روز دوشنبه مورخ ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب هفدهم محرم ۱۴۴۱ هـ ق، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «مسجد ازگل» با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون موضوع «تبیین دیدارهای حضرت اباعبدالله علیه السلام با شخصیت های مشهور زمان»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
- دیدار و گفتگوی أبا عبدالله الحسین با افراد در مسیر نهضت الهی
- عمر الأطرف مخالف با قیام نهضت امام حسین (علیه السّلام)
- توصیهی محمّد حنفیه به أبا عبدالله الحسین برای نرفتن به کربلا
- توصیهی امام حسین (علیه السّلام) به علمای مکّه
- توصیههای معاویه به یزید برای حاکمیتش
- انقراض بنی امیه با قیام ابو العباس سفّاح
- دلایل همراه نشدن محمّد حنفیه با امام حسین (علیه السّلام)
- اطاعت أبا عبدالله الحسین از مشیّت تشریعی الهی
- فلسفهی اسارت اهل بیت چه بود؟
- ایثار امام حسین برای بقای دین اسلام
- حضور پنج فرزند از فرزندان امام حسن (علیه السّلام) در کربلا
- شهادت عبدالله بن الحسن در کربلا
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِین وَ لَعْنَهُ الله عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ مِنَ الآن إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ».
دیدار و گفتگوی أبا عبدالله الحسین با افراد در مسیر نهضت الهی
محضر مبارک شما بیان کردیم که أبا عبدالله الحسین در مسیر نهضت الهی، عرفانی و حماسی خود از مکّه، از مدینه تا مکّه، از مکّه تا کربلا دیدارها، ملاقاتها و گفتگوهای زیادی داشتند، برای اینکه با افکار و دغدغههای أبا عبدالله الحسین آشنا شویم، لازم است که به این گفتگوها توجّه کنیم، دقیق شویم و معارف الهی و قواعد سبک زندگی الهی و اجتماعی خود را از أبا عبدالله الحسین کسب کنیم.
یکی دیگر از شخصیّتهای مشهور و مهم جهان اسلام که با أبا عبدالله الحسین دیدار داشتند و اتّفاقاً دو دیدار برای ایشان در تاریخ ثبت شده است، جناب محمّد بن علیّ بن ابی طالب معروف به محمّد حنفیه است. محمّد حنفیه هم در مدینه همان ابتدای شروع نهضت، بیست و هفتم و بیست و هشتم رجب، هم در مکّه در شب هشتم ذی حجّه و روز هشتم ذی حجّه یعنی هنگام خروج أبا عبدالله الحسین از مکّه به سمت کوفه با حضرت أبا عبدالله الحسین دیدار و گفتگو داشتند که إنشاءالله امشب میخواهیم به متن این گفتگوها اشارهای داشته باشیم.
مقدّمتاً خدمت مبارک شما بیان کنیم امیر المؤمنین از همسر مبارک خود، دامن پاک حضرت فاطمهی زهرا دو فرزند پسر امام حسن مظلوم و امام حسین شهید داشتند. از همسر با وفا، با ادب و با کرامت خود حضرت ام البنین، فاطمه چهار فرزند پسر داشتند عبدالله، عثمان و جعفر و قمر العشیره، ابوالفضل العباس. از همسر دیگرشان خوله که از قبیلهی بنی حنیفه است جناب محمّد حنفیه را داشتند. از یک همسر دیگری فرزندی به نام عمر داشتند عمر الأطرف در مقابل یکی از نوادگان امیر المؤمنین به عنوان عمر الأشرف، اسم ایشان را اطرف که از طرف میآید. یعنی از یک طرف هاشمی بود، امّا نوهی دیگری که در نسل امیر المؤمنین است عمر الأشرف است که از دو سمت یعنی از مادر هم هاشمی بودند به همین دلیل به ایشان عمر الأشرف میگفتند، امّا به فرزند امیر المؤمنین عمر الأطرف میگفتند یعنی از طرف پدر هاشمی بودند و یک فرزند دیگری به نام یحیی از یک همسر دیگری داشتند.
از مجموع این فرزندان، شش نفر از فرزندان امیر المؤمنین در کربلا به شهادت میرسند که در رأس آنها حضرت سیّد الشّهداء است و بعد فرزندان ام البنین در رأس آنها قمر العشیره حضرت ابوالفضل العباس است و یحیی که به عنوان محمّد صغیر در مقابل محمد حنفیه هم نامیده شده است، ایشان هم در کربلا شهید میشوند. امّا بقیّهی فرزندان امیر المؤمنین به کربلا نمیرسند، نمیآیند.
عمر الأطرف مخالف با قیام نهضت امام حسین (علیه السّلام)
یکی مثل عمر الأطرف متأسّفانه برادر بزرگ را در مدینه نصیحت میکند و حضرت جملهی تاریخی معروف «(والله) وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسِی»[۱]را در خطاب به عمر الأطرف بیان میفرماید. -چون پیشنهاد تسلیم به حضرت أبا عبدالله را میدهد- عمر الأطرف به أبا عبدالله الحسین میگوید: تسلیم شو، بیعت کن. حضرت میفرماید: قسم به خدا که من با دستان خود ذلّت را نخواهم پذیرفت و تسلیم نمیشوم.
متأسّفانه این برادر کوچک که کوچکترین برادر أبا عبدالله الحسین است به کربلا نمیآید، بعدها با عبدالله بن زبیر نحس طبق بعضی از نقلهای معروف تاریخی بیعت هم میکند و وقتی مختار ثقفی قیام میکند و بر اوضاع کوفه برای انتقام از قاتلین أبا عبدالله الحسین مسلّط میشود، برادر عبدالله بن زبیر یعنی مصعب بن زبیر از بصره به سمت کوفه حرکت میکند و جالب این است که در سپاه مصعب همین عمر الأطرف شرکت میکند، با امام حسین شرکت نمیکند، امّا با مصعب علیه خونخواه أبا عبدالله الحسین طبق نقل معروف شرکت میکند که در همین جنگ هم به دست یاران مختار کشته میشود. امّا به خلاف عمر الأطرف جناب محمّد حنفیه بسیار علاقهمند به حضرت أبا عبدالله الحسین بود.
توصیهی محمّد حنفیه به أبا عبدالله الحسین برای نرفتن به کربلا
محمّد حنفیه متولّد سال ۱۶ هجری است، تقریباً هنگام شهادت امام حسین ۴۵ سال داشت، وقتی که متوجّه میشود حضرت أبا عبدالله الحسین در مدینه میخواهند خروج کنند و میخواهند قیام کنند و نهضت الهی علیه یزیدیان به پا کنند مثل عمر اطرف مخالف نبود که شما بیعت بکن یا ایشان را به تسلیم تشویق کند، نه محمد حنفیه روحیّهی سلحشوری خود را داشت و به أبا عبدالله الحسین در مدینه عرضه کرد: آقا جان! شما عزیزترین و محبوبترین شخص جهان هستید، یزیدیان شما را خواهند کشت، به شهرهای بزرگ نروید، مردم دو دسته خواهند شد، با شما درگیر یا علیه شما یا به نفع شما درگیری ایجاد میشود. شما به شهرهای بسیار دور بروید، در آن شهرهای بسیار دور شیعیان را دعوت کنید، وقتی شیعیان بر اوضاع مسلّط شدند شما را دعوت کنند.
پس جناب محمّد حنفیه خلاف نهضت أبا عبدالله الحسین نبود، امّا توصیهی او به حضرت این بود که برای حفظ جان خود به شهرهای دور بروید تا مورد گزند یزیدیان قرار نگیرید. أبا عبدالله الحسین در مدینه در پاسخ به جناب محمّد حنفیه فرمود: «یا أخی»[۲] برادرم «لو لم یکن فی الدّنیا ملجأ و لا مأوى لما بایعت یزید» راه را مشخّص کرد، فرمود: برادر عزیزم اگر من هیچ پناهگاهی و هیچ مأوایی و هیچ محلّی برای فرار نداشته باشم قطعاً با یزید بیعت نخواهم کرد. هر اتّفاقی میخواهد بیفتد من به سمت مکّه حرکت میکنم.
أبا عبدالله الحسین به سمت مکّه حرکت کردند، حدود چهار ماه در مکّه بودند. ولید بن عتبه بن ابی سفیان به دلیل مماشات در برخورد با أبا عبدالله الحسین توسّط یزید بن معاویه از سِمت خود خلع شد، یک انسان بیتربیت و بیادبی به نام عمر بن سعید بن عاص از طرف یزید مأمور ولایت حجاز شد. به عنوان امیر الحاج به سمت مکّه حرکت کرد، اسم او امیر الحاج بود، امّا با مأموریت ترور أبا عبدالله الحسین در مکّه، با برادر کوچک خود به نام یحیی بن سعید به سمت مکّه حرکت کرد. مأموریت او کشتن أبا عبدالله الحسین کنار کعبه بود. به همین دلیل أبا عبدالله الحسین به این تصمیم رسید که نباید در مکّه بماند. چرا؟ حرمت امامزاده را باید متولّی حفظ کند. أبا عبدالله الحسین فرمود: حرمت کعبه باید حفظ شود، نباید خونریزی شود.
توصیهی امام حسین (علیه السّلام) به علمای مکّه
جوخهی ترور یحیی بن سعید به دستور عمر بن سعید بن عاص آمادهی کشتن أبا عبدالله الحسین در ایّام موسم حج در مکّه بود. ابا عبد الله الحسین خطبهای برای علمای مکّه بیان میکنند، علمای مکّه تکان نمیخورند که شما از چه میترسید؟ از مرگ! مرگ با انسان همراه است، مرگ مثل سایه بالای سر انسان است، الآن نمیرید فردا میمیرید.
اصطلاح امیر المؤمنین خیلی زیبا است. امیر المؤمنین فرمود: «إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا»[۳] اگر شما شهید نشوید میمیرید. اگر کسی به شهادت نرسد و در راه خدا جان خود را تقدیم نکند زنده میماند؟ اصلا و ابدا. حتّی مرگ هم خواهد مُرد. در بعضی از روایات آمده است «(یوتی بالموت یوم القیامه فیذبح) یَوْمَ الْحَسْرَهِ یَوْمَ یُؤْتَى بِالْمَوْتِ فَیُذْبَحُ»[۴] مرگ را هم سر خواهند بُرید. یعنی مرگ هم نمیماند. کسی نمیماند. اگر شهید نشوید میمیرید. ابا عبد الله الحسین به علمای مکّه این توصیهها را فرمود، علمای مکّه تکان نخوردند.
شب هشتم ذی حجّه به یاران خود اعلام عمومی کرد که من آمادهی جانفشانی برای دین الهی هستم و جان خود را میخواهم تقدیم کنم، هر کس از شما این آمادگی را در خود احساس میکند که میتواند در راه خدا جان خود را تقدیم کند «فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»[۵] صبحگاهان «مُصْبِحاً» با من حرکت کند. این قافله، این کاروان کاروان ایثار و جان فشانی برای خدا است. هر کسی از جان خود گذشته با من حرکت کند.
این دیدار دوم محمّد حنیفه است که در شب هشتم ذی حجّه خدمت أبا عبدالله الحسین آمد، فرمود: آقا جان! چرا عراق؟ به سمت یمن بروید. عراق کشته خواهید شد، تأمّل بفرمایید، لطفا تجدید نظر کنید، من نگران شما هستم. أبا عبدالله الحسین راه را نشان داده است، امّا محمّد حنفیه با تمام عظمت روحانی خود نمیخواهد راه را قبول کند، از روی دلسوزی، از روی محبّت و عشق؛ امام شما میگوید مسیر، مسیر جان فشانی است…
توصیههای معاویه به یزید برای حاکمیتش
من اینجا یک نکته خدمت شما عرض کنم که انصافاً یزید نسنجیده عمل کرد. معاویه به عنوان یک شخص بسیار سیّاس، بسیار زیرک وقتی داشت به درک واصل میشد، قبل از اینکه به درک واصل شود یزید را صدا کرد، گفت: پسرم! من تمام گردنکشان عرب را برای حکومت تو خاضع کردم، تمام بزرگان جامعهی اسلامی را ساکت کردم- بعضی از آنها را هم کشت تا ولیعهدی یزید تثبیت شود- فقط نگران چهار نفر هستم مراقب این چهار نفر باش. ۱- عبدالله بن عمر. ۲- عبد الرّحمن بن ابی بکر. ۳- حسین بن علی. ۴- عبدالله بن زبیر. بعد راهکار هم به او داد. یزید آنقدر مست قدرت بود، آنقدر لاابالی و سر مست از قدرت بود، به توصیهی پدرش هم عمل نکرد.
معاویه گفت: عبدالله بن عمر اهل عبادت است، همین عبادت به کمر او میزند، تنها باشد میترسد بیعت میکند، نگران نباش. او کنار رفت، در تاریخ هم دیدیم همین کار را انجام داد. عبد الرّحمن بن ابی بکر آدم عیاشی است، بساط عیش و نوش او را فراهم کن بیعت میکند. او هم کنار رفت، عبدالله بن زبیر روباه مکّاری است، هر جا دیدی او را قطعه قطعه کن. این هم رفت، امّا حسین بن علی قیام خواهد کرد، پیشبینی او هم این بود که مرکز قیامش عراق خواهد بود. حسین بن علی قیام خواهد کرد اگر بر او مسلّط شدی نکند خون او را بریزید، چرا؟ چون معاویه میدانست خون أبا عبدالله الحسین دودمان بنی امیه را به باد خواهد داد. چون معاویه میدانست اگر دست کسی به خون أبا عبدالله الحسین آغشته شود ریشهی آنها را خواهد کَند و همین هم شد.
انقراض بنی امیه با قیام ابو العباس سفّاح
بعد از أبا عبدالله الحسین قیامهای مختلفی با شعار «یا لثارات الحسین» دودمان بنی امیه را به باد داد، آخرین قیامی که منجر به انقراض بنی امیه شد، قیام عباسیها به رهبری ابوالعباس سفّاح که چه کرد، گفت: تمام اشراف بنی امیّه را جمع کنید، آنها را گردن بزنید، از جسد آنها تپّهای درست کنید. اشراف بنی امیّه را گرفتند گردن زدند، از اجساد آنها تپّه درست کردند. گفت: روی این تپّهی جسدی یک تختی بگذارید، روی این تخت سفرهای بگذارید، روی این سفره غذایی بگذارید میخواهم به آنجا بروم و غذا بخورم. این عاقبت بنی امیّه بود. «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین»، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».[۶]
راوی میگوید دیدم ابو العباس سفّاح روی این تپّه داشت غذا میخورد، اشراف بنی امیّه هنوز داشتند زیر تخت ابو العباس دست و پا میزدند. معاویه میدانست خون حسین دودمان آنها را به باد میدهد، از بین میبرد. أبا عبدالله الحسین هم میدانست باید قیام کند، این قیام یا به پیروزی منجر خواهد شد که بنی امیّه نابود میشود یا به شهادت منجر خواهد شد که خون او دودمان این کسانی که میخواهند ریشهی اسلام را بزنند از بین خواهد رفت. به چه زبانی به محمّد حنفیه بگوید با این یزید نمیشود مثل معاویه برخورد کرد. معاویه ظاهر را نگه میداشت، یزید ظاهر را هم نگه نمیدارد. یزید میگوید:
«لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَل»[۷]
گفته من آمدم از آل محمّد انتقام بگیرم. علناً گفته من آمدم آل پیامبر را نابود کنم، دین پیامبر را نابود کنم. وقتی یک کسی اینگونه است بروی با او بیعت کنی؟! زیر بلیط او بروی، تسلیم او بشوی؟! اصلا و ابدا. باید او را نابود کرد تا دین زنده بماند، تا دین در امّت احیا شود. این را چطور باید به محمّد حنفیه بیان کرد؟ محمّد حنفیه هم در مدینه، هم… به همین دلیل صبحگاهان امام حسین بدون خداحافظی با محمّد حنفیه از مکّه به سمت کوفه حرکت کرد.
در مسیر محمّد حنفیه متوجّه میشود، میآیند به جناب محمّد حنفیه میگویند حسین بن علی رفت، خود را به افسار مرکب حضرت میرساند، افسار را میگیرد، به آقا أبا عبدالله الحسین میگوید: آقا جان! شب گذشته فرمودید پیشنهاد من –یعنی رفتن به سمت یمن- را مورد مطالعه قرار میدهی؟ حضرت فرمود: بله، گفته بودم، امّا أبا عبدالله الحسین هم برای محمّد حنفیه و هم برای تاریخ یک چشمه از غیب میخواهد بگشاید و برای همهی ما مفتوح کند. فرمود: «بلی ولکن بعد ما فارقتک أتانی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)»، «بَلی … أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ»[۸]، دیگر باید از آن پشت پردهها به جناب محمّد حنفیه نشان بدهد که متأسّفانه باز محمّد حنفیه ندید. فرمود: جناب محمّد بن حنفیه بعد از رفتنت رسول خدا حضرت محمّد (صلوات الله علیه و آله) «أَتَانِی» -بعضی ترجمه میکنند در خواب آمد، امّا بنده اصراری به ترجمه ندارم، بخواب، «أَتَانِی» یعنی آمد، یعنی مکاشفه، یعنی دیدن باطن وجود که برای ما شیعیان این مسئله خیلی عادی است که امام میتواند باطن را ببیند- خود رسول خدا شخصاً به من گفت: «أَتَانِی… فَقَالَ یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ» حسین جان! در مکّه نمان، خارج شو. «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلاً» خدا اراده کرده تو در راه دین جانفشانی کنی، تو در راه دین به شهادت برسی. محمّد حنفیه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
بعد محمّد حنفیه گفت: آقا جان! میروی چرا بچّههای خود را میبری؟! چرا اهل و عیال خود را میبری؟ فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا… قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا» این هم ارادهی الهی و مشیّت الهی است که اهل بیت من، فرزندان من، اهل و عیال من، زن و فرزند من هم به اسارت گرفته شوند. این هم تکلیف الهی است.
دلایل همراه نشدن محمّد حنفیه با امام حسین (علیه السّلام)
سؤال: الآن حجّت بر محمّد حنفیه تمام است، با امام همراه شد؟ متأسّفانه خیر. چرا؟ توجیحهای مختلفی شده است، یکی از توجیحها این است که میگویند محمّد حنفیه بیمار بود، اگر بیمار بود چطور از مدینه به مکّه که تقریباً ۴۵۰ کیلومتر است، عادی ده روز است، بعضی هشت روزه میآیند، امام حسین پنج روزه آمده است. پنج روز باید در راه باشید، ده روز باید در راه باشید، چطور وقتی شنید امام به خارج از مکّه رفته است، رفت افسار حضرت را گرفت؟ این دلیل بیماری… بله، شاید اواخر عمر خود بیمار بود، امّا در ۴۵ سالگی نمیدانم. به خلاف آن چیزی که در سریال مختار نشان میدهد بعید است اینگونه باشد. امّا تحلیل حقیر این است نگاه محمّد حنفیه به راهکار امام آن نبود که خود امام داشت، به خلاف ابوالفضل العباس که تمام وجودش نگاه به لبان مقدّس امام بود. تمام هستی او اطاعت از أبا عبدالله الحسین بود. به همین دلیل ابوالفضل در بهشت مقامی پیدا میکند که «یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ»[۹] تمام شهداء و انبیاء به مقام ابوالفضل العباس غبطه میخورند، چون عباس ذوب در أبا عبدالله الحسین بود. امّا متأسّفانه محمّد حنفیه همراهی نکرد، امّا این جملهی امام بسیار مهم است.
عزیزان «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا»[۱۰] یعنی چه؟ کدام مشیّت الهی است؟ این کدام ارادهی الهی است؟ ما دو نوع مشیّت و اراده داریم: یک مشیّت تکوینی که ارادهی الهی باعث میشود که قطعاً محقّق شود «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۱۱] آیا این مشیّت همین مشیّت تکوینی است؟ پاسخ: خیر. این مشیّت، مشیّت تشریعی است. مشیّت تشریعی یعنی دستور الهی که ارادهی خدا به یک امری تعلّق میگیرد، امّا منوط به اجرا و ارادهی ما است. خدا از ما میخواهد «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»[۱۲] خدا امر کرده است، ما میتوانیم عمل کنیم، میتوانیم عمل نکنیم.
اطاعت أبا عبدالله الحسین از مشیّت تشریعی الهی
خدا از أبا عبدالله الحسین جانفشانی میخواست، میتوانست عمل نکند ولی چون عبدالله بود، چون بندهی خدا بود اطاعت کرد. این مشیّت، مشیّت تشریعی است، اهل بیت أبا عبدالله الحسین به مشیّت تشریعی الهی باید اسیر میشدند، میتوانستند قبول نکنند، امّا همه قبول کردند. پس این مشیّت، مشیّت تکوینی نیست که بگوییم امام حسین مجبور بود، نخیر. امام حسین با انتخاب آگاهانه و آزادانه با توجّه به عبودیّت طِلقهی خود نسبت به ذات باری تعالی مسیر انقلاب الهی و حماسهی عرفانی عاشورا را انتخاب کرد و با تمام وجود و هستی و خانواده جانفشانی کرد.
وقتی استقلال عقلی به درد جامعه نمیخورد، وقتی دیگر استدلال قرآنی به درد جامعه نمیخورد، باید احساسات آن برانگیخته شود و اینجا بود که خون حسین چهها میکند. همین کوفیهای ترسو، همین کوفیهای بیوفا بعد از خون أبا عبدالله الحسین چه قیامها کردند. توابین و مختار، ابن زیاد را با پس گردنی بیرون کردند. مدنیها همین عمر بن سعید و مابقی را با پس گردنی بیرون کردند، خون حسین بود. اینها باید خون میدیدند، باید خون خدا را میدیدند تا تحریک شوند، عقل آنها کار نمیکند بعضی اوقات عقل تعطیل میشود، دل باید فعّال شود. دل چطور فعّال میشود؟ باید مظلومیّت میدیدند. این بود که خون حسین دودمان بنی امیّه را ریشهکن کرد، چون مردم آگاه شدند. «وَ سَفِینَهُ النَّجَاهِ» رفتار آنها حسینی شد.
فلسفهی اسارت اهل بیت چه بود؟
قطعاً بحث تبلیغات، قطعاً بحث پیامرسانی پیام عاشورا بسیار مهم بود، امّا عزیزان فضای جامعهی اسلامی به گونهای بود که متأسّفانه جامعه از ترس جان خود و فرزندان خود خودکشی کردند و تسلیم شدند و تن به ذلّت دادند. جامعه باید بفهمد که در راه خدا حرم رسول خدا… ما یک چیزی میگوییم. حضرت زینب کجا تازیانه دیده بود؟! بعضی از علمای ربانی ما همین که میگفتند «دَخَلَت زِینَب عَلَی إبنِ زیاد» آتش میگرفتند، زینب کجا، ابن زیاد کجا؟! زینب کجا، یزید کجا؟! یزید بسیار پلید این کجا و آن کجا؟! امّا باید جامعه ببیند برای صیانت از دین ناموس رسول خدا هم به اسارت برده خواهد شد.
من یک نمونه از ترس مردم برای شما بگویم. هرثمه بن سلیم در جنگ صفین به عنوان یکی از سربازان دار الاماره کوفه، دار الحکومه کوفه کنار امیر المؤمنین بود. میگوید با امیر المؤمنین داشتیم از صفین برمیگشتیم، در مسیر حضرت فرمود: در یک بیابانی اتراق کنیم-بیابان کربلا است- خلیفه بعد از اینکه نماز خود را خواند، مشتی از خاک این سرزمین را برداشت، استشمام کرد و خطاب به این خاک فرمود: «وَاهاً لَکِ أَیَّتُهَا التُّرْبَهُ لَیُحْشَرَنَّ مِنْکِ قَوْم یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ بِغَیْرِ حِسابٍ»[۱۳] ای خاک، چه خاک معطّر و خوش بویی هستی! چه خاک پر رمز و رازی هستی ای خاک کربلا، ای خاک نینوا. داستان برای ۲۳ سال قبل از عاشورا است. سال ۳۸، ۳۹ است، حدود ۲۳ سال قبل از عاشورا است. «وَاهاً لَکِ أَیَّتُهَا التُّرْبَهُ لَیُحْشَرَنَّ مِنْکِ قَوْم» به زودی از دل تو ای خاک پاک، جمعیّتی«یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ» وارد بهشت خواهند شد «بِغَیْرِ حِسابٍ» بدون حساب و کتاب.
هرثمه میگوید من این داستان را فراموش کردم. سال ۶۱ هنوز به عنوان یک نیروی نظامی در یکی از گردانهای دار الحکومه بودم. ابن زیاد به ما دستور داد به سمت غاضریه بروید. میگوید گردان ما حرکت کرد، از کوفه تا کربلا حدود ۸۰ کیلومتر است، میگوید من حرکت کردم، هر چه به نینوا نزدیکتر شدم، خاطرهی ۲۳ قبل یک دفعه به ذهنم خطور کرد، یادم رفته بود. هرثمه بن سلیم میگوید عجب! ۲۳ سال قبل امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) گفته بود جمعیّتی بدون حساب و کتاب وارد بهشت خواهد شد پس حسین بن علی است. من چرا به جنگ او بروم، میگوید خود را از گردان جدا کردم به سمت حسین بن علی رفتم.
خدمت أبا عبدالله الحسین رسیدم، گفتم: آقا جان! من یاد داستانی از پدر بزرگوار شما افتادم. گفتم بیایم خدمت شما خبر بدهم، داستان این است. حضرت فرمود: خب، «مَعَنَا أَنْتَ أَمْ عَلَیْنَا»[۱۴] تو که این داستان را نقل میکنی و به حقانیّت ما ایمان داری، با ما هستی یا علیه ما هستی؟ هرثمه بن سلیم پاسخ داد: «لَا مَعَکَ وَ لَا عَلَیْکَ» نه با تو هستم و نه علیه تو هستم. حضرت نپرسید چرا، خودش چرا را گفت. چرای آن همین جوابِ سؤال امشب ما است، چرا امام فرزندان خود را برد؟ چرا امام اهل و عیال خود را برد؟ هرثمه خود گفت: «خَلَّفْتُ صِبْیَهً أَخَافُ عَلَیْهِمْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ» چرا شما را کمک نمیکنم؟ به خاطر اینکه «خَلَّفْتُ صِبْیَهً» فرزندانی، اهل و عیالی در کوفه «خَلَّفْتُ» باقی گذاشتم میترسم ابن زیاد به آنها آسیبی برساند.
رنگ فرزندان تو رنگینتر از خون حسین و فرزندان حسین است؟ الآن بفهمیم چرا «(إن الله) قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»[۱۵] باید حجّت تا روز قیامت تمام شود، باید حجّت تمام شود که یک عدّه بچّه شیعهی مخلصی مانند حزب الله لبنان با تمام وجود حسینی و زینبی و علی اکبری و عباسی در مقابل «جیش لا یقهر» دمار از روزگار صهیونیست جهانی در بیاورد. باید یک عدّه بچّه شیعهی بسیار مظلوم، فقیرترین کشور عرب در یمن حسینی و زینبی و علی اکبری شوند که میلیاردها دلار خرج چندین کشور ائتلاف سعودی علیه این مردم را با چند پهباد ابتدایی که پاتریوت آمریکایی هم نمیتواند آنها را بگیرد، پنج میلیون بشکهی نفت سعودیها را به تأخیر بیندازد و حدود چند میلیارد دلار با چند ده هزار دلار پهباد به باد بدهد تا ابد باید این در تاریخ بماند که خون حسین رنگینتر از خون شما و خون فرزندان شما رنگینتر از خون فرزندان حسین نیست.
ایثار امام حسین برای بقای دین اسلام
خلاصه بحث اینکه تکلیف الهی برای أبا عبدالله الحسین این بود که باید در راه دین جانفشانی کند، با انتخاب آزادانه و آگاهانه این مشیّت تشریعی الهی را عمل کرد و دودمان آن کسانی که میخواستند ریشهی اسلام را بکنند از بین برد و با تمام هستی خودش رفت تا در تاریخ بماند؛ صیانت از دین، حفاظت از دین هم جان امام معصوم، هم فرزندان امام معصوم، هم اهل و عیال امام معصوم را میطلبد و شما هم باید جان فشانی کنید و تا روز قیامت این حرارت «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»[۱۶] این شور هیچ وقت خاموش نخواهد شد.؛ چون دیگر کار با دل ما دارد، نه صرفاً عقل ما. کار حضرت عقلانی هم بود، امّا آن چیزی که مردم را تکان داد صحنههای دردناک عاشورا بود.
حضور پنج فرزند از فرزندان امام حسن (علیه السّلام) در کربلا
حضرت امام حسن مظلوم برای قیام أبا عبدالله الحسین پنج فرزند خود را فرستادند، از این پنج فرزند جناب عبدالله بن الحسن و قاسم بن الحسن معروف هستند. چرا؟ چون وقتی امام حسن به شهادت رسیدند قاسم سه ساله و عبدالله یک ساله بود و در خانهی امام بزرگ شدند و یک رابطهی بسیار عاطفی و محبّتآمیز و عاشقانه با عموی خود که پدرشان محسوب میشد، برقرار کردند. این دو معروف شدند. جناب زید بن الحسن با حضرت از مدینه خارج شد، امّا در مکّه بیمار شد، ماندند و نتوانستند به کربلا برسند. یک شاخه از نسل سادات حسنی که عبد العظیم حسنی از جملهی آنها است، از زید بن الحسن است.
در کربلا چهار فرزند امام حسن جنگیدند. یکی جناب عبدالله اکبر یا ابوبکر بن الحسن است. فرزند امام حسن حدود ۳۰ سال داشتند، هم سن با ابوالفضل بودند، ایشان به شهادت میرسند. دوم حسن بن الحسن معروف به حسن مثنی که یک سلسلهی زیادی از سادات حسنی از ایشان است، همین امامزاده هاشمی که در مسیر هراز است از ایشان است و بعضی از سادات بزرگ طباطبایی از ابراهیم غمر نوهی حسنی مثنی است. نسل بعدی از ایشان است.
ایشان حسن بن الحسن چون مادرشان کوفی بود، داییها ایشان را نجات دادند، حدود ۱۷، ۱۸ زخم برداشته بود، زنده ماندند با دختر امام حسین هم ازدواج میکنند و نسل سادات حسنی از این جانباز بزرگوار حسن بن الحسن است. امّا قاسم بن الحسن و عبدالله بن الحسن رابطهی عاطفی بسیار شدید است. من یک اشاره به قاسم داشته باشم بعد به سراغ حضرت عبدالله میروم.
شما در هیچ کدام از وداعها نمیبینید که أبا عبدالله الحسین غش کرده باشد، امّا در مقاتل بخوانید وقتی قاسم اجازهی میدان گرفت، میخواست وارد میدان شود، حضرت را در آغوش گرفت «فبکی بکاء شدیداً حتّی غشی علیهما»، «و جعلا یبکیان حتّى غشی علیهما»[۱۷] یعنی آنقدر هر دو از شدّت عشق به هم گریه کردند، «حتّی غشی علیهما» هر دو از حال رفتند. امّا عبدالله تمام وجودش حسین بود، تمام عشق عبدالله ۱۱ ساله أبا عبدالله الحسین بود. أبا عبدالله هم میدانست، به همین دلیل به حضرت زینب فرمود: «یا اختی احبسیه»، «احْبِسِیهِ یَا أُخْتِی»[۱۸] زینب جان! عبیدالله را محبوس کن، یک لحظه او را رها کنی به سراغ من میآید و به شهادت میرسد. حضرت زینب هم محکم دست عبدالله را گرفته است.
شهادت عبدالله بن الحسن در کربلا
أبا عبدالله الحسین تک و تنها است، بدن أبا عبدالله الحسین پر از تیر شده است، بدن أبا عبدالله الحسین پر از زخم شده است، أبا عبدالله الحسین از روی اسب با صورت به گودی قتلگاه افتاده است، أبا عبدالله الحسین محاصره شده است، حضرت زینب دارد تل زینبیه میبیند، دست عبدالله هم در دست ایشان است. اینجا بود که یک نانجیبی با شمشیر به سمت أبا عبدالله الحسین حملهور میشود. برداشت من این است که حضرت زینب این صحنه را دید، یک لحظه سست شد، دستهای عبدالله رها شد، عبدالله هم دوید. عبدالله بن الحسن خود را به عمو جانش أبا عبدالله الحسین رساند، خود را در آغوش أبا عبدالله الحسین قرار داد، دست لطیف و کوچک خود را مانع قرار داد، آن شمشیر آمد، این دست لطیف را قطع کرد، این دست به یک پوستی بند بود، اینجا بود که حرمله با یک تیر حضرت عبدالله را به أبا عبدالله الحسین دوخت.
پایان
[۱]– اللهوف على قتلى الطفوف، النص، ص ۲۷٫
[۲]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ۲، ص ۱۵۸٫
[۳]– الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۲۱۶٫
[۴]– معانی الأخبار، النص، ص ۱۵۶٫
[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۶۷٫
[۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۸، ص ۶۶٫
[۷]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج ۲، ص ۳۰۷٫
[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۹]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۴۶۳٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۱۱]– سورهی یس، آیه ۸۲٫
[۱۲]– سورهی نحل، آیه ۹۰٫
[۱۳]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۳۶٫
[۱۴]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۳۷٫
[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۱۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۰، ص ۳۱۸٫
[۱۷]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ۲، ص ۳۰۴٫
[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۵۳٫
پاسخ دهید