مقدمه

در جلسات قبل گفته شد جناب فخر رازی سندیت حدیث غدیر را به دلیل عدم نقل شیخین، واقدی و ابن اسحاق مخدوش دانست و افرادی چون «جاحظ»، «ابن ابی داوود» و «ابو حاتم» را در شمار عیب‌جویان و طعن زنندگان به حدیث غدیر قرار داد:

 [متن کتاب «نهایه العقول» جناب فخر رازی:][۱]

و أیضا فلان کثیرا من أصحاب الحدیث لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخارى، و مسلم، و الواقدى، و ابن أبى اسحاق. بل الجاحظ، و أبو داود السجستانى، و أبو حاتم الرازى، و غیره من أئمه الحدیث قدحوا فیه، و استدلوا على فساده.

 

علامه میرحامد حسین به طور مفصل به این موارد پاسخ داد که در جلسات به آن پرداخته شد، و آخرین شخصیت مورد مناقشه ما جناب ابن ابی داود بود. علامه فرمودند:

اولا چنین نسبتی به «ابن ابی داود» محل اشکال می باشد و ایشان چنین سخنی نگفته است.

ثانیا بر فرض که ادعای شما صحت داشته باشد، جناب «ابن ابی داود» در عداد نواصب به حساب می آید و نسبت به امیرالمومنین انحراف جدی داشته است، لذا دیدگاه او درباره حدیث غدیر پذیرفته نیست تا جناب فخر بتواند چنین ادعا کند که اشکال او بر غدیر منجر به بی اعتبار شدن این روایت خواهد شد.

ثالثا این بزرگوار به صفات مهلکه‌ای چون عجب، تکبر، حسد و … مبتلا بوده است؛ و به نوعی مجمع الامراض می باشد.[۲]

 

 ۱ – ناصبی‌گری «ابن ابی داود»

علامه میر حامد حسین برای اثبات ناصبی گری ابن ابی داوود، به بررسی سخن او ذیل «حدیث طیر» می‌پردازد و بحث را چنین آغاز می کند:

*[متن کتاب «عبقات الانوار»:][۳]

و از لطائف‏ امور این است که علامه ذهبى گو در این عبارت سیر النبلاء براى تبرئه و تنزیه و حمایت ابن أبى داود تشمیر ذیل آغاز نهاده، و داد اختراع مهملات داده، لکن بعد از آن در همین کتاب … ناچار اعتراف بشناعت خرافت او ساخته.

ذهبی کوشیده است از بسیاری از مهملات و یاوه گویی های این شخص دفاع کند و به نوعی سخنان ابن ابی داوود را رفو نماید، اما همو نسبت به بی احترامی و جسارت وی ذیل حدیث طیر ناچار به اعتراف و تقبیح سخنان ابن ابی داوود شده است که در ادامه به آن می پردازیم.

 

ماجرا حدیث طیر

قبل از ورود به بحث ضرورت دارد با این روایت آشنا شویم؛ یکی از روایاتی که در فضیلت امیرالمومنین علیه‌السلام بیان شده است، «حدیث طیر» می باشد و قصه آن از این قرار است که روزی مرغ بریانی را نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آوردند و ایشان هنگامی که قصد تناول گوشت این پرنده را نمود، از خدا خواست با بهترینِ خلق او هم‌غذا شود: «إنَّ النَّبِی(ص) کانَ عِندَهُ طائِرٌ، فَقالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ، یَأْکُلُ مَعِیَ مِنْ هَذَا الطَّیْرِ … ». در آن زمان «انس بن مالک» دربان و پرده‌دار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود و بعد از شنیدن این دعا، کوشید فردی از انصار با ایشان هم‌غذا شود و چند مرتبه از ورود غیر انصار ممانعت می نماید، اما نهایتا این افتخار نصیب امیرالمومنین علیه‌السلام شد و او به این شرف نائل آمد. به عنوان نمونه عایشه و حفصه که شاهد این ماجرا بودند، به پدرانشان خبر می دهند و آنها را فرامی خوانند؛ اما انس بن مالک، از ورود ابابکر و عمر ممانعت می کند.

 

موضعی که «ابن ابی داود» در برابر این روایت گرفته است، دلالت بر نصب او دارد و بیانگر این نکته می باشد که این فرد، به نبوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز اعتقادی نداشته است، به گونه ای که برای انکار فضیلت امیرالمومنین حاضر است تا آنجا پیش رود که نبوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را نیز انکار نماید و این اقدام اوج انحراف او را نشان می دهد؛ از این رو علامه میرحامد حسین در معرفی ابن ابی داود می نویسد:

*[متن کتاب «عبقات الانوار»:] [۴]

خرافات ابن أبى داود در «حدیث طیر»

پس باید دانست که از تعصبات فاحشه و اغراقات شنیعه ابن أبى داود، که دلالت صریحه دارد، بر کثرت عدوان، و فقدان تثبت و عدم مراعات دأب اسلام و ایمان، و انحراف او از جاده سویه اعتراف بفضائل علویه، … آن است که بجواب على بن عبد اللَّه الداهرى که سؤال از حدیث طیر کرده گفته است: «اگر صحیح باشد حدیث طیر پس نبوت نبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم باطل است، زیرا که راوى حدیث طیر حکایت کرده از حاجب نبى خیانت را، و حاجب نبى خائن نمى‏باشد، و شناعت و فظاعت این تهجس و تهور، و کمال سماجت این تقول و تکبر نهایت ظاهر و باهر است».

یعنی ابن ابی داوود برای انکار حدیث طیر، دست به ابداع قاعده‌ای کلامی زده است: «حاجب نبی نمی تواند خائن باشد.» و با این بهانه می کوشد صحت این روایت را مخدوش نماید؛ بدین معنا که صحت روایت مساوی است با اثبات خیانت «انس بن مالک» و به تبع آن اثبات خیانت حاجب (دربان و پرده‌دار) رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله؛ بنابراین نه تنها این روایت جعلی است بلکه اگر صحیح باشد، نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را نیز از مقام نبوت ساقط می نماید!

حقیقتاً این چگونه استدلالی است؟ موارد متعددی در قرآن آمده است که اطرافیان و اعضای خانواده انبیاء الهی خیانت نموده اند، آیا خیانت همسر یک پیامبر، ارتباطی به خود آن پیامبر دارد و او را از مقام نبوت خلع می‌گرداند؟ آیا اگر یکی از اصحاب مرتکب خیانت یا فسقی شود، باید نتیجه گرفت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نبی نیست که چنین اتفاقی رخ داده است؟! انصافاً چه رابطه ای میان «صحت روایت»، «خیانت انس بن مالک» و «نبوت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» وجود دارد؟ چنین قاعده ای از کجا آمده است و چه کسانی به آن قائل‌اند؟

 

متن عربی عبارت ابن ابی داود از این قرار است:

«سألت ابن ابی داود عن حدیث الطیر فقال: ان صح حدیث الطیر فنبوه النبی صلى اللَّه علیه و سلم باطل، لانه حکى عن حاجب النبی صلى اللَّه علیه و سلم خیانه، یعنی انسا، و حاجب النبی صلى اللَّه علیه و سلم لا یکون خائنا».[۵]

 

ذهبی که در موارد بسیاری کوشیده بود از ابن ابی داوود حمایت کند، در اینجا لب به اعتراض می گشاید و می گوید:

[متن کتاب «سیر أعلام النبلاء»:][۶]

قُلْتُ: هَذِهِ عِبَارَهٌ رَدِیْئَهٌ، وَکَلاَمٌ نَحْسٌ، بَلْ نُبُوَّهُ مُحَمَّدٍ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- حَقٌّ قَطْعِیٌّ، إِنْ صَحَّ خَبَرُ الطَّیْرِ، وَإِنْ لَمْ یَصُحَّ، وَمَا وَجْهُ الارْتِبَاط؟ هَذَا أَنَسٌ قَدْ خَدَمَ النَّبِیَّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- قَبْلَ أَنْ یَحْتَلِمَ، وَقَبْلَ جَرَیَانَ القَلَمِ، فَیَجُوْزُ أَنْ تَکُوْنَ قِصَّهُ الطَّائِرِ فِی تِلْکَ المُدَّهِ.

این چه عبارت پست و کلام نحسی است؟ زیرا چه «خبر طیر» صحیح باشد، و چه نباشد، آنچه مسلم است، آن است که نبوت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم حقیقتی قطعی و [غیر قابل انکار] می باشد. و چه ارتباطی میان این دو مسئله وجود دارد؟ بلکه می توانیم بگوییم: انس قبل از این که به بلوغ برسد و  محتلم شود، به مقام حاجبی رسول خدا مبادرت می ورزیده است، و این ماجرا مربوط به زمان رفع قلم[۷] او می باشد، در نتیجه تکلیفی بر دوشش نبوده و اشکالی متوجه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نمی گردد.

 

نکته قابل توجه این است که ذهبی حدیث طیر را قبول ندارد، اما برای سخن «ابن ابی داود» دلیلی نمی یابد و ارتباط میان استدلال او را در نمی یابد؛ از همین رو به عنوان نمونه می گوید: بر فرض که چنین قاعده کلامی وجود خارجی داشته باشد و «حاجب نبی هرگز مرتکب خیانت نشود.»، برای توجیه این حدیث راهکارهای فراوانی وجود دارد، از جمله این که بگوییم: این اتفاق در زمان قبل از بلوغ انس صورت گرفته است و او در آن هنگام مکلف نشده بود تا عمل او خیانت به حساب آید.

 

بعد ذهبی ادامه می دهد:

«فَرَضْنَا أَنَّهُ کَانَ مُحْتَلِماً، مَا هُوَ بِمَعْصُوْمٍ مِنَ الخِیَانَهِ، بَلْ فَعَلَ هَذِهِ الجنَایَهَ الخَفِیْفَهَ مُتَأَوِّلاً»

سلمنا، فرض می کنیم «انس بن مالک» هنگام وقوع این ماجرا بالغ و عاقل بوده است، باز هم دلیل نمی شود کسی نبوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را زیر سوال ببرد، بلکه انس نیز همانند سایرین معصوم نبوده است و صدور خیانت از او با توبه جبران پذیر می باشد.

 

در نتیجه «ابن ابی داود» ناصبی‌ای است که برای انکار یک فضیلت امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر است تا انکار نبوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز پیش برود، و سخن چنین انسانی درباره روایت غدیر به هیچ عنوان محل اعتنا نمی باشد.

البته توجه به این نکته ضروریست که «ابن ابی داود» در قرن چهارم می زیسته است، و در آن زمان نواصب[۸] نمی توانستند بروز اجتماعی داشته باشند، لذا نهایتاً می گفتند: «علی قاری قرآن نیست»، «علی ازهد صحابه نیست»؛ از همین رو ابن ابی داود ناصبی، برای تخریب حدیث طیر که دلالت واضحی دارد، با رویکرد اجتهادی می گوید: «ان صح حدیث الطیر فنبوه النبی صلى اللَّه علیه و سلم باطل، لانه …». و همین اندازه از اظهار بغض و عداوت و بیان چنین سخنانی، علامت نصب اوست.

 

۲ – اثبات کذب «ابن ابی داود»

مرحوم میرحامد حسین در ادامه بحث می کوشد این نکته را گوشزد نماید که جناب فخر رازی افرادی را به عنوان «منکرین حدیث غدیر» بر می شمارد، که نه تنها وثاقت و اعتبار لازم جهت اظهار نظر در این زمینه را دارا نیستند، بلکه فاقد تقوا و دیانت نیز می باشند، از جمله این افراد «ابن ابی داوود» می باشد که پیرو حق نبوده و تنها به منفعت شخصی خود می اندیشیده است، از همین رو علامه می فرماید:

*[متن کتاب «عبقات الانوار»:][۹]

از افادات دگر ائمه‏ کبار حضرات‏ سنیه‏ هم‏ بوضوح‏ مى‏پیوندد، که ابن أبى داود از جمله کاذبان و مفتریان بر سرور انس و جان (علیه و آله آلاف التحیات من الرب المنان) بوده‏ است.

سایر بزرگان اهل سنت نیز به خصومت ورزی ابن ابی داود نسبت به سرور کائنات حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله معترف‌اند، از جمله ابن جوزی که می گوید:

[متن کتاب «الموضوعات»:][۱۰]

وَإِنَّمَا عجبت من أبی بکر بن أبی دَاوُد کَیفَ فرقه على کِتَابه الَّذِی صنفه فِی فَضَائِل الْقُرْآن وَهُوَ یعلم أَنه حَدِیث محَال، وَلَکِن شَره جُمْهُور الْمُحدثین فَإِن من عَادَتهم تَنْفِیقِ حَدِیثهمْ وَلَو بِالْبَوَاطِیل، وَهَذَا قَبِیح مِنْهُم لِأَنَّهُ قد صَحَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: ” من حدث عَنى حَدِیثا یرى أَنه کذب فَهُوَ أحد الْکَاذِبین “.

وَهَذَا حَدِیث فَضَائِل السُّور مَصْنُوع بِلَا شکّ، وفى إِسْنَاد الطَّرِیق الأول بدیع.

ابن ابی داود در کتاب «فضائل القرآن»، روایاتی جعلی را در فضیلت برخی از سوره های قرآن ذکر کرده است، در حالی که به جعلی بودن این روایات علم داشت.[۱۱] [و به طور کلی] عادت جمهور محدثین چنین بوده است که احادیثی را که به نفع خود می دانستند نقل می کردند، هر چند به کذب این روایات آگاهی داشتند، چرا که نقل این احادیث کذب، سبب استحکام کلام و استناداتشان می شد!

سپس ابن جوزی ضمن اشاره به این حدیث نبوی، محدثین را با خاک یکسان نموده است و  صراحتا «ابن ابی داوود» را یکی از کاذبین معرفی می نماید:

«من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم انه قال: من حدث عنى بحدیث یرى انه کذب فهو احد الکاذبین»

پیامبر فرمود: هر کس روایتی از من را نقل کند، در حالی که می داند دروغ است، قطعا او یکی از کاذبین است!

 

مرحوم میرحامد حسین در ادامه می گوید سیوطی نیز در «لآلی المصنوعه»، مطلب ابن جوزی را نقل کرده است؛ اما برای حفظ ناموس ائمه خویش، عبارت آخر آن را حذف نموده و به عملکرد جمهور محدثین در به کارگیری احادیث جعلی اشاره نکرده است؛ به همین دلیل، اگر سیوطی سخن ابن جوزی درباره «ابن ابی داوود» را صحیح نمی دانست، آن را نقل نمی کرد.

 

اقدام دیگر مرحوم میر حامد حسین در تقویت قول ابن جوزی بر علیه «ابن ابی داوود»، آن است که  در صحیح مسلم نیز روایاتی ذکر شده است که در آن از مذمت انتشار و نقل اخبار منکر سخن می گوید:

 [متن کتاب «صحیح مسلم»:][۱۲]

« و دلت‏ السنه على‏ نفی‏ روایه المنکر من الاخبار کنحو دلاله القرآن على نفی خبر الفاسق، و هو الاثر المشهور عن رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: من حدث عنی بحدیث یرى انه کذب فهو احد الکاذبین. و أیضا فیه عن أبی هریره قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: کفى بالمرء کذبا ان یحدث بکل ما سمع».

یعنی کسی که به نقل روایات منکر می پردازد و آنها را به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت می دهد، از درجه اعتبار و وثاقت خارج می شود و در زمره کذابین داخل می گردد.

 

اقدام بعدی علامه میر حامد حسین در این راستا، بیان دیدگاه «نووی» ذیل مسئله «نقل روایات موضوع» می‌باشد:

[متن کتاب «المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج»:][۱۳]

الرَّابِعَهُ یَحْرُمُ رِوَایَهُ الْحَدِیثِ الْمَوْضُوعِ عَلَى مَنْ عَرَفَ کَوْنَهُ مَوْضُوعًا أَوْ غَلَبَ عَلَى ظَنِّهِ وَضْعُهُ فَمَنْ رَوَى حَدِیثًا عَلِمَ أَوْ ظَنَّ وَضْعَهُ وَلَمْ یُبَیِّنْ حَالَ رِوَایَتِهِ وَضْعَهُ فَهُوَ دَاخِلٌ فِی هَذَا الْوَعِیدِ مُنْدَرِجٌ فِی جُمْلَهِ الْکَاذِبِینَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَیَدُلُّ عَلَیْهِ أَیْضًا الْحَدِیثُ السَّابِقُ مَنْ حَدَّثَ عَنِّی بِحَدِیثٍ یُرَى أَنَّهُ کَذِبٌ فَهُوَ أَحَدُ الْکَاذِبِینَ

یعنی اگر کسی ظن به جعلی بودن روایتی داشته باشد، حق نقل آن را ندارد و چنین عملی حرام شرعی می باشد، و اگر روایتی جعلی را نقل نمود، اما به جعلی بودن آن اشاره نکرد، از کذابین خواهد بود.

 در نتیجه اگر برای ما محرز نباشد ابن ابی داود به جعلی بودن «احادیث فضائل سور» علم و یقین داشته است، اما قدر مسلم می توان گفت او نسبت به این مسئله دارای ظن بوده، و بنابراین «ابن ابی داود» از کذابین است.[۱۴]

 

پاسخ به ابو حاتم رازی

«ابوحاتم رازی» آخرین شخصیتی است که جناب فخر از او با عنوان تضعیف کننده حدیث غدیر یاد می کند، لذا مرحوم میرحامد حسین بعد از تخریب ابن ابی داود، به تخریب ابو حاتم می پردازد و با تبیین چهره حقیقی این فرد، بی اساس بودن سخنان وی درباره روایت غدیر را به اثبات می رساند. ایشان به زبان عربی بلیغ، چنین می نویسد:

*[متن کتاب «عبقات الانوار»:] [۱۵]

«أما عزو قدح حدیث الغدیر الى أبى حاتم، فان ثبت ذلک بدلیل حاتم و برهان جازم، فهو دلیل على أن أبا حاتم فى جنب اللَّه آثم، و هو لاصل الحق خارم‏ و لاس الورع جازم، و لحبل التقى جاذم، و لآثار النقد و الانصاف راسم. ‏و فی فیافى العصبیه و العضیهه هائم، و فی غیاهب العناد و اللجاج نائم، و على الانکار و البغض دائم، و لاشاعه الکذب و البهت رائم.»

« و علاوه بر این افراط، و تعنت، و مبالغه، و تشدد، و تعمق أبى حاتم، در جرح و قدح رجال معروف و مشهور، و مسلّم اکابر محققین و اجلّه صدور است» 

اولاً اگر قرار باشد ردیه ابی حاتم بر حدیث غدیر، به خودی خود دلیل باشد، دلیلی بی اساس است و نمی تواند با حدیث متواتر غدیر مقابله نماید، [و اگر ردیه او بر اساس دلیل و برهانی جازم مطرح شده است، باز هم سخن ابوحاتم مورد توجه قرار نمی گیرد و به آن دلیل رجوع می شود، بنابراین کلام ایشان در این زمینه را باید به کلی کنار گذاشت.]

ثانیاً اکابر و علما اذعان نموده اند که رأی و نظر ابوحاتم در تعدیل افراد پذیرفته می شود؛ اما جرح و قدح او را مورد بررسی قرار می دهند، اگر دیگرانی نیز قائل به این دیدگاه شده باشند، آن راوی مجروح است اما اگر ابوحاتم در جرح یک راوی تفرد داشته باشد، قول او پذیرفته نمی شود، چرا که انسان متعنتی بوده است و با کوچکترین نکته‌ای که به ذهنش می رسد، فرد مورد نظر را جرح می نماید، در نتیجه زمانی که دلیلی در اثبات و تعدیل راویان در اختیار داریم، قول او اخذ نمی گردد.[۱۶]

 

علامه در ادامه برای تحکیم سخن خود، مؤیداتی از کلام بزرگان اهل سنت درباره جایگاه و شخصیت علمی ابوحاتم نقل می نماید:

مؤید اول؛ مسئله تعنت (کلام ذهبی)

مرحوم میرحامد حسین طبق روش خود، ابتدا عظمت و جایگاه رفیع «ذهبی» را از لسان «ابن قاضی شهبه» و «سبکی» در طبقات شافعیه بیان می کند و بعد به نقل کلام او می پردازد:

[متن کتاب «طبقات الشافعیه لابن قاضی شهبه»:][۱۷]

قَالَ السُّبْکِیّ مُحدث الْعَصْر وَخَاتم الْحفاظ الْقَائِم بأعباء هَذِه الصِّنَاعَه وحامل رایه أهل السّنه وَالْجَمَاعَه إِمَام أهل عصره حفظا وإتقانا وفرد الدَّهْر الَّذِی یذعن لَهُ أهل عصره وَیَقُولُونَ لَا ننکر أَنَّک أحفظنا وأتقانا وَشَیخنَا واستاذنا ومخرجنا وَهُوَ على الْخُصُوص سَیِّدی ومعتمدی وَله عَلیّ من الْجَمِیل مَا أخجل وَجْهی وملأ یَدی جزاه الله عنی أفضل الْجَزَاء وَجعل حَظه من غرفات الْجنان موفر الاجزاء

ابن شهبه از قول سبکی شافعی درباره ذهبی گفته است: هر چه دارم از او دارم! و او حامل پرچم اهل سنت و جماعت است، و خدا بهترین پاداش ها را نصیب او گرداند.

 

شاید ذهبی گرایشاتی به «شافعی» داشته باشد و رأی و اشتهاد او را تحسین نماید، اما از آثار او چنین بر می آید که وی سلفی بوده است و رگه‌های سلفی‌گری او به حدی زیاد می باشد که اگر روزگاری بر این مذهب نیز بوده، از کیش و آیین خود بازگشته و منهج حدیث گرایی را برگزیده است. برای اثبات این مدعا، شما را به دو نکته توجه می دهم:

۱ – غاطبه اهل حدیث، مقلد کسی نیستند و اساساً نمی توانند مقلد باشند، چرا که متر و معیار برای ایشان روایت نبوی است و آنچه مجتهد با بررسی روایات می فهمد و بیان می کند، فهمی با واسطه به حساب می آید، از همین رو اهل حدیث مستقیما به روایات مراجعه می کنند، در نتیجه مجالی برای تقلید باقی نمی ماند

 ۲ – مقایسه آثار ذهبی و عسقلانی خود گویا این مطلب است، چرا که روح و سیطره تفکر شافعی را در تمام آثار «ابن حجر عسقلانی» می توانید مشاهده کنید و آثار او قطعا تحت اشراف تفکر شافعیه نگارش شده است، اما آثار ذهبی چنین نیست و با بسط ید و حرّیت فکری نگارش یافته است.

 

با توجه به این دو نکته، چندان جالب نمی نماید که برخی از شافعی مذهبان، نام ذهبی را در کتب طبقات شافعیه ذکر کرده اند و بهتر آن است که او را سلفی بدانیم، هرچند سلفی‌گری ذهبی، مثل سلفی‌گری ابن تیمیه نیست و تعصبات او مخلوط شافعی و سلفی‌گری می باشد.

 البته مراد قاضی ابن شهبه از به کار بردن واژه «الامام»، این نیست که ذهبی امام ما شافعیان است. بنده بعید می دانم که ابن شهبه او را امام خود در فقه شافعیه بداند؛ بلکه مراد پیشوای فکری و تفخیم ذهبی است.

 

* ذهبی که چنین جایگاه رفیعی در میان اهل سنت دارد، می نویسد:

 [متن کتاب «سیر اعلام النبلاء»:][۱۸]

* اذاوثق ابوحاتم رجلا فتمسک به، فانه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث‏

اگر ابو حاتم کسی را توثیق کرد، به قول او استمساک می شود؛ او از این جهت کسی را توثیق نمی‌کند، مگر فردی که «صحیح الحدیث» بودن او محرز شود.

 

* و إذا لیّن رجلا أو قال فیه: لا یحتج به، فتوقف حتى ترى ما قال غیره فیه

اما اگر او شخصی را تضعیف کرد و گفت نمی توان به او استناد کرد، در اینجا باید توقف کنی و قولش را اخذ نکنی! بلکه باید ببینی دیگران درباره او این فرد چه گفته اند.

 

* فان وثقه أحد فلا تبن على تجریح أبى حاتم فانه متعنت فى الرجال‏

اگر تنها یک عالم او را توثیق کرده بود، به جرح ابوحاتم عمل نکن، زیرا او در رجال متعنت بوده است.

 

* همچنین ذهبی در جای دیگر همین کتاب، ذیل ترجمه «ابوزرعه» گفته است:

[متن کتاب «سیر اعلام النبلاء»:][۱۹]

قُلْتُ: یُعْجِبُنِی کَثِیْراً کَلاَمَ أَبِی زُرْعَهَ فِی الجَرْحِ وَالتَّعْدِیْلِ، یَبِیْنُ عَلَیْهِ الوَرَعُ وَالمَخْبَرَهُ، بِخِلاَفِ رَفِیْقِهِ أَبِی حَاتِمٍ، فَإِنَّهُ جَرَّاحٌ.

 کلام ابو زرعه در جرح و تعدیل، مرا شگفت زده می کند؛ چرا که نه تنها دارای ورع و تقوا بوده، بلکه خبرویت نیز داشته است، یعنی به دلیل تقوا و دقت نظر علمی، بی جهت کسی را مجروح نمی نموده و کسی بی جهت توثیق نیمی شده است؛ بر خلاف رفیقش ابو حاتم که بی دلیل اشخاص را مورد جرح و مدمت قرار می داده و متعنت بوده است.

 

* باز هم ذهبی در کتاب دیگر خود (میزان الاعتدال)، پس از توثیق «ابوثور کلبی» و ارائه شاهد مثال‌هایی از از نسائی و دیگران، می گوید:

 [متن کتاب «میزان الاعتدال»:][۲۰]

وأما أبو حاتم فتعنت، وقال: یتکلم بالرأی فیخطئ ویصیب، لیس محله محل المسمعین فی الحدیث. فهذا غلو من أبی حاتم، سامحه الله.

ابوحاتم در بسیاری از مواقع، رأی خطا می دهد؛ و او جایگاه وی این نیست که بنشینی و هر چه می‌گوید، گوش دهی، بلکه ابوحاتم در تضعیف و جرح اشخاص، فردی تندرو و اهل غلو بوده است. خدا از سر تقصیرات او بگذرد!

 

 مؤید دوم؛ مسئله سرقت علمی (کلام حاکم)

سبکی در طبقات خود از قول «حاکم نیشابوری» می نویسد:

[متن کتاب «طبقات الشافعیه الکبرى»:][۲۱]

* وَقَالَ أَبُو أَحْمد الْحَاکِم فى الکنى عبد الله بن الدیلمى أَبُو بسر وَقَالَ البخارى وَمُسلم فِیهِ أَبُو بشر بشین مُعْجمَه قَالَ الْحَاکِم وَکِلَاهُمَا أَخطَأ فى علمى إِنَّمَا هُوَ أَبُو بسر وخلیق أَن یکون مُحَمَّد بن إِسْمَاعِیل مَعَ جلالته ومعرفته بِالْحَدِیثِ اشْتبهَ عَلَیْهِ فَلَمَّا نَقله مُسلم من کِتَابه تَابعه على زلته

محمد اسماعیل بخاری، با همه جلالت و معرفتی که نسبت به راویان حدیث داشت، درباره یکی از راویان حدیث به نام «ابو یسر» اشتباه نموده و نام او را «ابو بشر» خوانده است، پس از او مسلم نیز از لغزش وی تبعیت کرده و او هم نام وی را ابو بشر خوانده است، در حالی که نام او «ابو یسر» می باشد.[۲۲]

 

حاکم نیشابوری در ادامه این مطلب می گوید:

* وَمن تَأمل کتاب مُسلم فى الْأَسْمَاء والکنى علم أَنه مَنْقُول من کتاب مُحَمَّد بن إِسْمَاعِیل حَذْو القذه بالقذه حَتَّى لَا یزِید عَلَیْهِ فِیهِ إِلَّا مَا یسهل عده وتجلد فى نَقله حق الجلاده إِذْ لم ینْسبهُ إِلَى قَائِله

اگر کسی کتاب مسلم در زمینه «القاب و کنیه روات» را بنگرد، می فهمد که او تمام این کتاب را از بخاری اخذ کرده است، و عیناً جمیع مطالب را از آن کتاب نقل نموده و چیزی به آن نیفزوده است، مگر مطالبی که سهل و آسان می باشد، در نتیجه سزاوار بود این کتاب را به خود نسبت نمی داد.

 

* وَکتاب مُحَمَّد بن إِسْمَاعِیل فى التَّارِیخ کتاب لم یسْبق إِلَیْهِ وَمن ألف بعده شَیْئا من التَّارِیخ أَو الْأَسْمَاء أَو الکنى لم یسْتَغْن عَنهُ

کتاب تاریخ کبیر بخاری،[۲۳] کتابی است که کسی قبل از او چنین کتابی ننوشته است،و کسانی که بعد از او کتبی درباره تاریخ، اسامی و کنیه روات نگاشته اند، از این کتاب بی نیاز نبودند.

 

* فَمنهمْ من نسبه إِلَى نَفسه مثل أَبى زرْعَه و أبى حَاتِم وَ مُسلم[۲۴]

[به دلیل اهمیت والا و بسزایی که این کتاب داشت،] اشخاص بسیاری این کتاب را به خود نسبت داده و مدعی نگارش آن شده اند، از جمله این افراد می توان به «ابی زرعه»، «ابو حاتم» و «مسلم» اشاره نمود.

 

بنابر آنچه جناب حاکم نیشابوری به آن تصریح نمود، «سرقت علمی ابوحاتم» برای ما به اثبات می رسد که به مراتب شنیع تر از مسئله «متعنت بودن ابوحاتم» -که ذهبی به آن اشاره نمود- می باشد، و در مجموع باید گفت: چنین فردی شایستگی اظهار نظر درباره حدیث متواتر غدیر را ندارد. در ادامه مرحوم میرحامد حسین فصلی را به مذمت سرقت علمی و اسقاط اعتبار و وجاهت سارق مطالب علمی اختصاص می دهد.

 

 عظمت علمی و دقت تتبع «علامه میرحامد حسین»

یکی از نکات حائز اهمیت، آن است که در میان مؤلفات شیعی، تألیفی همچون کتاب «عبقات الأنوار» بسیار کم نظیر است، و تنها کتابی که قبل از مرحوم میرحامد حسین با ویژگی های مشابه به رشته تألیف در آمده است، کتاب «بیاض ابراهیمی» می باشد که موضوع آن با این اثر متفاوت است، از این رو یقیناً مرحوم میرحامد حسین مسائل و نکات عبقات را از این کتاب اقتباس نکرده است.

ماجرای تألیف «بیاض ابراهیمی» بدین صورت است که یکی از حکام کشمیر، گروهی از علمای شیعه را جمع می نماید و صد و پنجاه هزار نسخه کمیاب از منابع اهل سنت را در اختیار ایشان قرار می دهد، و از آنها می خواهد در زمینه های گوناگون به فیش برداری و دسته بندی مطالب بپردازند. نتیجه کار این بزرگواران مجلداتی می شود که در هر جلد، به جمع آوری فیش های متعدد و گوناگون از یک موضوع خاص پرداخته شده است، به عنوان مثال تمام فیش‌های راجع به ابوبکر در مجلد ابوبکر و تمام فیش‌های مرتبط با عمر، در مجلد عمر گردآوری شده است.

اهمیت این کتاب به نحوی است که آرزوی بسیاری از علما در گذشته، دست یابی به نسخه ای از بیاض بوده است، چرا که با در اختیار داشتن آن، به عصاره صد و پنجاه هزار نسخه دست می یافتند. امروزه تمام بخش‌های این کتاب به دست ما نرسیده است، اما عمده نسخ موجود از آن در کتابخانه نسخ خطی آستان قدس رضوی نگه‌داری می شود و قابل بررسی و مطالعه است.

 

شاید بتوان گفت یکی از دلایل غنای آثار علامه میرحامد حسین نسبت به تألیفات دیگران، استفاده ایشان از بیاض ابراهیمی می باشد، اما با این حال، حقیقتاً باید عظمت کار «علامه میرحامد حسین» را تحسین نمود! به عنوان نمونه یافتن عبارت حاکم درباره «سرقت علمی ابوحاتم»، حتی با استفاده از نرم افزارها و سرچ‌های اینترنتی کاری بسیار دشوار و وقت‌گیر می باشد؛ به نحوی که اگر به ما گفته می شد «ابوحاتم» حدیث غدیر را ردّ کرده است و از شما می خواهیم با به کارگیری تمام ابزارهای تحقیقی روز و بهره‌گیری از قابلیت سرچ، پاسخی دندانشکن به این شخص بدهید، چیزی بیش از مطالب علامه برای ما حاصل نمی شد، حتی اگر تمام ما به صورت گروهی به مدت یک هفته در خصوص همین موضوع کار می کردیم، باز هم نمی توانستیم نکته ای فراتر بیان نماییم و حتی ممکن بود نکته «سرقت علمی ابوحاتم» را از قلم بیندازیم.

 

به عنوان مثال، کتاب «الجرح و التعدیل» ابن ابی حاتم رازی که به گردآوری نقطه نظرات پدر و و ابوزرعه درباره راویان پرداخته، مکررا از نام «ابو حاتم» در متن نوشتار بهره جسته است، از طرف دیگر خود این کتاب منبع اقتباس کتب بسیاری می باشد؛ در نتیجه اگر بخواهید در یک سرچ نرم افزاری در رایانه، با علامت دار نمودن تمام کتب تراجم، تحقیقی ذیل شخصیت «ابو حاتم» یا «ابی حاتم» انجام دهید، صدها هزار استناد نمایش داده می شود که تعداد بسیار زیادی از نتایج جستجوی شما، به بیان نظرات «ابو حاتم» درباره سایر راویان اختصاص خواهد داشت و مطالب مستقیم مرتبط با خود او را نمی توانید به راحتی به دست آورید، از همین رو تتبع کم نظیر مرحوم میرحامد حسین شگفت انگیز و مثال زدنی است؛ و چنین دقت نظری جزء از راه تتبع در جمیع آثار و مطالعه دقیق کتب اهل سنت حاصل نمی گردد.

 

بنابراین مرحوم میرحامد حسین ابتدا یک دور تمام آثار ایشان را مطالعه و با دقت فیش برداری نموده، سپس به نگارش کتبی چون «عبقات» و «استقصاء» پرداخته است. در واقع وظیفه اصلی علامه هنگام نگارش آثار خود، دسته بندی و متصل نمودن مطالب فیش ها به یکدیگر و چینش صحیح مطالب بوده است، از همین رو ایشان می تواند کتاب «استقصاء» را با آن همه مطلب و پیچیدگی در شش ماه تألیف نماید.

این نشان می دهد، روش صحیح تحقیق همان است که این بزرگوار انجام می داده است، نه آنچه امروزه ما آن را «روش تحقیق» می نامیم و ماحصل خاصی از آن تولید نمی شود و فاقد نوآوری است. در حقیقت یکی از گرفتاری‌های مقوله تحقیق در عصر ما، این است که محققین به وسیله سرچ، تنها دو خط از کل مطلب را ملاحضه می کنند و از آنجایی که تمام بحث را نخوانده‌اند و به آن اشراف ندارند، در بسیاری از موارد مشاهده می شود استنادات غلط و نادرست است.

 

این در حالی است که علامه میر حامد حسین تمام زندگی خود را وقف مطالعه، تحقیق و تألیف نموده، و برای دستیابی به این مهم، حتی به فقه و اصول نیز ورود پیدا نکرده، و علی رغم شرایط و محدودیت‌های آن زمان، به تهیه نسخه فیزیکی اثر، مطالعه و فیش برداری از آن مبادرت ورزیده است.

 امروزه دست نوشته و فیش برداری‌های مرحوم میرحامد حسین به خط خودشان موجود است. به عنوان نمونه علامه فقط برای کتاب «الأنساب سمعانی»، بیش از بیست جلد فهرست نوشته است تا هر زمان نیاز به رجوع و استناد به این کتاب را پیدا کرد، بتواند به راحتی و با سرعت قابل توجهی به مطلب مورد نظر خود دست یابد؛ یا ایشان هنگام مطالعه کتاب «المستوفی فی أسماء المصطفی» ابن دحیه کلبی متوفی ۶۳۳ هـ ق، به هر نکته‌ای درباره بخاری برخورده اند، با خط خود در حاشیه کتاب مطلب مورد نظر را ذکر نموده اند، از همین رو شما سخت می توانید برای شخصیتی همانند مرحوم میرحامد حسین، استناد جدید پیدا کنید، در حالی که دیگران از استنادهای علامه میرحامد حسین استفاده کرده اند و حتی نامی از او به میان نیاورده‌اند.

شیوه ایشان در زمینه مطالعه و فیش برداری کتب چنین بوده است که در مرحله اول، به حاشیه زدن در ابتدای کتاب و در بیشتر صفحات آن کتابی که مورد مطالعه قرار می‌دادند، می پرداختند، سپس در مرحله بعد، فیش‌های حاصل از آن کتاب را در دفتری مستقل جمع آوری می نمودند، از این رو اشراف کامل داشتند که چه کسی در فلان کتاب چه مطالبی را بیان نموده است.

 

اهمیت فیش برداری بدین معناست که اگر کتاب ۱۱۲۳ صفحه ای استقصاء با چاپ سنگی و تعداد خطوط قابل توجه در یک صفحه، در مدت زمان شش ماه نگاشته می شود، در حقیقت سی سال برای فراهم کردن مقدمات آن وقت گذاشته شده است. یعنی در واقع تبویب، تنسیق، تنظیم و تدوین این کتاب، به صرف شش ماه زمان احتیاج داشته است؛ بنابراین خلق آثار بی نظیری چون «عبقات الانوار»، ماحصل بیش از سی سال مطالعه و فیش برداری می باشد و نتیجه ای که از عملکرد علامه میرحامد حسین برای ما حاصل می شود، آن است که تحقیق حقیقی تنها از طریق «فیش برداری» ممکن می گردد.

 

نکته دیگر آن است که علامه میر حامد حسین با یافتن چنین مطالب بدیع و کمیابی و نگارش چنان آثاری، حقیقتاً و انصافاً کار بزرگ، طاقت‌فرسا و دشواری را با تحمل سختی و زحمت فراوان به اتمام رسانده است، و جداً جا داشت بعد از ایشان، شیعه در این زمینه یک گام رو به جلو حرکت می کرد، چرا که کتاب «عبقات الانوار» پیش روی ما بود؛ بعلاوه امکانات رسانه‌ای، نرم‌افزاری، دسترسی آسان به نسخ دیجیتال کتب، دسترسی آسان به نسخ خطی فراوان، آزاد شدن ممنوعیت بهره‌وری از کتابخانه های ترکیه، همه و همه نشان می دهد که ظاهرا اشخاصی همانند مرحوم میر حامد حسین انگیزه‌های دیگری داشته اند و خدمت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام را افتخار خود می دانستند و برای نائل آمدن به این مهم، شب و روز نمی شناختند، اما امروزه ما برای سرچ نرم‌افزاری نیز حال و حوصله نداریم، چه رسد به مطالعه و فیش برداری.[۲۵]

 

نکته مهم دیگر آن است که احیای آثار علامه میر حامد حسین رحمه الله علیه، یکی از نیازهای جدی و ضروری عصر ما تلقی می‌شود و نیاز است در کنار چاپ اصل متون، تلخیص هایی نیز در این زمینه گردآوری و چاپ شود تا مخاطبین بتوانند از لبّ مطالب با بهترین و سریع ترین شیوه ممکن بهره مند شوند. به عنوان نمونه انسان هر بار مطالب، منابع و مصادر کتاب «عبقات الانوار» را می نگرد، تعجب می کند و در برابر عظمت کار علامه سر تعظیم فرود می آورد، اما از آنجایی که موضوعات این کتاب بسیار متنوع است، ضرورت تلخیصی دقیق و جامع امری غیر قابل انکار می باشد.

 

یکی از اقداماتی که در این راستا صورت گرفته است، کتاب «فیض الغدیر» مرحوم شیخ عباس قمی می باشد که در شمار تلخیص‌های «عبقات الانوار» جای دارد. مرحوم شیخ عباس این کتاب را برای اولین بار از حالت ردّیه بر تحفه اثنی عشریه در آورد و و آن را به یک بحث منسجم در موضوع روایت غدیر تبدیل نمود. در حقیقت ایشان با چاپ تلخیصی ۵۰۰ صفحه ای از عبقات، به مرحوم میرحامد حسین خدمت کرده و زمینه مطالعه این کتاب را فراهم نموده است، لذا از این حیث این تلخیص بر کتاب «نفحات الأزهار» آقای میلانی رجحان دارد؛ اما نارسایی‌هایی نیز در این کتاب به چشم می خورد که برای افراد تازه کار ایجاد گنگی و ابهام می نماید.

 

بعلاوه از آنجایی که مرحوم قمی به تمام منابع مؤلف دسترسی و اشراف نداشته است، در بعضی موارد ظرائف و نکات لطیفی را در تلخیص حذف نموده که در حقیقت شاهکار علامه به حساب می آمده است. به عنوان مثال یکی از ابتکارات علامه در به اثبات رساندن انتساب «کتاب الموالاه» به «ابن عقده» که طرق حدیث غدیر در آن جمع آوری شده است، استناد به کتاب «حصر الشارد» شیخ عبد القادر حنفی است و شیخ عباس قمی این نوآوری را در تلخیص خود حذف نموده است.

 

البته تلخیص این کتاب امروزه ممکن تر است تا زمان شیخ عباس قمی، و شاید با توجه به امکانات آن روز، بیش از این توقعی از مرحوم شیخ عباس نرود، اما کماکان ضرورت تألیف چنین تلخیصی پا بر جاست و نیاز است بر روی مباحث و ابواب مطرح شده در عبقات، خصوصا حدیث غدیر کاری جدی صورت گیرد.

 

” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱] نهایه العقول، نشر دار الذخائر بیروت، ج۴، ص ۴۸۱٫ / عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۲، ص۴٫ 

[۲] مرحوم میرحامد حسین طبق روش خود، بعد از اثبات نمودن ابتلای «ابن ابی داود» به هر یک از این رذائل اخلاقی، از بدی و زشتی آن صفت نیز سخنانی را بیان فرموده اند، به عنوان نمونه ابتدا اثبات می کنند ایشان گرفتار تکبر و حسد بوده است، سپس از قبائح تکبر و حسد مطالبی را بیان می کنند و گریزی هم به سخنان غزالی در احیاء علوم دین می زنند.

[۳] عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۳، ص ۷۳٫ 

[۴] عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۲٫

[۵] سیر أعلام النبلاء، نشر مؤسسه الرساله، ج۱۳، ص ۲۳۲  |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۲-۲۱۳٫ 

[۶] سیر أعلام النبلاء، نشر مؤسسه الرساله، ج۱۳، ص ۲۳۲  |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۲-۲۱۳٫ 

[۷]حدیث رفع (رُفع عن امّتی تسعه اشیاء) و حدیث «رفع القلم» با یکدیگر متفاوتند و روایت «رفع القلم» با تعابیر گوناگونی در مجامع روایی اهل سنت منقول است، لکن آنچه شاهد مثال بحث ما می باشد این روایت است:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: ” رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلاثَهٍ: عَنِ النَّائِمِ حَتَّى یَسْتَیْقِظَ، وَعَنِ الطِّفْلِ حَتَّى یَحْتَلِمَ، وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى یَبْرَأَ – أَوْ یَعْقِلَ

این روایت در مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص ۳۷۳، ح ۱۱۸۳ آمده است و شعیب ارنوؤط سلفی معاصر آن را «صحیح لغیره، والحسن» می داند.

[۸] به عنوان نمونه برخی از معاصرین مالکی در بحث اتهامات اهل سنت به راویان و استفاده از برچسب شیعی، می گویند: چنین تقسیم بندی توسط نواصب به وجود آمده است تا فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام را کتمان یا انکار کنند.

[۹] عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۳، ص ۷۳٫ 

[۱۰] الموضوعات، ج۱، ص ۲۴۰٫   |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۴٫ 

[۱۱] شاید ندانیم ابن جوزی این ادعا را بر اساس چه مستنداتی مطرح می کند، اما آنچه برای ما مهم می باشد، این است که ابن جوزی می گیود: ابن ابی داود حدیثی دروغین را با آنکه می دانسته دروغ است، نقل نموده است.

 

[12] الموضوعات، ج۱، ص ۲۴۰٫   |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۴٫ 

[۱۳] المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، ج۱، ص ۷۱٫ |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۶٫ 

[۱۴] نقل است به فردی گفتند: «برای چه این همه روایت در فضیلت آیات و سوره های قرآن جعل می کنی و به پیغمبر نسبت می دهی؟ مگر روایات رسول خدا ص درباره دروغ بستن به ایشان را نشنیده ای؟» آن فرد جاعل جواب داد: «اگر من چنین نکنم مردم قرآن نمی خوانند، من کتاب پیغمبر را ترویج می دهم، در نتیجه «انما اکذب للنبی لا علی النبی!»

[۱۵] صحیح مسلم، بَابُ وُجُوبِ الرِّوَایَهِ عَنِ الثِّقَاتِ، وَتَرْکِ الْکَذَّابِینَ  |  عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۵٫

[۱۶] این مسئله یکی از مصادیق قاعده «تقدم مثبت بر نافی» می باشد.

[۱۷] طبقات الشافعیه لابن قاضی شهبه، ج۳، ص ۵۶٫|   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۶٫ 

[۱۸] سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص ۲۶۰٫    |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۸٫ 

[۱۹] سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص ۲۶۰٫    |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۸٫ 

[۲۰] میزان الاعتدال، ج۱، ص ۲۹٫    |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۱۸٫ 

[۲۱] طبقات الشافعیه الکبرى، ج۲، ص ۲۲۵-۲۲۶٫    |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۲۱٫ 

[۲۲] از آنجایی که ثبت دقیق اسامی و تاریخ راویان، از درجه اهمیت بالایی برخوردار است و کوچکترین اشتباهی در این زمینه، ممکن است منجر به تبعات بزرگی در علم حدیث شود، لذا باید به تک تک حروف و نقاط در اسامی روات توجه ویژه شود، به عنوان مثل املای «بُرید بن معاویه» و «یَزید بن معاویه» تنها یک نقطه با یکدیگر اختلاف دارند، اما شخصیت و جایگاه این دو نفر بسیار متفاوت است؛ همین نکته در مورد «ابو بسر» و «ابو بشر» نیز صادق می باشد.

[۲۳] کتابی رجالی در ثبت رجال و اصحاب می باشد.

[۲۴] طبقات الشافعیه الکبرى، ج۲، ص ۲۲۵-۲۲۶٫    |   عبقات الانوار، تحقیق غلامرضا مولانا بروجردی، ج۵، ص ۲۲۱٫ 

[۲۵] به عنوان نمونه، مرحوم میر حامد حسین در ص ۲۱۸-۲۱۹ مجلد پنجم عبقات، برای اثبات «تعنت ابو حاتم»، سه مرتبه به آثار ذهبی استناد می دهد که دو مطلب از آن در «سیر اعلام النبلاء» نقل شده بود، اما اگر این کار را بر دوش ما قرار می دادند، حتی به وسیله سرچ کردن هم ممکن بود به آن دست نیابیم، بعلاوه که مطالعه کتب خطی بسیار سخت تر از کتب چاپی بوده و هست، و علامه نسخ خطی«سیر اعلام النبلاء» را در اختیار داشته است.