حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ مصادف با ولادت امام حسین علیه السلام در هیئت محترم ریحانه الحسین سلام الله علیها به سخنرانی با موضوع “امامِ حامی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمیمرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و مولی الکونین ابی عبدالله الحسین صلوات الله و سلامه علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تبریک به محضر باعظمتِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه و فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
تبیین بحث
گفتن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شفای قلوب است، درمان دردهاست، نگاه کردن به سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آرامشبخش است، اطمینان نفس بهمراه دارد، سکون نفس بهمراه دارد. نجات ما هم در سعی به تشبّه است. البته واضح است که کسی نمیتواند مانند آن بزرگواران شود، الحمدلله حداقل ما چنین خیالی نداریم، اما حرکت به آن سو هم وضع ما را تغییر میدهد.
اگر در روزگاری هستیم که فکر میکنیم مردم از دین فاصله گرفتهاند و دینگریزی رخ داده است و لجبازیهایی هست… میگویم «اگر اینطور فکر میکنید»، چون اگر بخواهیم راجع به این موضوع سخن بگوییم و بخواهیم حرفی بصورت قطعی بزنیم، باید خیلی کار کنیم، لذا نمیگویم «این موضوع هست»، میگویم «اگر اینطور فکر میکنیم»، اگر بروزهایی میبینیم که گویی دینداری از رونق افتاده است، اگر ائمه علیهم السلام در روزگار ما بودند، غیر از اینکه به بعضی چیزها انتقاد میکردند، اما یک سهم مهمّی برای خودشان درنظر میگرفتند.
طلبهها یک چیزی دارند که وقتی حرفی خیلی واضح است، بجای استدلال میگویند «وَ هِیَ کَمَا تَرا»، یعنی این همین چیزی است که میبینی.
اینکه من الآن بخواهم بیایم و مقدّمهی بحث خود را روی گرانی و تورّم و وعدههای عزیزان ببرم، جز اینکه ذائقهی شما را تلخ کنم و از موضوع بحث خود بیفتم، و چیزی اضافهتر از آن چیزی که شما حس میکنید هم ندارم، برای همین میگویم این قسمت را «وَ هِیَ کَمَا تَرا»، همین چیزی است که میبینید.
حال در این چیزی که «همین چیزی است که میبینید»، که موضوع بحث من هم خود ما هستیم… اگر مثلاً در هیأت دولت یا صحن مجلس رفته بودم، چیز دیگری میگفتم، حال که موضوع بحث من خود ما هستیم، اگر سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنیم، به نظر من رفتارشان برای امروز ما، هم از جهت فردی و معنوی، هم در جهت همبستگی اجتماعی، مهم است.
زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، مخصوصاً سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، اگر حضرت میفرمود «این حق شماست» هم، کسی نمیتوانست گله کند. چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتوانست بفرماید که مادرم را در راه اشتباه و خطایی که شما مرتکب شدید از دست دادیم، ما برای غلطی که شما مردمِ آن زمان و حاکمان آن زمان انجام دادید هزینه دادهایم، و شما نخواستید و به گریههای مادر من بیتوجّه کردید، زهرای مرضیه سلام الله علیها هم فرمودند: «أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ»،[۴] من میبینم وقتی علی را یاری نمیکنید تیغ بر گلوی شماست! اینطور نیست که علی اذیت شود، علی بخاطر شما اذیت میشود! وگرنه این علی همان علی است که سینهی او در همهی جنگها سپر بود، میبینم گلوی شما زیر تیغ خواهد رفت.
کما اینکه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در ماجرای آتشبس با معاویه، دید وقتی مردم چیز دیگری میخواهند، فرمود: میبینم بچههای شما برای گدایی، به درِ خانهی بچههای آنها میروند.
اگر امام حسین علیه السلام میفرمود که این حق شماست، کسی نمیتوانست حضرت را ملامت کند. امام حسین علیه السلام پنج سال با ولایتعهدی یزید برای معاویه مخالفت کرد، اما مردم پذیرفته بودند. حضرت میتوانست بفرماید که شما لیاقت یزید را دارید، من هم به سراغ زندگی خود میروم. کسی هم نمیتوانست اعتراض کند، چون حضرت میفرمودند که آیا متوجّه نشدید من در ولایتعهدی یزید بیعت نکردم؟ آیا متوجّه نشدید با معاویه درگیر هستم؟ آیا نفهمیدید که معاویه برادرم را بخاطر همین موضوع کشت که درواقع تمهیدِ کارِ یزید شود؟
ولی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور هستند که خدای متعال به ما لطف کرده است و ما با کریم طرف هستیم، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اهلِ ملامت نیستند…
این موضوع برای من بشارت است، میگوید فلانی! هرچه غلط کنی، روزی که بفهمی و بخواهی برگردی، یک جایی هست که تو را تحویل میگیرند، یک جا هست که آغوش او باز است، یک جا هست که تو را ملامت نمیکند، یک جا هست که همیشه تو را میپذیرد.
آیا من هم با مردم اینطور هستم؟ ما خیلی زود پروندهی یکدیگر را جمع میکنیم!
دورهی امامتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، بغیر از کربلا، یعنی نُه سال و نیم، با بغیر از دورهی امامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در دورهی شش ماهِ حکومت، یعنی حدودِ نُه سال و نیم، مانند هم است، یک مسیر است، همان مسیرِ حضرت زین العابدین علیه السلام!
بعضی اوقات بحث میشود که آیا ائمهی ما یک مسیر را رفتهاند یا نه؟ مثلاً میگویند چرا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آتشبس کردند و امام حسین علیه السلام قیام کردند و امام سجّاد علیه السلام دعا میخواندند؟
درست است که باید دربارهی آن یک مورد هم بحث کرد، ولی نُه سال و نیمِ امامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، نُه سال و نیمِ امامتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، و سی و چهار سال امامتِ زین العابدین صلوات الله علیه مانند هم است! بگونهای که گاهی کتب فضائلِ این سه امام بزرگوار را برای یکدیگر جابجا نوشتهاند، یعنی آنقدر شبیه هم بوده است که یک واقعه را برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باهم نوشتهاند، یا با مشابهتی، یا مانند هم. یک واقعهای را برای امام حسین علیه السلام و امام سجّاد علیه السلام، مانند هم نوشتهاند. یعنی آنقدر شبیه هم عمل شده است که طرف یک لحظه شک کرده است که این ماجرا برای امام حسین علیه السلام بود یا برای امام سجّاد علیه السلام، این ماجرا برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود یا برای امام حسین علیه السلام.
چه دورهای بود؟ دورهای بود که اگر کسی تاریخ را بخواند، از نظر دینگریزی، با هیچ دورهای قابل قیاس نبود. اگر بخواهم از فسق و فجورهای دورهی این سه امام مثال بزنم، بویژه اواخر دورهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و دورهی حضرت زین العابدین سلام الله علیه، مجلس آلوده میشود.
امام هم میتوانست بیتفاوت باشد…
دینداری اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور نبود که اگر میدیدند وضع جامعه خراب است و بنی امیه هم بد است، پس دیگر به ما ربطی ندارد.
حال بنده به اندازهی وقتی که در اختیار دارم، مثال عرض میکنم.
دردِ بیدرمانِ جامعهی امروز ما این است که عموم مردم از دینداران، آن چهرهی رحمانی را سراغ ندارند. بخشی از این موضوع با تبلیغات سوء دشمنان است، بخشی هم بخاطر این است که کسی مانند من نماد دین شده است.
اینجا وظیفهی کسانی که بر سرِ سفرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند خیلی سنگین است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دورهای در مدینه زندگی میکرد که شیعهای در کار نبود، انگار شما را به جایی ببرند که شما را حساب نکنند.
دریای بزرگواری امام حسین علیه السلام
در دورهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اهانت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سکهی رایجِ منابر است، خدا شاهد است که نه من توان این امر را دارم که بیان کنم…
زمانی یکی از شاگردان حضرت سجّاد سلام الله علیه آمد و عرض کرد: «کَیْفَ اَصْبَحتَ یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟»، یعنی چه خبر؟ حال شما چطور است؟
در حالت عادی اگر کسی از دیگری بپرسد «چه خبر؟»، معلوم نیست طرف مقابل چه پاسخی بدهد، اما اگر مثلاً در زلزلهی بم، از کسی که تازه از آوار بیرون آمده است بپرسید چه خبر؟ میگوید: آیا معلوم نیست چه خبر؟ یعنی معلوم است که خبر چیست.
میگوید وقتی حضرت سجّاد علیه السلام در دورهی اسارت بود و دستان حضرت را بسته بودند، یک نفر از شیعیان حضرت، یا یک نفر از علمایی که طرفدار حضرت بود، به شام آمد و به حضرت عرض کرد: چه خبر؟
حضرت دو عبارت فرمودند، اول گله کرد و فرمود: اینها ناموسِ پیغمبر هستند که با این وضع به جلسات میآورند، بعد فرمود: شیخ! از تو تعجّب است که میپرسی چه خبر، در حالی که میبینی روی منبر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توهین میکنند.
حال شما نگاه کنید و ببینید که انسان چقدر به حضرت زین العابدین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حق میدهد که در مدینه، مخصوصاً در دورهی امام حسین و امام سجّاد علیهما السلام که جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه هم رواج جدّی پیدا کرد، که این جامعه را رها کنند و به زندگی خود برسند.
اگر روی دست من خراشی بیفتد، و بعد از مراسم تصادف کنم، دیگر آن خراش به چشم نمیآید. در کربلا اتفاقاتی افتاد که باید همهی آسیبها را بپوشاند. از امام باقر علیه السلام نقل است که پشتِ پدرِ من (امام سجّاد علیه السلام) بر اثر بار بردن به درِ خانهی فقرای مدینه که شیعه نبودند جراحت جدّی پیدا کرده بود.
اگر ما باور کنیم امامی داریم که تحمّلِ گرسنگی دشمن خود را هم ندارد… دوستان را کجا کنی محروم؟…
طرف به مدینه آمده بود، آنها بر حسب درگیری و فضای افکار عمومی و رسانهی مسموم و معاویه، دید خوبی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نداشتند… ببینید گاهی چطور فضا را مسموم میکردند که طرف احساس تکلیف میکرد از شام به مدینه بیاید و یک فحش بدهد و برود! این شخص از شام آمده بود… من مشابه این روایت را برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم زیاد خواندهام… در کتاب «تاریخ دمشق» نقل است که این فرد میگوید به محضر حضرت آمدم، دیدم حسین بن علی نشسته است، «فَأعجَبَنِی سَمتَهُ»[۵] وقتی هیبت او را دیدم، از او پرسیدم: تو پسر ابوطالب هستی؟ حضرت فرمود: بله! «فَأثَارَ مِنِّی الجَسَد مَا کُنتُ أجِنّه لَهُ وَلِأبِیه» کینهای که از او و پدرش در دلم شعله میکشید، حسد مرا به جوش آورد. گفتم: «فِیکَ وَبِأبِیک» به خودش و پدرش فحش دادم «وَبَالَغتُ فِی سَبّهِمَا» و از حد گذراندم و هرچه میتوانستم گفتم، «وَلَم أُکَنّ» چیزی کم نگذاشتم، «فَنَظَرَ إلَیَّ نَظَرَ عَاطِفٍ رَءُوف» با یک مهربانی به من نگاه کرد و فرمود: «أمِن أهلِ الشَّامِ أنت؟» از شام آمدهای؟ عرض کردم: بله! «شِنشِنَهٌ أعرِفُهَا مِن أخزَم» این بغض ما ریشه دارد و این بغض را از پدر و مادرم به یادگار دارم، «فَتَبَیَّنَ فِیَّ النَّدَم عَلَى مَا فَرَطَ مِنِّی إلَیه» منتظر بودم او هم با آن شجاعت و هیبت چیزی بگوید، اما فرمود: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ»،[۶] اشکال ندارد، خدا میبخشد. «إنبَسِط إلَینَا فِی حَوَائِجَک لَدَینَا تَجِدنَا عِندَ حُسنِ ظَنِّکَ بِنَا» هر چیزی که بخواهی نزد ماست، در این شهر چکار داری که تو را کمک کنیم؟ «تَجِدنَا عِندَ حُسنِ ظَنِّکَ بِنَا» اگر کاری داشته باشی من برایت انجام میدهم، «فَلَم أبرَح وَعَلَى وَجهِ الأرضَ أحَبَّ إلیَّ مِنهُ وَمِن أبِیه»، دست مرا گرفت و گفت که دیگر با من هستی.
یعنی حضرت دید این آدم، این بیچاره، ولو کینهی عمیقی دارد، نفهمیده است که اوضاع از چه قرار است.
ملاکِ هیئتی بودن
امام خشمِ خود را برای عموم مردم خرج نمیکند، شیعهی امام هم باید همین کار را کند. تا زمانی که مجبور نشود، خشم خود را برای کسی خرج نمیکند. «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ».
اگر مردم بخواهند ببینند آیا ما راست میگوییم یا نه، به نظر من نباید بیایند و هیئتهای ما را ببینند، باید بیایند و زندگی زناشویی هیئتیهای ما را ببینند، باید رفتارِ یک هیئتی را با پدر و مادرش ببینند، باید رفتارِ یک هیئتی را با فرزندان خودش ببینند، باید رفتارِ یک هیئتی را با همسایههایش ببینند، باید ببینند همسایههایشان در این محل از چه کسی بیشتر راضی هستند، آیا از آن شخصِ هیئتی؟ آنوقت معلوم میشود و میگوید این دینی که زندگی را تغییر میدهد، ممکن است آخرت را هم تغییر دهد.
این رفتارِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آن کسی بود که حضرت را نمیشناخت. حضرت هم او را با محبّت خود خرید.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در روزگاری که مردم در اوجِ فاصله از اهل بیت بودند، یک طرفه محبّت میکردند.
جملهی درست و نتیجهی غلط!
امروز من به شما عرض میکنم یکی از راههای شیطان این است که ما یک جملهی درست بگوییم و یک نتیجهی غلط بگیریم. جملهی درست این است که فلان مسئول بد عمل کرد، وعده داد و یا دروغ گفت و یا درست عمل نکرد، که این جمله درست است. نتیجهی غلط این است که ما خیال کنیم که پس ما هم میتوانیم بد عمل کنیم، ما هم میتوانیم بیخیال شویم، ما هم میتوانیم به اندازهی خودمان کار نکنیم، این نتیجه شیطانی است، این سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست.
اگر موضوع بحث من نقد فلان موضوع سیاسی بود، حرف میزدم، نمیخواهم بگویم یعنی نقد نشود، اشتباه برداشت نشود، اگر کسی میتواند نقد کند حتماً نقد کند و برای اصلاح هم، هر کاری که میتواند انجام دهد، ان شاء الله خدای متعال به او خیر بدهد، اما اینکه از این نقد به این نتیجه برسم که پس من هم رها میکنم…
امام صادق علیه السلام در مواجهه بیکفایتی بنی امیّه
شاید من صد مرتبه این روایت را گفتهام، وقتی قحطی شد و مشکلِ گرانی گندم پیش آمد، امام صادق سلام الله علیه میتوانست بفرماید «این هم از این بنی امیّهی خاک بر سر!»، اما حضرت به خادم خود فرمودند: به بازار برو و گندمها را بفروش و فقط به اندازهی یک هفته نگه دار، جو بخر. مردم ندارند و نان خود را با مخلوطِ گندم و جو درست میکنند، ما هم همین کار را میکنیم.
حال بگو آقا! شما چکار دارید؟ اصلاً حکومت بنی امیّه است.
امام تا جایی که میتوانست انتقاد میکرد و ریشهی بنی امیّه را هم میزد، ان شاء الله الان که کسی بنی امیّه نیست، اما من نمیخواهم بگویم انتقاد نکنید، آن یک بحث دیگر است. اینکه من بگویم به ما ربطی ندارد…
«به ما چه؟» منطقِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست، نمیشود محبّ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اهلِ «به من چه؟» باشد. نتیجهی «به من چه؟» دروغ بستن به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
دین از محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سیراب شد
این تحلیل بنده است که عرض میکنم، این وظیفهی حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و این وظیفه را میدانست که باید در روز به فقرا خدمت کنند، باید به خانوادههای شهدا در روز خدمت کنند، چرا شبانه؟ تحلیل بنده این است، عمدهی اینها اینطور بودند…
بعضی از بازماندگان خوارج… در جنگ جمل یک طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یاران ایشان از کوفه بودند، آن طرف هم اهل بصره. جنگ صفین عمدهی یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کوفه بودند و طرف مقابل شامی و دمشقی بودند، ولی جنگ نهروان اینطور بود که کوفیان با کوفیان جنگیدند، یعنی در یک کوچه هم قاتل بود و هم مقتول، در شهر خیلی درگیری رخ داد. آدم از دستِ قاتلِ پدرِ خود لقمه نمیگیرد، ولو اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را کشته باشد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید اگر در روز بخواهد به فقرای خوارج و ایتام خوارج نان بدهد، اینها نمیگیرند. یک راه این است که بیخیال باشی، با اینکه حضرت حق محض است. ولی حضرت نمیتواند تحمّل کند. شبها بصورت ناشناس به درِ خانهی اینها میرفت. آنها نان را میگرفتند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکردند، میگفتند تو شب آمدهای، اما حاکم کجاست؟ خبر نداشتند که او خودِ حاکم بود! و اگر حضرت شب نمیرفت، آنها نمیگرفتند. حضرت نان را میداد، فحش هم میخورد!
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با «محبّت» دین را به ما رساندهاند، دین از محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سیراب شد.
بیخیال نباشیم!
ما در روزگاری که فکر میکنیم آسیبهایی به دین خورده است، راهی بجز این نداریم که برگردیم و به اندازهی توان، قله را در آن دور نگاه کنیم و به سمت آن حرکت کنیم.
هر کسی به ما بگوید «به من چه؟»، «به تو چه؟»، «رها کن»، انسان باید کلاه خود را قاضی کند و ببیند آیا این منطقِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است یا منطقِ دیگری؟ یا منطقِ عبدالله بن عمر است که به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: تو در مدینه یک درس کرسی درس برگزار کن، جمعیت شرکت میکند، احترام تو حفظ میشود، ولی اگر حرکت کنی با تو هر کاری میکنند، دختران تو را شهر به شهر میچرخانند…
چطور شیعهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتواند به «به من چه؟» برسد؟ اشتباه و عملِ بدِ دیگران، نمیتواند مرا به اینجا برساند.
من نمیخواهم بگویم که مقدّمه را گفتم که حرف خود را بزنم، عرض بنده این است که همه اهل تشخیص هستند، هر کسی میفهمد در کجا چه وظیفهای دارد، انجام بدهد. من هم اینطور دعا میکنم که «خدایا! هر وظیفهای که روی دوش ما هست، ما را در دنیا و آخرت، در جبههی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار بده». هر کسی به آن چیزی که تشخیص داد عمل کند. ان شاء الله وقتی امام زمان ارواحنا فداه بیاید، نظرات ما یکی میشود. ولی بالاخره خدا کند که ما در جبههی دشمنان اهل بیت قرار نگیریم. اما اینکه کدامیک تکلیف است، همه باشعور هستند و میفهمند و ان شاء الله خودشان عمل میکنند.
کلام خود را به نتیجهای آلوده نمیکنم که شما فکر کنید من مقدّمه را چیدهام که از آن سوءاستفاده کنم، مقدّمه را نچیدهام که از آن سوءاستفاده کنم، ان شاء الله خدای متعال به همهی ما کمک کند به آن چیزی که وظیفهی ماست عمل کنیم، اگر به آن چیزی که وظیفه داری عمل کنی، روز قیامت به شما اجر هم میدهند، ولو اینکه من و شما دو نوع عمل کنیم، ولو صد در صد خلافِ یکدیگر عمل کنیم، من فکر کردم اگر این کار را کنم در جبههی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستم، شما کاری صد در صد برخلاف من انجام میدهید، ولی فکر میکنید اگر این کار را کنید در جبههی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستید، این کار ایرادی ندارد. همانطور که ممکن است نظر ما در مورد عید فطر متفاوت باشد (چون ممکن است نظر مرجعمان متفاوت باشد)، اینجا هم همان کار را میکنیم. اما نباید ریشهی کاری که انجام میدهیم «بیخیال بودن» باشد، «بیخیال بودن» مدلِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست.
از غلامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاموزیم
مدلِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین «مهربانی» است.
من خیلی این روایت را دوست دارم، امروز برای معرّفی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چیزی بهتر از این نداشتم، من این روایت را برای خودم میخوانم.
خدایا! این مردم شهادت بدهند که من این روایتی که میخوانم را باور دارم و امیدوارم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم باورِ مرا تأیید کند. اخلاقِ امام از این روایت معلوم میشود، اینکه امام چه چیزی را میپسندد.
اگر من بخواهم منبر بروم، روش غلط این است که من چیزی بگویم که شما بپسندید، چون من باید چیزی بگویم که خدا بپسندد. حتّی اگر شما نپسندید. واضح است که من نباید اعصاب شما را بهم بریزم، نباید لج شما را دربیاورم، ولی باید آن چیزی را بگویم که خودم آن را درست میدانم. اگر فکر کنم چیزی غلط است و به شما نگویم، خیانتی به شماست.
اگر بخواهیم به چشم امام بیاییم، این اولین راه.
در این روایت چند درس وجود دارد، من با اینکه چند مرتبه این روایت را گفتهام، خودم باز هم برای خواندن و گفتنِ این روایت شعف دارم، باور من این است که امام حسینِ ما اینطور است، برای همین من متن روایت را میخوانم که برکتِ آن به شما برسد.
خوارزمی که فقیه حنفی است در مقتل خود آورده است:
میگوید: «کَانَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی عَلَیْهِما السَّلاَمُ سَیِّداً»،[۷] حسین بن علی خیلی آقا بود، «زَاهِداً» چشمداشتی به دنیا نداشت، «وَرِعاً» قلّهی تقوا بود، «صَالِحاً نَاصِحاً حَسَنَ اَلْخُلُقِ» خیلی خوشاخلاق بود، «فَذَهَبَ ذَاتَ یَوْمٍ مَعَ أَصْحَابِهِ إِلَى بُسْتَانٍ لَهُ» روزی دوستان خود را جمع کرد تا آنها را به باغ خود ببرد، «کانَ فی ذلِکَ البُستانِ» در آن باغ «غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافی» غلامی به نام صافی بود که خادم باغ حضرت بود، «فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ»…
خدا کند ما باور کنیم، همین الآن که من در حال حرف زدن هستم و شما میشنوید، امام زمان ارواحنا فداه در حال رصد ماست که بهانهای پیدا کند و دستِ ما را بگیرد. اینطور نیست که دورهای امام حسین علیه السلام باشد و مردم بهرهای ببرند، الآن ما بیبهره باشیم، امام زمان ارواحنا فداه هم در حالِ رصد ماست، روز قیامت میبینیم که چند مرتبه سنگ از جلوی پای من برداشت، چند مرتبه مرا به سمتِ خیری هُل داد…
«فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا یَأکُلُ خُبزا» امام حسین علیه السلام دید که این خادم در حال خوردن نان است، «فَنَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِ» وقتی حضرت آمد، دید اگر جلو بروید این غلام میایستد، «وجَلَسَ عِندَ نَخلَهٍ مُستَتِرا لا یَراهُ» پشت درخت خرمایی نشست که او را نگاه کند و او حضرت را نبیند، «فَکانَ یَرفَعُ الرَّغیفَ فَیَرمی بِنِصفِهِ إلَى الکَلبِ» تکهای از نان را جلوی سگ میانداخت که آن سگ بخورد، «ویَأکُلُ نِصفَهُ الآخَرَ» یک لقمه هم خودش میخورد، «فَتَعَجَّبَ الحُسَینُ علیه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ» امام حسین علیه السلام از کار این غلام خوشش آمد…
امام حسین علیه السلام شیعهی کریم دوست دارد، شیعهی بامرام، شیعهی باوفا…
«فَلَمّا فَرَغَ مِن أکلِهِ» وقتی غذای این غلام تمام شد، حضرت دید این غلام دست خود را بلند کرد و گفت: «الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمینَ، اللّهُمَّ اغفِر لی، وَاغفِر لِسَیِّدی وبارِک لَهُ کَما بارَکتَ عَلى أبَوَیهِ» خدا را شکر، خدایا مرا ببخش و بیامرز، خدایا مغفرتت را برای مولا و سیّد من هم روزی کن، خدایا! به مولای من برکت بده، سرِ سفرهی او خوردیم، هرچه من از سفرهی مولایم کم کردم، تو به او برکت بده، «بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ».
ان شاء الله خدای متعال روزی کند ما هم هر وقت هر وعده غذا خوردیم، بفهمیم که ما هیچ چیزی نمیخوریم الا به برکتِ مولا و صاحبمان.
«فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام» امام حسین علیه السلام کنار او آمد، «وقالَ: یا صافی»، همینکه این غلام شنید «فَقامَ الغُلامُ فَزِعا» از جای خود جست، «وقالَ: یا سَیِّدی وسَیِّدَ المُؤمنینَ» عرض کرد: آقای من! آقای مؤمنین! «إنِّی ما رَأَیتُکَ فَاعفُ عَنّی» ببخشید متوجّه حضور شما نشدم، حضرت فرمود: «اجعَلنی فی حِلٍّ یا صافی» تو مرا حلال کن، «لِأَنّی دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ» ببخشید من بدون اجازه به داخلِ باغ تو آمدم، آن غلام گفت: «بِفَضلِکَ یا سَیِّدی وکَرَمِکَ» آقایی و کَرَمِ شماست که اینطور میفرمایید، من که نوکرِ خانهی شما هستم، «وسُؤدَدِکَ» شما خیلی آقا هستید.
امام حسین علیه السلام فرمود: «رَأَیتُکَ تَرمی بِنِصفِ الرَّغیفِ لِلکَلبِ» دیدم که غذای خودت را به این سگ دادی، خودت نیمی از غذای خودت را خوردی.
آن غلام عرض کرد: بله! «إنَّ هذَا الکَلبَ یَنظُرُ إلَیَّ حینَ آکُلُ» دیدم این سگ نگاه میکند، «فَأَستَحی مِنهُ» حیا کردم، «یا سَیِّدی لِنَظَرِهِ إلَیَّ» دیدم این سگ مرا نگاه میکند، «وهذا کَلبُکَ» دیدم این سگِ شماست، «یَحرُسُ بُستانَکَ مِنَ الأَعداءِ» نگهبان باغِ شما بود، «فَأَنَا عَبدُکَ وهذا کَلبُکَ» دیدم من بندهی شما هستم و این هم سگِ شماست، «فَأَکَلنا رِزقَکَ مَعا» ما دوتایی روزی شما را باهم خوردیم.
«فَبَکَى الحُسَینُ علیه السلام» امام حسین علیه السلام گریه کرد، «وقالَ: أنتَ عَتیقٌ للّهِ» و فرمود: تو را آزاد کردم، «وقَد وَهَبتُ لَکَ ألفَی دینارٍ بِطیبَهٍ مِن قَلبی» دو هزار مثقال طلا هم از جگر خود به تو بخشیدم، حلالِ تو باشد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ابتدا فرمود: ببخشید که به باغ تو وارد شدم، بعد فرمود تو را آزاد کردم، بعد فرمود دو هزار مثقال طلا به تو میدهم، با رضایت کامل هم به تو میبخشم.
گاهی در مسیر مشوّقهایی به آدم میدهند که درواقع موقفِ امتحان است، خدایا! ما را جز اینکه در راه امام زمان ارواحنا فداه سر بدهیم، با چیز دیگری سرگرم نکن.
«فَقالَ الغُلامُ: إن أعتَقتَنی» اگر مرا آزاد کردی «فَأَنَا اریدُ القِیامَ بِبُستانِکَ» مرا رد نکن، اجازه دهید تا من کارگر همین باغ بمانم.
امام حسین علیه السلام فرمود: «إنَّ الرَّجُلَ إذا تَکَلَّمَ بِکَلامٍ فَیَنبَغی أن یُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ» وقتی مرد حرف بزند، پای حرف خود میماند. «فَأَنَا قَد قُلتُ: دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ» من گفتم به باغِ تو وارد شدم! یعنی من باغ را به تو بخشیدهام و دیگر باغِ من نیست، «فَصَدَّقتُ قَولی» من که زیر حرف خود نمیزنم، «ووَهَبتُ البُستانَ وما فیهِ لَکَ» این باغ و هر چیزی که در آن هست را به تو بخشیدهام، «غَیرَ أنَّ أصحابی هؤُلاءِ جاؤوا لِأَکلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ» امروز چند نفر میهمان دارم، فقط امروز را آقایی کن و از میهمانان من پذیرایی کن.
امام طوری میبخشد که آن کسی که چیزی گرفته است، خجالت نکشد. (امام عسکری علیه السلام) فرمود هر چیزی که میخواهی به ما بگو، با ما غریبی نکن!
«فَاجعَلهُم أضیافا لَکَ» فکر کن امروز میهمانان تو هستند، از این میهمانان ما پذیرایی کن، «أکرِمهُم من أجلی أکرَمَکَ اللّهُ یَومَ القِیامَهِ» خدا روز قیامت تو را مکرّم کند، «وبارَکَ لَکَ فی حُسنِ خُلُقِکَ و أدَبِکَ!» خدا به این اخلاق و ادب تو برکت بدهد.
آن غلام گفت: «إن وَهَبتَ لی بُستانَکَ» اگر باغ را به من میبخشی، «فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ لِأَصحابِکَ وشیعَتِکَ» من هم آن را وقفِ شیعیان شما میکنم. یعنی مرا رد نکن، حواسِ مرا با یک باغ پرت نکن.
خدایا! ما خیلی درِ خانهی امام حسین علیه السلام آمدیم و رفتیم، اینکه روز قیامت بخواهم با چیز دیگری محشور باشم، باختهام.
یک روایت به شما بگویم، اگر میتوانید از همین الآن تمهید کنید، قبلاً هم در محرّم این روایت را خواندهام، با همین روایت هم دعا کنم و شما را به خدا بسپارم.
روایاتِ زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی مختلف است، یکی از آن اوج حیرتانگیزها همین نیمهی شعبان است.
خدایا! یک نیمهی شعبان ما را زیرِ قبّهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جمع کن.
خدایا! عیدی امشب ما را از مادرش که خوشحال است، فرجِ امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.
خدایا! مشکلات شیعیان را برطرف بفرما.
خدایا! همهی همّ و غمّ ما را نصرت حضرت و فرج حضرت قرار بده.
روایات فضائل زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حیرتانگیز است، زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در نیمه شعبان از آن روایات حیرتانگیز است.
ان شاء الله برویم و بگوییم حسین جان! تو که رفتی و یک به یک گشتی و حرّ پیدا کردی، این پسر شما هم غریب است، من هم به دردِ سربازیِ او نمیخورم، اما در روایاتِ فضائلِ زیارت، یک شبی هست که عجیب است، نمیگوید فلان اندازه ثواب میدهم، میگوید کسانی که شب عاشورا در کربلا بیتوته کنند، روز قیامت غرق به خون وارد محشر میشوند. خدایا! روز قیامت ما را زیر پرچم حضرت حجّت ارواحنا فداه غرق به خون، با اتّحاد و رضایت از خودت به محضر خودت رهسپار بگردان، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در جمع زنان انصار
[۵] تاریخ مدینه دمشق، جلد ۴۳، صفحه ۲۲۴ (روی لنا أن عصام بن المصطلق قال : دخلت الکوفه ، فأتیت المسجد ، فرأیت الحسین بن علی جالسا فیه ، فأعجبنی سمته ورواه ، فقلت : أنت ابن أبی طالب؟ قال : أجل ، فأثار منی الجسد ما کنت أجنّه له ولأبیه ، فقلت : فیک وبأبیک وبالغت فی سبّهما ، ولم أکنّ ، فنظر إلیّ نظر عاطف رءوف وقال : أمن أهل الشام أنت؟ فقلت : أجل شنشنه أعرفها من أخزم فتبیّن فیّ الندم على ما فرط منی إلیه ، فقال : (لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ) ، انبسط إلینا فی حوائجک لدینا تجدنا عند حسن ظنک بنا ، فلم أبرح وعلى وجه الأرض أحبّ إلیّ منه ومن أبیه ، وقلت : (اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ))
[۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۹۲
[۷] مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی، جلد ۱ صفحه ۱۵۳ (کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام سَیِّدا زاهِدا وَرِعا صالِحا ناصِحا حَسَنَ الخُلُقِ، فَذَهَبَ ذاتَ یَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ، وکانَ فی ذلِکَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافی، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا یَأکُلُ خُبزا، فَنَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِ وجَلَسَ عِندَ نَخلَهٍ مُستَتِرا لا یَراهُ، فَکانَ یَرفَعُ الرَّغیفَ فَیَرمی بِنِصفِهِ إلَى الکَلبِ ویَأکُلُ نِصفَهُ الآخَرَ، فَتَعَجَّبَ الحُسَینُ علیه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أکلِهِ قالَ: الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمینَ، اللّهُمَّ اغفِر لی، وَاغفِر لِسَیِّدی وبارِک لَهُ کَما بارَکتَ عَلى أبَوَیهِ، بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ. فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: یا صافی، فَقامَ الغُلامُ فَزِعا، وقالَ: یا سَیِّدی وسَیِّدَ المُؤمنینَ، إنِّی ما رَأَیتُکَ فَاعفُ عَنّی. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اجعَلنی فی حِلٍّ یا صافی لِأَنّی دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ. فَقالَ صافی: بِفَضلِکَ یا سَیِّدی وکَرَمِکَ وسُؤدَدِکَ تَقولُ هذا. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: رَأَیتُکَ تَرمی بِنِصفِ الرَّغیفِ لِلکَلبِ وتَأکُلُ النِّصفَ الآخَرَ، فَما مَعنى ذلِکَ؟ فَقالَ الغُلامُ: إنَّ هذَا الکَلبَ یَنظُرُ إلَیَّ حینَ آکُلُ. فَأَستَحی مِنهُ یا سَیِّدی لِنَظَرِهِ إلَیَّ، وهذا کَلبُکَ یَحرُسُ بُستانَکَ مِنَ الأَعداءِ، فَأَنَا عَبدُکَ وهذا کَلبُکَ، فَأَکَلنا رِزقَکَ مَعا. فَبَکَى الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: أنتَ عَتیقٌ للّهِ، وقَد وَهَبتُ لَکَ ألفَی دینارٍ بِطیبَهٍ مِن قَلبی. فَقالَ الغُلامُ: إن أعتَقتَنی فَأَنَا اریدُ القِیامَ بِبُستانِکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ الرَّجُلَ إذا تَکَلَّمَ بِکَلامٍ فَیَنبَغی أن یُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ، فَأَنَا قَد قُلتُ: دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ، فَصَدَّقتُ قَولی، ووَهَبتُ البُستانَ وما فیهِ لَکَ، غَیرَ أنَّ أصحابی هؤُلاءِ جاؤوا لِأَکلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ، فَاجعَلهُم أضیافا لَکَ و أکرِمهُم من أجلی أکرَمَکَ اللّهُ یَومَ القِیامَهِ، وبارَکَ لَکَ فی حُسنِ خُلُقِکَ و أدَبِکَ! فَقالَ الغُلامُ: إن وَهَبتَ لی بُستانَکَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ لِأَصحابِکَ وشیعَتِکَ.)
پاسخ دهید