«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

عنوان عرض ما از شب اوّل امیر المؤمنین سلام الله علیه، دوستان و دشمنان بود. ما برای این‌که بحث حکومت حضرت، دوستان حضرت و احیاناً دشمنان حضرت را بخواهیم بیان کنیم عرض کردیم با هم قرار می‌گذاریم که راجع به خود حضرت کمی کامی خود را شیرین کنیم.

امشب سر سفره‌ی با برکت حدیث منزلت رسول خدا درباره‌ی امیر المؤمنین هستیم. یک مقدّمه‌ی مختصری عرض می‌کنم.

اقدامات گسترده‌ی دشمن برای کتمان فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام

 امام مذهب حنابله که احمد بن حنبل است می‌گوید برای هیچ یک از اصحاب رسول خدا به اندازه‌ی امیر المؤمنین حدیث منقبت و فضیلت، آن هم با طرق صحیح و نیکو نرسید. این خیلی فراوان است و عجیب است امیر المؤمنین که به شدّت دچار محدودیّت شده است -و ما به این خواهیم پرداخت و نظر امیر المؤمنین را به آن خواهیم گفت- تحریفات گسترده، کتمان‌های گسترده… بالاخره ما یک دوران‌هایی داشتیم که اگر کسی اسم فرزند خود را علی می‌گذاشت او را می‌کشتند یا بارها در تاریخ ذکر شده است، افرادی که از ترس اسم فرزندان خود را تغییر دادند. جرأت نمی‌کردند اسم امیر المؤمنین را بگذارند یا کوچک‌ترین ربطی به نام امیر المؤمنین داشته باشد.

 حتّی امام باقر (سلام الله علیه) فرمودند اگر به کسی اتّهام کفر یا (معاذ الله) گناهان اخلاقی می‌زدند این‌قدر نمی‌ترسید که به او تهمت بزنند که تو علوی هستی و محبّ امیر المؤمنین هستی! کوبیدن عجیبی رخ داده است، غربال سنگینی رخ داده است و ما واقعاً مدیون کسانی هستیم که زبان‌هایشان بریده شد، ولی آن‌ها دیدند که جای تقیّه نیست، جای کتمان نیست، فقط خود من به تنهایی نیستم، باید چند نفر باشند که حقایق به دست دیگران برسد و فریاد زدند و این کم‌کم رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی درباره‌ی امیر المؤمنین روایت فرمودند.

حدود ۱۰ سال پیش توفیق داشتم و روی یک روایت رسول خدا برای کتابی کار می‌کردم، دیدم پیغمبر اکرم برای هر موضوعی که ربط دارد یا ندارد… اگر ربط دارد فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام بیان شده است، اگر ربط ندارد جایی که سطح مطلب بالا است خطاب یا علی است. یعنی امیر المؤمنین سلام الله علیه در بین کلمات رسول خدا خیلی پررنگ هستند و روایات جذّاب زیادی هم بین این‌ها است.

پنج حاجت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم

 مثلاً فرض کنید خوارزمی در کتاب خود نقل می‌کنند که پیغمبر اکرم به امیر المؤمنین فرمودند: من پنج خواسته از خدا داشتم، حاجت داشتم و خدا حاجات من را داده است. اوّلین مورد آن چیست؟ یک مورد این است که از خدا خواستم وقتی در قیامت سر از قبر بیرون می‌آوریم کنار تو باشم و خدا به من عطا کرده است. یک نفر آمد به امیر المؤمنین فرمود: «أَ نَبِیٌّ أَنْت‏»[۱] تو پیغمبر هستی! بلافاصله فرمود ساکت شو. چون فهمید منظور آن شخص این است که تو پیغمبر هستی… حالا این‌که در مقام امامت و نبوّت چه جایگاهی دارند بحث کلامی مفصّلی دارد. امّا آن کسی که (از امیر المؤمنین) پرسید تو پیغمبر هستی! یک چیزهایی از امیر المؤمنین دید که گفت نکند یک خاتم الأنبیاء دیگری است. بلافاصله حضرت احساس کردند ذهن سؤال کننده یک تنقیصی، یک نگاهی نادرستی به پیامبر خود پیدا کرده است یا فکر کرده است که من هم عرض رسول خدا هستم. به همین دلیل بلافاصله فرمود ساکت، «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ رَسُولِ اللَّهِ» من بنده‌ی او هستم و به این هم افتخار می‌کنم. ولی همین‌طور که این‌ شب‌ها دیدیم اهل بیت این‌طور هستند مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها، امیر المؤمنین که این‌ها خود را نمی‌بینند، از آن طرف رسول خدا بیان می‌کنند که من حاجت داشتم و خدا این را به من عطا کرده است که با تو باشیم. طبیعتاً این افتخار برای امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است. از خدا خواستم پرچم امّت من در قیامت دست تو باشد و خدا به من عطا کرده است.

از خدا خواستم که از حوض من، مؤمنان را تو سیراب کنی و در روایت هم داریم که «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»[۲] «أی بید علیّ بن ابی‌طالب» یعنی به چه واسطه‌ خداوند این‌ها را از آن شراب پاک کننده، از آن نوشیدنی که رجس و پلیدی را از آن‌ها بزداید و این‌ها وارد بهشت شوند؟ به دست مبارک امیر المؤمنین باشد و من این را از خدا خواستم.

لذا یک رابطه‌ی معلّم- شاگردی که عاشقانه است. پیغمبر اکرم نمی‌توانست دوری را تحمّل کند. نقل شده است که امیر المؤمنین به یمن تشریف بردند حضرت دعا می‌کردند: «اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِی حَتَّى تُرِیَنِی عَلِیّا»[۳] من نمیرم و یک بار دیگر علی را ببینم. یا در روایت دیگر داریم که «اللَّهُمَّ فَرِّجْ هَمِّی وَ بَرِّدْ کَبِدِی بِخَلِیلِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب‏»[۴] خدایا غم‌های من را از بین ببر و جگر من را با دیدار علیّ بن ابی‌طالب خنک کن. این شاگردی است که آبروی اسلام است و فراوان فرمودند.

مقام و منزلت امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث منزلت

 از جمله روایاتی که بسیار مهم است و علامت امامت امیر المؤمنین است، جزء برهان‌های ما شیعیان است، هم شیعیان نقل کردند و هم برادران اهل سنّت نقل کردند. علمایی از شیعیان و اهل سنّت فراوان و مکرّر گفتند که حدیث منزلت قطعی است. متن حدیث منزلت خیلی کوتاه است، منتها من به یک جهتی، از روی کتاب صحیح بخاری می‌خوانم.

-‌ آقای شریعتی: از منابع معتبر اهل سنّت است.

– تقریباً مهم‌ترین کتاب برادران اهل سنّت که عرض کردیم بعد از ایشان در آن دخل و تصرّفاتی شده است. در باب مناقب و علی‌ّ بن ابی‌طالب از کتاب فضایل، یک کتاب حدیثی مفصّل است، چند هزار روایت دارد و هر بخش یک کتاب است و کتاب فضایل صحابه هم یک مورد است.

– آقای شریعتی: یعنی در واقع یک فصل است.

– بله، یک فصل است، یک بخش است. بعد یک بابی به اسم مناقب علیّ بن ابی‌طالب دارد که خیلی کم برگ هم است، یعنی کلّاً دو صفحه هم نیست. در این مورد بحث علمی زیاد است. ایشان در بیان روایاتی که از پیغمبر اکرم در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام می‌آورند، یکی مانده به آخر این روایت را می‌آورند که پیغمبر اکرم به امیر المؤمنین فرمود: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‏»[۵] آیا تو راضی می‌شوی که جایگاه تو نزد من جایگاه هارون برای موسی باشد. عرض کردم محدّثان شیعه و سنّی این روایت را قطعی می‌دانند.

منکرین حدیث منزلت و تلاش برای پایین کشاندن شأن امام علی علیه السّلام

گرچه افرادی پیدا شدند که ادّعا کردند هیچ طریق صحیحی ندارد و دقیقاً طعنه به این کتاب معروف خود آن‌ها است. مثلاً داشتیم کسی در جلسه‌ی محدّثان شرکت کرده است و گفته است حدیث منزلت چه بود؟ یک نفر همان لحظه طُرُقی را نشان او داده است. او نیز انگار که سنگ به دهان او بکوبند ساکت شد. (یا مثلاً فرض کنید یک نویسنده‌ی مشهوری است) کدام نویسنده است که می‌گوید حدیث منزلت فضیلتی نیست، چیزی نیست! پیغمبر می‌خواست علیّ بن ابی‌طالب را بین عدّه‌ای زن و بچّه بگذارد و این کار را کرد!

من ماجرا را عرض کنم. إن‌شاءالله می‌خواهم راجع به معنای حدیث منزلت صحبت کنم.          

-‌ آقای شریعتی: علی رغم این‌که در این کتاب، در بخش فضایل امیر المؤمنین کم لطفی شده است و در همین صفحات محدود اندک، ولی حدیث منزلت آن‌جا ذکر شده است. خود این خیلی مهم است.

شماره پیامک برنامه:۲۰۰۰۰۳۳۰

– این حدیث مهم منزلت که همه‌ی مذاهب -که برای خود حدیث دارند- آن را قبول دارند، دشمنانی هم داشته است. بی‌انصافی هم بوده است که پیغمبر فرموده است (معاذ الله) «أنتَ مِنّی بِمَنزِلَه قارونَ مِن مُوسَی». (تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۳۷۶- ظاهراً درباره‌ی حضرت امیر نیست) یعنی این‌قدر جسارت به امیر المؤمنین کردند. تأسّف برانگیز است که جزء راویان همین کتاب هم است و خیلی هم مورد تجلیل قرار گرفته است، با این‌که چنین بی‌ادبی شنیعی به امیر المؤمنین کرده است یا با این‌که در مناقب امیر المؤمنین جزء فضایل حضرت آمده است، یک نویسنده‌ می‌گوید با این‌که در روایت این‌طور آمده است: منافقان گفتند در همه‌ی جنگ‌ها امیر المؤمنین می‌رفت، در جنگ تبوک پیغمبر فرمودند تو در مدینه بمان، چون منافقین زیاد هستند. منافقین گفتند علی را دوست ندارد، لذا ایشان را در مدینه نگه داشته است و (معاذ الله) دوست ندارد چهره‌ی او را ببیند.

 بالاخره منافق طبیعتاً جز این نباید بگوید. این نویسنده با این‌که می‌گوید این‌ها را منافقین گفتند، می‌گوید در مدینه کسی نبود، عدّه‌ای زن و بچّه بود که اهمّیّت نداشت و اصلاً این فضیلتی نیست! در حالی که ما می‌گوییم این محدّث بزرگ شما و سایر محدّثان این را در موضوع مناقب آوردند و چیز واضحی است. یعنی این را جزء فضایل ذکر کردند. حتّی وقتی به سعد بن ابی‌وقّاص می‌گویند چرا تو به علی علیه السّلام دشنام نمی‌دهی؟! می‌گوید چطور دشنام بدهم در حالی که پیغمبر فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‏»[۶] حضرت این فضیلت را دارد، من دشمنام بدهم؟! متأسّفانه بعضی شبیه خفّاش عمل می‌کنند.

قرآن؛ کتابی جامع برای هدایت انسان‌ها

امّا این حدیث منزلت که ما داریم و مذاهب دیگر هم دارند و بسیار مهم است، ما شیعیان درباره‌ی امامت امیر المؤمنین از آن استفاده می‌کنیم از کجا آمده است؟

-‌ آقای شریعتی: قطعاً یک پشت صحنه‌ای دارد.

– قرآن کریم سه جا این موضوع را مطرح کرده است که بحث محوری ما سوره‌ی مبارکه‌ی طه است. من یک سؤالی را در آن مطرح می‌کنم و سعی می‌کنم با دو آیه‌ی دیگر پاسخ بدهم. آن وقت ببینیم از این روایتی که رسول خدا برای توضیح مقام امیر المؤمنین وام گرفتند چه می‌فهمیم.

قرآن کریم یک ویژگی دارد که معمولاً ما به آن کم توجّه هستیم و آن هم این است که قرآن کریم کتاب قصّه نیست، یعنی آیتم‌های قصّه نویسی را رعایت نمی‌کند. مثلاً دقیق بگوید شب بود یا روز بود، تعداد چند نفر بود، اسامی چه کسانی بودند.

-‌ آقای شریعتی: یک دفعه مسکوت می‌گذارد و رها می‌کند.

– بله، قصّه نمی‌گوید. چیزی را می‌گوید که به هدایت ربط دارد. چون اگر می‌خواست جزئیّات بگوید هر قسمت آن یک رمان مفصّل بود. این قرآن کتاب مختصری است، ولی قرار است ما را تا ابد هدایت می‌کند. لذا لفظ به لفظ آن در هدایت دخیل است. قرآن نیامده سر ما را گرم کند. مثلاً فرض کنید در ماجرای سوره‌ی کهف قرآن می‌فرماید این‌ها سه یا چهار نفر هستند، همین‌طور «رَجماً بِالغَیبِ» یک چیزی می‌گویند. بعد خود او بیان نمی‌کند این‌ها چند نفر بودند. چرا؟ چون تعداد اصحاب کهف مهم نیست، هجرت این‌ها برای حفظ ایمان مهم است. جالب است که اسم از سگ آن‌ها می‌آورد، ولی اسم از تعداد نمی‌آورد. تعداد مهم نیست. با این‌که مردم هم سؤال کردند، خدا هم بیان می‌کند یک عدّه سؤال می‌کنند، ولی این چه سؤالی است. چه کار دارید که چند نفر بودند، هجرت کردند. لذا جزئیّات این کتاب برای ما مهم است و باعث می‌شود کتاب را بهتر بفهمیم.

تعیین وزیر برای حضرت موسی علیه السّلام

قرآن کریم در سوره‌ی طه همان اوایل سوره که از آیه‌ی ۹ شروع می‌شود بیان می‌کنند که حدیث موسی و ماجرای موسی را به یاد دارید؟ خبر آن به شما رسیده است؟ این‌ها داشتند حرکت می‌کردند و ظاهراً راه را گم کرده بودند. بعد حضرت موسی داشت با خانواده‌‌ی خود حرکت می‌کرد. بعد فرمود من از آن دور نور می‌بینیم. ببینم آتشی روشن کردند یا خبر بگیرم، راهنمایی بگیرم یا بپرسم و آدرس بگیرم. وارد یک جایی شدند که خدا فرمود: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ»[۷] این‌جا وادی مقدّس طوی است، کفش‌ها را در بیاورید. «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏»[۸] این آیه‌ی ۱۳ است که داریم جلو می‌رویم. رفت و پیامبر شد. جالب است قرآن دیگر ادامه نمی‌دهد که زن و بچّه را رها کرد یا نه. یعنی قصّه که نمی‌گوید که زن و بچّه چه شدند. همسر او باردار بود یا نبود. دختر داشت، پسر داشت. نمی‌گوید. چرا؟ چون بالاخره آن‌ها را کاری کردند، ولی در موضوع نبوّت حضرت موسی ماجرای این‌ها دخالتی ندارد، لذا ماجرا را رها می‌کند.

بعد فرمود: ای موسی من تو را انتخاب کردم. «إِنَّنی‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنی‏»[۹] من خدای تو هستم، جز من هم نیست، عبادت کن. «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری» اوّلین عبادت نماز است، بعد قیامتی هم وجود دارد. یعنی به صورت کلان دارد اصلی‌ترین موضوعات را بیان می‌کند. بعد می‌فرماید: این چیست که دست شما است؟ حضرت موسی که محو حضرت حق و این ارتباط است و دوست دارد ادامه بدهد، می‌فرماید: این عصای من است، به آن تکیه می‌کنم و برگ‌ برای گوسفندان می‌ریزم و گوسفندان را با آن جا به جا می‌کنم. بعضی‌ها گفتند چون دوست داشت با خدا صحبت کند ادامه داده است و توضیح واضحات داده است. بعد خداوند می‌فرماید: این عصا را بیانداز. زمین می‌اندازد و ناگهان یک اژدها و مار بزرگی می‌آید که خود حضرت موسی از عظمت این معجزه‌ی الهی عقب می‌برود.

پیغمبر شدید، نماز بخوانید، قیامت است، «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه‏» رکن دین تو است که توحید است. این عصا است. دست خود را داخل جَیب خود بکنید این نورانی می‌شود. دو معجزه به شما می‌دهم که مردم شما را باور کنند. «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏»[۱۰] سراغ فرعون برو که طغیان کرد. حضرت موسی این‌جا پیغمبر است، حضرت موسی پیغمبر آدم عادی نیست. الفاظ او الفاظ پیغمبر است. بررسی می‌کند و می‌بیند هنوز برای موفّقیّت ابزار لازم است، همراه لازم است. این‌جا از خدا می‌خواهد که «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی»[۱۱] خدایا به من شرح صدر بده و کار من را آسان کن تا حرف من را بفهمد. باز هم چیزی لازم است؟ بله، «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏ * وَ اجْعَلْ لی‏ وَزیراً مِنْ أَهْلی‏»[۱۲] خدایا یک وزیر هم از اهل من به من بده. وزیر یعنی کسی که وزر را قبول کرده است، این مسئولیّت را قبول کرده است. ولی عهد نیست که به قول امروزی‌ها می‌گویند stand by، معطّل است تا او از دنیا برود و او بیاید. همین الآن زیر بار این مسئولیّت برود. بار رسالت سنگین است، یک نفر بیاید و کمک کند. لذا به من یک وزیر بده. «هارُونَ أَخی‏»[۱۳] برادرم هارون، «اشْدُدْ بِهِ أَزْری»[۱۴] پشت من را به او محکم کن. «وَ أَشْرِکْهُ فی‏ أَمْری»[۱۵] در امر من شریک کن. «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثیراً»[۱۶] که ما بتوانیم تو را تسبیح کنیم و کار خود را انجام بدهیم. خدا به او می‌فرماید: «قالَ قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏»[۱۷] همه‌ی خواسته‌های تو را به تو دادم. همه‌ی خواسته‌ها را عطا کردم، همه این‌ها نعمت خدا است.

منّت ویژه‌ی خدا بر حضرت موسی علیه السّلام

 بعد خدا یک سؤالی می‌پرسد که آن سؤال برای من عجیب است. «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّهً أُخْرى‏»[۱۸] من قبلاً به تو منّت دادم. منّت یعنی نعمت ویژه، هر نعمت را منّت نمی‌گویند. سؤال برای من پیش آمد که این چیست؟ مثلاً «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری»[۱۹] آسان کن، شرح صدر بده. عقده از زبان بگشا که حرف من را بفهمند. این چیست؟ بعد خدا مثال می‌زند و می‌فرماید قبلاً من به تو منّت دادم. من حدس می‌زنم یکی از منّت‌ها اصل نبوّت است. چون …

 خدا از قبل هم یک مثال می‌زند که ما ببینیم کدام این‌ها منّت است. می‌فرماید: «إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏»[۲۰] به یاد دارید فرعون آمده بود و مردم را می‌کشت، ترس همه جا را گرفته بود. بالاخره یک مادری که بچّه‌ی شیر خوار دارد سخت است که این داخل صندوق بگذارد و داخل آب رها کند. خود حضرت حق می‌فرماید: خود من به مادر تو الهام کردم، خود من رفتم قلب او را آرام کردم.

-‌ آقای شریعتی: «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْک‏».[۲۱]

– بله، به او اطمینان دادم و بعد هم تو را زود به او برگرداندم که «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَن‏»[۲۲] چشم او روشن شود و غمگین نباشد. این یک منّت است. بالاخره به طور معجزه‌آسا تو را داخل خانه‌ی دشمن تو بردم. «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنِّی»[۲۳] طوری محبّت تو را در دل او انداختم، محبّت من طوری بود که وقتی دید…، چشم و قلب فرعون هم سرباز خدا است. وقتی نگاه کرد نتوانست این پسر بچّه را بکشد، گفت او را نگه داریم. عجیب است! خدا می‌فرماید این معجزه است. این یک منّت است.

یک منّت هم نبوّت و رسالت است. من داشتم فکر می‌کردم این منّت عظیم کدام یک از این‌ها است؟  دیدم خداوند که این‌جا کمی تفصیلی بیان کرده است، در سوره‌ی مبارکه‌ی مریم خود حضرت حق مختصر این را بیان کرده است. آن‌جا فقط منّت‌ها را بیان کرده است. چون مختصر بوده است فرموده است: «وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»[۲۴] او را آوردیم و به خود نزدیک کردیم، پیغمبر شد. «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا»[۲۵] ما از رحمت خود هارون را به او هدیه کردیم. معلوم است در این‌که حضرت موسی از خدا خواست، هارون ویژگی‌ مهمی دارد. چرا؟ چون در سوره‌ی مائده می‌فرماید وقتی داشت قوم را حرکت می‌داد، گفتند آن‌جا خطرناک است و ما نمی‌آییم بجنگیم. گفت خدایا این‌ها نمی‌آیند، من هم مالک نفس خود هستم. «قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی‏ وَ أَخی»[۲۶] از هارون نپرسید تو هم می‌آیی یا نه، چون به هارون یقین دارد. هارون وزیر است، زیر بار مسئولیّت است. فرمود این‌ها نمی‌آیند، من مالک نفس خود و هارون هستم. وقتی هارون این‌طور مطیع موسی است که نفس او بدون سؤال کردن در اختیار پیغمبر است، معلوم است که منّت خدا بر حضرت موسی می‌شود.

 حالا ما در سوره‌ی انشراح داریم که «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‏»[۲۷] مگر ما به تو شرح صدر ندادیم. «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‏»[۲۸] ما بار را از روی دوش تو برداشتیم. چه کسی کمک کرد که بار از روی دوش پیغمبر برداشته شود؟

-‌ آقای شریعتی: امیر المؤمنین.

هارون پیغمبر خاتم صلوات الله علیه و آله و سلّم

-‌ منّت خدا بر پیغمبر چه کسی بود؟ فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‏»[۲۹] همان جایگاهی که هارون برای من دارد و شریک در امر من است، پشت گرمی من است. کما این‌که شما در آیات سوره‌ی طه می‌بینید که اوّلین بار خدا می‌فرماید: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ»[۳۰] تو ای موسی سراغ فرعون بر. از این به بعد خدا دو تایی بیان می‌کند. عربی مثنّی دارد. «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ *  فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ‏»[۳۱] شما دو تا بروید. هارون در امر رسالت شریک است.

حالا سؤال می‌کنم. این فضیلت عظیمی که برای هارون است، برای حضرت موسی کجا! این‌که کسی هارون پیغمبر خاتم باشد کجا!

-‌ آقای شریعتی: تمام صحبت‌ها در این نکته‌ی آخر بود.


[۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۹۰٫

[۲]– سوره‌ی إنسان، آیه ۲۱٫

[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۸، ص ۲۹۹٫

[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۰، ص ۶۶٫

[۵]– صحیح البخاری، باب مناقب علی بن ابی طالب القرشی الهاشمی، ج ۴، ص ۱۹٫

[۶]– فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص ۵۷٫

[۷]– سوره‌ی طه، آیه ۱۲٫

[۸]– همان، آیه ۱۳٫

[۹]– همان، آیه ۱۴٫

[۱۰]– همان، آیه ۲۴٫

[۱۱]– همان، آیات ۲۵ تا ۲۷٫

[۱۲]– همان، آیات ۲۷ تا ۲۹٫ 

[۱۳]– همان، آیه ۳۰٫

[۱۴]– همان، آیه ۳۱٫

[۱۵]– همان، آیه ۳۲٫

[۱۶]– همان، آیه ۳۳٫

[۱۷]– همان، آیه ۳۶٫

[۱۸]– همان، آیه ۳۷٫

[۱۹]– همان، آیات ۲۵ و ۲۶٫

[۲۰]– همان، آیه ۳۸٫

[۲۱]– سوره‌ی قصص، آیه ۷٫

[۲۲]– سوره‌ی طه، آیه ۴۰٫

[۲۳]– همان، آیه ۳۹٫

[۲۴]– سوره‌ی مریم، آیه ۵۲٫

[۲۵]– همان، آیه ۵۳٫

[۲۶]– سوره‌ی مائده، آیه ۲۵٫

[۲۷]– سوره‌ی شرح، آیه ۱٫

[۲۸]– همان، آیه ۲٫

[۲۹]– فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام، ص ۵۷٫

[۳۰]– سوره‌ی طه، آیه ۲۴٫

[۳۱]– همان، آیات ۴۳ و ۴۴٫