بحث بر سر کتاب ابن عقده بود. گفتیم که عده کثیری از علما کتاب او را دیده اند و هم اینکه خود شخص ابن عقده را تایید کرده اند؛ که بالاترین درجه آن، اعتماد به توثیق ابن عقده در بعض افراد است که ابن حجر توثیق صحابه بودن یا نبودن ابن عقده را پذیرفته است.

در صفحه هشتاد جلد اول کتاب «عبقات»، مرحوم میر حامد حسین شاهکار  می کند. بحث این است که آیا کتاب ابن عقده به دست آمده یا نه؟ حال ایشان با یک حرکت هجده نفر از اکابر علمای اهل سنت را به مثبتین کتاب ابن عقده می افزاید.

محمد عابد سندی (متوفای ۱۲۵۷) کتابی به نام «حصر الشارد من احادیث محمد عابد» دارد. او در این کتاب آمده اجازات خود و طرقش را برای کتاب های مختلفش ذکر کرده است؛ ثمره این کار این است که مثلا می گویند: «شیخ طوسی از نویسنده ای روایتی را نقل کرده است»؛ شما می بایست ببینید که آیا طرق شیخ طوسی تا آن نویسنده متصل است یا نه؟ لذا فقها مشیخه می نوشتند تا طرقشان به آن کتب روشن گردد. این کار، برای آن است که بدانیم نویسنده به فلان کتاب دسترسی دارد یا ندارد. بنابرین آنها در رابطه با کتاب موهوم چیزی نمی نویسند. یعنی کتاب دست به دست، شاگرد به شاگرد منتقل می شده و به مؤیدات این کتاب نفرات بیشتری را افزون می کرده است.

Kashani-13960729-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir (1)

واقعا نمی دانم مرحوم میرحامد حسین چقدر زحمت کشیده است که این مطلب را یافته است؛ ایشان می گوید: محمد عابد در در صفحه ۵۰۲ کتاب «حصر الشارد» خود، ذیل عنوان کتاب هزار و صد و سی و چهارمش نوشته است: «و أما کتاب الموالاه لأبی العباس ابن عقده، فأرویه عن عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد الأنصاری السندی عن أبیه، عن الشیخ محمد هاشم بن عبد الغفور السندی، عن مفتی مکه الشیخ عبد القادر الصدّیقی الحنفی، عن الشیخ حسن العجیمی، عن الشیخ أحمد الشناوی، عن أبیه الشیخ علی الشناوی، عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی، عن الحافظ السیوطی، عن الحافظ ابن حجر، عن أحمد بن أبی بکر بن عبد الحمید المقدسی، أنا إسحاق بن یحیی بن إسحاق الآمدی، عن یوسف بن خلیل الحافظ، أنا أبو المعمر محمد بن حیدره بن عمر الحسینی، أنا أبو الغنائم محمد بن علی بن میمون، أنا دارم بن محمد بن زید النهشلی، أنا محمد بن إبراهیم بن السری التمیمی، أنا أبو العباس أحمد بن محمد بن عقده»

اجازاتی که اکنون گرفته می شود، از جمله اجازاتی است که تیمناً و تبرکا گرفته شود. آنها این اجازات را می گرفتند که بگویند این کتاب وجود دارد. این کار، هجده نفر به مثبتین کتاب ابن عقده اضافه کرد. که البته چند نفر آنان از جمله ابن حجر تکراری است. ایشان پس از این عنوان، به ذکر نام و بیوگرافی و ثقه بودن تک تک این افراد می پردازد.

مثلا از سوی حافظ سُبکی‌ می گوید: حفاظان این شریعت کجا هستند ابی بکرِ الصدیق و …. تا احمد بن حنبل تا اوضاعی و شافعی و … و اسم ابن عقده را نیز در میان اینها می آورد[۱].

مرحوم میرحامد حسین می فرماید اینکه سبکی نام ابن عقده را در کنار بزرگان اهل سنت می آورد، خود نشان دهنده آن است که او نیز نظیر تمامی آن اسامی، از علمای عصر سبکی بالاتر است. سپس اشاره می کند، اگر ابن عقده از علمای عصر سبکی والاتر باشد، پس به مراتب از علمای عصر کابلی و دهلوی که به گرد پای عصر سبکی نیز نمی رسند، بالاتر است!

Kashani-13960729-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir (2)

حال یک مرحله این بود که ابن عقده ثقه است یا نه و آیا کتاب نیز دارد یا نه؟ اما مرحله بعدی این است که می گویند او شیعه است یا نه؟

علامه میرحامد حسین از جلد اول فتح الباری که نام مستقل آن «هدی الساری فی مقدمه الفتح الباری»[۲] می باشد، مطلبی را آورده است که به عدم تشیع ابن عقده اشاره کند. در در اواخر این جلد بحثی به عنوان «تمییز اسباب الطعن فی المذکورین» آورده شده است که معنای آن شناسایی اسباب طعن بر راویان است؛ یعنی به چند وجه می توان به روات اشکال کرد.

ابن حجر در آنجا از الفاظ جارحه حرف می زند. او می گوید: « والتشیع محبه علی و تقدیمه علی الصحابه، فمن قدمه علی ابی بکر و عمر فهو غال فی تشیعه و یطلق علیه الرافضی و الا فشیعی، فان انضاف الی ذلک السبّ او التصریح بالبغض فغال فی الرفض و ان اعتقد الرجعه الی الدنیا فاشد فی الغلو»

تشیع محبت علی است و این است که او را بر صحابه مقدم بدانی. پس اگر کسی علی علیه‌السلام را بر عمر و ابوبکر مقدم کرد، او در تشیع خود غلو کرده است که به او رافضی اطلاق می شود. و اگر علی را مقدم نداند، پس او یک شیعی است. و اگر نیز به این تقدم فحش و سب را با تصریح بغض را اضافه کرد (اگر کسی علاوه بر تقدیم علی، به خلفا نیز سب داد و آنان را لعن کرد و در دل خود بغض آنان را پروراند)، او در رفض خود غلو کرده است و اگر هم به رجعت معتقد باشد، غلو او شدت می گیرد.

Kashani-13960729-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir (3)

البته این تعریف، تعریف مورد قبول همه نیست. این یک مثال است برای اینکه شخصی به اشتباه نرود. با این تعریف کسی که علی ر ا دوست داشته باشد شیعه می شود؛ و تنها نواصب شیعه نخواهند شد. بنابرین تمام اهل سنت شیعه هستند و نیز کثیری صحابه و علمای اهل سنت علی علیه‌السلام را از ابوبکر بالاتر می دانستند. او رافضی می شود! یعنی هنوز اعتقادات تشیع در آن نیامده است. چون بسیاری از صحابه این طور اند چنانچه مثلاً البانی می گوید بسیاری از سلف علی را برتر از خلفا میدانند؛ اینها می شوند رافضی.

و اگر هم نسبت به خلفا بغض داشته باشد، رافضی غالی خواهد شد؛ اما باید بدانیم که هنوز وارد محدوده اعتقادات شیعه نشده است! چون شخص می گوید: «علی علیه السلام از صحابه برتر است، و من نسبت به خلفا یا بعض صحابه بغض دارم مثلاً نسبت به معاویه». او رافضی غالی است. حتی آن کسی هم که به رجعت اعتقاد دارد نیز نمی توان گفت: « او شیعه دوازده امامی است».

البته خود ابن حجر در مقدمه الاصابه و ذهبی در جای دیگر تعاریف دیگری دارند اما ما در بهترین حالت می شویم: «رافضی خبیث»! حال اینکه می گویند ابن عقده شیعه است، کفایت نمی کند و می بایست معلوم کند که شیعه مد نظر به چه معناست.

ابن حجر کتاب مهمی به نام تهذیب التهذیب[۳] دارد که ذیل یک راوی حرف های مهمی دارد. او  در حرف لام، به نام «لمازه بن زبار ازدی» می رسد. او می گوید: عده ای از او روایت کرده اند. و ابن سعد او را در طبقه دوم راویان حدیث قرار داده است[۴]. بعد ذکر می کند که او ثقه است.

او در ادامه از مطر بن حبان نقل می کند که ما نزد ابی لبید (لمازه بن زبار) بودیم و به او گفتیم: «آیا علی علیه‌السلام را دوست می داری»؟ او جواب داد: «علی را دوست داشته باشم در حالی که او در یک روز شش هزار نفر از اقوام مرا کشته است»؟

سپس در ادامه می گوید که ابن حبان نیز این شخص را در کتاب «الثقات» خویش آورده است. و بعد در ادامه بیان می کند که او شتام بوده است. یعنی به علی علیه‌السلام بسیار ناسزا می گفت[۵].

سپس ابن حجر، عبارتی را به کتاب تهذیب الکمال اضافه می کند. او می گوید: «عقیلی از پدرش پرسید که او چه کسی را فحش می داد»؟ او جواب داد «علی بن ابی طالب علیه‌السلام را فحش می داد».

سپس ادامه می دهد که از او پرسیده شد که چرا به علی علیه‌السلام فحش می دهی؟ او جواب داد برای این فحش می دهم که او در یک روز در حالی که خورشید هنوز در آسمان بود، دو هزار و پانصد تن را کشت.

سپس ابن حجر جمله ای را نقل می کند که ابن عقیل شافعی _که احتمالا زیدی بطری باشد_، به خاطر این جمله، یک کتاب رجالی به نام «العتب الجمیل علی اهل الجرح و التعدیل» نوشته است. به مبانی رجالی اهل سنت اشکال گرفته که به نحوی اشکال گرفته که گویی خودش هم این مبانی را قبول دارد.

ابن حجر می گوید: « و قد کنت استشکل توثیقهم الناصبی غالیاً و توهینهم الشیعه مطلقا…» ، ، لأنّ من الطبع البشری بغض من وقعت منه إساءه فی حق المبغض و الحب بعکسه و ذلک ما یرجع إلی أمور الدنیا غالباً فأکثر من یوصب بالنصب یکون مشهوراً بصدق اللهجه و التمسک بأمور الدیانه أنّ الناصبه اعتقدوا أنّ علیّاً قتل عثمان أو کان أعان علیه، فکان بغضهم له دیانه بزعمهم، ثمّ انضاف إلی ذلک أنّ منهم من قُتلت أقاربُه فی حروب علی

ابن حجر می گوید من اشکال می کردم که چرا علمای ما غالباً نواصب را توثیق و نیز به مطلق شیعیان توهین می کنند؟

این برای ابن حجر سؤال است که چرا به شیعه ای که صرف محبت به امیرالمؤمنین است توهین می کنند. مگر ذیل حدیث غدیر وجوب محبت را ثابت نمی کنند؟!

می دانید که بنا به تعریف ابن حجر از شیعه، کسی که خلفا را غاصب می داند و علی علیه‌السلام را خلیفه بلا فصل بداند کافر است. خوب حال می گوییم کافر به کنار؛ شما چرا به شیعه ای که صرف محبت به علی علیه‌السلام را دارد، توهین می کنید؟! کما اینکه به ابن عقده هم می گویید شیعه!

همین علمای اهل سنت، اگر کسی به یکی از صحابه توهین کند، او را بیچاره می کنند؛ چرا به نواصب کوچکترین چیزی را نمی گویید.

Kashani-13960729-EmamatPajohi-Thaqalain-Ir (4)

پدر آقای میرحامد حسین در کتاب «تشدید المطاعن» می نویسید از کسی سؤال کردند: «آیا شهادت زن در شب قبول است یا نه»؟ در جواب گفتند: «حتی اگر هم شاهد عایشه هم باشد، شهادت وی مورد پذیرش واقع نمی شود». ظاهر این سخن آن است که حتی اگر زن با فضیلتی مثل عایشه نیز بیاید، شهادت وی را نمی پذیریم؛ اما سیوطی در کتاب «القام الحجر» به معنای پرتاب سنگ بر صورت تبرئه کنندگان ساب ابوبکر و عمر، می گوید: «باید گوینده این مسأله را تعزیر کرد؛ چون او به عایشه توهین کرده است»! او حتی تعریف بد شخصی را نیز تحمل نکرده است. ولی از سوی دیگر شیخ الاسلام گفته است: «ما اغلب نواصب را توثیق می کنیم»!

بعد ابن حجر ادامه می دهد «و لا سیّما أنّ علیّاً ورود فی حقّه لا یحبّه إلّا مؤمن و لا یبغضه إلّا منافق»: تعجب من از توثیق نواصب و توهین شیعیان علی علیه‌السلام ویژه تر است؛ زیرا درباره او از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله صادر شده است که جز مؤمن کسی او را دوست ندارد و نیز جز منافق کسی بدو بغض ندارد!

بعد ادامه می دهد که من پس از چندی جوابم را دانستم. بدین صورت که: «ثمّ ظهر لی فی الجواب عن ذلک أنّ البغض ها هنا مقیّد بسبب و هو کونه نصر النّبیّ صلّی الله علیه و آله».

او می گوید آنجایی که می گوید «لایبغضه الا منافق» مقید است؛ یعنی «لا یبغضه لنصرته عن رسول الله الا منافق»! یعنی اگر بگویم چون علی ناصر پیغمبر است؛ مبغض او هستم!

جواب این است که دیگر این روایت چه خصوصیتی به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دارد! این روایت جزو فضائل خصوصی امیرالمؤمنین است که ابن حزم ناصبی هم این فضیلت را جزو سه فضیلت امام علی علیه‌السلام است. معلوم است که هر چیزی که منسوب به پیامبر است، به خاطر نسبتش به پیامبر، باید آن را دوست داشت! حتی اگر بگوییم: «من از لباس شریف پیامبر به خاطر انتسابش به پیامبر بدم می آید» ، گوینده دچار نفاق شده است. و اصلاً این روایت در مورد امیرالمؤمنین است؛ ولی این تعبیر حب و بغض را در خصوص پیامبر منحصر می کند. این یعنی منهدم کردن یک حدیث!

این را گفتیم که وقتی مطلق شیعه را می کوبند، منظورشان شیعه اثنی عشریه نیست. و نیز اینکه می گویند ابن عقده شیعه است، برای کوبیدن وی مناسبت ندارد. مگر اینکه در مبانی رجالیش ثابت کند که اگر شخصی مثلا رجعت را قبول داشته باشد، او شیعی غالبی افراطی است که این را نیز باید ثابت کنند که مثلا ابن عقده قائل به رجعت بوده است. که ما می گوییم: «این قید را از کجا در آوردی»؟

لذا این نسبت، نسبت مجملی است که اصلا جرح نمی باشد. به خاطر همین هم مرحوم میر حامد حسین در این باره مکث زیادی نمی کنند. و تنها می گویند: « پس بنابراین ثبوت تشیع در ابن عقده اصلا قدحی در او نکند؛ زیرا حسب این اقاده، به نسبت تشیع سوی ابن عقده، همین قدر ظاهر می شود که ابن عقده، محبت به جناب امیرالمؤمنین داشت و آن حضرت را بر دیگر صحابه تقدیم می کرد و این معنی، هرگز موجب قدحی و جرحی نزد اهل سنت هم پیدا نمی کند، مگر اینکه مذهب نواصب و خوارج را اعلاناً و جهاراً اختیار سازند.

نفر بعدی که در مورد طرق حدیث غدیر کتاب آورده است ابن جریر طبری است. مرحوم میرحامد حسین از کتاب عمده بیان کرده است که طبری از هفتاد و پنج طریق، حدیث غدیر را ثابت کرده است و نام کتاب خویش را «کتاب الولایه» نامیده است.

عمده همان «عمده الاخبار» است که ابن بطریق شیعی آن را نوشته است؛ اما روایاتش همه از اهل سنت می باشد. که انتشارات اسلامی آن را چاپ کرده است. اهمیت این کتاب از این روست که کتب نگاشته شده در قرن ششم را به ما بیان می کند. مثلاً همین کتاب «الولایه» طبری، امروز به دست ما نرسیده است؛ ولی گزارش آن را از این کتاب میتوان یافت.

کتاب عمده، گاهی عباراتی از کتاب های قرن شش را نقل می کند که امروز در آن کتاب ها نیست.

بعد مرحوم میرحامد حسین مثل کتاب ابن عقده، به اثبات این کتاب می پردازد.
ایشان دوباره از سید بن طاووس شروع می کند و می گوید: سید علی بن طاووس در اقبال این کتاب را بیان کرده است: «فمن ذالک رواه محد بن جریر طبری صاحب التاریخ الکبیر صنفه و سماه کتاب الرد علی الحرقوصیه روی فیه حدیث یوم الغدیر و ما نص النبی علیه السلام علی علی بالولایه و المقام الکبیر و روی ذلک من خمس و سبعین طریقا» از این توضیحات معلوم می شود که این کتاب را دیده است؛ زیرا ایشان به ذکر توصیفات این کتاب می پردازد و حتی می گوید که طبری این کتاب را بر رد چه گروهی نوشته است!

و بعد در ادامه سید بن طاووس می فرماید: «و اما الذی ذکره محمد بن جریر صاحب التاریخ فی ذلک فإنه مجلد و کذلک ما ذکره ابوالعباس بن عقده و غیره من العلماء و اهل الروایات فإنها عده مجلدات».

بعد از سید بن طاووس به ذهبی اشاره می کند و می گوید ذهبی نیز کتاب طبری را دیده است. او در «تذکره الحفاظ» در ترجمه محمد بن جریر طبری می نویسد: «الف محمد بن جریر فیه کتاباً قال الذهبی: وقفت علیه، فاندهشت لکثرت طرقه» یعنی من این کتاب را دیدم و از کثرت طرق این روایت، حیرت زده شدم!

نفر بعد ابن کثیر است که مرحوم میر حامد حسین می فرماید: او نیز کتاب طبری را نقل کرده است: «انی رأیت کتابا جمع فیه احادیث غدیر خم فی مجلدین و ضخمین کتاباً جمع فیه طرق حدیث طیر»

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱] « فأین أهل عصرنا من حفاظ هذه الشریعه : أبی بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان ذو النورین وعلی الرضا والزبیر وطلحه وسعد وسعید وعبد الرحمن بن عوف وأبی عبیده بن الجراح… طبقه الاخری و الاوزاعی، و الثوری، و … اخری احمد بن حنبل و … اخری ابی القاسم الطبرانی و ابی حاتم محمد بن حبان و …اخری و الحافظ ابی العباس بن المظفر و الحافظ صلاح الدین العلائی فهؤلاء مهره هذا الفن و قد أغفلنا کثیراً من الائمه…»

[۲] این کتاب دفاعات کتاب صحیح بخاری است. مثلا دار قطنی اشکال کرده جواب داده و برخی به رجال آن اشکال کرده اند و ایشان جواب داده است.

[۳] این کتاب تلخیص کتاب «تهذیب الکمال» است. این کتاب، یک کتاب رجالی بسیار مهمی است که هم ذهبی آن را مرتب کرده است و هم ابن حجر.

[۴] . در شیعه نیز اشخاصی هستند که راویان احادیث را با طبقاتشان ذکر کرده اند؛ مثل برقی و مرحوم اردبیلی در جامع الروات و همچنین مرحوم بروجردی در کتاب رجالیشان. طبقات راویان حدیث بسیار مهم است؛ زیرا ما به وسیله آن می خواهیم ببینیم که بین این دو راوی چقدر فاصله است؛ یعنی آیا این دو هم طبقه هستند یا حداکثر یک طبقه فاصله دارند.

[۵] . حکیم نیشابوری می گوید: «خدا ما را در زمانی قرار داده است که مردم با بغض آل بیت پیغمبر به خلفا تقرب می جویند»!