وجودِ خوارج برای اشعث خوب بود، وقتی دوازده هزار نفر بگویند ما غلط کردهایم، مُسَلَّماً آن یک نفر هم میگوید من هم یکی از این دوازده هزار نفر هستم، لذا اشعث دوست داشت که خوارج باشند و خودِ او تحریک میکرد که خوارج باقی بمانند و بعد هم با قتلِ خوارج بگویند عدّهای از آنها که غلط کرده بودند روی غلطِ خود پافشاری کردند و کشته شدند، اشعث هم دیگر برگشته است (یعنی به نوعی تبرئه میشد)، لذا وقتی خوارج میخواستند به شهر بیایند اشعث اجازه نمیداد. بزرگانِ خوارج نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و گفتند: ما یک اشتباهی کردیم اما شما هم اشتباه کردید، وقتی ما فشار آوردیم شما هم نباید میپذیرفتید، حالا شما هم یک عذرخواهی کنید که طوری نمیشود… حضرت فرمودند: أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبی. اشعث دید اگر خوارج به شهر بیایند، وقتی مردم بخواهند دوباره با معاویه درگیر شوند بگویند این اشعث بوده است… غیر از این ممکن است همدلی ایجاد شود و به سراغِ معاویه بروند، اشعث برای آن کینهای که از امیرالمؤمنین علیه السلام دارد قصدِ ضربه زدن کرده است، لذا وقتی خوارج به شهر آمدند اشعث گفت: هنوز علی عذرخواهی نکرده است، آن استغفار ظاهری بوده است، شما را فریب داده است، آنها گفتند: نه! خودمان دیدیم که فرمود: أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبی، اشعث گفت: او مثلاً تقیّه کرده است، مثلاً توریّه کرده است. از یک طرف از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: از چه عذرخواهی کردی؟ از کُفر؟ حضرت که نمیتواند بگوید من از کفر توبه کردهام، و از طرفِ دیگر هم میآمد به خوارج میگفت: علی دقیق توبه نکرده است. آنقدر تنش ایجاد کرد، وقتی دید امیرالمؤمنین علیه السلام زیرِ بار نمیرود، همه جا پخش کرد که علی بن ابیطالب هم کافر شده است، مشخّص است که در حالِ شکستنِ حیثیّتِ حضرت است، حضرت مجبور شدند که بینِ نماز ظهر و عصر (مسجد پُر شده بود، خوارج بعد از مدّتها به مسجد آمده بودند) فرمودند: کسانی که میگویند من از حکمیّت توبه کردهام دروغ میگویند.
اشکالِ دومِ خوارج به امیرالمؤمنین علیه السلام این بود که اگر حکمیّت به تو تحمیل شده بود، چرا به آن پایبند بودهای؟ که حضرت فرموده بودند تا آنها زیرِ قول و قرارشان نزنند من زیرِ قول و قرارِ خود نمیزنم. حضرت فرمودند: کسانی که میگویند من از حکمیّت توبه کردهام دروغ میگویند، من در حکمیّت خطا نکردهام، خوارج دوباره گفتند: پس او کماکان بر کفرِ خود (نستجیربالله) پافشاری میکند، دوباره در جلسه سر و صدا شد، از مسجد بیرون رفتند، خیالِ اشعث هم راحت شد. امیرالمؤمنین علیه السلام در حالِ آماده کردنِ سپاه بودند، بنا بود دو اتّفاقِ مهم بیفتد، یکی اینکه باید به سراغِ مصر بروند، چون محمد بن ابی بکر که از طرفِ امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا دست تنها بودند، یکی هم باید به سراغِ شام میرفتند، حضرت به سپاه نیاز دارند، اشعث میگفت: آقا! خستهایم! چه کسی میخواهد خونِ این جوانان را پاسخ بدهد؟ سعی کنید طوری این مسئله را حل کنید… خلاصه اینکه هرچه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمودند، او «إن قُلت» میآورد، و وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند کسی پاسخ نمیدهد خودِ حضرت برخوردِ تُند کردند، این نشان میدهد که یک نفر باید آنجا مقابلِ اشعث میایستاد.
در برابرِ منافق «وَلیَجِدوا فیکُم غِلظَهً»[۱] باید در برابرِ کسی که حاکمیّت و امنیّت مسلمین را قوّت و قدرت نظامیِ مسلمین را تضعیف میکند ایستاد، نباید ساکت بود، لذا حضرت فرمودند: تو اصلاً نمیفهمی که چه چیزی به نفع و چه چیزی به ضررِ ماست، «علیک لعنه اللّه و لعنه اللاعنین! حائک ابن حائک منافق ابن کافر» ولی باز کسی دفاع نکرد، بلکه وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام را تهدید به قتل کرد و حضرت فرمودند این منافق را بکشید، یک عده آمدند و وساطت کردند، یعنی او را حمایت میکردند و حضرت دست تنها بودند. حضرت فرمودند: باید برویم بجنگیم! خوارج درگیری ایجاد کردند و بعضی از مسلمین را کشتند، «ابن خباب» و همسرِ او را که باردار بود کشتند، شکمِ همسرِ او را پاره کردند، طفلِ درونِ رَحِمِ همسرِ او را هم سر بریدند، به اسمِ اسلام!
سختترین حرف این حرف است که نمیشود هرجایی گفت، اینکه یک عدّه به اسمِ اسلام وحشیگری کنند، بنده طرفدارِ خشونت در سرِ جای خود هستم، اسلام سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ، همیشه رحمت از غضب سبقت دارد، اما در سرِ جایِ خود خشونت هم دارد، حضرت چهار هزار نفر از این خوارج را کشته و گردن زده است، سرِ جایِ خودش، اما وحشیگری نه! مُثلِح کردن نه! اگر یک ضربه میزنی و طرف میمیرد دیگر دستِ او را نَبُر! شکنجه کردن و زجرکُش کردن نه! یعنی بر اساسِ حق کُشتن با وحشیگری تفاوت دارد، اینکه بگوییم خشونت کلاً بد است یک چرندی است که ساختهاند تا ما را خلع سلاح کنند، اگر مجبور بشویم خشونت وظیفه است، اگر کسی بخواهد توجیه کند نمیتواند توجیه کند که چطور امیرالمؤمنین علیه السلام چهار هزار نفر از خوارج را کشته است؟ از همشهریهای خود!
وقتی اینها کارِ خطرناک کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: یک عدّهای بروند مقابلِ تهاجمِ اینها را بگیرد، ما فعلاً برویم با معاویه بجنگیم و او را شکست بدهیم، اینها هم از فعالیّت میایستند. حضرت باید با اینها هم میجنگید ولی فرمودند اولویّتِ اولِ ما معاویه است، ما از ناحیهی معاویه نَوَد درصد خطر داریم و از این ناحیه ده درصد. اشعث فشار آورد که نمیشود! اینها نزدیکِ شهر هستند، ما برای امنیّتِ زن و بچهی مان چکار کنیم؟ نمیخواهیم بگوییم که امیرالمؤمنین علیه السلام را به جنگی وادار کردند که نباید جنگ میشُد، فشار آوردند که باید با اینها بجنگیم، البته باید هم با اینها میجنگیدند، اما بعد از معاویه شاید خیلی از اینها توبه میکردند، یا اینکه به تشخیص امیرالمؤمنین علیه السلام خطرِ اصلی معاویه است. وقتی فشار آوردند حضرت مجبور شدند به سمتِ خوارج برود،
[۱] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۳ (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّارِ وَلیَجِدوا فیکُم غِلظَهً ۚ وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ)
پاسخ دهید