امیر المؤمنین و حسنین به بدرقهی ابوذر آمدند. مروان آمد گفت: عثمان گفته است: کسی بدرقه نکند. امیر المؤمنین گفت: برو آن طرف. مروان با تاخت به سمت اینها آمد، حضرت یک ضربه به صورت اسب مروان زد، مروان پایین افتاد. پیش عثمان رفت و شکایت کرد. ابوذر را در آغوش گرفتند، رفت و به شهادت هم رسید. عثمان امیر المؤمنین را خواست، گفت: مروان گفته است که به صورت اسب او زدی. حضرت -به ترجمهی فارسی- فرمود: غلط زیادی کرد. گفت: ناراحت شده است. حضرت فرمود: میخواهد قصاص بکند، برود با اسب من قصاص بکند. گفت: مروان ناراحت شده است. حضرت فرمود: به درک که ناراحت شده است -اینجا را میخواهم بگویم که مظلومیّت است- فرمود: مروان عزیز خدا و رسول است. حضرت فرمود: کار به جایی رسیده است که من را با مروان مقایسه میکنید؟!
یعنی میخواهم بگویم یک جریان تبلیغاتی در جامعه بود که این جریان بعد از عثمان -که اموی بودند- به شام رفتند. معاویه را طوری تبلیغ میکردند که میگفتند: منصوب خلیفهی دوم است. حالا خلیفهی سوم هم گذشته است و الآن خلیفهی چهارم آمده است. هر کاری هم کرده است، هیچ کسی هیچ چیزی نگفته است. این باعث میشد یک عدّهای -که الآن مثال میزنم، اسم میبرم- از نظر دینی قانع میشدند با معاویه باشند. مثل چه کسی؟ مثل ذی الکلاع.
پس یک جریانی در شام هستند که اینها اهل معامله هستند، خود آنها اهل بخیه هستند. یک جریانی هم که دشمنان امیر المؤمنین هستند و بنی امیّه هستند که معاویه به امیر المؤمنین نامه نوشت که -ما الآن کجا هستیم؟ هنوز صفین شروع نشده است- بین من و تو هیچ چیز حکم نمیکند «لَا یَحکُمُ فِینَا إلَّا السَّیف» حضرت فرمود: «فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ»[۱] یک مدّتی بود نخندیده بودم. چه وقت بوده که کسی پسر ابیطالب را با شمشیر تهدید میکند؟! تو را نمیدانم ولی تیزی شمشیر علی بر گردن برادر تو -اسم برادر او هم یزید بود- و جدّ تو و عموی تو و دایی تو است. همین اطرافیان نزدیک تو. تا به خالهها و خالهزادهها هم برسیم. برو یک سراغی بگیر. در این شرایط معاویه شروع به تبلیغات کرد.
پس یک عدّه خود را فروختند، یک عدّه کسانی بودند که اینطور کشته داده بودند، از امیر المؤمنین کینه داشتند یا افراد دیگری که اینها زمان امیر المؤمنین بچّه بودند ولی این حالت را داشتند. مثلاً میگفت: چرا اینقدر به علی ناسزا میگویی؟ میگفت: از قبیلهی ما چند صد نفر را کشته است. یعنی یا خود او کشته است یا در جنگی که امیر المؤمنین پیروز شده است کشته شدند. اینها دشمنی داشتند. همین الآن ما افرادی را داریم که با نظام مشکل دارند، بروید جستجو بکنید میبینید برادر او جزء منافقین بوده است و اعدام شده است. این خیلی سخت است. یکی بود من میدیدم همیشه ظاهر را حفظ میکند، خیلی هم باسواد بود، اهل علم بود ولی گاهی فرصت که پیش میآمد و خصوصی یک زهری میریزد. میگفتیم: به او نمیآید، چرا این آدم اینطور است؟ مثلاً میدیدیم دو تا از برادرهای او اعدام شدند. این خیلی به انسان فشار میآورد و هر کسی مرد این میدان نیست. دو تا اعدام شدند. از امیر المؤمنین کینه داشتند.
پی نوشت ها
[۱]– نهج البلاغه، ص ۳۸۸.
پاسخ دهید