درگیری که جدی شد، خوب اگر بنا بود کِنده و رَبیعه در کوفه با یکدیگر درگیر شوند، مثل این است که سپاه تهران و ارتش تهران در تهران با یکدیگر بجنگند، فکر کنید که سی هزار نفر با یکدیگر در شهر بجنگند، خوب شهر بهم می ریزد، امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند که کوفه بهم می ریزد، به اشعث پیغام دادند که همان ریاستِ کِنده را به تو می دهیم، اما او قبول نکرد، مثل این می ماند کسی را از ستاد مشترک بردارید و نیروی زمینی را به او بدهید، قبول نکرد، حَسّان بن مَخدوج شخصِ باتقوایی بود، پرچم رَبیعه را برد و درِ خانه ی اشعث زد، گفت: همان ریاست برای تو، معلوم می شود آن شخصی که امیرالمؤمنین علیه السلام انتخاب کرده است، این است، این رئیسِ جدید با امیرالمؤمنین علیه السلام مشورت کرد و به اشعث گفت که رئیس کل خودت باش، اشعث قبول نکرد.

 

اینجا اگر مردم می آمدند یک اتفاقی می افتاد، اما مردم نیامدند، خواص نیامدند، امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند که درگیری جدی است، اشعث را صدا کرد و فرمود: اُشرِکُکَ فیه می خواهی در حکومت تو را شریک کنم؟ این از آن طنزهای جالبِ روزگار است، اشعث گفت: هرطور شما صلاح می دانید، بالاخره ما تحتِ ولایتِ شما هستیم، حالا که قرار است در حکومت شریک شود، گفت: بله، بالاخره ما وظیفه داریم، شما حاکم حکومت اسلامی هستید، هر طور صلاح می دانید، جالب است، در موضوعِ عزل اینگونه نیست که هرطور صلاح می دانید، اما در نصب هر طور شما صلاح می دانید. لذا او فرمانده ی مِیمَنه ی سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام شد، یعنی تا دیروز یک چهارم کوفه تحت امر او بود، البته یک چهارمِ اسمی، چون جمعیّتِ قبیله ها یکی نبود، اما سپاهِ حضرت مِیمَنه و مِیسَره و قلب داشت، چپ و راست و وسط، یعنی فرمانده ی یک سوم سپاه شد، ارتقاء پیدا کرد… حالا شما می توانی بگویی که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام اینجا مصلحت اندیشی نکرد؟ کما اینکه برخی گفته اند مثل اینکه مدیریت نمی دانسته اند (طعنه)، مادامی که امیرالمؤمنین علیه السلام را مجبور نکنند، از خطوط قرمز عدول نمی کند وَلو اینکه هر اتفاقی بیفتد… حضرت کوتاه می آید، اشعثی که آذربایجان را به او نمی دهد، وقتی درگیری می شود، اگر دلت برای کشور بسوزد آنجا مجبور هستی که کوتاه بیایی.

 

آذربایجان آن زمان یکی از توابع ایران است که خودِ ایران انقدر مهم نیست، جای خیلی استراتژیکی نیست، من در ابتدا عرض کردم که امیرالمؤمنین علیه السلام فرماندار بصره، کوفه، مکه، مدینه، مصر و شام و یمن را عزل کردند، از ایران اسمی نبردم، چون به لحاظ استراتژیکی در آن روزگار اهمیت نداشت، امیرالمؤمنین علیه السلام که استانِ قزوین را به اشعث نمی دهد، حالا مِیمَنه ی سپاه را به او می دهد، چون او را مجبور کردند، ولی تاریخ می نوسید که حضرت او را قبول نداشته است. خواص همراهی نکردند، عوام هم همینطور! برداشت شان این بود که امیرالمؤمنین علیه السلام می خواست شأنِ کِندی ها را کم کند، نفوذِ این ها را کم کند، هرجایی که کِندی ها سرِکار هستند حضرت می خواهد دست این ها را از مسئولیت کم کند، دعوای قومی و قبیله ای شد، شما هم دیده اید، در دعوای قومی و قبیله ای وقتی درگیری شود، اسمِ طرف صوفی است و همه با هم برادرند، می بینید که ناگهان چماق می کشد، در دعواهای قومی و قبیله ای امکان خشونت بالقوّه بالا می رود. امیرالمؤمنین علیه السلام مجبور شدند اشعثی را که نباید به او آذربایجان می دادند، یعنی او را قبول نداشتند، یک سوم سپاه را به دست او بدهند…