- شکلگیری جریانهای متناقض فکری و رفتاری در دنیای اسلام
- عاشورا و تقابل دو جریان در دنیای اسلام
- قید اسلام ناب در میان جریانهای مختلف اسلامی
- انجمن حجّتیّه و مبانی فکری آنها
- ترجیح دنیا بر آخرت و کافر شدن از نظر قرآن
- علّت حذف برخی از قسمتهای دین توسّط افراد
- قبول نکردن ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و کفر به خدا
- اطاعت از پیامبر، اطاعت از خدا
- دستور خداوند به جانشینی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام)
- مقبولهی عمر بن حنظله
- دستور امام صادق به عمر بن حنظله در مورد فقیه آشنا به مبانی فقهی
- ضرورت ایمان به کلّ دین به عنوان اجزای یکپارچه
- دلیل رانده شدن ابلیس از بارگاه خدا
- تفاوت گناه آدم و ابلیس
- طلب بخشش آدم از خداوند
- سرکشی ابلیس پس از معصیت خداوند
- تفاوت گناه با قبول نداشتن یک جزء دین در منجر شدن کفر به خدا
- سه نوع انحرافات دینی
- معنای دقیق ولایت مطلقهی فقیه
- دستور امام به تعطیلی حج
- تعطیلی یک جزء از دین در اختیار فقیه جامع الشّرایط
- استفادهی میرزای شیرازی از اختیارات ولی فقیه در تحریم تنباکو
- عکس العمل میرزای شیرازی در مقابل تبریک بزرگان به او
- علّت نگرانی میرزای شیرازی بعد از دادن فتوای تحریم تنباکو
- لزوم قبول همهی اجزای دین
- نگاه سکولار به دین
- دلیل باطل بودن انجمن سکولار و انجمن حجّتیّه
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطِّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ (اراحناه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَى قِیَامِ یوْمِ الدِّینِ».
«أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ».
شکلگیری جریانهای متناقض فکری و رفتاری در دنیای اسلام
بحثی که شب گذشته شروع کردیم راجع به انحرافاتی است که در دنیای اسلام پیش میآید و سبقهی بحث بیش از اینکه بخواهد تاریخی بشود، علمی و نظری است. یعنی چرایی این ماجرا و تحلیل رفتار بعضی از این گرایشها. توضیح آن این بود که ما در طول تاریخ از ابتدای اسلام شاهد هستیم و تا کنون هم این ماجرا ادامه پیدا کرده است که جریانهای مختلف و متفاوتی در دنیای اسلام شکل گرفتند و همه هم خود را مسلمان میدانند در حالی که تناقضهای فکری و رفتاری شدیدی در میان آنها دیده میشود.
عاشورا و تقابل دو جریان در دنیای اسلام
مثال واضح آن همین جریان عاشورا است که ما میبینیم در دو طرف این جبهه گروههایی قرار دارند که خود را مسلمان میدانند. یک طرف که خوب جریان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه الصّلاه و السّلام) و یاران شهید ایشان است. در طرف مقابل هم جریانی ایستاده است که آنها هم خود را مسلمان میدانند و اتّفاقاً سیّد الشّهداء را خارجی میدانند به این معنا که بر خلیفهی وقت خروج کرد و حتّی رفتارهایی از این سر زده است که کاشف از این است که اصلاً آنها اباعبدالله را مسلمان نمیدانستند. این دیگر اوج ماجرا است. مثلاً اینکه خوب در روضهها خوانده میشود امّا این مسئله باید از این زاویه هم توجّه بشود اینکه عصر عاشورا اینها به خیمههای حضرت اباعبدالله حمله کردند و حریم زن و فرزند سیّد الشّهداء را شکستند و اموال آنها را به غارت بردند. این رفتار با مسلمان جایز نیست. اینها کأنّه سیّد الشّهداء را مسلمان نمیدانستند و اموال او را هم برای خود حلال میدانستند. لذا بود که بعد از شهادت سیّد الشّهداء به خیمهها حمله کردند و شروع به تاراج دار و ندار زن و فرزند سیّد الشّهداء کردند
یا نمونهی دیگر اینکه فردای عاشورا عمر سعد دستور میدهد اجساد لشکر خود را دفن بکنند امّا اجساد مطهّر یاران اباعبدالله و حتّی خود سیّد الشّهداء را رها میکنند و میروند. این رفتار با مسلمانها جایز نیست و این هم چیزی نیست که آنها ندانند. شاهد آن این است که اصحاب خود را، یاران خود را دفن کردند. چون یکی از واجبات ما مسلمانها این است، اگر مسلمانی از دنیا رفت، در غسل و کفن و دفن او شتاب بکنیم. اگر کسی وجود دارد که انجام بدهد چه بهتر، اگر کسی نیست ما وظیفه پیدا میکنیم. اینها این کار را با لشکر خود کردند. اجساد یاران خود را دفن کردند. چون آنها را مسلمان میدانستند امّا سیّد الشّهداء و یاران او را در پهنهی بیابان کربلا رها کردند. چرا؟ به خاطر اینکه اصلاً سیّد الشّهداء را مسلمان نمیدانستند. یعنی به این نتیجه رسیده بودند. یا لااقل میخواستند اینطور وانمود بکنند.
قید اسلام ناب در میان جریانهای مختلف اسلامی
بحث ما اینجا منشأ این ماجرا است. نه فقط در مورد سیّد الشّهداء، گفتیم در زمانهی ما هم همینطور است. یعنی این مسئله، این تضادها در طول تاریخ اسلام بوده است، الآن هم وجود دارد. افراد مختلفی، گروههای مختلفی، جریانهای مختلفی با جهتگیریهای متناقضی خود را مسلمان میدانند. کما اینکه عرض کردیم الآن این داعش هم خود را مسلمان میداند، وهّابیهای عربستان هم خود را مسلمان میدانند، اصلاً ما را کافر میدانند. این کشورهای شیخ نشین منطقه هم خود را مسلمان میدانند، ما هم خود را مسلمان میدانیم، پهلوی هم حتّی ادّعای اسلام داشت. این بود که امام (رضوان الله تعالی علیه) آمد یک قیدی زد، یک نکتهای به مسلمانی اضافه کرد و آن این بود که ایشان فرمودند: اسلام ناب محمّدی (صلّی الله علیه و آله و سلّم).
انجمن حجّتیّه و مبانی فکری آنها
یعنی یک مرتبه یک کسی میآید میگوید: عجب اینها که همه میگویند ما مسلمان هستیم، امّا رفتارهای آنها ۱۸۰ درجه با همدیگر تضاد دارد. این رفتارها ریشه در طرز فکر آنها دارد، مبادی فکری آنها هم ۱۸۰ درجه با همدیگر در تضاد است. همهی اینها هم خود را مسلمان میدانند. در داخل کشور ما هم همین الآن مثلاً جریانی مثل انجمن حجّتیّه وجود دارد که اگر فرصت بکنیم یک شب مفصّل راجع به اینها صحبت میکنیم. جریانی که در طول تاریخ انقلاب همیشه با چراغ خاموش کار کرده است، به عنوان حزب شناخته نمیشود ولی فعّالیّت آن گسترده است. اینها یک رکن اسلام را قبول ندارند و آن مسئلهی حاکمیّت در اسلام در عصر غیبت این را قبول ندارند و خود را هم مسلمان میدانند بلکه مسلمان متعصّب هم میدانند. اینها هم یک جریان هستند. جریانهای دیگری هم هستند. یک عدّه هم میآیند سلیقهای یک حرفهایی میزنند. حالا میخواهیم به اینها برسیم. یک مقدار داریم ماجرا را تحلیل میکنیم.
ترجیح دنیا بر آخرت و کافر شدن از نظر قرآن
عرض کردیم در قرآن مجید این مسئله مطرح شده است، این چیزی نیست که در قرآن به آن پرداخته نشده باشد. یک نمونهی آن را عرض کردیم سورهی مبارکهی ابراهیم همان آیات اوّل، در آیهی دوم این مسئله وجود دارد. میفرماید: «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ». یعنی وای بر کافران. صحبتی که خدای تعالی اینجا مطرح میکند اوّلین نکتهی آن این است که اینها کافر هستند. هر چند به لحاظ فقهی ما اینها را مسلمان میدانیم امّا خدا در واقع اینها را کافر میداند. «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ» اشکال آن چیست؟ میفرماید: «الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ». اینها دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. از اینجا شروع میشود «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» کار اینها چیست؟ سد راه میکنند. جلوی راه خدا را میگیرند. «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» این نکتهی اصلی است. راه را کج میکنند. نمیآیند راه را از بیخ بردارند، راه را کج میکنند. منشأ آن چیست؟ شب گذشته عرض کردیم.
علّت حذف برخی از قسمتهای دین توسّط افراد
منشأ آن همان است که میفرماید: «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» پای اینها یکجای دنیا گیر است. حالا کجای گیر است، آن را دیگر خود او میداند. ولی یکجای دنیا پای اینها گیر است. بالاخره یا دغدغهی زنده ماندن دارد، نگران جان خود است یا نگران آبروی خود است یا به فکر زن و فرزند است یا به فکر حزب و جناح خود است یا با یک کسی زد و بند پیدا کرده است، او این را از او خواسته است. گفته است: اگر میخواهی ما با تو همراهی بکنیم، برو این قسمتهای دین را حذف بکن، امّا نکتهی آن اینجا است بالاخره پای آنها یک جای دنیا گیر است. تقریباً ما اینها را تا اینجا شب گذشته عرض کردیم این یک یادآوری بود. امّا ادامهی بحث.
قبول نکردن ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و کفر به خدا
این نکتهای که اشاره شد. اوّلاً اینها کافر هستند در واقع. یعنی چه؟ یعنی آن مثالی که شب گذشته هم عرض کردیم بعضی از بزرگان هم آمدند بعد از آن صحبت کردند اینکه بعد از وفات رسول خدا اینها آمدند و گفتند: اشکالی ندارد، ما با حکومت و حاکمیّت مشکلی نداریم امّا اینکه حاکم علیّ بن ابیطالب باشد این را نمیتوانیم تحمّل بکنیم. اینها در واقع چون دارند حکم خدا را رد میکنند، این منجر به کفر میشود. یعنی ببینید اگر کسی یک جزئی از دین را رد بکند، بگوید: دین مثلاً صد جزء دارد، من ۹۹ جزء آن را قبول دارم، یکی از آنها را نمیتوانم قبول بکنم. همان یک دانه منجر به کفر او میشود.
اطاعت از پیامبر، اطاعت از خدا
چرا؟ چون میگوید: اگر تو این حرف را قبول داری که پیغمبر گفت و قبول داری که پیغمبر از خود حرف نمیزند، حرف او حرف خدا است با وجود این داری رد میکنی، پس معلوم است تو کافر هستی. نکته این است. در قرآن میفرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[۱] اگر کسی از پیغمبر اطاعت بکند، از خدا اطاعت کرده است. اطاعت از پیغمبر، اطاعت از شخص نیست، این اطاعت از خدا است. چرا؟ چون «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»[۲] پیغمبر که از جانب خود حرف نمیزند، به او وحی میشده است که دارد این حرف را میزند. این کلام خدا است.
دستور خداوند به جانشینی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام)
اینکه علیّ بن ابیطالب را در غدیر جانشین خود کرد، این نظر شخصی پیغمبر بود؟ خدا در قرآن میفرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»[۳] ای پیغمبر برو آنچه را که از جانب خدا بر تو نازل شد، بگو. پس پیغمبر از خود نگفت، این امر، امر الهی بود. حالا آن کسی که دارد با این امر مخالفت میکند، این دارد با خدا مخالفت میکند. این منجر به کفر میشود.
مقبولهی عمر بن حنظله
ما روایتی داریم که در فقه به مقبولهی عمر بن حنظله معروف است. این روایتی است که بزرگان ما از جمله حضرت امام (رحمه الله علیه) در درسهای ولایت فقیه خود به این روایت به عنوان یکی از ادلّهی ولایت فقیه هم استناد کردند که آن در جای خود محفوظ است امّا آن قسمتی از روایت که ما با آن کار داریم این است. ماجرای این روایت این است که خدمت امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) عرض شد آقا دو نفر با همدیگر دعوا کردند، رفتند سراغ قاضی. منتها قاضی دستنشاندهی این حکومت جور است. حضرت فرمود: نباید این کار را میکردند. حق ندارند سراغ قضّات دستگاه جور بروند. گفت: یابن رسول الله اینها چه کار بکنند؟ حضرت فرمود: بروند سراغ آن کسی که از قِبَلِ ما است. بروند نگاه بکنند آن کسی که فقه ما را بلد است، مبانی ما را در دست او است، مطابق نظر ما اهل بیت حکم میکند.
دستور امام صادق به عمر بن حنظله در مورد فقیه آشنا به مبانی فقهی
بعد حالا دقّت بکنید فرمود: «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً»[۴] آن شخصی که این ویژگیها را داشته باشد. یعنی با مبانی فقهی ما آشنا باشد، براساس مبانی ما قضاوت بکند، من او را به عنوان حاکم بر شما انتخاب میکنم. «فَإِذَا حَکَمَ … بِحُکْمِ اللَّهِ» این وقتی حکم میکند حکم او حکم خدا است. چه شده است؟ یک قاضی یک فقیه وقتی حکم میکند حکم این حکم خدا شد؟ بله. چرا؟ چون این هم از خود نمیگوید، این هم براساس قال الصّادق و قال الباقر دارد حکم میکند. حالا بعد حضرت فرمود: «وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا» کسی که حرف او را رد بکند و نپذیرد مثل کسی است که ما را رد کرده است. اگر کسی آن حاکم، آن فقیهی که از قِبَلِ اهل بیت است، رد بکند و حرف او را قبول نکند، امام صادق (علیه السّلام) میفرماید: اگر این کار را کرد، این ما را رد کرده است. «وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّه» و آن کسی که حرف ما را رد بکند، حرف خدا را رد کرده است. پس ببینید از کجا شروع شد، به کجا ختم شد. ما حرف یک فقیه را قبول نکردیم، بعد از چه میشود؟ امام صادق میفرماید: هیچ چیزی نمیشود در انتها این است که حرف خدا را رد کردی. «وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ» کأنه مشرک شد از دین بیرون زد. این کلام امام صادق است. این در روایت مقولهی عمر بن حنظله است.
ضرورت ایمان به کلّ دین به عنوان اجزای یکپارچه
غرض چیست؟ غرض این است اجزای دین یک کل یکپارچه هستند. ما نمیتوانیم، این اجازه را نداریم بعضی از آنها را بپذیریم، بعضی از آنها را نپذیریم. اینکه عرض کردم این مسئله در قرآن مطرح شده است؛ همین تعبیری که الآن به کار بردم، تعبیر قرآن است. میفرماید: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»[۵] «تؤمنون ببعض و تکفرون ببعض» یعنی یک قسمت از کتاب را میپذیرند، امّا یک قسمت دیگر از آن را نمیپذیرند. میگویند: اینکه میگویید خدا وجود دارد اشکالی ندارد، ما قبول داریم. میگویید: پیغمبر وجود دارد ما قبول داریم. امّا اینکه میگویی بعد از پیغمبر علی باشد، این را ما قبول نداریم. «یؤمنون ببعض و یکفرون ببعض» یک قسمت را قبول میکند و یک قسمت را قبول نمیکند. آیا میشود به مسلمانی از صد نمرهی ۵۰ داد؟ میفرماید: نه. این کلاً قبول نکرده است، کلاً کافر شده است. چرا؟ چون آن جزئی را که نپذیرفت، این جزء دین بود، این کلام خدا بود. کسی که این را رد کرد، کلام خدا را رد کرد، این یعنی خدا را قبول ندارد.
دلیل رانده شدن ابلیس از بارگاه خدا
مشکل ابلیس با خدای تعالی چه بود؟ سر چه چیز دعوا شده بود؟ گفت: تو از من سجده میخواهی من تا هستم بر تو سجده میکنم. امیر المؤمنین میفرماید: شش هزار سال که معلوم نیست، شش هزار سال دنیا بود یا آخرت ابلیس عبادت کرد. بعد از آن هم حاضر بود هزاران هزار سال دیگر هم عبادت بکند، امّا یک چیزی را از ما نخواه، آن یک چیز چیست؟ اینکه ابلیس تو باید بر آدم سجده بکنی. میگوید: این را از من نخواه. من این را نمیتوانم. با اینکه شش هزار سال در خانهی خدا سجده کرد، با اینکه حاضر بود شش هزار سال دیگر بلکه ۶۰ هزار سال دیگر در خانهی خدا سجده بکند، امّا میگوید: تو آن چیزی را که من از تو خواستم پیاده نکردی، «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَهَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ»[۶] از درگاه من بیرون برو. چون این نیست که تو مثلاً فرض کن یک قسمت را بگویی، این قسمت با سلیقهی من تناسب ندارد. اینجا دین است، اینجا بحث سلیقه در کار نیست. این جزئی که قبول نکردی، با چه مجوّزی قبول نکردی؟
تفاوت گناه آدم و ابلیس
اینجا ممکن است یک سؤالی پیش بیاید، پس این همه ما فرض کنید یک موقع یک حکم دین را زیر پا میگذاریم، ناخواسته گناه میکنیم، عصبانی میشویم خدایی ناکرده ولی یک مرتبه از اختیار زبان ما خارج میشود و غیبت میکنیم. پس ما هم کافر شدیم؟ حکم خدا را زیر پا گذاشتیم و تمام؟ نه. فرق ماجرا در کجا است؟ فرق ماجرا در قصهی آدم و ابلیس است. خدا به آدم گفت: آدم تو و همسر تو «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ»[۷] به این درخت نزدیک نشوید. شیطان آمد، آدم را وسوسه کرد، آدم رفت به این درخت نزدیک شد. امر خدا را زیر پا گذاشت. پس این هم نافرمانی کرد. آن طرف هم خدا به ابلیس فرمود، به آدم سجده بکن، او قبول نکرد، سجده نکرد. او هم یک امر خدا را زیر پا گذاشت. تا اینجا به ظاهر عین هم هستند. یعنی هر دو در برابر یک فرمان خدا سرکشی کردند.
امّا چرا آدم همچنان در خطّ نبوّت باقی میماند امّا ابلیس «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ» میشود؟ فرق ماجرا اینجا است.
طلب بخشش آدم از خداوند
خدا به آدم میگوید: آدم «وَ أَقُلْ لَکُما»[۸] من به شما نگفتم به این درخت نزدیک نشوید. مگر من به شما نگفتم، پس چرا گوش نکردید؟ آدم جواب داد: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»[۹] یعنی خدایا غلط کردیم، اشتباه کردیم، وسوسه شدیم، اسم ما روی ما است آدم هستیم، پای ما روی زمین است، اشتباه کردیم.
سرکشی ابلیس پس از معصیت خداوند
خدا به شیطان فرمود: «ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ»[۱۰] ابلیس مگر من به تو نگفتم به آدم سجده بکن، چرا گوش نکردی؟ نگفت: من اشتباه کردم. نگفت: وسوسه شدم. گفت: تو اشتباه کردی. ببنیید اصلاً ریشه در اینجا است. تو اشتباه کردی. چطور؟ گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ». تو من را از آتش آفریدی، آدم را از خاک. آن وقت به من که از آتش هستم میگویی اینکه از خاک است را سجده بکنم؟ اشتباه کردی، این چه درخواستی است از من داشتی؟ این با عقل من هماهنگ نیست. آدم وقتی گفت: ما غلط کردیم، ما اشتباه کردیم. «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا»[۱۱] وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»[۱۲] خدا هم او را بخشید. امّا وقتی ابلیس در مقابل خدا گردنکشی کرد، خدا فرمود: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ» برو از جلوی چشم من دور شو، لعنت من تو خواهد بود تا قیام یوم الدّین.
تفاوت گناه با قبول نداشتن یک جزء دین در منجر شدن کفر به خدا
دلیل ما برای طرح این داستان چه بود؟ برای اینکه فرق ماجرا شروع بشود. یک موقع است ما اشتباه میکنیم یک خطایی میکنیم، یک خبطی میکنیم خدا إنشاءالله ما را حفظ بکند امّا بالاخره آدم است یک موقع بالاخره ناخواسته اشتباه میکند. این منجر به کفر نمیشود، این منجر به شرک نمیشود. امّا یک موقع است که یک کسی یا یک فکری، یا یک جریانی میآید اصلاً یک قسمت دین را جدا میکند، میگوید: نه من این قسمت دین را قبول ندارم. به او هم میگویی چرا؟ میگوید: عقل این را قبول نمیکند. در حالی که با منافع او یکی نیست. لذا انکار میکند. این کافر میشود. این مشرک میشود. این هم تا اینجای بحث.
سه نوع انحرافات دینی
نکتهی دیگر ما گفتیم که هیچ قسمتی از دین نباید حذف بشود. دین یک کلّ یک پارچه است. باید همهی آن پیاده بشود، هیچ چیز هم نباید اضافه بشود، چون خدمت بزرگوارانی که شب گذشته حضور داشتند عرض کردیم، گفتیم: این مسئلهی تحریف دین، انحرافات دینی سه شکل پیدا میکند. گاهی جزئی از دین را جدا میکنند، حذف میکنند. گاهی چیزی را که جزء دین نیست به دین اضافه میکنند مثل این قصههای قمهزنی و امثال اینها. گاهی هم یک چیزهایی را جا به جا میکنند که اینها را شب گذشته توضیح دادیم.
معنای دقیق ولایت مطلقهی فقیه
سؤال این است اگر ما در یک شرایطی بودیم که قسمتی از دین قابل اجرا نبود، آنجا تکلیف چیست؟ یک حکمی از احکام دین مثلاً ما داریم نمیشود الآن این را پیاده کرد. آن نظریهای که امام (رضوان الله تعالی علیه) مطرح کرد و اسم آن را ولایت مطلقهی فقیه گذاشت برای همینجا است. معنای دقیق و فنّی ولایت مطلقهی فقیه این است: یعنی فقیه جامع الشّرایط و زمان شناس یک موقعی تشخیص میدهد یک حکمی از احکام موقّتاً باید تعطیل بشود، اجرای آن به صلاح نیست. به صلاح چه کسی نیست؟ به صلاح زید، به صلاح عمرو، نه، به صلاح کلّ اسلام نیست. آن جملهی معروفی که امام دارد، حفظ نظام از اوجب واجبات شرعیّه است، همین است، دقیقاً همین مطلب است. میگوید: امر دایر شد ما کلّ دین را حفظ بکنیم و یک حکم و دو حکم را چشمپوشی بکنیم. یعنی از صد حکم دین، ۹۰ تا، ۹۸ مورد آن را نگه بداریم. دو مورد از آن بپرد یا نه کلاً همه چیز از بین برود و همهی آن از بین برود. خوب هر عاقلی اینجا میگوید: آن ۹۰ تا را نگه بدار، آن دو تا را موقتاً تعطیل بکند تا درست بشود. فقیه جامع الشّرایط این اجازه را دارد. اینکه امام فرمود: ولایت مطلقه، معنای مطلقه این است. نه آن معنایی که گاهی اشتباه صورت میگیرد.
دستور امام به تعطیلی حج
نمونهی آن را هم خود امام (رحمه الله علیه) پیاده کرد. مگر نبود حج را تعطیل کرد. به دلیل کشتار حجاج که در زمان فهد پیش آمد، امام حج را تعطیل کرد. خوب با چه اجازهای؟ بنده مستطیع هستم، روایت دارد اگر مسلمانی مستطیع بشود و حج نرود، این یهودی از دنیا رفته است. خوب حالا فقیهی که آمده است، جلوی حج را گرفته است این با چه مجوّزی است؟ این با مجوّز خود دین است.
تعطیلی یک جزء از دین در اختیار فقیه جامع الشّرایط
منتهای مطلب قصه خیلی ظریف است. خدا هم در قرآن میفرماید، میفرماید: بعضی از آیات ما محکم است و بعضی از آنها متشابه است. سورهی آل عمران در آن اوائل آیات آن را ملاحظه بکنید. بعضی از آنها محکمات هستند و بعضی از آنها متشبهات است. «فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»[۱۳] یک عدّه دل بیماری دارند و به دنبال متشبهات میروند. این هم ممکن است سر از متشبهات دربیاورد این چیزی که داریم درمیآوریم. چون ممکن است یکی کسی بگوید حالا آن فقیه جامع الشّرایط بود یک حکم را تعطیل کرد، ما هم میخواهیم یک قسمت از دین را تعطیل بکنیم. این اجازه به هر کسی داده نمیشود. این برای فقیه جامع الشّرایطی است که در رأس حکومت قرار میگیرد. غیر او این اجازه را ندارد. این ولایت مطلقه میشود.
استفادهی میرزای شیرازی از اختیارات ولی فقیه در تحریم تنباکو
پس یک قسمتی از دین آن هم تازه موقّتاً نه الی الابد موقّت تا زمانی که یک مصلحتی وجود دارد. این برای اینکه یک جزئی از دین موقّتاً تعطیل بشود. طرف مقابل چیزی که جزء دین است، هم میشود و آن را جزء دین قرار داد؟ بله این هم میشود. این را از یک فقیه دیگری مثال میزنیم. مرحوم میراز شیرازی (رحمه الله علیه) میرزای شیرازی که از مفاخر تاریخ فقه شیعه است و از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران است، ایشان متوفّای ۱۳۱۲ قمری است. یعنی چیزی حدود ۱۲۰ سال پیش از دنیا رفته است و در سال ۱۳۰۹ قمری دستور تحریم تنباکو را داد. میرزای شیرازی گفت: الیوم استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان است، این فتوای میرزا است. حالا سؤال این است، کجای قرآن گفته است که استعمال توتون و تنباکو حرام است؟ هیچ کجا. ما کدام روایت را در وسائل الشّیعه و سایر کتب روایی داریم که گفته باشد، استعمال توتون و تنباکو حرام است؟ ما یک روایت نداریم. پس نه خدا گفت، نه امام گفت، نه پیغمبر گفت. هیچ کسی نگفت. میرزای شیرازی از کجا گفت؟ این همان اختیارات ولی فقیه است. البتّه این نیست که اصلاً یک چیزی که از بیخ در دین نیست را میرزای شیرازی وارد دین کرده باشد، ملاک آن در دین وجود دارد. میرزای شیرازی این فتوا را داد، به استناد این قاعدهی فقهی که یک آیهی قران است «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»[۱۴]، کفّار بر مؤمنین نباید مسلّط بشوند. امتیاز رژی که در آن زمان پیاده شده بود، انگلیس را بر مسلمانها مسلّط میکرد. حالا که اینطور شد، میرزای شیرازی فتوا داد. الیوم استعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است و محکم جلوی آن را گرفت. با اینکه این فتوا نه پشتوانهی مستقیم قرآنی دارد، نه پشتوانهی مستقیم روایی. امّا میرزای شیرازی این فتوا را داد به چه حکمی؟ به حکم همین قاعدهی فقهی که عرض کردیم.
عکس العمل میرزای شیرازی در مقابل تبریک بزرگان به او
و جالب این است که همهی فقهای شیعه هم او را تأیید کردند. یک نفر نگفت نه. جزء یک عدّه از درباریها و میدانید آن فتوای میرزای شیرازی دیگر معروف است دیگر تا نهانخانهی ناصرالدّین شاه هم رفت. گفتند: ناصر الدّین شاه به خانهی خود رفت دید زن و فرزند او زدند قلیان را شکستند. گفت: چه کسی گفت اینها را بشکنید. گفت: همان کسی که من را بر تو حلال کرد. حالا این را هم خوب است عرض بکنیم. رفتند به میرزای شیرازی تبریک گفتند. چون فتوای او منفجر کرد و بعدهم دستگاه حاکمیّت ناصر الدّین شاه عقب نشست. میرزا حسن آشتیانی از علمای تهران بود، نمایندهی میرزای شیرازی در تهران بود. پیگیر فتوا در تهران شد. در هر شهری یک فقیهی دنبال کار را گرفت. رفتند به میرزای شیرازی تبریک گفتند. گفتند: آقا یک فتوا دادی همه به آن عمل کردند. از مؤمن و مقدّسها گرفته تا لاتهای قهوهخانهها همه به آن عمل کردند. ما به شما تبریک میگوییم.
علّت نگرانی میرزای شیرازی بعد از دادن فتوای تحریم تنباکو
گفتند: میرزای شیرازی سر خود را پایین انداخت و اظهار نگرانی کرد. گفت: من نگران هستم. گفتند: آقا چطور؟ الآن وقت پیروزی است. –ببینید این صحبت سال ۱۳۰۹ قمری است، قبل از مشروطه است- میرزای شیرازی گفت: چون تا الآن انگلیس و دشمنان ما نمیدانستند اهرم حرکت جامعهی شیعه کجا است، حالا فهمیدند. فهمیدند خطّ فقاهت و مرجعیّت است. در سال ۱۳۰۹ میرزای شیرازی پیشبینی کرد گفت: منتظر باشید اینها میخواهند این خط را بزنند. به این فقیه بصیر میگویند، به جای اینکه در آن زمان ذوقزده بشود، بگوید فتوای ما چه کرد و چه نکرد گفت: تازه اوّل ماجرا است.
لزوم قبول همهی اجزای دین
پس هیچ کسی اجازه ندارد جزئی از اجزای دین را تعطیل بکند. هیچ کسی اجازه ندارد چیزی به دین اضافه بکند اگر لازم باشد فقیه جامع الشّرایط آن هم با لحاظ ملاکات. یعنی آن هم تازه خودسرانه نیست، آن هم سلیقهای نیست، آن هم با لحاظ ملاکات فقهی و شرعی است. این هم تا اینجای مطلب. بنابراین باید همهی اجزای دین را با هم گرفت. ما نمیتوانیم ما اجازه نداریم بخشی از دین را بگیریم، بخش دیگر آن را قبول نکنیم.
نگاه سکولار به دین
الآن این سکولارها اینطور هستند. میگویند: آن قسمتی از دین شما که در مورد عبادات حرف میزند، ما با آن مشکلی نداریم. آن مثال معروفی که نقل میکنند که سفیر انگلیس بود در عراق در جریان انقلاب عشرین عراق گفتند: داشت رد میشد صدای اذان شنید. گفت: این چیست؟ گفتند: صدای اذان است. گفت: کاری به منافع ما دارد. گفت: نه. گفت: بگذار اینقدر بگوید تا خسته بشود. اینها اینطور هستند میگویند تا زمانی که دین شما در حصار مسجد باشد و در چهار گوشهی سجّاده باشد، بیش از آن حرفی نزد، ما حرفی نداریم. کما اینکه نهضت آزادی هم در ابتدای انقلاب همین رویکرد را داشت. این نگاه سکولار به دین است. یعنی میآید میگوید: قسمتهای دیگر باید به عهدهی تجربهی بشری و امثالهم بگذاری. امّا آنجایی که دین بخواهد پای خود را از حیطهی سجّاده و عبادت بیرونتر بگذارد آنجا دعوا میشود. این سکولارها از بیرون از درون هم ما انجمنیها را داریم. انجمنیها هم از درون همین حرف را میزنند. میگویند: الآن در عصر غیبت اسلام فقط در همین حدّ یک عبادتی و نمازی و روزهای و السّلام دیگر حکومت و اجرای حدود و عدل و داد و اینها باشد تا حضرت بیاید. این دو جریان از دو طرف دارند با همدیگر همافزایی میکنند.
دلیل باطل بودن انجمن سکولار و انجمن حجّتیّه
آنها از بیرون و اینها از درون. هر دوی آنها هم باطل است. چرا؟ به خاطر اینکه هر دوی آنها دارند، قسمتی از دین را جدا میکنند. دارند اجتماعیّات دین را جدا میکنند. بُعد حکومتی دین را دارند تعطیل میکنند و این مجاز نیست. باید همهی دین باشد. اگر بخواهد بخشی از آن تعطیل بشود، این منجر به شرک و کفر میشود.
[۱]– سورهی نساء، آیه ۸۰٫
[۲]– سورهی نجم، آیات ۳ و ۴٫
[۳]– سورهی مائده، آیه ۶۷٫
[۴]– الکافی، ج ۱، ص ۶۷٫
[۵]– سورهی نساء، آیه ۱۵۰٫
[۶]– سورهی حجر، آیات ۳۴ و ۳۵٫
[۷]– سورهی بقره، آیه ۳۵٫
[۸]– سورهی اعراف، آیه ۲۲٫
[۹]– همان، آیه ۲۳٫
[۱۰]– همان، آیه ۱۲٫
[۱۱]– سورهی آل عمران، آیه ۱۹۳٫
[۱۲]– همان، آیه ۲۳٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۷٫
[۱۴]– سورهی نساء، آیه ۱۴۱٫
پاسخ دهید