حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۱۱ آذر ۱۴۰۳ در هیئت محترم عبدالله بن الحسن علیهما السلام تهران به ادامه سخنرانی با موضوع “بزرگترین تبلیغ سلبی در عظیم ترین بلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
- مقدّمه
- مرور جلسه گذشته
- تحقق توحید با ولایت است
- نقطهی اوج بندگی
- تبلیغ سلبی در احادیث ما
- سیّد حِمیَری از جمل میگوید
- سلبی بودنِ فضیلتِ ماجرای مواخات
- رجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق، برای مسلمین
- امام هادی علیه السلام و ماجرای مواخات
- صفی الدّین حلّی و ماجرای مواخات
- امام صادق علیه السلام از مواخات میفرمایند
- شیخ حسین نجف رحمه الله علیه و ماجرای مواخات
- امام سجاد علیه السلام از مواخات میفرمایند
- روضه و توسّل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با فضیلت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به ساحت قدسی و باعظمتِ حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسه گذشته
بمناسبت دو موضوع مهمّی که در فاطمیه هست، هم تبلیغ سلبی در اوج است و هم بلا در اوج عظمت هست، موضوعی که محضر شما مطرح میکنیم، دو بال برای رسیدنِ هدفِ دینداری است.
ما برای چه دیندار میشویم؟ برای اینکه بفهمیم، انتخاب کنیم، از بندها رها شویم، عبد شویم. اگر عبد شویم همه چیز پیدا میکنیم، اگر عبد شویم غنی میشویم، اگر عبد شویم چشم ما عین الله میشود و دست ما یدالله، اگر عبد شویم شکستناپذیر میشویم، اگر عبد شویم راضی میشویم، اگر عبد شویم لذّت میبریم.
چطور باید این مسیر را رفت؟ ارکانی دارد، دو رکن آن را عرض میکنم.
مسیری که میخواهیم حرکت کنیم… فاطمیه اول بحث ما خودِ هدف بود، خلاصهی آن این بود که اگر قیامت هم وجود نداشته باشد، دین بهترین پیشنهاد زندگی در این دنیا را دارد، اگر غیر از این باشد که به درد نمیخورد، اگر کسی چیزِ بهتری داشته باشد به آن مورد بهتر رجوع میکنیم.
میخواستیم اندکی «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» را بفهمیم، که بلوف نیست و ادّعای گزاف نیست، حضرت زینب کبری سلام الله علیها حقیقتاً زیبایی دیده است.
مرحلهی بعد این است که چطور باید به آن نقطهی اوج برسیم؟ لوازم و وسایل و مرکبی لازم است.
مثل اینکه هدف ما این است که به جایی برویم، مرکب و نقشهی راه میخواهد، نرمافزار نقشهی راه همین تبلیغ سلبی است که راجع به آن صحبت میکنیم.
حال چرا نام آن را «تبلیغ سلبی» گذاشتهایم؟ میشد از «تبلیغ» استفاده کرد، ولی چون کجاندیشی زیاد است و میخواهند بخشی از این را حذف کنند، مانند این آقایانی که میگویند این دکتر خوب نیست و آمپول میدهد! جریانی هم به دنبال این است که تبلیغ را ناقص کند و بخش سلب آن را حذف کند، برای همین من روی آن تأکید میکنم.
اصلاً منطق دین تبلیغ سلبی است، در تبلیغ سلبی هم حق را معرّفی میکند و هم آن کسانی که حق نیستند، که خطا و اشتباه صورت نگیرد. الله الله نمیگوید، لا اله الا الله میگوید. الله الله دعوا ندارد، چون میشود در آن نفاق ورزید، بتپرستها هم الله را قبول داشتند، «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»،[۴] میگفتند ما حرفی نداریم و خلق اولیه ما با الله است، اما هبل در رزق ما، لات در سلامتی ما، عزّی در فلان مؤثر است و اثر دارد، این بتها در تقرّب ما به خدا اثر دارند.
تحقق توحید با ولایت است
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد، آن چیزی که دعوا درست کرد این بود که فرمود: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا»،[۵] و همهی دین هم در همین لا اله الا الله است.
آن کسی که میخواهد لا اله الا الله را بپذیرد، یعنی یک رَبّ است، ربّ و مربّی که میخواهد مرا به آن نقطهی اوج برساند که نمیتواند بیبرنامه باشد، برنامه و نقشهی راه و راهبر و مرکب میخواهد.
اگر کسی بگوید من رَبّ را قبول دارم، هدف را هم قبول دارم، اما میخواهم خودم هرطور که دوست دارم بروم؛ مسلماً نمیرسد. درواقع لا اله الا الله این شخص ایراد دارد.
اینکه ولایت را «عروه وثقی» گفتهاند برای این است که اگر کسی به این ریسمان محکم چنگ نزند، عملاً توحید هم بدست نخواهد آورد. اینکه این همه در روایات ما دارد که فقط و فقط و فقط انحصار بندگی خدا از مسیر ماست، این بدین معنا نیست که خودخواهی باشد، خدای متعال که نعوذبالله بیچاره نیست که بخواهد از ما سود ببرد و بخواهد مسیر سعادت را مونوپل کند. مسیر سعادت با کسی ممکن است که خودش اهل سعادت باشد.
لذا اگر کسی بگوید همهی حقیقتِ دین لا اله الا الله است، هیچ گزاف نگفته است و درست گفته است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا».
یعنی همهی مظاهرِ الوهیت، همهی آنچه دلها به سمت آن میرود، غیر از خدا را کنار بگذار، همهی مشیتها غیر از مشیتِ خدا، همهی ارادهها غیر از ارادهی خدا را کنار بگذار.
حال میخواهی به سمت آن هدف حرکت کنی، باید یک مسیر مطمئنی برویم که ارادهی او را محقق کند، نه اینکه برای خودش یک ساز مخالف بزند.
لذا تحقق توحید با ولایت است، وگرنه محقق نمیشود و توهّم است. فرمود: هر مسیری غیر از این مسیر توحید نیست، بلکه توهّم است.
مثلاً در امور علمی نگاه کنید، میگوید من میخواهم طلای المپیاد ریاضی بگیرم، آیا من میگویم بیا و از من یاد بگیر؟ مسلماً ما اجازه نمیدهیم هر کسی بخواهد راهبری کند.
حال در المپیاد توحید به چه کسی اجازه میدهیم راهبری کند؟ هر کسی که از راه رسید؟ کسی که فرزند خود را زنده به گور کرده است؟ کسی که سابقهی بتپرستی دارد؟ کسی که بت میخورده است؟ او با خرما بت درست میکرد و هر وقت گرسنه میشد بتِ خود را میخورد!
این شخص چطور میخواهد مردم را برای توحید راهبری کند؟ این کسی که حتّی به بتِ خود پایبند نیست، او که اهل خیانت است! چون یا میدانی آن بُت بیهوده است…
اینکه ما عرض میکنیم «نمیتواند راهبری توحید کند» در مورد کسانی است که حداقل آدم حسابی هستند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرمودهاند «بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ»،[۶] از یک مسیر است، «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ»،[۷] خدای متعال میفرماید هر کسی بخواهد مرا وصف کند «سُبْحَانَ اللَّهِ»، من منزه هستم و کسی نمیتواند مرا وصف کند، الا بندههای مخلَص.
یعنی اگر سلمان به درِ آن خانه نرود نمیتواند، بعد این بُتخور چطور میتواند؟! این شخص به بُتِ خود که جسم داشت و میدید خیانت میکرد، به خدایی که نمیدید که…
لذا لا اله الا الله همهی دین است، تا بخواهد این پذیرشِ ربّ الأرباب و نفی و رفض همهی طواغیت تعیّن پیدا کند، کمکی لازم دارد که کسی دست ما را بگیرد.
نقطهی اوج بندگی
آن نقطهی هدف «رسیدن به بندگی» است، اگر کسی بندهی خدا شود، هیچکس نمیتواند حال او را خراب کند، اگر او را به قتلگاه کربلا ببری و بیرون بیاوری هم میگوید «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»! این آدم را نمیشود شکست داد.
از یک جهت دل او میسوزد و اذیت میشود و فراق را تحمّل میکند، اما بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعضی جملات را سوختنِ جگر و فراق به محضر خدای متعال عرض کرده بود، دو جا فرمود: «إنَّ ذَلِکَ لَحَقِیرٌ عِندِی فِی ذَاتِ الله»، اینها نسبت به آن توحیدی که عطا کردی چیزی نیست؛ در حالی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اوج عاطفه است.
اصلاً نمیشود کسی که به آن بندگی برسد را شکست داد، غرق در محبّت خداست، آن به آن، لحظه به لحظه، غنی از همهی عالم است، نیازی به کسی ندارد، چشم امیدی به کسی ندارد.
آدمی که پشت گرمی دارد و او به اندازهی همهی ثروت دنیا پول دارد، به دخل کسی نگاه نمیکند.
در وادی دزدها، آن کسی که از بانک سرقت میکند، اینطور نیست که از کسی یک روزنامه یا یک سیگار سرقت کند. آن کسی که ماشین گران سرقت میکند، قالپاق نمیدزدند. بالاخره سارقین هم ردهبندی دارند.
آن کسی که عبد شده است آنقدر غنی است که اصلاً… فرمود او را بردم و به او ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادم، این پیغمبر اصلاً نگاه نکرد! یعنی چیزی در عالم نبود، هر خبری هست نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، عالم که نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی ندارد.
این آن نقطهی اوج بندگی است.
تبلیغ سلبی در احادیث ما
چطور باید حرکت کنیم؟
عرض کردیم یکی از دو بال آن «تبلیغ سلبی» است، یعنی اینکه خدا حجّتهای خود را فرستاده است که ما بفهمیم حق چیست و باطل چیست، خوب چیست و بد چیست، آب گوارا چیست و آب لجن چیست، طیّبات چیست و خبائث چیست، ولی انتخاب کنیم. هدایت انتخابی است.
فقط کسی که جنون دارد یا به یک جهتی اختیار بدن خود را از دست داده است را در بیمارستان به تخت میبندند، بقیه باید خودشان انتخاب کنند، باید انتخاب کرد.
لذا هر کسی میخواهد در هر عرصهای، در هر سطحی، کار تربیتی کند، از معلم دبستان تا استاد حوزه، او باید بداند مسیر و سناریوی تربیتی او باید قهرمان و ضدقهرمان داشته باشد، باید حق و باطل داشته باشد، باید خیر و شرّ داشته باشد، یعنی همه چیز را داشته باشد و تبیین کند.
اگر کسی بگوید فقط خوبیها را بیان کن، این شیوهی بنیامیّه است؛ که امروز هم در کشور خودمان عدّهای طرفدار این نظریه هستند. البته این بدین معنا نیست که اینها بنیامیّهای هستند ولی از نظر فکری در یک تقاطعی به یکدیگر برخورد کردهاند.
میگوید بگو علی خوب است، هزاران نفر دیگر هم خوب هستند؛ ولی درواقع اینطور نیست.
آنچه به ما یاد دادهاند این است که یک حق هست و باطلها؛ یک صراط مستقیم است و راهها، یک راه درست است، نجات یکجا هست نه همه جا، و اگر نجات همه جا بود و اینطور دین سرمایهگذاری کرده بود، اصلاً این دین باطل بود، مانند کسانی بود کالایشان هیچ برتری نسبت به رقبای خود ندارد، بیهوده میگویند برای ما خوب است؛ اینطور اصلاً آن دین به درد نمیخورد.
تعبیر روایات را ببینید، «بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ»، ترجمهی این روایت یعنی اینکه فقط و فقط و فقط این است و جز این نیست که با ما میتوان خدا را عبادت کرد و در جای دیگر خبری نیست؛ حال یا پذیرفته نمیشود، یا ناقص است، یا باطل است.
سیّد حِمیَری از جمل میگوید
در تعبیر شعرای ما این موضوع خیلی زیبا آمده است، جلسه گذشته یک مورد از ابوتمام عرض کردم، امروز صد سال قبلتر میروم و از سید حمیری میخوانم، ابوتمام میگفت «هَراقوا دَمَی سِبطَیهِمِ وتَمسَّکوا *** بِحَبلِ عُریً لا المَحضُ فَتلاً وَلا الشَّزرُ»، نوههای پیغمبر یعنی حسنین علیهما السلام را کشتند و به یک طناب پاره تمسّک کردند، این طناب نه خوب پیچیده شده بود و نه خوب محکم بود و نه خوب بافته شده بود، فقط ادای طناب را درآورده بودند، عروهی وثقی نبود، که اگر دست شما به او رسید، او شما را ببرد و خیال شما راحت باشد.
سید حمیری قرن ۲ اینطور میگوید، سلام خدا بر سید حمیری، سیّدالشعرا. «بَشّار بن بُرد» شاعر بود، میگفت خدا پدر سید حمیری را بیامرزد، او چون برای شاه و امیر و… شعر نمیگوید، ما میرویم و شعر میگوییم و پول میگیریم، اگر سید حمیری شعر میگفت کسی ما را دعوت نمیکرد.
وقتی بزرگان ما میخواهند در مورد جهاد تبیین صحبت کنند، میگویند مانند سیّدالشعراء سید حمیری کار کنید که او قهرمان جهاد تبیین است.
سید حمیری یک قصیدهای به نام «مُذهبه» دارد که مانده است، بزرگان علمای شیعه بر این قصیده شرح نوشتهاند، یکی از آنها که در دست من است برای سید مرتضی رضوان الله تعالی علیه است، ایشان در دورانی که مرجع تقلید بود شعر را شرح کرده است.
معمولاً بحث ادبی و شعر برای اوایل طلبگی است، نه اواخر طلبگی؛ اما آثار سید حمیری را بزرگان از علمای شیعه مانند سید مرتضی، مانند فاضل هندی، مانند ملاصالح برغانی و دیگران در اوج قوّت فقاهتشان، در دوران مرجعیت خود شرح کردهاند، یعنی اینها خلاصهی عقاید مکتب است.
سید حمیری اینجا ماجرای جمل را میگوید، میگوید اینها به اسم اینکه این خانم همسر پیغمبر است و به سراغ اسلام برویم، دویدند و به سراغ او رفتند، «أینَ التَّطَرُّبِ بِالوِلَاءِ وَ بِالهَوَی» با قِر و شعف به کجا میدوی؟ همینطور سرگردان و رقصکنان به کجا میروی؟ «أ اِلَى الکَوَاذِبِ مِن بُرُوقِ الخُلَّبِ»، اینجایی که میروی، قبری است که داخل آن خالی است! سراب است! «بُرُوقِ الخُلَّبِ» آن برقی است که میزند و ترس هم دارد و سر و صدای زیادی هم دارد اما طبل خالی است و از آن باران درنمیآید!
«یَحدُو الزُّبَیرُ بِهَا وَطَلحَهُ عَسکَراً» زبیر برای شتر میخواند و طلحه هم لشکر را راه انداخت، «یَا لَلرِجَالُ لَرَّأیِ أُمٍ مُشجِبِ» به دنبالِ مادرِ هلاکت میروی!
«أُمٌّ تَدِبُّ إلَى ابنِهَا وَوَلِیِّهَا»، مادر است اما مانند عقربی که فرزندان خود را نیش میزند، «بِالمُؤذِیَاتُ لَهُ دَبِیبَ العَقرَبِ» میروی که او را به آغوش بگیری، ولی تو را نیش میزند! اشتباه گرفتهای!
سلبی بودنِ فضیلتِ ماجرای مواخات
منطق اینطور بوده است، من که میخواهم به آن مسیر بندگی بروم، چکار کنم؟ میگوید این امام حق است و این امام باطل است. این امامِ دعوت به بهشت است، این امامِ دعوت به آتش است، این مسیرِ سعادت است، این مسیرِ شقاوت است، خودت انتخاب کن. مسلماً دست و پای کسی را نمیبستند، بلکه التماس هم نمیکردند، بلکه هر کسی که میخواست به میدان برود بایستی در ابتدا التماس میکرد، با جَوزدگی نبود. لذا اگر تبلیغ دین را نگاه کنید، عمدتاً اینطور است.
چطور دین را تبلیغ کنیم؟ چطور منبر برویم؟ چطور فرزندانمان را با دین آشنا کنیم؟ «فقط از خوبیها گفتن» شیوهی حجج الهی نیست!
کربلا یک امام حسین علیه السلام دارد و یک یزید، دو طرفه است. مسلّم است که هر کسی باید خودش انتخاب کند.
وقتی مهاجران به مدینه آمدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک مرتبه یا دو مرتبه مواخات انجام داد، یعنی اینها را دو به دو برادر قرار داد.
برادری چند معنا دارد، یک برادری برادریِ انسانی است، «وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ»،[۸] به پیغمبرشان «برادرشان» میگوید، با اینکه آنها بتپرست هستند. ما با همهی انسانها برادر هستیم، لذا مثلاً گرسنگی هیچ انسانی را نمیتوانیم تحمّل کنیم. این برادری یک حداقلی دارد، نمیتوانیم گرسنگی یا تشنگی کسی را تحمّل کنیم، از ظلم به هیچ انسانی خوشحال نمیشویم و بلکه ناراحت میشویم.
این یک سطح است که عمومی است. چرا عنوان «برادری» میگذارند؟ چون انسان با برادر نسبی خودش ریشه و علقهی محکمی دارند، درست است که این برادری نسبت به آن مَجاز است، ولی باید یک نسبتی داشته باشند.
ما با همهی انسانها برادر هستیم، اما نسبت به ادیان توحیدی، بیشتر برادر هستیم. یعنی هر کسی در این عالم موحد است، ما بیشتر از مورد قبل نسبت به سرنوشت او حساستر هستیم.
ما در تاریخ مجتهدی را داشتهایم که به محلهی یهودیان میرود، یهودیان اول ناراحت میشوند، اما وقتی آن مجتهد در حال رفتن از آن محل بود، آن یهودیان گریه میکردند، چون او ربانی بود، به او توسل کرده بودند و او دعا کرده بود و آنها اثر و خیر و برکت و مهربانی دیده بودند، درواقع او پدر آن منطقه شده بود.
هم در بین یهودیان هست، هم در بین غیرشیعیان از مسلمین هست. ما علمایی داشتیم، الآن هم مواردی هست، مثلاً وقتی گرفتار میشدند به او پناه میبردند.
مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در عراق اینطور بود، پدر شیعه و سنّی بود، اگر دو سنّی هم دعوایشان میشد، کسی را مانند او قبول نداشتند.
بلاتشبیه چطور وقتی پیغمبر حتّی وقتی پیغمبر شد، مشرکین پیامبری او را قبول نداشتند، اما امانتداری او را قبول داشتند. فرزندان ابوجهل پولهای خود را به پدرشان نمیدادند، نزد آن کسی میسپردند که میگفتند ادعای پیغمبری کرده است و ما پیغمبری او را قبول نداریم!
ما یک برادری با انسانها داریم، یک برادری با موحدان داریم. برادری با موحدان طوری است که خیر ما بیشتر به این دسته میرسد، توجّه ما بیشتر است.
یک برادری هم با سایر مسلمین داریم، که این مورد طوری است که حقوق خیلی زیادی دارند. اینجا میگوید اگر به یک منطقه رفتی و آنها تو را اذیت کردند هم حق نداری جبران کنی. امنیت و خون و جان و ناموس آنها مانند زن و بچهی خودت محترم است. کاسبی او در بازار مسلمین محترم است، تفحص لازم ندارد، مگر اینکه اتفاقی بیفتد. اگر رستوران تأسیس کند میتوانی بروی و غذا بخوری، نیازی به تفحص نیست. چون او برادر مسلمان است.
یک پله بالاتر «برادری ایمانی» است، یعنی بین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، همهی آنها هست، حقوق اینها بیشتر میشود، تکلیف برای انسان بیشتر میشود. مانند برادری که ما باید با یکدیگر داشته باشیم.
حال طبعاً ما همهی این جمع که با همه برادر ایمانی هستم و هزاران تکلیف داریم… اگر میخواهید ببینید چه تکالیفی داریم، کافی شریف «باب حقوق مؤمن بر مؤمن» را نگاه کنید، کمر انسان میشکند، هم واجب دارد و هم مستحب. میگوید وقتی میخواهی میوه نوبر ببری، نمیتوانی طوری ببری که همسایه ببیند و به او ندهی، او برادر مؤمن است. نمیتوانی وقتی میدانی وضع او خراب است آنقدر صبر کنی که بیچاره شود و بیاید رو بزند که درخواست پول کند، قبل از این باید به سراغ او بروی. حقوق مؤمن خیلی زیاد است، ملاحظهای بفرمایید. امام زمان ارواحنا فداه با همینها جامعه را اداره خواهد کرد.
اینها عمومی است؛ حال بین این مؤمنین که این همه حقوق دارند که مثل برادر از یک پدر و مادر هستند، حال ایشان همسایهی من هم هست، مسلماً حق او اضافهتر میشود؛ یا از یک رحم باشیم، مثلاً پسرخاله یا پسرعمو هستیم، حق اضافه میشود؛ ولی اینها عمومی هستند.
مواخاتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار داد عمومی نیست، کوچک این موضوع آن چیزی است که شما در غدیر انجام میدهید.
مؤمنین همگی با یکدیگر برادر هستند، آن عقد برادری که میبندید، آنجا بستگی دارد که چه تعهدی میخواهید به یکدیگر بدهید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مواخات کرد، این برادری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انجام داد، که از همهی امّت برای هر کسی یک نفر را انتخاب کرده است، اینها باید با یکدیگر ربط داشته باشند، وگرنه برادری انسانی و توحیدی و اسلامی و ایمانی و رحمی و همسایگی و… که بود.
این مواخات یعنی هر کسی یک نفر کفو دارد، یک نفر بیش از بقیه سنخ اوست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این دو را برای یکدیگر قرار میداد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو به دو مواخات کرد.
این مدل مواخات که نهایی است، دیگر عمومی نیست.
فقط خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.
اول ادب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببینید، عرض کرد: یا رسول الله! فقط من ماندهام، اگر من اشتباهی کردهام که مرا لایق ندیدهای که با مؤمنی پیمان ببندم، مرا ببخش و از من بگذر.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: نه علی جان! من تو را برای خودم نگه داشتم.
به این حدیث مواخات میگویند که از ادلهی امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
طبعاً امثال ابن تیمیه میگویند دروغ است، و مورخان مانند ابن عبدالبر و ابن حجر عسقلانی میگویند این از واضحات و مسلّمات است.
اولین صفتی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انکار شد چه بود؟
برادری! چرا؟ چون آن کسی که در همهی امّت، یگانهکسی که عدل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار بگیرد، برادر او بود.
لذا وقتی دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب بسته بودند… شما نمیدانید چه اهانتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کردهاند…
اگر آدم بدهکار یا کلاهبردار یا سارقی را در جایی دستگیر کنند، دستهای او را میبندند. اما اگر آن شخص در محله محترم باشد، پلیسها میگویند دستهای او را در محل او نبندید. اطراف او را میگیرند و به ماشین هدایت میکنند.
گفته نشده است که شاه بیچارهی پلید وقتی امام را از قم به تهران آورد، دستهای او را بسته باشد.
دست بستن یک حرف است، طناب به گردن کسی ببندی و او را روی زمین بکشی، یک حرف دیگر است.
آن لحظهای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب روی زمین میکشیدند، فلانی شمشیر بلند کرده بود و میگفت بیعت کن، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: اگر بکشید عبد خدا و برادر پیغمبر را کشتهاید.
قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفت: بندهی خدا هستی ولی برادر پیغمبر نیستی.
چون اگر بگوید برادر پیغمبر هستی که باید جای خود را عوض کنند. یعنی آن کسی که جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در این دین پر میکند اوست.
این مواخات یک فضیلتی است که از همه سلب شد، و اگر از همه سلب نمیشد اصلاً فضیلت نبود.
الآن همهی ما برادر ایمانی هستیم، حقوق زیادی هم به گردن یکدیگر داریم، تکالیف زیادی هم داریم، اما این باعث برتری یا فضیلت من به ایشان، یا ایشان به من نمیشود. فضیلت آنجایی است که از همه سلب شده است.
اگر هر سنگ معدنی طلا بود که طلا ارزش نداشت و قیمت طلا را روز به روز حساب نمیکردند. شن طلا نیست، ماسه طلا نیست، گچ طلا نیست. آنجایی که قرار است یک چیزی ویژه شود و ارزش پیدا کند، ارزش آن در صدر از بقیه است، وگرنه اگر ما در باغچهی خانهمان بیل بزنیم و طلا باشد که دیگر طلا ارزشی نداشت!
در رمزارزها آن رمزارزی گرانتر است که محدود است و تعداد آن مشخص است و انحصار دارد و سلب میکند، وگرنه ارزش ندارد.
قدیمها این موضوع را مفصل عرض کردهام که وقتی میخواستند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را در ذهن مردم نابود کنند، انحصار را از پنج تن درآوردند و به همهی سادات بنیهاشم تبدیل کردند.
لذا آن عزیز دل برادری که میگوید در مسائل رسانهای که تبلیغ میکنید نباید سلبی حرف بزنید، نمیفهمد که در حال نابود کردن همه چیز است. باید بگویی فحش نده، باید بگویی اهانت نکن، اما نمیتوانی بگویی سلب نکن، چون اگر سلب نکنی که ارزش ندارد.
آن رَبّی رَبّ است که واحدِ قهّار است، اگر در هر کوی و برزنی یک رَبّ بود که اینطور نبود.
خود این فضیلتِ مواخات، که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تقریباً هروقت که خواسته است خود را معرّفی کند، فرموده است «أنَا أخُو رَسُولُ الله»…
قرار بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بلا بکشد که ما را هدایت کند، وگرنه چه کسی میتوانست دست او را ببندد؟
رجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق، برای مسلمین
وقتی به خندق رفت و عمرو بن عبدود را به زمین زد، قبل از آن مسلمین خیلی ترسیده بودند، میگفتند قطعاً علی شکست میخورد، عمرو بن عبدود صدها مبارزهی شکستنخورده دارد اما علی جوان است. مبارزهای موفق کسانی بودند که مثلاً پنجاه ساله بودند، یعنی مثلاً صد میدان دیده بودند و هزار تجربه داشتند، بنیهشان هم مانند ما نبود که پنجاه سالگی فرسوده شده باشند. آنها مثلاً میگویند «فارِسِ شصت ساله»، یعنی جسم او قوّت دارد و تجربهی او هم بالاست.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت، عمرو شمشیر زد و سپر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکافت و به پیشانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جلوی آن را گرفت ولی خراش برداشت و خون پاشید، مسلمین شروع کردند به گریه کردن.
تا زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشت، دستان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالا بود و گریه میکرد، «أللَّهُمَّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا» خدایا مرا تنها نگذار، «وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ»…
در آن زمانی که جنگ خندق رخ داد، تمام فحول صحابه، خوب و بد، همه بودند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرمود «خدایا! علی را حفظ کن»، فرمود: مرا تنها نگذار. یعنی اگر علی نباشد من تنها هستم!
این شعر را که میخوانند «کَسَم علیست در آن بیکسی»، درواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را فرموده است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت و عمرو را زد، وقتی در حال برگشتن بود، دید این مسلمین ترسیدهاند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن از میدان، یک رجز برای مسلمین خواند، فرمود: «أنا عَلىٌّ صَاحِبُ الصَّمصَامَه» من علی هستم، صاحب سیف الله؛ «وَ صَاحِبُ الحَوضِ لَدَى القِیَامَه» روز قیامت صاحب حوض کوثر هستم، وقتی میخواهید به بهشت بروید «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا بِیَدِ عَلِی بنِ أبِیطَالِب»… «أخو رَسُولُ اللَّه ذِى العَلاَمَه» من برادر پیغمبر هستم که متمایز از بقیهی عالم است، «قَد قَالَ إذ عَمَّمَنِى العِمَامَه» وقتی عمامه به سر من میبست که مرا به میدان بفرستد، به من فرمود که علی جان! «أنتَ أخِى وَ مَعدِنُ الکَرَامَه»، پیغمبر هم به من فرمود که تو برادر من هستی و معدن کرامت، «وَ مَن لَهُ مِن بَعدِىَ الإمَامَه» و امامت از آن توست.
امام هادی علیه السلام و ماجرای مواخات
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر وقت میخواست خودش را معرّفی کند، «أخو الرَّسول»…
امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه حداقل سه مرتبه دارند که «أَخُو رَسُولِ اللَّهِ»، «أَخُو الرَّسُولِ»، «أَخُو رَسُولِهِ».
همهی ما برادر ایمانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم ولی آن مواخات استثنائی و فقط برای یک نفر بود، و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن را از همه نفی کرد.
صفی الدّین حلّی و ماجرای مواخات
هر کسی که خواسته است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را وصف کند، گفته است او برادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
جلسه گذشته عرض کردم که وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطبه فدکیه میخواند، فرمود: «فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی» اگر بگردید او پدر من بود، نه پدر شما! «وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ» برادرِ پسرعموی من بود، یعنی برادرِ علیست، نه مردان شما.
یعنی معلوم است که اگر آنها ادّعا کنند مؤمن هستند هم این برادری به معنای برادریِ ایمانی نیست.
اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به اوصاف میرسند، چه آنجایی که میخواهند ایمان را بگویند و در مقابل آن کفر را میگویند، وقتی میخواهند اسلام را بگویند، مقابل آن شرک را میگویند، از جهت دیگری وقتی میخواهند ایمان را بگویند، در برابر آن نفاق را میگویند، یعنی انحصار ایجاد میکنند که بشود راه را پیدا کرد.
اگر به دنبال سعادت و رزق و حلال و رشد و هدایت هستی، فقط یکجاست.
صفی الدین حلّی رحمه الله تعالی علیه یک قصیده برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است، به هزار دیوان میارزد. یکجای آن اینطور میگوید: «لَو رَأی مِثلَکَ النَّبِیُّ اَآخاهُ»، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باز هم مثل تو میدید، با او هم عقد اخوّت میبست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حکیم است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عدل است، «وَ إلّا فَأَخطَأَ الإنتِفاَدُ»، وگرنه این گزینش او ظلم بود.
مواخات یعنی فقط یک نفر.
برای همین هم قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این موضوع را انکار کرد و گفت تو عبد خدا هستی ولی برادر رسول نیستی.
امام صادق علیه السلام از مواخات میفرمایند
در زیارتی که شهید اول به ما یاد داده است، امام صادق علیه السلام به صفوان فرمود: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را چطور زیارت کردی؟ او عرض کرد: فلان و فلان را گفتم، حضرت فرمودند: نه! این را بگو: «السَّلامُ عَلَى أَبِی الْأَئِمَّهِ وَخَلِیلِ النُّبُوَّهِ وَالْمَخْصُوصِ بِالْأُخُوَّهِ».
این ویژگی برای یک نفر است و برای بقیه نیست، و اگر غیر از این بود که به درد نمیخورد.
البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ویژگیهای دیگری هم دارد که مخصوص است، امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه فرموده است، «ألسَّلامُ عَلَی الْمَخْصُوصِ بِالْطَاهِرَهِ التَّقِیَّه».
اگر برادری ایمانی بود که من برادر ایشان هستم و ایشان هم برادر من است، دیگر به قسم نیاز ندارد، امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکند: «أَشْهَدُ أَنَّکَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ»! شهادت میدهم که تو برادرِ پیغمبر هستی.
شیخ حسین نجف رحمه الله علیه و ماجرای مواخات
در این زمینه خیلی از شعرای ما شعر گفتهاند و علما بیان کردهاند.
شیخ حسین نجف اینطور میگوید: «إنَّ الخِلَافَهَ بَعدَ فَقدِکَ لِلَّذِی» یا رسول الله! خلافت بعد از تو برای کسی است که «قَد کُنتَ فِی یَومِ الإخَاء مُؤاخِیَه» که آن روز او را از بین همه انتخاب کردی.
امام سجاد علیه السلام از مواخات میفرمایند
امام سجاد علیه السلام این مطلب را فرموده است، وقتی امام سجاد علیه السلام این موضوع را فرموده است، پنجاه سال است که ابوذر از دنیا رفته است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم شهید شده است، پس برای چه فرموده است؟ برای اینکه اثر هدایت داشته است.
امام سجاد روحی فداه فرمود: «أَنَّ أَبَا ذَرٍّ لَقِیَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ»[۹] ابوذر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در خیابان دید، «فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ أَشْهَدُ لَکَ بِالْوَلاَءِ وَ اَلْإِخَاءِ وَ اَلْوَصِیَّهِ»، آقا! بدان من شهادت میدهم که شما برادرِ پیغمبر هستید.
روضه و توسّل
حال این برادرِ پیغمبر را چه کردند، اگر این بحث جلو برود میخواهیم بگوییم بزرگترین تبلیغ سلبی که در اسلام رخ داد، کاری بود که صدیقه طاهره سلام الله علیها کرد.
عرض کردیم این مسیر برای هدایت، مرکب لازم دارد، مرکب آن هم بلاست، بالاترین بلایی هم که در این عالم کشیده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودهاند.
این خانواده خانوادهای هستند که اگر طرف در جنگ بگوید شمشیر تو را دوست دارم، شمشیر خود را میبخشند، این خانواده خانوادهای هستند که اگر گرسنگی به آنها فشار آورده است، کافر حربی که اگر دست او را باز کنند اینها را میکشد، بگوید من گرسنه هستم، لقمه از دهان پسر خود میگیرد و به او میبخشد.
به قول فرزدق، اینها نمیتوانند «نه» بگویند، به قول آن شاعر مدام به همه «بله» میگوید.
آنقدری که آن دو نفر هم آمدند و عرض کردند که فاطمه ما را راه نمیدهد…
این آقایی که از همه چیز خود میگذرد و میبخشد، امام باقر علیه السلام فرمود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بیت المال مصرف نمیکرد، در آن بیست و پنج سالی که حکومت نداشت کار کرد و کاسبی کرد و باغ درست کرد و چاه عمیق کَند و درآمد ایشان زیاد شد، در برخی روایات به چهل هزار دینار اشاره کردهاند، اما اینها را در راه خدا میبخشید. خروار خروار خرما در راه خدا میبخشید، خود ایشان خرماهای وازده را میل میکرد که رویش نمیشد اینها را به فقرا بدهد!…
این آقا نباید کسی باشد که به این راحتی از کسی شکایت کند، ولی در صحیح بخاری یک مطلب عجیبی هست…
همانطور که میدانید به قیامت «جاثیه» میگویند، قیامت همه به زانو درمیآیند، یعنی کسی دو زانو بنشیند و بعد روی دو زانو بلند شود و دستهای خود را بلند کند، اگر شما این تصویر را ببینید متوجه میشود که این شخص کارد به استخوانش رسیده است. این علامتِ اضطرارِ تمام است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَجْثُو»،[۱۰] اولین کسی که روز قیامت روی دو زانوی خود، دستان خود را بلند میکند و فریاد میزند که به من ظلم شده است، من هستم، «أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَجْثُو بَیْنَ یَدَیِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَهِ یَوْمَ القِیَامَهِ»…
این «اول» یعنی چه؟ یعنی بیشترین ظلم به من شده است، برای همین باید اولین دادگاه را برای من تشکیل بدهد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «أَوَّلُ مَنْ یُحْکَمُ فِیهِمْ مُحَسِّنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ»،[۱۱] موضوع اولین دادگاه حضرت محسن علیه السلام است…
من جسارت میدانم که بعضی از حرفها را بزنم…
برای علی بن ابیطالب علیه السلام که وقتی شوهری همسر خود را ترسانده بود، شمشیر کشید… برای علی بن ابیطالب علیه السلام که در زمان دستگاه خلافت اگر کسی میخواست چشمهرزگی کند، با او برخورد میکرد… مضطر به حالتی شد که همسر او رویش نشد که او را صدا بزند… حیا کرد…
وقتی نامحرمها او را دوره کرده بودند، صدا زد «یَا فِضَّهُ! خُذِینِی»…
اینجا یک شاعر میگوید آن لحظه خیلی سخت گذشته است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودش تعریف کرده است، فرموده است آن لحظهای که من برگشتم و دیدم صبر کردم، «فَصَبَرتُ وَ فِی العَینِ قَذًی»،[۱۲] خار در چشم من بود، خیلی سخت گذشت…
به قول آن شاعر گفت: «وحَباهُ بکُل فضل عظیم» خدا هرچه داشت به علی داد… یک لحظه برگشت و نگاه کرد… «وبمقدارِ ما حَباه ابتَلاهُ» همه را یکجا از او گرفت…
برگشت و نگاه کرد که بر سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم بردهاند، میگوید: «فوَّضتَ أمرَکَ لِلإلهِ وأمرَها» خدایا! فاطمهام را به تو سپردم…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه لقمان، آیه ۲۵ (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ)
[۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۱۸، صفحه ۲۰۲ (طَارِقٌ اَلْمُحَارِبِیُّ : رَأَیْتُ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی سُوَیْقَهِ ذِی اَلْمَجَازِ عَلَیْهِ حُلَّهٌ حَمْرَاءُ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا وَ أَبُو لَهَبٍ یَتْبَعُهُ وَ یَرْمِیهِ بِالْحِجَارَهِ وَ قَدْ أَدْمَى کَعْبَهُ وَ عُرْقُوبَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ لاَ تُطِیعُوهُ فَإِنَّهُ کَذَّابٌ .)
[۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۴۵ (اَلْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلصَّلْتِ عَنِ اَلْحَکَمِ وَ إِسْمَاعِیلَ اِبْنَیْ حَبِیبٍ عَنْ بُرَیْدٍ اَلْعِجْلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى .)
[۷] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۵۹
[۸] سوره مبارکه اعراف، آیه ۶۵ (وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا ۗ قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرُهُ ۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ)
[۹] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۸، صفحه ۲ (زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَنَّ أَبَا ذَرٍّ لَقِیَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ أَشْهَدُ لَکَ بِالْوَلاَءِ وَ اَلْإِخَاءِ وَ اَلْوَصِیَّهِ)
[۱۰] صحیح بخاری، جلد ۵، صفحه ۷۵ (حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرَّقَاشِیُّ، حَدَّثَنَا مُعْتَمِرٌ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: حَدَّثَنَا أَبُو مِجْلَزٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ عُبَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَجْثُو بَیْنَ یَدَیِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَهِ یَوْمَ القِیَامَهِ» وَقَالَ قَیْسُ بْنُ عُبَادٍ: وَفِیهِمْ أُنْزِلَتْ: {هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ} [الحج: ۱۹] قَالَ: ” هُمُ الَّذِینَ تَبَارَزُوا یَوْمَ بَدْرٍ: حَمْزَهُ، وَعَلِیٌّ، وَعُبَیْدَهُ، أَوْ أَبُو عُبَیْدَهَ بْنُ الحَارِثِ، وَشَیْبَهُ بْنُ رَبِیعَهَ، وَعُتْبَهُ بْنُ رَبِیعَهَ، وَالوَلِیدُ بْنُ عُتْبَهَ “)
[۱۱] کامل الزیارات، جلد ۱، صفحه ۳۳۲ (حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ اَلْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ اَلْأَصَمِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : لَمَّا أُسْرِیَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلسَّمَاءِ قِیلَ لَهُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَخْتَبِرُکَ فِی ثَلاَثٍ لِیَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ قَالَ أُسَلِّمُ لِأَمْرِکَ یَا رَبِّ وَ لاَ قُوَّهَ لِی عَلَى اَلصَّبْرِ إِلاَّ بِکَ فَمَا هُنَّ قِیلَ لَهُ أَوَّلُهُنَّ اَلْجُوعُ وَ اَلْأَثَرَهُ عَلَى نَفْسِکَ وَ عَلَى أَهْلِکَ لِأَهْلِ اَلْحَاجَهِ قَالَ قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ رَضِیتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اَلثَّانِیَهُ فَالتَّکْذِیبُ وَ اَلْخَوْفُ اَلشَّدِیدُ وَ بَذْلُکَ مُهْجَتَکَ فِی مُحَارَبَهِ أَهْلِ اَلْکُفْرِ بِمَالِکَ وَ نَفْسِکَ وَ اَلصَّبْرُ عَلَى مَا یُصِیبُکَ مِنْهُمْ مِنَ اَلْأَذَى وَ مِنْ أَهْلِ اَلنِّفَاقِ وَ اَلْأَلَمِ فِی اَلْحَرْبِ وَ اَلْجِرَاحِ قَالَ قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ رَضِیتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اَلثَّالِثَهُ فَمَا یَلْقَى أَهْلُ بَیْتِکَ مِنْ بَعْدِکَ مِنَ اَلْقَتْلِ أَمَّا أَخُوکَ عَلِیٌّ فَیَلْقَى مِنْ أُمَّتِکَ اَلشَّتْمَ وَ اَلتَّعْنِیفَ وَ اَلتَّوْبِیخَ وَ اَلْحِرْمَانَ وَ اَلْجَحْدَ [وَ اَلْجُهْدَ] وَ اَلظُّلْمَ وَ آخِرُ ذَلِکَ اَلْقَتْلُ فَقَالَ یَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ رَضِیتُ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ وَ اَلصَّبْرُ وَ أَمَّا اِبْنَتُکَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ یُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً اَلَّذِی تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِیَ حَامِلٌ وَ یُدْخَلُ عَلَیْهَا وَ عَلَى حَرِیمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَیْرِ إِذْنٍ ثُمَّ یَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لاَ تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِی بَطْنِهَا مِنَ اَلضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِکَ اَلضَّرْبِ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ – قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ وَ اَلصَّبْرُ [لِلصَّبْرِ] وَ یَکُونُ لَهَا مِنْ أَخِیکَ اِبْنَانِ یُقْتَلُ أَحَدُهُمَا غَدْراً وَ یُسْلَبُ وَ یُطْعَنُ تَفْعَلُ بِهِ ذَلِکَ أُمَّتُکَ قُلْتُ یَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ سَلَّمْتُ- إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ لِلصَّبْرِ وَ أَمَّا اِبْنُهَا اَلْآخَرُ فَتَدْعُوهُ أُمَّتُکَ لِلْجِهَادِ ثُمَّ یَقْتُلُونَهُ صَبْراً وَ یَقْتُلُونَ وُلْدَهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثُمَّ یَسْلُبُونَ حَرَمَهُ فَیَسْتَعِینُ بِی وَ قَدْ مَضَى اَلْقَضَاءُ مِنِّی فِیهِ بِالشَّهَادَهِ لَهُ وَ لِمَنْ مَعَهُ وَ یَکُونُ قَتْلُهُ حُجَّهً عَلَى مَنْ بَیْنَ قُطْرَیْهَا فَیَبْکِیهِ أَهْلُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ اَلْأَرَضِینَ جَزَعاً عَلَیْهِ وَ تَبْکِیهِ مَلاَئِکَهٌ لَمْ یُدْرِکُوا نُصْرَتَهُ ثُمَّ أُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ ذَکَراً بِهِ أَنْصُرُکَ وَ إِنَّ شَبَحَهُ عِنْدِی تَحْتَ اَلْعَرْشِ وَ فِی نُسْخَهٍ أُخْرَى – ثُمَّ أُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ ذَکَراً أَنْتَصِرُ لَهُ بِهِ وَ إِنَّ شَبَحَهُ عِنْدِی تَحْتَ اَلْأَرْشِ یَمْلَأُ اَلْأَرْضَ بِالْعَدْلِ وَ یُطْبِقُهَا بِالْقِسْطِ یَسِیرُ مَعَهُ اَلرُّعْبُ یَقْتُلُ حَتَّى یُشَکَّ فِیهِ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ فَقِیلَ اِرْفَعْ رَأْسَکَ فَنَظَرْتُ إِلَى رَجُلٍ أَحْسَنِ اَلنَّاسِ صُورَهً وَ أَطْیَبِهِمْ رِیحاً وَ اَلنُّورُ یَسْطَعُ مِنْ بَیْنِ عَیْنَیْهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ فَدَعَوْتُهُ فَأَقْبَلَ إِلَیَّ وَ عَلَیْهِ ثِیَابُ اَلنُّورِ وَ سِیمَاءُ کُلِّ خَیْرٍ حَتَّى قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیَّ وَ نَظَرْتُ إِلَى اَلْمَلاَئِکَهِ قَدْ حَفُّوا بِهِ لاَ یُحْصِیهِمْ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلْتُ یَا رَبِّ لِمَنْ یَغْضَبُ هَذَا وَ لِمَنْ أَعْدَدْتَ هَؤُلاَءِ وَ قَدْ وَعَدْتَنِی اَلنَّصْرَ فِیهِمْ فَأَنَا أَنْتَظِرُهُ مِنْکَ وَ هَؤُلاَءِ أَهْلِی وَ أَهْلُ بَیْتِی – وَ قَدْ أَخْبَرْتَنِی مِمَّا یَلْقَوْنَ مِنْ بَعْدِی وَ لَئِنْ [وَ لَوْ] شِئْتَ لَأَعْطَیْتَنِی اَلنَّصْرَ فِیهِمْ عَلَى مَنْ بَغَى عَلَیْهِمْ وَ قَدْ سَلَّمْتُ وَ قَبِلْتُ وَ رَضِیتُ وَ مِنْکَ اَلتَّوْفِیقُ وَ اَلرِّضَا وَ اَلْعَوْنُ عَلَى اَلصَّبْرِ – فَقِیلَ لِی أَمَّا أَخُوکَ فَجَزَاؤُهُ عِنْدِی جَنَّهُ اَلْمَأْوَى نُزُلاً بِصَبْرِهِ أفلح[أُفْلِجُ]حُجَّتَهُ عَلَى اَلْخَلاَئِقِ یَوْمَ اَلْبَعْثِ وَ أُوَلِّیهِ حَوْضَکَ یَسْقِی مِنْهُ أَوْلِیَاءَکُمْ وَ یَمْنَعُ مِنْهُ أَعْدَاءَکُمْ وَ أَجْعَلُ عَلَیْهِ جَهَنَّمَ بَرْداً وَ سَلاَماً یَدْخُلُهَا وَ یُخْرِجُ مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ مِنَ اَلْمَوَدَّهِ وَ أَجْعَلُ مَنْزِلَتَکُمْ فِی دَرَجَهٍ وَاحِدَهٍ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أَمَّا اِبْنُکَ اَلْمَخْذُولُ اَلْمَقْتُولُ وَ اِبْنُکَ اَلْمَغْدُورُ اَلْمَقْتُولُ صَبْراً فَإِنَّهُمَا مِمَّا أُزَیِّنُ بِهِمَا عَرْشِی وَ لَهُمَا مِنَ اَلْکَرَامَهِ سِوَى ذَلِکَ مِمَّا لاَ یَخْطُرُ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ لِمَا أَصَابَهُمَا مِنَ اَلْبَلاَءِ فَعَلَیَّ فَتَوَکَّلْ وَ لِکُلِّ مَنْ أَتَى قَبْرَهُ مِنَ اَلْخَلْقِ مِنَ اَلْکَرَامَهِ لِأَنَّ زُوَّارَهُ زُوَّارُکَ وَ زُوَّارَکَ زُوَّارِی وَ عَلَیَّ کَرَامَهُ زُوَّارِی [زَائِرِی] وَ أَنَا أُعْطِیهِ مَا سَأَلَ وَ أَجْزِیهِ جَزَاءً یَغْبِطُهُ مَنْ نَظَرَ إِلَى عَظَمَتِی إِیَّاهُ وَ مَا أَعْدَدْتُ لَهُ مِنْ کَرَامَتِی وَ أَمَّا اِبْنَتُکَ فَإِنِّی أُوْقِفُهَا عِنْدَ عَرْشِی فَیُقَالُ لَهَا إِنَّ اَللَّهَ قَدْ حَکَّمَکِ فِی خَلْقِهِ فَمَنْ ظَلَمَکِ وَ ظَلَمَ وُلْدَکِ فَاحْکُمِی فِیهِ بِمَا أَحْبَبْتِ فَإِنِّی أُجِیزُ حُکُومَتَکِ فِیهِمْ فَتَشْهَدُ اَلْعَرْصَهُ فَإِذَا وَقَفَ مَنْ ظَلَمَهَا أَمَرْتُ بِهِ إِلَى اَلنَّارِ فَیَقُولُ اَلظَّالِمُ وَا حَسْرَتَاهْ عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللَّهِ وَ یَتَمَنَّى اَلْکَرَّهَ وَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلىٰ یَدَیْهِ وَ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً – `یٰا وَیْلَتىٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً وَ قَالَ حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ `وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ اَلْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ فَیَقُولُ اَلظَّالِمُ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ أَوِ اَلْحُکْمُ لِغَیْرِکَ فَیُقَالُ لَهُمْ أَلاٰ لَعْنَهُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِینَ `اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کٰافِرُونَ وَ أَوَّلُ مَنْ یُحْکَمُ فِیهِمْ مُحَسِّنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ فِی قَاتِلِهِ ثُمَّ فِی قُنْفُذٍ فُیُؤْتَیَانِ هُوَ وَ صَاحِبُهُ فَیُضْرَبَانِ بِسِیَاطٍ مِنْ نَارٍ لَوْ وَقَعَ سَوْطٌ مِنْهَا عَلَى اَلْبِحَارِ لَغَلَتْ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا – وَ لَوْ وُضِعَتْ عَلَى جِبَالِ اَلدُّنْیَا لَذَابَتْ حَتَّى تَصِیرَ رَمَاداً فَیُضْرَبَانِ بِهَا ثُمَّ یَجْثُوا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بَیْنَ یَدَیِ اَللَّهِ لِلْخُصُومَهِ مَعَ اَلرَّابِعِ فَیُدْخَلُ اَلثَّلاَثَهُ فِی جُبٍّ فَیُطْبَقُ عَلَیْهِمْ لاَ یَرَاهُمْ أَحَدٌ وَ لاَ یَرَوْنَ أَحَداً فَیَقُولُ اَلَّذِینَ کَانُوا فِی وَلاَیَتِهِمْ – رَبَّنٰا أَرِنَا اَلَّذَیْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا لِیَکُونٰا مِنَ اَلْأَسْفَلِینَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ اَلْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُنَادُونَ بِالْوَیْلِ وَ اَلثُّبُورِ وَ یَأْتِیَانِ اَلْحَوْضَ فَیَسْأَلاَنِ عَنْ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ مَعَهُمْ حَفَظَهٌ فَیَقُولاَنِ اُعْفُ عَنَّا وَ اِسْقِنَا وَ تُخَلِّصُنَا[خَلِّصْنَا]فَیُقَالُ لَهُمْ فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ بِإِمْرَهِ اَلْمُؤْمِنِینَ اِرْجِعُوا ظِمَاءً مُظْمَئِینَ إِلَى اَلنَّارِ – فَمَا شَرَابُکُمْ إِلاَّ اَلْحَمِیمُ وَ اَلْغِسْلِینُ وَ مَا تَنْفَعُکُمْ شَفٰاعَهُ اَلشّٰافِعِینَ .)
[۱۲] خطبه شقشقیه
پاسخ دهید