حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۱۰ تیر ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «اقدامات امیرالمومنین صلوات الله علیه پیش از جنگ صفین» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای گرانقدرمان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. انشاءالله هرجا هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمه الله خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان سلام میکنم. ایام را تبریک میگویم. امیدوارم حضرت رضا(علیهالسلام) به همه ما نظر کنند. امام صادق(علیهالسلام) ولع داشت برای اینکه دست ما را در دست حضرت رضا بگذارد و فرمود: خداوند فریاد رس این امت را خواهد رساند و او دست شما را خواهد گرفت. در روایتی دیگر فرمود: نوه من در خراسان دفن خواهد شد، هرکس او را در غربت زیارت کند، خودم روز قیامت دستش را میگیرم و وارد بهشت میکنم. الحمدلله که مردم سرزمین ما عاشق حضرت رضا هستند، ماه ذی القعده ماه زیارتی حضرت است، از دور به حضرت سلام میکنیم و امیدواریم حضرت سلام ما را بپذیرند. «صلی الله علیک یا مولاتی یا علی بن موسی الرضا علیه السلام»
شریعتی: هفته گذشته نایب الزیاره و دعاگوی شما بودیم، بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بعد از پیروزی جمل داشتند به سمت کوفه برمیگشتند که حاکمیت خود را آنجا بنا کنند، در مسیر نامهای نوشتند و اشعث را عزل کردند. بخشی را عرض کردیم. جریر را هم عزل کردند که وعده داده بودیم بگوییم. حضرت به کوفه رسیدند، قیس را که قبلاً به مصر منصوب کرده بودند عرض کردیم، عزل کردند. اوضاع مصر نابسامان بود. مصر نتوانست بعدها در صفین به امیرالمؤمنین کمک کند. حضرت نگران مصر است و جریر که عزل شده بود نزد حضرت آمد پیشنهادی داد. چند کلمهای از جریر بگویم تا برسیم به اقداماتی که حضرت پیش از جنگ صفین انجام دادند چه بود.
جَریر بن عبدالله بجلی، از قبیله بزرگ بجیله است. قبیلهای بزرگ با طوایف متعدد و مشهور است دومین قبیله ادیب و سخنور و فصیح عرب بجیله است و جریر جزء معروفان این فصحا است. کسی که آن زمان ادیب و شاعر برجسته بود، یک آدم پر نفوذ بود. در فضای رسانهای اسامی میگذارند که پر نفوذ است، آدمهای چهره و صاحب سخن، از رؤسای قبیله است و از این جهت پر نفوذ است. اواخر عمر شریف رسول خدا آمد مسلمان شد. با ادبیات برادران غیر شیعه ایشان صحابی میشود، ما نمیپذیریم. چرا؟ چون در ادبیات قرآن کریم داریم داریم کسانی که قبل از صلح حدیبیه ایمان آوردند با بعد از صلح حدیبیه متفاوت هستند. در دوره فقر اسلام آوردند با دوره بعد متفاوت هستند. ما شرایطی قائل هستیم، اما بالاخره ایشان رسول خدا را درک کرده و اسلام آورده و چون از رؤسای بجیله است، پیغمبر اکرم او را منصوب فرمودند که حالا برو بت بجیله را بشکن! و آن جایی که گویی کعبه اهل یمن بود. قوم بجیله از عرب قحطانی و یمنی تبار است. دو عرب بزرگ داریم، حجازیها و عدنانیها و قحطانیها که بجیله از اینهاست. عربهای کوفه عمدتاً مهاجران یمن هستند و قمیها که داریم ریشهی اصالت عربهایی که در قم ساکن شدند، اینها هم یمنی تبار هستند.
پیغمبر اکرم ایشان را فرستاد که بت را بشکن. بت را شکست و خدمتی کرد و مسلمان شد و در دوره ۲۵ سالی که امیرالمؤمنین از حاکمیت و سیاست کنار گذاشته شده بود در آن فضا خیلی درخشید. چون قدرت نفوذ و کلام داشت، رئیس قبیله بود و ثروت داشت و جنگاور مهمی هم بود. سیف، شجاعت و رزم آوری، لسان و بیان و نفوذ و فصاحت، دینار که بتواند خرج کند. جایگاه قبیلهگی و بتواند ریاست کند. در دورهی خلفای بعد از پیغمبر اکرم از سرداران قادسیه و فاتحان عراق است و در تسخیر شوشتر نقش اصلی داشت و از فرماندهان اصلی جنگ نهاوند است. جنگ نهاوند بزرگترین جنگی است که بین مسلمین و ایران ساسانی آن روز درگیر شد، ایشان از فرماندهان اصلی فاتح همدان است و در دوره خلیفه سوم او را منصوب به همدان کرد که بعد حضرت عزل کرد. وقتی ابوموسی در کوفه بود، نیروهای قبلی را دست نزد از جمله اشعث و جریر، مدتی بودند اعلام بیعت با امیرالمؤمنین نکردند. نشان دادن خیلی همراه نیستند.
وقتی امیرالمؤمنین (ع) ابوموسی را عزل کردند و از بصره به سمت کوفه تشریف بردند، به اشعث نامهای نوشتند و به جریر نامه نوشتند که برای مردم بیعت بگیر و حساب مالی را آماده کن و بفرست. حضرت کارگزاران خلیفه قبلی را عزل کرد. اینها چون ذیل حاکمیت کوفه بودند، حالا که مسئول کوفه میشد، اینها را هم عزل کرد. با هم گفتگویی کردند، جریر فرصت را غنیمت شمرد. منافق در دوره بت شکنی اولین کسی است که برای بت نذر میکند و در دوره اسلام اولین کسی است که دنبال طواف است. در دوره پهلوی از همه تندتر و به جمهوری اسلامی برسد، یقه او از همه بستهتر! جریر هم همینطور است. جریری که از کارگزاران حاکمان قبلی است و با حضرت بیعت نکرد، حضرت که برایش نامه نوشت بیعت کن، ی سخنرانی کم نظیری کرد در دفاع از امیرالمؤمنین، چون دیگر احتمال این است که حاکم باشد یا بیاید کوفه جایگاهش حفظ شود. ریاست قبیله را از او نگیرند. یا بعداً ممکن است پستی به او بدهند. یک سخنرانی کرد و در آنجا گفت: ای مردم، علی بن ابی طالب کسی است که مهاجر و انصار با او بیعت کردند. شاگردان خاص رسول خدا و بزرگان با او بیعت کردند. فرض کنید شورایی خواست تشکیل شود، بهتر از علی بن ابی طالب پیدا نمیشد. یعنی جای اعتراض نیست. چون داماد پیغمبر است. نزدیکتر از او کسی را نداریم. چه کسی بیشتر از او خدمت کرده است. چه کسی بیشتر از او شجاعت داشته و جهاد کرده است؟ مردم همدان آن زمان مسلمانان غیر شیعه هستند. یعنی شیعه به معنی ما و شما، اصلاً هنوز بابش مطرح نشده بود، حضرت با مردم سخن بگوید.
مردم بیعت کردند، نامه بیعت را فرستاد و یک نامه به اشعث زد. گفت: بیعت کن، هرچه گشتم راه فرار پیدا نکردم. همه با او بیعت کردند و صاحب قدرت است و در جمل هم بزرگان را شکست داده و حرف بزنیم نفس ما را میبرد و موقعیت ما به خطر میافتد. ما دیگر حزب اللهی و علوی میشویم. حضرت عزلش کرد و او را شایسته این مقام ندانست. گزارشی بر دزدی جریر قبل از حکومت حضرت نداریم. ولی دریافتیهای هنگفتی که از بیت المال در دوره قبل از امیرالمؤمنین دارند اینقدر زیاد بود که نیاز به دزدی هم نبود. حضرت او را عزل کرد و به کوفه آمد. وقتی به کوفه آمد، پایش بیافتد جریر کسی است که شعر برای حضرت میگوید و وصی رسول خداست. حضرت از اینهایی نیست که اگر یک نفر مجیزش را بگوید، حضرت به او پست بدهد. با اینکه حضرت در آن زمان برای اینکه کارش جا بیافتد، یکی مثل جریر که در قبیله بجیله جایگاه دارد، بیاید اعتبار خرج کند و بگوید: وصی پیغمبر بود. این به درد کاری که من میخواهم، با روش و رفتار خوبی که من میخواهم ندارد. حضرت در کوفه است برای نبرد با معاویه آماده میشود.
دو اتفاق مهم دارد میافتد، عده زیادی از مردم کوفه با پیروزی از جمل راغب هستند که سراغ معاویه برویم، بخش مهمی از جهان اسلام دستش است. از طرفی عربهای یمنی کوفه بخاطر اینکه در سیزده سال قبل از امیرالمؤمنین بنی امیه بر اینها سوار بودند، انگیزه غیر دینی برای جنگ با بنی امیه داشتند. جمعیت اکثر آماده بود. لذا سپاه صفین چند برابر جمل است. شاید تا پنج برابر هم نوشتند. معلوم است مقبولیت جنگ، حقانیت حضرت روشن شده است. اط طرفی حضرت دنبال این است که افراد بیشتری از جامعه همراه شوند. جنگ هزینه دارد. گزینه آخر امیرالمؤمنین جنگ است و تا مجبور نشود، نمیجنگد و باید جامعه را همراه کند. چون جنگ سختی دارد، هزینه دارد، پشیمانی دارد و باید جامعه همراه شود. حضرت برای اینکه همه با جنگ با معاویه آماده شوند و همه اقدامات را انجام بدهد، کارهایی کردند، سهل بن حنیف را فرستادند که معاویه را برگرداند، قبول نکرد. به ابن عباس فرمود: برو با معاویه بحث کن، در بعضی نقلها هست که گفت: بروم مرا میکشند. چه کسی میشود در فضای شام برود و فضاسازی کند تا مردم شام از این نبرد دست بکشند؟ در شام هم به شدت تمهید برای جنگ فراهم است. مثل این است که دیدهبان های شما بگویند: کشور همسایه دارد لشگرکشی برای جنگ میکند.
در این شرایط جنگ جمل که شده بود، حضرت دنبال بازسازی نیروها بود، جریر آمد پیشنهاد داد. به ابن عباس پیشنهاد دادند بیا صحبت کن. اینها کسانی هستند که نماینده حضرت هستند. اینها را ابن عباس نرفت یا سهل را برگرداند. جریر در استاندارد و تراز سفیر امیرالمؤمنین نیست. ولی حضرت از همه اقدامات فروگذار نمیکند. جریر آمد گفت: من با معاویه رفیق هستم. حالا که مرا از همدان عزل کردی، بیکار هستم، مرا بفرست به عنوان میانجی، معاویه مرا از خودش میداند، بگذار من شام بروم و با معاویه صحبت کنم، بگویم: آرام کنار برو، جنگ خطرناک است، بلکه بتوانم کاری بکنم. حضرت دیدند که اگر جریر برود و من به علم غیب حضرت کار ندارم، جریر میرفت و هیچ نتیجهای گرفته نمیشد. چه اتفاقی میافتد؟ هیچ اتفاقی نمیافتاد. الا اینکه اگر جریر ناموفق بود، معاویه کوتاه نیامده بود مردمی در کوفه که همراهی با حضرت نکرده بودند، در جا نشستگان، اینها عدهای میآیند با حضرت میگویند: ببین، هرچه سعی میکند کوتاه بیاید، کاری کند کنار برود، او اجازه نمیدهد. اگر هم برود و موفق شود بدون جنگ کار تمام شده است. لذا جریر سفیر امیرالمؤمنین نیست که جزء کارگزاران حضرت قلمداد شود، کارگزار حضرت اگر قلمداد شود، همدان که آن زمان جای کوچکی بود، حضرت به او میداد. ایشان کارگزار امیرالمؤمنین نیست، چطور در بعضی اقدامات داریم یک کشور سومی میآید میانجیگری میکند و لزوماً او را قبول نداریم، جریر از این جهت رفت. نرفتن جریر فرقی نمیکرد. چون حضرت باید سپاه را برای نبرد آماده میکرد و معاویه هم داشت آماده میشد. وقتی میخواست جریر را بفرستد، یک نقلی داریم که از مباحث جنگ روایتهاست. در بعضی منابع نوشتند امیرالمؤمنین به او فرمود: چون به تو پیغمبر فرمود تو بهترین اهل یمن هستی، من تو را میفرستم. بعد مالک اشتر اعتراض کرد. نکته اینجاست که این کلام معارض دارد. بهترین اهل یمن قطعاً جریر نیست و در تاریخ نگفتند جریر با تقوای یمن و عالم یمن است. اویس قرن و علی بن حاتم داشت، زید بن صوحان داشتیم. هم به تقوا و هم به علم ویژه بودند، از همه جهت برتر از جریر بودند.
گاهی به خاطر بعضی از مسائل و انگیزههایی که امروز داریم بگردیم در لا به لای کتب تاریخی قصهای که به نفع ما هست را ذکر کنیم. امیدواریم هیچ گروهی به این مبتلا نشود. تخریب و تضعیفش به فضای حکومت امیرالمؤمنین برمیگردد و دیگران بد متوجه میشوند. جریر سفیر و میانجی امیرالمؤمنین نیست که حضرت او را در تراز خود بداند، یک میانجی است که خودش پیشنهاد میدهد و حضرت میبیند خوب است. چه دستاورد داشته باشد و چه نداشته باشد، سود کرده است. یا کلاً جنگ نمیشود یا مردمی که با ما همراه نیستند میفهمند معاویه اهل کوتاه آمدن نیست و مجبور به جنگ هستیم. مالک اشتر گفت: آقا او را نفرست. این نیتش با آنهاست و هوای آنها را دارد. اگر این نقل درست باشد، چون بعضی گزارههای تاریخی برای صحت سنجی و اعتبار سنجی کار مفصلی داریم. به فرض این حرف درست باشد، این برای مقام مشورت است. در حکومت امیرالمؤمنین اکثریت جامعه از علم حضرت خبر نداشتند. حضرت با آنها مشورت و گفتگو میکرد و نظر میخواست که کاری که باید هر حکومتی انجام بدهد. چه بسا اگر این نقل درست باشد، مالک خودش را میدید. امیرالمؤمنین در نقلی فرمود: مالک هیچگاه با من مخالفت نکرد. حکومت برای همه هست و باید همه افکار عمومی را اقناع و راضی کنیم، یکوقت کاری خوبی میکنیم جامعه متوجه نمیشود. خیلی مهم است که کاری کنیم مردم تصمیمات را عاقلانه و ناصحانه بدانند و خودشان را شریک کنند. لذا حضرت خیلی با جامعهاش حرف میزند. خیلی مردم را آدم حساب میکند.
از آن طرف معاویه هم همین کار را میکند. حتی اگر کسی عقل معاش دارد و میخواهد گاهی شیطنت کند یعنی برای اینکه با مردم بخواهی کار کنی، دین هم کنار بگذاری باید همراهشان کنی. معاویه هم یک شام بزرگ دارد که کشور است. میخواهد با امیرالمؤمنین بجنگد، بسم الله الرحمن الرحیم اگر بجنگد، اولین قدم میگویند: شما چه کاره هستی میخواهی بجنگی؟ معاویه از طلقاء است، او داماد پیغمبر است. پس باید مردم را همراه کند. چه کند مردم را همراه کند؟ گفتند: مدتی از جهت رسانهای عمروعاص کتک خورده و بین او و ولید دعوا بوده است. او را دعوت کن چون شما به یک متفکر نیاز داری. نامه زد بیا. در زمان خلیفه قبلی عزل شده بود و دلخوری داشت، آمد و گفت: میخواهیم با علی بن ابی طالب بجنگیم. عَمر گفت: تو چه کسی هستی با علی بجنگی! گفت: او صاحب مقامات و شجاعت و هجرت است. گفت: مصر را به تو میدهم. این را قبلاً ذهبی میگوید که خدا رحمتش کند، دنیا دوست بود. یعنی چون او را از اصحاب میداند میگوید: خدا رحمتش کند. مصر یک کشور پر ثروت است. عَمر میگوید: به جای اینکه طبل جنگ بزنی،یک شخصیتی در شام داریم ریشهی یمنی دارد، از یک طرف و با جریر که علی فرستاده دعوایش شده و از هم بیزار هستند و بسیار پر نفوذ است. پدرش شامی است و دم و دستگاه دارد، شُرحبیل را میسازیم، شرحبیل میآید جریر را خلع سلاح میکند. گفت: چه کنیم؟ گفت: شرحبیل را صدا بزن. فراخوان دادند و فضاسازی کردند. در مسیری که او بیاید، زنهای نوحهگر و گریه کن، پول دادند موکب به موکب، هرجا شرحبیل ایستاد استراحت کند تا به ما برسد، اینها خودشان را بزنند که ای خلیفه را مظلوم کشت، چه کسی کشت؟ علی کشت! چرا؟ چون شرحبیل از کسانی بود که میگفت: علی بن ابی طالب افضل امت است. معاویه از طلقاء است. باید چه کار کنیم؟ باید اینها را همراه کنیم. وقتی میآمد دید همه دارند گریه میکنند، خلیفه مظلوم را کشتند، چه کسی کشته؟ علی کشته است. به دارالحکومه آمد، معاویه گفت: علی بن ابی طالب به حکومت رسید. بهترین مردم است. با فضیلتترین مردم است. اگر قاتل خلیفه قبلی نبود، حیف که قتل کرده است. ما به فضل او معترف هستیم. به سابقه و علمش آگاه هستیم. قرآن میفرماید: قاتل باید قصاص شود. جریر آمده به من میگوید: بیعت کن، میخواهم بیعت کنم. من از اهل شام هستم، رضایت مردم برای من مهم است. هرچه آنها بخواهند من همان را میخواهم. به نظرت چه کنیم؟
به خاطر نفرتی که از جریر دارد که قبلاً در یک واقعه زیر آب او را زده است، علت هجرت شرحبیل به شام، جریر است که در کوفه و یمن دستگاهی دارد، زیرآبش را میزنند در دوره خلفاء مجبور به هجرت میشود و دوباره آمده صاحب منصب شده است. گفت: من میگویم با خلیفه بیعت کنید و حکومت را تحویل بدهید و جنگ نشود. معاویه گفت: به نظرم من برو از مردم نظرخواهی کن، هرچه مردم بگویند. بلافاصله عموزادههای شرحبیل که قبلاً با پول آمادهشان کرده بود، گفت: هرجا خواست برود، اینها را میفرستند که با گریه زاری مردم را تحریک کنند. یکوقت دید همه شام خونخواه خلیفه هستند و قاتل را امیرالمؤمنین میدانند. طوری مسیر را طراحی کردند که ذهن او آمده باشد. نجاشی که در ماه رمضان برای شرحبیل شعر فرستاد که تو برای دشمنی با جریر، چرا میخواهی با علی بجنگی؟ ولی او چون جامعه را دیده بود که همه خونخواه هستند، کینهای که نسبت به جریر داشت میلش به این سمت بود که حال جریر را بگیرد. نزد معاویه آمد و گفت: اگر با علی بجنگی جان و مال و ناموس خود را فدای تو میکنیم و زنها را هم به جنگ میآوریم. ولی اگر قرار است با علی جنگ نکنی خودمان تو را میکشیم.
معاویه به جای اینکه بگوید: میخواهیم با عل بن ابی طالب در کوفه بجنگیم یک کاری کرد که پر نفوذها و بدنه افکار عمومی طوری شود که اینها مطالبه جنگ کنند. معاویه گفت: هرچه تو میگویی من نوکر مردم هستم. برو در شهرها نیرو جمع کن. غیر از خرید و پول و ثروت هنگفتی که میدادند، این آدم مسئول جمعآوری سپاه و تبلیغات شد. این حرف خیلی راحت روی مردم اثر میگذارد: علی برترین بود، ولی حالا قاتل است!! ما عدالت میخواهیم و دنبال حق هستیم. شروع کردن به جنگ کردن، این ایام که طول کشید، در کوفه حضرت یکی دو بار نامه نوشت که با اینها سریع برخورد کن و نگذار طول بکشد و برگرد. مردم کوفه گفتند: نکند خیانت کرده است؟ گفتند: همین الآن شروع به حمله کنیم. حضرت فرمود: نمیشود من نماینده فرستادم حمله کنم. میگویند: از اول دنبال جنگ بودی و الکی نماینده فرستادی. حضرت صبر کردند و این صبر کردن حسن داشت برای حکومت حضرت و اینکه ماهیت سران شام را مردم بیشتری درک میکردند. کار به اینجا رسید که جریر دست از پا درازتر برگشت. مردم او را سرزنش و تمسخر کردند.
نقل است مالک با او درگیر شد. به فرض که این کلام برای مالک باشد، مالک گفت: از اول تو را میشناختم. به حضرت عرض کرد: من گفته بودم، مرا با اسب میفرستادید. بعید است مالک این حرف را زده باشد. واضح است اگر امیرالمؤمنین مالک را فرستاده بود، درجا سرش را میبریدند. در بحث ریزشها و رویشها گفتیم که محمد بن ابی حذیفه بود که پسردایی معاویه بود و معاویه او را کشت. یک نفر مثل مالک که طرفدار سرسخت امیرالمؤمنین بود، میرفت درجا او را میکشتند. اینجا جریر ناراحت شد. حضرت به او چیزی نگفت، چون مردم به او جسارت کردند، مالک با او تند صحبت کرد، جریر ناراحت شد و به منطقهای به نام «قَرقیسیا» بین دو حکومت رفت، بین شام و کوفه رفت. آنجا سعی به تحریک مردم کرد به نفع معاویه. در بعضی نقلها هست بخاطر خیانت به امیرالمؤمنین، بخاطر خیانتهای متعدد خانهاش در کوفه خراب شد چون سلب تابعیت از او شد. امیرالمؤمنین فرمود: اگر من بینی مؤمن را با شمشیر بزنم که از من بیزار شود دست از محبت من برنمیدارد و اگر دنیا را در کام منافق بریزم باز هم از دشمنی من دست برنمیدارد. جریر هیچوقت همراه نبود. امیرالمؤمنین هم اصلاً چیزی به او نگفته بود. امیرالمؤمنین بود که حاکم بود و او در واقع شل بازی درآورد در ماجرای شام و میتوانست یکی دو ماه زودتر غائله را ختم کند. کاری کرد که کارش به جایی رسید که با یک سوسمار یا یک حیوان دیگر، در بیابان بیعت کرد و علامت اینکه خواست به حضرت جسارت کند و از دشمنان سرسخت حضرت شد و بعید است بخاطر یک جمله مالک باشد.
شریعتی: ورق به ورق تاریخ را مرور میکنیم، دوران پر فراز و نشیب حکومت امیرالمؤمنین و کم کم حضرت باید مهیا شوند برای جنگ صفین. امروز صفحه ۴۵۴ قرآن کریم را تلاوت خواهیم کرد.
«اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ «۱۷» إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ «۱۸» وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ «۱۹» وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ «۲۰» وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ «۲۱» إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ «۲۲» إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ «۲۳» قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ «۲۴» فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ «۲۵» یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»
ترجمه آیات: (اى پیامبر!) بر آن چه مىگویند شکیبا باش و بندهى ما داود را یاد کن که صاحب قدرت بود، امّا با این حال، همواره روى به سوى درگاه ما داشت. همانا ما کوهها را رام کردیم در شامگاهان و بامدادان، همراه او تسبیح گویند. و پرندگان را (نیز) گرد آورده (و تسخیر او کردیم) تا همگى به داود رجوع کنند (و در ذکر خدا با او هماهنگ گردند). و فرمانروایى و حکومت او را استوار داشتیم و به او حکمت و داورى عادلانه و فیصله بخش دادیم. و آیا ماجراى آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟ آن گاه که (ناگهانى) بر او وارد شدند و او از (مشاهدهى) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شدهایم و یکى از ما بر دیگرى تعدّى نموده است، پس بین ما به حقّ داورى کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایى فرما». این برادر من است که براى او نود و نه میش و براى من تنها یک میش است، امّا (با آن همه سرمایه به من) مىگوید: آن یک میش را هم به من واگذار و در گفتگو بر من غلبه نموده است. (داود) گفت: حقّا که او با درخواست افزودن میش تو به میشهاى خودش به تو ستم کرده است و البتّه بسیارى از شریکان، بعضى بر بعضى ستم مىکنند، مگر کسانى که ایمان آورده و عمل شایسته انجام مىدهند و آنان کم هستند و داود متوجّه شد که ما او را (با این صحنه و طرح نزاع) آزمایش کردیم، پس، (از قضاوت خود قبل از شنیدن سخن طرف مقابل پشیمان شد و) از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع در افتاد و توبه و انابه کرد. پس ما آن (قضاوت عجولانه) را بر او بخشیدیم و البتّه براى او در نزد ما مقام قرب و عاقبت نیک است. اى داود! همانا ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ داورى کن و از هواها و هوسها پیروى نکن که تو را از راه خدا منحرف مىکند. البتّه کسانى که از راه خدا منحرف مىشوند برایشان عذاب سختى است به خاطر آن که روز قیامت را فراموش کردند.
شریعتی:
شمس تبریز مراد دل مولاناهاست *** در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست
این هفته قرار است در مورد شخصیت جناب صفوان بن یحیی صحبت کنیم.
حاج آقای کاشانی: وقتی جریر پیشنهاد داد و سراغ معاویه رفت تا آنها را راضی کند برای اینکه جنگ نکنند و حکومت را تحویل بدهند، فضاسازی کردند و مردم را همراه کردند به جنگ با حضرت و حضرت میدانستند که باید تا میشود کاری کرد که جنگ صورت نگیرد و عموم مردم همراه باشند. کار به جایی رسید که بعد از مذاکرات طولانی و وقت کشی که جریر کرد، معاویه پیشنهادی داد و این پیشنهاد نهایی شد. معاویه گفت: به علی بنویس که شام را به من بده و مصر را به پشتیبان مالی بده، صندوق ذخیره ارزی باشد، خودت هم از دنیا خواستی بروی، هرکس خلیفه شد من نخواهم بیعت کنم و با من کاری نداشته باش. جریر هم نوشت و علت بازگشتش همین شد که شما قرار بود بروی کاری دیگری بکنی و دستاورد نداری. آن دشمنیها و مذمت مردم، جایگاه اجتماعی از بین رفته متأسفانه باعث شد این شخصیت که میتوانست امروز سلام الله علیه باشد، مایه عبرت باشد که به معاویه پیوست و جزء دشمنان حضرت شد و به حضرت توهین کرد. حضرت فرمود: روز قیامت هرکسی امامی دارد و دنبال امام خود است، امام اینها بچه سوسمار خواهد بود.
در مورد نفاق یک اشاره کنم، منافق فقط خودش را میبیند. پایش بیافتد در جنگ ممکن است کار قبیحی بکند که حضرت او را نکشد. از طرفی از بدنش استفاده میکند برای اینکه خودش را حفظ کند، یکجایی قرآن را به نیزه میکند برای اینکه خودش را حفظ کند. همه عالم را فدا میکند خودش را حفظ کند. این روزها روزگاری است که بخاطر شرایط بد اقتصادی مردم ما وحشتناک در فشار هستند و این علامت ایمان نیست که اگر یکجا دستم برسد کاری بکنم، من هم ظلم کنم به نفع خودم. این علامت اهل نفاق است، امروز مردم گرفتار هستند برای مسأله خانه، یک عده ظلم میکنند و دستشان میرسد و چند تا خانه دارند، نمیدانیم چرا از اینها مالیات نمیگیرند. عدهای با سقف بالای سر مردم کار ویژه نکنند، وسیله سرمایهگذاری سرمایهداری که زالو صفت است، نشوند. این یک اتاق جنگ شبانهروزی لازم دارد. همه در این زمینه ورود کنند، سریع تصمیم بگیرند، این وضع از کرونا خطرناکتر است. هرچه این مردم چنگ میزنند و از انقلاب دفاع میکنند و شهید میدهند، بعضی زوری میخواهند مردم را از انقلاب زده کنند. تا میتوانیم ظلم نکنیم. حوزه و دانشگاه و نخبگان باید فکری کنند، وضع مردم در این زمینه سخت است. خدا کند مسئولان قدمی بردارند و ما هم به آن نفاق کمک نکنیم. بترسیم از خدا به برکت امام رضا با حضرت رضا معامله کنیم. مسئولی که کم کاری کند سیلی میخورد، آدمی هم که به شیعیان امیرالمؤمنین ظلم کند، سیلی خواهد خورد.
صفوان بن یحیی بجلی، ایشان هم اهل بجیله است. کاسب بود، زمان ائمه لازم نبود چهل سال درس بخوانند. دسترسی به دریای علم بود. از امام میپرسیدند، نوشتند «ثقهٌٍ ثقه» چشم شیعه است و از علمای برجسته است. وکیل امام رضا و حضرت جواد است و شاگرد امام کاظم است. کسی است که الآن که من نگاه میکنم طرف شیعه است، ممکن است نماز اول وقت بخواند ولی به مستأجر خود رحم نکند. صلوات خدا به صفوان و هرکسی که امروز در مسیر اوست. صفوان کسی است که هیچ گرگ درندهای کلهی دین را نمیدرد، مثل حبّ ریاست و حبّ جاه و پول پرستی و نابود میکند. امام معصوم فرمود: صفوان حبّ ریاست نداشت. صفوان حبّ مال نداشت. شخصیتی است که فضل بن شاذان در خراسان، امام عسکری فرمود: من به اهل خراسان غبطه میخورم که بین شما فضل هست. این فضل که امام عسکری اینطور از او تجلیل کرده میگوید: من افتخار میکنم که شاگرد پنجاه ساله صفوان هستم. صفوان کسی است که نجاشی، رجالی بزرگ ما میگوید: در بین طبقه خود، در بین شاگردان امام رضا و امام جواد مثل او را در ورع و تقوا نمیشناسد. صفوان کسی است که با شرکای خود عهد بست، هرکس ماند برای آنها کار کند، دو تا رفیقهایش از دنیا رفتند، حق رفاقت را به جا آورد. پنجاه رکعت نماز خواند، برای آنها هم همین قدر نماز میخواند. خدا کند امروز به برکت صفوان بن یحیی، نوکر عالم فرهیخته ائمه، نسبت به شیعیان ائمه با رفاقت برخورد کنیم.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
پاسخ دهید