حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ در هیئت میثاق با شهدا مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام به سخنرانی پیرامون موضوع «اصالت ولایت» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- موضوع بحث: اصاله الولایه و اهمّیّت آن در اعتقادات اسلامی
- نتایج تبعیّت و عدم تبعیّت از اصل ولایت
- عدالت و اولویتشناسی در حکومت امیر المؤمنین علی علیه السّلام
- نتیجهی فشارهای اطرافیان حضرت علی علیه السّلام در تصمیمات ایشان
- عوامل مؤثّر در عدم تبعیت از ولایت
- مقابلهی مخفیانهی موسی بن جعفر سلام الله علیه با حکومت بنی عبّاس
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادَ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
باید دید انسان عقیدهی خود را از کجا و از چه کسی میگیرد؟ عرض کردیم بسیاری از جریانهایی که مقابل نهاد دین میایستند، اوّلین مشکلی که دارند این است که معلوم نیست دین را از کجا گرفتهاند. مأخذ درست ندارد، کارشناسی شده نیست. در ادامهی آن جلسات بیان کردیم که مسئلهی ولایت، مسئلهی مهمّی است و امام، اصل دین است. این موضوع بسیار مهمّی است. ما در طول این سالها، دائماً با این موضوع درگیر بودهایم. قصد ندارم مواردی که قبلاً عرض کردهام را باز هم تکرار کنم. با استفاده از سیرهی اهل بیت علیمهم صلوات الله یک موضوع را مطرح کنم.
موضوع بحث: اصاله الولایه و اهمّیّت آن در اعتقادات اسلامی
شاید بتواند گفت موضوع بحث امشب، اصاله الولایه است. اگر این بحث را یک وقت مثلاً دو یا سه سال پیش یا شش، هفت سال دیگر مطرح میکردیم شاید بهتر بود از این جهت که برداشت نشود که ما الآن میخواهیم در مورد یک جریان خاص بحث کنیم یا آن را نقد کنیم. آن اصاله الولایه همان چیزی است که در روایات ما هم آمده است. «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ»[۴] اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز است، روزه است، زکات است، یک مورد هم ولایت است. چرا «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۵] -ما نودی بشیءٍ کما نودی بالولایه- چرا ولایت از همه مهمتر است؟ اینکه ولایت از نماز مهمتر است یعنی چه؟ اوّلاً اینجا باید گفت: ولایت به معنای اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام نیست. نماز و روزه و حج و زکات و ولایت «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» این «وِلَایَه» به معنای اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام نیست. چون اگر قرار باشد پنج چیز اصل اسلام باشند و اسلام بر این پنج رکن بنا شده باشد و بخواهیم امور اعتقادی را مطرح کنیم حتماً جای توحید خالی است. باید میفرمود: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ التَّوحیدُ وَ النُّبُوَّهِ وَ المعَاد» پس چرا به این موارد اشاره نشده است؟ توحید کجا است؟ آیا نماز از توحید مهمتر است؟ روزه از توحید مهمتر است؟ ظاهراً نمیخواهد در این روایت… این تنها یک روایت نیست، هم از امام صادق و هم امام باقر و هم از بعضی از ائمّهی دیگر علیهم صلوات الله رسیده است، این روایت ارکان عملی اسلام را بیان میکند نه ارکان اعتقادی را. چون اگر قرار بود ارکان اعتقادی و عملی را با هم بگوید اصلاً سنخیت نبود. اعتقاد قابل قیاس با عمل نیست که اینها را کنار هم بگذاریم و توحید را هم از آن حذف کنیم. یعنی ولایت از توحید مهمتر است؟! معلوم است در این روایت معصوم سلام الله علیه نمیخواهد بفرماید ارکان اعتقادی اسلام چیست؟ اسلام بر پنج عمل (استوار است) یعنی بخش عملی را بیان میکند. حالا که دارد بخش عملی را بیان میکند مثلاً فرض بفرمایید این اعمالی است که روی عقاید ما بیان شده است. مثلاً نماز، روی توحید بنا شده است و الّا موشپرستها که نماز نمیخوانند. غیر موحّدین که نماز نمیخوانند. آنها که نبوّت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را قبول ندارند که نماز نمیخوانند. توحید یک بخش اعتقادی دارد و یک سری اعمال تالی آن است. اگر من توحید را قبول کنم باید یک سری از کارها را انجام بدهم. یکی از آن کارها این است که باید خدا را عبادت کنم، باید نماز بخوانم، امساک کنم، باید روزه بگیرم، به حج بروم. باید پول بدهم، در این جامعه که کسی به کسی پول نمیدهد. تا اعتقاد نباشد که کسی پول نمیدهد. در واقع با استفاده از همان توحید، احکامی وجود دارد که برای مردم بیان شده است.
حالا ولایت یعنی چه؟ ولایت هم یک لایهی اعتقادی دارد و یک روحیهی عملی. اعتقاد یعنی اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم صلوات الله، آنها مفترض الطّاعه هستند. هر چه دستور بدهد دین محسوب میشود. اگر به یاد داشته باشید قبلاً بیان کردیم که امام، اصل دین است. دین را از امام اخذ میکنیم. امام مقهور دین نیست که ما با دین مقایسه کنیم بلکه رفتار امام، دینساز است، از رفتار امام، دین را کشف میکنیم. به قول امام هادی سلام الله علیه «أَشْهَدُ أَنَّکَ الْمَعْنِیُّ بِقَوْلِ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً»[۶] شهادت میدهم که معنی قول خدای عزیز رحیم تو هستی یا امیر المؤمنین که این صراط مستقیم است. تو صراط هستی، تو دین هستی و کسی که از تو عدول کند از دین عدول کرده است.
نتایج تبعیّت و عدم تبعیّت از اصل ولایت
امام اصل است. این یک اعتقاد است و این اعتقاد عمل در پی دارد. اگر شما در زیارت جامعه ببینید، یک جاهایی میگویید: امام کیست؟ یک جاهایی هم میگویید: «مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِیهِ مَعَکُمْ وَ قَلْبِی لَکُمْ سِلْمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ». این «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ» یعنی چه؟ یعنی ولایتمداری. به نظر میآید این روایتی که میگوید: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ» چون همهی اجزای آن احکام است، باید ولایت هم در آن احکام باشد؛ یعنی ولایتمداری، یعنی «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ». شما فصل الخطاب، «وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَکُمْ وَ آیَاتُ اللَّهِ لَدَیْکُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِیکُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَکُمْ»[۷] من چطور؟ «مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ». یک اعتقاد دارم و یک عمل دارم «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ ٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّهٌ» ولایتمداری یعنی چه؟ یعنی من او را مفترض الطّاعه میدانم نه رأی خودم را، به او عمل میکنم نه آنچه خودم میخواهم. اگر معنای این عبارت این باشد بسیار روشن است که «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ». چون قبلاً در آن جلسات توضیح دادیم که اینطور نیست که یک دین باشد و یک امیر المؤمنین باشد که باید به آن دین عمل کند بلکه رفتار امیر المؤمنین دین را میسازد، رفتار امیر المؤمنین باعث میشود ما دین را بفهمیم. اصلاً معنای جلو زدن از امام هم همین میشود که چرا الآن این کار را انجام ندادی. در طور تاریخ همهی سؤالاتی که از اهل بیت علیهم السّلام راجع به امامت آنها داشتند، آنجا بوده است که مؤمنین میگفتند: چرا این معصوم در این موقعیت این کار را انجام نداده است. دوستان، اگر قرار باشد ما این حقیقت «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» را متوجّه نشویم با سیرهی یک امام میشود امام دیگر را نقض کرد.
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام مقابل یزید میایستد ولی زین العابدین صلوات الله علیه مقابل همان یزید نمیایستد و میشود با جملات سیّد الشّهداء سلام الله علیه، امام سجّاد علیه السّلام را تخطئه کرد، اگر کسی متوجّه نشود که ولایت اصل است! اهمّیّت آن از نماز هم کمتر نیست، اهمّیّت روزه که کمتر نیست، اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر که کم نیست. امّا تشخیص اولویت –این مطالب را قبلاً بیان کردهایم- کار امام است. واضح است که امام نمیآید خلاف شرع عمل کند امّا اینکه الآن به کدام وظیفه عمل کنیم؟ الآن در برابر ظلم قیام کنیم یا الآن صبر کنیم؟ الآن صلح کنیم یا الآن بجنگیم؟ الآن بروم با دختر شاه ازدواج کنم یا الآن در برابر او بایستم و جلوی مردم او را ضایع کنم؟ شما بین حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام و حضرت رضا علیه السّلام –اگر فرصت شد در این مورد توضیح خواهم داد- تفاوت کامل میبینید. هارون مقابل قبر مطهّر نبی مکرّم اسلام صلوات الله علیه و آله میآید میایستد و میگوید: «السَّلام علیکَ یا بنَ عمّ» و حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در همین حد هم نمیگذارد او کمی خوشحال باشد و بگوید رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فامیل ما است، بلا فاصله حضرت میفرماید: «السَّلام علیکَ یا أبی»! این کار یعنی وقتی کسی با نسبت «یا أبی» سلام میکند کسی با نسبت «یا بن عمّ» مهم نیست! در حالی که امام رضا سلام الله علیه با دختر مأمون ازدواج میکند.
سیّد الشّهداء علیه السّلام میفرماید: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ؟»[۸] مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟ «وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ» مگر نمیبینید اینها از باطل دست نمیکشند؟ حضرت قیام کرد. کوفیان حضرت سجّاد سلام الله علیه را متّهم میکنند که انقلابی نیست و به سمت زیدیه میروند و میگویند: اینها انقلابی هستند، اینها شمشیر به دست هستند امّا آنها فقط آخوند هستند و علم دارند. مذاکرهی بین فرزند زید و امام صادق علیه السّلام را در مقدّمهی صحیفه ببینید. میگوید: شما علم دارید ولی ما علم و سیف داریم. ما نمیتوانیم در برابر ظلم قیام نکنیم ولی شما قیام نمیکنید.
سیّد الشّهداء سلام الله علیه مقابل مردم میرود و مردم کوفه او را دعوت میکنند، نه آزمایش DNA میگیرد، نه آزمایش دروغسنج میگیرد بلکه فقط به سمت مردم کوفه میرود. اگر این شیوه معیار است، میخواهم بگویم اگر اصل، غیر ولایت باشد شما میتوانید بگویید رفتار اهل بیت علیهم السّلام با هم تناقض دارد و اگر بنا بر این بود که اگر امام یک رفتاری انجام دهد و بعد از امام شما امامی نداشته باشید و خودتان برداشت کنید که اولویت الآن کدام وظیفه است، همان اتّفاقی رخ میداد که آن شخص میرود به امام صادق علیه السّلام میگوید: جدّ شما ۷۲ یار داشت و قیام کرد امّا شما الآن فقط در خراسان صد هزار یار دارید. حضرت فرمود: وارد تنور شو. آیا سیّد الشّهداء سلام الله علیه بلد نبود کوفیان را داخل تنور بفرستد تا آنها برشته بشوند و… آیا نمیشد چنین کاری انجام دهد؟ کافی بود سیّد الشّهداء سلام الله علیه بفرماید یک ماه تنورهای کوفه را اجاره کنید، طرفداران من داخل تنور بشوند. معلوم میشد که آیا استقامت همراهی با امام حسین علیه السّلام را دارند یا خیر، نیازی نبود که حضرت کشته بشود. کسی که این را نفهمد مثل آن کسی که صدایش بریده شده و إنشاءالله باقی صدای او هم بریده بشود میگوید: ائمّه علیهم السّلام بعد از سیّد الشّهداء علیه السّلام دیگر عاقلانه رفتار کردند، یعنی نستجیر بالله کشتن سیّد الشّهداء صلوات الله علیه عبرت سایرین شد. چون امام حسین قبول کرد. با اینکه میدانست ممکن است مردم کوفه (برای همراهی او) نیایند. ولی حضرت صادق سلام الله علیه فرمود: خیر، برو داخل تنور ببینم آیا میتوانی استقامت کنی یا نه؟! من سربازی که داخل تنور برود میخواهم. این کاملاً با رفتار سیّد الشّهداء علیه السّلام متفاوت است.
از امام صادق روحی له الفداء پرسیدند: چرا امیر المؤمنین علیه السّلام فدک را پس نگرفت؟ حضرت میفرماید: دیگر ظالم و مظلوم مرده بودند، صلاح نبود –به کتاب علل الشّرایع رجوع کنید- همین موسی بن جعفر روحی له الفداء -که امشب به او متوسّل هستیم- یک از ادلّهای که باعث شد، هارون برود در مقابل قبر مطهر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بایستد و بگوید: یا رسول الله، این نوهی شما فتنهگری میکند و در بین امّت شقاق ایجاد کرده است. –همه ماجرای فدک را شنیدهاید لذا دیگر آن را تکرار نمیکنم- آنقدر این طرف و آن طرف گفته بودند که هارون گفت: ماجرای این زمین چیست؟ وضعیت اقتصادی هارون بسیار خوب بود. یک سال به حج میرفت و یک سال میرفت به فتوحات سر زند. در عروسی به جای اینکه سکّه بر سر داماد خود داماد برمکی بریزد، یک قوطیهایی بر سر داماد میریختند که اگر کسی بر میداشت داخل آن نوشته بود: استانداری فلان استان. یا سه سال خراج فلان… یک یا دو سکّه نبود. وضع او بسیار خوب بود. گفت: این باغ چیست که مدام ماجرای آن را مطرح میکنید؟! بیایید باغ شما را بدهید تا راحت شویم که اینقدر نگویید ما به اموال اهل بیت علیهم السّلام چشم داریم! حضرت میتوانست بگوید فدک فلان جا است امّا فرمود: نمیتوانی آن را پس بدهی چون چهار گوشهی سرزمین تو است. شما روایات علل الشّرایع که از امام صادق پرسیدهاند را ببینید دورهی امام صادق سلام الله علیه وقتی میگویند: چرا امیر المؤمنین صلوات الله علیه فدک را پس نگرفت حضرت میفرماید: ظالم و مظلوم از دنیا رفته بودند. یا در یکی از روایات موهم این است که امیر المؤمنین صلوات الله علیه متّهم به این میشد که دنبال مال دنیا است ولی موسی بن جعفر سلام الله علیه به خاطر فدک زندانی شد.
عدالت و اولویتشناسی در حکومت امیر المؤمنین علی علیه السّلام
میشود با رفتار یک امام، امام دیگر را تخطئه کرد. اگر من این را متوجّه نشوم که امام معیار است نه اینکه امامی خلاف شرع انجام داده است ولی در تشخیص اولویتها ممکن است رفتار یک امام را با خودش یکسان نباشد. بعضی از مردم مدینه با امیر المؤمنین صلوات الله علیه بیعت نکردند. مالک اشتر غیور بود. رفت و یقهی عبد الله بن عمر را گرفت و به مسجد کشاند و گفت: آقا، او بیعت نکرده استف اجازه بدهید گردن او را بزنم. چرا؟ چون پدر این عبد الله بن عمر به خاطر اینکه امیر المؤمنین یک روزی بیعت نکرده بود، در خانهی او را آتش زده بود. گفت: حالا که پسر او با امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت نمیکند بگذارید من گردن او را بزنم. حضرت فرمود: یک حمیل بیاور تا تو را آزاد کنیم. آنقدر وقیح بود که گفت: من حمیل ندارم، هر کاری میخواهید انجام دهید. حضرت فرمود: «أنا حمیله» من ضامن او هستم، بگذارید برود. لیاقت ندارد با من بیعت کند. اینجا حضرت او را نکشت، دستور به کشتن نداد ولی همین امیر المؤمنین سلام الله علیه بود که به قیس بن سعد در مصر دستور داد که اگر مردم با او بیعت نکردند با آنها با سیف برخورد کن. این دو نوع رفتار با کسانی است که بیعت نمیکنند یا مانع از بیعت هستند.
اگر قرار بود همهی مردم هر لحظه اولویت را تشخیص بدهند اصلاً نیازی به ولایت نبود، همه تشخیص میدادند، یک رسالهی عملیه داشتند و به رسالهی عملیه عمل میکردند. آیا باید همواره مجرم را محاکمه کرد؟ قاعدهی اوّل میگوید: بله ولی ممکن است امام صلاح نداند. گاهی میشود که امام صلاح نمیداند و برای شیعیان هم مورد سؤال واقع میشود. پیش امام سجّاد علیه السّلام آمدهاند، پیش امام صادق علیه السّلام رفتهاند، پیش موسی بن جعفر علیه السّلام رفتهاند، پیش امام هادی علیه السّلام هم رفتهاند. چهار نسل شیعیان از چهار امام سؤال کردهاند. معلوم است که برای آنها حل نمیشده که چرا امیر المؤمنین علیه السّلام عایشه را محاکمه نکرد؟!
آنها قیام کردند و یک استان را گرفتند، یک تعداد را کشتند، به ناحق کشتند، شکنجه کردند، بیت المال را غارت کردند، امیر المؤمنین علیه السّلام لشکر فرستاد و با آنها جنگیدند، هزاران نفر از آنها را کشتند تا اینکه جنگ مغلوبه شد. وقتی که جنگ مغلوبه شد گفتند: غنیمت برداریم. حضرت فرمود: نمیشود غنیمت برداریم. گفتند: شما اجازه دادهاید ما آنها را بکشیم حالا نمیگذاری دیگ آنها را برداریم؟! حالا غنیمت برنمیدارید هیچ، چرا آنها را محاکمه نمیکنید؟! آنها چند نفر را کشته بودند؟ آیا قاتل بودند یا نبودند؟ چون عایشه یقه سفید بود و آقا یا خانمزاده بود و… باید محاکمه نمیشد؟ امیر المؤمنین سلام الله علیه او را محاکمه نکرد. شیعیان هم که رفاقهٌ مایی با عایشه دارند. گفتند: چرا امیر المؤمنین سلام الله علیه او را محاکمه نکرده است؟ وقتی پیش امام چهارم و ششم و هفتم و دهم ما شیعیان میروند –شاید پیش امامان دیگر هم رفته باشند امّا من به یاد نمیآورم- یعنی سؤال برای آنها حل نمیشده. باز هم به صفحهی ۱۵۴ کتاب علل الشّرایع نگاه کنید جاهای دیگر هم هست. حضرت صادق علیه السّلام میفرماید: امیر المؤمنین علیه السّلام میتواند آنها را محاکمه کند، محاکمه حلال بود، بلکه اگر آنها را اعدام میکرد هم جا داشت، چون قاتل بودند، آدم کشته بودند، فتنهگری کرده بودند. ولی امیر المؤمنین سلام الله علیه اینجا نخواست این حق را احقاق کند. برای اینکه اگر یک روزی آنها به اسم بغی –کاری که عایشه و تیم او انجام دادند- شیعیان را متّهم کردند، شاید آنها هم کمی از مواضع خود عقبنشینی کنند.
به این کار چه میگویند؟ اسم این کار چیست؟ محاکمه اصل است ولی امیر المؤمنین صلوات الله علیه آنجا دید شرایط محاکمه وجود ندارد. میشد یک عدّه در آنجا فریاد بزنند و بگویند حتماً باید مجرم را محاکمه کنید. من نمیخواهم بگویم امیر المؤمنین علیه السّلام از هر ده مورد که محاکمه میکرد نُه مورد را مصلحتاندیشی کرده است. اصل بر احقاق حق است. همینطور شما در زندگی اهل بیت علیهم السّلام هم بررسی کنید، هر چقدر طرفداری شیعیان از ائمّه علیهم السّلام بیشتر میشد سؤال آنها جدّیتر میشد که امام صادق، امام کاظم سلام الله علیهما چرا قیام نمیکنید؟ من دو سال قبل مفصّل راجع به این موضوع صحبت کردم. زمان امام کاظم علیه السّلام تمام امامزادهها به اسم ظلمستیزی قیام کردند. تنها اهل بیتی حقیقی که قیام نکرد خود موسی بن جعفر سلام الله علیه بود! انقلابی نبود؟ طرفدار شاه بود؟ هر چقدر اصرار میکردند موسی بن جعفر سلام الله علیه اجازه نمیداد علیه بنی عبّاس قیام کنند، «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ». اصل امام است، اصلی ولی است. یک جاهایی است که باید شرایط را فراهم کرد که او بتواند عمل کند و یک جاهایی تشخیص او چیز دیگری است، اولویت را چیز دیگری میداند. در بیان مدام «ولایت» گفته میشود ولی هنگام عمل…
مثلاً گاهی که امیر المؤمنین علیه السّلام زده میشدند که به تکلیفمداری بسیار پایبند بود. هر چقدر اصرار کردند که در این مورد بگذر… یک شاعر که مثلاً میشود گفت مسئول صدا و سیمای امیر المؤمنین علیه السّلام است. روز اوّل ماه رمضان دوستش او را دید و گفت: فلانی بیا برویم –این شخص اشعار زیادی به نفع امیر المؤمنین علیه السّلام گفته بود- یک چیزی پیدا کردم، برند خوبی است، این را بخوریم بعد کالای ایرانی! گفت: آقا من روزه هستم. گفت: بیچاره، این دیگر پیدا نمیشود! به کالای ایرانی رسید روزه بگیر، این حیف است. روز اوّل ماه رمضان مست شدند و ماجرا عمومی شد. شروع کردند به شعر خواندن و همسایهها متوجّه شدند که آنها در ماه رمضان بساط طرب راه انداختهاند و جنس خوبی بوده است!
به امیر المؤمنین سلام الله علیه خبر رسید و این شاعر فرار کرد. هر چقدر واسطه فرستادند و گفتند: او مسئول است، سلبریتی است، رسانهای است، چقدر شعر به نفع تو گفته است… میخواهم بگویم: اینطور نیست که امیر المؤمنین علیه السّلام همیشه مصلحتاندیشی کرده باشند. امام، امام است، فرمود: خیر، او شراب خورده و باید محاکمه بشود. ملاحظهی این را نکرد که چقدر در انتخابات به نفع من صحبت کرده، بعداً هم میتواند صحبت کند، یک توئیت او بعداً ممکن است چقدر ارزش داشته باشد… حالا بگویند داخل صندوق طرف به اندازهی اینکه یک سال بخواهد کوفتش کند چیز پیدا کردهاند. میگویند: خیر آقا، باعث رأی آوردن شده است! امّا فقط به این شکل نبود که بگوییم فقط تکلیفمداری کرد. چون امام، امام است. اینجا حضرت فرمود: خیر، این شخص، مسئول تبلیغات من بوده و حالا شراب خورده است، حرام است و باید شلّاق بخورد. شلّاق زد و او رفت و به معاویه پیوست. امّا همین امیر المؤمنین علیه السّلام به ابو موسی اشعری و اشعث حکومت داد. همین امیر المؤمنین علیه السّلام وقتی به خانهی حضرت زهرا سلام الله علیها حمله شد از حضرت زهرا دفاع بدنی نکرد.
خدای نکرده اگر چنین اتّفاقی در جامعهی ما رخ دهد و بگویند به خانهی حضرت زهرا سلام الله علیها حمله کردند. چه مصلحتی بالاتر از حفظ جان حضرت زهرا سلام الله علیها وجود دارد؟! امّا حضرت دفاع نکرد. حالا ما توجیه دقیق عملی داریم و الآن کاری با آن وجه ندارم امّا بالاخره امیر المؤمنین صلوات الله علیه از زهرای اطهر صلوات الله علیها… امیر المؤمنین که شمشیر او سالها علمدار اسلام بود، سالها از نوامیس مسلمین دفاع کرد، این شمشیر از قلاف بیرون نیامد که از حضرت دفاع کند!
نتیجهی فشارهای اطرافیان حضرت علی علیه السّلام در تصمیمات ایشان
اگر کسی «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» را نفهمد میتواند امیر المؤمنین علیه السّلام را بازخواست کند که به چه دلیل شما از دختر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دفاع نکردید؟! اگر بقیه نیامدند شما دفاع میکردند و کشته میشدید. «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» عدالت اهمّیّت ندارد؟ معلوم است که اهمّیّت دارد، معلوم است که همهی حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه صرف احقاق عدالت شده است امّا کم نیست مواردی که –نمیخواهم بگویم بیشتر از موارد تکلیفمداری حضرت است- امیر المؤمنین صلوات الله علیه مصلحت ندانستند کاری را انجام دهند.
گاهی بعضی از یاران امیر المؤمنین به حضرت فشار آوردند که یک نفر را عزل کن، یک نفر را نصب کن، گاهی حضرت پذیرفته و گاهی هر چقدر فشار آوردند حضرت نپذیرفته است. عبد الله بن جعفر خیلی تلاش کرد که امیر المؤمنین صلوات الله علیه، قیس بن سعد را عزل کند. در مجموع حضرت به این نتیجه رسیدند که باید او را عزل کنند با اینکه فرمودند: قیس در ماجرای مصر، خیانت نکرد. ولی همین مردم، همین دوستان آمدند و گفتند: یک مقدار از مواضع خود دست بکش، در ظاهر از مردم عذرخواهی کن. حضرت فرمود: اگر فقط عذرخواهی باشد، من در ماجرای خوارج عذرخواهی میکنم، حضرت پشت تریبون آمد (و فرمود): «أنا أستغفر الله –فإنّی لأستغفر الله– مِن کُلِّ ذَنبٍ»[۹] به مردم خبر رسید. خوارج همه به شهر آمدند و شهر بعد از مدّتها شلوغ شد، مسجد پر شد… گفتند: الحمدلله، علی علیه السّلام هم تو به کرده و دشمنی خوارج هم با معاویه بود و مشکل آنها تنها این بود که امیر المؤمنین علیه السّلام هم اعتراف کند! آنها میگفتند کبیره، خروج از ایمان است. حضرت نماز ظهر را خواند. یک نفر آمد و در گوش حضرت گفت: اشعث این طرف و آن طرف گفته است که توبهی علی علیه السّلام به خاطر حکمیت بوده است. چون «أنا أستغفر الله مِن کُلِّ ذَنبٍ»… امیر المؤمنین صلوات الله علیه صبح تا شب خدا را عبادت میکرد، در برابر حضرت حق، عبد ذلیل بود. امیر المؤمنین علیه السّلام در برابر حضرت حق، عبد مطلق است، هیچ کسی مثل او نیست. امّا به او گفتند: شما گردن گرفتید، پس آن گناه کبیره را که میگفتند به گردن گرفتید. حضرت نماز ظهر را خوانده بود، چند نفر هم آمده بودند و گفته بودند مقابل آنها از موضع خود کمی عقب برو، بالاخره اینها آقایان حوزهی علمیه هستند که بیرون رفتهاند! همه قرّاء و فقها هستند. اگر با اینها درگیر بشوی مشروعیت حکومت از تو سلب میشود. حضرت نماز ظهر را خواند، در گوش او گفتند: مردم میگویند علی علیه السّلام از گناه حکمیت استغفار کرده است! اینجا آقا امیر المؤمنین صلوات الله علیه نماز عصر را نخواند، بلند شد رو به طرف جمعیت کرد و فرمود: اگر کسی گفته من از حکیمت استغفار کردهام دروغ گفته است، من از حکمیت استغفار نمیکنم. دوباره از انتهای مجلس شروع کردند به شعار دادن مرگ بر… و «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ» گفتند و همه از مسجد بیرون رفتند.
گاهی افکار عمومی میگوید: اینجا تکلیفمداری، امیر المؤمنین علیه السّلام ممکن است اینجا مصلحت غیر ببیند، مثلاً عرض کردم: ممکن است فدک را احقاق نکند. یا ابن ابی لیلا میآید و میگوید: همه راجع به سقیفه صحبت کردند، شما هم یک جمله بگویید. حضرت میفرماید: تا وقتی که من صحبت نکردم تو هم صحبت نکن. من الآن نمیخواهم راجع به این موضوع صحبت کنم. یک جا هم ممکن است که توقّع همه تکلیفمداری است امّا حضرت آنجا به خاطر یک شرّ بزرگتر یا مصلحت بزرگتر صلاح نمیبیند. یک جا توقّع آنها این است که اینجا را بگذر ولی نمیگذرد چون امام، امام است، «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ»[۱۰].
«لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» البتّه همهی این حرفها برای این است که آن والی که صاحب ولایت است، صاحب ولایت است. اگر یک نفر، یک شخص غیر عادل بود که صاحب ولایت نبود، اصلاً آدم نمیایستاد که ببیند او به تکلیف عمل میکند؟ مصلحتاندیشی میکند؟ یا چه کاری انجام میدهد؟ اصلاً هیچ، ولایتی در کار نیست! اگر کسی پذیرفت که او والی است، ولی است، «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ».
عوامل مؤثّر در عدم تبعیت از ولایت
چند عامل باعث میشود که ما نتوانیم «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» را بپذیریم. یکی از عوامل، هوای نفس است. الحمدلله در این یک مورد احتیاجی به کالای خارجی نداریم، منافع گروهی است. این «برای کشور و جامعه و جوانها و دانشجوها مفید است» مهم نیست، باید معلوم بشود که برای ما است. هر جا ما زمین خوردیم، هر جا اختلاف پیدا کردیم، اگر بررسی کنیم میبینیم یک جایی هوای نفس در آن وجود دارد.
یحیی بن خالد برمکی گفت: بروید ببینید -می خواستند امام کاظم سلام الله علیه را ترور کنند- در بنی هاشم چه کسی دنبال هوای نفس است و پول هم نیاز دارد، آن وقت من مسئله را با پول درست میکنم. چند نفر از امامان ما را مستقیماً یا غیر مستقیم، امامزادهها کشتند! آن حقایقی که به من و شما رسیده به آنها نرسیده بود؟ حقایق به آنها هم رسیده بود ولی تحمّل آن سخت بود. مثلاً میگفت: من پسر یک امام هستم او هم پسر یک امام است، چرا من باید به پای او بیفتم؟! همین امام رضا سلام الله علیه –که ما میخواهیم امشب به او تسلیت بگوییم- برای برادران خود پول میفرستاد، بعضی از آنها میگفتند: فکر نکن پول پدرمان را میدهی، ارث ما را میدهی ما باید از تو تشکّر کنیم، باید باقی آن را هم بدهی!!
اگر هوای نفس وجود داشته باشد آدم نمیتواند ولایتمداری کند. چون در ولایتمداری خود ندیدن مطرح است، «وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»[۱۱] این بسیار سخت است. این همه رقابتهای صنفی که وجود دارد، ابتلائاتی که شما سراغ دارید. چون باید معلوم باشد نسبت ما با حق چیست؟
مقابلهی مخفیانهی موسی بن جعفر سلام الله علیه با حکومت بنی عبّاس
موسی بن جعفر سلام الله علیه تشکیلات سازمانی درست کرد که بسیار موفّق بود. البتّه در واقع امام صادق علیه السّلام شروع کرد ولی موسی بن جعفر سلام الله علیه آن را به اوج رساند. چون حضرت بیشتر در زندان بود و بنای او بر این بود که با حکومت درگیر بشود -دو سال پیش هم بیان کردیم- حکومت بنی عبّاس را تحریک هم میکرد. وقتی مردم میرفتند از هارون پول بگیرند، پولی میداد، میآمدند از موسی بن جعفر سلام الله علیه ده برابر آن را میگرفتند! به همین دلیل برای شاه سؤال پیش میآمد که امام از کجا این همه پول دارد که به آنها بپردازد؟! مگر بیت المال حکومت در دست او است؟ میگفتند: خیر، شیعیان او خمس میپردازند. این مبارزه بود –دو سال پیش در این مورد توضیح دادهایم- اصلاً این ابراز کردن که شیعه و سنّی نوشتهاند صرّهی موسی بن جعفر سلام الله علیه، کیسهای که موسی بن جعفر هدیه میداد –ضرب المثل بود- به هر کسی میداد آن شخص پولدار میشد. این مطلب در جامعه پخش میشد. این مطلب را شیعه و سنّی نوشتهاند، فقط شیعیان نگفتهاند. چگونه بود؟ حضرت سازماندهی کرده بود. برای استانهای مختلف مسئول گذاشته بود، شهرها مسئول داشتند، به همین ترتیب زنجیرهوار به حضرت میرسیدند. این سازمان نباید لو میرفت. لو رفتن این سازمان یعنی شکنجه. وقتی خود موسی بن جعفر سلام الله علیه را در سیاهچال انداختند وای به حال شیعیان حضرت که از نظر رسانهای هم اهمّیّت نداشتند! حضرت فرمود: اگر راجع به من جلسهای دارید جایی نگویید، تشکیلات را لو ندهید. مثل اینکه شخصی آمده بود و میگفت: نماز شب آب میکشد، تشنگی میآورد! مثلاً میگفت: هنوز سرمست هستم! چرا؟ جملاتی شنیدهام، محضر موسی بن جعفر سلام الله علیه را درک کردهام! من نمیخواهم اسم ببرم، او از اعاظم شیعه است ولی نتوانست جلوی دهان خود را بگیرد. یعنی رفتار سازمانی درست نداشتند. حضرت فرموده بود: نباید معلوم بشود چه کسی چه کاری انجام میدهد، رابطهها نباید لو برود، رابطها باید… نتوانست تحمّل کند و معلوم شد که موسی بن جعفر سلام الله علیه شبکهای ایجاد کرده است. حضرت طوری کار کرده بود که نتوانسته بودند همهی شبکه را کشف کنند ولی سر حلقهی شبکه که خود حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه بود کشف شد. تحریک هم کردند، امامزادهها رفتند و دیدند به این صورت نمیشود، این میزان از محبوبیتی که حضرت پیدا کرده است (برای ما خوب نیست لذا) برادرزادهی حضرت رفت و (برنامههای آنها را) لو داد. به هارون گفت: قبلاً میگفتند دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجد ولی مثل اینکه حالا گنجیده است. چون هم اینجا خراج میبردند و هم برای موسی بن جعفر سلام الله علیه. هم برای بیت المال تو پول و مالیات میآورند و طوری که موسی بن جعفر سلام الله علیه به مردم پول میدهد مثل اینکه بیت المال را در دست دارد!
چند عامل باعث شد که موسی بن جعفر سلام الله علیه را دستگیر کردند. ما روایات متعدد داریم، آن وقت که خدا لطف میکند و بر شیعیان منّت میگذارد و آنها تحت ولایت ولیّ خدا جمع میشوند، اگر تکروی کنند، اگر را «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» نفهمند، خدا روزی را از آنها میگیرد. هفت روایت با این معنا داریم که وقتی داخلیها در زمان امام صادق و امام کاظم سلام الله علیهما خیانت کردند، قیام کردند، آن کسی که خانهی امام صادق علیه السّلام را آتش زد یک امامزاده بود! برای اینکه بنی عبّاس به حکومت برسد اینها هم حکومت کردند و دست به دست دادند. عموم شیعه هم به حرف امام گوش نکردند چون روایات میگوید: شما قدرنشناسی کردید. امام صادق سلام الله علیه فرمود: خدا میخواست حق را احقاق کند و در زمان شما پرچم حق بلند بشود ولی قدر نشناختید، جلوی دهان خود را نگرفتید، به دستور عمل نکردید لذا باید صبر کنید تا روزی که موعود آن بیاید. اهل بیت علیهم السّلام جریمه کردند. هر سال ما صد مرتبه میگوییم: اگر کسی جلو بزند چه میشود. گفتن آن که آسان است. به قول امیر المؤمنین علیه السّلام حق در بیان و عرصهی سخن از همه وسیعتر است امّا هنگام عمل، بسیار مشکل میشود. تمام مسائلی که من خدمت شما بیان کردم یا میدانستید و تذکّر بود یا ممکن بود فراموش کرده باشید که «لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ».
من نمیخواهم مثال بزنم که گاهی منافعطلبی، گروهخواهی، صنفخواهی، جاهایی که ما یقین داشتیم مسیر به سمت اشتباهی میرود باعث بشود ما هم اشتباه برویم. حقطلبی نکردیم، ولایتمداری نکردیم، چنین مواردی را فراوان داریم. موسی بن جعفر سلام الله علیه ضربههای محکمی به حکومت هارون زد. با ماجرای فدک او را غاصب معرفی کرد، با بخششهای مالی نشان داد که تو لشکر داری ولی من آنقدر شیعه دارم که حاضر هستند برای من پول خرج کنند که معلوم نیست از جمیعت سربازان تو کمتر باشند، (حضرت) حکومت (را به وحشت انداخت). حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه خیلی کارها انجام داده است که فرصت بیان آن نیست. لذا حکومت وارد درگیری با موسی بن جعفر سلام الله علیه شد. همین شیعیانی که تحت زمامت موسی بن جعفر بودند در دورهای که موسی بن جعفر سلام الله علیه در زندان بود به حکومت فشار نیاوردند. متأسّفانه باز صد پاره شدند و سراغ امام رضا علیه السّلام نرفتند. اگر تاریخ را ببینید متوجّه میشوید که مردم صد پاره شدند. یک عدّه به این سمت رفتند که موسی بن جعفر سلام الله علیه خدا است، من هم پیغمبر او هستم و این مردم هم طرفداران او هستند! یک عدّه در زمانی که موسی بن جعفر سلام الله علیه زنده بود امّا میگفتند حضرت غیبت کرده است. (چون اگر بگوییم او) غیبت کرده است خیال ما راحت است که نباید راجع به این زندانی استفسار کنیم چون آقا غیبت کرده است. آقا در زندان است، حضرت فی قعر السّجون معذّب است. اینکه بگویید غایب شده است دیگر برای اینکه در زندان است دلت نمیسوزد. از این وکلایی هم که قدرت در دست آنها بود، پسر امام و دو، سه نفر از یاران را خریدند و وقتی حضرت به شهادت رسید گفتند حضرت کشته نشده است. اگر یکپارچه جامعه به زعامت امام رضا سلام الله علیه مطالبه میکرد اصلاً نوبت به اینجا نمیرسد که حکومت جرأت کند که امام را بکشد. کما اینکه دیدید اوّل وقتی آن بدن مطهّر را بردند، اوّل بعضی از نقلها میگویند به ساحت مقدّس امام کاظم سلام الله علیه جسارت شد! ولی وقتی دیدند افکار عمومی جمع شدند و خواستند تجلیل کنند، رفتار عوض شد. وقتی آن بدن مطهّر را آوردند «وَ الْجَنَازَهِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الِاسْتِخْفَافِ»[۱۲] یعنی مثلاً «هَذَا إِمَامِ الرَّفَضَهِ». گفتن عبارت «إِمَامِ الرَّفَضَهِ» مثل گفتن «إمَامُ المُشرکین» است. امام مشرکین باید رأس آنها باشد، امام رفضه، رأس رفض است. رفضه کلمهای است که از آن به عنوان ناسزا استفاده میکردند. امّا وقتی دیدند جمعیت زیادی اطراف آن پیکر مطهّر را گرفتند و بر بدن مبارک ایشان گل ریختند، نگاه آنها نیز عوض شد.
عموی هارون پا برهنه و سر برهنه آمد و جلوی جنازه حرکت کرد و خاک بر سر خود میریخت. حکومت نمیخواست این کار را انجام دهد. اگر آن موقع که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان بود هم درست رفتار میکردند این اتّفاق رخ نمیداد. موسی بن جعفر سلام الله علیه به زندان افتاد. این سالها -که بین سه تا ده الی ۱۱ سال اختلاف در آن وجود دارد- حضرت را داخل سیاهچال انداخته بودند. زندان رسمی مثل امروز نبود، حضرت را در یک سیاهچاله، در یک آب انبار، در یک جای نمناک که نور نیست قرار میدادند و یک نفر هم مسئول مراقبت میشد. بعضی از نقلهای متأخّر وجود دارد که بعضی وقتها زندانبانها به امام جسارت میکردند، گاهی حضرت را میزدند، بیادبی میکردند.
دو نقل وجود دارد؛ یکی از نقلها میگوید: من نگاه کردم دیدم شب تا صبح، صبح تا شب حضرت را شکنجه میکنند ولی وقتی حضرت در سجده است برای مردم دعا میکند. آمد به هارون گفت: هارون، از خدا بترس! این همه او را کتک زدند یک مرتبه ندیدم داخل زندان تو چیزی به تو بگوید. او یا خدا را عبادت میکند یا برای مردم دعا میکند. آنقدر در آن زندانهای تاریک ماند که فضل بن ربیع میگوید: یک روز هارون میخواست به امام سر بزند. آمدیم پنجرهای را باز کردیم و وقتی هارون از آن بالا نگاه کرد، گفت: «مَا هَذِهِ الملحَفه؟» آن پارچه که روی زمین افتاده چیست؟ فضل بن ربیع میگوید: گفتم: این ملحفه نیست، «هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ» آنقدر در این زندان شکنجه شده، آنقدر در اینجا به دست و پای او زنجیر بستهاند، آنقدر به خاطر اینکه جسارت نکنند از نماز صبح تا اذان ظهر در سجده بوده بدن مبارک او آب شده است. این ملحفه نیست، «هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ».
پی نوشت:
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫
[۴]- الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۷، ص ۳۶۱٫
[۷]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۲٫
[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۵، ص ۱۱۶٫
[۹]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۲، ص ۲۷۹٫
[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۷۱٫
[۱۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۴٫
[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۷٫
پاسخ دهید