حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲ بهمن ۱۴۰۳ در مسجد گیاهی تهران به ادامه سخنرانی با موضوع “از عالم محبّت” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
- مقدّمه
- مرور جلسه گذشته
- نتیجهی خطا در تطبیقِ محبوب
- دنیا نزدِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
- عشقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عمّار سلام الله علیها نسبت به هم
- مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم مکتبِ محبّتِ دو طرفه است
- وقتی محبّ و محبوب باشی
- عشق در ماجرای کربلا
- روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه بافضیلتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به محضر حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسه گذشته
در این جلسات موضوع بحث ما «از عالم محبّت» بود، ما به عنوان انسان یک نیازی داریم که دوست بداریم و دوست داشته شویم، این نیاز ماست، مانند عطش شدید که برای رفع آن در به در به دنبالِ آب گوارا میگردیم، این نفس ما در به در به دنبال شیء یا چیز یا کسی میگردد که او را دوست بدارد و او ما را دوست بدارد؛ و همانطور که بتپرست مسیر بندگی را اشتباه میرود، یعنی میفهمد معبودی میخواهد، میفهمد مقرّبی لازم دارد که او را نزدیک کند، اما اشتباه به دنبال سنگ و چوب و گِل و… میرود، یا «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»،[۴] یا هواپرستی میکند، حال چه بت بپرستد و چه هوا بپرستد، در مصداق اشتباه میکند؛ ما هم فراوان در تعیین مصداق محبوب و محبّمان اشتباه میکنیم.
نتیجهی خطا در تطبیقِ محبوب
یکی از جهاتی که جوانان در این روزگار، در به در به دنبال کسی میگردند که او را دوست بدارند و او آنها را دوست بدارند، و مدام اشتباه میکنند؛ درواقع این هم همان مسیر است، یعنی در تطبیق و تعیین مصداق آن نیاز اصیل خطا میرود، به سوءاستفاده و آلودگیهای جسمی و شهوات و… تبدیل میشود، دیگر از همهی حقیقتِ آن محبوب به یک چشم و ابرو و تیپ و… میرسد، بعد از مدّتی هم متوجّه میشود این شخص آن کسی که باید باشد نیست، بعد به دنبال چیزهای دیگر میرود، مدام تغییر میدهد، بلکه دیگر به چند مورد میرسد، بعداً به چیزی ضدّ خودش تبدیل میشود، کمااینکه بتپرستی به ضدّ بندگی تبدیل میشود.
اولین چیزی که این جوان از دست میدهد هم این است که بعداً حتّی در زمینهی مادّی بین یک زن و مرد، دیگر هرگز تجربهی یک زندگی طبیعی، که خدای متعال در آن محبّت را قرار داده است، نخواهد چشید. اگر ازدواج کند، چون ذهنیت و ارتکاز و تصمیمگیریها و تنوعطلبی او، دیگر به او اجازه نمیدهد که به محبّت عمیق برسد، یعنی محبّت او در لایهی اول، در حد چشم و ابروست.
این مسیر، خانمها را به موشهای آزمایشگاهی کاسبان زیبایی تبدیل میکند، به بلاگرهای و جراحان فرصتطلب فرصتی میدهند که اینها را تکه پاره کنند، تا بلکه کسانی اینها را بپسندند و جلوه بفروشند؛ اینطور اصلاً آن مسیر حبّ به گند کشیده میشود.
یعنی تقریباً شبیه ماجرای بتپرستی؛ چون آن هم در ابتدا میگوید «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى»،[۵] اول ادّعا این است که ما به این بتها کاری نداریم، میخواهیم اینها ما را به خدا نزدیک کنند؛ ولی خروجی رفتار بتپرست با بت، کثافت و وقاحت و بیاخلاقی و انحطاط است، شما تاریخ بتپرستی و اقوام مشرک را ببینید، خواهید دید که در آن انسانیت چقدر بیچاره است، انسان چقدر ذلیل و حقیر است. این هم دقیقاً همان است.
یعنی اگر یک نیاز اصیل در مسیر خودش نیفتد، به سوءاستفادهی سوءاستفادهچی تبدیل میشود، پسر یا دختری که سوءاستفادهگر است از جسم آن فرد، پزشکی که سوءاستفادهگر است تا از این کار پول دربیاورد، یا بلاگری که در این میان دلالی کند.
یعنی در نهایت به یک جامعهی غمگین میرسیم که در ظاهر بزک کرده است.
نوع طنزپردازان و رقاصان را ببینید، میبینید چه بسا ممکن است انسانهای افسردهای باشند. طرف طنزپرداز است اما خودکشی میکند! یعنی خود این شخص شاد نیست، همه چیز فیک است، همه چیز دروغ است، همه چیز لایه اول است، همه چیز تظاهر است.
کسی که ما را خلق کرد، همانطور که برای تشنگی ما آب قرار داد، برای عطش شدید روح ما، برای محبّ بودن و محبوب بودن هم مصادیقی قرار داد، و هر کسی به هر جایی رسیده است، از آنجایی رسیده است که در این موضوع، مصادیق را درست طی کرده است.
دو جلسهی قبل عرض کردیم، وقتی بسیاری از مسلمین در خیبر، از مقابل مرهب یهودی و تیراندازان او ترسیدند و فرار کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعنوان فرمانده کل قوا آسیبشناسی کرد و فرمود: «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ»،[۶] این شخص هم محبّ خوبی است «وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» و هم کاملاً محبوب است.
آن کسی که محبوب است، سیر است، نیازی به کسی ندارد.
دنیا نزدِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
لذا در روایات ما هست، احتمالاً این تمثیلی است که دنیا با همهی جلال و جمال خود، خودش را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرضه کرد، «یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی؛ أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ [تَشَوَّفْتِ] تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ؛ هَیْهَاتَ، غُرِّی غَیْرِی»،[۷] برای علی بن ابیطالبی که محبوب خداست… یک پلّه پایین بیایید، چون ما در دنیا زندگی میکنیم، برای علی بن ابیطالبی که محبوبِ حبیبهی خدا صدیقه طاهره سلام الله علیهاست، اصلاً دنیا چیست؟
کسی که هم در جهت محبّ بودن و هم در جهت محبوب بودن سیر است، دریای آرام است، موج ندارد، تلاطم ندارد، اضطراب ندارد.
کجا دیده شده است که بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مضطرب شد؟ وسط جنگ، در جایی که دویست هزار نفر مشغول جنگیدن با یکدیگر هستند، هر لحظه ممکن است از طرفی تیری برسد، اصلاً نمیتوانستند غذا بخورند، در حرکت نماز میخواندند، یا کمی شیر را با آب رقیق میکردند، یا کمی عسل در آب میریختند که طعم کوچکی بگیرد که ضعف نکنند. یک جام از این آبی که با کمی عسل مخلوط شده بود به حضرت دادند، همینکه حضرت این مایع را نوشید، فرمود: «إنَّ عَسَلَکَ لَطَائِفیّ»،[۸] عسلِ این آب برای طائف است!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در جنگ غرق نمیشود! موج که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمیگیرد! نه موجِ غم، نه موجِ استرس، نه موجِ اضطراب؛ به معنای واقعی سیر است، پُر است، وقتی پُر است صدا ندارد، اگر خالی باشد صدای او درمیآید؛ اما او سیر است، هم محبّ است، در محبّ بودن سیراب است، محبّ خداست، در عرصهی دنیا محبّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است، محبّ زهرای اطهر سلام الله علیها است؛ محبوب است، محبوب خداست، در عرصهی دنیا هم محبوب رسول خدا و زهرای اطهر سلام الله علیهماست.
لذا «لَا یَزِیدُنِی کَثْرَهُ النَّاسِ»[۹] اگر همهی مردم در لشکر من باشند بر عزّت من نیفزاید و «وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَهً» پراکنده شدنشان هم به وحشتم نیفکند، چون وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مرا دوست دارد، دیگر نیازی به دوست داشته شدن از طرف کسی ندارم. گرچه در مرحلهی قبل، محبّ او «الله» است، چیزی کم ندارد.
لذا شما در رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کجا میبینید که بگویند اضطراب داشتهاند؟ همیشه در آرامش محض هستند، و اگر کسی میخواهد به اینها نزدیک شود…
عشقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عمّار سلام الله علیها نسبت به هم
حال من یک نمونه بگویم، هزار عمّار فدای خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، و من هم فدای خاک پای عمّار سلام الله علیه. نمیخواهم عمّار را کوچک کنم، بلکه خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بزرگ است، خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به کعبه شرافت میدهد، «قَد شَرَّفَ اللهُ أرضً أنتَ سَاکِنُهَا» خدا زمینی که تو روی آن پا بگذاری شرافت میدهد.
عمّار مدام به میدان میرفت و میآمد، روز آخر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اجازه نداد به میدان برود، چند مرتبه اصرار کرد اما حضرت اجازه ندادند، در نهایت که در حال رفتن به میدان بود، حضرت از روی اسب پیاده شد و عمّار را در آغوش گرفت.
شما نگاه کنید، آیا در تاریخ مستی بالاتر از این شنیدهاید؟ من چه چیزی بخورم که از این بیشتر مست شوم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را در آغوش گرفت و فرمود: «نِعمَ أخُ کُنت» برادر خیلی خوبی بودی…
با چه چیزی میتوانید بیشتر از این مست شوید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انسان را در آغوش بگیرد و بفرماید که برادر خیلی خوبی بودی؟!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمّار را در آغوش گرفت و با یکدیگر گریه کردند، دیگر پاهای عمّار روی زمین نبود، لذا آن آرامش را پیدا کرد. دیگر سیر شده بود…
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که غیر از آن بزرگواران را به زبانمان نیاوریم و ذهن ما را غیر از آنها نگیرند…
عمّار به میدان رفت، از اینجا به بعد را با تحلیل میگویم، پیرمرد نود و دو ساله انگار که روی هوا راه میرود، جنگ کرد، فرمانده هم هست، در اوج لیلهالهریر تشنه شد، شاید روزه هم بود… اینها عجیب بودند، هم جعفر طیّار روزه شهید شده است… اینها چه کسانی بودند؟ با شمشیر جنگ میکردند و روزه هم میگرفتند، نقل شده است که وقتی مختار هم شمر را کشت، با زبان روزه آن ملعون را کشت.
عمّار انگار که روی ابرها راه میرفت، نزدیک غروب بود، تشنه شد، کاسهای به عمّار دادند، همینکه آن را را نوشید، گفت: الله اکبر!
گفتند: چه شده است؟
من این قسمت را به حساب عنایتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگذارم…
عمّار فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «آخِرَ زَادِکَ مِنَ اَلدُّنْیَا ضَیَاحٌ مِنْ لَبَنٍ»،[۱۰] آخرین چیزی که تو در این دنیا مینوشی شیر رقیق است.
همینکه نوشید گفت: این شیر رقیق است، پس شهادت من نزدیک است.
شاید از آن لحظهی وداع ساعاتی گذشته بود، در اوج درگیری هم بود، ولی کسی که غرق محبّتِ یک محبّ ارزشمند باشد، یعنی نه آن محبّی که امروز به او رسیده است، فردا از او خسته میشود…
این چیزهایی که ما در کافهها میخواهیم به اسم محبّ و محبوب به دنبال آن بگردیم، معلوم نیست حتّی یک هفته هم گارانتی داشته باشند.
آن چیزی که اصیل است، آن چیزی است که بهتر از آن نیاید؛ هم دوست بدارد و هم دوست داشته شود.
مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم مکتبِ محبّتِ دو طرفه است
اگر کسی به اینجا برسد تراپی لازم ندارد، کسی که از محبّتِ دو طرفه سیر است؛ همانطور که عرض کردم مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم مکتبِ محبّتِ دو طرفه است، ابداً اینطور نیست که بگوید فقط شما دوست بدار، ما معتقد هستیم، ما بیشتر از اینکه محبّ باشیم، محبوب هستیم.
چون اصلاً من چه کسی هستم که بخواهم دوست داشته باشم؟ اگر من بگویم شما را دوست دارم که چیزی به شما نمیرسد، از من که چیزی به کسی نمیرسد. ما در یک سطح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دوست داریم، در یک سطح خدای متعال را دوست داریم، در سطحی هم همسر و مادر و برادر و… خود را هم دوست داریم که اگر نگاه ما بصورت طولی درست باشد اینها هم میتوانند اصیل باشند، از آنطرف محبوب هم هستیم؛ آن محبوبیتِ ما مهمتر از محبّ بودن ماست، چون اصلاً من چه کسی هستم که بگویم محبّ هستم؟ اما از آنطرف ما محبوب هستیم.
کسی حضرت حجّت ارواحنا فداه را دیده بود، دیده بود که حضرت ناراحت هستند، علّت را از حضرت پرسیده بود، حضرت فرموده بودند: حواس فلانی به سلامتی خود نیست…
اگر ما بفهمیم امام زمان ارواحنا فداه چه عظیمی است، میبینید نسبت به یک شیعهی خود که حواس او به سلامتی خود نیست میگوید: اگر او زود از دنیا برود، نمیتواند وظایف خود را درست انجام بدهد، این شخص باید پروندهی خود را تکمیل کند، ما برنامهریزی کردهایم که او را نزد حضرت سجّاد علیه السلام در بهشت ببریم، الآن برنامهی این شیعه ناقص است و حواس او به خودش نیست.
بعد من میگویم در این هفته یک سلام به امام زمان ارواحنا فداه نکردهام، اما همهی توجّه او به من است! و اگر به غیر از این معتقد هستید، باید بروید و اعتقاد خودتان را درست کنید.
امام زمان ارواحنا فداه به من که از همه بدبختتر هستم، طوری توجّه دارد که حتّی یک لحظه هم از من غافل نیست، وای بحال شما که شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستید. مگر غیر از این اعتقاد دارید؟ کمااینکه حضرت حق اینطور است، آیا من یک لحظه از عنایتِ حضرت حق جلّ و أعلی بیرون میآیم؟ ما در قرآن کریم چند مرتبه «وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ»[۱۱] داریم؟ «لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرُ»،[۱۲] یک ذرّه از من دور نیست، کسی یک لحظه مانع نمیشود، «قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا»،[۱۳] و هزاران هزار جمله دیگر؛ یک لحظه ما را فراموش نمیکند، یک لحظه عنایت خود را برنمیدارد.
اگر من بدانم پشت من چنین گرم است که اصلاً تلاطم ندارم!
آدمی که صد میلیون کیلو طلا و پنج هزار میلیارد دلار پول دارد که با تغییر قیمتها تکان نمیخورد، آدمی که از محبّت سیر است، به این راحتی تکان نمیخورد.
وقتی محبّ و محبوب باشی
همهی این صحنهها را در کربلا… اینکه امام مجتبی علیه صلوات الله سه مرتبه اموال شخصی خود را به فقرای مدینه میبخشد، که اصلاً معلوم نیست حتّی محبّ حضرت بوده باشند، چطور ممکن است؟ این اخلاق را از کجا آوردهاند؟
آن کسی که از محبّت خدا سیر است، محبوب خداست، محبّ الله است، این شخص فقیر نیست، غنی است، سرخوش است. چون راجع به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است جسارت نمیکنم بگویم سرمست است، اما لفظی هم ندارم که بگویم، نمیدانم باید چه لفظی بگویم. ان شاء الله عمّار سلام الله علیه از ما نمیرنجد که عرض کردم «سرمست بود»، اما برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه لفظی ندارم که بگویم، نمیدانم باید چه بگویم.
ممکن است در جایی برای دفاع از دین خدا صحبتی کند، اما برای او مهم نیست که کسی مانند معاویه حرفی زده باشد.
خیلی از مشکلاتی که از جلمهی «فلانی راجع به من چه گفته است» برای این است که آن شخص خالی است، اگر انسان باور کند که امام رضا علیه السلام ما را دوست دارد… بخدا قسم که امام رضا علیه السلام ما را دوست دارد و بخدا قسم امام رضا علیه السلام حتّی بیلیاقتترین افراد که من هم باشم را با دست خالی رد نمیکند، به عظمت و مهربانی امام رضا علیه السلام قسم یاد میکنم که اینطور است.
اصلاً مهم نیست دیگر چه کسی راجع به ما چه چیزی میگوید! آنوقت محبّتهای پایینتر… محبّتِ زن و شوهری، محبّتِ پدر و مادر و فرزندی، که اینها هم ذیل همان محبّت الهی و محبّت امام، معنا پیدا میکند.
آنوقت شما از این آدم نامهربانی نمیبینید، چون خلأ و کمبود ندارد، تکان نمیخورد، اقیانوس آرام است.
شما بروید و اولیای خدا را نگاه کنید، نزد آن آدمی که غرق است بروید، این موضوع بالاتر از ثروت است، چون انسانها پول خرج میکنند که این چیز را بدست بیاورند؛ حال آیا اصلاً میشود به این شخص رشوه داد؟
احمقی، در بعضی از نقلها آمده است که اشعث… البته به زکاوت اشعث نمیخورد که اینقدر احمق باشد، ولی اشعث نقل شده است، کاسهای عسل به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برد… در نهج البلاغه هست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: این احمق برای من عسل بعنوان رشوه آورده است!
البته این موضوع را بگویم، اگر همهی دنیا را یک لقمه میکرد و میبرد هم احمق بود، نه اینکه بگویم عسل کم است، کسی که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رشوه ببرد احمق است، چه کاسهی عسل ببرد، چه همهی طلاهای دنیا را، تفاوتی ندارد. تمام عالم برای امام مانند یک انگشتر در بیابان است، چیزی برای امام بجز الله بزرگ نیست، لذا چه کاسهی عسل ببرد و چه همهی دنیا را ببرد.
مؤمن وقتی محبّ و محبوب است، «مُحِبَّهً لِصَفْوَهِ أَوْلِیَائِکَ مَحْبُوبَهً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائِکَ»،[۱۴] این شخص که اصلاً تکان نمیخورد.
لذا میگوید مدام از حسین بن علی [علیه السلام] میکشتند و داغ میدید اما چهرهی او مدام برافروختهتر میشد، وقتی شیرخوار را کشتند گفت: چون تو میبینی من تحمّل میکنم.
مسلّم است که این شخص ضربه نمیخورد و از چیزی منفعل نمیشود، عالم را تکان میدهد اما خودش تکان نمیخورد.
حال این تابلوها و ویترینها را در این عالم گذاشتهاند، به ما گفتهاند که ما اینها را تماشا کنیم تا مسیر را اشتباه نرویم.
انسانی که میتواند محبوب الله باشد… البته چون سطح این موضوع خیلی بالاست، میگوییم میشود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این شخص را دوست بدارد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که عین الله و وجه الله و آیت الله العظمی و آیت الله الکبری است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میتواند این شخص را دوست بدارد؛ مسلماً دیگر چیزی این شخص را از پای نمیاندازد؛ یا اینکه پایینتر بیاییم و بگوییم شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را دوست بدارند، «مُحِبَّهً لِصَفْوَهِ أَوْلِیَائِکَ مَحْبُوبَهً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائِکَ»، اگر زن و شوهر به یکدیگر محبّت داشته باشند، که این محبّت رشحه و اشعه و ارزنی از محبّت الهی و ولایی باشد، هروقت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از رونق افتاد، محبّت به همسر هم از رونق میافتد! این آدم هم در این سطح، مملو از محبّت است و چیزی او را دستخوش تغییر نمیکند، لذا چشمچران نیست، انسان چشمچران گرسنه است، حیوانات هم وقتی سیر میشوند به شکار نگاه نمیکند، انسان چشمچران گرسنهی محبّت است، باید این موضوع را در جای دیگری درمان کند، با دیدنِ ویترین غذای دیگران، فقط گرسنهتر میشود و شدّت ولع او بیشتر میشود، ازدیاد عطش پیدا میکند، آرامش او کمتر میشود، مشکل روحی پیدا میکند.
نوع بنیبشر کمبود محبّت دارند.
کسی که گناه میکند کمبود محبّت دارد، چون امکان ندارد محبّ برای محبوب… عاشق اصلاً غیر از امر معشوق و نیّت معشوق و میل معشوق، کاری نمیکند.
مگر میشود که انسان برخلاف امر محبوب و معشوق عمل کند؟ ایثار ذاتیِ حبّ شدید است.
عشق در ماجرای کربلا
حضرت علی اکبر علیه السلام نزد پدر آمد و «فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ»[۱۵] عرض کرد که اجازه بدهید به میدان بروم، امام حسین علیه السلام بلافاصله فرمود: برو.
اصلاً با یکدیگر وداع نکردند!
وقتی شما کربلا را نگاه کنید، جز این نمیبینید، سراسر کربلا، هر نقطهی کربلا، عشق است؛ وگرنه مگر چند مرتبه میتوان یک قصه را گفت؟ شما یک سریال را چند مرتبه میبینید؟ مگر میشود یک قصه هزار سال سرپا بماند؟ الا اینکه قصهی عشق باشد!
«قصه عشق» قصهی عطش ما انسانهاست که هر مرتبه که میگوییم، یک کسی یک چیز دیگری را با حبّ شدید دوست داشت.
شما هر جای کربلا را که نگاه کنید حبّ شدید و محبوبیت شدید است.
شما از آنطرف نگاه کنید الله جلّ جلاله و عظم شأنه چه کریمی است و با امام حسین علیه السلام چکار کرده است، شبهای قدر را ببینید، کلید قفل جلسات بندگی خدا و استغفار «حسین حسین» است، خدای متعال عبد خود را طوری محبوب کرده است، یعنی میگوید این عبد من در راه ما کم نگذاشت… شما جلسات دعای کمیل و عبادت و مناجات ابوحمزه و شب قدر را نگاه کنید، آنجایی که میخواهد قفل دلها شکسته شود، اجازه میدهد «یا حسین» بگویند. میگوید شب قدر از افضل قربات سلام بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
اگر از آنطرف نگاه کنید میبینید که خدای متعال پرچمِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بالا برده است.
قصهی امام حسین علیه السلام قصهی عشق بزرگ است، بیستون و کوهکندن کجاست؟! قصهی امام حسین علیه السلام قصهی یک پاکباخته است، هر چیزی که داشت را به محضر محبوب آورد.
روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه
هرچه داشت یک به یک به میدان برد، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ»… انسان تا چیزی را دوست نداشته باشد که هدیه دادنِ آن ارزش ندارد، اینجا به محضر خدای متعال عرض کرد: وقتی دلم برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تنگ میشد به صورت این علی نگاه میکردم که او را هم تقدیم کردم، ضمن اینکه در قتلگاه تشکّر هم کرد…
وقتی کار تمام شد و نگران ناموس پیغمبر بود، «فَنَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالاً» چپ و راست میدان را نگاه کرد و دید یک نفر به قیام ایستاده است و سی هزار وحشیِ بیباکِ لاابالیِ هرزهی تیراندازِ چشمناپاک…
آنجا صدای حضرت بلند شد، «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»…
وقتی صدای هلهله بلند شد، بانوانی که دیدند لحظات آخر عمر حضرت است و از سینهی حضرت خون میجوشد ولی نگران اینهاست، «إرتَفَعَت أصوَاتُ النِّسَاء بِالعَوِیلِ وَالبُکَاء» صدای گریهی بانوان بلند شد…
همینکه مظهر غیرت خدا صدای گریه را شنید، برگشت تا ببیند چرا اینها گریه میکنند، دید هم گریه میکنند و هم یک شیرخوار را دست به دست میکنند…
یَا رَحمَهِ اللهِ الوَاسِعَه…
دید دیگر ناامید هستند، دیگر رنگ و روی طفل پریده است و چشمها رفته است و سر افتاده است، گاهی لبها را باز و بسته میکند، توان و صدای ندارد، جوهرهی صدا رفته است…
من اینطور عرفی میگویم که به یاد حضرت افتاد که هنوز یک دُرّی مانده است، یک علی مانده است، بلکه شاید وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» فرمود، این علی بیتابی کرد و به پدر «لبّیک» گفت…
لازم نیست حتماً تیر بزنی، اگر بخواهی حقیقت و مظلومیت را به عالم برسانی، گاهی یک تیر میخوری و حقیقت را میگویی.
امام حسین علیه السلام فرمود: «قَالَ لِزَیْنَبَ نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ»، این طفل را به من بده تا وداع کنم…
این تحلیل من است، اما دید مادر طفل نیست، قاعده این بود که باید اینجا مادرِ طفل بال بال میزد، اما اینجا مادر در خیمه است…
این بزرگواران که در وادی عشق کم نمیآورند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید مادر نیامده است…
بچه را به وسط میدان برد، «یا قَومِ ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»،[۱۶] ببینید چطور این لبها را باز و بسته میکند…
هنوز جملات تمام نشده بود، صورت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از خون خیس شد، برگشت و نگاه کرد و دید کار تمام شده است…
این بزرگواران اهل اینکه حرف بزنند و منّت بگذارند نیستند، ولی ظاهراً سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینجا چشم از گلوی بچه برنمیداشت، هاتفی از غیب صدا زد: «دَعهُ یا حُسَینُ» حسین جان! روی برگردان و دل بِکَن… «فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه جایثه، آیه ۲۳ (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَهً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ)
[۵] سوره مبارکه زمر، آیه ۳ (أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ)
[۶] الإفصاح فی الإمامه، جلد ۱، صفحه ۱۹۷ (لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ .)
[۷] نهج البلاغه، حکمت ۷۷ (وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَهَ الضَّابِیِ] حَمْزَهَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِیَهَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)، وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ، قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ، یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ وَ [هُوَ] یَقُولُ: یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی؛ أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ [تَشَوَّفْتِ] تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ؛ هَیْهَاتَ، غُرِّی غَیْرِی؛ لَا حَاجَهَ لِی فِیکِ؛ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا؛ فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ.)
[۸] الإمامه و السیاسه، جلد ۱، صفحه ۹۶ (فشقّ علیّ فی عسکر القوم یطعن و یقتل ثمّ خرج و هو یقول الماء الماء، فأتاه رجل بأداوه فیها عسل فقال له: یا أمیر المؤمنین أمّا الماء فإنّه لا یصلح لک فی هذا المقام و لکن أذوقک هذا العسل فقال: هات، فحسا منه حسوه ثمّ قال: إنّ عسلک لطائفیّ، قال الرّجل: لعجبا منک و اللَّه یا أمیر المؤمنین لمعرفتک الطائفیّ من غیره فی هذا الیوم و قد بلغت القلوب الحناجر، فقال له علیّ علیه السلام: إنه و اللَّه یا ابن أخی ما ملأ صدر عمّک شیء قطّ و لا هابه شیء)
[۹] نهج البلاغه، نامه ۳۶ (وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ؛ لَا یَزِیدُنِی کَثْرَهُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّهً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَهً. وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ -وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ- مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ وَاهِناً وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ وَ لَا وَطِیءَ الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ [الْمُقْتَعِدِ] الْمُتَقَعِّدِ، وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:
فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی صَبُورٌ عَلَى رَیْبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ
یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَى بِی کَآبَهٌ فَیَشْمَتَ عَادٍ أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ)
[۱۰] شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، جلد ۲، صفحه ۱۵ (اِبْنُ اَلْأَعْرَابِیِّ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى ، قَالَ: دَعَا عَمَّارٌ یَوْمَ صِفِّینَ بِشَرَابٍ، فَأُتِیَ بِضَیَاحٍ مِنْ لَبَنٍ، فَشَرِبَهُ، ثُمَّ قَالَ: اَلْیَوْمَ أَلْقَى اَلْأَحِبَّهَ مُحَمَّداً وَ حِزْبَهُ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ لِی: تَقْتُلُکَ اَلْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ، وَ یَکُونُ آخِرَ زَادِکَ مِنَ اَلدُّنْیَا ضَیَاحٌ مِنْ لَبَنٍ، ثُمَّ تَقَدَّمَ إِلَى اَلْقِتَالِ، فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رَحْمَهُ اَللَّهِ عَلَیْهِ.)
[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۴۹ (وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۖ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)
[۱۲] سوره مبارکه سبأ، آیه ۳ (وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَهُ ۖ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ ۖ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَٰلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ)
[۱۳] سوره مبارکه طلاق، آیه ۱۲ (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا)
[۱۴] زیارت امین الله
[۱۵] لهوف، صفحه ۱۱۳ (فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)
[۱۶] تذکره الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢۵٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّه، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!… فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ.)
پاسخ دهید