مراسم عزاداری اربعین سید و سالار شهیدان «حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)» در روز چهارشنبه مورخ ۱۷ آبان ۱۳۹۶ در «مسجد النبی ولنجک» با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون «بررسی ریشه های تاریخی حادثه عظیم عاشورا»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
- امویان بر مسند قدرت
- طلحه و زبیر نمونهی بارز قدرت طلبی
- نقش عایشه، طلحه و زبیر در کشتن عثمان بن حنیف
- ماجرای سرزمین حوأب
- خطبه امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام راجع به طلحه و زبیر
- تکبّر و روحیهی اشرافیگری و رفاه طلبی
- امامت؛ استمرار وظایف نبوّت
- هدف و فلسفهی قیام عظیم عاشورا
- شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه الصّلاه و السّلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ إلی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ».
امویان بر مسند قدرت
بحثی که محضر مبارک شما عزیزان بیان کردیم و این جلسه جمع بندی مباحث میشود و تتمّهی مباحثهای گذشته را محضر مبارک شما بیان میکنیم این بود که حادثهی عظیم عاشورا چه ریشههایی در تاریخ داشت، چه زمینههایی در تاریخ داشت. ما توانستیم به یکی از ریشهها که بحث سیاسی بود بپردازیم، ساختار مردم شناسانهی مردم کوفه را بیان کنیم و ریشهی اجتماعی را مطرح کردیم.
در بحث ریشهی اجتماعی حادثهی عظیم عاشورا و کربلا خدمت شما گفتیم که لغزش خواص و دنیاگرایی و دنیا طلبی خواص جامعه باعث شد که این دنیاگرایی در بین مردم عمومی شود و ذائقهی مردم تغییر پیدا کند. دنیاگرایی با پول پرستی و مال دوستی توسّط خلفا در جامعه تزریق شد و در زمان حکومت خلیفهی سوم با قدرت گرفتن بنی امیّه و تسلّط بنی امیّه بر شاهرگهای مدیریتی و اقتصادی جامعهی اسلامی، جامعهی اسلامی به اوج انحطاط خود نزدیک شد. طوری که بسیاری از هواداران اهل بیت علیهم السّلام در کوفه با قدرت گرفتن بنی امیّه هوادار امویها شدند به خاطر تزریق پولهای باد آورده و آن تبعیضها و امتیازاتی که در بحث عطایا و ارزاقی که حکومت نسبت به مردم داشت که ما تا اینجا مطرح کردیم. امشب میخواهیم به یک یا دو بعد ریشههای اجتماعی بپردازیم.
یکی دیگر از ابعاد این ریشهی مهم بحث قدرت طلبی، جاه طلبی و عدم رضایت به حاک کنونی بعضی از خواص بود. متأسّفانه وقتی انسان دچار دنیا میشود به کم قانع نیست. به دنبال این است که همه چیز را برای خود جمع کند. نه فقط ثروت را، قدرت را هم میخواهد. به همین دلیل بعد از اینکه با آن حقوقهای نجومی، با آن درآمدهای نجومی، با آن پاداشهای نجومی که توضیح دادم به ثروت رسیدند، دیگر به بحث ثروت قانع نبودند. حالا باید در سیطرهی قدرت باقی بمانند.
پیامبر اکرم حضرت محمّد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلّم نظامی را ایجاد کرد که مردم در آن نظام به دنبال رسیدن به خدا و خلق خدا بودند. خوشبختانه قدرت طلبی، جاه طلبی و سیطره بر دیگران را از میان اعراب جاهلی از بین برد، ولی متأسّفانه بعد از رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم آرام آرام دیدند اگر میخواهند به یک ثروت بیکران برسند باید به قدرت برسند. این قدرت است که ما را به ثروت میرساند و همین هم شد. بنی امیّه تا وقتی که خلیفهی سوم به قدرت نرسیده بود منزوی بودند. جرأت عرض اندام نداشتند. چرا؟ چون تا آخرین قطرهی خون خود و تا آخرین لحظه با پیامبر دشمنی کردند و خدمت شما گفتم که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اینها مسلمان نشدند، اینها تسلیم شدند! ولی خلیفهی دوم طبق برنامه ریزیهایی که برای او کرده بودند به بنی امیّه قدرت دارد. از یک سوء به معاویه مدیریّت کلان در شام را داد، از یک طرف دیگر برنامه را طوری چید که عثمان که از بنی امیّه است به قدرت برسد و همین هم شد. وقتی که به قدرت رسید علاوه بر آن حقوقهای نجومی و درآمدهای نجومی، پاداشهای نجومی و بذل و بخششهای بیت المال به بنی امیّه شروع شد. این دنیاگرایی موجب شد که به جاه طلبی و قدرت طلبی کشیده شود و این سر آغاز سقوط بعدی در جامعهی اسلامی بود.
طلحه و زبیر نمونهی بارز قدرت طلبی
یکی از نمونههای بسیار بارز قدرت طلبی و جاه طلبی و ریاست طلبی و حسّ تسلّط طلبی توسّط دو نفر از صحابهی گرانقدر پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلّم، کسانی که جزو مهاجرین و مجاهدین بودند. یکی مانند زبیر که جزء نزدیکان امیر المؤمنین علیه السّلام بود. حالا ببینید دنیاگرایی و مال پرستی انسان را چنان تغییر میدهد، دید انسان را به دنیا چنان تغییر میدهد، دید انسان را نسبت به آخرت چنان تغییر میدهد که بعد از اینکه عثمان کشته شد اینها بالاجبار آمدند با امیر المؤمنین، علی علیه الصّلاه و السّلام بیعت کردند. چرا؟ چون میخواستند به قدرت برسند! حسّ ریاست طلبی و جاه طلبی تمام وجود آنها را گرفته بود. آمده بودند که ولایت کوفه یا بصره یا ولایت عراق و یمن را از امیر المؤمنین علیه السّلام مطالبه کنند. چند روز بعد از اینکه به خلافت رسیدند خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام آمدند. گفتند آقا دیدی که عثمان بنی امیّه را بر شاهرگهای مدیریتی کشور مسلّط کرد. دیدی به ما دو صحابه چقدر ظلم کرد، در حالی که حسابی هم به آنها رسیده بود. منظور آنها از ظلم عدم مدیریّت بود، وگرنه از بعد پول حسابی به آنها رسیده بود. دیدی که چه ظلمی به ما کرد! ما را در کار خود شریک کن، یعنی به ما قدرت بده، به ما مدیریت بده، به ما مسئولیّت بده! امیر المؤمنین علیه السّلام اینطور پاسخ داد. فرمود: «ارْضَیَا بِقِسْمِ اللَّه»[۱] اینقدر طمع کار نباشید. به قسم الهی، به آن چیزی که خدا برای شما در نظر گرفته است راضی باشید. «حَتَّى أَرَى رَأْیِی» تا ببینم چه میشود. بعد برای اینکه ایجاد توقّع نکند… چون مدیریّت امیر المؤمنین علیه السّلام مدیریّت الهی بود. مدیریّت امیر المؤمنین علیه السّلام، مدیریّت ارزشی بود. مدیریّت امیر المؤمنین علیه السّلام مدیریّت کاملاً الهی بود. شاخصههای الهی را رعایت میکرد. برای اینکه توقّع ایجاد نشود شاخصههای حکومت خود را هم بیان میکند. چه میفرماید؟ میفرماید: «وَ اعْلَمَا» ای طلحه و زبیر بدانید «أَنِّی لَا أُشْرِکُ فِی أَمَانَتِی إِلَّا مَنْ أَرْضَى بِدِینِهِ» من کسی را در مدیریّت کلان کشور با خود شریک میکنم که نسبت به دین او راضی باشم، یعنی متدیّن باشد. دین کافی است؟! نه. «وَ أَمَانَتِهِ مِنْ أَصْحَابِی» مدیر کشور علاوه بر دینداری باید آدم امانت داری باشد. قرار است جان و مال و ناموس مردم تحت مدیریّت او باشد. باید امین باشد، کسی را در این جامعه مدیر قرار خواهم داد که از حیث دینداری و از حیث امانت برای من رضایت بخش باشد. «وَ مَنْ قَدْ عَرَفْتُ دَخِیلَهُ» باید لیاقت داشته باشد. دوست من، فامیل من، آشنای من، پسر من، برادر زادهی من، خواهر من اینها ملاک نیست. ملاک لیاقت است. ملاک و شاخص در مدیریّت کلان شایستگی است، باید شایسته باشد. یعنی یک طوری آب پاکی روی دست این دو نفر ریخت و اینها رفتند.
نقش عایشه، طلحه و زبیر در کشتن عثمان بن حنیف
چهار ماه بعد از اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام به خلافت رسید، امّ المؤمنین عایشه که وقتی عثمان در محاصره بود، فتوا داده بود این عثمان را بکشید چون آدم درستی نیست، از راه مکّه به سمت مدینه در حال حرکت بود، یک دفعه یکی را دید. پرسید چه خبر از مدینه؟ آن شخص که جزء فامیلهای مادری امّ المؤمنین بود، گفت خلیفه حدود ۸۰ روز محاصره بود و عثمان بن عفوان کشته شد. چیزی نگفت. امّا پرسید خب؟ گفت هفت یا هشت روز هم مردم بدون خلیفه ماندند. پرسید بعد چه شد؟ مردم با چه کسی بیعت کردند؟ آن شخص به امّ المؤمنین گفت با علیّ بن ابیطالب علیه السّلام. همین که این را شنید به سر خود زد. شروع کرد وا عثمانا! عثمان کشته شد که علی سر کار بیاید؟! باید انتقام خون عثمان را بگیریم. از چه کسی؟ از علی. چرا؟ چون به خلافت رسیده است.
آیهی صریح قرآن این است که ای زنان پیامبر باید در خانهها بنشینید. همین که خبر بازگشت امّ المؤمنین به مکّه و به عبدالله بن عامر رسید پولهای باد آورده را در راه مخالفت با امیر المؤمنین علیه السّلام، تجهیز یک سپاه علیه امیرالمؤمنین علیه السّلام خرج کردند و بعد حاکم دیگر اموی که پولهای هنگفتی از امویان به دست او رسیده بود پولها را جمع کردند و طلحه و زبیر هم خود را به مکّه رساندند. امّ المؤمنین هم گفت به مدینه برویم و علی علیه السّلام را پایین بیاوریم. عبدالله بن عامر گفت نه، مدینه مقاومت میکند، به سمت بصره برویم. امّ المؤمنین قبول کرد و سوار بر شتر سرخ مو شد و به سمت بصره رفتند.
خود اهل سنّت در تاریخ خود دارند که بعضی از قاتلین عثمان در همین سپاه جمل بودند. رفتند با فرماندار امیر المؤمنین در بصره به نام عثمان بن حنیف صلحی بستند، بعد زیر این صلح زدند، او را گرفتند و تمام موهای سر و صورت و حتّی مژههای او را کندند. یعنی ریشهای او را با پوست کندند! طلحه و زبیر ۶۰ یا ۷۰ نفر از محافظین او را کشتند. بیت المال را غارت کردند و بن حنیف را زندانی کردند. طرفداران بن حنیف آمدند، آنها را هم کشتند. آنها هم ۶۰ یا ۷۰ نفر بودند و حکومت بصره و بیت المال بصره را به دست گرفتند. اینجا بود که امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر ساکت ننشست. از سمت مدینه به سمت بصره حرکت کرد. آمد نصیحت کرد.
ماجرای سرزمین حوأب
خیلی جالب است، وقتی امّ المؤمنین عایشه به یک سرزمینی به اسم حوأب رسید، صدای پارس سگها را شنید و یاد روایتی از رسول خدا حضرت محمّد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلّم افتاد که یک روز رسول خدا زنان خود را جمع کرده بود و فرمود: ای زنان من نکند شما کسانی باشید که صدای سگهای حوأب را در بیاورید و پارس آنها را بشنوید. بعد روی امّ المؤمنین عایشه -که اسم اصلی یا لقبی که پیامبر به او داده بود حمیرا بود- کرد و فرمود: حمیرا نکند تو این کاره باشی! شروع به گریه کردن کرد، چون فهمیده بود اینجا حوأب است و صدای پارس سگها را شنید. اینجا بود که عبدالله بن زبیر که امّ المؤمنین خالهی او میشد آمد و قسم دروغ خورد که اینجا حوأب نیست. امّ المؤمنین قانع نشد، میخواست برگردد. یاد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم افتاد. رفت ۵۰ نفر از یکی از قبایل آن اطراف را آورد، آنها هم قسم دورغ خوردند که ای امّ المؤمنین اینجا حوأب نیست، حوأب را گذراندیم. قدرت طلبی باعث میشود که انسان قسم دروغ بخورد؛ همین عبدالله بن زبیر ملعون، پسر نحس زبیر.
خطبه امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام راجع به طلحه و زبیر
طلحه و زبیر هم دنبال قدرت بودند که اینطور سقوط کردند. ثروت داشتند و بسیار زیاد هم ثروت داشتند. یعنی چند نسل آنها تأمین بود، ولی قدرت طلبی، جاه طلبی، ریاست طلبی انسان را به چه پرتگاهی میکشاند. طلحه و زبیر را ببینید. امیر المؤمنین علیه السّلام راجع به این دو نفر در نهج البلاغه خطبهی ۱۴۸ فرمود: «کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو الْأَمْرَ لَه»[۲] اینها با هم کنار نمیآیند. هر کدام از اینها قدرت مطلقه و مدیریّت مطلقه را میخواهند. آب اینها در یک جوی نمیرود. «کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِه» هر دو کینه توز هستند. اینها به هم کینه دارند و این کینه به زودی آشکار خواهد شد، حجابها کنار خواهد رفت.
چه زمانی آشکار شد؟ وقتی که بصره را اشغال کردند، حالا در مسجد بصره یک نفر باید نماز بخواند. طلحه میگفت من باید امام جماعت بایستم، زبیر میگفت من باید امام جماعت بایستم. اینقدر زشت برای امامت امام جماعت با هم درگیر شدند که امّ المؤمنین دخالت کرد. گفت نه تو و نه تو. محمّد بن طلحه تو یک بار نماز بخوان و عبدالله بن زبیر، پسر زبیر تو یک بار نماز بخوان. بعد آمدند گفتند امّ المؤمنین لطفاً به مردم بگو به ما امیر و فرمانده بگویند. امّ المؤمنین علیه السّلام دستور داد که به هر دو فرمانده بگویید. در صحنهی جنگ که میخواستند Arrange جنگ را هم بچینند باز اختلاف داشتند. با اینکه جمعیّت آنها بیشتر بود امیر المؤمنین علیه السّلام بر آنها پیروز شد و با وضع اسفناکی هر دو یعنی هم طلحه و هم زبیر به درک واصل شدند و امیر المؤمنین علیه السّلام امّ المؤمنین را صدا زد و فرمود: چرا حرف خدا را گوش ندادی؟ مگر خدا نگفته در خانههای خود بنشینید! چرا به بصره آمدی؟ گفت حالا که به من مسلّط شدی من را ببخش. گفت قطعاً میبخشم.
امیر المؤمنین علیه السّلام محمّد بن ابیبکر برادر خود را که از یاران ابی بکر بود با ۴۰ نفر از زنان بصری مجهّز کرد و با احترام به مدینه فرستاد. چند نفر در این جنگ کشته شدند؟ از پنج هزار گفتند تا ۲۵ هزار. قدرت طلبی دو نفر از خواص جامعه، جاه طلبی دو نفر از صحابهی رسول خدا، ریاست طلبی دو نفر از نزدیکان رسول خدا که جزء مهاجرین مجاهد بودند باعث کشته شدن این همه انسان بیگناه شد در آخر هم به خواسته و قدرت نرسیدند. ریاست طلبی و جاه طلبی انسان را ساقط میکند. این یک نمونه بود.
نمونهی دیگر عمر سعد بود. عمر بن سعد بن ابیوقّاص با اباعبدالله الحسین علیه السّلام دیدار داشت. طبق نقلی که شده است اباعبداللهبب به او گفت از مخالفت ما و مقابله با ما دست بکش. گفت خانهی من را خراب میکنند. حضرت فرمود خانهی خوبی به تو میدهم. هر چه به او میگفت طفره میرفت. آخر حرف خود را زد و گفت من دنبال ملک ری هستم؛ حکومت ری یعنی همان ریاست طلبی! حضرت فرمود از گندم ری نخواهی خورد. بعدها به حالت تمسخر گفت: حالا گندم نبود از جو میخورم! حرف امام را مسخره کرد. چرا؟ ریاست طلبی، قدرت طلبی. شب اوّل یا دوم این جلسات خدمت شما گفتم که رؤسای ارباع و عریفان کوفه به امام نامه نوشتند. میخواستند در قدرت بمانند. بعد که ورق برگشت و عبیدالله مسلّط شد همانها در کربلا رفتند، مانند شبث ربعی، مانند ابن اشعث، مانند عمر بن حجّاج، قدرت طلبی باعث شد که امام را به شهادت برسانند. مراقب قدرت طلبی و جاه طلبی باشیم. اگر ملاکهای ارزشی نباشد همین میشود.
تکبّر و روحیهی اشرافیگری و رفاه طلبی
مسئلهی بعدی در ریشهی اجتماعی حادثهی عظیم عاشورا حسّ خود پرستی و تکبّر و روحیهی اشرافیگری است. وقتی ثروت و قدرت آمد، مردمی که با هم یک جا نماز میخوانند. زمان رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم یک کسی از بیرون میآمد تشخیص نمیداد رسول خدا چه کسی است. چرا؟ چون همه یک جور بودند. ولی بعد از رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم چه اتّفاقی افتاد؟ نظام طبقاتی ایجاد شد. فاصلهی طبقاتی ایجاد شد. آنهایی که حسب و نسبی داشتند، آنهایی که ثروت و قدرتی داشتند، خود را برتر از دیگران میدانستند. پیامبر به دیگران چه یاد داد؟ اینکه ثروتمند و فقیر کنار هم برابر هستند. یک غلام سیاه با یک قریشی آزاد برابر هستند و مردم قبول کرده بودند. این داستان را شنیدید در اصول کافی است که رسول خدا حضرت محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد نشسته بودند یک شخص ثروتمند آمد کنار رسول خدا نشست. چند لحظه بعد یک فرد فقیر که لباس کهنهای داشت و مشخّص بود که فقیر است آمد کنار این ثروتمند نشست. ثروتمند چه کار کرد؟ لباس خود را جمع کرد! پیامبر نگاهی به این ثروتمند کرد و فرمود: ترسیدی که از فقر او چیزی به تو برسد؟ گفت نه. پیامبر فرمود: ترسیدی از ثروت تو چیزی در جیب آن فقیر برود؟ گفت نه. پیامبر فرمود ترسیدی که لباس تو کثیف شود؟ گفت نه. پیامبر فرمود: پس چرا این کار را کردی؟ آن شخص گفت درون من به من ندا داد، درون من یک چیزی است که به من نداد میدهد و زشتیها را برای من زیبا و زیباییها را برای من زشت میکند و من پشیمان هستم. حاضر هستم برای اینکه این اشتباه خود را جبران کنم نصف ثروت خود را همین الآن به این فرد بدهم. پیامبر رو به این فرد فقیر کرد و گفت قبول میکنی؟ آن فقیر گفت نه! آن ثروتمند خیلی تعجّب کرد و گفت چرا قبول نمیکنی؟! گفت میترسم آن چیزی که درون تو است درون من بیاید و من هم متکبّر شوم!
متأسّفانه اینقدر خوی استکباری و اشرافیگری و شجرهی خبیثهی رفاه طلبی بین مردم زیاد شد که بعضی از بنی هاشم هم خوی استکباری پیدا کرده بودند. برادر امیر المؤمنین پیش امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و امیر المؤمنین بیت المال را به مساوات تقسیم کرد. برادر امیر المؤمنین به علیّ بن ابیطالب این جمله را گفت که «لَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَداً مِنْ سُودَانِ الْمَدِینَهِ وَاحِداً»[۳] آیا من برادر امیر المؤمنین خلیفه، فرزند ابوطالب، بزرگ قریش با یک سیاه پوست غلام مساوی هستیم. حضرت پاسخ داد: «فَوَ اللَّهِ مَا أَنَا وَ أَجِیرِی هَذَا فِی الْمَالِ إِلَّا بِمَنْزِلَهٍ وَاحِدَه» نه فقط تو، من هم با این کارگر ساده در بیت المال یک حقّی داریم، با هم مساوی هستیم. ببینید به نظر شما چرا امیر المؤمنین علیه السّلام در چهار سال و نه ما نتوانست؟ چون مردم به خوی اشرافیگری عادت کرده بودند و خود را برتر از دیگران میدانستند، مردم را بردهی خود میدانستند! مردم را ناچیز میشماردند. حالا بیایند با امیر المؤمنین علیه السّلام کنار بیایند. امیر المؤمنین علیه السّلام که میخواهد عدالت و مساوات را رعایت کند. اصلاً و ابداً قبول نمیکنند. جنگ جمل همین بود؛ خوی اشرافیگری و قدرت طلبی، تکبّر.
صفّینیها چه بودند؟ نهروانیها چه بودند؟ این همه مخالفت با امیر المؤمنین علیه السّلام که خود آنها میگویند علیه خلیفه نباید کاری کرد چرا کاری کردند؟ چون نمیتوانستند خوی تکبّر خود را کنترل کنند، بنابراین به انحراف کشیده شده بودند. خود به خود روحیهی رفاه طلبی، روحیهی اشرافیگری، روحیهی تکبّر، مال دوستی و قدرت طلبی باعث میشود انسان بیغیرت شود. انسان نسبت به دین خود بیهمیّت شود، از دین خود دفاع نکند.
به همین دلیل اباعبدالله الحسین علیه السّلام چه فرمود؟ فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْه»[۴] یعنی یک امر عمومی شده است. نه بزرگان جامعه، نه خود جامعه، نه مردم نسبت به حق عکس العملی نشان نمیدهند. نسبت به باطل عکس العملی نشان نمیدهند؛ مثل اوضاع بعضاً خود ما. دیدید طرف دارد دزدی میکند ولی میآیند فیلم میگیرند. بروید او را نجات دهید. دارند یکی را میزنند و دیگران میآیند با گوشیهای خود فیلم میگیرند! «وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْه» طرف دارد خودکشی میکند میآیند فیلم میگیرند. بروید او را کمک کنید. اینها نشانههای بدی است. اینها آثار اجتماعی بدی است که از روحیهی اشرافی گری و تبعیض و امتیازات نا به جا به وجود میآید و ما باید به هوش باشیم. إنشاءالله خداوند به تمام ما توفیق بدهد که بتوانیم راه اباعبدالله الحسین را ادامه دهیم.
امامت؛ استمرار وظایف نبوّت
خداوند برای کنترل این روحیّات منفی -حالا ما نمیرسیم ریشههای فرهنگی را بگوییم- یک چیزی در این اسلام تعبیه کرد به نام نهاد امامت. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[۵] ای رسول آن چیزی که به تو گفتیم ابلاغ کن. اگر ابلاغ نکردی نه اینکه رسالت خود را انجام ندادی، بلکه رسالت خدا را انجام ندادی. «رِسالَتَهُ» این نکتهی بسیار مهمّی است. یعنی کار خدا ناتمام میماند، یعنی امامت استمرار کار نبوّت است. امام ادامهی کار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. امام توضیح دهندهی دستورات الهی است. این قرآن باید توضیح داده شود. امامت آن نهادی است که خداوند برای توضیح قرآن، برای جامعه و صیانت دین در جامعه تعبیه کرده است. چرا پیامبر ابلاغ نمیکرد؟ پیامبری که شجاع بود، آیا از چیزی میترسید؟ نه، نگران بود. به همین دلیل فرمود: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» ای پیامبر نگران نباش. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[۶] همانطور که قرآن را محافظت میکنیم، این نهادی که مفسّر قرآن و مجری قرآن است، از این هم محافظت خواهیم کرد. تو برو ابلاغ کن.
اتّفاقاً پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلّم ابلاغ کرد، خواستند پیامبر را بکشند، ولی نتوانستند. خواستند امیر المؤمنین علیه السّلام را بکشند ولی نتوانستند، امّا امامت کار خود را کرد. درست است خلافت به دست آنها رفت، آنها برنامه ریزی داشتند که بنی امیّه از همان ابتدا مسلّط شود. وقتی نتوانستند پیامبر را بکشند گفتند باید دین او را منحل کنیم، دین او را بیخاصیّت کنیم، ولی خداوند با ابلاغ امامت و نصب امام باعث شد که از دسیسهی یهودیان جلوگیری کند. معاویه زمینه چین نابودی کامل اسلام بود. وقتی صدای اذان میرسید «و أشهد أنّ محمّد رسول اللّه» تمام قدرت را داشت، خلیفه شده بود. بر تمام ممالک اسلامی مسلّط بود، انواع خراج و جزیه و مالیات و زکات و صدقات در شام میآمد. امّا نگران بود. چرا؟ میگفت ببین! هنوز یکی از بنی هاشم را میگویند «و أشهد أنّ محمّد رسول اللّه». این اسم باید پایین بیایید. برنامهی او این بود که یزید بیایید همه چیز را علنی کند. یزید بیاید همه چیز را از اساس نابود کند و فکر یزید این بود:
«لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَل»[۷]
این فکر را میخواست عملی کند، امّا امام حسین علیه السّلام با خون خود نگذاشت.
هدف و فلسفهی قیام عظیم عاشورا
امام مدافع حدود و ثغور دین است. امیر المؤمنین علیه السّلام یک طور از سازمان شیعه حمایت کرد. امام حسن ب یک طور و امام حسین علیه السّلام یک طور دیگر. امام حسین علیه السّلام با جان خود، «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک»[۸] در زیارت اربعین. «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَه» آمده بود مردم را از جهالت و سرگردانی استنقاص کند، نجات دهد و نجات داد. اگر یزید مسلّط میشد کار تمام بود، ولی امام با خون پاک خود دودمان بنی امیّه را به باد داد و بقیّهی اهل بیت علیهم السّلام فرصت پیدا کردند اسلام نابّ محمّدی صلّی الله علیه و آله و سلّم را نشر دهند. اسلام باید توضیح داده میشد. مبانی فکری، مبانی فقهی، مبانی حقوقی، مبانی تفسیری، مبانی فهم روایی و قرآنی را باید توضیح میدادند تا اینکه این دین تا ابد به درد جامعهی انسانی بخورد و این امامت که این صیانت از دین را انجام میدهند.
پس بدانیم اباعبدالله الحسین علیه السّلام با اینکه میدانست جامعه اینطوراست، با اینکه میدانست کوفیها قابل اعتماد نیستند، ولی رفت تا به همگان بفهماند اینها برنامه دارند اسم پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلّم را پایین بیاورند. همان ابتدای نهضت فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»[۹] با اسلام باید خداحافظی کرد. به همین دلیل برای اینکه با اسلام خداحافظی نشود حضرت از جان خود، ناموس خود، فرزندان خود مایه گذاشت. عاشورا یک حرکت عظیم بود. اربعین کمال آن حرکت الهی بود. اربعین تکمیل و تتمّهی عاشورا بود. کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. اربعین کمال عاشورا است. اربعین یعنی مقاومت بعد از شهادت موجب پیروزی و رستگاری خواهد شد. باید مقاومت کرد، باید استقامت کرد. باید با تمام وجود آن معارف عظیم الهی عاشورا را به نسلهای بعدی رساند و حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السّلام همین کار را کردند. اربعین کمال است. ما در عاشورا میگوییم «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُم» ولی در اربعین میگوییم «وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ»[۱۰]. در عاشورا یعنی کسی که با امام حسین آشنا شود باید در راه امام حسین باشد، ولی دل اربعینیها با امام حسین علیه السّلام است. دیگر فقط در ظاهر نیستند «وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ». یعنی اربعین تعمیق عاشورا و تثبیت معارف و گسترش عواطف است.
شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه الصّلاه و السّلام
إنشاءالله خدا به ما توفیق بدهد که بتوانیم شیعهی واقعی امام حسین علیه السّلام و زمینه ساز ظهور حضرت بقیه الله اعظم که ذخیرهی ابدی و الهی است، برای اینکه آن نور الهی جهانی شود و تمام برنامه ریزی دشمنان خدا و دشمنان دین خدا نقش بر آن شود.
«فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی» زبان حال اباعبدالله الحسین علیه السّلام است. «فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی» من چه کسی هستم؟ من تنها فرزند رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم که بدون هیچ جرمی من را کشتند. فقط کشتند؟! نه. «وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی» با سم اسبان بعد از کشته شدن من را لگدمال کردند. معمولاً وقتی میخواهیم یک نفر را بشناسیم یا صورت او را میبینیم و مثلاً میگوییم فلانی برادر من است یا لباس او را میبینیم. از دور یکی را میبینیم که شبیه برادر ما لباس پوشیده است و میگویم او برادر من است. پس یا باید لباس او را ببینیم، قد و قامت او را ببینیم یا صورت او را ببینیم. حالا زینب سلام الله علیها به گودی قتلهگاه آمده است، نیزه شکستهها را کنار میزند، شمشیرها را کنار میزند، تیرها را کنار میزند، سنگها را کنار میزند. حالا به یک بدنی رسیده است. این بدن سر ندارد. حتّی لباس حضرت را دزیدند. همین؟ نه. آن نانجیب آمده بود انگشتر را بدزدد. انگشتر را با انگشت دزدید. اینجا بود که حضرت زینب با آن شمّ ولایی به رگهای بریدهی گردن اباعبدالله الحسین علیه السّلام رسید. این رگهای بریده را بوسید و رو به سمت رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم کرد و فرمود: «صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ…مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاء».[۱۱]
[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۲، ص ۶٫
[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۰۶٫
[۳]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۱، ص ۹۴٫
[۴]– تحف العقول، النص، ص ۲۴۵٫
[۵]– سورهی مائده، آیه ۶۷٫
[۶]– سورهی حجر، آیه ۹٫
[۷]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۱۸۱٫
[۸]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ۶، ص ۱۱۳٫
[۹]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۲۴٫
[۱۰]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ۶، ص ۱۱۴٫
[۱۱]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۱۳۳٫
پاسخ دهید