معاویه لشکرهای پارتیزانی درست می‌کرد و به مرزهای حکومت امیر المؤمنین حمله می‌کردند و غارت می‌کردند. زن‌ها را می‌دزدیدند، اموال را غارت می‌کردند. فرض کنید یک حالت ناامنی به این جدّیت در حکومت امیر المؤمنین رخ دهد، دیگر ماه‌های آخر عمر امیر المؤمنین، ایشان همیشه در حال گریه است. در روزهای آخر توانسته بود ده هزار نفر را جمع کند، می‌خواست با همین ده هزار نفر به جنگ با معاویه برود که ترور شدند.

اگر در یک جامعه‌ای علیّ بن أبی‌طالب (صلوات الله علیه) امام مسلمین باشد ولی مردم از مقاومت خسته شوند یا اهل معامله شوند، بگویند: اگر آن‌جا برویم این‌قدر غنیمت است، آن‌جا برویم این‌قدر جمعیّت است، در باغ شهادت هم باز است، شرب شهادت هم است، دنیای خود را ببیند و مدام حساب و کتاب کند در مجموع چقدر می‌ارزد (معاذ الله) امیر المؤمنین را خوار کردند. یعنی در حالی امیر المؤمنین از دنیا رفت که شهرهای مسلمین توسّط سپاه معاویه غارت می‌شد. این‌ها درس عبرت است. شما هر وقت جلوی جبهه‌ی استکبار حال مقاومت نداشته باشید، دشمن تجاوز خود را همه جانبه ادامه می‌دهد، او کوتاه نمی‌آید و در این حال به شهادت رسید. آن امامی گریه می‌کرد، بروید نامه‌ی ۲۵ نهج البلاغه را بخوانید یک نفر امام مسلمین است، الآن فرض کنید یک نفر شهردار تهران است، یک نفر شهردار اصفهان است چقدر وقت دارد که مثلاً به تک تک رفتگرهای شهر تهران برود توصیه کند، اصلاً وقت نمی‌کند. کسی که حکومت اسلامی با این همه مشکلات را در دست دارد، با آن معاویه، با این مردمی که بی‌حال هستند، گفت: می‌خواهیم بروی مالیات بگیری یعنی زکات جمع کنی، این آدم قرار است برود حیوانات را بیاورد. هر کسی می‌آید چند شرط را با او قید می‌کنی که رعایت کند ۱- بین شتر و بچّه و مادرش فاصله نیفتد -نامه‌ی ۲۵ نهج البلاغه را ببینید- یعنی کسی که میان این همه بحران حکومتی قرار دارد، نکند راکب این‌ها در طول مسیر مدام سوار یک مرکب شود، ساعت به ساعت عوض شود، مدام روی یکی ننشیند، آن حیوان خسته شود. این‌ها حیوان هستند که تو داری آن‌ها را می‌آوری، از مسیری بیاور که خشک نباشد، آب و علف باشد. این‌ها حیوان هستند اگر جایی آب و علف بود، خواستند بخورند آن‌ها را هل نده، بایست تا بخورند، عجله نکن. آخر نامه این است: آن‌ها را به گونه‌ای بیاور که شاداب بیایند حیوان‌ها را می‌گوید- نه خسته.

کسی که برای گوسفند این‌قدر حرمت قائل است، کاری بر سر او آوردند که در خود نهج البلاغه دارد که وقتی از دست مردم خسته شد، فرمود: «إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ‏ بَدَنِی‏ أَیَّاماً»[۱] من کسی بودم که همسایه‌ی شما بودم، علی همسایه‌ی شما نبود، بدن علی همسایه‌ی شما بود. شما نفهمیدید علی کیست، «غًداً تَعرِفونَنی». بعداً می‌فهمید چه کسی را از دست دادید. آن موقعی که بعدی‌ها می‌آیند ظلم می‌کنند، نطق بکشید زبان شما را از حلقوم بیرون می‌کشند، آن زمان می‌فهمید علی که بود. حضرت جمله‌ی عجیبی فرموده است، این خیلی مهم است چون این‌جا مخاطب امیر المؤمنین  سنّی‌هایی هستند که علی (علیه السّلام) را یک فقیه بزرگ از صحابه می‌دانند نه معصوم.

 

پی نوشت


[۱]– سوره‌ی نهج البلاغه، ص ۲۰۷٫