به سمتِ مذاکرات رفتند، آن طرف هشت ماه فرصت دارند که سپاه را تجهیز کنند، این طرف هم نگران از اینکه این ابوموسی اگر خائن هم نباشد اَبلَه است، بعد درگیریِ اینکه حکمیّت کفر است یا نه، جوابِ خانواده‌هایِ شهدا را چه بدهیم… حکمیّت که شکست خورد، خودِ ابوموسی گفت: من فریب خوردم، به عمروعاص فحش داد، عمروعاص هم در پاسخِ او فحش داد، کار به اینجا رسید که حالا باید برویم با معاویه بجنگیم، حضرت فرمودند: من زیرِ حکمیّت نمی‌زنم الّا اینکه «إِلاَّ أَنْ یُعْصَى اَللَّهُ» این‌ها به کتابِ خدا خیانت کنند.

 

به کتابِ خدا خیانت شد، حالا باید برویم بجنگیم، دوباره اشعث وسط آمد، حضرت فرمودند: اشعث بخاطرِ حسدِ خودش نمی‌تواند شرافتِ کسی را ببیند، می‌شود از کسانی که بخاطرِ حسد به یک جهان خیانت کردند یک دهه منبر رفت، امیرالمؤمنین برایِ اینکه از این به بعد نفوذِ اشعث را کم کنند، مدام به او خیانتی که به قومِ خود کرده بود را متذکّر می‌شوند، یعنی تو ظاهراً می‌گویی من دلسوز هستم، اگر در خطر باشی تمامِ اقوامِ خود را به کشتن می‌دهی، تو خائن هستی، اصلاً تو سابقه‌ی خیانت داری، من تو را بخاطرِ خیانتی که کرده بودی عزل کرده‌ام، ولی وقتی اولاً منافع قومی می‌شود، ثانیاً انسان‌ها نمی‌خواهند زیرِ بارِ اشتباهاتِ خودشان بروند. خیلی راجع به توبه صحبت می‌کنند، اگر قرار است دیگر کسی توبه کند، کسی که خطایِ بزرگ کرده است، یک وقتی یک نفر خطایِ شخصی می‌کند، یک وقت یک نفر به یک ملّتی ظلم می‌کند، حکمیّت ظلم به تاریخِ اسلام بود، الآن اشعث باید قبول می‌کرد، نتوانست مقاومت کند و گفت: بله! من هم کافر شدم و به خوارج ملحق شد، بعد گفت: این علی هم کافر شده است. (برایِ اینکه یک نفر مشترک پیدا کند.) مردمی هم که دنباله‌رویِ اشعث بودند هم باید یک چیزی می‌گفتند دیگر، آن‌ها هم می‌گفتند: بله! علی خطا کرده است. ما به اشتباه یک چیزی گفتیم، علی چرا قبول کرد؟ تو امامِ مسلمین بودی، حالا ما فشار آوردیم که آوردیم. یک زمانی عرض کردم، امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند: اگر جنگِ داخلی می‌شد جانِ حسنین علیهم السلام در خطر بود، من را مجبور کردند.

 

من به یادِ یک مسئله می‌افتم، طرف خیانت کرده است، یا اشتباهِ خیانت‌بار کرده است، اقلِّ آن این است که باید جبرانِ اوّلیّه کند… وقتی عمّار کشته شد حق روشن شده بود، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش‌گویی فرموده بودند: عمّار را گروهی که ظالم هستند و به جهنّم دعوت می‌کنند می‌کشند، وقتی عمّار کشته شد سپاهِ معاویه بهم ریخت، یکی پیشِ معاویه رفت و گفت: خدا تو را لعنت کند، من اگر الآن در قبیله‌ام بروم، زن‌هایِ این کشته‌شده‌ها با دندان‌های‌شان من را تکه تکه می‌کنند، من نمی‌توانم بروم بگویم من دوهزار و پانصد نفر از قبیله‌ام را به اسمِ دفاع از خونِ عثمان برده‌ام و بعداً مشخص شود این‌ها در راهِ کفر کشته شده‌اند. من الآن بروم به این‌ها چه بگویم؟ بروم بگویم من در تشخیص اشتباه کرده‌ام؟ می‌توانم؟ مرا تکه تکه می‌کنند، من نمی‌توانم بروم به مردمِ خودم بگویم عذرخواهی می‌کنم، چون اگر بخواهم عذرخواهی کنم قدمِ دوم این است که مرا به سختی محاکمه کنند، لذا ای معاویه! من دیگر از تین و زیتونِ بهشت ناامید هستم، برایِ میوه‌هایِ دنیا با تو همکاری می‌کنم، من نمی‌توانم بروم به مردمِ قبیله‌ام بگویم ما اشتباه کرده‌ایم، از این به بعد با تو هستم ولی می‌دانم دیگر به آخرتِ من امیدی نیست، لذا باید سهمِ دنیایِ من را بیشتر کنی، چون دیگر آخرت برایِ من تمام شده است. یعنی اعتراف به اشتباه آسان نیست، کارِ سختی است.

 

بعضی‌ها متأسّفانه متوجّه نمی‌شوند، از این حرف‌هایِ ذوقی که من از آن‌ها بیزار هستم می‌زنند و می‌گویند: اگر حرّ توفیق داشت در حرمِ امام حسین علیه السلام دفن شده بود، این‌ها متوجّه نمی‌شوند، آنچا چند نفر بوده است، این شوخی نیست که فرمانده مقابلِ سربازانِ خودش کفش‌هایش را به گردنش بیندازد و سرِ خود را پایین بیندازد، اقرار به توبه…. شما الآن در جامعه‌ی خودمان می‌بینید طرف اشتباهاتِ فاحش می‌کند و پدرِ جامعه‌ی اسلامی را در می‌آورد و باز هم کوتاه نمی‌آید، عملاً می‌گوید «النّار و لا العار» اگر در جهنّم بسوزم بهتر از این است که عارِ عذرخواهی در دنیا داشته باشم، زیرِ بار نمی‌روند، لذا اشعث هم نمی‌خواست زیرِ بار برود. برایِ اشعث وجودِ خوارج مفید بود، چرا؟ چون خوارج می‌گفتند: ما کافر شدیم، معلوم می‌شد که یک جمعِ دوازده هزار نفره هستند، اشعث نیست، مسبّب اشعث است ولی یک عدّه آن وسط می‌گفتند: همه‌ی ما اشتباه کردیم و کافر شدیم، اشعث می‌دید اگر با خوارج درگیر بشویم پیکانِ اتّهام از سمتِ او به سمتِ دوازده هزار نفر می‌رود، یک وقت می‌گویند این مسجد را چه کسی آتش زده است؟ می‌گویند: یک نفر، یک وقت می‌گویند دوازده هزار نفر! مسلّماً جرم تقسیم می‌شود، لذا به نفعِ اشعث بود که خوارج زنده باشند و مردم بگویند این‌ها برایِ حکمیّت فشار آوردند و اشعث هم یکی از آن‌هاست.

 

لذا ابتدا اشعث با آن‌ها همراهی می‌کند، منتها اشعث نمی‌تواند بعداً با آن‌ها باشد، چون آن‌ها اهلِ عبادت بودند، چون آن‌ها می‌خواستند مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرند، اشعث می‌داند که نباید مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرد، توانِ مبارزه ندارد، مادامی که جنگِ داخلی نباشد امیرالمؤمنین علیه السلام با اشعث مدارا می‌کند، اگر پایِ جنگ بیفتد مثلِ خوارج چیزی از اشعث نمی‌ماند. اشعث هم مثلِ خوارج نیست، منافق است، سمتِ خوارج می‌رود که گناهان به گردنِ جمعِ خوارج بیفتد، بعداً بیاید و بگوید: ما که توبه کردیم! با خوارج هم نیستیم، برمی‌گردد و به شهر بازمی‌گردد. بعد به امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌گوید: تو هم باید توبه کنی! لذا در جنگِ با خوارج اشعث از فرماندهان است، اما آنجا هم دست از خباثت بر نمی‌داردمردم شبهه کردند که شما می‌گویید حکمیّت زوری است، این خوارج گفتند از حکمیّت خارج شو، برویم با معاویه بجنگیم، شما می‌گویید: نه! صبر کنید، ما خلافِ قراری که بسته‌ایم عمل نمی‌کنیم… حضرت این کار را کردند دیگر، هشت ماه را تحمّل کردند، خوارج فشار می‌آوردند که اگر تو قبول نداری، معاویه در حالِ تقویّتِ نیروهایِ نظامیِ خود است، بیایید برویم و بجنگیم. حضرت می‌فرمودند: نه! مذاکرات مدّت دارد و باید در رمضان بنشینند و نتیجه اعلام کنند، اگر خیانت کردند، بعد! خوارج می‌گفتند: پس تو هم طرفدارِ حکمیّت هستی و تو هم کافری!

 

امیرالمؤمنین علیه السلام در حالِ توضیح دادن رویِ منبر بودند، این صحبتِ حضرت در نهج البلاغه آمده است، امیرالمؤمنینی که وقتی ابولؤلؤ عمر را ترور کرد، عمر گفت: سگ را بگیرید که من را کُشت، یعنی فحش داد، اما وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی ضربت خوردند به ابن ملجم فرمود: «یا اَخاه مُراد» ای برادرِ مرادی! چه ظلمی از من دیده بودی؟ ادب را ببینید! اما امیرالمؤمنین علیه السلام سرِ جایی که باید تند صحبت کنند هم تند صحبت می‌کنند، با قاتلِ خودش که شخصی قاتلِ اوست «برادرم» می‌گوید، به امام حسن علیه السلام فرمودند: از همان غذایی که می‌خوری به او بده! بسترِ خوابِ او مانندِ بسترِ خوابِ خودت باشد، فرمود: «یا اَخاه مُراد» ای برادرِ مرادی! چه ظلمی از من دیده بودی؟ بعد فرمودند: من از پولِ خودم به تو ایثار نکرده بودم؟ یعنی تو یک وقتی آمده‌ای و از من کمک هم گرفته‌ای، تفاوتِ رفتارِ امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه‌ی دوم را ببینید…

 

اما اینجا که حضرت در حالِ صحبت بودند، یکی گفت: آقا! ببخشید در موردِ حکومتِ شما شبهه شده است که اگر شما برایِ حکمیّت مجبور شدید، چرا وقتی خوارج می‌گفتند برویم با این‌ها بجنگیم، صبر کردید؟ اشعث اینجا نشسته بود، نفاقِ او این است که گفت: یا امیرالمؤمنین! (یعنی اقرار می‌کنم که تو حاکم هستی) این به ضررِ تو بود، خیلی استدلالِ زشتی بود!…. شما فضایِ مسجد را ببینید، الآن یکی در جمع بگوید: حاج آقا اول دو صفحه مطالعه کن و بعد بیا اینجا صحبت کن! متوجّه می‌شوید چه می‌شود دیگر!  آن‌هایی که باید بلند می‌شدند و دهانِ اشعث را پاره می‌کردند شهید شده بودند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: تو اصلاً چه می‌فهمی که چه چیزی به ضرر است و چه چیزی به نفع است؟ «عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ» مظلومیت آنجایی است که امام مجبور شوند خودشان از خودشان دفاع کنند…

 

شما ببینید به اسبِ اشعث زدند، از ترسِ طرفدارانِ او عذرخواهی کردند، اینجا هیچ کس دفاع نکرد، بلکه خودشان دفاع کردند. اوایلِ حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام کسی شبیهِ این کار را انجام داد، مالک و دیگران به دنبالِ او دویدند و بیرون بر سرِ او ریختند و زدند که چرا به حاکمِ مسلمین جسارت کرده‌ای؟ اما الان دیگر کسی نیست… «عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ مُنَافِقُ ابْنُ کَافِرٍ» حضرت اینجا تصریح کردند که اشعث منافق است، ای کافرزاده! حضرت خیلی تند با او برخورد کردند، چرا تند برخورد کردند؟ چون می‌خواست حق و باطلی که امیرالمؤمنین علیه السلام قصدِ تشریحِ آن را داشتند را مخدوش کند، او را ساکت نکردند، خیلی به اشعث برخورد، جلسه که تمام شد نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام رفت، چند نفر بیشتر نبودند، به حضرت گفت: همان کاری که با عثمان کردیم، با تو هم خواهیم کرد، یعنی حضرت را تهدید کرد. حضرت فرمودند: او را بگیرید و اعدام کنید… اینجا دیگر نفاقِ او آشکار شده است، در حکمیّت خیانت کرده، قصدِ کشتنِ حاکمِ مسلمین را دارد… سرانِ قبیله آمدند و گفتند: آقا! حالا یک چیزی گفت… حضرت فرمودند: رهایش کنید.