اشعث عزل شد و به کوفه آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام یک ضربه به اشعث زده است و اشعث هم بسیار ناراحت است، با اینکه از مردم آذربایجان برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت گرفته است، حضرت کوتاه نیامدند و با آنکه می دانستند او شخص خطرناکی است، او را از ریاست قبیله های کِنده و رَبیعه نیز برداشتند. اشعث کِندی است، حَسّان بن مَخدوج رَبیعه ای است، این ها رئیس این دو قبیله هستند، و اشعث از زمان خلیفه ی دوم رئیس کل شده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را برداشت و حَسّان بن مَخدوج را بعنوان رئیس کل منصوب کردند. حضرت ریاست کِنده و رَبیعه را به ریاست قبیله ی رَبیعه، حَسّان بن مَخدوج دادند، باز هم حضرت کوتاه نیامدند، به حُجر فرمودند که رئیس قبیله ی کِنده هم تو باش.
شما در اینجا اوضاعِ امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، حُجر گفت: نه! حُجر کیست؟ حُجر کانَ أمَّاراً بالمَعروف[۱] نه اینکه امر به معروف کند، حُجر کسی است که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام، «زیاد بن أبیه» در مسجد می نشست و صد هزار نفر در مسجد می نشستند، در زمان «زیاد» مسجدِ چهل هزار نفریِ کوفه را توسعه دادند و صد هزار نفری شد، وقتی فراخوان می زدند که نیروهای نظامی جمع شوند، صد هزار نفر نشسته بودند، «زیاد بن أبیه» هتّاک می پرسید که حُجر هست یا نه؟ اگر می گفتند که حُجر نیست، نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت می کرد، اما اگر متوجه می شد که حُجر در مسجد است، در مورد مسائلِ دیگر حرف می زد. یعنی حُجر این شخصیت است، بعد حضرت فرمودند که قصد دارم رئیس کِنده را عوض کنم و تو رئیسِ آن شوی، گفت: آقا نمی شود، اشعث هست، او بزرگ است، ریش سفید است.
نمی خواهم بگویم که مخالفت کرد، حداقل در مقام مشورت گفت: آقا این کار را نکن، اشعث محبوب است، اگر این یک تنش ایجاد کند، مردم به دنبالِ او هستند، مخصوصاً که بقیه هم آمدند و به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند که چرا او را از رئیس کل بودن قبیله ها عزل کردید؟ شما مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، چه کسانی آمدند محضر امیرالمؤمنین علیه السلام و گفتند که چرا او را از رئیس کل بودنِ قبیله های کِنده و رَبیعه برداشته ای؟ «هانی بن عُروه» «عَدی بن حاتم طائی» «مالک اشتر» «حُرّ بن عَدی»… این ها آمدند و گفتند که آقا این اشعث خیلی محبوب و پرنفوذ است، خوب لااقل کسی را که در حدّ او بود منصوب می کردید، حُجر نمی تواند قبول کند، قبیله ی کِنده قبول نمی کند… ابتدا حضرت قبول نکردند… هرجا که ما به خودمان نظر کردیم، خودمان را نگاه کردیم، «بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا»[۲] عورَت یعنی عیوب، «سَوآت» هم همان است، یعنی عیوب، عیوب مان بیرون زد…
این ها مادامی که اهل جنگ و رزم و پیروزی بودند، در شش ساعت یا نهایتاً در دو سه روز جمل را شکست دادند، ولی وقتی درگیری شد و اینها گیر کردند… ما از این ها بسیار داریم، زمان قدیم که ما اهل فوتبال بودیم هم اینطور بود، برای آبی و قرمز این مهم بود که تعدادِ ملی پوش ها برابر باشد، مهم نبود آن شخصی که شایسته است در تیم باشد. چه چیزی برایشان مهم است؟ اینکه به لحاظ تعداد برابر باشد، رقابتِ قبیله ای خطرناک است. یعنی وقتی رقابت های قبیله ای به جایِ شایسته سالاری بیاید، دعوا شد! گفتند یعنی چه؟ تا حالا سی سال است که کِنده رئیس قبیله ها بوده است، چرا ناگهان از رَبیعه؟! درگیری شد. معاویه هم که… در طولِ تاریخِ این هزاران سال گزارش نشده است که شیطان دو ساعت به مرخصی رفته باشد، معاویه تا دید بینِ کِنده و رَبیعه درگیری ایجاد شد، شخصی را فرستاد و گفت: می روی و یک شاعرِ خیلی عالی پیدا می کنی، شاعرِ برجسته در آن زمان به معنایِ رسانه است، مثل یک کانال تلگرامی، مثل یک پیجِ پربازدیدِ اینستاگرام، یک شبکه ی ماهواره ای… چون پخش می شد، مثل یک کلیپ که در فضای مجازی میلیون ها بازدید دارد.
گفت: یک شاعرِ برجسته پیدا می کنی و به او پولی میدهی تا شکافی بین این دو قوم ایجاد کند، او هم به شاعری پول داد و شاعر گفت: ای کِندی ها، ریاست بر شما زائل شد، معلوم نیست حَسّان بن مخدوج را از کجا در آوردند، این رَبیعه ای ها رئیس ما شدند و … با اینکه کِنده و رَبیعه در یک قسمتِ کوفه زندگی می کردند و سال ها کنارِ هم بودند، تنش هایی ایجاد شد که نزدیک بود منجر به جنگ شود، بین آن ها درگیری ایجاد شد. یعنی زیرِ بارِ رئیسی که امیرالمؤمنین علیه السلام منصوب کردند، نرفتند. از آن طرف هم بزرگانِ کِنده مانند مالک اشتر، حُجر بن عَدی، عَدی بن حاتم، هانی بن عُروه، هم در ذهنشان این بود که حضرت انتخاب خوبی نکرده اند، لذا مردم همراهی نکردند، یا شاید نتوانستند همراهی کنند.
[۱] سیر اعلام النبلاء ج۳ ص۴۶۳
[۲] سوره ی مبارکه ی اعراف، آیه ی ۲۲
پاسخ دهید