دوازدهمین جلسه امامت شناسی با محوریت کتاب شریف عبقات الانوار استاد کاشانی روز شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶ در مدرس پژوهش حوزه علمیه امام خمینی (ره) تهران برگزار گردید که مشروح این کلاس تقدیم می شود.
بحث در این بود که فخر رازی در نهایه العقول که مدعی است که عقاید قوم را جوری تقریر کردم که هر کس می تواند این کتاب را به عنوان کتاب درسی اتخاذ کند، می گوید حدیث غدیر، خبر واحد است و بعد می گوید: فضائل خلفا بیشتر است و بعد ادامه می دهد که این حدیث در کتب محدثانی مثل واقدی و ابن اسحاق و صحیحین نیامده.
مرحوم میرحامد حسین جواب های محکمی به او داد. بحث به پاسخ های پی در پی میرحامد به قاعده «ضعف حدیث به خاطر نیامدنش در بخاری و مسلم» رسید. ایشان اولا تعارض قاعده مثبت بر نافی را پیش کشیدند؛ بعد ادعای خود شیخین عدم انحصار روایات صحیح پرداختند و نیز گفتند: احدی در میان اهل سنت به این قاعده پایبند نشده است به علاوه گفتند: افراد زیادی این مطالب را رد کردند و فقها هیچ یک نتوانستند به این قاعده ملتزم بشوند.
سپس افرادی مثل ابوالوفاء قرشی و ادفوی را نام بردند که قائل بودند: آنچه در این کتاب هست لزوما صحیح نیست. مثل ماجرای فدک و قهر زهرای اطهر و دعوای امیرالمؤمنین و خلفا و… . سپس نام افرادی را می برد که اینها از بزرگان حدیث بودند و مسلم و بخاری را قدح می نمودند. که جلسه گذشته بر سر قدح مسلم از سوی ابوزرعه بحث نمودیم.
اکنون به قدح بخاری رسیدیم. که ابوزرعه، بخاری را نیز قدح کرده. «چنانکه ابو زرعه در تفضیح مسلم سعى بلیغ نموده، هم چنان بقدح و جرح بخارى هم پرداخته، و او را بمتروکین و مجروحین و مقدوحین نواخته» کجا گفتند؟ «علّامه ابو عبد اللَّه محمد بن احمد ذهبى در (میزان الاعتدال فى نقد الرجال) که بعنایت رب متعال چهار نسخه آن پیش این متشتت البال حاضر است گفته: على بن عبد اللَّه بن جعفر بن الحسن الحافظ، احد الاعلام الاثبات، و حافظ العصر… امتنع ابو زرعه و ابو حاتم من الروایه عن تلمیذه محمد لاجل مسأله اللفظ» از محمد به خاطر مسأله لفظ روایت نقل نکردند. یعنی ذیل نام علی بن عبدالله بن جعفر بن حسن که از اعلام است. ابوزرعه و ابو حاتم که آراء رجالی شان در الجرح و التعدیل آمده از محمد -تلمیذ علی بن مدینی- نقل روایت نکرده اند. این محمد یعنی بخاری. علت چه بود؟ علت مسأله لفظ بود. مسأله لفظ چیست؟ این مسأله برگرفته از سؤالی است که آیا قرآن مخلوق است یا قدیم یا حادث است؟ مشتقات این بحث آن است که آیا لفظ قرآن مخلوق است یا حادث یا قدیم؟ محتوای آن قدیم است یا حافظ؟ آیه ای که من الان می خوانم، قدیم است یا مخلوق و یا حادث؟ این بحثی جدی است.
بخاری می گفت: قرآن مخلوق است و جهمیه می گفتند: مخلوق است. از آنطرف امثال احمد بن حنبل می گفتند: قرآن مخلوق نیست و کلام خداست. پس از این بحث دعوایی شکل گرفت. که مثلاً شخصی مانند ابن تیمیه ده جلد کتاب به نام بیان تلبیس الجهمیه دارد که در این ده جلد جهمیه را کوبیده.
نکته اینجاست که آیا بخاری قول جهمیه را می گوید؟ این مهم نیست که احمد در اینجا درست گفه یا بخاری. نکته اینجاست که اینها به خاطر یک مسأله عقیدتی، بخاری را جرح کرده اند.
حال اگر این جرح مقبول است، بخاری مجروح می شود. و این یعنی خوانده شدن فاتحه صحیح بخاری که علی سنه اهل السنه السلام! اما اگر این نیست که اینها بدون انصاف این کار را کردند، معلوم است که اینها جرح عن حس نکردند، بلکه جرح عن حدس کرده اند و به خاطر یک مسأله عقیدتی جرح کرده اند، پس ائمه علم رجال در اینجا انصاف را رعایت نکردند.
ما یک مسأله ای داریم که وقتی روایتی نقل می شود مثلاً: حدیث باب مطرح می شود: «انا مدینه العلم و علی بابها». در اینجا می گویند: چون راوی ابوصلت است و او یک شیعی ثقه است؛ حرفش را نمی پذیریم؛ چون او چون مبتدع است، و در به نفع بدعت خودش حرف زده است.
ما یک بحث مفصلی داریم که آیا قول اهل بدعت (که آنها به مخالف خود اطلاق می کنند) از حجیت می افتد یا نه؟
به قول احمد بن عبدالله صدیق غماری، ناصبی ها برای اینکه روایات فضائل اهلبیت را خراب کنند، این قاعده را درست کردند. هر جا می رسند می گویند: این حب علی ع دارد، پس شیعی است، پس مبتدع است، و مبتدع اگر بخواهد فضیلت علی ع بگوید، موافق بدعت خویش روایت نقل می کند. بنابرین اگر ثقه هم باشد، روایتش را کنار می گذاریم. او می گوید: اصلا نواصب این کار را کرده اند که روایات را خراب کنند.
مرحوم میرحامد حسین بعد از آن مباحث می گوید: ابوزرعه و بعد احمد حنبل و نیز استاد بخاری: ذهلی بخاری را به خاطر مسأله لفظ، تضعیف کرده اند. لفظ هم یعنی صوت و کلامی که ما می خوانیم، مخلوق انسان است.
امر دائر بین دو حالت است: یا جرح بخاری قبول است که کلام فخر رازی و قاعده اش بر هم می خورد؛ یا جرح بخاری قبول نیست؛ یعنی به خاطر مسائل عقیدتی او را جرح نموده اند.
می خواهیم بدانیم که آیا آنها بخاری را که امام جرح و تعدیل است، او را آنقدر پایین می آورند که حرف او را تنها در غیر مورد بدعتش قبول کنند؟ در این صورت او از حالت ثقه سالم بیرون می آید و علیل می شود. در غیر این صورت تضعیف او غیرمنصفانه می شود، که این قاعده «عدم نقل قول از بدعی ثقه» بر هم می خورد و روایات شیعیان ثقه مورد قبول خواهد شد.
مرحوم صاحب عبقات می فرمایند که: «و نیز از این عبارت ظاهر است که حسب افاده عبد اللَّه، امام احمد بن حنبل اولا از على بن المدینى تحدیث کرد، بعد از آن از ذکر اسم او استحیاء مىکرد» چون او آن افراد را تکفیر می کرد. یک وقت می گوییم، مبتدع است؛ یک وقت می گوییم: کافر است! ابن تیمیه در «بیان تلبیس جهمیه» جهمیه را به کفر متهم می کند. حرف ما این است که راوی شما یک شخصی است که به کفر متهم شده! یعنی می شود لیست تهیه کرد از کسانی که قائلند: «قول به مخلوق بودن لفظ قرآن کفر است». آنها تصریح کرده اند. دیگر نمی شود حرف کافر را پذیرفت. به همین دلیل هم هست که او را از شهر بیرونش کردند. و به خاطر یک مسأله عقیدتی هم این اتفاق افتاد، یعنی جرحش نکردند که کذاب است؛ جرحش کردند، چون کافر است.
وقتی احمد حنبل به خاطر مسأله لفظ، شخصی را کافر می خواند و از دایره اسلام خارج می کند، طبیعتا اگر دستش به محمد اسماعیل بخاری هم می رسید، او را هم کافر می پنداشت. و چون او پانزده سال قبل از بخاری از دنیا رفته کلامی از وی در رد بخاری یافت نمی شود.
سپس مرحوم میرحامد کلامی از ذهبی می آورد که او می خواسته بخاری را به گونه ای نجات دهد. ذهبی در کتاب المغنی خود که این کتاب، یک کتاب رجالی در مورد ضعفا است، آورده که «فأما محمد ابن اسماعیل مولى الجعفیّین فحجه امام، و لا عبره بترک أبى زرعه و أبى حاتم له من اجل اللفظ» ذهبی می گوید: کلام ابوزرعه در مورد بخاری که امیر محدثان بود، رها کنید. خوب این مثل آن می ماند که مثلا فرض کنید نجاشی بگوید شیخ مفید ثقه نیست؛ کافر هم هست، و بعد علامه حلی بگوید حرف نجاشی که امیر محدثین است را رها کنید.
و باز مرحوم میرحامد حسین از قول سبکی نقل کرده است که این ماجرای جرح راوی به خاطر عقیده کار بدی است. خوب آنجایی که می فهمند، این کار به ائمه خودشان هم لطمه می زند، کار بدی می شود! او می گوید: « قد وقع هذا لکثیر من الائمه، جرحوا بناء على معتقدهم» بسیاری از ائمه ما به خاطر عقیده جرح شده اند. « و هم المخطئون و المجروح مصیب» که اینها در بسیاری از موارد به خاطر عقیده جرح شده اند و خیلی مواقع جارح اشتباه نموده است. یعنی جارح مجروح را به خاطر عقیده ای جرح کرده؛ در حالی که او اشتباه نموده است. « و قد أشار شیخ الاسلام سید المتأخرین تقی الدین بن دقیق العید فی کتابه (الاقتراح) الى هذا و قال: أعراض المسلمین حفره من حفر النار ، وقف على شفیرها طائفتان من الناس: المحدّثون و الحکّام». یعنی فلانی هم گفته: محدثین و حکام آنها را در لب پرتگاه می برند، چون باعث شدند که دیگران آنان را جرح بی جهت کنند. که البته اینها را در مورد بخاری می گویند. یعنی در جاهای دیگر، مثل شهید اول اشکالی ندارد که به ایشان جسارت کنند.
سبکی سپس در طبقاتش ادامه می دهد: «و من أمثلته قول بعضهم فی البخاری ترکه أبو زرعه و أبو حاتم من أجل مسئله اللفظ، فیا للّه و للمسلمین أ یجوز لاحد أن یقول: البخاریّ متروک» از جمله افرادی که جارحین بی جهت آنها را جرح کرده اند، بخاری است؛ پس ای وای بر مسلمانی که بگوید بخاری متروک است! هزاران بخاری فدای امام صادقی که اینا شبیهش را به او گفته اند و آنها صدایشان در نیامده. بخاری کیست؟ «و هو حامل لواء الصناعه» او پرچمدار جرح و تعدیل بوده « و مقدّم أهل السنه و الجماعه» او مقدم اهل سنت و جماعت است. حال حرف حق باشد یا نباشد. مهم نیست.
چند مسأله باقی می ماند: اینکه آیا بخاری به خاطر عقیده اش جرح شده یا عن حسٍ؟ مبنای رجالی اهل سنت عن حس است یا عن حدسٍ؟ اگر از حس باشد شما چه طور از او تقلید می کنید؟ از کجا که در موارد دیگر هم کسی، کس دیگر را به این جهت جرح نکرده باشد؟ وقتی می گویید منکر الحدیث، این بدان جهت است که راوی او مشکل دارد یا اینکه او محتوای او از جمله مسائلی است که مثل ذهبی بگویید: مما یشهد القلب، ببطلانه! چون فضیلتی از امیرالمؤمنین ع در آن است که او قبول ندارد.
مرحوم میرحامد کار را به جایی رساند که آنها لازم شود بخاری را از مهلکه نجات دهند. چه برسد به اینکه روایاتش بایست مورد اعتنا باشد یا نه!
اجماع درشت گویی و گنده گویی بیش نیست. آن هم در اهل حدیث! وگرنه فقها و اصولیین گذشت که هم قبلا و هم بعدا نمونه هایی را مطرح کردیم که روایات بخاری را نپذیرفته اند. کما اینکه در عدالت جمیع صحابه هم بسیاری از اصولیین ابدا این حرف را نپذیرفته اند. منتها تریبون و سر صدا در دست اهل حدیث بوده است.
مرحوم میرحامد بعد از جرح ابوزرعه و ابوحاتم گفت که احمد بن حنبل نیز شبیه بخاری را جرح کرده.
بعد می گوید: محمد بن یحیی ذهلی هم که استاد بخاری بود، او را جرح کرده است.
مرحوم میرحامد می فرماید: « باید دانست که ذهبى در (میزان) و (مغنى) اگر چه بر محض ذکر ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخارى را اکتفاء کرده است، لکن در دیگر افادات خود پرده ناموس را زیادتر دریده است، و قدح محمد بن یحیى ذهلى، و ابو بکر اعین، و غیر ایشان هم در بخارى ذکر کرده، و ظاهرا سبکى و مناوى بر آن مطّلع نشدهاند. ورنه زیادهتر مىنالیدند و زارى و بیقرارى را باقصى الغایات مى رسانیدند» یعنی می گوید: ظاهرا سبکی از این چند نفر دیگر که ذهبی آنها را مطرح کرده، ندیده بوده. و شما نگاه بکنید که این حرف چقدر اختلاف با اجماع دارد اجماعی که از همه طرف حفره دارد.
مرحوم میرحامد حسین بعد به ذهلی اشاره می کند و می گوید: ذهبی در سیر اعلام نبلاء از عبدالرحمن بن ابی حاتم چنین نقل می کند: «قدم محمد بن اسماعیل بالری سنه خمسین و مائتین، و سمع منه أبی، و أبو زرعه، و ترکا حدیثه عند ما کتب إلیهما محمد بن یحیى أنه أظهر عندهم بنیسابور أنّ لفظه بالقرآن مخلوق» یعنی می گوید ابی حاتم پدرم شش سال قبل از مرگش با ابوزرعه به ری رفت. و در آنجا از محمد بن اسماعیل روایتی را شنیدند. سپس استادش محمد ذهلی برای پدرم نامه نوشت برای چه این روایت را گرفتی؟ استاد گفت روایت را نگیرید.
یک اتفاقی برای بخاری می افتد که ذهبی مجبور می شود ذهبی از او دفاع کند و بگوید: « ان ترکا حدیثه أو لم یترکاه، البخاریّ ثقه مأمون محتجّ به فی العالم».
یک وقت شیخ صدوق و شیخ مفید با هم اختلافی پیدا می کنند. اما این فرق می کنند که دیگر از او روایت نقل نکنند. وعلت ترک روایت در اینجا چیست شما تکفیرش کردید. چون انتهای بدعت آن است که حرفش را در بدعتش نپذیریم؛ اما اینها ترک کلی کردند.
و خود این ذهلی کسی است که وقتی بخاری وقتی می خواست روایت از او نقل کند، تدلیس می کرد و نام ذهلی را محمد ذکر می کرد. این حرف یعنی بخاری قول مکفر و منکر روایات خودش را قبول دارد و حجت می داند که نقلش کرده. ولی جرأت نمی کند که راوی آن را نام ببرد.
بعد مرحوم میرحامد در مورد شخصیت ابن ابی حاتم صحبت می کند که این فرد، انسان مهمی است و بعد می گوید: این حرف را دیگران هم نقل کرده اند.
باید دانست که زور مخالفین بخاری به طرفداران بخاری نمی رسد. و آنها آنقدر پر رو هستند که می گویند: اجماع بر این است که کتب صحیحین، صحیح است! افرادی که اسمشان را می بریم، همین امروز ائمه جرح و تعدیل قابل اعتنا هستند. یک وقت یکی بود که کلا چرند گو بود. راحت او را می گذاشتیم. مثلا در شیعیان می گفتند: عبدلله بن سبأ. حالا اگر کسی هم می گفت این آدم حضور داشته، کسی به قولش اعتنا نمی کند. اما یک نفر را اینقدر قبول داری که به شدت در جرح و تعدیل راویان از او استفاده می نمایی. بعد او چنین حرفی بزند و ما نیز بگوییم: اجماع بر وثاقت اوست! این بیشتر به درشت گویی شبیه است!
مطلب بعدی مرحوم میرحامد حسین آن است که ایشان می فرماید: اهل سنت جهمیه را کافر می دانند. ذهبی در سیر اعلام نبلا در ترجمه علی بن مدینی گفته است که ابن عمار موصلی در تاریخ خود می گوید علی بن مدینی به من گفت: «چه چیزی منعت کرده که جهمیه را کافر نمی دانی؟ من هم در اوایل چنین کاری نمی کردم. او جواب نداد تا زمانی بعد که گرفتار شد و ماجرای مهنت پیش آمد و متوکل و مأمون شلوغ کردند و می گشتند که ببینند کسی قائل به لفظ قرآن هست یا نه؟
اصلا اهل سنت می گویند: ما در اسلام دو مهنت داریم .مهنت مرتدین بعد از پیغمبر و مهنت زمان متوکل. یعنی از نظر اهل سنت می گویند: اسلام دو چار دو مهنت شده است. یکی مهنت تضعیف مسلمین در زمان خلیفه اول که اهل رده است و معلوم نیست منظور مانعین زکات واقعی بوده یا مخالفین خلیفه؛ مهنت دوم هم در دوران متوکل که اگر می خواستند فحش به کسی بدهند، می گفتند این جهمی است و علامت آن هم این بود که بگوید: «لفظی بالقرآن مخلوق»؛ یعنی آنچه بخاری می گفت: مسأله ای بود که به خاطر آن عده زیادی کشته و به خاطر آن تکفیر شدند.
و باز ذهبی از حاکم نقل می کند: « الذهلیّ یوما: الا من قال باللفظ فلا یحل له ان یحضر مجلسنا، فاخذ مسلم رداءه فوق عمامته و قام على رؤس الناس و بعث الى الذهلیّ ما کتب عنه على ظهر حمّال، و کان مسلم یظهر القول باللفظ و لا یکتمه» ذهلی می گفت کسی که قائل به لفظ قرآن است جایز نیست که در جلسه ما بنشیند. مسلم بر روی غیرت دفاع از استادش، عبایش را بر روی امامه خود کشید و بلند شد و رفت و یک حمال را اجیر کرد که هر چه روایت از ذهلی گرفته، آن را باز پس فرستد. اما جالب است که بخاری از همین ذهلی روایت نقل کرده!!!!
سپس مرحوم میرحامد به ترجمه ذهلی می پردازند. که جزئیات تراجمی آن به درد می خورد. ولی ما آن را می گذریم. یکی از کسانی که خیلی خوب بخاری را صحبت کرده «الامام البخاری و صحیحه الجامع» نوشته آقای غیب غلامی است که انتشارات «دلیل ما» آن را به چاپ رسانده است.
یکی از نکاتی که در این صفحات به چشم می خورد، حرف های احمد بن حنبل به قائلین لفظ قرآن است. مثلا ذهبی در سیر اعلام نبلا گفته « قال اسماعیل بن الحسن السرّاج: سألت أحمد عمّن یقول: القرآن مخلوق؟ قال: کافر و عمن یقول: لفظی بالقرآن مخلوق؟ قال فهو جهمی» این بحث از چند جهت مهم است. یکی قیمت تکفیر این افراد. اگر بگوییم: آنها بی جهت تکفیر می کردند، ما جواب می دهیم: حکم تکفیر بدون دلیل چیست و در این میان، احمد چه می شود؟ چقدر مسلمان و شیعه به جهت تکفیر کشته شده است؟ شخصی به من گفت: پدر بزرگ من در عربستان کشته شده در حالی که بیست جلد تفسیر دارد! در اینجا احمد قائلین به خلق قرآن را کافر و نیز قائلین به مخلوقیت لفظ قرآن را جهمی می داند.
سپس ذهبی ادامه می دهد: « فلا بدّ لهم من الاعتراف بجهمیّه البخاریّ و ان تجهموا و تعبّسوا، و لا محیص لهم من الاذعان بضلاله و ان تغیروا و تربدوا» یک حرفی زدند که گیر کرده اند. بخاری اصلا کتاب در این موضوع دارد.
و نیز ادامه داده که ابن زنجویه گفته: « قال احمد بن زنجویه: سمعت احمد یقول: اللفظیّه شر من الجهمیّه». لفظیه بدتر از جهمیه هستند. یعنی اینها غلات جهمیه هستند.
پسر احمد می گوید از بابام شنیدم که جهمیه سه فرقه هستند و فرقه سوم، بدرترین جهمیه هستند. آنها می گویند: «لفظنا به مخلوق». او سپس ادامه می دهد که پدرم نیز درباره آنان می گوید: « لا تصل خلف واقفی و لا لفظی» که حق نداری پشت آنها نماز بخوانی.
بعد آمدند دیدند احمد بن حنبل کرابیسی را جرح کرده است؛ چراکه کرابیسی هم همین حرف را می زده است. این نکته قابل توجه است که احمد قبل از بخاری از دنیا رفته است. مرحوم میرحامد بحث لفظ را پی گرفته و بعد آمده به نوعی زیرکی به خرج داده و با آن بخاری را هم زده
تا اینکه مرحوم میرحامد می گوید: آری آنها برای اینکه حرف بخاری را توجیه کنند، از بخاری نقل کرده اند که: «ماقلت الفاظنا بالقرآن مخلوقه…». بهترین حالت این است که بگویی: بخاری به همین جهت حدیثش طرد شده وگرنه امام محدثان چه طور او را ترک کرده است؟
بنابرین روتوش کردن این مسأله، بدتر موجب بیرون آمدن دم خروس می شود. پس دو حالت دارد که یا آنها بهتان کفر زده اند که ائمه جرح و تعدیل چه طور ثقه خواهد شد. که بخاری نمی گفته مخلوق یا بخاری گفته و شما می خواهید آن را کتمان کنید.
مرحوم میرحامد می فرماید: «پس از غرائب هفوات و عجائب ترّهات است، زیرا که حاصل کلام آنست که بخارى گفته است که نگفتهام الفاظ ما بقرآن مخلوق است، و جز این نیست که حرکات و اصوات و افعال ایشان مخلوق است، و قرآن مسموع متلوّ ملفوظ مکتوب در مصاحف کلام خدا است و غیر مخلوق است.پس این کلام بکمال صراحت دلالت دارد بر آنکه بخارى قائل بخلق الفاظ نبوده، و حال آنکه خلاف آن از سابق ظاهر است، و قطع نظر از این حکم بخلق اصوات و حرکات، و عدم خلق الفاظ از هیچ عاقلى که اندک فهم و ادراک داشته باشد نمى آید، و تفرقه در الفاظ و اصوات و حرکات اعجب و اغرب است از تفرقه در لفظ و ملفوظ»
اگر شما بخواهید این شنائت عقیده بخاری را حذف کنید، مثل آن است که بگویید: شیخ نجاشی می گوید: من از فلانی روایات بسیار دارم، ولی آنها را نقل نمی کنم! طبیعتاً نمی توانند چنین موضعی نسبت به بخاری بگیرند.
والسلام علیکم و رحمه الله
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
پاسخ دهید