شخص ترازِ این کار است و او خود را نبازد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: اگر به ما ظلم کنند ما از عدل خارج نمی‌شویم، اگر به ما خیانت کنند ما از انصاف بیرون نمی‌آییم.

«خالد بن ولید» پسری به نام «مهاجر» دارد که او از خشونت‌های پدرِ خودش اعلام بیزاری کرد و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پیوست، و اتّفاقاً بارها خیلی مورد هجمه واقع شد، او یک چشم خود را در جمل از دست داد، و به نقلی هم در صفّین شهید شد.[۱۲]

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به دنبالِ چنین هدایتی هستند، یعنی اگر کسی بیاید و رفتار حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را ببیند، لازم نیست حتماً در خانواده‌ی عمّار یاسر باشد، اگر در خانواده‌ی خالد بن ولید هم باشد برمی‌گردد، چرا؟ چون او پدرِ خود را نگاه می‌کرد…

«ابوقتاده» می‌گوید: زمانی در تاریکی تیر می‌زدیم، آن‌ها گفتند شما چه کسی هستید؟ ما گفتیم: ما عبادالله هستیم، آن‌ها گفتند: ما هم عبادالله هستیم، ما هم مسلمانیم. وقتی مسیر را رفتیم دیدیم اشتباه به سمت عدّه‌ای مسلمان تیراندازی کردیم. ما گفتیم ما از طرف خلیفه آمدیم، آن‌ها گفتند: ما در خدمت شما هستیم و تسلیم هستیم، ما گفتیم: پس اسیر بشوید، آن‌ها هم اسیر شدند. آن‌ها خیال کرده بودند سپاهِ اسلام است و اسیر شدند.

«ابوقتاده» می‌گوید وقتی صبح شد و نماز صبح را خواندند «خالد بن ولید» گفت: هر کسی اسیرِ خود را گردن بزند. ابوقتاده گفت: بخدا من در هیچ جنگی با تو نمی‌آیم.[۱۳]

این‌ها می‌دیدند، این یک مدل اسلام است و آن هم یک مدل اسلام است.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه احیاءگرِ سنّتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

اینکه ما می‌بینیم حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در رفتارها و در جنگِ خود اینگونه هستند… وقتی جنگ تمام شد، نسبت به اموال…

اولین گروهی که به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نسبتِ بی‌عدالتی دادند خوارج در جمل بودند، می‌گفتند: اجازه می‌دهی آن‌ها را بکشیم ولی اجازه نمی‌دهی اموال آن‌ها را برداریم؟

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند هر چیزی حساب و کتاب دارد، وقتی ما آن‌ها را کشتیم که آن‌ها هشتصد نفر را از ما کشتند و وقتی ما قاری فرستادیم و قرآن خواند باز هم آن‌ها او را کشتند و به حرف گوش نکردند، مجبور شدیم و راه چاره‌ای نبود و ما هم به أقل کشته‌ها اکتفاء کردیم، حال باید اموالِ آن‌ها را برگردانید.

چون این جماعت به کنیز گرفتن عادت کرده بودند گفتند: نمی‌شود! عدّه‌ی زیادی زن در بصره است. وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دیدند شرایط اینطور است فرمودند: کدامیک از شما امّ‌المؤمنین را برمی‌دارد؟ چون این جماعت همه بر آئین خلفای قبلی بودند گیر کردند، بعد حضرت فرمودند: آیا من می‌گذارم شما یک نفر را رها کنید و بقیه را کنیز بگیرید؟[۱۴]

یک زمانی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: اگر من بخواهم اموال خودم را به دیگران بدهم بی‌عدالتی نمی‌کنم، یعنی اینطور بخشش نمی‌کنم که به یک نفر بیشتر ببخشم و به دیگری کمتر، چه برسد به بیت المال![۱۵]

حال فکر می‌کنید من یک نفر را کنار می‌گذارم؟ چطور می‌فهمید این عمل برای یک نفر قبیح است و همسر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و نمی‌شود او را کنیز گرفت، بقیه هم مسلمان هستند، حال یک خطایی کردند و یک مجازاتی هم شدند.

لذا هم شافعی، یعنی امامِ عزیزانِ اهل شافعی، و هم ابوحنیفه، یعنی امامِ احناف، می‌گویند: «لولا سیره امیرالمؤمنین فی اهل البغی»[۱۶] اگر روش و سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نبود، «البغی ما کنا نعرف أحلامهم» ما نمی‌دانستیم باید چطور بجنگیم. که در این جنگ باید با اسیر چطور رفتار کنیم، آیا می‌شود اموال را غنیمت گرفت یا نه.

ولذاست که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه احیاءگر سنّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند.

نظرِ پسردایی معاویه در مورد او

پسردایی معاویه خاطره‌ی خیلی جالبی گفته است، می‌گوید: زمانی دیدند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه «ولید بن عقبه» و دیگران در صفّین… حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حرمت و هیبتی داشتند، «ولید بن عقبه» و چند نفر دیگر از بنی امیّه شروع کردند به فحاشی بسیار وقیحانه به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، اصحاب خیلی ناراحت شدند، حضرت تشریف آوردند و فرمودند: «عَلَیْکُمْ بِالسَّکِینَهِ وَ سِیمَاءِ اَلصَّالِحِینَ وَ وَقَارِ اَلْإِسْلاَمِ»[۱۷] آرامش خودتان را حفظ کنید، شما صالحین هستید، وقارِ اسلامی داشته باشید، کاری به این‌ها نداشته باشید، معلّم شما من هستم و معلّم این‌ها عمروعاص است، بالاخره باید بین من و این‌ها باید تفاوت وجود داشته باشد.

ان شاء الله خدای متعال شهدای ما را رحمت کند که سعی کردند به اندازه‌ی توانشان آبروی مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را حفظ کنند.

معاویه یک پسردایی به نام «محمد بن ابی حذیفه» داشت که از اصحاب بود، اختلاف است که در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه یا بعد از شهادت حضرت، این شخص جزوِ مخالفان معاویه و طرفداران حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بود، او را گرفتند و به زندان انداختند و شکنجه می‌کردند.

یکی از کارهایی که این‌ها می‌کردند این بود که اشخاص را بیاورند و این اشخاص اعلامِ پشیمانی کنند تا به آن‌ها امکاناتی بدهند، معاویه می‌گفت: این شخص را ببینید که پسردایی ماست! بجای اینجا از ما تعریف کند و هوای ما را داشته باشد… خلاصه به او گفت: «أ لَم یَأنَ لَکَ أن تُبصِرَ ما کُنتَ عَلَیهِ مِنَ الضّلالَهِ بِنُصرَتِکَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ»[۱۸]، آیا نمی‌خواهی از این ضلالت و گمراهی که علی را یاری کرده‌ای اعلام پشیمانی کنی تا ما از تو بگذریم؟ «محمد بن ابی حذیفه» گفت: «وَاللّه إنّی لَأَشهَدُ إنَّکَ مُنذُ عَرَفتُکَ فِی الجاهِلِیَّهِ وَالإِسلامِ» بخدا سوگند از آن روز اول که تو در جاهلیت شناخته شدی «لَعَلى خُلُق واحِدٍ ما زادَ الإِسلامُ فیکَ قَلیلاً ولا کَثیرا» رفتارِ تو بعد از اسلام اصلاً تغییر نکرده است، اسلام در تو اثر نداشته است، نه زیاد و نه کم! یعنی هیچ تغییری نکردی، علامتِ آن هم این است که «وإنَّ علامَهَ ذلِکَ فیکَ لَبَیِّنَهٌ تَلومُنی عَلى حُبّی عَلِیّا» من را برای محبّتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه ملامت می‌کنی. ببین در دینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چقدر در بابِ محبّت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه مطلب وجود دارد، حال تو مرا ملامت می‌کنی که چرا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را دوست دارم؟ «کَما خَرَجَ مَعَ عَلِیٍّ کُلُّ صَوّامٍ قَوّامٍ مُهاجِرِیِّ وأنصارِیٍّ» هرچه آدم حسابی، روزه‌دارانِ روز و عابدانِ شب، مهاجر و انصار در لشگرِ او هستند، «وخَرَجَ مَعَکَ» چه کسانی با تو بودند؟ «أبناءُ المُنافِقینَ وَالطُّلَقاءِ وَالعُتَقاءِ»!

یعنی حق برای کسی که اندکی به دنبالِ حق بود کاملاً روشن بود.

تحلیلِ زیبای «نصری سلهب» مسیحی از صفّین

جالب است که وقتی یک مسیحی مانند «نصری سلهب» می‌آید و صفّین را مطالعه می‌کند، یک تحلیلی کرده است که از نظر دقّت تاریخی بی‌نظیر است.

«نصری سلهب» می‌گوید:

و فکره ابن العاص هذه لیست بجدیده        فلقد سبقه علی فی وقعه الجمل[۱۹]

اینکه عمروعاص در انتهای جنگ صفّین قرآن به نیزه کرد و فکر کرد پیروز شده است نوآوری نبود، قبل از او حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه این کار را در جمل انجام داده بودند، منتها «غیر ان علیا امر برفع المصحف قبل بده القتال» حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه قبل از اینکه جنگ شروع بشود قرآن را آوردند و بین جمعیت خواندند، با اینکه قاری قرآن تیرباران شد، «و هو فی مرکز القوه» با اینکه قدرت داشت و جمعیّت او چند برابرِ سپاهِ جملی‌ها بود و در اوج قدرت بود، ولی قرآن خواند که مردم هدایت بشوند.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در هیچ جنگی شروع‌کننده نبودند، اما معاویه و عمروعاص زمانی قرآن را به نیزه کردند که می‌خواستند از مرگ نجات پیدا کنند، یعنی قرآن را سپرِ جانِ خودشان کردند، زمانی که می‌خواستند از آن شکستِ مفتضحانه رها بشوند، این جماعت دنیا را می‌خواستند و دین را سپرِ خودشان کرده بودند. اما حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دین را می‌خواستند.

درواقع این جماعت قرآن را به نیزه کردند که دو روز بیشتر زندگی کنند اما حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه قرآن تلاوت کردند که انسان‌های کمتری کشته بشود، و خودِ ایشان سپرِ قرآن شدند، خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حقیقتِ قرآن بودند.

وقتی در منابع نگاه می‌کنیم می‌بینیم آن چیزی که برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه مهم بود این بود که حق اعتلاء پیدا کند.

عمل منافی عفّت مغیره ملعون و رفتار خلیفه وقت با او

در دوران حکومت‌های قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شِبهه گشتِ ارشادی بود که در نیمه‌ی شب به خانه‌ی مردم می‌ریختند.[۲۰]

می‌دانید در اسلام اینطور است که اگر کسی خلاف هم می‌کند، مادامی که خانه‌ی فساد نیست، مادامی که ترویج‌کننده نیست، یعنی اگر هر کسی در خانه‌ی خود هر کاری کند نباید کسی کاری به او داشته باشد، وقتی موضوعی علنی بشود مسئله مطرح است، وگرنه معنی ندارد که حکومت بخواهد به خانه‌ها برود و سَرَک بکشد.

این‌ها شبانه به داخل خانه‌ها می‌ریختند، اگر در جایی صدایی بود یا چراغی روشن بود… چون در مدینه ساعت خاموشی داشتند و همه باید در یک ساعتی بعد از نماز عشاء می‌خوابیدند[۲۱] وگرنه آن‌ها را مجازات می‌کردند، فضا امنیتی بود و برای همین به داخلِ خانه‌ها می‌ریختند تا ببینند چه خبر است! بعد هم بی‌کس و کارها و بیچاره‌ها را مجازات می‌کردند.

اما وقتی مغیره ملعون یک عمل بسیار شنیعی انجام داد، هم خودِ او همسر داشت و هم آن زن همسر داشت، و کارِ آن‌ها لو رفت و همه دیدند چه خبر شده است.

اینجا نوبتِ آن است که یک حکومت نشان بدهد که آیا عدل برای آن مهم است یا عدل را برای ضعفا پیاده می‌کند؟ یعنی با جرمِ ضعفا با شدّت وجه برخورد کنیم اما آقازاده‌ها و این دست افراد را به ذخایر نظام تبدیل کنیم! اینجاست که مهم است.

یعنی حکومتی اسلامی است که قوه‌ی قضائیه‌ی آن اتّفاقاً آقازاده‌هایی که مجرم هستند، یا صاحبانِ قدرتی که مجرم هستند در آنجا بترسند و خار بشوند، وقتی قوه‌ی قضائیه‌ی ما اعتلاء پیدا می‌کند که اگر یک فرد ضعیف حق داشت و خواست به دادگاه برود نترسد، یعنی بگوید حقِ خودم را خواهم گرفت، اگر این قشر می‌ترسند یعنی ما خیلی راه داریم و باید کار کنیم.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در آن دوران بودند اما شرایط نبود که حضرت در دوره‌ی حکومت‌های قبلی بروز کنند و به این امور ورود کنند.

خلاصه اینکه مغیره ملعون جرمی مرتکب شد و چهار نفر هم بطور اتّفاقی صحنه را دیدند، خواستند بروند و شهادت بدهند، نفر اول و دوم و سوم و… وقتی نفر چهارم آمد حاکم وقت گفت: کسی آمد که مفتضح نمی‌کند، چون آنجا مغیره حاکمِ بصره بود، یعنی هنر این است که کارگزارِ قدرقدرت را به بند عدالت بکشیم… نفر چهارم ترسید و گفت: من دقیق ندیدم و… موضوع گذشت؛[۲۲] جالب اینجاست که بعد از این موضوع به او ترفیع هم دادند، گاهی ما هم از این موارد در روزگارِ خودمان می‌بینیم، او حاکمِ بصره بود و او را به حاکمیت کوفه برگزیدند و ترفیع مقام هم گرفت!!![۲۳]

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آن زمان فرمودند: خدایا! اگر من قدرت پیدا کنم و شرایطِ امر باشد مغیره را بخاطرِ جرمی که کرد سنگسار می‌کنم. وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به حکومت رسیدند، مغیره ملعون بعد از اوایل حکومت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به طائف رفت که به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نزدیک نباشد.

یعنی برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اینطور نیست که بفرمایند پرونده تمام شده است، اتفاقاً آنجایی که صاحب‌قدرتان خلاف می‌کنند، ولو اینکه پرونده گذشته باشد حضرت اعاده‌ی دادرسی می‌کنند، برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حق مسئله است، نه اینکه معاذالله فشار بیاورند و عدل را روی ضعفاء پیاده کنند.

دعا

خدایا! این ساعت سحر… حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر شب کسی درِ خانه‌ی شما را زد، اگر احتمال هم می‌دادید که او بازیگری می‌کند، باز هم او را با دست خالی رد نکنید، الآن میلیون‌ها نفر در حالِ دیدنِ برنامه‌های سحر هستند و حاجاتی دارند و به درِ خانه‌ی خدای متعال آمده‌اند، خدایا! حاجاتِ مؤمنین را به أحسنِ وجه به کَرَمِ خودت روا بفرما.

خیلی از خانه‌ها الآن گرفتارِ بیماری و پرستاری هستند، خدایا! تو را به حرمتِ حضرت ولی عصر ارواحنا فداه قسم می‌دهیم همه‌ی بیماران را شفاء عنایت بفرما.

خدایا! این انتخابات پیشِ رو را هم برای بهتر شدنِ وضع مردم و اینکه کرامت انسانی مردم در نظر گرفته بشود و اینکه ان شاء الله امام زمان ارواحنا فداه از این رفتار جمعی ما راضی بشوند، مردم ما را کمک بفرما.


[۱] کفایه الأثر، صفحه ۷۵ (ثُمَّ التَفَتَ إلى عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ (رسول الله صلی¬الله¬علیه¬وآله): أنتَ وَصِیّی ، وأخی فِی الدُّنیا وَالآخِرَهِ ، تَقضی دَینی ، وتَنحو عِداتی ، وتُقاتِلُ عَلى سُنَّتی ؛ تُقاتِلُ عَلَى التَّأویلِ کَما قاتَلتُ عَلَى التَّنزیلِ.) و همچنین الخصال، صفحه ۵۷۲، حدیث ۱ (ثُمَّ قالَ (رسول الله صلی¬الله¬علیه¬وآله): یا عَلِیُّ ، إنَّکَ سَتَرعى ذِمَّتی ، وتُقاتِلُ عَلى سُنَّتی ، وتُخالِفُکَ اُمَّتی) و همچنین المناقب لإبن المغازلی، صفحه ۲۶۱، حدیث ۳۰۹ (عن نافع مولى ابن عمر، قُلتُ لِابنِ عُمَرَ : مَن خَیرُ النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ؟ قالَ : ما أنتَ وذاکَ لا اُمَّ لَکَ ؟ ! ثُمَّ قالَ : أستَغفِرُ اللّه ! خَیرُهُم بَعدَهُ مَن کانَ یَحِلُّ لَهُ ما کانَ یَحِلُّ لَهُ ، ویَحرُمُ عَلَیهِ ما کانَ یَحرُمُ عَلَیهِ. قُلتُ : مَن هُوَ ؟ قالَ : عَلِیٌّ ، سَدَّ أبوابَ المَسجِدِ وتَرَکَ بابَ عَلِیٍّ ، وقالَ لَهُ : لَکَ فی هذَا المَسجِدِ ما لی ، وعَلَیکَ فیهِ ما عَلَیَّ ، وأنتَ وارِثی ، ووَصِیّی ،تَقضی دَینی ، وتُنجِزُ عِداتی ، و تَقتُلُ عَلى سُنَّتی ، کَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ یُبغِضُکَ ویُحِبُّنی)

[۲] المناقب للخوارزمی، صفحه ۸۶، حدیث ۷۷ (عن عبد اللّه بن العبّاس خَرَجَ النَّبِیُّ صلى الله علیه و آله مِن عِندِ زَینَبَ بِنتِ جَحشٍ ، فَأَتى بَیتَ اُمِّ سَلَمَهَ ـ وکانَ یَومَها مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ـ فَلَم یَلبَث أن جاءَ عَلِیٌّ ، فَدَقَّ البابَ دَقّا خَفِیّا ، فَاستَثبَتَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله الدَّقَّ وأنکَرَتهُ اُمُّ سَلَمَهَ ، فَقالَ لَها رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله : قومی فَافتَحی لَهُ البابَ ! فَقالَت : یا رَسولَ اللّه ِ ، مَن هذَا الَّذی بَلَغَ مِن خَطَرِهِ ما أفتَحُ لَهُ البابَ ، فَأَتَلَقّاهُ بِمَعاصِمی ، وقَد نَزَلَت فِیَّ آیَهٌ مِن کِتابِ اللّه ِ بِالأَمسِ؟! فَقالَ لَها کَالمُغضَبِ: إنَّ طاعَهَ الرَّسولِ طاعَهُ اللّه ِ ، ومَن عَصَى الرَّسولَ فَقَد عَصَى اللّه َ ، إنَّ بِالبابِ رَجُلاً لَیسَ بِالنَّزِقِ ولا بِالخَرِقِ ، یُحِبُّ اللّه َ ورَسولَهُ ، ویُحِبُّهُ اللّه ُ ورَسولُهُ . فَفَتَحتُ لَهُ البابَ ، فَأَخَذَ بِعِضادَتَیِ البابِ ، حَتّى إذا لَم یَسمَع حِسّا وَلا حَرَکَهً وصِرتُ إلى خِدرِی استَأذَنَ ، فَدَخَلَ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : أ تَعرِفینَهُ ؟ قُلتُ : نَعَم ، هذا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ. قالَ (رسول¬الله¬صلی¬الله¬علیه¬وآله) : صَدَقتِ ، سِحنَتُهُ مِن سِحنَتی ، ولَحمُهُ مِن لَحمی ، ودَمُهُ مِن دَمی ، وهُوَ عَیبَهُ عِلمی، اِسمَعی وَاشهَدی ! هُوَ قاتِلُ النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ وَالمارِقینَ مِن بَعدی . اِسمَعی وَاشهَدی ! هُوَ وَاللّه مُحیی سُنَّتی . اِسمَعی وَاشهَدی ! لَو أنَّ عَبدا عَبَدَ اللّه َ ألفَ عامٍ مِن بَعدِ ألفِ عامٍ بَینَ الرُّکنِ وَالمَقامِ ثُمَّ لَقِیَ اللّه َ مُبغِضا لِعَلِیٍّ لَأَکَبَّهُ اللّه ُ یَومَ القِیامَهِ عَلى مِنخَرَیهِ فِی النّارِ.)

[۳] الأمالی للمفید: صفحه ۲۸۱ ، حدیث ۷  (عن علیّ بن محمّد الهرمزانی عن علیّ بن الحسین بن علیّ عن أبیه الحسین علیهما السلام: لَمّا مَرِضَت فاطِمَهُ بِنتُ النَّبِیِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ و آلِهِ و عَلَیهَا السَّلامُ، وَصَّت إلى عَلِیٍ‌ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ أن یَکتُمَ أمرَها، و یُخفِیَ خَبَرَها، و لا یُؤذِنَ أحَدا بِمَرَضِها، فَفَعَلَ ذلِکَ، و کانَ یُمَرِّضُها بِنَفسِهِ، و تُعینُهُ عَلى ذلِکَ أسماءُ بِنتُ عُمَیسٍ رَحِمَهَا اللّهُ عَلَى استِسرارٍ بِذلِکَ کَما وَصَّت بِهِ. فَلَمّا حَضَرَتهَا الوَفاهُ وَصَّت أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام أن یَتَوَلّى أمرَها، و یَدفِنَها لَیلًا، و یُعَفِّیَ‌ قَبرَها. فَتَوَلّى ذلِکَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام و دَفَنَها، و عَفّى مَوضِعَ قَبرِها. فَلَمّا نَفضَ یَدَهُ مِن تُرابِ القَبرِ هاجَ بِهِ الحُزنُ، فَأَرسَلَ دُموعَهُ عَلى خَدَّیهِ، و حَوَّلَ وَجهَهُ إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّهِ مِنّی، وَ السَّلامُ عَلَیکَ مِنِ ابنَتِکَ و حَبیبَتِکَ و قُرَّهِ عَینِکَ، و زائِرَتِکَ وَ البائِتَهِ فِی الثَّرى بِبُقعَتِکَ، وَ المُختارِ لَهَا اللّهُ سُرعَهَ اللِّحاقِ بِکَ، قَلَّ یا رَسولَ اللّهِ عَن صَفِیَّتِکَ صَبری، و ضَعُفَ عَن سَیِّدَهِ النِّساءِ تَجَلُّدی، إلّا أنَّ فِی التَّأَسّی لی بِسُنَّتِکَ وَ الحُزنِ الَّذی حَلَّ بی بِفِراقِکَ مَوضِعَ التَّعَزّی، فَلَقَد وَسَّدتُکَ فی مَلحودِ قَبرِکَ بَعدَ أن فاضَت نَفسُکَ عَلى صَدری، و غَمَّضتُکَ بِیَدی، و تَوَلَّیتُ أمرَکَ بِنَفسی، نَعَم و فی کِتابِ اللّهِ أنعَمُ القَبولِ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» لَقَدِ استُرجِعَتِ الوَدیعَهُ، و اخِذَتِ الرَّهینَهُ، وَ اختُلِسَتِ الزَّهراءُ، فَما أقبَحَ الخَضراءَ وَ الغَبراءَ، یا رَسولَ اللّهِ! أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ، و أمّا لَیلی فَمُسَهَّدٌ، لا یَبرَحُ الحُزنُ مِن قَلبی أو یَختارَ اللّهُ لی دارَکَ الَّتی أنتَ فیها مُقیمٌ، کَمَدٌ مُقَیِّحٌ، و هَمٌّ مُهَیِّجٌ، سَرعانَ‌ ما فُرِّقَ بَینَنا، و إلَى اللّهِ أشکو. و سَتُنَبِّئُکَ ابنَتُکَ بِتَضافُرِ امَّتِکَ عَلَیَّ و عَلى هَضمِها حَقَّها، فَاستَخبِرهَا الحالَ، فَکَم مِن غَلیلٍ مُعتَلِجٍ‌ بِصَدرِها لَم تَجِد إلى بَثِّهِ سَبیلًا، و سَتَقولُ، و یَحکُمُ اللّهُ و هُوَ خَیرُ الحاکِمینَ. سَلامٌ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّهِ سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا سَئِمٍ و لا قالٍ، فَإِن أنصَرِف فَلا عَن مَلالَهٍ، و إن اقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرینَ، وَ الصَّبرُ أیمَنُ و أجمَلُ، و لَو لا غَلَبَهُ المُستَولینَ عَلَینا لَجَعَلتُ المُقامَ عِندَ قَبرِک لِزاما، و لَلَبِثتُ عِندَهُ مَعکوفا، و لَأَعوَلتُ إعوالَ الثَّکلى عَلى جَلیلِ الرَّزِیَّهِ، فَبِعَینِ اللّهِ تُدفَنُ ابنَتُکَ سِرّا، و تُهتَضَمُ حَقَّها قَهرا، و تُمنَعُ إرثَها جَهرا، و لَم یَطُلِ العَهدُ، و لَم یَخلُ مِنکَ الذِّکرُ، فَإِلَى اللّهِ یا رَسولَ اللّهِ المُشتَکى، و فیکَ أجمَلُ العَزاءِ، و صَلَواتُ اللّهِ عَلَیکَ و عَلَیها و رَحمَهُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ.)

[۴] الکافی (ط الإسلامیه)، جلد ۴، صفحه ۳۳۳ (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیهِ لا یُقاتِلُ حَتّى تَزولَ الشَّمسُ ویَقولُ : تُفتَحُ أبوابُ السَّماءِ ، و تُقبِلُ الرَّحمَهُ ، ویَنزِلُ النَّصرُ. ویَقولُ: هُوَ أقرَبُ إلَى اللَّیلِ ، وأجدَرُ أن یَقِلَّ القَتلُ ، ویَرِجعَ الطّالِبُ ، ویُفلِتَ المُنهَزِمُ.)

[۵] السنن الکبرى، جلد ۸، صفحه ۳۱۵، حدیث ۱۶۷۵۴ (عن أبی فاخِتَهَ، إنَّ عَلِیا علیه السلام اُتِیَ بِأَسیرٍ یَومَ صِفّینَ ، فَقالَ: لا تَقتُلنی صَبرا. فَقالَ عَلِیٌّ ع لا أقتُلُکَ صَبرا ؛ إنّی أخافُ اللّه َ رَبَّ العالَمینَ. فَخَلّى سَبیلَهُ ، ثُمَّ قالَ: أ فیکَ خَیرٌ تُبایِعُ؟) و همچنین المصنّف لابن أبی شیبه، جلد ۸ ، صفحه ۷۲۵، حدیث ۲۵ (عن یزید بن بِلال شَهِدتُ مَعَ عَلِیٍّ یَومَ صِفّینَ ، فَکانَ إذا اُتِیَ بِالأَسیرِ قالَ: لَن أقتُلَکَ صَبرا ؛ إنّی أخافُ اللّه َ رَبَّ العالَمینَ. و کانَ یَأخُذُ سِلاحَهُ ، ویُحَلِّفُهُ لا یُقاتِلُهُ ، ویُعطیهِ أربَعَهَ دَراهِمَ) و همچنین المصنّف لابن أبی شیبه، جلد ۸، صفحه ۷۲۴، حدیث ۲۳ (عن أبی جعفر کان عَلِیٌّ إذا اُتِیَ بِأَسیرِ صِفّینَ أخَذَ دابَّتَهُ وسِلاحَهُ ، وأخَذَ عَلَیهِ أن(لا)یَعودَ، وخَلّى سَبیلَهُ.)

[۶] المغازی للواقدی، جلد ۱، صفحات ۱۱۱ ۱۱۰ (فحدّثنى محمّد بن عبد اللّه، عن الزّهرىّ، عن سعید بن المسیّب، قال: أمّن رسول اللّه (صلّى اللّه¬علیه¬و¬آله¬سلم)من الأسرى یوم بدر أبا عزّه عمرو ابن عبد اللّه بن عمیر الجمحىّ، و کان شاعرا، فأعتقه رسول اللّه صلّى¬اللّه‌علیه¬و (آله)سلّم، و قال: لی خمس بنات لیس لهنّ شی‌ء، فتصدّق بى علیهنّ یا محمّد. ففعل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و¬(آله)سلّم، و قال أبو عزّه: أعطیک موثقا لا أقاتلک و لا أکثر علیک أبدا. فأرسله رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، فلمّا خرجت قریش إلى أحد جاءه صفوان بن أمیّه فقال: اخرج معنا! فقال: إنى قد أعطیت محمّدا موثقا ألّا أقاتله و لا أکثر علیه أبدا، و قد منّ علىّ و لم یمنّ على غیرى حتى قتله أو أخذ منه الفداء. فضمن صفوان أنّ یجعل بناته مع بناته إن قتل، و إن عاش أعطاه مالا کثیرا لا یأکله عیاله. فخرج أبو عزّه یدعو العرب و یحشرها، ثم خرج مع قریش یوم أحد، فأسر و لم یوسر غیره من قریش، فقال: یا محمّد، إنما خرجت مکرها، ولی بنات فامنن علىّ! فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم: أین ما أعطیتنى من العهد و المیثاق؟ لا و اللّه، لا تمسح عارضیک بمکّه تقول «سخرت بمحمّد مرّتین»! حدّثنى إسحاق بن حازم، عن ربیعه بن یزید، عن الزّهرىّ، عن سعید بن المسیّب، قال: قال النبىّ صلّى اللّه علیه و سلّم: إنّ المؤمن لا یلدغ من جحر مرّتین، یا عاصم بن ثابت، قدّمه فاضرب عنقه! فقدّمه عاصم فضرب عنقه.) و همچنین المغازی، للواقدی، جلد ۱، صفحات ۳۰۹ ۳۰۸ (عمرو بن عبد اللّه بن عمیر بن وهب بن حذافه بن جمح، و هو أبو عزّه، أخذه رسول اللّه (صلّى¬اللّه¬علیه¬و¬آله¬سلم) أسیرا یوم أحد و لم یأخذ رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و سلم )یوم أحد أسیرا غیره، فقال: یا محمّد، منّ علىّ! فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم: إنّ المؤمن لا یلدغ من جحر مرّتین، و لا ترجع إلى مکّه تمسح عارضیک تقول: سخرت بمحمّد مرّتین! ثم أمر به عاصم بن ثابت فضرب عنقه.) و همچنین السیره النبویه لإبن¬هشام (ط مکتبه محمد علی صبیح وأولاده – بمصر)، جلد ۳، صفحات ۵۸۲ ۵۸۱ (فاجتمعت قریش لحرب رسول الله صلى الله علیه وسلم حین فعل ذلک أبو سفیان ابن حرب ، وأصحاب العیر بأحابیشها، ومن أطاعها من قبائل کنانه ، وأهل تهامه . وکان أبو عزه عمرو بن عبد الله الجمحی قد من علیه رسول الله صلى الله علیه وسلم یوم بدر ، وکان فقیرا ذا عیال وحاجه ،(وکان) فی الأسارى فقال : یا رسول الله إنی فقیر ذو عیال وحاجه قد عرفتها فامنن على صلى الله علیک (وسلم) فمن علیه رسول الله صلى الله علیه)

[۷] تاریخ الطبری، جلد ۴، صفحات ۴۹۷ ۴۹۶ (خَرَجَ إلَیهِ الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ وبَنو سَعدٍ مُشَمِّرینَ قَد مَنَعوا حُرقوصَ بنَ زُهَیرٍ ـ ولا یَرَونَ القِتالَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ـ فَقالَ : یا عَلِیُّ ، إنَّ قَومَنا بِالبَصرَهِ یَزعُمونَ أنَّکَ إن ظَهَرتَ عَلَیهِم غَدا أنَّکَ تَقتُلُ رِجالَهُم ، وتُسبی نِساءَهُم! فَقالَ : ما مِثلی یُخافُ هذا مِنهُ ، وهَل یَحِلُّ هذا إلّا مِمَّن تَوَلّى وکَفَرَ!! أ لَم تَسمَع إلى قَولِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ: «لسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ؛ إِلَا مَن تَوَلَّى وَ کَفَرَ» (وَ هُمْ قَوْمٌ مُسْلِمُونَ!) هَلْ أَنْتَ مُغْنٍ عَنِّی قَوْمَکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، وَاخْتَرْ مِنِّی وَاحِدَهً مِنْ ثِنْتَیْنِ، إِمَّا أَنْ أَکُونَ آتِیکَ فَأَکُونَ مَعَکَ بِنَفْسِی، وَإِمَّا أَنْ أَکُفَّ عَنْکَ عَشَرَهَ آلافِ سَیْفٍ فَرَجَعَ إِلَى النَّاسِ فَدَعَاهُمْ إِلَى الْقُعُودِ وَقَدْ بَدَأَ فَقَالَ: یال خندف، فأجابه ناس، ثم نادى یال تمیم! فأجابه ناس، ثم نادى: یال سعد، فَلَمْ یَبْقَ سَعْدِیٌّ إِلا أَجَابَهُ، فَاعْتَزَلَ بِهِمْ، ثُمَّ نَظَرَ مَا یَصْنَعُ النَّاسُ، فَلَمَّا وَقَعَ الْقِتَالُ وَظَفَرَ عَلِیٌّ جَاءُوا وَافِرِینَ، فَدَخَلُوا فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ.)

[۸] نهج البلاغه، خطبه ۵۵ (مِن کَلامٍ لَهُ علیه السلام وقَدِ استَبطَأَ أصح: أمّا قَولُکُم : أکُلَّ ذلِکَ کَراهِیَهَ المَوتِ؟ فَوَاللّه ما اُبالی، دَخَلتُ إلَى المَوتِ أو خَرَجَ المَوتُ إلَیَّ. وأمّا قَولُکُم: شَکّا فی أهلِ الشّامِ، فَوَاللّه ما دَفَعتُ الحَربَ یَوما إلّا وأنا أطمَعُ أن تَلحَقَ بی طائِفَهٌ فَتَهتَدِیَ بی وتَعشُوَ إلى ضَوئی ، وذلِکَ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أقتُلَها عَلى ضَلالِها ، وإن کانَت تُبوءُ بِآثامِها)

[۹] الکافی (ط الإسلامیه)، جلد ۵، صفحه ۳۶ (عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‌: لَمّا وَجَّهَنی رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله إلَى الیَمَنِ قالَ: یا عَلِیُّ، لا تُقاتِل‌ أحَدا حتَّى تَدعُوَهُ إلَى الإِسلامِ؛ وَ ایمُ اللّهِ، لَأَن یَهدِیَ اللّهُ عَلى یَدَیکَ رَجُلًا خَیرٌ لَکَ مِمّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ و غَرَبَت، و لَکَ وِلاؤُهُ یا عَلِیُّ)

[۱۰] وقعه صفین، صفحات ۱۶۴- ۱۶۳ ۱۶۲ (نَصْرٌ مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ الْجُرْجَانِیِّ قَالَ: فَبَقِیَ أَصْحَابُ عَلِیٍّ یَوْماً وَ لَیْلَهً یَوْمَ الْفُرَاتِ بِلَا مَاءٍ وَ قَالَ رَجُلٌ مِنَ السَّکُونِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ یُعْرَفُ بِالسَّلِیْلِ بْنِ عَمْرٍو: یَا مُعَاوِیَهُ اسْمَعِ الْیَوْمَ مَا یَقُولُ السَّلِیلُ‌ إِنَّ قَوْلِی قَوْلٌ لَهُ تَأْوِیلُ‌ امْنَعِ الْمَاءَ مِنْ صِحَابِ عَلِیٍ‌ أَنْ یَذُوقُوهُ وَ الذَّلِیلُ ذَلِیلُ‌ وَ اقْتُلِ الْقَوْمَ مِثْلَ مَا قُتِلَ الشَّیْخُ‌ ظَمَأً وَ الْقِصَاصُ أَمْرٌ جَمِیلُ‌ فَوَ حَقِّ الَّذِی یُسَاقُ لَهُ الْبُدْنُ‌ هَدَایَا لِنَحْرِهَا تَأْجِیلُ‌ فَقَالَ مُعَاوِیَهُ الرَّأْیُ مَا تَقُولُ وَ لَکِنْ عَمْرٌو لَا یَدَعُنِی‌ قَالَ عَمْرٌو خَلِّ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْمَاءِ فَإِنَّ عَلِیّاً لَمْ یَکُنْ لِیَظْمَأَ وَ أَنْتَ رَیَّانٌ وَ فِی یَدِهِ أَعِنَّهُ الْخَیْلِ وَ هُوَ یَنْظُرُ إِلَى الْفُرَاتِ حَتَّى یَشْرَبَ أَوْ یَمُوتَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ الشُّجَاعُ الْمُطْرِقُ‌ وَ مَعَهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ وَ أَهْلُ الْحِجَازِ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ أَنَا وَ أَنْتَ‌ وَ هُوَ یَقُولُ: «لَوْ اسْتَمْکَنْتُ مِنْ أَرْبَعِینَ رَجُلًا» فَذَکَرَ أَمْراً یَعْنِی لَوْ أَنَّ مَعِی أَرْبَعِینَ رَجُلًا یَوْمَ فُتِّشَ الْبَیْتُ یَعْنِی بَیْتَ فَاطِمَهَ وَ ذَکَرُوا أَنَّهُ لَمَّا غَلَبَ أَهْلُ الشَّامِ عَلَى الْفُرَاتِ فَرِحُوا بِالْغَلَبَهِ فَقَالَ مُعَاوِیَهُ یَا أَهْلَ الشَّامِ هَذَا وَ اللَّهِ أَوَّلُ الظَّفَرِ سَقَانِی اللَّهُ وَ لَا سَقَى أَبَا سُفْیَانَ إِنْ شَرِبُوا مِنْهُ أَبَداً حَتَّى یُقْتَلُوا بِأَجْمَعِهِمْ عَلَیْهِ وَ تَبَاشَرَ أَهْلُ الشَّامِ فَقَامَ إِلَى مُعَاوِیَهَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ هَمْدَانِیٌّ نَاسِکٌ یُقَالُ لَهُ الْمُعَرِّی بْنُ الْأَقْبَلِ وَ کَانَ نَاسِکاً وَ کَانَ لَهُ فِیمَا تَذْکُرُ هَمْدَانُ لِسَانٌ وَ کَانَ صَدِیقاً وَ مُوَاخِیاً لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ: یَا مُعَاوِیَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ لِأَنْ سَبَقْتُمُ الْقَوْمَ‌ إِلَى الْفُرَاتِ فَغَلَبْتُمُوهُمْ عَلَیْهِ تَمْنَعُونَهُمْ عَنْهُ؟ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ سَبَقُوکُمْ إِلَیْهِ لَسَقُوکُمْ مِنْهُ أَ لَیْسَ أَعْظَمُ مَا تَنَالُونَ مِنَ الْقَوْمِ أَنْ تَمْنَعُوهُمُ الْفُرَاتَ فَیَنْزِلُوا عَلَى فُرْضَهٍ أُخْرَى فَیُجَازُوکُمْ بِمَا صَنَعْتُمْ؟ أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ فِیهِمُ الْعَبْدَ وَ الْأَمَهَ وَ الْأَجِیرَ وَ الضَّعِیفَ وَ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ هَذَا وَ اللَّهِ أَوَّلُ الْجَوْرِ لَقَدْ شَجَّعْتَ الْجَبَانَ وَ بَصَّرْتَ الْمُرْتَابَ وَ حَمَلْتَ مَنْ لَا یُرِیدُ قِتَالَکَ عَلَى کَتِفَیْکَ فَأَغْلَظَ لَهُ مُعَاوِیَهُ وَ قَالَ لِعَمْرٍو اکْفِنِی صَدِیقَکَ فَأَتَاهُ عَمْرٌو فَأَغْلَظَ فَقَالَ الْهَمْدَانِیُّ فِی ذَلِکَ- لَعَمْرُ أَبِی مُعَاوِیَهُ بْنُ حَرْبٍ‌ وَ عَمْرٌو مَا لِدَائِهِمَا دَوَاءٌ سِوَى طَعْنٍ یَحَارُ الْعَقْلُ فِیهِ‌ وَ ضَرْبٍ حِینَ یَخْتَلِطُ الدِّمَاءُ فَلَسْتُ بِتَابِعٍ دِینَ ابْنِ هِنْدٍ طِوَالَ الدَّهْرِ مَا أَرْسَى حِرَاءُ لَقَدْ ذَهَبَ الْعِتَابُ فَلَا عِتَابٌ‌ وَ قَدْ ذَهَبَ الْوَلَاءُ فَلَا وَلَاءُ وَ قَوْلِی فِی حَوَادِثِ کُلِّ أَمْرِی‌ عَلَى عَمْرٍو وَ صَاحِبِهِ الْعَفَاءُ أَلَا لِلَّهِ دَرُّکَ یَا ابْنَ هِنْدٍ لَقَدْ بَرِحَ الْخَفَاءُ فَلَا خَفَاءُ أَ تَحْمُونَ الْفُرَاتَ عَلَى رِجَالٍ‌ وَ فِی أَیْدِیهِمُ الْأَسَلُ الظَّمَاءُ وَ فِی الْأَعْنَاقِ أَسْیَافٌ حِدَادٌ کَأَنَّ الْقَوْمَ عِنْدَهُمُ نِسَاءٌ فَتَرْجُو أَنْ یُجَاوِرَکُمْ عَلِیٌ‌ بِلَا مَاءٍ وَ لِلْأَحْزَابِ مَاءٌ دَعَاهُمْ دَعْوَهً فَأَجَابَ قَوْمٌ‌ کَجُرْبِ الْإِبِلِ خَالَطَهَا الْهِنَاءُ. قَالَ ثُمَّ سَارَ الْهَمْدَانِیُّ فِی سَوَادِ اللَّیْلِ فَلَحِقَ بِعَلِیٍّ قَالَ وَ مَکَثَ أَصْحَابُ عَلِیٍّ یَوْماً وَ لَیْلَهً بِغَیْرِ مَاءٍ وَ اغْتَمَّ عَلِیٌّ بِمَا فِیهِ أَهْلُ الْعِرَاقِ.)

[۱۱] شرح نهج البلاغه، جلد ۳، صفحه ۳۳۱ (فقال أصحاب علی ع له امنعهم الماء یا أمیر المؤمنین کما منعوک فقال لا خلوا بینهم و بینه، لا أفعل ما فعله الجاهلون سنعرض علیهم کتاب الله و ندعوهم إلى الهدى فإن أجابوا و إلا ففی حد السیف ما یغنی إن شاء الله . قال فو الله ما أمسى الناس حتى رأوا سقاتهم و سقاه أهل الشام و روایاهم و روایا أهل الشام یزدحمون على الماء ما یؤذی إنسان إنسانا.) و همچنین وقعه صفین، صفحه ۱۶۲ (أَرْسَلَ إِلَیْنَا عَلِیٌّ: «خُذُوا مِنَ الْمَاءِ حَاجَتَکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى عَسْکَرِکُمْ‌ وَ خَلُّوا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْمَاءِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَرَکُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ ظُلْمِهِمْ») وهمچنین شرح نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۲۳ ( قاتَلوهُم حَتّى خَلَّوا بَینَهم وبینَ الماءِ، وصارَ فی أیدی أصحابِ عَلِیٍّ ، فَقالوا : وَاللّه، لا نُسقیهِ أهلَ الشّامِ ! فَأَرسَلَ عَلِیٌّ إلى أصحابِهِ : أن خُذوا مِنَ الماءِ حاجتَکُم ، وخَلّوا عَنهُم ، فَإِنَّ اللّه َ نَصَرَکُم بِبَغیِهِم وظُلمِهِم) و همچنین مروج الذهب، جلد ۲، صفحه ۳۶۸ (قالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ: یا أبا عَبدِ اللّه، ما ظَنُّکَ بِالرَّجُلِ ،أ تَراهُ یَمنَعُنَا الماءَ لِمَنعِنا إیّاهُ ؟ وقَد کانَ انحازَ بِأَهلِ الشّامِ إلى ناحِیَهٍ فِی البَرِّ نائِیَهٍ عَن الماءِ . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : لا ، إنَّ الرَّجُلَ جاءَ لِغَیرِ هذا ، وإنَّهُ لا یَرضى حَتّى تَدخُلَ فی طاعَتِهِ ، أو یَقطَعَ حَبلَ عاتِقِکَ . فَأَرسَلَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ یَستَأذِنُهُ فی وُرودِهِ مَشرَعَتَهُ ، وَاستِقاءِ النّاسِ مِن طَریقِهِ ، ودُخولِ رُسُلِهِ فی عَسکَرِهِ . فَأَباحَهُ عَلِیٌّ کُلَّ ما سَأَلَ وطَلَبَ مِنهُ) و همچنین اخبار الطوال، صفحه ۱۶۹ (عدَ مَنعِ مُعاوِیهَ الماءَ عَلى جَیشِ الإِمام: فَلَمّا أصبَحَ زاحَفَ أبَا الأَعوَرِ ، فَاقتَتَلوا ، وصَدَقَهُمُ الأَشتَرُ وَالأَشعَثُ حَتّى نَفَیا أبَا الأَعوَرِ وأصحابَهُ عَنِ الشَّریعَهِ ، وصارَت فی أیدیهِما . فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ لِمُعاوِیَهَ : ما ظَنُّکَ بِالقَومِ الیَومَ إن مَنَعوکَ الماءَ کَما مَنَعتَهُم أمسِ ؟ فَقالَ مُعاوِیَهُ : دَع ما مَضى، ما ظَنُّکَ بِعَلِیٍّ ؟ قالَ : ظَنّی أنَّهُ لا یَستَحِلُّ مِنکَ مَا استَحلَلتَ مِنهُ ؛ لِأَنَّهُ أتاکَ فی غَیرِ أمرِ الماءِ . ثُمَّ تَوادَعَ النّاسُ ، وکَفَّ بَعضُهُم عَن بَعضٍ وأمَرَ عَلِیٌّ ألّا یُمنَعَ أهلُ الشّامِ مِنَ الماءِ ، فَکانوا یُسقَونَ جَمیعا)

[۱۲] شرح نهج البلاغه، جلد ۱۱، صفحه ۶۹ (قال أبو عثمان (الجاحظ) بلغ عمر بن الخطاب أن أناسا من رواه الأشعار وحمله الآثار یعیبون الناس ویسلبونهم فی أسلافهم فقام على المنبر وقال  إیاکم وذکر العیوب والبحث عن الأصول ، فلو قلت  لا یخرج الیوم من هذه الأبواب إلا من لا وصمه فیه لم یخرج منکم أحد ، فقام رجل من قریش _نکرَه أن نذکره_ فقال  إذا کنت أنا وأنت یا أمیر المؤمنین نخرج فقال  کذبت بل کان یقال لک یاقین بن قین أقعد قلتُ (ابن ابی¬الحدید): الرجل الذی قام هو المهاجر بن خالد بن الولید بن المغیره المخزومی _ کان عمر یبغضه ببغضه أباه خالدا_ ، ولأن المهاجر کان علوی الرأی جدا ، وکان أخوه عبد الرحمان بخلافه ، شهد المهاجر صفین مع علی (ع) وشهدها عبد الرحمان مع معاویه ، وکان المهاجر مع علی (ع) فی یوم الجمل و فقأت ذلک الیوم عینه) نکته تکمیلی: مهاجر بن خالد بن ولید، جانباز جنگ جمل و طبق نقلی شهید صفین است. الاستیعاب، جلد ۴، صفحه ۱۴۵۴ (قَالَ أَبُو عُمَرَ قَالُوا إن المهاجر بْن خالد بْن الولید فقئت عینه یوم الجمل وقتل یوم صفین، وَهُوَ مَعَ علی.)

[۱۳] مصنف عبدالرزاق، جلد ۱۰، صفحه ۱۷۴، حدیث ۱۸۷۲۲ (أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ , عَنِ الزُّهْرِیِّ أَنَّ أَبَا قَتَادَهَ، قَالَ: خَرَجْنَا فِی الرِّدَّهِ حَتَّى إِذَا انْتَهَیْنَا إِلَى أَهْلِ أَبْیَاتٍ، حَتَّى طَلَعَتِ الشَّمْسُ لِلْغُرُوبِ، فَأَرْشَفْنَا إِلَیْهِمُ الرِّمَاحَ، فَقَالُوا: مَنْ أَنْتُمْ؟ قُلْنَا: نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ فَقَالُوا: وَنَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ فَأَسَرَهُمْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحَ أَمَرَ أَنْ یُضْرَبَ أَعْنَاقُهُمْ قَالَ أَبُو قَتَادَهَ: فَقُلْتُ: «اتَّقِ اللَّهَ یَا خَالِدُ فَإِنَّ هَذَا لَا یَحِلُّ لَکَ» قَالَ: اجْلِسْ فَإِنَّ هَذَا لَیْسَ مِنْکَ فِی شَیْءٍ. قَالَ: «فَکَانَ أَبُو قَتَادَهَ یَحْلِفُ لَا یَغْزُو مَعَ خَالِدٍ أَبَدًا , قَالَ وَکَانَ الْأَعْرَابُ هُمُ الَّذِینَ شَجَّعُوهُ عَلَى قَتْلِهِمْ مِنْ أَجْلِ الْغَنَائِمِ وَکَانَ ذَلِکَ فِی مَالِکِ بْنِ نُوَیْرَهَ») و همچنین کتاب الرده للواقدی، صفحات ۱۰۷ -۱۰۶ (قَالَ: فَوَثَبَ أَبُو قَتَادَهَ إِلَى خَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ، وَقَالَ: (إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ لا سَبِیلَ لَکَ عَلَیْهِمْ)، قَالَ خَالِدٌ: (وَکَیْفَ ذَلِکَ)، قَالَ: (لأَنِّی کُنْتُ فِی السَّرِیَّهِ الَّتِی قَدْ وَافَتْهُمْ، فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَیْنَا قَالُوا: مَنْ أَنْتُمْ، قُلْنَا: نَحْنُ الْمُسْلِمُونَ، فَقَالُوا: وَنَحْنُ الْمُسْلِمُونَ، ثُمَّ أَذَنَّا وَصَلَّیْنَا وَصَلَّوْا مَعَنَا) فَقَالَ خَالِدٌ: (صَدَقْتَ یَا قَتَادَهُ، إِنْ کَانُوا قَدْ صَلَّوْا مَعَکُمْ فَقَدْ مَنَعُوا الزَّکَاهَ الَّتِی تَجِبُ عَلَیْهِمْ، وَلا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ)، قَالَ: فَرَفَعَ شَیْخٌ مِنْهُمْ صَوْتَهُ یَقُولُ: (مِنَ الْکَامِلِ) یَا مَعْشَرَ الأَشْهَادِ إِنَّ أَمِیرَکُمْ … أَمَرَ الْغَدَاهَ بِبَعْضِ مَا لَمْ یُؤْمَرِ حَرُمَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُنَا بِصَلاتِنَا … وَاللَّهُ یَعْلَمُ أَنَّنَا لَمْ نَکْفُرِ إِنْ تَقْتُلُونَا تَقْتُلُوا إِخْوَانَکُمْ … وَالرَّاقِصَاتِ إِلَى منى والمشفر یا ابن الْمُغِیرَهِ إِنَّ فِینَا خُطَّهً … شَنْعَاءَ فَاحِشَهً فَخُذْهَا أَوْ ذَرِ قَالَ: فَلَمْ یَلْتَفِتْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ إِلَى مَقَالَهِ الشَّیْخِ، فَقَدَّمَهُمْ وَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ. قَالَ: وَکَانَ قَتَادَهُ قَدْ عَاهَدَ اللَّهَ أَنْ لا یَشْهَدَ مَعَ خَالِدٍ مَشْهَدًا أَبَدًا بَعْدَ ذَلِکَ الْیَوْمِ.)

[۱۴] شرح نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۲۵۰ (اِتَّفَقَتِ الرُّواهُ کُلُّها عَلى أنَّهُ (عَلِیّا علیه السلام) قَبَضَ ما وَجَدَ فی عَسکَرِ الجَمَلِ مِن سِلاحٍ ودابَّهٍ ومَملوکٍ ومَتاعٍ وعُروضٍ ، فَقَسَّمَهُ بَینَ أصحابِهِ ، وأنَّهُم قالوا لَهُ : اِقسِم بَینَنا أهلَ البَصرَهِ فَاجعَلهُم رَقیقا ، فَقالَ : لا. فَقالوا : فَکَیفَ تُحِلُّ لَنا دِماءَهُم ، وتُحَرِّمُ عَلَینا سَبیَهُم ؟! فَقالَ : کَیفَ یَحِلُّ لَکُم ذُرِّیَّهٌ ضَعیفَهٌ فی دارِ هِجرَهٍ وإسلامٍ ؟! أمّا ما أجلَبَ بِهِ القَومُ فی مُعَسکَرِهِم عَلَیکُم فَهُوَ لَکُم مَغنَمٌ ، وأمّا ما وارَتِ الدّورُ واُغلِقَت عَلَیهِ الأَبوابُ فَهُوَ لِأَهلِهِ ، ولا نَصیبَ لَکُم فی شَیءٍ مِنهُ . فَلَمّا أکثَروا عَلَیهِ قالَ: فَأَقرِعوا علَى عائِشَهَ ؛ لِأَدفَعَها إلى مَن تُصیبُهُ القُرعَهُ ! فَقالوا : نَستَغفِرُ اللّه َ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! ثُمَّ انصَرَفوا)

[۱۵] الکافی، جلد ۴، صفحه ۳۱، حدیث ۳ (فقال امیرالمؤمنین سلام¬الله¬علیه: ….وَاللهِ لَوْ کَانَتْ أَمْوَالُهُمْ مَالِی، لَسَاوَیْتُ بَیْنَهُمْ ، فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا هِیَ أَمْوَالُهُمْ؟!!…..)

[۱۶] کنز العرفان، جلد ۱، صفحه ۳۸۶ (کما قال الشافعیّ ما عرفنا أحکام البغاه إلّا من فعل علیّ علیه‌السلام یرید فعله فی حرب البصره والشام والخوارج من أنّه لم یتبع مدبری أهل البصره والخوارج ولم یجهّز على جریحهم لأنّهم لیس لهم فئه وتبع مدبری أهل الشام وأجهز على جریحهم……) و شرح الأصول الخمسه، صفحه ١۴١(و لهذا قال ابوحنیفه: لولا سیره امیرالمؤمنین فی اهل البغی ما کنا نعرف أحلامهم فعلى هذا یجب ان نقول فی هذا الباب.)

[۱۷] وقعه صفین، صفحه ۳۹۱ (نَصْرٌ قال وَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ عَنْ مَالِکٍ اَلْجُهَنِیِّ عَنْ زَیْدِ بْنِ وَهْبٍ : أَنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَرَّ عَلَى جَمَاعَهٍ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ فِیهِمُ اَلْوَلِیدُ بْنُ عُقْبَهَ وَ هُمْ یَشْتِمُونَهُ فَأَخْبَرُوهُ بِذَلِکَ فَوَقَفَ فِی نَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ اِنْهَدُوا إِلَیْهِمْ وَ عَلَیْکُمْ بِالسَّکِینَهِ وَ سِیمَاءِ اَلصَّالِحِینَ وَ وَقَارِ اَلْإِسْلاَمِ وَ اَللَّهِ لَأَقْرَبُ قَوْمٍ مِنَ اَلْجَهْلِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْمٌ قَائِدُهُمْ وَ مُؤَدِّبُهُمْ مُعَاوِیَهُ وَ اِبْنُ اَلنَّابِغَهِ وَ أَبُو اَلْأَعْوَرِ اَلسُّلَمِیُّ وَ اِبْنُ أَبِی مُعَیْطٍ – شَارِبُ اَلْحَرَامِ وَ اَلْمَجْلُودُ حَدّاً فِی اَلْإِسْلاَمِ وَ هُمْ أَوْلَى یَقُومُونَ فَیَقْصِبُونِی وَ یَشْتِمُونِی وَ قَبْلَ اَلْیَوْمِ مَا قَاتَلُونِی وَ شَتَمُونِی وَ أَنَا إِذْ ذَاکَ أَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْإِسْلاَمِ وَ هُمْ یَدْعُونِّی إِلَى عِبَادَهِ اَلْأَصْنَامِ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ قَدِیماً مَا عَادَانِی اَلْفَاسِقُونَ إِنَّ هَذَا هُوَ اَلْخَطْبُ اَلْجَلِیلُ أَنَّ فُسَّاقاً کَانُوا عِنْدَنَا غَیْرَ مَرْضِیِّینَ وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ وَ أَهْلِهِ مُتَخَوَّفِینَ أَصْبَحُوا وَ قَدْ خَدَعُوا شَطْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ فَأَشْرَبُوا قُلُوبَهُمْ حُبَّ اَلْفِتْنَهِ وَ اِسْتَمَالُوا أَهْوَاءَهُمْ بِالْإِفْکِ وَ اَلْبُهْتَانِ وَ قَدْ نَصَبُوا لَنَا اَلْحَرْبَ وَ جَدُّوا فِی إِطْفَاءِ نُورِ اَللَّهِ: وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ  اَللَّهُمَّ فَإِنَّهُمْ قَدْ رَدُّوا اَلْحَقَّ فَافْضُضْ جَمْعَهُمْ وَ شَتِّتْ کَلِمَتَهُمْ وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَایَاهُمْ فَإِنَّهُ لاَ یَذِلُّ مَنْ وَالَیْتَ وَ لاَ یَعِزُّ مَنْ عَادَیْتَ)

[۱۸] رجال الکشی، جلد ۱، صفحه ۲۶۸، رقم ۱۲۶ (کانَ مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ومِن أنصارِهِ وأشیاعِهِ ، وکانَ ابنَ خالِ مُعاوِیَهَ ، وکانَ رَجُلاً مِن خِیارِ المُسلِمینَ ، فَلَمّا تُوُفِّیَ عَلِیٌّ علیه السلام أخَذَهُ مُعاوِیَهُ وأرادَ قَتلَهُ ، فَحَبَسَهُ فِی السِّجنِ دَهرا ، ثُمَّ قالَ مُعاوِیَهُ ذاتَ یَومٍ : ألا نُرسِلُ إلى هذَا السَّفیهِ مُحَمَّدِ بنِ أبی حُذَیفَهَ فَنُبَکِّتُهُ، ونُخبِرُهُ بِضَلالِهِ ، ونَأمُرُهُ أن یَقومَ فَیَسُبَّ عَلِیّا ؟ قالوا : نَعَم . فَبَعَثَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ فَأَخرَجَهُ مِنَ السِّجنِ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : یا مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ أ لَم یَأنَ لَکَ أن تُبصِرَ ما کُنتَ عَلَیهِ مِنَ الضّلالَهِ بِنُصرَتِکَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ….. قالَ : وَاللّه ِ إنّی لَأَشهَدُ إنَّکَ مُنذُ عَرَفتُکَ فِی الجاهِلِیَّهِ وَالإِسلامِ لَعَلى خُلُق واحِدٍ ما زادَ الإِسلامُ فیکَ قَلیلاً ولا کَثیرا ، وإنَّ علامَهَ ذلِکَ فیکَ لَبَیِّنَهٌ تَلومُنی عَلى حُبّی عَلِیّا ، کَما خَرَجَ مَعَ عَلِیٍّ کُلُّ صَوّامٍ قَوّامٍ مُهاجِرِیِّ وأنصارِیٍّ ، وخَرَجَ مَعَکَ أبناءُ المُنافِقینَ وَالطُّلَقاءِ وَالعُتَقاءِ ، خَدَعتَهُم عَن دینِهِم ، وخَدَعوکَ عَن دُنیاکَ ، وَاللّه ِ یا مُعاوِیَهُ ما خَفِیَ عَلَیکَ ما صَنَعتَ ، وما خَفِیَ عَلَیهِم ما صَنَعوا ، إذ أحَلّوا أنفُسَهُم بِسَخَطِ اللّه ِ فی طاعَتِکَ ، وَاللّه ِ لا أزالُ اُحِبُّ عَلِیّا ِللّه ِ ، واُبغِضُک فِی اللّه ِ وفی رَسولِهِ أبَدا ما بَقیتُ . قالَ مُعاوِیَهُ : وإنّی أراکَ عَلى ضَلالِکَ بَعدُ ، رُدّوهُ ، فَرَدّوهُ وهُوَ یَقرَأُ فِی السِّجنِ : «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ» ، فَماتَ فِی السِّجنِ.)

[۱۹] فی خطی علی، صفحات ۱۸۷ ۱۸۶ («و فکره ابن العاص هذه لیست بجدیده — فلقد سبقه علی فی وقعه الجمل» غیر ان علیا امر برفع المصحف قبل بده القتال و هو فی مرکز القوه فعل ذلک مدفوعا بایمانه الکبیر و تجاوبا مع خلقه العظیم فهو یعرف منزله طلحه و الزبیر من رسول الله فضلا عن ان عائشه هی ام المومنین.)

[۲۰] تفسیر الصنعانی، جلد ۳، صفحات ۲۳۴ ۲۳۳ (عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن زراره بن مصعب بن عبد الرحمن ابن عوف عن المسور بن مخرمه عن عبد الرحمن بن عوف أنه حرس لیله مع عمر بن الخطاب المدینه فبینا هم یمشون شب لهم سراج فی بیت فانطلقوا یؤمونه فلما دنوا منه إذا باب مجاف على قوم لهم أصوات مرتفعه ولغط فقال عمر وأخذ بید عبد الرحمن أتدری بیت من هذا؟ قال قلت لا قال هذا بیت ربیعه بن أمیه بن خلف وهم الآن شرب فما ترى؟ فقال عبد الرحمن أرى أن قد أتینا ما نهانا الله عنه قال ولا تجسسوا فقد تجسسنا فانصرف عمر عنهم وترکهم) و همچنین تفسیرالصنعانی، جلد ۳، صفحات ۲۳۴ ۲۳۳ ( عبد الرزاق عن معمر عن أیوب عن أبی قلابه أن عمر بن الخطاب حدث أن أبا محجن الثقفی شرب الخمر فی بیته هو وأصحابه فانطلق عمر حتى دخل علیه فإذا لیس عنده إلا رجل فقال أبو محجن یا أمیر المؤمنین إن هذا لا یحل لک قد نهاک الله عن التجسس فقال عمر ما یقول هذا فقال زید ابن ثابت وعبد الله بن الأرقم صدق یا أمیر المؤمنین هذا التجسس قال فخرج عمر ) و همچنین تفسیر الثعلبی، جلد ۹، صفحه ۸۳ و به عن معمر ، قال : أخبرنی أیّوب ، عن أبی قلابه أنّ عمر بن الخطّاب ، حدّث أنّ أبا محجن الثقفی شرب الخمر فی بیته هو وأصحابه ، فانطلق عمر حتّى دخل علیه ، فإذا لیس عنده إلّا رجل ، فقال أبو محجن : یا أمیر المؤمنین إنّ هذا لا یحلّ لک ، فقد نهاک الله عزوجل عن التجسّس ، فقال عمر : ما یقول هذا؟ فقال زید بن ثابت ، وعبد الله بن الأرقم: صدق یا أمیر المؤمنین ، هذا التجسّس ، قال : فخرج عمر رضی‌الله‌عنه ، وترکه. وروى زید بن أسلم أنّ عمر بن الخطّاب خرج ذات لیله ، ومعه عبد الرّحمن بن عوف رضی‌الله‌عنهما یعسّان إذ شبّ لهما نار ، فأتیا الباب ، فاستأذنا ، ففتح الباب ، فدخلا ، فإذا رجل ، وامرأه تغنّی ، وعلى ید الرجل قدح ، وقال عمر للرجل : وأنت بهذا یا فلان؟ فقال : وأنت بهذا یا أمیر المؤمنین؟ فقال عمر : فمن هذه منک؟ قال : امرأتی. قال : وما فی القدح؟ قال : ماء زلال. فقال للمرأه : وما الّذی تغنّین؟ فقالت :أقول : تطاول هذا اللیل واسودّ جانبه وأرّقنی ألّا حبیب ألاعبه فو الله لو لا خشیه الله والتقى لزعزع من هذا السریر جوانبه ولکن عقلی والحیاء یکفنی وأکرم بعلی أن تنال مراکبه ثمّ قال الرجل : ما بهذا أمرنا یا أمیر المؤمنین ، قال الله : (وَلا تَجَسَّسُوا) فقال عمر : صدقت ، وانصرف.)

[۲۱] مصنف إبن أبی شیبه،جلد ۲، صفحه ۷۸، حدیث ۶۶۸۱ (حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُسْهِرٍ، عَنْ خَرَشَهَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ: رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ یَضْرِبُ النَّاسَ عَلَى الْحَدِیثِ بَعْدَ الْعِشَاءِ وَیَقُولُ: «أَسَمَرٌ أَوَّلَ اللَّیْلِ وَنَوْمٌ آخِرَهُ») و همچنین مصنف عبد الرزاق الصنعانی، جلد ۱، صفحه ۵۶۱، رقم ۲۱۳۲ ( عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنِ الثَّوْرِیِّ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُسْهِرٍ، عَنْ خَرَشَهَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ: رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ «یَضْرِبُ النَّاسَ عَلَى السَّمَرِ بَعْدَهَا») و همچنین مصنف عبد الرزاق الصنعانی، جلد ۱، صفحه ۵۶۱، رقم ۲۱۳۴ ( عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُسْهِرٍ، عَنْ خَرَشَهَ بْنِ الْحُرِّ الْفَزَارِیِّ  قَالَ: رَأَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَوْمًا سَمَرُوا بَعْدَ الْعِشَاءِ فَفَرَّقَ بَیْنَهُمْ بِالدِّرَّهِ، فَقَالَ: «أَسَمَرًا مِنْ أَوَّلِهِ، وَنَوْمًا مِنْ آخِرِهِ») و همچنین مصنف إبن أبی شیبه، جلد ۲، صفحه ۷۸، حدیث ۶۶۸۰ (حَدَّثَنَا عَبْدَهُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ شَقِیقٍ، عَنْ سَلْمَانَ بْنِ رَبِیعَهَ، قَالَ: «کَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ یَتَجَدَّبُ لَنَا السَّمَرَ بَعْدَ صَلَاهِ الْعَتَمَهِ») و همچنین احکام القرآن للجهضمی، صفحه ۱۷۶، رقم ۲۰۷ (حدثنا ابن نمیر قال حدثنا وکیع قال حدثنا الأعمش عن سلیمان بن مسهر عن خرشه بن الحر قال رأیت عمر بن الخطاب رحمه الله یضرب الناس على الحدیث بعد العشاء ویقول اسمرا اول اللیل ونوما اخره) ۲۵

[۲۲] الأغانی، جلد ۱۶، صفحات ۳۳۳ ۳۳۰ (حدّثنا أحمد بن عبد العزیز الجوهری و أحمد بن عبید اللّه بن عمار، قالا: حدثنا عمر بن شبه، قال: حدّثنا علیّ بن محمد النوفلی، عن محمد بن سلیمان الباقلانی، عن قتاده، عن غنیم بن قیس، قال: کان المغیره بن شعبه یختلف إلى امرأه من ثقیف یقال لها الرّقطاء، فلقیه أبو بکره، فقال له: أین ترید؟ قال: أزور آل فلان فأخذ بتلابیبه، و قال: إن الأمیر یزار و لا یزور. إن أبا موسى أمره أن یرحل من وقته. فقال له المغیره: لقد علمت ما وجهت فیه، فألا تقدمت فصلیت. فقال له أبو موسى: ما أنا و أنت فی هذا الأمر إلا سواء. فقال له/ المغیره: فإنی أحب أن أقیم ثلاثا لأتجهز. فقال: قد عزم علیّ أمیر المؤمنین ألا أضع عهدی من یدی إذا قرأته علیک، حتى أرحّلک إلیه. قال: إن شئت شفّعتنی و أبررت قسم أمیر المؤمنین. قال: و کیف؟ قال: تؤجلنی إلى الظهر، و تمسک الکتاب فی یدک. قالوا: فقد رئى أبو موسى یمشی مقبلا و مدبرا، و إن الکتاب لفی یده معلقا بخیط. فتجهز المغیره، و بعث إلى أبی موسى بعقیله، جاریه عربیه من سبی الیمامه، من بنی حنیفه؛ و یقال إنها مولده الطائف، و معها خادم لها. و سار المغیره حین صلّى الظهر، حتى قدم على عمر. و قال فی حدیث محمد بن عبد اللّه الأنصاریّ: فلما قدم على عمر. قال له: إنه قد شهد علیک بأمر إن کان حقا لأن تکون مت قبل ذلک کان خیرا لک. قال أبو زید: و حدّثنی الحکم بن موسى، قال: حدثنا یحیى بن حمزه، عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبی فروه، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن الأنصاریّ، عن مصعب بن سعد: أن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جلس، و دعا المغیره و الشهود. فتقدم أبو بکره. فقال له: أ رأیته بین فخذیها، قال: نعم و اللّه، لکأنی أنظر إلى تشریم/ جدریّ بفخذیها. فقال له المغیره: لقد ألطفت النظر. فقال له: لم آل أن أثبت ما یخزیک اللّه به؟ فقال له عمر: لا و اللّه حتى تشهد لقد رأیته یلج فیه کما یلج المرود فی المکحله. فقال: نعم أشهد على ذلک. فقال له: اذهب عنک مغیره، ذهب ربعک. ثم دعا نافعا فقال له: علام تشهد؟ قال: على مثل شهاده أبی بکره. قال: لا، حتى تشهد أنه کان یلج فیه ولوج المرود فی المکحله. فقال: نعم حتى بلغ قذذه. فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب نصفک. ثم دعا الثالث. فقال: علام تشهد؟ فقال: على مثل شهاده صاحبیّ. فقال له علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: اذهب عنک مغیره، ذهب ثلاثه أرباعک. قال: حتى مکث یبکی إلى المهاجرین، فبکوا. و بکى إلى أمهات المؤمنین، حتى بکین معه، و حتى لا یجالس هؤلاء الثلاثه أحد من أهل المدینه. قال: ثم کتب إلى زیاد، فقدم على عمر. فلما رآه جلس له فی المسجد، و اجتمع إلیه رءوس المهاجرین و الأنصار. قال المغیره: و معی کلمه قد رفعتها لأکلم القوم. قال: فلما رآه عمر مقبلا قال: إنی لأرى رجلا لن یخزی اللّه على لسانه رجلا من المهاجرین. قال أبو زید: و حدّثنا عفان، قال: حدّثنا السّریّ بن یحیى، قال: حدّثنا عبد الکریم بن رشید، عن أبی عثمان النهدیّ، قال: لما شهد عند عمر الشاهد الأوّل على المغیره، تغیر لذلک لون عمر. ثم جاء آخر فشهد، فانکسر لذلک انکسارا شدیدا. ثم جاء رجل شابّ یخطر بین یدیه، فرفع/ عمر رأسه إلیه، و قال له: ما عندک یا سلح العقاب. و صاح أبو عثمان صیحه تحکی صیحه عمر. قال عبد الکریم: لقد کدت أن یغشى علیّ. و قال آخرون: قال المغیره: فقمت إلى زیاد، فقلت له: لا مخبأ لعطر بعد عروس. ثم قلت: یا زیاد، اذکر اللّه، و اذکر موقف یوم القیامه؛ فإن اللّه و کتابه و رسوله و أمیر المؤمنین قد حقنوا دمی، إلا أن تتجاوز إلى ما لم تر ما رأیت، فلا یحملک شر منظر رأیته على أن تتجاوزه إلى ما لم تر، فو اللّه لو کنت بین بطنی و بطنها ما رأیت أین سلک ذکری منها. قال: فترنقت عیناه، و احمرّ وجهه، و قال: یا أمیر المؤمنین، أما أن أحقّ ما حق القوم فلیس ذلک عندی؛ و لکنی رأیت مجلسا قبیحا، و سمعت نفسا حثیثا و انبهارا، و رأیته متبطّنها. فقال له: أ رأیته یدخله کالمیل فی المکحله. فقال: لا. و قال غیر هؤلاء: إن زیادا قال له:/ رأیته رافعا برجلیها، و رأیت خصیتیه تتردّدان بین فخذیها، و رأیت حفزا شدیدا، و سمعت نفسا عالیا. فقال له: أ رأیته یدخله و یخرجه کالمیل فی المکحله؟ فقال: لا. فقال عمر: اللّه أکبر. قم إلیهم فاضربهم. فقام إلى أبی بکره، فضربه ثمانین، و ضرب الباقین، و أعجبه قول زیاد، و درأ عن المغیره الرجم. فقال أبو بکره بعد أن ضرب: فإنی أشهد أن المغیره فعل کذا و کذا. فهم عمر بضربه، فقال له علیّ علیه السّلام: إن ضربته رجمت صاحبک. و نهاه عن ذلک. قال: یعنی أنه إن ضربه جعل شهادته بشهادتین، فوجب بذلک الرجم على المغیره. قال: و استتاب عمر أبا بکره. فقال: إنما تستتیبنی لتقبل شهادتی. قال: أجل. قال: لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا. قال: فلما ضربوا الحدّ/ قال المغیره: اللّه أکبر، الحمد اللّه الذی أخزاکم. فقال له عمر: اسکت أخزى اللّه مکانا رأوک فیه قال: و أقام أبو بکره على قوله، و کان یقول: و اللّه ما أنسى رقط فخذیها. قال: و تاب الاثنان، فقبلت شهادتهما. قال: و کان أبو بکره بعد ذلک إذا دعی إلى شهاده یقول: اطلب غیری، فإن زیادا قد أفسد علیّ شهادتی. قال أبو زید: و حدّثنی سلیمان بن داود بن علیّ، قال: حدّثنی إبراهیم بن سعد، عن أبیه، عن جدّه، قال: لما ضرب أبو بکره أمرت أمه بشاه فذبحت، و جعلت جلدها على ظهره. قال: فکان أبی یقول: ما ذلک ذاک إلا من ضرب شدید. حدّثنا ابن عمار و الجوهریّ قالا: حدّثنا عمر بن شبه قال: حدّثنا علیّ بن محمد، عن یحیى بن زکریا، عن مجالد، عن الشعبیّ، قال: کانت أم جمیل بنت عمر، التی رمی بها المغیره بن شعبه بالکوفه، تختلف إلى المغیره فی حوائجها، فیقضیها لها. قال: و واقفت عمر بالموسم و المغیره هناک، فقال له عمر: أ تعرف هذه؟ قال: نعم؛ هذه أم کلثوم بنت علیّ. فقال: له عمر: أ نتجاهل علیّ؟ و اللّه ما أظن أبا بکره کذب علیک، و ما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجاره من السماء. حدّثنی أحمد بن الجعد، قال: حدّثنا محمد بن عباد، قال: حدّثنا سفیان بن عیینه، عن عمرو بن دینار، عن أبی جعفر، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: لئن لم ینته المغیره لأتبعنه أحجاره. و قال غیره: لئن أخذت المغیره لأتبعنه أحجاره.) و همچنین السقیفه و الفدک للجوهری، صفحات ۹۵ ۹۰ (حدثنی عمر بن شبه، عن علی بن محمد، عن قتاده، قال: کان المغیره بن شعبه – وهو أمیر البصره – یختلف الى امرأه من ثقیف، یقال لها: الرقطاء، فلقیه أبو بکره یوما فقال له: این ترید قا: أذکروا آل فلان، فأخذ بتلابیبه وقال: إن الأمیر یزار ولا یزور. وکانت المرأه التی یأتیها جاره لأبی بکره فقال: فبینا أبو بکره فی غرفه له مع أخیوه، نافع، وزیاد ورجل آخر یقال له: شبل بن معبد، وکانت غرفه جارته تلک محاذیه غرفه أبی بکره فضربت الریح باب غرفه المرأه، ففتحته، فنظر القوم فإذا هم بالمغیره ینکحها، فقال أبو بکره: هذه بلیه قد ابتلیتم بها، فانظروا، فنظروا حتى أثبتوا، فنزل أبو بکره، فجلس حتى خرج علیه المغیره، من بیت المرأه، فقال له أبو بکره: إنه قد کان من أمرک ما قد علمت، فاعتزلنا، فذهب المغیره وجاء لیصلی بالناس الظهر، فمنعه أبو بکره وقال: لا والله لا تصلی بنا، وقد فعلت ما فعلت، فقال الناس: دعوه فلیصل، انه الأمیر واکتبوا الى عمر، فکتبوا إلیه، فورد کتابه أن یقدموا علیه جمیعا، المغیره والشهود. فبعث عمر بأبی موسى، وعزم علیه ألا یضع کتابه من یده حتى یرحل المغیره، فخرج أبو موسى حتى صلى صلاه الغداه بظهر المربد وأقبل انسان فدخل على المغیره، فقال: انی رأیت أبا موسى قد دخل المسجد الغداه، وعلیه برنس، وها هو فی جانب المسجد، فقال المغیره: إنه لم یأت زائرا ولا تاجرا. وجاء أبو موسى حتى دخل على المغیره ومعه صحیفه ملء یده فلما رآه قال: أمیر فأعطاه أبو موسى الکتاب، فلما ذهب یتحرک عن سریره قال له: مکانک تجهز ثلاثا. وقال آخرون: إن أبا موسى أمره أن یرحل من وقته، فقال: المغیره: قد علمت ما وجهت له، فألا تقدمت وصلیت، فقال: ما أنا وأنت فی هذا الأمر إلا سواء، فقال المغیره: إنی أحب أن أقیم ثلاثا لأتجهز. فقال أبو موسى: قد عزم أمیر المؤمنین ألا اضع عهدی من یدی، إذ قرأته حتى ارحلک إلیه، قال: ان شئت شفعتنی، وأبررت قسم أمیر المؤمنین بأن تؤجلنی الى الظهر، وتمسک الکتاب فی یدک. فلقد رئی أبو موسى مقبلا ومدبرا، وإن الکتاب فی یده معل بخیط، فتجهز المغیره، وبعث الى أبی موسى بعقیله، جاریه عربیه من سبی الیمامه، من بنی حنفیه، ویقال: آنهامولده الطائف، ومعها خادم، وسار المغیره حین صلى الظهر، حتى قدم على عمر. قال أبو زید عمر بن شبه: فجلس له عمر ودعا به وبالشهود، فتقدم أبو بکره فقال: أرأیته بین فخذیها ؟ قال: نعم، والله، لکأنی أنظر الى تشریم جدری بفخذیها، قال المغیره: لقد ألطفت النظر، قال أبو بکره: لم آل أن اثبت ما یخزیک الله به، فقال عمر: لا والله حت تشهد. لقد رأیته یلج فیها کما یلج المرود فی المکحله، قال: نعم أشهد على ذلک، فقال عمر: اذهب عنک مغیره، ذهب ربعک. ثم دعا نافعا فقال: علام تشهد ؟ قال: على مثل شهاده أبی بکره، فقال عمر: لا حتى تشهد إنک رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحله، نعم: حتى بلغ قذذه فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب نصفک، ثم دعا الثالث، وهو شبل بن معبد فقال، علام تشهد ؟ قال: على مثل شادتی صاحبی، فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب ثلاثه ارباعک. قال: فجعل المغیره یبکی الى المهاجرین، وبکى الى امهات المؤمنین حتى بکین معه، قالک ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس، فأمر عمر ان ینحی الشهود الثلاثه / وألا یجالسهم أحد من أهل المدینه، وانتظر قدوم زیاد، فلما قدم جلس فی المسجد، واجتمع رؤوس المهاجرین والأنصار. قال المغیره: وکنت قد أعددت کلمه أقولها، فلما رأى عمر زیادا مقبلا، قال: انی لأرى رجلا لن یخزی الله على لسانه رجلا من المهاجرین. وفی حدیث أبی زید عمر بن شبه، عن السری، عن عبد الکریم بن رشید، عن أبی عثمان الهندی، انه لما شهد الشاهد الأول عند عمر تغیر الثالث لذلک لون عمر، ثم جاء الثانی فشهد، فانکسر لذلک انکسارا شدیدا، ثم جاء فشهد، فکأن الرماد نثر على وجه عمر فلما جاء زیاد، جاء شاب یخطر بیدیه، فرفع عمر رأسه إلیه، وقال: ما عندک أنت یا سلح العقاب، وصاح أبو عثمان الهندی، صیحه تحکی صیحه عمر، قال عبد الکریم بن رشید: لقد کدت أن یغشى علی لصیحته. فکان المغیره یحدث، قال: فقمت الى الزیاد فقلت لا مخبأ لعطر بعد عروس یا زیاد، اذکرک الله، واذکرک موقف القیامه وکتابه ورسوله، ان تتجاوز الى ما لم تر، ثم صمت، یا أمیر المؤمنین ان هؤلاء قد احتقروا دمی فالله الله فی دمی، قال: فتدفقت عینا زیاد، واحمر وجهه وقال: یا أمیر المؤمنین، أما ان أحق ما حق القوم، فلیس عندی ولکنی رأیت مجلسا قبیحا، وسمعت نفسا حثیثا، وانتهارا، ورأیته متبطنها، فقال عمر: أرأیته یدخل ویخرج کالمیل فی المکحله ؟ قال: لا. وروی انه قال: رأیته رافعا برجلیها، ورأیت خصیتیه مترددتین بین قذذه فخذیها، وسمعت حفزا شدیدا، وسمعت نفسا عالیا، فقال عمر: أرأیته یدخله ویخرجه کالمیل فی المکحله ؟ قال: لا. فقال عمر: الله اکبر. قم یا مغیره إلیهم فاضربهم، فجاء المغیره الى ابی بکره فضربه ثمانین وضرب الباقین. وروى قوم أن الضارب لهم الحد لم یکن المغیره، وأعجب عمر قول زیاد، ودرأ الحد عن المغیره، فقال أبو بکره بعد ان ضرب: أشهد ان المغیره فعل کذا وکذا، فهم عمر بضربه فقال له علی (علیه السلام): ان ضربته رجمت صاحبک، ونهاه عن ذلک. فاستتاب عمر، أبا بکره فقال: انما تستتیبنی لتقبل شهادتی، قال: أجل، قال: فإنی لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا، قال: فلما ضربوا الحد قال المغیره: الله اکبر، الحمد لله الذی أخزاکم، فقال عمر: اسکت أخزى الله مکانا رأوک فیه. وأقام أبو بکره على قوله، وکان یقول: والله ما أنسى قط فخذیها، وتاب الاثنان فقبل شهادتهما، وکان أبو بکره بعد ذلک إذا طلب إلى شهاده قال: اطلبوا غیری، فإن زیادا أفسد علی شهادتی. وکانت الرقطاء التی رمی المغیره تختلف إلیه فی أیام امارته الکوفه، فی خلافه معاویه فی حوائجها فیقضها لها.)الأغانی، جلد ۱۶، صفحات ۳۳۳ ۳۳۰ (حدّثنا أحمد بن عبد العزیز الجوهری و أحمد بن عبید اللّه بن عمار، قالا: حدثنا عمر بن شبه، قال: حدّثنا علیّ بن محمد النوفلی، عن محمد بن سلیمان الباقلانی، عن قتاده، عن غنیم بن قیس، قال: کان المغیره بن شعبه یختلف إلى امرأه من ثقیف یقال لها الرّقطاء، فلقیه أبو بکره، فقال له: أین ترید؟ قال: أزور آل فلان فأخذ بتلابیبه، و قال: إن الأمیر یزار و لا یزور. إن أبا موسى أمره أن یرحل من وقته. فقال له المغیره: لقد علمت ما وجهت فیه، فألا تقدمت فصلیت. فقال له أبو موسى: ما أنا و أنت فی هذا الأمر إلا سواء. فقال له/ المغیره: فإنی أحب أن أقیم ثلاثا لأتجهز. فقال: قد عزم علیّ أمیر المؤمنین ألا أضع عهدی من یدی إذا قرأته علیک، حتى أرحّلک إلیه. قال: إن شئت شفّعتنی و أبررت قسم أمیر المؤمنین. قال: و کیف؟ قال: تؤجلنی إلى الظهر، و تمسک الکتاب فی یدک. قالوا: فقد رئى أبو موسى یمشی مقبلا و مدبرا، و إن الکتاب لفی یده معلقا بخیط. فتجهز المغیره، و بعث إلى أبی موسى بعقیله، جاریه عربیه من سبی الیمامه، من بنی حنیفه؛ و یقال إنها مولده الطائف، و معها خادم لها. و سار المغیره حین صلّى الظهر، حتى قدم على عمر. و قال فی حدیث محمد بن عبد اللّه الأنصاریّ: فلما قدم على عمر. قال له: إنه قد شهد علیک بأمر إن کان حقا لأن تکون مت قبل ذلک کان خیرا لک. قال أبو زید: و حدّثنی الحکم بن موسى، قال: حدثنا یحیى بن حمزه، عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبی فروه، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن الأنصاریّ، عن مصعب بن سعد: أن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جلس، و دعا المغیره و الشهود. فتقدم أبو بکره. فقال له: أ رأیته بین فخذیها، قال: نعم و اللّه، لکأنی أنظر إلى تشریم/ جدریّ بفخذیها. فقال له المغیره: لقد ألطفت النظر. فقال له: لم آل أن أثبت ما یخزیک اللّه به؟ فقال له عمر: لا و اللّه حتى تشهد لقد رأیته یلج فیه کما یلج المرود فی المکحله. فقال: نعم أشهد على ذلک. فقال له: اذهب عنک مغیره، ذهب ربعک. ثم دعا نافعا فقال له: علام تشهد؟ قال: على مثل شهاده أبی بکره. قال: لا، حتى تشهد أنه کان یلج فیه ولوج المرود فی المکحله. فقال: نعم حتى بلغ قذذه. فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب نصفک. ثم دعا الثالث. فقال: علام تشهد؟ فقال: على مثل شهاده صاحبیّ. فقال له علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: اذهب عنک مغیره، ذهب ثلاثه أرباعک. قال: حتى مکث یبکی إلى المهاجرین، فبکوا. و بکى إلى أمهات المؤمنین، حتى بکین معه، و حتى لا یجالس هؤلاء الثلاثه أحد من أهل المدینه. قال: ثم کتب إلى زیاد، فقدم على عمر. فلما رآه جلس له فی المسجد، و اجتمع إلیه رءوس المهاجرین و الأنصار. قال المغیره: و معی کلمه قد رفعتها لأکلم القوم. قال: فلما رآه عمر مقبلا قال: إنی لأرى رجلا لن یخزی اللّه على لسانه رجلا من المهاجرین. قال أبو زید: و حدّثنا عفان، قال: حدّثنا السّریّ بن یحیى، قال: حدّثنا عبد الکریم بن رشید، عن أبی عثمان النهدیّ، قال: لما شهد عند عمر الشاهد الأوّل على المغیره، تغیر لذلک لون عمر. ثم جاء آخر فشهد، فانکسر لذلک انکسارا شدیدا. ثم جاء رجل شابّ یخطر بین یدیه، فرفع/ عمر رأسه إلیه، و قال له: ما عندک یا سلح العقاب. و صاح أبو عثمان صیحه تحکی صیحه عمر. قال عبد الکریم: لقد کدت أن یغشى علیّ. و قال آخرون: قال المغیره: فقمت إلى زیاد، فقلت له: لا مخبأ لعطر بعد عروس. ثم قلت: یا زیاد، اذکر اللّه، و اذکر موقف یوم القیامه؛ فإن اللّه و کتابه و رسوله و أمیر المؤمنین قد حقنوا دمی، إلا أن تتجاوز إلى ما لم تر ما رأیت، فلا یحملک شر منظر رأیته على أن تتجاوزه إلى ما لم تر، فو اللّه لو کنت بین بطنی و بطنها ما رأیت أین سلک ذکری منها. قال: فترنقت عیناه، و احمرّ وجهه، و قال: یا أمیر المؤمنین، أما أن أحقّ ما حق القوم فلیس ذلک عندی؛ و لکنی رأیت مجلسا قبیحا، و سمعت نفسا حثیثا و انبهارا، و رأیته متبطّنها. فقال له: أ رأیته یدخله کالمیل فی المکحله. فقال: لا. و قال غیر هؤلاء: إن زیادا قال له:/ رأیته رافعا برجلیها، و رأیت خصیتیه تتردّدان بین فخذیها، و رأیت حفزا شدیدا، و سمعت نفسا عالیا. فقال له: أ رأیته یدخله و یخرجه کالمیل فی المکحله؟ فقال: لا. فقال عمر: اللّه أکبر. قم إلیهم فاضربهم. فقام إلى أبی بکره، فضربه ثمانین، و ضرب الباقین، و أعجبه قول زیاد، و درأ عن المغیره الرجم. فقال أبو بکره بعد أن ضرب: فإنی أشهد أن المغیره فعل کذا و کذا. فهم عمر بضربه، فقال له علیّ علیه السّلام: إن ضربته رجمت صاحبک. و نهاه عن ذلک. قال: یعنی أنه إن ضربه جعل شهادته بشهادتین، فوجب بذلک الرجم على المغیره. قال: و استتاب عمر أبا بکره. فقال: إنما تستتیبنی لتقبل شهادتی. قال: أجل. قال: لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا. قال: فلما ضربوا الحدّ/ قال المغیره: اللّه أکبر، الحمد اللّه الذی أخزاکم. فقال له عمر: اسکت أخزى اللّه مکانا رأوک فیه قال: و أقام أبو بکره على قوله، و کان یقول: و اللّه ما أنسى رقط فخذیها. قال: و تاب الاثنان، فقبلت شهادتهما. قال: و کان أبو بکره بعد ذلک إذا دعی إلى شهاده یقول: اطلب غیری، فإن زیادا قد أفسد علیّ شهادتی. قال أبو زید: و حدّثنی سلیمان بن داود بن علیّ، قال: حدّثنی إبراهیم بن سعد، عن أبیه، عن جدّه، قال: لما ضرب أبو بکره أمرت أمه بشاه فذبحت، و جعلت جلدها على ظهره. قال: فکان أبی یقول: ما ذلک ذاک إلا من ضرب شدید. حدّثنا ابن عمار و الجوهریّ قالا: حدّثنا عمر بن شبه قال: حدّثنا علیّ بن محمد، عن یحیى بن زکریا، عن مجالد، عن الشعبیّ، قال: کانت أم جمیل بنت عمر، التی رمی بها المغیره بن شعبه بالکوفه، تختلف إلى المغیره فی حوائجها، فیقضیها لها. قال: و واقفت عمر بالموسم و المغیره هناک، فقال له عمر: أ تعرف هذه؟ قال: نعم؛ هذه أم کلثوم بنت علیّ. فقال: له عمر: أ نتجاهل علیّ؟ و اللّه ما أظن أبا بکره کذب علیک، و ما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجاره من السماء. حدّثنی أحمد بن الجعد، قال: حدّثنا محمد بن عباد، قال: حدّثنا سفیان بن عیینه، عن عمرو بن دینار، عن أبی جعفر، قال: قال علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: لئن لم ینته المغیره لأتبعنه أحجاره. و قال غیره: لئن أخذت المغیره لأتبعنه أحجاره.) و همچنین السقیفه و الفدک للجوهری، صفحات ۹۵ ۹۰ (حدثنی عمر بن شبه، عن علی بن محمد، عن قتاده، قال: کان المغیره بن شعبه – وهو أمیر البصره – یختلف الى امرأه من ثقیف، یقال لها: الرقطاء، فلقیه أبو بکره یوما فقال له: این ترید قا: أذکروا آل فلان، فأخذ بتلابیبه وقال: إن الأمیر یزار ولا یزور. وکانت المرأه التی یأتیها جاره لأبی بکره فقال: فبینا أبو بکره فی غرفه له مع أخیوه، نافع، وزیاد ورجل آخر یقال له: شبل بن معبد، وکانت غرفه جارته تلک محاذیه غرفه أبی بکره فضربت الریح باب غرفه المرأه، ففتحته، فنظر القوم فإذا هم بالمغیره ینکحها، فقال أبو بکره: هذه بلیه قد ابتلیتم بها، فانظروا، فنظروا حتى أثبتوا، فنزل أبو بکره، فجلس حتى خرج علیه المغیره، من بیت المرأه، فقال له أبو بکره: إنه قد کان من أمرک ما قد علمت، فاعتزلنا، فذهب المغیره وجاء لیصلی بالناس الظهر، فمنعه أبو بکره وقال: لا والله لا تصلی بنا، وقد فعلت ما فعلت، فقال الناس: دعوه فلیصل، انه الأمیر واکتبوا الى عمر، فکتبوا إلیه، فورد کتابه أن یقدموا علیه جمیعا، المغیره والشهود. فبعث عمر بأبی موسى، وعزم علیه ألا یضع کتابه من یده حتى یرحل المغیره، فخرج أبو موسى حتى صلى صلاه الغداه بظهر المربد وأقبل انسان فدخل على المغیره، فقال: انی رأیت أبا موسى قد دخل المسجد الغداه، وعلیه برنس، وها هو فی جانب المسجد، فقال المغیره: إنه لم یأت زائرا ولا تاجرا. وجاء أبو موسى حتى دخل على المغیره ومعه صحیفه ملء یده فلما رآه قال: أمیر فأعطاه أبو موسى الکتاب، فلما ذهب یتحرک عن سریره قال له: مکانک تجهز ثلاثا. وقال آخرون: إن أبا موسى أمره أن یرحل من وقته، فقال: المغیره: قد علمت ما وجهت له، فألا تقدمت وصلیت، فقال: ما أنا وأنت فی هذا الأمر إلا سواء، فقال المغیره: إنی أحب أن أقیم ثلاثا لأتجهز. فقال أبو موسى: قد عزم أمیر المؤمنین ألا اضع عهدی من یدی، إذ قرأته حتى ارحلک إلیه، قال: ان شئت شفعتنی، وأبررت قسم أمیر المؤمنین بأن تؤجلنی الى الظهر، وتمسک الکتاب فی یدک. فلقد رئی أبو موسى مقبلا ومدبرا، وإن الکتاب فی یده معل بخیط، فتجهز المغیره، وبعث الى أبی موسى بعقیله، جاریه عربیه من سبی الیمامه، من بنی حنفیه، ویقال: آنهامولده الطائف، ومعها خادم، وسار المغیره حین صلى الظهر، حتى قدم على عمر. قال أبو زید عمر بن شبه: فجلس له عمر ودعا به وبالشهود، فتقدم أبو بکره فقال: أرأیته بین فخذیها ؟ قال: نعم، والله، لکأنی أنظر الى تشریم جدری بفخذیها، قال المغیره: لقد ألطفت النظر، قال أبو بکره: لم آل أن اثبت ما یخزیک الله به، فقال عمر: لا والله حت تشهد. لقد رأیته یلج فیها کما یلج المرود فی المکحله، قال: نعم أشهد على ذلک، فقال عمر: اذهب عنک مغیره، ذهب ربعک. ثم دعا نافعا فقال: علام تشهد ؟ قال: على مثل شهاده أبی بکره، فقال عمر: لا حتى تشهد إنک رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحله، نعم: حتى بلغ قذذه فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب نصفک، ثم دعا الثالث، وهو شبل بن معبد فقال، علام تشهد ؟ قال: على مثل شادتی صاحبی، فقال: اذهب عنک مغیره، ذهب ثلاثه ارباعک. قال: فجعل المغیره یبکی الى المهاجرین، وبکى الى امهات المؤمنین حتى بکین معه، قالک ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس، فأمر عمر ان ینحی الشهود الثلاثه / وألا یجالسهم أحد من أهل المدینه، وانتظر قدوم زیاد، فلما قدم جلس فی المسجد، واجتمع رؤوس المهاجرین والأنصار. قال المغیره: وکنت قد أعددت کلمه أقولها، فلما رأى عمر زیادا مقبلا، قال: انی لأرى رجلا لن یخزی الله على لسانه رجلا من المهاجرین. وفی حدیث أبی زید عمر بن شبه، عن السری، عن عبد الکریم بن رشید، عن أبی عثمان الهندی، انه لما شهد الشاهد الأول عند عمر تغیر الثالث لذلک لون عمر، ثم جاء الثانی فشهد، فانکسر لذلک انکسارا شدیدا، ثم جاء فشهد، فکأن الرماد نثر على وجه عمر فلما جاء زیاد، جاء شاب یخطر بیدیه، فرفع عمر رأسه إلیه، وقال: ما عندک أنت یا سلح العقاب، وصاح أبو عثمان الهندی، صیحه تحکی صیحه عمر، قال عبد الکریم بن رشید: لقد کدت أن یغشى علی لصیحته. فکان المغیره یحدث، قال: فقمت الى الزیاد فقلت لا مخبأ لعطر بعد عروس یا زیاد، اذکرک الله، واذکرک موقف القیامه وکتابه ورسوله، ان تتجاوز الى ما لم تر، ثم صمت، یا أمیر المؤمنین ان هؤلاء قد احتقروا دمی فالله الله فی دمی، قال: فتدفقت عینا زیاد، واحمر وجهه وقال: یا أمیر المؤمنین، أما ان أحق ما حق القوم، فلیس عندی ولکنی رأیت مجلسا قبیحا، وسمعت نفسا حثیثا، وانتهارا، ورأیته متبطنها، فقال عمر: أرأیته یدخل ویخرج کالمیل فی المکحله ؟ قال: لا. وروی انه قال: رأیته رافعا برجلیها، ورأیت خصیتیه مترددتین بین قذذه فخذیها، وسمعت حفزا شدیدا، وسمعت نفسا عالیا، فقال عمر: أرأیته یدخله ویخرجه کالمیل فی المکحله ؟ قال: لا. فقال عمر: الله اکبر. قم یا مغیره إلیهم فاضربهم، فجاء المغیره الى ابی بکره فضربه ثمانین وضرب الباقین. وروى قوم أن الضارب لهم الحد لم یکن المغیره، وأعجب عمر قول زیاد، ودرأ الحد عن المغیره، فقال أبو بکره بعد ان ضرب: أشهد ان المغیره فعل کذا وکذا، فهم عمر بضربه فقال له علی (علیه السلام): ان ضربته رجمت صاحبک، ونهاه عن ذلک. فاستتاب عمر، أبا بکره فقال: انما تستتیبنی لتقبل شهادتی، قال: أجل، قال: فإنی لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا، قال: فلما ضربوا الحد قال المغیره: الله اکبر، الحمد لله الذی أخزاکم، فقال عمر: اسکت أخزى الله مکانا رأوک فیه. وأقام أبو بکره على قوله، وکان یقول: والله ما أنسى قط فخذیها، وتاب الاثنان فقبل شهادتهما، وکان أبو بکره بعد ذلک إذا طلب إلى شهاده قال: اطلبوا غیری، فإن زیادا أفسد علی شهادتی. وکانت الرقطاء التی رمی المغیره تختلف إلیه فی أیام امارته الکوفه، فی خلافه معاویه فی حوائجها فیقضها لها.)

[۲۳] تاریخ الإسلام لذهبی، جلد ۴، صفحه ۱۲۱ (وَعَنِ ابْنِ سِیرِینَ قَالَ: کَانَ یَقُولُ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ: غَضِبَ عَلَیْکَ اللَّهُ کَمَا غَضِبَ عُمَرُ عَلَى الْمُغِیرَهَ، عزله عن البصره فولّاه الکوفه.) و همچنین اسدالغابه، جلد ۵، صفحه ۲۳۸ (و ولاه عمر بْن الخطاب البصره، و لم یزل علیها حَتَّى شهد عَلَیْهِ بالزنا، فعزله، ثُمَّ ولاه الکوفه فلم یزل عَلَیْها حَتَّى قتل عمر) و همچنین الإصابه فی التمییز الصحابه، جلد ۶ ، صفحه ۱۵۷ (فیقول: إن للمغیره عند عمر منزله، إنه لیدخل علیه فی ساعه لا یدخل فیها أحد)