«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت رسول مکرّم صلّی الله علیه و آله و سلّم، خاصّه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و وجود مبارک مولای ما زین العابدین روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدّس و مبارک حضرت بقیه‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

عرض شد در روزگاری که بین دینداران و کسانی که شاید کمتر به مظاهر دینداری شناخته می‌شوند و توجّه دارند، شقاق هست، درگیری هست، رسانه‌های دشمن هم از همین شقاق و درگیری برای ایجاد شکاف استفاده می‌کنند، بعضی از افراد داخلی هم، از مسئول و غیر از مسئول، ممکن است در این زمینه مقصّر باشند.

شاید این سؤال به ذهن برسد که در این روزگار بایستی چه شیوه‌ای را پیش بگیریم؟

بعضی‌ها می‌گویند که الآن دین‌گریزی زیاد است، البته بنده عرض نمی‌کنم، این موضوع یک موضوعِ چند بُعدی است که راجع به آن باید با ابعاد آن صحبت کرد، گاهی من اینکه کسی از من می‌گریزد را دین‌گریزی تلقّی می‌کنم، چون خودم را دین و مبدأ مختصات و معیار و شاخص می‌پندارم.

اما اگر به فرض دین‌گریزی هم در جامعه هست، بایستی چکار کرد؟

به محضر شما عرض شد که وقتی می‌گوییم «دینداری»، بخشی خیلی کمی از این دینداری، ظواهر ماست، رفتار ظاهری ماست، پوشش ماست، این‌ها هستند ولی بخش کمی هستند، بخش اصلی دینداری آنجایی است که سه ارتباط من بصورت معنادار با بقیه تفاوت داشته باشد، یک آدم دیندار تکلیفش نسبت با خودش مشخص است، ارتباط او نسبت با محیط، چه محیط زیست، چه انسان‌های اطراف، مشخص است، در رابطه با قادر متعال و حیّ قیّوم، پروردگار عالم، ارتباط و رابطه‌ی مشخصی دارد.

کسی دیندار است که این سه مورد مطابق معالم دین او باشد، وگرنه اگر این سه مورد در جایی اختلال داشته باشد، معلوم نیست که بایستی نمره‌ی دینداریِ مرا چند بدهند.

مسلّم است در جایی هم که آب راکد است این موضوع را بررسی نمی‌کنند. اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند باید در نقاط حساس بررسی شود، یعنی در نقطه‌ی ترس، در نقطه‌ی شعف، در نقطه‌ی شور، در نقطه‌ی طمع.

من اینجا نشسته‌ام و منبر می‌روم و شما هم گوش می‌دهید، اگر ناگهان یک مار سمّی وارد شد معلوم می‌شود که من چقدر به دین تعلّق دارم، آیا پا روی همه می‌گذارم که فرار کنم یا ایثار می‌کنم.

اگر ناگهان به من گفتند این خانه‌ی کناری فلان اندازه می‌ارزد و او فکر می‌کند یک سوم این مبلغ ارزش دارد، تو را هم قبول دارد، بیا تا همین امشب برویم و با او معامله کنیم؛ اینجا معلوم می‌شود که من چقدر دیندار هستم. یعنی در ارتباط با دیگران.

در ارتباط خودم، یعنی اینکه من چقدر رضایت دارم، چقدر شاکر هستم، چقدر خودم احساسِ شُکر و رضا دارم، چقدر ناامید هستم، چقدر امید دارم، و امثال این‌ها.

و ارتباط من با حضرت حق.

با بررسی این سه فاکتور معلوم می‌شود که من چه میزان دیندار هستم، اگر کسی بخواهد نمره‌ی دینداری بدهد و بتواند نمره‌ی دینداری بدهد، باید به این سه فاکتور نمره بدهد.

حال در این روزگار باید به سراغ چه کسی برویم؟ باید از چه کسی الگو بگیریم؟

الگوی ما چهارده معصوم صلوات الله علیهم أجمعین هستند، اما متناسب‌ترین الگو برای روزگار ما، که گاهی بعضی از مظاهر دین‌گریزی هست… البته عرض کردم که من نمی‌گویم که الآن دین‌گریزی بیشتر یا کمتر از قبل است، اگر نگاه تاریخی داشته باشید روزگاران بدتر از الآن کم نبوده است، بر خلاف انتظار، مثلاً در دوره‌ی قاجار، جسارت به دین خیلی متفاوت از الآن است، شما مردم سنّتی را نگاه نکنید، بروید و کتب و روزنامه‌های آن زمان را ببینید که رسماً چه فحاشی‌هایی به دین شده است، البته نمی‌خواهم بگویم که آن زمان بدتر از الآن است، بلکه می‌خواهم بگویم که پاسخ به این سؤال ساده نیست، اما الآن مظاهر دین‌گریزی و دین‌ستیزی هست؛ حال ما باید چکار کنیم؟ در روزگاری که جمع زیادی از مردم از اصحاب قدرت و حکومت هم ناراحت هستند. حال اینکه آیا درست ناراحت هستند یا آیا به حق ناراحت هستند یا آیا به ناحق ناراحت هستند یا آیا به توهّم ناراحت هستند یا آیا به حقیقت ناراحت هستند، قصد داوری ندارم و واقع عینی را عرض می‌کنم، حتماً ناراحت هستند که بعضی‌ها هر خزعبلی را باور می‌کنند، گله دارند که هر شایعه‌ای را باور می‌کنند، وگرنه انسان که هر بهتانی نسبت به پدر خود را باور نمی‌کند، اینکه برخی شایعه‌ای را باور می‌کنند بخاطر ناراحتی‌شان است، الآن هم بنده داوری نمی‌کنم که آیا حق دارند ناراحت باشند یا نه، تفاوتی ندارد. مانند اینکه بین زن و شوهری اختلاف باشد، الآن مهم نیست حق با چه کسی است، مهم این است که در این خانه اختلاف وجود دارد، وقتی اختلاف هست یعنی محبّت نیست، وقتی محبّت نیست یعنی اختلال در تربیت فرزندان و رشد این دو نفر وجود دارد، اصلاً مهم نیست حق با چه کسی است، محل بعدی این است که حق با چه کسی است، اول نباید اختلاف در سطح شقاق انجام بشود، بعد باید ببینیم که حق با چه کسی است. حال فرض کنیم که به دادگاه رفتیم و یک نفر هم محکوم شد، بچه‌ای که می‌خواهد در این میان تربیت شود چکار کنیم؟ گرفتنِ حق در زندگی مشترک، آخرین مرحله است، خانواده‌ای که بخواهند بر اساس فقه و حقوق حق یکدیگر را بدهند و بگیرند، دیگر محل آسایش و «جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً»[۴] نیست.

حال باید چکار کرد؟

اینجا در محضر مبارک شما عرض کردیم که به نظر می‌رسد در میان همه‌ی ائمه‌ی ما که الگوی ما هستند، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه، باید الگوی دوره‌ی دینداری در روزگار مدرن باشد، روزگاری که ظاهر این است که دین‌گریزی زیاد است، بین دینداران و غیردینداران (منظور بنده کسانی است که کمتر ظواهر را رعایت می‌کنند) شقاق هست، فسق و فجور راحت رخ می‌دهد.

زمانی اگر من نعوذبالله غلطی هم کنم شما خبر ندارید، زمانی من خودم عاملِ بُروز رفتارِ غیراخلاقی خودم هستم و نعوذبالله خودم تظاهر می‌کنم، الآن آن روزگار است.

عرض کردیم که به نظر ما می‌رسد در این روزگار وجود مبارک حضرت زین العابدین صلوات الله علیه عامل تغییر جامعه باشند.

حضرت زین العابدین صلوات الله علیه چکار کرده‌اند؟ نمی‌شود در سه جلسه همه‌ی ابعاد را گفت، گوشه‌ای از این سفره را گفتگو می‌کردیم.

وقتی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را از جامعه گرفتند، مردم عملاً دچار تفرّق و چندگانه شدن و دسته‌بندی شدند.

بجای اینکه حبّ مشترک، حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشد، حبّ ذات رخ دارد. هر کسی خودش را بیشتر دوست دارد، آدمیزاد اینطور است که وقتی روز قیامت رخ می‌دهد، می‌گوید «لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ»،[۵] خدایا! ای کاش همه‌ی اهل زمین را عذاب می‌کردی و مرا نجات می‌دادی. این برای این است که خودش را دوست دارد، وقتی به خطر می‌افتد می‌گوید همه را آتش بزن ولی مرا نجات بده!

وقتی که کار سخت می‌شود

اینکه عرض کردم آن گروهی که وجودگرا هستند می‌گویند «انسان‌ها را در نقاط حساس تحلیل کنید»، اوج ترس برای قیامت است، «یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ»،[۶] کار به جایی می‌رسد که طوری می‌ترسد که بین خودش و فرزندش، خودش را ترجیح می‌دهد و بچه را پرت می‌کند، «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ»،[۷] کار به جایی می‌رسد که از برادر خودش هم فرار می‌کند، چرا این کار را می‌کند؟ چون می‌خواهد خودش را نجات بدهد.

ما با یکدیگر مهربان هستیم، بروید و مناطقی که تاریخ قحطی هست را مطالعه بفرمایید، قحطی به جایی می‌رسد که در نهایت یا باید فرزند، پدر را بخورد یا پدر، فرزند را بخورد. ان شاء الله خدای متعال هرگز ما را چنین امتحان نکند، آنوقت معلوم می‌شود، رشحاتی از قیامت می‌شود. در جاهایی از جهان، قحطی رخ داده است، در کشور ما هم قحطی داشته‌ایم، کتبی هم نوشته شده است، بسیار هم تلخ است. آن‌ها آینه‌ی من است که اگر من در فشار صد در صدی قرار بگیرم، ممکن است چطور رفتار کنم.

یکی از عوامل تدیّن یا بی‌دینی مردم

جامعه‌ای که خودش را محور کرد و هر کسی «من» گفت، طبعاً پُر از تفرّق و تشتت و درگیری و شقاق و نقار و نفاق است.

نگاه می‌کردند و می‌گفتند که نان و امنیت در این است که به بعضی از کارها تظاهر کنیم، وقتی به خلوت رفتیم هم کار خودمان را کنیم!

کار به جایی رسید که آخوندهای بعد از واقعه‌ی کربلا، حتّی آخوندهای مدینه (که البته آن‌ها شیعه نبودند) هم کنسرت خصوصی داشتند و شب‌ها در خانه‌ی خود برنامه داشتند. البته گاهی این موضوع به شیعیان هم می‌رسید، چون گزارش داریم که می‌گوید شخصی رفت و به امام صادق علیه السلام عرض کرد که به بازار رفته بودم، دیدم سر و صدا می‌آید و در طرفی از بازار کنیز می‌فروشند، دیدم کنیز رقاصه‌ای را به قیمت مناسب می‌فروخت، من هم خریدم!

منفعتِ مقصوده‌ی این کنیز چیست؟ رقاصی! لذا آن بیع باطل است. آمده است و از امام پرسیده است که چکار کنم؟

خلاصه اینکه اوضاع شهر بهم خورد، تاریخ هنر نویسان خیلی از آن ایّام گزارش کرده‌اند که چه اتفاقاتی افتاد، و این‌ها مظاهر دینداری را حاکم می‌دیدند، کسانی مانند یزید و مروان و عبدالملک مروان!

اگر تبلیغات را نگاه کنید هم می‌بینید که عبدالملک مروان می‌گویند افقه فقهای مدینه بود، تا اینکه به او گفتند پدرت مُرد و تو سلطان بنی امیه باشد!

عمده‌ی امامت امام سجّاد علیه السلام در دوره‌ی همین عبدالملک مروان است.

گزارشی هم نوشته‌اند که عبدالملک مروان در حال قرآن خواندن بود، گفتند پدرت مُرد، تو شاه شدی. قرآن را کنار گذاشت و گفت: هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ!

البته در منابع رسمی عامّه سعی می‌کنند که زیر بار این روایت نروند، چون خیلی عبدالملک مروان را قبول دارند.

مردم نگاه می‌کردند حاکم که قاضی تعیین می‌کند و خودش امام جمعه است و خطبه‌ی عید فطر و عید قربان می‌خواند و به نام او زکات جمع می‌کنند و به نام او سکّه ضرب می‌کنند و به نام او خطبه می‌خوانند و اگر کسی به او «امیرالمومنین» نگوید، او را اعدام می‌کنند، مظهر دینداری است! حرم‌سرا دارد، در مسائل مالی چطور است، چقدر انصاف دارد!

مردم هم در تدیّن خودشان از او رنگ می‌گیرند.

عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ

لذا یک چیزی که این مردم اصلاً نمی‌فهمیدند این بود که بعد از واقعه‌ی کربلا، اگر قرار است کسی ناراحت باشد و شکوه کند و از همه چیز ناراضی باشد، باید آن کسی باشد که همه نوع فشاری به او آورده‌اند، او هم حضرت زین العابدین صلوات الله علیه است.

امام زین العابدین علیه السلام در حالی به امامت رسیدند که ناموس خدا را بهمراه حضرت به اسارت بردند، آن هم به وضعی که نگفتنی است.

ولی مردم بعکس چیزهای عجیبی می‌دیدند، یک جهتِ آن عبادتِ شدیدِ حضرت سجّاد علیه السلام است که قدری از آن را جلسه‌ی گذشته عرض کردم. عبادتِ شدید، عبادتِ تعجّب‌آور، عبادتِ باورنکردنی، عبادتی که امام باقر علیه السلام و حضرت فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها هم نگران می‌شدند، عبادتی که ما اصلاً متوجّه نمی‌شویم یعنی چه. عبادتی سنگین، هزار رکعت نماز در شبانه‌روز.

روایت این است که امام سجّاد علیه السلام ساعت‌ها در مسجد نماز می‌خواندند، اولاً طوری که انگار درخت بید است، این عبا روی تن حضرت لق می‌زد ولی او انگار جان در بدن نداشت که ایستاده بود، و می‌سوخت و می‌گریست.

معمولاً کثرت با کیفیت سازگاری ندارد، اما حضرت سجّاد علیه السلام همانطور نماز وتر می‌خواندند که بقیه‌ی نمازها را می‌خواندند، ضجّه می‌زدند و عبادت می‌کردند. نحیف شده بودند و لاغراندام بودند و بنیه‌ی بدن کم شده بود و طبع حضرت سرد شده بود، بمرور انرژی بدن پایین می‌آید، این هم برای این موضوع بود که حضرت خیلی به خودشان فشار می‌آوردند، جلسه‌ی گذشته هم یک غرضِ حضرت از این عبادت‌های طولانی را عرض کردیم.

حال این کسی که اینطور عبادت می‌کند، اولین نکته این است که نباید حوصله‌ی کسی را داشته باشد، اما اولاً امام سجّاد علیه الصلاه و السلام نسبت به جامعه بطور عجیبی مهربان بود، طوری که حتّی در افسانه‌ها هم پیدا نمی‌شود.

یکی از اعضای خانواده‌ی طلحه همان کسی است که روزی که دستان حضرت به گردن مبارکشان بسته شده بود و در شام اسیر بودند آمد گفت: چه کسی برنده شد؟ یعنی درواقع می‌خواست حضرت را نعوذبالله مسخره کند.

حضرت فرمودند: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَهِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»،[۸] هر وقت خواستی بفهمی چه کسی پیروز شده است، هنگامی که زمان نماز شد، یک اذان و اقامه بگو، معلوم می‌شود چه کسی پیروز شده است.

یعنی ما هم نماز را نگه داشتیم، هم اذان را نگه داشتیم، هم فقرات اذان را نگه داشتیم، همین شهادت به نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نگه داشتیم.

قاعدتاً این آقا نباید وقت داشته باشد، اما اگر می‌شنیدند کسی در مدینه بیمار است، به عیادت او می‌رفتند. این مردم هم جزو دوستان و طرفداران نبودند.

من خودم از بیان این جملات خجالت می‌کشم، ما با همسایگان شیعه‌مان چگونه هستیم؟ با اقوام خود چگونه هستیم؟

امام سجّاد علیه السلام باخبر شدند که پسرِ طلحه، یعنی برادر همین کسی که تمسخر کرد، بیمار شده است.

اصلاً امام سجّاد علیه السلام و این خانواده چه نسبتی با هم دارند؟ فرزندان طلحه در جنگ جمل مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاده‌اند و جنگیده‌اند!

حضرت سجّاد علیه السلام متوجّه شدند که مریض شده است، به عیادت او رفتند.

این موضوع برای یک مرتبه هم رخ نداده است، وقتی پسرِ اُسامه هم مریض شد، حضرت به عیادت او رفتند.

این‌ها اصلاً کاری به حضرت نداشتند، اصلاً حضرت را قبول نداشتند.

شما فکر کنید در محل شما کسی زندگی می‌کند که هر وقت شما را می‌دید، زیر لب به شما جسارت هم می‌کرد، اگر ما بفهمیم طرف مریض شده است خوشحال هم می‌شویم!

حضرت هم به عیادت محمد بن اُسامه رفتند و هم به عیادت محمد بن طلحه. یک نقل می‌گوید وقتی به عیادت محمد بن طلحه رفتند، او به گریه افتاد، نقل دیگر هم می‌گوید از خجالت پارچه را روی سر خود کشید. حضرت به او فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: چون بدهکار هستم و می‌ترسم بمیرم و این بدهی به گردن من بماند! حضرت فرمودند: بدهی‌های تو به گردن من. بعد فرمودند: بدهی‌های تو چقدر است؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم!

این مقدار یعنی خرجِ یک سالِ حدود بیست و پنج خانواده‌ی چهار یا پنج نفره! یعنی عدد قابل ملاحظه است.

باید این درهم‌ها را سوارِ الاغ می‌کردند، به اندازه‌ی یک یا دو الاغ می‌شد.

امام سجّاد علیه السلام وقتی درهم می‌دادند هم با الاغ و خادم می‌دادند! بدهی هم را هم به همین منوال دادند.

شخصی به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عرض کرد: این شخصی که الآن از شما پول گرفت، مدام در حال تخریب شماست.

حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه فرمودند: اگر حبّ ما را داشتند که ما تا نمکِ غذایمان را هم مواسات می‌کردیم.

در اوج ظلم دیدن هم شما هیچ وقت نمی‌بینید که ائمه‌ی ما شاکی باشند، شاکیِ از ظلم هستند، اما شاکیِ از خدا نیستند. این بدین معنا نیست که عیب وجود ندارد، عیب هست، زمان خودش هم انتقاد می‌کنند، اما این موضوع باعث نمی‌شود که ارتباطشان با خدا هم بهم بخورد، چون می‌دانند مدلِ خدای متعال اینطور نیست که…

بعضی اوقات ما خیال می‌کنیم که ما محور عالم هستیم و اگر کاری که می‌کنیم آسیب بخورد، دین آسیب می‌خورد.

کبریاییِ حضرت حق طوری است که اصلاً هیچ چیزی برای او مهم نیست، «مهم نیست» یعنی به خدای متعال ضرر نمی‌زند. اگر در صحرای کربلا به بدن مطهّر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اسب هم بتازانند، به کبریاییِ خدای متعال آسیب نمی‌خورد، بلکه می‌بیند عبد خود را می‌پروراند، این موضوع برای عبد خدا خیر است. اگر دخترِ پیامبر بینِ در و دیوار قرار بگیرد برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خیر است، حال بقیه هر غلطی می‌خواهند کنند بکنند، کسی نمی‌تواند ضرری بزند.

این ما هستیم که خیال می‌کنیم اگر فلان‌طور نشود چه می‌شود، فکر می‌کنیم ما دین را یاری می‌کنیم!

بارها انبیاء را سلاخی کردند اما صدای خدا در نیامده است! چون اگر همه‌ی آن عصر را جهنّمی هم کند، این پیامبر رشد کرده است و برده است.

وجود مبارک حضرت زین العابدین صلوات الله علیه که حقیقتِ توحید را فهم کرده است، شما ببینید که آیا یک مرتبه شکوه کرده است؟

این مطالب را برای این عرض می‌کنم که اگر ما شب‌ها مناجات شعبانیه بخوانیم و صبح‌ها از عالم شاکی باشیم… البته واضح است که ما هم حس داریم و می‌فهمیم و بعضی از مشکلات را درک می‌کنیم، اگر کسی سرِ جای خود نقد هم کند مشکلی نیست، بنده که خیلی نقد می‌کنم…

اما نباید رابطه‌ی ما با خدا آسیب بخورد، اصلاً شیطان به دنبال این است که به هر واسطه‌ای رابطه‌ی ما با خدا را بهم بزند، هر چیزی بهم بخورد برای شیطان می‌صرفد.

وجود مبارک خدای متعال «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ» است… نمی‌شود ما دعا بخوانیم و بعد رفتارمان طور دیگری باشد. این «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ» در سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین رایج و دوامی است.

مردم مدینه انقلاب کردند، همانطور که عرض کردم انقلابشان هم انقلابِ اهل بیتی نبود، نام آن «واقعه حرّه» بود. قیام کردند و گفتند یزید نماز اول وقت را به تأخیر می‌اندازد و… باید با او جنگید! یعنی نگفتند یزید ملعون امام حسین صلوات الله علیه را کشته است!

قیام کردند و مدینه را اشغال کردند، وقتی مدینه را اشغال کردند هیچ پناهگاهی برای بنی امیّه وجود نداشت. هر شخصی از بنی امیّه را می‌گرفتند بشدّت مجازات می‌کردند، هر یک از امویان بنحوی فرار می‌کردند.

مردم مدینه دو دسته بودند، انقلابیون حرّه‌ای بودند و غیرانقلابیون هم اموی بودند، در بزرگان تقریباً تنها کسی که ربطی به حکومت بنی امیّه ربطی نداشت و با انقلابی‌ها نبود، امام سجّاد علیه السلام بود.

حاکم مدینه را گرفتند و قصد مجازات او را داشتند، امام سجّاد علیه السلام فرمودند: بخاطر من از او بگذرید!

اگر الآن در دوره‌ی ما کسی این حرف را بزند، پشت سر او هزار نوع حرف می‌زنند، چه چیزی گرفته است، با چه کسی در ارتباط بوده است، نفوذی بوده است و…

یعنی امام سجّاد علیه السلام آبروی خود را دادند و این کار را کردند. یعنی در جایی لطف می‌کردند که ممکن بود به ایشان بهتان بزنند.

هنوز یک سال نگذشته بود که امام سجّاد علیه الصلاه و السلام از اسارت برگشته بودند.

گفتند همه‌ی خانه‌ها را تفتیش می‌کنیم تا افراد بنی امیّه را پیدا کنیم. تنها خانه‌ای که معاف بود، خانه‌ی وجود مبارک حضرت زین العابدین صلوات الله علیه بود.

افراد بنی امیّه فهمیدند که یک خانه معاف است.

هیچ کسی به اندازه‌ی امام سجّاد علیه السلام نسبت به بنی امیّه بیزار نبود، شازده‌های بنی امیّه یک به یک به درِ خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام آمدند و گفتند: ما دختر داریم، اگر این‌ها به خانه‌های ما هجوم بیاورند، این‌ها در خطر هستند.

حضرت سجّاد علیه السلام این‌ها را می‌پذیرفتند.

گزارش‌های تاریخی نوشته‌اند که سیصد یا چهارصد دختر شش ماه در خانه‌ی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه زندگی می‌کردند، مخارجشان هم با حضرت سجّاد علیه السلام بود.

این واقعاً از عجایب است! «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ»

مروان آمد و دربِ خانه را زد…

امام سجّاد علیه السلام باغی در بیرون از مدینه داشتند که به این دخترها اختصاص دادند که این دخترها راحت باشند، بعد فرمودند طوری از این‌ها پذیرایی کنید که این‌ها در اینجا اذیت نشوند، این‌ها در اینجا میهمان هستند. این موضوع را شیعه و سنّی نوشته‌اند.

وقتی من بخواهم بدانم یک عملی در جامعه‌ی اسلامی توسعه‌ی رسانه‌ای پیدا کرده است، جستجو می‌کنم که چند رسانه‌ی مختلف از مذاهب مختلف این موضوع را نوشته‌اند. این گزارش از آن گزارشاتی است که مکرر نوشته‌اند. یعنی این‌ها تعجّب کرده بودند، امام سجّاد علیه السلام هنوز یک سال نیست که از اسارت آمده‌اند، الآن هم وقتِ مناسبی برای انتقام بود، اما دستور داده بودند که از این دخترها پذیرایی کنید.

بعضی از گزارش‌های تاریخی شیعه و سنّی اینطور نوشته‌اند که این دختران که شازده بودند به یکدیگر می‌گفتند ما در خانه‌ی پدرمان اینقدر آسایش نداشتیم.

از آن طرف وضع زندگی خود حضرت سجّاد علیه السلام هزار رکعت نماز در شبانه‌روز بود!

توجّه کنید که این دخترها هم دختران بنی امیّه بودند، یعنی حبّی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نداشتند، همان کسانی که ما در زیارت عاشورا می‌خوانیم «لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّهَ قاطِبَهً».

همانطور که خدای متعال خورشید را از مذنبین و کفّار دریغ نمی‌کند، رحمت واسعه امام سجّاد علیه السلام تا جایی که مانع برای اهل حق باشد، بر این بیچاره‌ها هم می‌تابید.

مروان به درِ خانه‌ی حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام آمد و عرض کرد: من به تازگی زن جوانی گرفته‌ام، این‌ها هم به دنبال من هستند، اگر به خانه‌ی ما هجوم بیاورند ممکن است هتک حرمتی کنند.

مروان خیلی نمک به حرام است، این مروان همان کسی است که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جنگیده است، همان کسی است که با عایشه در تیراندازی به بدن مبارک امام مجتبی علیه الصلاه و السلام نقش دارد، امام مجتبی علیه السلام هم پدر همسر امام سجّاد علیه السلام هستند.

قبل از اینکه کربلا رخ بدهد، آن شبی که می‌خواستند از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرند، مروان به ولید بن عتبه گفت: اگر می‌خواهی راحت بشوی اول گردنِ حسین بن علی را قطع کن!

این مروان ملعون همان شخص است، حال یک سال از کربلا گذشته است و مردم انقلاب کرده‌اند و می‌گویند بنی امیّه بد هستند، این مروان هم از ترسِ تعرّض به همسر جوان خود به درِ خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام آمد.

همه‌ی انگیزه‌ها برای اینکه امام سجّاد علیه السلام مروان را لو بدهد بود، اما حضرت سجّاد علیه السلام حتّی این بانو را هم قبول کردند!

امام علمِ امامت دارد…

این شش ماه واقعه‌ی حرّه تمام شد، مسلم بن عقبه لعنت الله علیه که خیلی خونریز و وحشی است و متدیناً وحشی بود، یعنی این وحشیگری دینِ او بود. این ملعون بیماری لاعلاجی داشت که مشرف به موت بود، یزید ملعون او را صدا کرد و گفت: کسی بجز تو نمی‌تواند مردم مدینه را با خونریزی شدید و ترس وحشتناک پس بگیرد. من می‌خواهم هم مدینه را پس بگیری و هم کاری کنی که در تاریخ عبرت شود.

مسلم بن عقبه ملعون گفت: من مریض هستم و مشرف به موت، ولی بخاطر اینکه می‌خواهم انتقام خون عثمان را بگیرم می‌روم و قربه الی الله کاری می‌کنم که در تاریخ ثبت شود.

این آدم آمد، وقتی در مسیر می‌آمد می‌گفت: اگر برسم اول علی بن الحسین را می‌کشم.

قاعدتاً فکر می‌کرد بعد از واقعه‌ی عاشورا آن کسی که آتش مدینه را بلند کرده است باید پسرِ امام حسین علیه السلام باشد.

وقتی وارد شهر شد، وقتی صف‌های انقلابیون حرّه را دید، ده هزار نفر را کشت، گفت: پس علی بن الحسین کجاست؟ گفتند: علی بن الحسین در یک چادری از موی مشکی بز یا شتر در بیرون از مدینه است.

دوره‌ی امام سجّاد علیه السلام تنها دوره‌ای است که ائمه‌ی ما اختیاراً از جامعه فاصله گرفته‌اند. در «علل الشرایع» می‌گوید امام سجّاد علیه السلام بعد از حادثه‌ی کربلا در یک چادری از موی سیاه شتر، بیرون از مدینه زندگی می‌کرد.

امام سجّاد علیه السلام در چادر مشغول عبادت بودند ولی از آن خانم‌ها در باغ خود پذیرایی می‌کردند.

ولید بن عقبه ملعون گفت: پس علی بن الحسین کجاست؟ گفتند: او بیرون از شهر است و جزو انقلابی‌ها نیست، بلکه چندصد نفر از دختران شما را هم شش ماه نگهداری کرده است.

این ملعون هم دید که اصلاً توجیهی برای قتل امام سجّاد علیه السلام ندارد، از اینکه بخواهد به امام سجّاد علیه السلام آسیبی بزند پشیمان شد. مروان ملعون با اینکه هنوز همسرش در خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام بود گفت: اگر می‌خواهی بتوانی مدینه را اداره کنی باید اول علی بن الحسین را بکشی!

یعنی بعضی‌ها رذل هستند و آدم هم نمی‌شوند، اما این موضوع باعث نمی‌شود که کَرَمِ امام قطع بشود.

ما به کَرَمِ شما امید داریم

وقتی می‌خواهیم وارد اعتاب مقدّسه بشویم، به ما یاد داده‌اند که اذن دخول بخوانیم، من همیشه این مثال را می‌زنم، معمولاً صندوق‌های قرض الحسنه‌ی معمولی نمی‌توانند وام زیادی بدهند، اگر انسان خیلی هم گستاخ باشد، نمی‌تواند بگوید مثلاً هشت میلیارد تومان وام می‌خواهم.

اما اگر وقتی از اینجا بیرون می‌روید ببینید جلوی درب یکی از این صندوق‌های قرض الحسنه نوشته است «تا هشت میلیارد تومان وام داده می‌شود»، دیگر انسان راحت می‌رود و راحت بیان می‌کند.

وقتی می‌خواهید وارد حرم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بشوید، گفته‌اند اذن بگیرید، این اذن خیلی هم مهم است، ولو اینکه انسان همینطور تَیَمُّناً بگوید، شما می‌توانید خودتان هرطور که دوست دارید اذن دخول بگیرید، می‌توانید متنی که پیشنهاد داده‌اند را بگویید، متنی که پیشنهاد داده‌اند اینطور است… این خیلی بعید است که کسی خودش بگوید: من می‌خواهم بیایم، من را راه بده، و مثلاً مرا مانند «یونس بن عبدالرحمن» یا «احمد بن محمد بن‌ابی‌نصر بَزَنْطی» تحویل بگیر.

اما شما در اذن دخولی که نوشته‌اند اینطور می‌گویید و دلیل هم می‌آورید، چون اثر معرفتی دارد، ما باید بدانیم که به کجا پناه برده‌ایم.

می‌گوییم: «فَأْذَنْ لی یا مَوْلایَ فِی الدُّخُولِ‏ أَفْضَلَ ما أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیآئِکَ»، مولای من! به من اذن بده، بهتر از آنکه دوستان خاص خودتان را تحویل می‌گیرید، مرا بهتر از آن تحویل بگیرید…

می‌خواهد بگوید شما با چه کسی طرف هستید، شما با کریمی طرف هستید که به ناموس مروان ملعون اذن می‌دهد، آن هم در حالی که مروان ملعون به دنبالِ بریده شدنِ سرِ اوست.

یعنی بدونِ توقعِ پاسخ کَرَم می‌کند.

«فَأْذَنْ لی یا مَوْلایَ فِی الدُّخُولِ‏ أَفْضَلَ ما أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیآئِکَ»، بعد استدلالی هم می‌کنیم که تعجّب نکنیم، «فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً لِذلِکَ، فَأَنْتَ أَهْلٌ لَهُ» من شایسته این احترام نیستم ولی تو شایسته‌ی کَرَم هستی.

«الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی اَخذْتُکَ بِعَفْوِکْ»،[۹] اگر تو بخواهی از من بپرسی من چه کسی هستم، من بیچاره‌ام، اما من می‌گویم که تو عَفُو هستی، «إلهی، لَوْ ارَدْتَ هَوانِی لَمْ تَهْدِنِی، وَلَوْ ارَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعافِنِی» اگر می‌خواستی مرا ساقط کنی که مرا بین این مردم خوب نمی‌آورد و نام امام حسین علیه السلام را به من یاد نمی‌دادی و حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به من عطا نمی‌کردی، همانطور که آن‌ها را بی‌استحقاق دادی، این هم بی‌استحقاق ندید بگیر، «اِلهی وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْری فی شِرَّهِ السَّهْوِ عَنْکَ» عمرم را در بازی باختم، «وَ اَبْلَیتُ شَبابی»… آدمی که مست است حواس ندارد، «وَ اَبْلَیتُ شَبابی فی سُکْرَهِ التَّباعُدِ مِنک» من مانند آن بچه‌ای که در بازار گُم شده است، تا زمانی که گُم شده است و اطلاع ندارد، آرامش دارد، یک آرامشِ قبل از طوفان، یک آرامشِ مجازی، وقتی می‌فهمد که دست او از دست پدر یا مادرش جدا شده است، دیگر آرام نمی‌شود، خدایا! دست من از دست تو بیرون آمده بود، «وَ اَبْلَیتُ شَبابی فی سُکْرَهِ التَّباعُدِ مِنک» من در مستیِ دوری از تو بودم…

روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

این جلسه، جلسه‌ی آخر است، من هم دوست دارم در جلسه‌ی آخر نامِ بی‌بیِ دو عالم را ببرم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها همه‌ی وجود خود را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خرج کردند، دیده بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اُحُد ضربات شدید شمشیر خورده بود، ولی بعد از اینکه اُحُد تمام شد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بستری شد، خانم‌هایی که پرستاری می‌کردند، آمدند و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند که ما هرچه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌پرسیم درد دارید یا نه، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جواب نمی‌دهند، چون می‌دانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حال ایشان را می‌پرسند…

خانواده‌ی پیامبر بدهکار کسی نمی‌شوند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم هر اتفاقی افتاد مخفی کرد، بین در و دیوار… که هر کسی در این عالم زمین بخورد نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‌برد، وقتی به زمین افتاد صدا زد: فضّه! به فریادم برس… نخواست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را صدا بزند، می‌دانست اوضاع حضرت چگونه است…

روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خانه آمدند و دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن هستند، انگار عالم بر سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خراب شد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به گریه‌ی بانوان حساس بود، تاریخ گزارش‌های فراوانی دارد، همینقدر به شما بگویم که وقتی در جمل… جملی‌ها با آن همه خیانت و آدم‌کشی، بالاخره تعدادی از آن‌ها کشته شدند، زن‌های این‌ها بیوه شدند، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر این‌ها وارد شد، دید این زن‌ها گریه می‌کنند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش می‌دهند، حضرت برگشت و به یاران خود فرمودند «لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ»[۱۰] این‌ها را تحریک نکنید، این‌ها داغ دیده‌اند، «وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ» اگر به من هم فحش دادند، اگر به ناموستان هم جسارت کردند، این‌ها زن هستند و داغ دیده‌اند…

این موضوع قابل توجّه است که این زنان که در راه خدا داغ ندیده بودند، شوهرشان به درک رفته بود، شوهرشان در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که مانند آن‌ها رفتار نمی‌کنند…

حال اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد خانه شد و دید سیّده النّساء، حبیبه‌ی رسول خدا در حال گریه کردن است، گریه هم صدا نداشت، چون گریه‌ی باصدا انرژی لازم دارد، حضرت بی‌صدا گریه می‌کرد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دوید و سر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به دامان گرفت و عرض کرد: «یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ»[۱۱] سیّده‌ی من! برای چه گریه می‌کنی؟ آیا دست شما درد می‌کند؟ آیا بازوی شما درد می‌کند؟ آیا پهلوی مبارک شما درد می‌کند؟

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دفع شبهه کرد، با همان صدای نحیف خود فرمود: «أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی» برای غربت تو بعد از خودم گریه می‌کنم…

ای کاش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امشب به ما هم نگاه کنند و ما هم کمی از این دوری امام زمان ارواحنا فداه درد را حس کنیم…

وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به شهادت رسید، چند روز گذشت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خانه را عوض کرد، دیگر نمی‌توانست در آن خانه‌ای که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را شسته است… دیوار کاهگلی اینطور است که اگر کسی همه‌ی وزن خود را روی دست خود بگذارد و به آن تکیه بدهد، آثار آن می‌ماند… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زود خانه را عوض کرد، چون نه دیگر بچه‌ها می‌توانستند در آنجا نفس بکشند و نه خود حضرت…

نوشته‌اند گاهی کنار زاویه‌ی عقیل می‌رفت، یعنی خانه‌ای که در بقیع برای عقیل بود، هر شب به سر مزار مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌رفت، اما بعضی اوقات روزها هم دل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنگ می‌شد و کنار زاویه‌ی عقیل می‌نشست و بلند بلند گریه می‌کرد، گاهی هم بین قبور حرکت می‌کرد، چون نمی‌شد مستقیم برود، دشمنان ملاحظه می‌کردند… فراق حضرت را اذیت می‌کرد، می‌فرمود:

مالِی وَقَفتُ عَلى القُبورِ مُسَلِّماً        قَبرَ الحَبیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوابی

بین قبرها راه می‌روم و تو را صدا می‌زنم، جواب سلام تو را نمی‌شنوم… آرام گریه می‌کرد…

عمّار می‌گوید: اما بعضی اوقات می‌دیدیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ناگهان بلند بلند گریه می‌کنند، طوری که بند دلِ ما پاره می‌شد. به حضرت عرض کردم: آقا جان! فدای شما بشوم! شما امام ما هستید، ما در سختی‌ها و مصائب به شما اقتدا می‌کنیم، شما هم دائم گریه می‌کنید و خودتان را نگه می‌دارید، اما بعضی اوقات ناگهان ضجّه می‌زنید و ما بیچاره می‌شویم، یاد چه چیزی می‌افتید؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: وقتی آن شب او را روی تخته‌ی مغتسل گذاشتم…

فرموده بود که مرا شبانه دفن کن و خودت به من نماز بخوان و آن‌ها بر من نماز نخوانند، این‌ها جهت سیاسی و دینی داشت که آن دو نفر نیایند، اما یک جهت دیگر مراعاتِ حالِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود… فرموده بودند که باید مرا از زیر لباس غسل بدهی، مراعات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کردند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبینند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: وقتی آن شب او را روی تخته‌ی مغتسل گذاشتم، طبعاً باید دست می‌کشیدم، دستم به آن استخوانی رسید که نفس او را بند می‌آورد…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] سوره مبارکه روم، آیه ۲۱ (وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)

[۵] سوره مبارکه معارج، آیه ۱۱ (یُبَصَّرُونَهُمْ ۚ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ)

[۶] سوره مبارکه حج، آیه ۲ (یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَىٰ وَمَا هُمْ بِسُکَارَىٰ وَلَٰکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ)

[۷] سوره مبارکه عبس، آیه ۳۴

[۸] الأمالی (للطوسی) ، جلد ۱ ، صفحه ۶۷۷ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی عُمَارَهَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ طَلْحَهَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سَیَابَهَ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ) وَ قَدْ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمَا) اِسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِیمُ بْنُ طَلْحَهَ بْنِ عُبَیْدِ اَللَّهِ ، وَ قَالَ: یَا عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ ، مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِی اَلْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ : إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَهِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ .)

[۹] مناجات شعبانیه

[۱۰] نهج البلاغه، نامه ۱۴ (لَا [تُقَاتِلُونَهُمْ] تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ، فَإِنَّکُمْ بحَمْد اللَّهِ عَلَی حُجَّهٍ، وَ تَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ حُجَّهٌ أُخْرَی لَکُمْ عَلَیْهِمْ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْهَزیمَهُ بإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبراً وَ لَا تُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ، وَ لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ بأَذًی وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ، فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُس وَ الْعُقُولِ؛ إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ، وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَهَ فِی الْجَاهِلِیَّهِ بالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَهِ فَیُعَیَّرُ بهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْده)

[۱۱] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۲۱۸ (وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَهَ اَلْوَفَاهُ بَکَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ قَالَتْ أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی فَقَالَ لَهَا لاَ تَبْکِی فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِکِ لَصَغِیرٌ عِنْدِی فِی ذَاتِ اَللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لاَ یُؤْذِنَ بِهَا اَلشَّیْخَیْنِ فَفَعَلَ)