«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ‏ََ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهلِ بَیتِهِ الطَّاهِرینَ وَ لَعْنَهُ اللهِ عَلَى‏ أَعْدَائِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنِ إلَی قیامِ یُومِ الدِّینِ».

شناسایی ساختار کوفه

شب گذشته محضر شما عرض کردیم که حادثه‌ی عظیم عاشورا یک حادثه‌ی اتّفاقی و یک حادثه‌ی یک دفعه‌ای نیست، ریشه دارد؛ هم در تاریخ ریشه‌ی فرهنگی دارد، هم ریشه‌ی سیاسی و هم ریشه‌ی اجتماعی. این‌ها را باید بررسی کرد. به شما گفتیم که برای بررسی این ریشه‌ها که فرصت زیادی می‌طلبد بنده خیلی خلاصه می‌کنم تمام این بررسی‌هایی را که انجام دادم و محضر مبارک شما تبیین خواهیم کرد برای این‌که این ریشه‌ها ارزیابی بشود، مقدّمه‌ای نیاز بود و آن مقدّمه این بود که باید ساختار کوفه شناسایی بشود که اگر شناسایی نشود در تحلیل تاریخ ما اشتباه می‌کنیم و عبرت گرفتن از تاریخ اشتباه می‌کنیم. پس باید ساختار کوفه بررسی بشود. شب گذشته دو بعد از ابعاد کوفه را بررسی کردیم یکی ساختار اجتماعی سیاسی آن‌ها بود که گفتیم نظام رؤسای اسباع بعداً ارباع بعداً اضافه شد به آن‌ها عریفان که یک نظام کاملاً مدیریّتی و تشکیلاتی برای رهایی از یک نظام قبلیگی صرف بود.

وابستگی ساختار کوفه به دولت

چون خدمت شما گفتیم اوّلین ساکنان کوفه حدود ۱۰، ۱۲ تا از قبایل قحطانی و عدنانی بودند که این‌ها بعضاً بدوی بودند، آداب شهرنشینی را نمی‌دانستند و مدیریّت این‌ها خیلی سخت بود. به همین دلیل نظام رؤسای اسباع، بعدها ارباع و نظام نظارتی عریفان را شب گذشته برای شما توضیح دادم در کنار این نظام که امشب در تحلیل نهایی خیلی این نظام برای ما کارگشا است، نظام و ساختار اقتصادی کوفه را هم برای شما گفتیم که ساختار اقتصادی کوفه یک ساختار کاملاً وابسته‌ی به دولت بود. یعنی مردم کوفه یا وجه نقدی می‌گرفتند به نام عطیّه یا عطایا که کسانی یک بار یا چند بار سهم‌بندی می‌شد، به آن‌ها پولی داده می‌شد یا ارزاق کالا به آن‌ها داده می‌شد که آن هم ارزاق اصلی که چهار رقم بود. خدمت شما گفتم توزیع می‌شد؛ به همین دلیل از بعد اقتصادی کاملاً دست مردم کوفه در جیب حکومت بود، از خود چیزی نداشتند، به خود هم زحمت نمی‌دادند. چرا؟ چون زندگی آن‌ها با این پول‌ها و با این ارزاق کالایی که به آن‌ها تحویل داده می‌شد.

 امشب می‌خواهیم یک اشاره‌ای به ساختار فکری کوفه، ساختار عقیدتی کوفه هم داشته باشیم؛ بعد برویم ببینیم چرا مردم کوفه ابتدائاً با ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بیعت کردند، بعد او را رها کردند که ما دچار این سستی نشویم. ساختار فکری و اعتقادی کوفه هم تقسیمی دارد؛ گروه‌های مختلفی در کوفه ساکن بودند. اوّلین گروه ساکن گروه یمانی‌ها و یمنی‌ها بودند که نسبت به اهل بیت نسبت، به امیر المؤمنین علیه السّلام و خاندان امیر المؤمنین کاملاً ارادت داشتند؛ لکن از سال ۴۰ یعنی بعد از این‌که امام حسن علیه السّلام از خلافت کنار گذاشته شد و به سمت مدینه تشریف بردند، مغیره بن شعبه این انسان خبیث تا حدود ده سال والی کوفه شد، بعد یک انسان خبیث دیگری به نام زیاد بن ابیه از سال ۵۰، ۵۱ تا قبل از ۶۰ این ۲۰ سال امویان با این دو فرماندار زیرک و خبیث ذائقه و سبک زندگی مردم را تغییر دادند. آمدند با تخصیص بودجه‌های کلان، با تخصیص ارزاق کلان، با تخصیص مسئولیت‌های شهری و نظامی کلان به بعضی از رؤسای قبایل که ارادتمند به اهل بیت علیهم السّلام بودند، در این ۲۰ سال آرام آرام دنیا چنان برای این رؤسای قبایلی که ارادتمند به اهل بیت بودند جذّاب شد، آرام آرام از اهل بیت علیهم السّلام جدا شدند و یک طیف جدیدی در کوفه به نام طرفداران امویان شکل گرفت. در کوفه اصلا و ابدا طرفدار اموی کسی نبود؛ چون از ابتدا دوستداران اهل بیت در این شهر سکونت گزیدند امّا آرام آرام با تغییر نگرش و سبک زندگی و رشوه‌های کلان و عطایا و ارزاق کلان، بعضی از رؤسای قبایل جذب حکومت شدند خصوصاً در تقسیم آن مدیریّت‌های هفت‌گانه رؤسای اسباع و مدیریّت‌های پایین‌تر، عریفان. مسئولین طرفدار اموی‌ها در بدنه‌ی اجتماعی و سیاسی تزریق شدند و این تزریق نیرو در بدنه‌ی اجتماعی و سیاسی باعث تحوّل فکری و عقیدتی شد. آرام آرام ذائقه‌ی مردمی که غالباً طرفدار اهل بیت بودند یا لااقل ضدّ اهل بیت نبودند، تغییر پیدا کرد و علیه اهل بیت موضع گرفتند و این‌جا بود که یک طیفی علاوه بر شیعیان به نام طرفدار اموی‌ها در کوفه تشکیل شد. یک طیف بسیار قدرتمند و ثروتمند. قدرت و ثروت را با هم داشتند، خود به خود موقعیت‌های اجتماعی هم به دست آن‌ها بود. این‌ها توانستند فکر خود را با کار فرهنگی به جوان‌ها چنان القاء بکنند که آرام آرام از اهل بیت جدا بشوند.

طیف خوارج در کوفه

طیف دیگری که در کوفه حضور داشت از بعد فکری طیفی بود که نه شیعه بود، نه اموی بود. طرفدار امویان بود به نام خوارج. این‌ها بعد از جنگ نهروان به زندگی خود ادامه دادند؛ جذب نیرو داشتند، دو بار در دو حکومت مغیره و حکومت زیاد قیام کردند و به شدّت سرکوب شدند. یعنی سال ۴۳ هجری و سال ۵۸ هجری. ۴۳ زمان مغیره است، ۵۸ زمان زیاد است؛ به شدّت خوارج سرکوب شدند. خوارج به عنوان یک نحله‌ی فکری ماند امّا در جریان کربلا هیچ کاری نکرد -آن طور که در گزارش‌های تاریخی بررسی کردیم- نه در طیف اموی‌ها حضور فعّال داشتند؛ چرا؟ چون اصلاً معاویه و اموی‌ها را قبول نداشتند؛ نه در طیف امام حسین علیه السّلام بودند چرا؟ چون امیر المؤمنین علیه السّلام و فرزندان علی علیه السّلام را هم قبول نداشتند. البتّه به صورت تک و توک از خوارج کسانی از باب لجاجت از باب انتقام جنگ نهروان در سپاه کوفه بودند امّا به صورت سازمانی و به صورت یک فکر نظامی یا سیاسی حضور نداشتند.

امّا طیف شیعیان زیاد بودند؛ طیف امویان هم در حال زیاد شدن بودند. امّا اکثریّت مردم همان لایه‌های خاکستری اصطلاحاً متأسّفانه یک انسان‌های فرصت طلب، یک انسان‌های نان به نرخ روز خور. باید می‌دیدند که چه کسی قدرتمند است، چه کسی ثروتمند است، طرف او می‌رفتند. هیچ نقش تشکیلاتی نداشتند، نقش مدیریّتی نداشتند امّا امّای این مهم است- به هر طرف گرایش پیدا می‌کردند، وزن آن گرایش را بسیار سنگین می‌کردند. اتّفاقاً آن کسانی که در کوفه توانستند در ابتدا طیف اهل بیت را قدرتمند بکنند، همین‌ها بودند و همان‌ها بودند که در آخر به دامن امویان رفتند و طیف آن‌ها را سنگین کردند و آن لشکر حدود ۳۰ هزار نفری را از همین‌ها تشکیل دادند.

سرزنش شیعیان به دلیل همراهی نکردن ابا عبدالله الحسین علیه اسّلام

 شک نکنید در این لشکر ۳۰ هزار نفر اصلا و ابدا شیعیان خلّص نبودند. این‌که می‌گویند: ابا عبدالله الحسین علیه السّلام را شیعیان کشتند، نه مباشرتاً بلکه غیر مستقیم؛ هیچ کدام از شیعیان سرشناس و هیچ کدام از طیف شیعیان واقعی اهل بیت در کربلا علیه ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نبودند. آن‌ها با کوتاهی و عدم همراهی به امام حسین علیه السّلام ضربه زدند. یعنی در خانه ماندند و ترسیدند این گناه نابخشودنی آن‌ها است؛ نه این‌که آمدند در کربلا علیه امام شمشیر زدند. آن کسانی که در کربلا علیه امام جمع شدند، طیف امویان و آن گروه فرصت طلب نان به نرخ روز خور بودند و الّا نه کسی از شام آمد، نه از بصره کسی آمد؛ همه از کوفه بودند امّا کوفه چند طیف بودند؛ شیعیان یک طیف بودند، زیاد هم بودند امّا یک طیف بودند. اموی‌ها کم بودند امّا در آن ۲۰ سال -از سال ۴۰ تا ۶۰- طرفداران آن‌ها زیاد شدند. به همین دلیل امام حسین در روز عاشورا فرمود: «یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ»[۱] یعنی آن کسانی که در مقابل امام بودند یا سران امویان و آن رؤسای اسباع و ارباع و عریفان بودند یا طیف هم فکران امویان یا فرصت طلب‌ها و نان به نرخ روز خور‌ها بودند.

کوتاهی شیعیان در عدم همراهی با امام علیه السّلام بود. شخصی مثل سلیمان بن صرد خزاعی، شخصی مثل رفاعه بن شدّاد یا شخص‌های دیگر و بزرگان دیگر شیعه که همراهی نکردند، این گناه آن‌ها سنگین بودند؛ نه این‌که علیه ابا عبدالله الحسین علیه السّلام شمشیر گرفتند. این هم از طیف فکری، ساختار فکری.

قدمت نامه‌نگاری مردم کوفه به امام حسین علیه السّلام

بعضی‌ها فکر می‌کنند نامه‌نگاری به ابا عبدالله الحسین علیه السّلام در همان پنج ماه رخ داد. نه، امشب برای شما سند تاریخی یادداشت کردم که حدود ده سال قبل از کربلا و عاشورا نامه‌نگاری‌ها شروع شده بود؛ این‌که ابا عبدالله الحسین حرکت کرد چرا؟ چون بارقه‌های امید کوفیان همیشه به اهل بیت بوده است. همیشه نگاه آن‌ها به سمت اهل بیت بوده است. پس نامه‌نگاری با ابا عبدالله الحسین علیه السّلام فقط در آن چهار، پنج ماه نبوده است؛ از ۱۰ سال قبل، ۱۱ سال قبل از کربلا و قبل از عاشورا نامه‌نگاری‌ها شروع شده بود امّا ببینید امام چه برخوردی می‌کند. اوّلین شخصی که در تاریخ ثبت شده است که به ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نامه نوشته است -سال حدود ۵۰، یعنی ده سال قبل از کربلا، ۱۱ سال قبل از کربلا- شخصی است به نام جعده بن هبیره پسر عمّه‌ی امام می‌شود، از بزرگان شیعیان عراق و کوفه است. کسی بود که امیر المؤمنین علیه السّلام هم او را دوست داشت. خواهر زاده‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام بود؛ چه وقت نامه نوشت؟ همین که امام حسن مجتبی علیه السّلام به شهادت رسید، شیعیان کوفه فکر کردند الآن وقت آن است که علیه معاویه قیام بکنند؛ معاویه هنوز زنده بود و ابا عبدالله الحسین علیه السّلام را باید دعوت بکنند و رهبری قیام علیه معاویه را بگیرند و این رهبری را امام حسین علیه السّلام داشته باشد. این‌جا بود که جعده بن هبیره نامه نوشت؛

حقّانیّت اهل بیت برای شیعیان

 من یک خط از نامه‌ی او را نوشتم که ببینید با چه ادبیاتی هم نوشته است. جعده بن هبیره خطاب به ابا عبدالله الحسین علیه السّلام می‌فرماید: «فَإنْ کُنتَ تُحِبُّ أنْ تَطلُبَ هذا الأمرَ فَأقدِم علَینا فَقَد وطَّنا أَنفُسَنا عَلى المَوتِ مَعَکَ»[۲] یعنی ای ابا عبدالله الحسین اگر اراده بکنی که حکومت عراق را به دست بگیری «فَأقدِم علَینا» سال ۵۰، ۵۱ هجری است. «فَأقدِم» به سراغ ما بیا «فَقَد وطَّنا» ما جان خود را آماده کردیم که چه بشود؟ «عَلى المَوتِ» جان خود را در راه تو فدا بکنیم، جان‌فشانی بکنیم. نظر شیعه همیشه حقّانیّت اهل بیت بوده است. شیعه همیشه به دنبال رهبری اهل بیت بوده است و قدرت بخشیدن به اهل بیت در مدیریّت جامعه‌ی اسلامی بوده است. امام چه پاسخی می‌دهد. ببینید امام به عنوان یک جامعه‌شناس و موقعیت شناس و سیاسی با تدبیر جواب جناب جعده را چه فرمود. فرمود: «وَ أمَّا أنَا، فَلَیسَ رأیی الیومَ ذلِکَ» منِ حسین امروز یعنی سال ۵۰، ۵۱- رأی و نظر من این نیست که الآن برای حکومت علیه معاویه قیام بکنی. «فالصَقوا رَحِمَکُم اللَّهُ بالأَرضِ» به زمین بچسبید. یعنی چه؟ یعنی الآن هیچ کاری نکنید. الآن وقت آن نیست. «واکمَنوا فِی البُیوتِ» در خانه‌های خود پنهان بشوید. «وَ احتَرِسوا مِنَ الظِّنَّهِ» گمان حکومت را علیه خود تحریک نکنید، مراقب باشید حکومت به شما ظنین نشود. «ما دامَ مُعاوِیَهُ حَیَّاً» تا وقتی که معاویه زنده است، همین کار را بکنید. تا وقتی این جرثومه‌ی طاغوت زنده است، وقت قیام نیست.

علّت مخالفت امام حسین علیه اسّلام با قیام در زمان معاویه

 چرای آن مفصّل است امّا خلاصه‌ی آن این است معاویه بسیار سیّاس است. معاویه بسیار ظاهر فریب است. ظاهر بسیار متدیّنی به خود گرفته است. الآن وقت مبارزه با او نیست. علاوه بر این‌که تنها کسانی که در کوفه سال ۵۰، ۵۱ به امام نامه نوشتند چه کسانی بودند؟ تعدادی از شیعیان، نه همه‌ی مردم کوفه. «فَإن یُحدِثِ اللَّهُ بهِ حَدَثاً و أنَا حَیٌّ، کَتَبتُ إِلَیکُم برأیی» اگر خدا خواست و معاویه از دنیا رفت و من هم زنده بودم، نظر خود را به شما خواهم نوشت. الآن وقت قیام نیست. این شاهد تاریخی را محضر شما آوردم که بدانید بحث دعوت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام فقط سال ۶۰، ۶۱ نبود. از سال ۵۰، ۵۱ بود. اتّفاقاً فقط به دعوت نامه اکتفا نکردند در سال ۵۰، ۵۱ تعدادی از شیعیان، از کوفه حرکت و به خدمت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام رفتند و به امام گفتند: آقا جان قیام بکن. امام فرمود: الآن وقت قیام نیست و جالب است در تاریخ ثبت شده است که مروان حکم که والی بود یا جزء سران مدینه بود، سریع گزارش این دیدار را هم فرستاد. اوضاع این‌طور امنیتی بود. امام وقت قیام را آن موقع نمی‌دانست.

۱۵ رجب سال ۶۰ طاغوت بنی امیّه به درک واصل شد. یزید بیرون شهر در حال تفریح بود تا خبر دادند، برگشت دو روز طول کشید. ۱۷ رجب به والی مدینه ولید بن عتیه بن ابی سفیان نامه نوشت؛ نامه چه زمانی رسید؟ ده روز، ۲۷ رجب، امام ۲۸ رجب قیام کرد. یعنی همین که خبر سقوط طاغوت بنی امیّه به مدینه رسید، یک روز بعد امام قیام کرد و از مدینه به سمت مکّه بیرون رفت. خبر به کوفه رسید؛ همین که خبر به کوفه رسید همه هیجانی شدند، همه احساسی شدند چرا؟ من به سرعت ادلّه‌ی آن را برای شما بگویم. ۱-‌ شیعیان هیجانی شدند؛ چون دیدند الآن وقت آن است که دیگر امام حسین علیه السّلام را به کوفه دعوت بکنند. حقّ حکومت و مدیریّت اجرایی جامعه با اهل بیت است. الآن وقت آن است به امام نامه نوشتند. ۲-‌ یک عدّه از مردم که در این ۲۰ سال حکومت بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام از بنی امیّه ظلم‌های زیادی دیدند و دل آن‌ها برای عدالت علوی تنگ شده بود به دنبال عدالت حسینی بودند. آن‌ها هم احساساتی شدند، هیجانی شدند، نامه نوشتند. ۳-‌ یک عدّه از کوفیان از دیر زمان با شامی‌ها مشکل داشتند. شام تحت سیطره‌ی روم بود. کوفه تحت سیطره‌ی ایران بود و همیشه این‌ها جنگ داشتند، به خاطر این‌که بین ایران و روم هم جنگ بود. این‌ها اصطلاحاً حسّ ناسیونالیستی داشتند، دنبال بازگرداندن آن عزّت پایتختی جهان اسلام به کوفه بودند و دیدند کسی می‌تواند این عزّت را برگرداند. این‌ها معتقد به امامت نبودند، دنبال این بودند که مرکزیّت و پایتخت بودن کوفه در مقابل دمشق و شام احیا بشود. این‌ها هم نامه نوشتند اعاده‌ی مرکزیّت که هم فواید سیاسی داشت. هم فواید اقتصادی داشت. هم اجتماعی داشت. این‌قدر این شور و هیجان زیاد شد که آن طیف فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورها هم طمع کردند دیدند همه یک دست با ابا عبدالله الحسین هستند، آن‌ها هم نامه نوشتند.

علّت نامه نوشتن امویان کوفه به امام حسین علیه السّلام

 و جالب این است این را بسیار دقّت بکنید، بسیار پیچیده است، بسیار عجیب است- دیگر چه کسانی نامه نوشتند؟ اموی‌های کوفه هم نامه نوشتند. البتّه اموی نبودند، این‌ها طرفداران اموی بودند. این‌ها که قبلاً به اهل بیت ارادت داشتند، با پول به سمت آن‌ها رفته بودند، با مقام و قدرت به سمت آن‌ها رفته بودند، دوباره برگشتند. سران و متنفّضان قبایل هم برای حفظ موقعیت و نفوذ خود و آن رئیس و عریف بودن خود باز نامه نوشتند. جالب است اسم چند نفر از این طرفداران اموی‌ها را برای شما بخوانم. ۱-‌ عزره بن قیس. عزره بن قیس چه کسی بود؟ یکی از طرفداران سرسخت اموی‌ها بود. به امام نامه نوشت. روز عاشورا همین عزره بن قیس فرمانده‌ی سوار نظام عمر سعد بود نامه نوشت امّا… وقتی که سپاه عمر سعد وارد کربلا شد به عزره بن قیس که فرمانده‌ی سوار نظام بود، گفت: عزره برو ببین حسین چه می‌خواهد. عزره سر خود را پایین انداخت؛ گفت: چرا نمی‌روی؟ گفت: من از کسانی بودم که نامه نوشتم، می‌دانم چه چیزی می‌خواهد، ما به او گفتیم بیا. برای همین نرفت. عمر شخص دیگری را فرستاد. یکی دیگر از کسانی که نامه نوشت عمرو بن حجاج زبیدی مذحجی بود که بعداً در کربلا سپاه منع آب به فرماندهی همین آقا بود. از روز هفتم همین عمرو بن حجاج که برادر خانم هانی بن عروه‌ی مرادی بود. دیگر یک شخصیت مرموز بسیار پیچیده به نام شبث ربعی. این هم یک شخصیت بسیار پیچیده‌ی مرموزی بود، از هواداران بنی امیّه بود. این آقا هم نامه نوشت. اتّفاقاً عاطفی‌ترین و حماسی‌ترین و زیباترین نامه‌ها را همین‌ها نوشتند که آقا جان کجا هستی؟ چشمه‌ها جوشیده است، درختان ثمر داده است، همه جا سرسبز است، این‌جا یک سپاه آماده یک فرمانده کم دارد، آقا جان بیا، بیا ما را از دست امویان نجات بده. خود طرفداران اموی‌ها.

علّت شکست مسلم در کوفه

نامه‌ها کم نبودند تا ۱۲ هزار نامه نوشتند. امام حرکت کرد، مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، حدود ۲۰ هزار نفر با او بیعت کردند. این ۲۰ هزار نفر آمدند دست دادند؛ حالا آن کسانی که نیامدند و این‌ها نماینده‌ی آن‌ها بودند شاید بیشتر از این حرف‌ها بود. ۲۰ هزار نفر بیعت کردند، حضرت مسلم بن عقیل با کوفه آشنا نبود. رؤسای شیعه را در خانه‌ی هانی بن عروه جمع کرد مثل جناب حبیب بن مُظاهر است. مسلم بن عوسجه، جناب هانی بن عروه، سلیمان همه‌ی این‌ها را جمع کرد و یک کار تشکیلاتی دقیق کرد؛ کوفه را به چهار قسمت تقسیم کرد. هر کدام از این‌ها را فرمانده‌ی آن‌جا قرار داد؛ فرمانده‌های زیر… یک کار کاملاً تشکیلاتی امّا متأسّفانه همیشه سادگی شیعه کار دست آن‌ها می‌دهند. مردم یکپارچه فریاد می‌کشیدند که منتظر قدوم امام حسین علیه السّلام هستیم. نامه بنویس آقا بیا. مسلم بن عقیل نامه نوشت، همان طیف اموی‌ها طرفداران اموی‌ها به رهبری عمر سعد نامه به دمشق نوشت که نعمان بن بشیر یک مدیر ضعیف یا متضعّف است. یعنی یا ضعیف است یا خود را به ضعف زده است. هیچ کاری نمی‌کند. شیعه قدرتمند شده است. مسلم دارد کار مدیریّتی، تشکیلاتی می‌کند. دارد کوفه را کاملاً محلّه به محلّه اشغال می‌کنند. اگر کوفه را می‌خواهی یک شخص قوی بفرست. یزید هم با سرجون مشاور رومی خود مشورت کرد، عبیدالله بن زیاد که یک نیروی امنیتی و یک مدیر توانمند در کار بد خود بود را به سمت کوفه فرستاد. عبید الله بن زیاد آمد.

دو اقدام عبیدالله بن زیاد در هنگام ورود به کوفه

 ببینید کوفه یکپارچه با مسلم بن عقیل بود. ۱-‌ اوّلین کاری که عبید الله بن زیاد کرد، این بود رؤسای ارباع را جمع کرد، عریفان و مدیران زیرین را جمع کرد، آن‌ها را با شدّت تهدید کرد، آن‌ها را تطمیع کرد و گفت: اگر موقعیت خود را می‌خواهید حفظ بکنید، محلّه‌های جغرافیایی کوفه -که طبق تقسیم‌بندی شب گذشته خدمت شما گفتم- را مدیریّت بکنید. ۲-‌ معقل غلام مخصوص خود را با سه هزار دینار مجهّز کرد… ببینید سادگی شیعه این‌جا است برو بگو این سه هزار دینار را می‌خواهم برای کمک به قیام امام حسین علیه السّلام بدهم. به مسجد رفت، چند روز نماز شب خواند، کمر او درد گرفت. این‌قدر که نماز خواند، دل شیعیان سوخت گفتند: واقعاً این آدم درستی است، او را دست یکی از رابط‌های تشکیلاتی دادند، او هم او را به خانه‌ی هانی بن عروه مرکز مدیریّت مخفی برد. سران مدیریّت کشف شدند، هانی کشف شد، آن رابط‌های چهارگانه کشف شد. عریفان زیر نظر این‌ها کشف شد.

چه اتّفاقی افتاد؟ آن‌ها با خشونت تمام هانی را دستگیر کردند. در دل مردم ترس انداخت. عریفان و ارباع را هم که تطمیع و تهدید کرده بود. ارباع و عریفان مدیریّتی حضرت مسلم را هم شناسایی کرده بود، آن‌ها را زد، رابط بین مسلم و توده‌های مردم قطع شد. مسلم بن عقیل هم که اهل عراق نبود، اهل مدینه بود، با عراق رابطه‌ی تشکیلاتی نداشت، آرام آرام نیروهای خود را از دست داد. چرا مردم مسلم و امام حسین علیه السّلام را تنها گذاشتند؟ جواب این سؤال را امام صادق علیه السّلام در زیارت اربعین داده است. حضرت فرمود: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»[۳] فریب دنیا، دنیاطلبی. «وَ تَرَدَّى فِی هَوَاهُ» هوای نفس. متأسّفانه شیعیان سادگی کردند، تشکیلات لو رفت؛ بعد از این‌که تشکیلات لو رفت، مسلم بن عقیل تنها ماند. مردم دیدند هزینه‌ی ماندن با مسلم بن عقیل مرگ است و دنیاطلبی اجازه نمی‌دهد انسان جان خود را فدا بکند. یاران مخلص ابا عبدالله الحسین علیه السّلام ترسیدند. به تبع آن فرصت طلب‌ها ترسیدند. به تبع طرفداران اموی ترسیدند. این می‌شود که مسلم بن عقیل وقتی دستگیر شد. از آن ۲۰ هزار نفر هیچ کسی همراه او نبود. یک نفر هم کنار او نبود. کجا رفتند؟ ترسیدند. همه فرار کردند.

بذل جان در راه اهل بیت

تا قبل از آمدند عبیدالله بن زیاد هزینه‌ی همراهی با حسین بن علی چیزی نبود. چون نعمان بن بشیر آدم ضعیف یا متضعّفی بود، کاری به کسی نداشت. می‌گفت: اگر کسی شمشیر کشید، من شمشیر می‌کشم. امّا دنبال شناسایی تشکیلات مسلم بن عقیل نبود. امّا عبیدالله بن زیاد که آمد، هزینه بالا رفت. هزینه چیست؟ جان. مگر هر کسی جان خود را برای امام می‌دهد. مگر هر کسی می‌تواند با این انسان‌های آلوده‌ی کثیفی مثل داعش بجنگد. چه کسانی می‌روند؟ آن کسانی که حاضر هستند حضرت زینب جان بدهند برای. حاضر هستند جان بدهند داعش با شش هزار نفر از سوریه به عراق آمد، سه استان عراق سقوط کرد که ارتش داشت. پادگان داشت. نیروی هوایی داشت. نیروی زمینی داشت با شش هزار نفر سه استان… آمده بودند که حرم امیر المؤمنین علیه السّلام را با خاک یکسان بکنند و بدن مطهّر امام را از داخل قبر بیرون بکشند. همین را گفته بودند. می‌خواستند قبر امام حسین علیه السّلام را تخریب بکنند و بدن مطهّر امام را از داخل قبر بیرون بکشند. می‌خواستند قبر حضرت زینب سلام الله علیها را تخریب بکنند گفته بودند. چه کسانی ایستادگی می‌کنند؟ آن کسانی که فدایی امام هستند. آن کسانی که دنیا وجود آن‌ها را نگرفته است، آن کسانی که وقتی آن‌ها را دارند برای ذبح کردن و سر بریدن می‌برند -مثل شهید حججی- با افتخار سر خود را تقدیم حضرت زینب می‌کند.

 تاریخ تکرار می‌شود. الآن هم دوباره تکرار می‌شود. اگر ما در سوریه کوتاهی می‌کردیم، حرم حضرت زینب سلام الله علیها با خاک یکسان بود. نسبت به عراق کوتاهی می‌کردیم… سردار حمید تقوی رحمه الله علیه که محور سامراء را نجات داد که به ایران نرسند و به بغداد نرسند؛ اگر این شهید نبود، اگر سردار همدانی این شهید بزرگوار در دمشق نبود، تمام سوریه سقوط می‌کرد و بعد از آن نوبت ایران بود، ما باید در همین تهران با داعش می‌جنگیدیم. مگر چند ماه قبل نبود که تا دل مجلس ما نفوذ کرد. اگر آن پاسدار عزیزی که بین ملاقات‌های عمومی و صحن مجلس نبود، تمام نمایندگان را تکه تکه می‌کردند. با تعداد زیادی خشاب آمده بودند وارد مجلس می‌شدند، کشتار راه می‌انداختند.

تأثیرگذاری خون امام حسین علیه السّلام

 همین اتّفاق بحث کوفه بود. هزینه‌ی حمایت از امام جان دادن است. چه اتّفاقی افتاد؟ کوتاهی کردند. امام هم می‌خواست به آن‌ها بفرماید که جان دادن در راه خدا از همه چیز ارزشمندتر است، به همین دلیل خون او تأثیر گذاشت. بعد از شهادتش قیام توابین، قیام مختار، قیام بنی عبّاس، قیام پشت سر هم تا روز قیامت این قیام‌ها همه مدیون آن شجاعت حسینی است و یارانی که کنار اباعبدالله الحسین علیه السّلام آن جوانی که تازه پدرش شهید شده بود. روز عاشورا عمرو بن جناده‌ی انصاری پیش حضرت ابا عبدالله آمد، ۱۳ سال داشت؛ گفت: یا ابا عبدالله اجازه‌ی میدان بده. حضرت فرمود: پدر تو تازه شهید شده است، مادر تو هم پیرزنی است، مادر تو ناراحت می‌شود. گفت: «أمّی أمَرَتنی»[۴] مادرم دستور داده است، گفته است: بیایم فدایی حسین بشوم. رفت رجز خواند، گفت:

«أمیری حُسینٌ وَ نِعمَ الأمیر             سُرورُ فُؤادِ البَشیرُ النَّذیر»

پادشه دل من حسین است. کوفی‌ها مثل این جوان نبودند، می‌خواستند به عزّت برسند امّا نمی‌خواستند جان بدهند، نمی‌خواستند از رفاه خود بزنند، این جوان رفت و در حالی که زنده بود سر او را بریدند، سرش را پرتاب کردند حالا نوبت به مادر او است. مادر این سر خونین را گرفت، خون‌ها را پاک کرد، خاک‌ها را پاک کرد، سر بریده‌ی پسرش رادر آغوش گرفت، با سر به سوی دشمن حمله‌ور شد. این مادر و همسر شهید چه می‌گفت ؟ می‌گفت:

«أنَا عَجوزٌ سَیِّدی ضَعیفهً       خَاویهٌ بَالیهٌ نَحیفه

 أضرِبُکُم بِضَربهٍ عَنیفَه       دونَ بَنی فَاطمهً الشَّریفه»

آمدم با سر فرزند خود چنان ضربه‌ای به شما بزنم تا از فرزندان فاطمه‌ی پاک حمایت بکنم.

فداکاری یاران مخلص امام حسین علیه السّلام

کوفه این‌طور کم داشت که الحمدلله ما الآن این‌طور کم نداریم. ما این‌طور جوانان زیاد داریم. یا آن شخصیت بسیار جلیل القدر… داستان‌ها را شنیدید امّا می‌خواهم بگویم بعضی از کوفی‌ها این‌طور هم بودند، اتّفاقاً اهل کوفه بود عمرو بن قرظه بن کعب الانصاری‏ محافظ امام بود، هر کجا تیری به سمت امام می‌آمد خود را سپر می‌کرد. در نماز ظهر این‌قدر تیر خورد به چشم او به… همه‌ی وجود او تیر شد، خودش را نگه داشت تا نماز امام ظهر عاشورا تمام شد. همین که نماز تمام شد، خود را رها کرد، بدن او غرق خون بود. ابا عبدالله الحسین بالای سر عمرو بن قرظه آمد؛ می‌دانید عمرو چه گفت؟ گفت: «یَا ابنَ رَسولِ الله أ وَفَیتُ»[۵] من توانستم از عهد خود وفا بکنم و از شما دفاع بکنم؟ حضرت فرمود: «نَعَم أنتَ أمَامی فِی الجَنَه» بله این‌جا مقابل من ایستادی، تیر نخورم. در بهشت هم مقابل من و سر سفره کنار من هستی.

ابا عبدالله الحسین علیه السّلام خیلی نسبت به عبدالله بن الحسن و قاسم بن الحسن ارادت و محبّت داشت. دلیل می‌دانید چیست؟ رابطه هم طرفینی بوده است. یعنی عبدالله بن الحسن چون از یک سالگی وارد خانه‌ی امام شد، وقتی امام حسن علیه السّلام شهید شد، ده سال در خانه‌ی امام بزرگ شده بود. یک رابطه‌ی عاطفی شدید بین عبدالله بن الحسن و حضرت ابا عبدالله بود. چون ابا عبدالله در روز عاشورا می‌دانست خیلی وابسته‌ی عاطفی به این آقازاده‌ی حضرت عبدالله است، به حضرت زینب فرمود: «احْبِسِیهِ یَا أُخْتِی»[۶] یعنی چه؟ یعنی عبدالله را حبس بکن، او را رها بکنی می‌آید وارد معرکه می‌شود، ۱۱ سال هم بیشتر ندارد.

 

 

 


پی نوشت:

[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۵۱٫

[۲]– مکاتیب الأئمه علیهم السلام، ج ‏۳، ص ۱۰۲٫

[۳]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۵۳۱٫

[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۲۷٫

[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۲۲٫

[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۵۳٫