حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۵ دی ۱۴۰۳ در مسجد گیاهی تهران به ادامه سخنرانی با موضوع “از عالم محبّت” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض بندگی به محضر حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسه گذشته
جلسه گذشته عرض کردیم که یکی از نیازهای اساسی ما انسانها، دوگانهی دوست داشتن و دوست داشته شدن است، ما بشدّت به این موضوع نیاز داریم که همزمان دوست بداریم و دوست داشته شویم، و این موضوع هم متعلَّق لازم دارد، یعنی انسان نمیتواند همینطوری عاشق باشد، باید عاشق چیزی یا کسی باشد؛ کمااینکه فکر کردن متعلَّق میخواهد، اگر کسی فکر میکند، درواقع دارد به چیزی یا کسی یا کاری فکر میکند، اصطلاحاً «طرف» میخواهد.
ما نیاز داریم که دوست بداریم و دوست داشته شویم، و این دوست داشتن و دوست داشته شدن، موتور محرّک ماست، و کمال این موضوع هم در دو طرفه بودنِ آن است.
جدا از اینکه این یک بحث دینی است، که هست و به آن میپردازیم، این نیاز ماست، برای همین هم ادبیات مشترک انسانهاست، در هر ادبیات و هر زبان و هر لهجه و هر قومی، ادبیات حبّ شدید یا عشق جاری و ساری است، این کتب از فارسی به زبانهای دیگر، و از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه میشوند، همه متوجّه میشوند، ژانری از تولیدات سینمایی است، پرطرفدار است. حال به جزئیات و احیاناً آلودگیهای آن کاری ندارم، اما اصل آن مورد پسند همهی عالم است، همهی انسانها یک صحنهی حبّ شدید… ادبیات دینی «حبّ شدید» میگوید و در ادبیات ملل به آن «عشق» میگویند… این موضوع قابل فهم است؛ حتّی اگر انسان زبان طرف روبرو را نفهمد و فقط تصویر آن را ببیند، قابل فهم است، و این نیازِ سلول سلولِ ماست و ما به آن احتیاج داریم.
برنامهای میتواند برنامهی دینی یک انسان باشد که تکلیف این موضوع را معلوم کرده باشد، انسان را از این محبّتِ دو طرفه سیراب کرده باشد، که انسان هم در اوج دوست بدارد و هم در اوج دوست داشته بشود؛ وگرنه از تازگی خواهد افتاد و بوی نا میگیرید و حرف جدیدتری میآید و جای آن را میگیرد.
نیاز انسان به حبّ
اگر ما بخواهیم روزگار خودمان را یک رصد و واکاوی و آسیبشناسی کنیم، میبینیم اتفاقاً بسیاری از دردها و گرفتاریها و بیماریها از کمبود محبّت است، رونق تراپیستها و رونق کار روانشناسان از آن ضعفی است که ما در محبّت احساس میکنیم، بخش زیادی از موضوع اینجاست.
انسانی که از نظر محبّت سیراب است، پشت او گرم است و دل او آرام است، با دلی آرام و قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار… این برای آدمی است که از محبّت سیراب است، وگرنه نه دل آرام است و نه قلب مطمئن است و نه ضمیر امیدوار است، بلکه ناامیدِ مضطربِ در تلاطم است، اعتماد به نفس ندارد.
همانطور که عرض کردیم در ادعیهی ما مکرر به این موضوع توجّه شده است، مثلاً در زیارت امین الله عرض میکنیم: «مُحِبَّهً لِصَفْوَهِ أَوْلِیائِکَ» خدایا! مرا محبّ برجستهترین و بهترین اولیاء و یارانت قرار بده، «وَ مَحْبُوبَهً فِی أَرْضِکَ وَسَمائِکَ» مرا در آسمان و زمین محبوب قرار بده.
این امر بصورت یکطرفه کافی و کامل نیست.
فعلاً من نمیخواهم وارد ادبیات کاملِ دینیِ این موضوع شوم، برای اینکه باید اصل این موضوع واکاوی شود، وگرنه وقتی به آنجا برسیم عرض میکنیم که اصلاً بلکه اصل بر این است که ما محبوب باشیم و اندکی هم دوست بداریم. در ادبیات دینی اگر حواس ما جمع باشد، بیشتر از اینکه دوست بداریم، دوست داشته میشویم.
ما برای دوست داشته شدنمان که هزینهای نمیکنیم، ولی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای دوست داشتن ما هزینهی سنگینی کردند.
ای مردم! ای مؤمنین! «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ»،[۴] اگر کسی از شما، از دین خود برگردد، «فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ» خدا گروهی را میفرستد که «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند؛ بنابراین اینها پای کار هستند.
عرض کردیم که از عوارض ذاتیِ ظاهریِ واضحِ محبّت، ایثارگری است.
رابطهی صفات برجستهی انسانی و حبّ
اگر ما میخواهیم یک انسان با صفات برجستهی انسانی باشیم، بدو امر اگر همهی ما فکر کنیم میبینیم که اوصافِ حمیده مهم هستند، یعنی کسی نمیگوید ایثار و فداکاری بد است، در ادبیات دنیا، مؤمن و غیرمؤمن، ملحد و غیرملحد… قهرمانان آن، اندکی از این اوصاف دارند. یعنی قهرمان یک داستان اینطور نیست که یک شخصیت خسیسِ از خود راضیِ… باشد.
اگر محبّتی باشد، اوصاف با حبّ آسان بدست میآید، اگر حبّ باشد، راحت ایثار بدست میآید، بلکه التماس میکند که اجازه بده من ایثار کنم.
ادبیات شهادت در راه عشق
ادبیات شهادت در راه عشق هم جزو ادبیات مشهور ملل است، یا همان کشته شدن در راه محبوب.
به این موضوع کاری ندارم که ممکن است مصداق محبوبها بالا و پایین باشد، یا کسی چیزی را به اشتباه دوست بدارد و بعداً از این موضوع پشیمان شود. حتّی آلوده به هوسی است، بلکه درآوردنِ ادای محبّت برای شکار یک جسم یا تصرّف یک بدن است، حتّی او هم بعضی از ذاتیات ظاهری عشق را دارد.
چرا این موضوع اینقدر گسترده است؟ چون نیاز بشر است، آنقدر که شبیه یک امر غریزی است، لذا کنار آن غریزهی جسمی قرار میگیرد، به یکدیگر مدد میرسانند؛ میل است، خواسته است، اشتهاست.
موتور محرّک ما برای اینکه ما به سمت کمالات تغییر کنیم و اوصاف ما طوری بشود که خودمان بعد از چند سال حسّ پشیمانی نداشته باشیم.
پشیمانی از انتخابها
همانطور که میدانید یکی از گرفتاریهای ما این است که انتخابی میکنیم که یا بزودی یا بعد از اندکی یا بعد از سالی یا بعد از چند سالی، پشیمان میشویم.
شما از ابتدای زندگی خودتان نگاه کنید، چه تصمیماتی گرفتید و بعداً پشیمان شدید؟ یعنی میبینید این آن چیزی که میخواستم نبود.
برهان حضرت ابراهیم علیه السلام خیلی عالی است، رفت و دید قومی مثلاً ماه یا خورشید میپرستند. واضح است که پرستیدن بالاتر از حبّ است، گفت: «هَذَا رَبِّی هَذَا»،[۵] اما «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ»، این به درد نمیخورد، من پشیمان شدم!
وقتی بلند فرمود که من پشیمان شدم، ماهپرستها و خورشیدپرستها یکدیگر را نگاه کردند و به این نتیجه رسیدند که او حق دارد!
بعضیها اینجا بحث کردهاند که چرا حضرت ابراهیم علیه السلام اینطور استدلال کرده است؟
وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: «لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ»، سلول سلولِ آن دیگریها هم گفتند ما هم دوست نداریم! این چه خدایی است که افول میکند؟ افولکننده ارزش عشق ندارد که بخواهد بعداً به عبودیت منتهی شود!
تصمیمهای ما هم همینطور است، چقدر از این تصمیمهای ما اینطور است؟ چقدر ما حاجت داریم و به درِ خانهی امام رضا علیه السلام میرویم و میگوییم من این حاجت را میخواهم! بعد میگوییم چرا حضرت جواب مرا نمیدهند؟
یک سال بعد میبینید خود آن شخص میگوید من چه احمقی بودم!
پس سال گذشته توقع داشتی امام رضا علیه السلام به تو چه چیزی بدهد؟
البته خدای متعال رحم کرده است که ائمهی ما اعقل عقلا و حکیمترین حکیمان هستند و هر چه ما بگوییم را قبول نمیکنند، چون بعداً میفهمیم که بعضی از حاجات ما شبیه نفرین بوده است.
من کنار کعبه بودم و دیدم طرف دور هفتم طواف میگفت «اللَّهُمَّ احشُرنِی مَعَ عُمَر»! نگاهی به او کردم و دیدم عرق صورت او را فرا گرفته است… چیزی نگفتم…
خیلی از حاجات ما هم همینطور است، پرده خانه خدا را محکم رفته است و فریاد میزند… اگر بعداً همین شخص را روشن کنید، از او فرار میکند!
ممکن است من هم اینطور باشم، خیلی از خواستههای ما اینطور است، خیلی از انتخابهای ما اینطور است.
کسانی که درسخوان و درگیر انتخاب رشته بعد از کنکور بودند، این موضوع را میدانند…
چند شب قبل کسی آمده بود و میگفت من دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران هستم، اما میخواهم فلان رشته را بخوانم.
یعنی حتماً درسخوان و نخبه بوده است، حتماً حافظه و توان و استعداد و پشتکار خوب داشته است، اما متوجه شده است که من به درد این کار نمیخورم!
آیا نمیشد زودتر متوجه شود؟ آدمیزاد همینطور است!
خیلی از آن چیزهایی که خیلی دوست دارد… البته شخص دیگری همان رشته را میخواند و متوجه میشود که عجب انتخاب خوبی کرده است، در نهایت به مردم هم خدمت میکند؛ هم احترام اجتماعی و وقار او سر جای خود است، هم خدمت میکند؛ از آنطرف هم کسی میگوید این رشته را نمیپسندم.
خیلی از انتخابهای ما اینطور است.
حال اگر بر سر موضوع حبّ برویم، خیلی از چیزهایی که ما خیلی دوست داریم، اگر زمانی بگذرد، میبینیم حال ما از آن بهم میخورد.
معمولاً ازدواجها بخاطر اینکه با خود «مسئولیتپذیری» همراه دارد، پایبندی خیلی بیشتری از خیلی از این عشقهای کوتاه دارد، چون زیر یک سقف میروند و نسبت به یکدیگر تعهداتی دارند، جدا شدنشان دادگاه میخواهد، یعنی به نسبت خیلی حساب و کتاب دارد.
در این انتخابهای ما خیلی پشیمانی دارد، چرا؟ چون بعد از مدّتی میبینیم این آن چیزی که فکر میکردم نیست، من به دنبال چیز دیگری بودم. این جواب من نیست، این جگر تشنهی مرا سیراب نمیکند، این آن خواستهی من نیست، این سهم من از دنیا نیست، نمیتوانیم با هم زندگی کنیم، من چیز دیگری میخواستم، من به دنبال چیز دیگری بودم.
عشقِ خدای متعال به بندگان
اتفاقاً دین هم همین را میگوید، اگر کسی روی این موضوع کامل تمرکز کند و بعد بگوییم در بین ادیان یک اسلامی هست که میگوید «هَلِ اَلدِّینُ إِلاَّ اَلْحُبُّ»؟[۶] میگوید اصلاً من آمدهام که این حبّ را درست کنم.
میفهمد که این دین به دنبال همان جواب است، چون اصلاً هر کسی چنین ادعایی نمیکند. دین ما دین محبّت است، همهی انبیاء گذشته پیغمبر ما هم هستند، منتها پیغمبر ارشد عالم و صدر خلائق، رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم الحمدلله هم آقای آنها و هم پیامبر و امام ماست، میفرماید دین فقط حبّ است، حضرت ابراهیم علیه السلام هم میفرماید: «لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ».
دین فقط حبّ است، اما حبّ به چه چیزی و حبّ به چه کسی؟
یعنی خیلی به خودش مطمئن بوده است که چنین فرمایشی را فرموده است؛ و اگر شما چیزی و کسی را پیدا کردید که ارزش محبّت او به صورت دو طرفه، بالاتر از آن چیزی بود که دین گفته است، به دنبال همان بروید. برای همین است که میگویم خیلی به خود مطمئن بوده است که چنین فرموده است که «هَلِ اَلدِّینُ إِلاَّ اَلْحُبُّ»؟
و این هم یک جملهی جدید نیست، این روایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است که برای هزار و سیصد و پنجاه سال قبل است.
همهی دین «محبّت» است.
ما یک تشنگی شدیدی نسبت به دو چیز داریم، اینکه دوست بداریم و دوست داشته شویم. هر کدام از این دو که نباشد، کار لنگ میزند.
چه کسی میتواند این دو موضوع را تنظیم کند؟ او امام و پیغمبر شماست.
کانت و دکارت و اکهارت و فلوطین و هر شخص دیگری که توانست این موضوع را بهتر حل کند، قبول کنید او پیغمبر شماست، بروید و با او خوشبخت باشید.
دین آمده است که این موضوع را حل کند، خودش میداند ما چقدر تشنهی محبّت دو طرفه هستیم. اگر توجّه کنید، در دین، اول حبّ اوست، بعد حبّ ما.
ان شاء الله خدای متعال علامه طباطبایی را رحمت کند، آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»[۷] در مورد چیست؟ در مورد لیله المبیت. ماجرای لیله المبیت چیست؟ اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید مخفیانه به مدینه برود که آنجا حکومت تشکیل دهد. کفار مکّه اجازه نمیدهند، باید این امر مخفیانه صورت بگیرد، ولی مشکلی وجود دارد، اگر اعلام کند، امانتها را میدهد، اما اگر برود شاید یک مشکل امنیتی پیدا کند و آن این باشد که شاید آنها اجازه ندهند؛ اگر اعلام نکند، چطور امانتها را بدهد؟
حتّی فرزندان رؤسای بتپرستها هم، پدران خود را دزد میدانستند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را امین میدانستند. اصلاً این موضوع علامتِ حقانیتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در شعب ابی طالب هم هست، وقتی در محاصره اقتصادی هم هست، هنوز «امین» است. اجازه نمیدهند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نان بخورد ولی هنوز امین است! یعنی برای دشمنان خود هم امین است.
حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: اگر قاتلِ پدرم، شمشیری که با آن پدرم را کشته است را به من امانت دهد، من آن شمشیر را به او برمیگردانم.
شما چنین چیزی را در کدام افسانهای شنیدهاید؟ در کدام ادّعایی چنین چیزی شنیدهاید؟
این موضوع در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد، بتپرستها امانت خود را به دستِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داده بودند، بعد همین پیامبر را محاصره اقتصادی کرده بودند!
اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست بصورت مخفیانه برود، باید امانتها را به چه کسی میسپرد؟ باید امانتها را به دست کسی میسپرد که در امانتداری مانند خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشد، بلکه خودِ پیامبر باشد.
ثانیاً وقتی مردم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در خیابان میدیدند، میگفتند پس حتماً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مدینه است، اصلاً امکان ندارد به جایی برود و علی را با خودش نبرد، چون این دو نفر برای یکدیگر جان میدهند، علی نفس اوست و او نفس علی.
لذا فرمود: علی جان! به خیابان برو کمی در خیابان باش، بعد بیا و در بستر من بخواب؛ اگر زنده ماندی امانتها را بده، اگر زنده نماندی هم به خانه میآیند و میبینند امانات موجود است.
نظر تو چیست؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: وقتی شما دستور بدهید که من خودم را فدای شما کنم، من افتخار میکنم.
اصلاً تمام فضائلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ارتباط با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینید، در همهی آنها حبّ شدید یا عشق است، اگر نبود که اصلاً یک قصهی بیروح بود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفتند، مردم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در خیابان دیدند و گفتند پس پیامبر نرفته است، پیامبر هر جایی باشد همین اطراف است، برای اینکه علی نرفته است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفت و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مضروب شد و چند روز بعد، پس از برگرداندنِ امانتها روی بام کعبه رفت و فرمود: امانت همه را برگرداندم، اگر کسی مدّعی است که امانتی نزد ما دارد، بیاید و اعلام کند.
یعنی درواقع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از همه اقرار گرفت.
خدای متعال میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»، پایان آیه میفرماید: «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
یک نفر جان خود را در راه خدا، به خدا فروخت، یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در بستر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خوابید، «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» برای چیست؟ خدای متعال نسبت به بندگان خود خیلی مهربان است.
ان شاء الله خدای متعال علامه طباطبایی را رحمت کند، میگوید: خدای متعال خیلی بندگان خود را دوست دارد که حبیب خودش علی را اینطور به خطر انداخت. خدای متعال بخاطر محبّتی که به ما دارد، جانِ عزیز خودش را، جان برترین خلق را به زحمت و خطر انداخت، «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
صدیقه طاهره سلام الله علیها همان کار را چند روز بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انجام داد، آیهای که برای مردم خواند، این آیه بود: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»،[۸] آنقدر شما را دوست داشت که «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ» تحمّل نداشت به کسی سختی برسد، «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ» پیغمبر با اینکه زاهد بود برای نجات و هدایت شما حرص میزد، «بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ».
بعد وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خواست مثال بزند، فرمود: هر وقت که آتش جنگ گرم میشد، برادر خود علی را سپر شما میکرد، شما را دوست داشت.
دین بر اساس حبّ است
این دین بر اساس حبّ است، و موتور محرّک ما هم حبّ است، آن هم حبّ دو طرفه، هم دوست بداریم و هم دوست داشته شویم.
تمام دین را بر این اساس درست کرده است.
لذا بحث این نیست که اگر صبح برای نماز بلند نشوید، عصبانی میشوم و شما را مجازات میکنم. اگر او را دوست نمیدارید، دین ندارید.
اگر انسانی با محبوبی قراری بگذارد، اگر آن محبوب ارزشِ محبّت داشته باشد، خواب نمیماند.
زمانی به استادمان عرض کردم، گاهی شما شب دیر میخوابید، سحر چطور بیدار میشوید؟ فرمود: روح بیدار میکند! اگر روح تشنه باشد و شوق و نیاز داشته باشد و به محبوب دسترسی پیدا کرده باشد، روح انسان را بیدار میکند.
ادبیات عبادت برای گناه و توبه، برای بیچارههایی مثل من است، یعنی هنوز از مرحله پرت هستم، بیرون از مرحله هستم. گناه کردهام و الآن میخواهم توبه کنم و برگردم.
ان شاء الله خدای متعال به ما محبّت بچشاند.
آنجاهایی از دین که خیلی محکم گرفتهایم، همانجاهایی است که قدری محبّت چشیدهایم. واضحترین قسمت «اربعین» است، که انسان با پای تاولزده و تنِ عرقکرده و خسته، لحظهی اولی که گنبدِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را میبیند، که انسانها یک به یک میشکند، انسان قدری راه رفته است و اندکی در راه محبوب، ولو اینکه خیلی خالص هم نبوده است، اما بالاخره این تن را برای محبوب خسته کرده است، وقتی تن خسته میشود، وقتی انسان دو گام در راه محبوب برمیدارد، ولو اینکه من محبوب را کم دوست دارم… انسان آن کسی را دوست دارد که دائم به او فکر میکند، انسان آن چیزی را میپسندد که دائم از آن حرف میزند، اگر راست بگوید که خیلی او را دوست دارد، «هر چه گفتیم جز حکایت دوست *** در همه عمر از آن پشیمانیم»، واقعاً ابراز پشیمانی میکند.
عدّهای از محبّتها و عشقهای قبلی خود پشیمان هستند، عدّهای از اینکه من دیر به تو رسیدم…
اگر زهیر را در کربلا نگاه کنید، بال بال میزند، چون میگوید: من دیر به تو رسیدم. عاشقانهترین جملات کربلا برای زهیر است؛ اگر مرا بکشند و بسوزانند و زنده کنند و بکشند و بسوزانند و دوباره زنده کنند و بکشند و بسوزانند، در یک نقلی هفتاد مرتبه، در یک نقلی هزار مرتبه، من دست از تو برنمیدارم.
نوع بنیبشر کمبود محبّت دارند، گنهکار کمبود محبّت دارد، وگرنه انسان خواستهی محبوب خود را براحتی انجام میدهد و آن چیزی که محبوب انسان مخالف آن است را براحتی کنار میگذارد. حتّی برای محبوبهای کوچکتر.
اگر من بدانم میوهای را به خانه ببرم، حال خانوادهام بد میشود، قطعاً آن میوه را نمیخرم؛ آن هم براحتی! و اگر بدانم چیزی را دوست دارد، براحتی تلاش میکنم که آن را تهیه کنم.
تازه این حبّ یک حبّ کوچک است، قدم اوّل برای آن حبّ اصلی است.
روضه و توسّل
این بیت را از «ابن یتیم بحرینی» میخوانم، ببینید چقدر لطیف گفته است. میگوید اگر شما اهل عشق باشید و شما را بین در و دیوار ببرند و درب را هم آتش بزنند، به در لگد هم بزنند و فرزند تو سقط شود، کدامیک برای تو سختتر است؟
میگوید اگر انسان بیعشقی باشد درد تن او برای او سخت است، یا داغ فرزندش، چون به او تعلّق دارد، بعد به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطاب میکند و میگوید: اما درد شما از لگد به در نبود، از سقط فرزندتان نبود، از ضرب سیلی نبود، «وأشدُّ مِن هذا عَلَیکِ کآبَهً»، سختترین دردی که کشیدی «أن تَنظُریهِ مُلَبَّباً وَیَراکِ» این بود که دیدید دستهای علی را بستند، نه دردی که کشیدی؛ وقتی با علی چشم در چشم شدی، دیدی دستان او را بستهاند…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۵۴ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَهَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)
[۵] سوره مبارکه انعام، آیه ۷۶ (فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ)
[۶] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۱ (حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ هَلِ اَلدِّینُ إِلاَّ اَلْحُبُّ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّٰهُ .)
[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۰۷ (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)
[۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸ (لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ)
پاسخ دهید