روز جمعه مورخ ۲۹ شهریور ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب بیست و یکم محرم ۱۴۴۱ هـ ق، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «مسجد پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم» شهرک محلاتی تهران با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون موضوع «بررسی ریشه های عدم همراهی مردم کوفه با حضرت سیدالشهدا علیه السلام»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِین وَ لَعْنَهُ الله عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین مِنَ الآن إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».
جامعه بعد از پیامبر اکرم تا حادثهی کربلا
قیام عظیم عاشورای حضرت أبا عبدالله الحسین و این حماسهی عارفانهی حضرت سیّد الشّهداء، قطعاً یک پدیدهی بدون زمینه و بدون ریشه نیست. حادثه و قیام و حماسهی عظیم نهضت أبا عبدالله الحسین ریشه در ۵۰ سال مسائل فرهنگی، سیاسی، تربیتی و اجتماعی جهان اسلام دارد. نمیتوانیم قیام عاشورا را به عنوان یک پدیدهی بسیار تأثیرگذار در جهان اسلام بدون سابقهی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تربیتی جامعهی اسلامی ببینیم. جامعهی رسول اکرم بعد از ۵۰ سال چگونه به یک مرتبهای از رذالت و انحطاط رسیدهاند که فرزند رسول اکرم را به طرز بسیار فجیع و دردناکی به شهادت برسانند؟ آیا این یک پدیدهی بدون ریشه است؟ نه، قطعاً در این ۵۰ سال بعد از رسول خدا، یعنی… رسول اکرم سال یازدهم به شهادت رسیدند و حضرت سیّد الشّهداء سال ۶۱ به شهادت رسیدند. در این ۵۰ سال بعد از رسول خدا چه اتّفاقاتی در جامعهی اسلامی افتاد که موجب شد این جامعه با تمام آن آرمانگرایی الهی خود، تبدیل به موجودات بسیار سنگدلی مثل کوفیان شوند و أبا عبدالله الحسین را به طرز دردناکی به شهادت برسانند؟
کوفیان از آب هم مضایقه کردند، آب هم ندادند. آبی که رسول خدا به خیبریها نبست، آبی که امیر المؤمنین در جنگ صفّین بعد از اینکه شریعه دوباره توسّط مالک اشتر فتح شد نبست، آبی که أبا عبدالله الحسین یازده دوازده روز قبل از عاشورا به سپاه کوفه تقدیم کرد. بر روی أبا عبدالله الحسین آب را بستند و فرزندان أبا عبدالله الحسین را به طرز فجیعی به شهادت رساندند. کجا دیدهاید کسی برای اینکه انگشتر را از دست کسی دربیاورد انگشت را میبرّد؟ این کار را با أبا عبدالله الحسین کردند. بعد از اینکه بدن پاره پارهی أبا عبدالله الحسین غرق در خون، بدون سر، در کف صحرای تفتیدهی کربلا بود، آمدند «وَ بِجَردِ الخَیل بَعدَ القَتل عَمداً سَحَقُونی». استخوانهای سینه و کمر را یکی کردند!
اینها چه کسانی هستند؟ اینها امّت رسول خدا هستند. کوفیان چه کسانی بودند؟ اوّلین ساکنان کوفه در سال ۱۷ هجری قمری از یمن آمده بودند. یمنیها اسلام را از امیر المؤمنین یاد گرفته بودند، با اهل بیت پیامبر آشنا بودند. همینها که زاد و ولد کردند نسل آنها کوفیان شدند، مرکز استان زرخیز کوفه شد. همینها بدون اینکه سپاه شام بیاید أبا عبدالله الحسین را به قتلهگاه بردند و سر مبارک ایشان را بر روی نیزه در کوفه چرخاندند! هیچ کس هم کوچکترین اعتراضی نکرد! چرا؟ ریشه کجا است؟ این ریشهها باید ارزیابی شود، این زمینهها باید بررسی شود تا ما دچار آن انحطاطها و آن سقوطها و آن اشتباهات نشویم. تاریخ تکرار میشود، انسانهای تاریخ تغییر پیدا میکنند. فرمولهای تاریخی و قواعد و ضوابط تاریخی همان است، انسانها تغییر میکنند. چرا مردم کوفهای که برای أبا عبدالله الحسین نامه نوشتند، نه فقط طیف دوستداران اهل بیت برای امام حسین نامه نوشتند، نه. حتّی طیف اموی کوفه هم برای حضرت نامه نوشتند، آن هم چه نامههایی.
طیف اموی کوفه برای امام نامه نوشتند، عین نامه را برای شما میخوانم. به جز طیف دوستداران اهل بیت چه کسانی نوشتهاند؟ شَبَث رِبعی، این مرد هزار چهره، حجّار بن اَبجر، یزید بن حارث، عَزره بن قیس (در متن روایت عروه بن قیس آمده(. میدانید عزره بن قیس (عروه بن قیس) که نامه نوشت در کربلا چه نقشی داشت؟ فرماندهی سواره نظام ابن سعد بود. عمرو بن حجّاج زبیدی، این آقا نامه نوشت، محمّد بن عمرو تمیمی نامه نوشت، قیس بن اشعث که در کربلا علیه أبا عبدالله الحسین بود، برای أبا عبدالله الحسین نامه نوشته بود.
نامهی کوفیان به أبا عبدالله الحسین
نامهی آنها چه بود؟ «فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ»،[۱] حسین جان، باغها سرسبز شده، «وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ»، میوهها بر روی درختان نمایان شده است. «وَ طَمَّتِ الجِمَام»،[۲] چشمههای آب زلال فوران کرده است. «فَإِذَا شِئْتَ فَاقْدَمْ»،[۳] حسین جان ـ مؤدّبانه هم نوشتهاند ـ اگر خواستی «فَاقْدَمْ»، قدم روی چشم ما بگذار. «عَلَى جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٍ»، یک سپاه آماده، یک اسب زین شده، منتظر تو است. اینها طیف اموی کوفه بودند، نامه نوشتند.
سؤال: چرا بعد از اینکه أبا عبدالله الحسین به نزدیکی کوفه رسید اجازه ندادند وارد کوفه شود؟ از عُذیب القَوادس ایشان را به سمت عُذیب الهجانات فرستادند، بعد در صحرای نواویس، بعد در صحرای نینوا ایشان را محاصره کردند. چرا؟ چرا او را تنها گذاشتند؟ چرا أبا عبدالله الحسین را نه صرفاً تنها گذاشتند، خود اینها علیه امام شمشیر کشیدند. چرا؟ ریشه چیست که ما دچار آن نشویم؟ زمینهی این انحراف و انحطاط و این پستی کجا است؟ اینها باید ریشهیابی شود که کجا است. چرا امّت رسول اکرم با فرزند رسول اکرم همراهی نکرد؟ چند نفر از مدینه با امام در این قیام خارج شدند؟ امام ۲۸ رجب سال ۶۰ از مدینه به سمت مکّه حرکت کرد، چند نفر از اهل مدینه با امام حرکت کردند؟ بروید در تاریخ ببینید. ۲۳ نفر که حدود ۱۷، ۱۸ نفر آنها بنی هاشم بودند، فامیلهای حضرت بودند. آقا پنجم شعبان سال ۶۰ به مکّه رسیدند، تا ۸ ذی حجّهی سال ۶۰ در مکّه بودند، یعنی چهار ماه و پنج روز. با افراد ذی نفوذ در جهان اسلام گفتگو داشتند، با خیلی افراد گفتگو داشتند. عبدالله بن عبّاس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، جناب محمّد حنفیه، عبدالله بن جعفر طیّار و خیلی از بزرگان دیگر. وقتی که امام روز هشتم ذی حجّه صبحگاهان از مکّه به سمت کوفه حرکت کرد چند نفر با او همراهی کردند؟ حدود ۸۲ تا ۸۳ نفر. علمای مکّه کجا هستند؟ بزرگان قریش کجا هستند؟ همه هم به ایشان ارادت داشتند.
در تاریخ اهل سنّت آمده است وقتی أبا عبدالله الحسین روز سوم شعبان وارد مکّه شد همه جشن گرفتند که نوهی رسول خدا وارد مکّه شده است. جشن گرفتند، شاد شدند، امام چهار ماه برای آنها روشنگری کرد، امّا هیچ کس با ایشان همراهی نکرد. امام به بصره نامه نوشت ـ امشب اشاره میکنم ـ به پنج یا شش نفر از بزرگان بصره نامه نوشت، یک نفر جواب داد، بقیّه گفتند: «إِصبِر»، حسین جان، صبور باش. از بصره چند نفر با امام آمدند؟ سه چهار نفر. اینقدر میگوییم کوفیها بد هستند همین تعداد ۷۰ و چند نفر به جز بنی هاشم و چند نفر اهل بصره، بقیّه غالباً کوفی بودند. همین ۴۰ و چند نفر کوفی بودند، مردم کوفه افراد خوبی هم داشتند. چرا همراهی نکردند؟ این چرا بسیار مهم است، این چرا واقعاً باید بررسی شود. اگر ما بخواهیم در این جهان پر آشوب که یزیدیانی مثل صهیونیستها، یهودیانی مثل صهیون مسیحیها، میخواهند زمام عالم را به دست بگیرند و شیعه را نابود کنند… خود آنها گفتهاند بزرگترین خطر برای غرب فکر شیعه است. بزرگان آنها این را گفتهاند، نظریّهپردازهای صهیون مسیحی آنها گفتهاند، بزرگترین خطر برای تمدّن غرب که تمدّن غرب را از بین خواهد برد فکر شیعه است. حسین حسین گفتن شیعه، یعنی شهادتطلبی و مهدی بیا مهدی بیا شیعه، یعنی سعادتطلبی (برای غرب خطرناک است)، خود آنها گفتهاند.
درس گرفتن از قیام أبا عبدالله برای زمان ظهور
اگر ما شیعه (میخواهیم) در این پیچ مهمّ تاریخی که باید زمینهی ظهور دولت کریمهی بقیّه الله الاعظم را در جهان آماده کنیم تا پرچم دولت کریمهی بقیّه الله الاعظم بر فراز تمام قلّههای عالم برافراشته شود؛ اگر ما بخواهیم همراهی کنیم چه کنیم مثل کوفیان نشویم؟ (بررسی) این ریشهها برای این است. انصافاً اگر ما این ریشهها را بیابیم گویی همین الآن داریم زندگی میکنیم، تاریخ نیست، همین الآن است. این ریشهها را باید پیدا کرد. رسول خدا، حضرت محمّد مصطفی فرمود: «إِنَّ الحُسَین مِصبَاحُ الهُدى وَ سَفِینَهُ النِّجَاه»،[۴] یعنی چه؟ یعنی ای امّت، اگر در تاریکی فرو رفتید حسین روشنایی راه شما است، ای امّت اگر در حال غرق شدن در هوی و هوس بودید کشتی نجات شما حسین است. سوار بر این کشتی شوید. حسین چراغ فروزان هدایت انسانها در طیّ مسیر تاریک این دنیا تا رسیدن به روز ظهور است. «وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها»،[۵] حسین مصباح این راه است.
سوار بر کشتی أبا عبدالله الحسین، یعنی پیدا کردن دغدغههای حسین، سبک زندگی أبا عبدالله الحسین کشتی نجات ما میشود. از ابتدای نهضت تا غروب عاشورا، انتهای نهضت، یعنی پنج ماه و ۱۲ روز، از ۲۷ رجب تا عاشورای سال ۶۰، کلمات أبا عبدالله الحسین را بررسی کنید، قرار است ما را از تاریکی نجات بدهد، ریشه را بیان کرده است. از ابتدا ریشهی تمام تسلیمها، ریشهی تمام ذلّتها، ریشهی تمام نکبتها را سازش و ترس از مرگ معرّفی میکند. تمام کلمات و روح کلمات و زیر بنا و زیر ساخت افکار نورانی أبا عبدالله الحسین این است که هزینهی استقامت از هزینهی سازش قطعاً کمتر است.
مقاومت کنید، استقامت کنید، از مرگ نترسید، تن به ذلّت ندهید، از ترس مرگ خودکشی نکنید. همان ابتدا که ولید بن عتبه بن ابی سفیان و مروان حکم به ایشان پیشنهاد تسلیم دادند فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ».[۶] به ما فرمول داد، فرمود: مثل یزیدها بر شما مسلّط نشوند. مثل یزید یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که به فکر عیش و نوش خود است، کسی که میخواهد ۸ صبح سر کار بیاید و ۱۴ بعد از ظهر برود. کاری به مردم ندارد، کاری به افرادی که در فرآیند خصوصیسازی در شرایط بسیار بدی قرار میگیرند ندارد، کاری به درد مردم ندارد. مثل یزید یعنی رفاهطلبها، مثل یزید یعنی اینهایی که با تمام وجود به فکر خود و خانواده و همباندیهای خود هستند و کاری به ملّت و جهان اسلام و زمینهسازی ظهور آقا امام زمان ندارند. مراقب باشید اینها مسلّط نشوند. (امام فرمود) از مرگ نمیترسم.
درخواست بزرگان از أبا عبدالله برای تسلیم شدن
برادر امام، عمر بن علیّ بن ابیطالب گفت: آقا جان، تسلیم شو. برادر کوچک امام بود، عمر أطرَف، (امام) فرمود: «لَا أُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسِی»،[۷] من با دست خود تن به ذلّت نمیدهم. محمّد حنفیه گفت: برادر عزیزم، به سمت مکّه برو، به سمت یمن برو، به سمت جای دیگر نرو، به سمت شهرهای بزرگ نرو، تو را دستگیر میکنند. فرمود: «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ»،[۸] اگر هیچ جا را نداشته باشم باز بیعت نمیکنم، من ترسی از مرگ ندارم. به مکّه تشریف آوردند، علمای مکّه را جمع کردند. علمای مکّه، همهی هستی شما از اسلام است، الآن به کمک اسلام بیایید، تمام وجود و عزّت شما از اسلام است، قبل از اسلام چه میخوردید؟ سوسمار میخوردید! آب گندیده میخوردید! الآن دارید با عزّت آقایی میکنید، ابر قدرت شرق و غرب را شکست دادهاید، حالا وقت آن نرسیده که به کمک اسلام بیایید؟ میدانم ریشهی عدم تحرّک شما، عدم فعّالیّت شما چیست. این جمله را فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ».[۹] از مرگ میترسید؟ مرگ مثل سایه بالای سر شما است، مرگ از شما جدا نمیشود، مرگ مثل این شیاری که گردنبندها روی سینه ایجاد میکنند به شما چسبیده است. از مرگ نترسید. عزّتمندانه از اسلام دفاع کنید، از دین دفاع کنید، از انقلاب رسول خدا دفاع کنید. امّا نکردند.
در مسیر به آقا أبا عبدالله الحسین گفتند: آقا جان، تسلیم شو، کوفیها علیه شما شدهاند. فرمود:
«وَ إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَلُ»[۱۰]
اگر قرار است ما کشته شویم، اگر قرار است ما بمیریم، چرا در راه خدا شهید نشویم؟ اگر ما شهید نشویم چه میشویم؟ میمیریم. (امام) به راه خود ادامه دادند، روز تاسوعا توسّط شمر ملعون از طرف ابن زیاد پیام آمد که باید تسلیم شوید یا باید به شما شمشیر نشان بدهیم، یعنی کشته شوید. فرمود: «أَلَا إِنَّ الدَّعِیّ بنِ الدَّعی قَد رَکَزَ بَینَ إِثنَتَین بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلهِ وَ هَیهَات مِنَّا آخَذَ الدَنِیَّه»،[۱۱] فرمود: من تن به ذلّت نمیدهم، با افتخار شهید میشوم.
حرّ بن یزید ریاحی ۱۱، ۱۲ روز قبل از عاشورا راه أبا عبدالله الحسین را در منطقهی ذو حُسَم بست، به أبا عبدالله الحسین گفت: یا تسلیم میشوی یا اجازه نمیدهم به سمت کوفه بروی. امام فرمود: اگر این کار را انجام ندهم چه میشود؟ گفت: «لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»،[۱۲] اگر بجنگی کشته میشوی. حضرت فرمود: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی»،[۱۳] آیا من را از مرگ میترسانی؟! مگر به جز کشتن من، کار دیگری میتوانید انجام بدهید؟ من از مرگ نمیترسم. اگر این کلمات را کنار هم بگذاریم، از ابتدای نهضت، ۲۷ رجب تا غروب عاشورا، دهم محرّم؛ میبینیم امام به عنوان یک جامعهشناس، به عنوان یک مربّی، میخواهد به جامعهی اسلامی بگوید: هزینهی استقامت قطعاً کمتر از هزینهی سازش است.
اگر با حسین بن علی همراه میشدند کمتر کشته میدادند، کمتر ذلّت میدیدند، کمتر مورد هتک حرمت و حتّی هتک ناموس قرار میگرفتند. این کار را انجام ندادند، هزینهی استقامت را ندادند، هزینهی سازش آنها را نابود کرد. دیگر کوفیان روی خوش ندیدند. هزاران هزار کشته دادند امّا بدون عزّت. ریشه این است، ریشه ترس بود. تا وقتی نعمان بن بشیر انصاری که یا یک انسان ضعیف بود یا یک انسان متضعّف بود، یا واقعاً ضعیف بود یا خود را ضعیف نشان میداد، نمیخواست با حسین بن علی درگیر شود. مثل ولید بن عتبه در مدینه که نخواست درگیر شود، سریع او را عزل کردند عمرو بن سعید را فرستادند. نعمان بن بشیر هم با أبا عبدالله الحسین و مسلم بن عقیل مماشات کرد. چرا؟ نمیخواست. یا ضعیف بود یا متضعّف بود، خود را ضعیف نشان میداد، نمیخواست با حسین بن علی درگیر شود. تا وقتی که نعمان بن بشیر والی کوفه بود هزینهی حمایت از حسین چیزی نبود. کسی از حسین بن علی دفاع کند با او کاری ندارند، هزینهی دستیابی به هدف چیست؟ ناسزا گفتن است؟ دستگیر کردن است؟ قطع عضو است؟ شلّاق است یا کشتن است؟ هر چه هزینه بالاتر برود حمایت پایینتر میآید.
نعمان بن بشیر کاری نداشت، همه از امام حسین حمایت میکردند و میگفتند حسین کجایی؟ حتّی امویها. روز عاشورا ابن سعد به عزره بن قیس گفت: برو ببین حسین چه میگوید. به ابن اشعث گفت: برو ببین حسین چه میگوید. به ابن حجّاج گفت: برو ببین حسین چه میگوید. عزره گفت: من نمیتوانم بروم، خجالت میکشم. چرا؟ چون من نامه (به حسین) دادم. گفت: ابن حجّاج تو برو، او هم گفت: من هم نامه (به حسین) دادم. گفت: ابن اشعث تو برو، گفت: من هم (به حسین) نامه دادم. خجالت میکشیدند بروند. انسان خونریزی به نام عبید الله بن زیاد که در بصره یک شورش شد، ۱۳ هزار نفر را گردن زد، چهار هزار نفر را دستگیر کرد. حالا عبید الله بن زیاد آمده، با لشگر کم تعدادی هم آمده، عبید الله بن زیاد با ۵۰۰ نفر آمد.
ترس مردم از همراهی با أبا عبدالله الحسین
وقتی که مسلم بن عقیل با رمز «یَا مَنْصُورُ أَمِتْ»[۱۴] کاخ ابن زیاد را محاصره کرد، میدانید چند نفر در کاخ بودند؟ بروید تاریخ را ببینید. بین حداقل ۵۰ نفر و حداکثر ۲۰۰ نفر، طرفداران مسلم چند نفر بودند؟ چهار تا پنج هزار نفر. امّا ابن زید تهدید کرد. هانی بن عروه را کشت، مردم ترسیدند. میثم تمّار را کشت، مردم ترسیدند. بزرگان را با یک کار امنیّتی بسیار زیر زمینی شناسایی کرد، دستگیر کرد، مردم دیدند هزینهی حمایت از حسین بن علی، جان است. اینجا دیگر ترسیدند. ترس همان، ذلّت و نکبت ابدی همان.
الآن هم ما را از سپاه پوشالی غرب میترسانند، غرب اگر میتوانست خود را اداره کند الآن با طالبان بعد از ۱۵ تا ۲۰ سال مذاکره نمیکرد. غرب اگر توانایی داشت از دست این یمنیها این همه سردرگم نمیشد. غرب اگر توانایی داشت الآن اوضاع اسرائیل اینطور نبود، اوضاع اقتصادی فرانسه اینطور نبود. ما را از لشگر شام میترسانند تا بتوانند به ما تحمیل کنند آن مذاکرهای که به معنای دیکته است. (میگویند) بنویس، به هر چه ما میگوییم باید عمل کنید. نه، ما فرزندان حسین هستیم و مثل سیّد حسن نصر الله به آقا میگوییم: «یا ابن الحسین لَن نَترَک»، تو را رها نمیکنیم. محکم در مقابل تمام دشمنان خواهیم ایستاد. قطعاً هزینهی استقامت ما از هزینهی سازش آنها…
همین گاو شیر ده (عربستان) را ببینید! هر چه آنها خواستند تسلیم بود، امّا به کجا رسیده، به چه ذلّتی رسیده است؟ چند نمونه از این انسانهای ترسو را برای شما بگویم که فقط برای حفظ جان خود حسین را تنها گذاشتند. هَرثمه بن سُلیم کنار أبا عبدالله الحسین آمد، خود را از سپاه کوفه کنار کشید، گفت: حسین جان، اجازه بده یک خاطره برای شما بگویم. آقا جان، ما داشتیم از جنگ صفین برمیگشتیم، یعنی چند سال قبل از کربلا بود؟ ۲۲، ۲۳ سال قبل از کربلا بود. به یک صحرایی رسیدیم، پدر بزرگوار شما فرمود: اینجا نماز میخوانیم. بعد از نماز دست در خاک این سرزمین کرد، مشتی از این خاک بلند کرد و فرمود: «وَاهاً لَکِ أَیَّتُهَا التُّرْبَهُ لَیُحْشَرَنَّ مِنْکِ أَقْوَامٌ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ… بِغَیْرِ حِسابٍ».[۱۵] ای خاک، چه خاک عجیب و نورانی و خوشبویی هستی ـ این به تعبیر بنده است ـ به زودی از دل تو جمعیّتی بدون حساب و کتاب وارد بهشت میشوند. (هرثمه گفت) حسین جان، میترسم شما باشید، من نمیخواهم در سپاه کوفه باشم. أبا عبدالله فرمود: «مَعَنَا أَنْتَ أَمْ عَلَیْنَا»،[۱۶] تو که این خاطره را گفتی با ما هستی یا علیه ما هستی؟ میدانید چه گفت؟ گفت: «لَا مَعَکَ وَ لَا عَلَیْکَ». چرا؟ این چرا مهم است، «خَلَّفْتُ صِبْیَهً أَخَافُ عَلَیْهِمْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ». زن و فرزند من در کوفه هستند، میترسم عبید الله بن زیاد خانهی من را خراب کند، ما را بکشد.
هرثمه، مگر حسین زن و فرزند ندارد؟ حالا بفهمیم چرا امام فرزندان خود را آورد. به قصر بنی مقاتل برویم، نزدیک کربلا، عبید الله بن حرّ جعفی چادر زده بود، به او گفتند: حسین بن علی، مصباح الهدی، با تو کار دارد. گفت: من از کوفه بیاباننشین نشدم مگر اینکه نمیخواستم در دعوای حسین و یزید وارد شوم، نمیخواهم حسین را ببینم. أبا عبدالله الحسین فرمود: من میروم و او را ملاقات میکنم. رفت وارد چادر او شد، ابن حرّ شرمنده شد. امام گفت: ابن حرّ، تو سابقهی سیاهی داری، میخواهی توبه کنی؟ میخواهی همنشین رسول خدا، حضرت محمّد مصطفی شوی؟ گفت: بله، چه کاری انجام بدهم؟ فرمود: من را یاری کن، فرزند دختر رسول خدا را یاری کن. جواب او را ببینید، این ریشهی تربیتی است. گفت: «و الله» ـ این کلام ابن حرّ جعفی است ـ «إِنّی لِأَعلَمُ أَنَّ مَن شَایَعَکَ کَانَ السَّعید فی الآخره»، حسین جان، قسم به خدا من میدانم هر کس با تو مشایعت کند قطعاً در آخرت خوشبخت خواهد شد. «وَ لَکِن إِنَّ نَفسی لَم تَسمَح بعدُ بِالمَوت»، امّا نمیتوانم جان بدهم، میترسم. امام به او گفت: برو که صدای نالهی من را نشنوی.
بدتر از عبید الله بن حرّ جعفی، عمرو بن قیس مشرقی یا ضحّاک بن قیس است، هر دوی این افراد را در علم رجال ثبت کردهاند. عمرو بن قیس مشرقی میگوید: من روز عاشورا کنار حسین بن علی بودم، چند مرتبه أبا عبدالله الحسین من را تشویق کرد. تشویق ایشان این است: «لَا یَقطَعُ اللّه یَدَک جَزَاکَ اللّه خیراً عَن أهل بیتِ نَبِیِّک»،[۱۷]به تعبیر امروزی ما دست مریزاد، بارک الله. (میگوید) تا دیدم بعد از ظهر عاشورا حسین دارد تنها میشود، من بمانم کشته میشوم، خدمت حسین بن علی رفتم، به او گفتم: آقا جان، من باشم یا نباشم تو را میکشند، اجازه میدهید بروم؟ حضرت فرمود: برو. میگوید رفتم، طبری عبارت او را اینطور نقل میکند: «فَنَجّانی الله». خدا من را نجات داد!
وقتی امام حسین از مکّه خارج شد ـ این آخرین نکته از نمونههای تاریخی است ـ نزدیک ذات عِرق، بعد از تَنعیم به فرزدق رسید. فرزدق ابراز ارادت کرد، بماند، أبا عبدالله الحسین را همراهی نکرد، بماند، خود فرزدق میگوید: رفتم دیدم یک خیمهای به پا است، وارد خیمه شدم دیدم عبدالله بن عمرو بن عاص است. عبدالله به من گفت: فرزدق چه خبر؟ گفتم: حسین را دیدم. عبدالله به من گفت: چرا با او همراه نشدی؟ هر کس با حسین همراه شود پیروز خواهد شد. اسلحه بر حسین تأثیرگذار نیست، برو به یک نان و نوایی (منفعتی) میرسی. فرزدق میگوید یک لحظه فکر کردم، گفتم باشد، کوفه منتظر حسین است، یزید هم که یک بوالهوس است، قطعاً حسین به قدرت میرسد. خواستم به کمک حسین بروم یک لحظه یاد انبیا افتادم، انبیای الهی در این دنیا زجر کشیدند و کشته شدند. نکند حسین هم مثل انبیا کشته شود؟ نه، ارزش این ریسک را ندارد، نرفتم.
بعد که خبر شهادت امام حسین به این آقا (فرزدق) میرسد شروع میکند عبدالله بن عمرو را نفرین میکند که نزدیک بود من را به کشتن بدهد! ریشه، ترس از مرگ است. حضرت امیر المؤمنین فرمود: «الْمَوْتُ طَالِبٌ… إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا».[۱۸] مرگ به دنبال شما است، اگر شهید نشوید میمیرید. ریشه این است.
شهامت بینظیر یاران أبا عبدالله
امّا یاران أبا عبدالله الحسین، «الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن»،[۱۹] فدایی حسین بودند. جُناده انصاری شهید میشود، یک فرزند حدود ۱۲ ساله به نام عمرو بن جناده داشت. خدمت أبا عبدالله میآید، میگوید: آقا جان، اجازه بدهید به میدان بروم. اگر کسی معرفت داشت، اگر این بینش را داشت که مرگ در راه خدا سعادت ابدی است، کوچک و بزرگ ندارد، در راه امام خود جانفشانی میکند. و الّا امام خود را در لحظات آخری که امام به او نیاز دارد مثل عمرو بن قیس رها میکند. (امام) گفت: ابن جناده، پدر تو تازه شهید شده است، مادر تو پیر است، نگران مادر تو هستم.
میدانید عمرو بن جناده چه گفت؟ گفت: «أُمّی أَمَرتنی»،[۲۰] آقا جان، مادر دستور داده بیایم فدایی حسین شوم. وارد میدان شد، میدانید شعار او چه بود، رجز او چه بود؟ رجز او این بود:
«أَمِیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِیرُ سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ
عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَالِدَاهُ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظِیرٍ»
سر او را بریدند، به سمت مادر او پرتاب کردند. مادر این سر را میگیرد، حالا نوبت مادر است، با سر حملهور میشود. این سر خونین، این سر خاک آلود را پاک میکند، میبوسد، با سر به سمت دشمن حمله میکند. میگوید:
«أَنَا عَجُوزٌ سَیِّدِی ضَعِیفَهْ خَاوِیَهٌ بَالِیَهٌ نَحِیفَهْ
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَهٍ عَنِیفَهْ دُونَ بَنِی فَاطِمَهَ الشَّرِیفَهْ»
آمدهام از فرزند فاطمهی پاک دفاع کنم.
جناب سعید بن عبدالله حنفی روز عاشورا مقابل امام ایستاد، برای اینکه امام نماز بخواند و تیر به ایشان نخورد. فدایی امام بود. در این نمازی که نماز کوتاهی بود بدن او پر از تیر میشود، غرق در خون میشود. تیر را با صورت میگرفت. دقّت کنید چقدر اینها «بَذَلُوا مُهَجَهُمْ»، چقدر (در فدا کردن خود) دقیق هستند. تیر به سمت أبا عبدالله الحسین میآمد، او (سعید) با صورت میگرفت، با دست میگرفت، با سینه میگرفت. تمام وجود او غرق در خون شد، حسین جان ما…
نماز امام تمام شد، سعید خود را رها کرد، غرق در خون بود. أبا عبدالله الحسین بالای سر او آمد. با این صورت پر از خون وقتی رخ زیبای حسین را دید نگفت صورت من غرق در خون است، بدن من غرق در تیر است. میدانید چه گفت؟ گفت: «أَوَفَیتُ»[۲۱] آیا توانستم وفای به عهد کنم از تو دفاع کنم؟ فرمود: «نَعَم أَنتَ أَمَامِی فِی الجَنَّه»، اینجا مقابل من ایستادی تیر نخورم، در بهشت هم مقابل من خواهی بود.
یاران حسین اینطور بودند. عابس بن ابی شبیب شاکری گفت: یا ابن رسول الله، «مَا أَمسَى عَلَى وجه الأرض قریبٌ و لا بعیدٌ أعَزَّ عَلَیَّ وَ لَا أَحَبَّ إِلَیَّ مِنک»،[۲۲] حسین جان، روی این کرهی زمین هیچکس محبوبتر و عزیزتر از تو نیست. «وَ لَو قَدَرتُ عَلَى أَن أَدفَعَ عَنکَ الضَّیمَ أو القَتلَ بِشَیءٍ أَعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی وَ دَمِی لَفَعلتُ»، حسین جان چه کنم به جز جان و خون دل، چیزی ندارم تقدیم تو کنم، اجازه میدهی این خون و این جان را تقدیم کنم تا کمی از این ستم دشمنان از تو کم شود؟ فرمود: برو. گفت: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أبا عَبْدِ اللَّه»، وارد میدان شد. عابس از بزرگان کوفه بود. ۲۰۰ نفر او را محاصره کردند، هیچ کس جرأت نمیکرد. میگفت: «هَذَا أَسَدُ الأسود»،[۲۳] این شیر شیران بیشهی کوفه است، هیچ کس نزدیک نشد. نانجیبها او را با سنگ زدند. وقتی دید اینها از ترس نزدیک نمیشوند میدانید چه کرد؟ کلاهخود خود را درآورد، زره را باز کرد، گفت: حالا جلو بیایید.
یک نفر به او گفت: عابس، این چه کاری است که میکنی؟! گفت: «حُبّ الحُسین جُنَّنی». امروزیها میگویند «أَجَنَّنی»، عشق حسین من را دیوانه کرده است. سر او را میبرّند و پرتاب میکنند.
روضهخوانی
امّا «لَا یَوم کَیَومَکَ یا أبا عبد الله». سوار بر اسب، تک و تنها، همه حتّی عبدالله رضیع را شهید کردهاند. فریاد میکشید: «هَل مِن نَاصرٍ یَنصُرُنی»، «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه»،[۲۴] یک مرد پیدا میشود از حرم رسول خدا حمایت کند؟ دو سه نفر در همین لحظات آخر پیدا میشوند. اینها هم داستان زیبایی دارند فرصت نیست بیان کنم. امّا شروع به سنگباران کردند، ریگی به پیشانی مقدّس أبا عبدالله الحسین خورد. این پیشانی شکاف برداشت. حضرت این خونها را میگرفت، به محاسن زیبای خود میزد. اینجا بود که یک تیری به قلب ایشان خورد و به یاد پهلوی شکستهی مادر، یک نفر با نیزه چنان به پهلوی حضرت ضربه زد که حضرت با صورت به خاک افتاد.
«عَلَی لَعنَهُ الله عَلَی قومِ الظَّالِمین». «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».[۲۵]
پایان
[۱]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۳۸٫
[۲]– وقعه الطف، ص ۹۵٫
[۳]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۳۸٫
[۴]– مثیر الأحزان، ص ۴٫
[۵]– سورهی شمس، آیه ۳٫
[۶]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص ۲۴٫
[۷]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهری، ص ۲۷٫
[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۲۹٫
[۹]– همان، ص ۳۶۶٫
[۱۰]– همان، ص ۳۷۴٫
[۱۱]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السّلام)، ج ۲، ص ۲۷۷٫
[۱۲]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۱٫
[۱۳]– همان.
[۱۴]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ۲، ص ۱۹۰٫
[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۲۵۶٫
[۱۶]– همان.
[۱۷]– تاریخ الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، باب مقتل الحسین رضوان الله علیه، ج ۵، ص ۴۴۵٫
[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۴، ص ۴۰۳٫
[۱۹]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۳۶٫
[۲۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۲۷٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۲۲٫
[۲۲]– همان، ص ۲۹٫
[۲۳]– همان.
[۲۴]– همان، ص ۴۶٫
[۲۵]– سورهی شعراء، آیه ۲۲۷٫
پاسخ دهید