روز یکشنبه مورخ ۲۴ شهریور ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب شانزدهم محرم ۱۴۴۱ هـ ق، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «مسجد ازگل» با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون موضوع «تبیین دیدارهای حضرت اباعبدالله علیه السلام با شخصیت های مشهور زمان»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِین وَ لَعْنَهُ الله عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین مِنَ الآن إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».
حرکت أبا عبدالله و عدم بیعت ایشان با یزید
ایّام اسارت آل الله، حرم رسول الهی است. طاغوت بنی امیّه در نیمهی رجب سال ۶۰ به درک واصل شد، شب ۲۷ رجب سال ۶۰ فرمان یزید ملعون به ولید بن عتبه بن ابی سفیان جهت گرفتن بیعت از ابا عبد الله الحسین میرسد. ابا عبد الله الحسین با تمام وجود از بیعت سر باز میزند و بیعت یزید را قبول نمیکند و یک جملهی تاریخی تا ابد به عنوان یک قاعده برای تمام آزادی خواهان بیان میکنند که «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[۱]
اگر کسی مثل حسین دغدغهمند است، مثل حسین میاندیشد، مثل حسین زندگی میکند، مثل حسین از دامان پاک فاطمهی زهرا و غیرت علوی است، نباید با مثل یزیدی با دغدغههای او، با زیر ساختهای ناپاک خانوادگی او بیعت کند. ۲۸ رجب حضرت ابا عبد الله الحسین حرکت عظیم حماسی و عرفانی خود را با هجرت از مدینه به سمت مکّه شروع میکنند. سوم شعبان یعنی پنج روز بعد، ابا عبد الله الحسین به مکّهی مکرّمه مشرّف میشوند. در شِعب علی علیه الصّلاه و السّلام چادر میزنند. تا روز هشتم ذی حجّهی همان سال، یعنی چهار ماه و پنج روز، در مکّهی مکرّمه حضور دارند. روز هشتم ذی حجّهی سال ۶۰ ابا عبد الله الحسین به سمت کوفه حرکت میکنند. در مسیر کوفه تقریباً اواخر ذی حجّه، بیست هشتم و بیست و نهم، با اوّلین سپاه کوفیان به رهبری حرّ بن یزید ریاحی مواجه میشوند. به جای اینکه از مسیر عُذیب القوادس به سمت کوفه حرکت کنند مسیر آنها به سمت عُذیب الهجانات منحرف میشود. بعد از عذیب الهجانات به نَواویس و بعد از آن به نینوا در روز دوم محرّم سال ۶۱ وارد میشوند. روز دهم محرّم معروف به عاشورا به طرز بسیار فجیعی که «مُصِیبَهً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ»،[۲] در آسمانها بینظیر بود، به طرز فجیعی به شهادت میرسند. مجموع شروع مخالفت ابا عبد الله الحسین با یزیدیان تا روز شهادت، حدود پنج ماه و یازده، دوازده روز میشود.
یافتن راه هدایت با سیّد الشّهداء
در این پنج ماه و دوازده، یازده روز، دیدارهای مختلفی، خطبههای مختلفی، نامههای متفاوتی و رجزهای متنوعی از ابا عبد الله الحسین صادر میشود. ما به عنوان کسانی که میخواهیم دغدغهی ابا عبد الله الحسین را بدانیم تا دغدغههای او دغدغههای ما شود، افکار او نور حرکت مسیر زندگی ما شود و رفتار و کردار او، سبک زندگی ما شود، باید با کلمات ابا عبد الله الحسین آشنا شویم، باید با افکار نورانی ابا عبد الله الحسین آشنا شویم. چرا که طبق نقل نبوی از رسول خدا، حضرت محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که «إِنَّ الحُسَین مِصبَاحُ الهُدى»،[۳] یعنی مردمی که در تاریکی راه خود را گم کردهاند، چراغ فروزان راه هدایت جامعه، حسین است. اگر مردمی غرق هستند و در حال هلاکت و نابودی هستند چه کنند؟ راه را میدانند، امّا راهرو ندارند، راهبر ندارند، چه کنند؟ «وَ سَفینهُ النِّجَاه». یعنی اگر در حال غرق شدن هستید، اگر جامعهای در حال فروپاشی است، اگر امّتی در حال نابودی است، کشتی نجات جامعه و امّت و آن مردم، ابا عبد الله الحسین است. یعنی ببینید حسین بن علی چه کرد، به چه میاندیشید، چه کاری انجام میداد، مثل او دغدغهمند باشید، قطعاً راه هدایت را خواهید یافت، قطعاً از غرق شدن و هلاکت و نابودی، به ساحل امن دژ توحید الهی خواهید رسید. چرا که ولایت دژبان دژ توحید الهی است. راهنما و راهبر ما در مسیر رسیدن به ذات باری تعالی و فتح قلّههای کمال و جمال و جلال توحید الهی است.
در این چند جلسهای که خدمت شما هستم به نظر من رسید برای اینکه با افکار، با دغدغهها و رفتار ابا عبد الله الحسین آشنا شویم، به بعضی از دیدارهای ابا عبد الله الحسین با شخصیّتهای جهان اسلام بپردازیم. فایدهی نقل این دیدارها و گفتگوها این است که هم با شرایط سیاسی جامعه آشنا میشویم، میتوانیم با مسائل سیاسی و اجتماعی جامعهی کنونی خود تطبیق کنیم. هم با افکار نورانی و رفتار ابا عبد الله الحسین که مصباح هدایت و سفینهی نجات ما است، إنشاءالله آشنا شویم.
ابا عبد الله الحسین از شب ۲۷ رجب مبنای حرکت و نهضت الهی، حماسی و عرفانی خود را مخالفت با طاغوت بنی امیّه معرّفی کردهاند. کلمات ایشان هم به صورت فرمول است، شخصی نیست، به صورت یک فرمول و قاعده است. فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»،[۴] چرا باید در مقابل یزید تمام قد ایستاد؟ برای اینکه میخواهد اسلام را تمام قد از بین ببرد. بعضی این را نمیفهمیدند، بعضی نمیفهمیدند که حفظ و صیانت و مراقبت از دین، از حفظ جان امام هم مهمتر است. یزید در آن کلمات، در اشعاری که به او منسوب است، اساساً وحی الهی، ریشهی دین که ارتباط با ذات باری تعالی است را زیر سؤال برده بود.
«لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلکِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحىٌ نَزَل»[۵]
این کلمات کفرآمیز را چه کسی دارد میگوید؟ خلیفهی رسول خدا! یعنی کسی که در جایگاه جانشینی رسول خدا نشسته میخواهد اساس دین را بزند (از بین ببرد)، وحی را بزند (از بین ببرد). به همین دلیل ابا عبد الله الحسین تمام قد در مقابل ریشهکنی یزید ایستاد و فرمود: «وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسِی»،[۶] قسم به خدا، من با دستان خود ذلّت و نکبت را امضاء نخواهم کرد. در مقابل این انسانی که دنبال ریشهکن کردن اساس اسلام است با تمام وجود، با تمام اهل بیت خود، با تمام فرزندان خود، با تمام برادران خود، با تمام برادر زادهها و خواهر زادههای خود، با تمام هستی خود، خواهم ایستاد و یک ذرّه عقبنشینی نخواهم کرد.
تلاش بزرگان برای منصرف کردن سیّد الشّهداء
متأسّفانه بعضی از شخصیّتهای بزرگ جهان اسلام، بعضی از شخصیّتهای بسیار تأثیرگذار در جهان اسلام، شخصیّتها و اعلامی که سابقهی بسیار درخشان در جهاد، در بصیرت، در حمایت از ولایت داشتند، این مسئله را نفهمیدند. خواسته یا ناخواسته از روی عناد یا از روی دلسوزی به ابا عبد الله الحسین نصیحت کردند. در مدینه عبد الله بن حنظلهی غسیل الملائکه، عمر بن علیّ بن ابیطالب معروف به عمر اَطرَف، محمّد حنفیه و بعضی از بزرگان دیگر؛ در مکّه اشخاص بزرگی مثل عبد الله بن عبّاس بن عبد المطلب، عبد الله بن جعفر طیّار، جناب محمّد بن علیّ بن ابیطالب معروف به محمّد حنفیه و بزرگان قریش. عبد الله بن عمر، عبد الله بن زبیر که قطعاً این اشخاص دلسوز نبودند. بعضی از روی دلسوزی (میگفتند)، مثل عبد الله بن عبّاس، بعضی از روی خالی کردن (از بین بردن) رقیب (میگفتند) مثل عبد الله بن زبیر، اینها به ابا عبد الله الحسین نصیحت کردند.
امشب میخواهیم به گفتگوی ابا عبد الله الحسین با عبد الله بن عبّاس بپردازیم. شبهای دیگر إنشاءالله به بقیّهی شخصیّتها میپردازیم. عبد الله بن عبّاس بن عبد المطلّب که وقتی امام در شعب علی خیمه زدند ـ که قسمتی از شعب ابی طالب بود ـ چادر زدند، شخصاً خدمت حضرت ابا عبد الله الحسین رفت. به ابا عبد الله الحسین گفت: پسر عمو جان، به بیت العبّاس تشریف بیاورید. بیت العبّاس یک خانهی بزرگی بود، خانهی پدر ایشان که عموی امیر المؤمنین و رسول خدا میشد. حضرت هم نزول اجلال در بیت العبّاس فرمودند. به ایشان اینطور گفتند: «یَا إِبنَ عَمّ إِنّی أتصبِّرُ وَ مَا أَصبِر»،[۷] یعنی چه؟ یعنی پسر عمو جان، من میخواهم صبر پیشه کنم، من میخواهم تظاهر به صبر کنم، امّا نمیتوانم صبر کنم. به کجا میروی؟ به عراق؟ آنها بیوفا هستند.
عبد الله بن عبّاس چه کسی بود؟ صحابهی رسول خدا، زبان امیر المؤمنین، از امام حسن حمایت کامل در فتنهی معاویه کرده بود، کسی که در مقابل ولی عهدی یزید در زمان معاویه مقاومت کرد، عاشق امام حسین بود. میگوید: آقا جان، پسر عمو جان، من میخواهم تظاهر به صبر کنم و اینکه بیتفاوت هستم، امّا نمیتوانم، شما به سمت کوفه حرکت کنید کشته میشوید، به سمت کوفه نروید. گفت: در همین مکّه بمان، اگر کوفیان راست میگویند ـ حرفها او هم منطقی است، دقّت کنید ـ والی یزید نعمان بن بشیر را از کوفه بیرون کنند، حکومت کوفه را بگیرند، بعد بگویند حسین جان بیا؛ نه اینکه تو را به سمت خطر بفرستند. اگر راست میگویند نعمان بن بشیر انصاری را بیرون کنند. حسین جان، اگر نمیخواهی به کوفه تشریف ببری به سمت یمن برو. عبد الله بن عبّاس سیاستمدار بود، مدیر کلان کشوری بود، والی یمن در زمان امیر المؤمنین همین جناب عبد الله بن عبّاس بود. چنان زبان گویایی داشت که در جنگ نهروان با یک خطبه دو هزار نفر از خوارج تسلیم شدند، کناره گرفتند، زبان بسیار بُرّان داشتند (سخن او بسیار تأثیرگذار بود)، ایشان بسیار اهل بصیرت بودند.
امّا الآن سال ۶۰ است، ابا عبد الله الحسین در مکّه است، عبد الله بن عبّاس قطعاً از روی دلسوزی، قطعاً از روی عشق و محبّت به ابا عبد الله الحسین توصیه میکند حسین جان به سمت کوفه نرو. یا اجازه بده کوفیان والی کوفه را بیرون کنند بعد تو را دعوت کنند، یا به سمت یمن برو. در یمن هم دوستداران امیر المؤمنین، علی زیاد هستند، هم منطقهی کوهستانی است میشود آرایش دفاعی خوبی در آنجا گرفت. عبد الله بن عبّاس با جغرافیای جهان اسلام هم آشنا بود.
ابا عبد الله الحسین میخواهد به ابن عبّاس… ببینید ابن عبّاس تفسیر قرآن هم کار کرده، شاگرد امیر المؤمنین بوده، شاگرد رسول خدا بوده، هر چند در آن ایّام نوجوان بوده است. امّا بیشتر شاگردی خود را از امیر المؤمنین داشته است. با قرآن آشنا است، قرآن صراحتاً میفرماید: «لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ»،[۸] ابن عبّاس به خاطر این آیات (میگفت) خود را به هلاکت نیندازید. کوفیها پیمانشکن هستند، کوفیها به پدر تو خیانت کردهاند، به برادر تو امام حسن خیانت کردهاند، به تو هم خیانت میکنند. حرف او آیهی قرآن است، منطقی است. امّا ما یک واجب داریم یک واجبتر داریم.
بله «لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ»، امّا این آیه توسّط آیات دیگر تفسیر شده، آیات دیگر حاکم بر این آیه هستند. آیات جهاد با ائمّهی کفر که هیچ پیمانی را پایبند نیستند بر این آیه حکومت دارند. حفظ دین الهی از دست کسانی که میخواهند دین را ریشهکن کنند از حفظ جان امام معصوم و حفظ جان علی اصغر و علی اکبر و اباالفضل العبّاس هم واجبتر است. این را باید به جهان اعلام کند، تا ابد این جمله باید در تاریخ بماند. این حرکت باید جهانی شود. ابا عبد الله الحسین فرمود: من به راه خود ادامه میدهم. ابن عبّاس گفت: اهل بیت خود را نبر، زینب را نبر، امّ کلثوم را نبر، علی اصغر و رباب را نبر، سکینه، فاطمه و رقیّه را نبر. حضرت فرمود: با آنها میروم.
چرا؟ إنشاءالله در گفتگوی امام حسین و محمّد حنفیه خدمت شما میگویم. امام باید با تمام وجود در راه خدا تضحیه کند. امام باید با تمام وجود خون بدهد تا خون خدا شود، ثار الله شود. با همهی هستی باید در مقابل دشمنی که با تمام هستی به دنبال نابودی دین است مقابله کند. جملهی ابا عبد الله الحسین این است: پسر عمو، میدانم از روی دلسوزی این حرف را گفتی، پسر عمو میدانم که این نکات را از روی محبّت به من گفتی، امّا «وَ اللَّهِ لَا یَدَعُونِّی حَتَّى یَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَهَ مِنْ جَوْفِی».[۹] به من میگویی به یمن و این طرف و آن طرف برو؟ اینها من را رها نمیکنند، «لَا یَدَعُونِّی»، من را ترک نمیکنند. «حَتَّی»، تا اینکه، «یَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَهَ مِنْ جَوْفِی»، تا اینکه جان مرا بگیرند. چون تمام قد در مقابل آنها ایستادهام و عقبنشینی نمیکنم هر جا بروم من را خواهند کشت. من نمیدانم (کجا بروم)؟ میدانم.
بعد یک جملهای به عنوان یک فرمول و ضابطه برای ابد گفت، فرمود: «فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَم»، قسم به خدا، اگر اینها مرا کشتند و این کار ناشایست را انجام دادند، سنّت الهی این است که خداوند کسی را بر آنها مسلّط خواهد کرد «مَنْ یُذِلُّهُمْ»، تا آنها را به ذلّت بکشاند، آنها را حقیر و کاملاً تحقیر و ذلیل کند. حتّی از یک کهنهی کثیف خونآلود هم پلیدتر و خوارتر خواهند شد. ما با دستمال خونی نجس چه میکنیم؟ به سطل زباله پرتاب میکنیم. از این کوفیها یا هر کسی من را یاری نکرد و علیه من شمشیر کشید و من را کشت، مطمئن باش به چنان ذلّت و نکبت و خواری دچار خواهند شد که از یک کهنهی خونین و نجس هم پستتر خواهند شد. این سنّت الهی است، این صلابت سلحشوری حضرت ابا عبد الله الحسین است که ریشه در تربیت علوی و فاطمی دارد، غیرت علوی و پاکدامنی فاطمی است.
امّا امشب میخواهم این جمله را بگویم که چه اتّفاقی افتاد برای کسانی که با ابا عبد الله الحسین درافتادند. این جمله یعنی چه؟ همان جملهی معروفی که شما شنیدهاید، هر کس با حجّت خدا درافتاد ورافتاد، نابود میشوند، به ذلّت و خواری کشیده خواهند شد و همین هم شد.
در قرآن راجع به حجّت الهی دو سنّت بیان شده؛ قرآن میفرماید: آفرینش جهان هستی براساس تقدیر الهی است، همه چیز دقیق است. «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»،[۱۰] همه چیز اندازهگیری شده، هیچ چیزی اتّفاقی نیست، هیچ چیزی در این عالم بدون فرمول نیست، همه چیز در فرمول الهی و ناموس آفرینش دارای یک ضابطه است. «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً»،[۱۱] امر الهی اندازهگیری شده است، دقیق است، «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»،[۱۲] خداوند قطعاً کارهای خود را به سرانجام خواهد رساند. برای هر چیزی یک اندازه و یک محاسبهی دقیقی در نظر گرفته است. «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».[۱۳] همه چیز کاملاً برنامهریزی و حساب شده است. رابطهی اجتماع و مردم با ولیّ خدا و حجّت خدا هم کاملاً ضابطهمند است. این هم سنّت الهی است، این هم یکی از سنّتهای اجتماعی جامعهی بشری است که رابطهی شما با حجّت خدا چگونه است؟
در قرآن دو سنّت بیان شده؛ سنّت اوّل: اگر کسی نسبت به حجّت الهی کوتاهی کند دچار سرگردانی خواهد شد. در کجا آمده است؟ در داستان حضرت موسی. حضرت موسی بنی اسرائیل را از (دست) فرعونیان نجات داد. آنها هیچ چیزی نمیدانستند. قرآن میفرماید: وقتی مادر حضرت موسی میخواست حضرت موسی را در دریا و رود نیل قرار بدهد دنبال یک صندوقچهی چوبی میگشت، در بین بنی اسرائیل یک نفر هم نبود که صندوقچهی چوبی درست کند. رفت از یکی از قِبطیها گرفت. امّا بعد از رهبری حضرت موسی چنان از بُعد صنعتی مجهّز شدند و (حضرت موسی) برای آنها مهارتآفرینی کرد که…
همین قوم «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»،[۱۴] در آن «أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» که حضرت موسی در کوه طور بود چه اتّفاقی افتاد؟ سامری آمد یک گوساله درست کرد. با چه چیزی؟ با طلا. این امّتی که نمیتوانستند یک صندوقچهی چوبی درست کنند قرآن میگوید گوسالهای که «لَهُ خُوارٌ»،[۱۵] صدا هم میداد (ساختند). میدانید کار با طلا خیلی سختتر از کار با چوب است. حضرت موسی آنها را رشد داد، آنها را نجات داد، از دست فرعونیان نجات داد. فرعونیان غرق شدند. به بیت لاحیاء رسیدند.
خسارت در سرپیچی از حجّت خدا
حضرت موسی فرمود: «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ».[۱۶] ای امّت من، خدا این همه به شما لطف کرد، شما را از (دست) فرعونیان نجات داد، به شما نعمتهای گوناگونی داد. الآن وقت آن رسیده که به وعدهی الهی عمل کنید، وارد این سرزمین مقدّس شوید. کدام سرزمین؟ اورشالام. در بعضی نقلهای تاریخی آمده است اسم اورشلیم قبل از فتح اورشالام بوده است. شالام بت بزرگ کنعانیان بود. «ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ»، خدا نوشته پیروز میشوید، بروید. به حضرت موسی چه جوابی دادند؟ «إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ».[۱۷] انسانهای بسیار توانمندی دارند. (میگفتند) نمیرویم. «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»،[۱۸] موسی، تو و خدای تو بروید بجنگید، ما اینجا نشستهایم و تماشا میکنیم، پیروز شدید ما هم وارد اورشالام میشویم که همان اورشلیم است. حضرت فرمود: «وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ»،[۱۹] اگر حرف گوش ندهید زیان میکنید. پس فرمول اوّل: اگر کسی به حرف حجّت خدا گوش ندهد دچار خسارت و زیان خواهد شد.
اگر کسی حرف ولیّ خدا، حجّت خدا را گوش ندهد دچار خسارت خواهد شد. این خسارت چیست؟ خود قرآن تفسیر میکند، در ادامهی آیه میفرماید: «إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی وَ أَخی»،[۲۰] خدایا از این جمعیّت چند هزار نفری فقط من «وَ أَخی»، من و برادرم هارون ماندهایم. خودت بین ما حکم کن. خدا چه جوابی داد؟ «قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَهً یَتیهُونَ فِی الْأَرْضِ»،[۲۱] آن خسارت «تیه» است. فرمود: این بنی اسرائیلی که حرف حجّت خدا را گوش ندادند، دستور حجّت و ولیّ خدا را گوش ندادند، چه اتّفاقی برای آنها میافتد؟ «یَتیهُونَ فِی الْأَرْضِ»، دچار سرگردانی خواهند شد، دچار سردرگمی خواهند شد، دیگر نمیتوانند از حجّت خدا استفاده کنند. ۴۰ سال در بیابانها سرگردان شدند، حضرت موسی از دنیا رفت، حضرت هارون از دنیا رفت، جناب شمعون به پیامبری مبعوث شد. آمدند گفتند: بیچاره شدیم، داریم علف میخوریم، چیزی برای خوردن نداریم، در این بیابان بیچاره شدیم، ۴۰ سال است که سرگردان هستیم، چه کنیم؟
حضرت شمعون فرمود: بروید به اورشالام حمله کنید. حمله کردند و سریع پیروز شدند. گفتند چقدر آسان بود. شمعون به آنها گفت: اگر حرف موسی را گوش میکردید آسانتر هم بود. اگر کسی حرف حجّت و ولیّ خدا را گوش ندهد دچار تیه و سرگردانی و سردرگمی خواهد شد. نمیتواند رشد کند، نمیتواند از امام استفاده کند، نمیتواند از ولی استفاده کند.
امّت رسول خدا بعد از رسول خدا، بعد از شهادت حضرت محمّد بن عبد الله، به «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»[۲۲] گوش ندادند، دچار تیه شدند، دچار سرگردانی شدند، راه را گم کردند، ریل مدیریت تربیتی الهی رسول خدا به انحراف کشیده شد. مردم آرام آرام چنان سقوط کردند… این مردمی که حرف حجّت خدا و ولیّ خدا را گوش ندادند و امیر المؤمنین حجّت خدا را تنها گذاشتند، امام حسن مظلوم را تنها گذاشتند، چنان به سردرگمی و تیه و سرگردانی دچار شدند که همین امّت ۵۰ سال بعد از رسول خدا جنایتآمیزترین جنایت را در تاریخ جهان، آسمانها و زمین، مرتکب شدند. من نمیخواهم روضه بخوانم، کسی میخواهد انگشتر را از انگشت بیرون بکشد باید تلاش کند، نه اینکه با خنجر بزند انگشت را هم قطع کند.
وقتی یک فرزند صغیری که در هیچ مکتبی هیچ گناهی ندارد، «أسقوا هذا الطّفل الصّغیر» با تیر سه شعبه به او پاسخ میدهند! عبد الله بن الحسن که میآید مانع میشود که حجّت خدا شمشیر نخورد باید دست او آویزان شود؟
«فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی»
بدن شهدا، آن هم فرزند رسول خدا، باید با ۱۰ اسب تازه نعل شده… چه بگوییم؟ از یکی از عرفا پرسیدند: چرا در ناحیهی مقدّسه به جای جای بدن امام حسین سلام میدهند؟ سلام بر آن لبها، بر رگها، بر دست، چرا؟ فرمود: جای جای بدن امام حسین را زخمی کرده بودند، مجروح کرده بودند. اینها روضه است، امّا حقیقت است. این امّت دچار تیه نشده است؟ دچار سرگردانی نشده است؟ حجّت خدا…
تا الآن هنوز به جملهی امام حسین نرسیدهایم، جملهی امام حسین چه بود؟ «فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ»، خداوند کسی را بر آنها… یعنی اگر به حجّت خدا بیتوجّهی کردید سرگردان میشوید، از رشد و معنویّت و رسیدن به اوج و فتح قلّهها بازمیمانید. امّا اگر با حجّت خدا درافتادید، علیه او شمشیر کشیدید، به ذلّت و نکبت دچار خواهید شد، بدبخت میشوید، ذلیل میشوید، خوار میشوید، دچار نکبت خواهید شد و شدند. این هم فرمول قرآنی است، در کجا آمده است؟ «فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها»،[۲۳] قوم ثمود با حجّت خدا که یک ناقه بود، از دل کوه بیرون آمده بود، چه کردند؟ آن را رها کردند؟ نه، آن را پی کردند. «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها»،[۲۴] طغیان کردند. «إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها * فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَهَ اللَّهِ»، «ناقَهَ اللَّهِ» را رها کنید، این الآن حجّت خدا است. «وَ سُقْیاها»، اجازه بدهید آب بخورد.
آنها چه کردند؟ «فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها»، خدا چه کرد؟ «فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها * وَ لا یَخافُ عُقْباها»، خدا چه کرد؟ آنها را زیر و رو کرد، آنها را نابود کرد، آنها را لِه کرد. «وَ لا یَخافُ عُقْباها»، فرمول همان فرمول است.
سرنوشت مردم بعد از همراهی نکردن با امام حسین
شما خون علیّ اصغر را میریزید فکر میکنید راحت زندگی خواهید کرد؟ خون خدا را میریزید، فکر میکنید خدا با شما کاری نمیکند؟ چه کسانی امام حسین را یاری نکردند؟ همشهریهای امام، مدنیها. چه کسانی یاری نکردند؟ مکّیها، اهل بصره، اهل کوفه. یک سال و نیم بعد از کربلا عبد الله بن حنظلهی غسیل الملائکه قیام حَرّهی واقِم را با عبد الله بن مُطیع رهبری کرد. عبد الله بن مطیع رهبر قریشیان و مهاجرین بود، عبد الله بن حنظله غسیل الملائکه رهبری انصار را به عهده داشت. قیام کردند، والی مدینه را بیرون کردند. به یزید خبر رسید، یزید انسان جنایتکاری به نام مسلم بن عُقبه را فرستاد. اینقدر از این مدنیها کشت که اسم مسلم بن عقبه در تاریخ مسرف بن عقبه شد. مسرف یعنی اسرافکار. (یعنی) در خونریزی اسراف کرد.
عبد الله بن حنظله که با امام نیامد با ده فرزند و صد نفر از یاران خود در ورودی حرّهی واقم سر بریده شد. سه شبانهروز ناموس مدینه به جز خانهی امام سجّاد در اختیار سربازان شام بود. حتّی در نقلی دیدم مروان هم همسر و فرزند خود را به خانهی امام سجّاد فرستاد، مروان که از خود آنها بود. سه شبانهروز در مدینه جنایت کردند، سه شبانهروز کشتاری راهی انداختند که نمونه نداشت. «مَنْ یُذِلُّهُمْ»، به کوفه برویم.
قیام توابین، چند هزار نفر کشته شدند. قیام مختار ثقفی، چند ده هزار نفر کشته شدند. قیام مصعب بن زبیر چند نفر کشته شدند؟ عبد الملک مروان کشته شد. اینها مهم نیست، وقتی حجّاج بن یوسف ثقفی ـ در مورد مردم مکّه است ـ سال قبل از ۷۵، سال ۷۳ به سمت مکّه رفت، خانهی خدا را… ببینید یک مرتبه سال بین سالهای ۶۱ تا ۶۳ با منجنیق خانهی خدا را زدند که فقط آتش گرفت. امّا در سال ۷۳ حجّاج بن یوسف ثقفی رفت خانهی خدا را با خاک یکسان کرد. عبد الله بن زبیر را کنار خانهی خدا سر برید. کعبه دوباره توسّط امام سجّاد بازسازی شد. حجّاج بعد از دو سال جنایت در حجاز به سمت کوفه رفت. ۲۰ سال، یعنی از سال ۷۵ تا ۹۵ به اوضاع کوفه مسلّط شد. «مروج الذّهب» مسعودی میگوید: حدود ۱۲۰ هزار نفر از عراقیان را در ۲۰ سال کشت. در زندانهای او ۵۰ هزار مرد، ۳۰ هزار زن در این ۲۰ سال ( زندانی بودند) که ۱۶ هزار نفر از آنها عریان در زندان بودند، زندان هم سقف نداشت. «مَنْ یُذِلُّهُمْ»، آنها را ذلیل کرد.
سراغ مردم بصره برویم. بصره شورش کرد، حجّاج بن یوسف رفت وارد مسجد بصره شد. به یاران خود گفت: بیرون در با شمشیر بایستید، ۱۰۰ نفر را هم با شمشیر با خود داخل مسجد برد. روی منبر مردم را تحریک کرد، مردم با سنگریزه او را زدند. اشاره کرد، آن ۱۰۰ نفر با شمشیر گردن مردم را در مسجد بصره زدند. مردم فرار کردند که از در بیرون بروند، کسانی که بیرون ایستاده بودند با شمشیر مردم را زدند. اینقدر در مسجد بصره خونریزی کرد که جوی خون از مسجد به سمت بازار بصره جریان پیدا کرد. «سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ»، به ذلّت کشیده میشوند.
افرادی که الآن در مقابل ولایت شمشیر میکشند، افرادی که الآن در مقابل ولایت گردنکشی میکنند، آنهایی که الآن در مقابل ولایت و حجّت خدا برای رسانههای بیگانه دستاویز در کشور درست میکنند؛ بدانند «یُذِلُّهُمْ»، به ذلّت کشیده خواهند شد، این سنّت خدا است. خون علیّ اصغر را بریزید هیچ اتّفاقی نیفتد؟! «مَنْ یُذِلُّهُمْ»، به ذلّت کشیده میشوند.
شهادت علیّ اصغر سلام الله علیه
«لَیتَکُم فِى یَومِ عاشورا جمیعاً تَنظُرونى کَیفَ أَستَسقى لِطفلى فَأَبوا أن یَرحَمونى»
شیعیان روز عاشورا کجا بودید؟ من را ببینید که «أَستَسقى لِطفلى» برای طفل صغیر خود طلب آب میکردم. «فَأبوا»، ابا کردند، «أَن یَرحَمونی». رسول الهی در جنگ خیبر آب را بر یهود نبست، معاویه آب را بست، مالک اشتر آب را پس گرفت، به امیر المؤمنین گفت: آب را قطع کنم؟ امیر المؤمنین فرمود: حیوانات آنها تشنه میشوند. آنها (سپاه معاویه) حیوان صفت هستند، ولی حیوانات آنها چه گناهی کردهاند؟ آب را نبست. امام حسین به سپاه حرّ آب داد، حتّی یک عراقی از شدّت تشنگی نمیتوانست آب بخورد، حضرت به او فرمود: «أَنِخِ الرَّاوِیَهَ»،[۲۵] نفهمید، فرمود: «جمل»، «أنخ السّقّاء»، باز هم نفهمید، کلام حجازی است. خود امام رفت آب در کاسهای گذاشت و به این سرباز کوفی داد، او را سیراب کرد.
حالا به ایّام محاصرهی اهل بیت میرویم، آب را بستند. میدانید فرق علیّ اصغر با بقیّهی شهدا چیست؟ بزرگترها وقتی آب نخورند فقط تشنه هستند، امّا برای بچّههای شیرخوار شیر مادر هم آب است و هم غذا است. علیّ اصغر هم تشنه بود هم گرسنه بود، چون مادر او درست آب نخورده بود، شیر نداشت. علیّ اصغر «یَتَلَظَّى عَطَشاً»،[۲۶] میدانید «یَتَلَظَّى» یعنی چه؟ یعنی سر بر گردن او نمیایستاد، متمایل به راست و چپ میشد.
مادرهای گرامی، وقتی میخواهید بچّه را از شیر بگیرید با چه چیزی از شیر میگیرید؟ با یک غذای نرم. این کوفیها میخواهند علیّ اصغر را از شیر بگیرند، با چه چیزی از شیر گرفتند؟ ابا عبد الله الحسین خدمت حضرت زینب آمد، فرمود: «نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَه»،[۲۷] زینب جان این طفل را به من برسان تا با او وداع کنم. نگاه کرد، دید: «یَتَلَظَّى عَطَشاً». از شدّت تشنگی و گرسنگی، این را تأکید میکنم تشنگی و گرسنگی، دیگر نمیتواند سر خود را به گردن بگیرد، سر او بیحال بود و به چپ و راست متمایل میشد. حضرت او را در آغوش گرفت، در مقابل قوم ایستاد، در مقابل این کوفیان ایستاد، (فرمود) اگر به زعم شما من خروج کردهام شما ببرید و این طفل صغیر را سیراب کنید. اینجا بود که کوفیان میخواهند علیّ اصغر را از شیر بگیرند، با یک تیری که از تمام قد علیّ اصغر بلندتر بود. این دیگر تیر نبود، تیغ بود. «فَذَبَحوه مِنَ الْأُذُنِ إِلَى الْأُذُنِ».
پایان
[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۲۵٫
[۲]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۳۵٫
[۳]– مثیر الأحزان، ص ۴٫
[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۲۶٫
[۵]– وقعه الطف، ص ۲۶۸٫
[۶]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص ۲۷٫
[۷]– وقعه الطف، ص ۱۵۰٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۱۹۵٫
[۹]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۷۶٫
[۱۰]– سورهی قمر، آیه ۴۹٫
[۱۱]– سورهی احزاب، آیه ۳۸٫
[۱۲]– سورهی طلاق، آیه ۳٫
[۱۳]– سورهی حجر، آیه ۲۱٫
[۱۴]– سورهی اعراف، آیه ۱۴۲٫
[۱۵]– همان، آیه ۱۴۸٫
[۱۶]– سورهی مائده، آیه ۲۱٫
[۱۷]– همان، آیه ۲۲٫
[۱۸]– همان، آیه ۲۴٫
[۱۹]– همان، آیه ۲۱٫
[۲۰]– همان، آیه ۲۵٫
[۲۱]– همان، آیه ۲۶٫
[۲۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۲۰٫
[۲۳]– سورهی شمس، آیه ۱۳٫
[۲۴]– همان، آیه ۱۱٫
[۲۵]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۷۸٫
[۲۶]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۷٫
[۲۷]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص ۱۱۷٫
پاسخ دهید