می آمد و می‌گفت حسن بن علی کجا است، در شهر می‌گشت و حضرت را پیدا می‌کرد و شروع به فحاشی می‌کرد. امام می‌داند یک کسی به او یاد داده است، او اشتباه کرده است، کسی که قدرت تحلیل ندارد بی‌جهت عضو یک کانالی می‌شود. حالا اگر نتوانسته تحلیل کند، خوانده و باور هم کرده است. حضرت سعی می‌کند او را نجات بدهد. شب اوّل هم عرض کردم یکی از هنرهای اهل بیت این است که از برگرداندن رفوزه‌ها هم ناامید نیستند. او به حضرت فحش می‌دهد، حضرت می‌گذارد فحش‌های او که تمام شد می‌فرماید: «یَا شَیْخُ لَعَلَّکَ شُبِّهتَهَ» اشتباه نگرفتی؟! بار در دست داری، خسته هستی، از سفر آمدی، این‌ها را قصّه گفتند که ما بگوییم هدف امام روشن است. یکی از اهداف امام این است که خود اهل بیت را معرّفی کند. این شخص اگر بشناسد که اهل بیت چه کسانی هستند این‌طور فریب کسی را نمی‌خورد. دل حضرت می‌سوزد که او گمراه باشد.

 

آمد به امام سجّاد علیه السّلام گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‏ فَضَحَکُمْ»[۱]خدا را شکر، (نستجیر بالله) خدا شما را خوار و رسوا کرد. حضرت نگاه کرد، دید این بیچاره آدم بدی نیست، در خانه‌ی خودش در شام ماهواره دارد، بوق یزید داخل خانه‌ی او است و مدام حرف زده است. فرمود: شیخ قرآن هم خواندی؟ گفت: بله. فرمود: آیه‌ی «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را خواندی؟ اگر ما بودیم آن موقعی که طناب به گردن نوامیس آل الله پشت سر ما هستند و یکی هم فحش می‌دهد چه می‌گفتیم؟ یا نفرین می‌کردیم یا فحش می‌کردیم یا سکوت می‌کردیم، امام می‌بیند او حیف است، «العب الشفیق» اگر بچّه‌ی او گمراه شده باشد… فرمود: قرآن هم خواندی؟ گفت: بله، حافظ هستم. فرمود: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را خواندی؟ ما اهل بیت پیغمبر هستیم، این‌طور طناب به گردن ما بستند. نوشتند او عمامه‌ی خود را برداشت و به زمین زد. امام پدر مهربان است بلکه چون ما پدر مهربان را می‌فهمیم به ما گفتند.


[۱]– الأمالی( للصدوق)، النص، ص ۱۶۵٫