اوّل کار که بیعت کردند خیلی از افراد نیامدند مثل مروان و ولید و عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص. امّا وقتی همه آمدند، آن‌ها بهانه‌ای نداشتند که بیعت نکنند، این‌ها از چشم جامعه می‌افتادند. لذا این‌ها هم یکی یکی بیعت کردند. بعداً جنگ جمل که شد این‌ها گفتند ما احتیاط می‌کنیم، نه چون شمشیری به ما بدهد که مسلمان بکشد، کافر نکشد، محق را نکشد، مقتل را بکشد. این یک بهانه بود. شما در کدام جنگ یک تفنگی دارد که تیر آن فقط به گنهکاران بخورد؟ بشود به حضرت عباس قسم خورد؟ جنگ حق و باطل است. ما با صدام می‌جنگیدیم گاهی در سپاه صدام شیعه هم بود. همه‌ی طرف مقابل که یک شکل نیستند، در جنگ باید جبهه را نگاه کرد، جبهه‌ی حق و باطل داریم. این‌ها گفتند ما در جنگ با شما دخالت نمی‌کنیم، نه این‌که بیعت نکردند. پس نگاه کنید اوّل عموم مردم بیعت کردند وقتی همه‌ی مردم بیعت کردند، دیدند ضایع شد این‌ها هم یکی یکی بیعت کردند. حتّی مروان که داماد عثمان بود آمد بیعت کرد، اگر نمی‌خواست بیعت نمی‌کرد. چون از اوّل این کار را نکرد. دیدند نمی‌شود، بیعت که مستقر شد دیگر این‌طور نیست که امیر المؤمنین بگوید شما دیگر نمی‌خواهد با ما بیعت کنید، این خبرها نیست.

 

امیر المؤمنین از قیس بن سعد بن عباده پیغام فرستاد همه‌ی مشکل ما این است که امیر المؤمنین واقعی را معرّفی کنید نه این‌که یک حاکمی معرّفی کنید که در دنیا مدام خوب بوده است. پس چه کسی این جنگ‌ها را انجام داده است؟ پس چه کسی این خون‌ها را ریخته است؟ بله، امیر المؤمنین خونریز نیست، از ریختن خون لذّت نمی‌برد، ولی خون ریخته است. نبایست یک چیزی بگوییم که ندانیم آن را چه کار کنیم. امیر المؤمنین با کسانی که از بیعت امتناع کردند، گفت بفرمایید به خانه‌های خود بروید. بله، روز اوّل که هنوز بیعت کامل نشده بود، استقرار پیدا نکرده بود، گفت من حمیل او هستم، بگذارید برود، اصلاً بیعت او را نمی‌خواهم، امّا وقتی بیعت مستقر شد، حاکمیت امیر المؤمنین صلوات الله علیه هم به صورت ظاهری مستقر شد، قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد، فرمود: کسانی که بیعت نمی‌کنند را لشکر ببر و با این‌ها بجنگ. این هم همان علی سلام الله علیه است. چرا یک قسمت را می‌گویید و یک قسمت را نمی‌گویید؟!

 

و چون فامیل‌های قیس آن‌جا بودند، گفت من می‌روم با کدخدامنشی حل می‌کنم، من لشکر نمی‌خواهم، آقا شما به لشکر نیاز دارید، من با سه، چهار نفر بروم آن‌جا را حل می‌کنم. حضرت فرمودند: با لشکر برو. آن هم خیرخواه بود، ولی نگاه او با امیر المؤمنین فرق داشت، گفت: نه آقا شما لشکر نیاز داریم، من خودم چند نفری می‌روم. قیس با چند نفر رفت و مصر را آرام تصرّف کرد. یک عدّه‌ی زیادی طرفدار بودند، یک عده هم مخالف بودند. این مخالف‌ها با قیس قرارداد بستند، گفتند قیس ما تو را قبول داریم، مادامی که تو هستی ما با حکومت کاری نداریم، با علی بیعت نمی‌کنیم، ولی مادامی که تو هستی، تو با ما نجنگ، ما هم با تو نمی‌جنگیم. به خاطر قیس، نه به خاطر حاکمیت اسلامی. امیر المؤمنین علیه السّلام پیغام داد که با این‌ها بجنگ. برادر این هم همان علی است! قیس گفت: آقا شما از اوضاع این‌جا خبر ندارید، من در میدان دیپلماسی از نزدیک دارم رصد می‌کنم، شما دور هستید، جنگ درست نکنید، من حل می‌کنم.