روز چهارشنبه مورخ ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب نوزدهم محرم ۱۴۴۱ هـ ق، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «مسجد ازگل» با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون موضوع «تبیین دیدارهای حضرت اباعبدالله علیه السلام با شخصیت های مشهور زمان»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ إلی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ».
اجتناب زهیر از ملاقات با امام حسین علیه السّلام
محضر مبارک شما، ملاقاتهای حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السّلام، در نهضت عظیم الهی حماسی عرفانی ایشان را بیان میکردیم. امشب به یکی از مهمترین دیدارها و ملاقاتهای حضرت أبا عبدالله الحسین اشاره میکنیم. حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السّلام بعد از خروج از مکّه و گذراندن چند منزلگاه، به منزلگاه زورد میرسند، این منزلگاه، منزلگاهی است که یک دیدار بسیار مهمّ در آن اتّفاق میافتد و آن دیدار حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام با یکی از بزرگان کوفه، از صاحب منصبان اجتماعی و تجّار و ثروتمندان، شخصی به نام زهیر بن قین بجلی است. جناب زهیر بن قین اصلاً نمیخواست أبا عبدالله الحسین را ببیند. با اینکه مسیر او به سمت کوفه بود و مسیر کاروان أبا عبدالله الحسین علیه السّلام هم به سمت کوفه بود، زهیر به نحوی کاروان را تنظیم میکرد که دیداری با أبا عبدالله الحسین علیه السّلام نداشته باشد. لکن ناچار شد در منزلگاه زرود با اباعبدالله الحسین علیه السّلام یک جا اتراق بکند و اتّفاقاً بعد از اینکه دیدند أبا عبدالله الحسین علیه السّلام اتراق کردند، یک منطقهی دوری را برای چادر زدن انتخاب کردند. یعنی در همان منطقهی زرود هم نمیخواست کنار اباعبدالله الحسین علیه السّلام باشد.
راوی میگوید: وقتی که پیک أبا عبدالله الحسین به خیمهگاه زهیر رسید، ما کنار زهیر در حال خوردن غذا بودیم. جناب زهیر بن قین چنان از دیدن پیک أبا عبدالله الحسین علیه السّلام مبهوت شد و ما متعجّب شدیم که لقمه بین زمین و دهان، در دستان زهیر مانده بود و چنان قدرت حرکت از او گرفته شده بود، فکر کردم پرندهای روی سر او نشسته است. اینقدر از اینکه أبا عبدالله الحسین علیه السّلام را ببیند ابا داشت، چه برسد او را یاری بکند، چه برسد به اینکه در رکاب ایشان به شهادت برسد. اصلا و ابدا نمیخواست أبا عبدالله الحسین را ببیند.
ابراز ارادت زهیر بن قین به امام حسین علیه السّلام در شب عاشورا
مسئلهای که اینجا مطرح میشود این است که در این دیدار چه اتّفاقی افتاد، در این ملاقات چه گفتگویی ردّ و بدل شد، أبا عبدالله الحسین چه چیزی به جناب زهیر گفت و فرمود که زهیر این همه تغییر کرد. زهیری که نمیخواست حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام را ببیند، روز عاشورا خطاب به أبا عبدالله الحسین میگوید:
«فَدَتْکَ نَفْسی هادیاً مَهْدِیّاً اَلْیَوْمَ أَلْقى جَدَّکَ النَّبیَّا»
حسین جان! زهیر به فدای تو، حسین جان! زهیر با تمام وجود فدایی تو است. تو هادی من بودی، من هدایت شدهی تو هستم. أبا عبدالله الحسین چطور او را هدایت کرد؟ این «هادیاً مَهْدِیّاً» (به چه دلیل به وجود آمد) در آن ملاقات چه اتّفاقی افتاد که زهیر اینطور تغییر کرد؟
نکتهی جالبتری را به شما بگویم. همهی شما کلمات جناب زهیر را در شب عاشورا شنیدید. حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السّلام شب عاشورا یاران خود را جمع فرمود و به آنها فرمود: «هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا»[۱] از این تاریکی شب به عنوان یک مرکب راهوار استفاده بکنید و جان خود را نجات بدهید. چند نفر بلند شدند و کلمات بسیار عاشقانه، بسیار محبّتآمیز و بسیار با بصیرت خطاب به أبا عبدالله الحسین داشتند که اوّلین آنها قمر منیر بنی هاشم بود. بعد چند نفر و بالاخره زهیر بلند شد. ببیند زهیری که نمیخواست حسین را ببیند، چگونه شب عاشورا با أبا عبدالله الحسین سخن میگوید. یابن رسول الله: «وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ … أَلْفَ مَرَّهٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى (قد دفع القتل) یَدْفَعُ بِذَلِکَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِکَ (عنک) وَ عَنْ … هَؤُلَاءِ الْفِتْیَانِ»[۲] حسین جان! قسم به خدا آرزو دارم که هزار بار در راه تو کشته بشوم، بدن من سوزانده بشود، خاکستر من به باد داده بشود، زنده بشوم، دوباره فدایی تو بشوم و خداوند کشته شدن را از تو و از این جوانان (جوانان بنی هاشم) دفع بکند. این کلمات را شنیدید.
بگذارید (یک کلماتی را بگویم) که شاید کمتر از زهیر شنیدید. أبا عبدالله الحسین علیه السّلام در منطقهی شراف با سپاه حر مواجه شد. به منطقهی ذو حُسَم -که بعد از آن است- رسیدند، حضرت آنجا یک سخنرانی دارد. یک اتمام حجّتی قبل از ورود به کربلا است. منطقهی ذو حسم فرمود: «وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ»[۳] خطبهی بسیار مفصّلی است. انتهای خطبه به یاران خود فرمود: دیگر مسیر، مسیر کشته شدن است. اگر کسی به دنبال منصب حکومتی است، اگر کسی به دنبال غنیمت است، اگر کسی به دنبال رسیدن به مقام و جاه است برود. کجا (این را بیان میفرماید)؟ قبل از کربلا در منطقهی ذوحسم (این بیانات را دارد). جناب زهیر بن قین بلند میشود، به حضرت میگوید: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ .. وَ لَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا لَنَا بَاقِیَهً وَ کُنَّا فِیهَا مُخَلَّدِینَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَکَ عَلَى الْإِقَامَهِ فِیهَا»[۴] -شاید این جمله را کمتر از زهیر شنیدید- زهیر میگوید: آقا جان، ای فرزند رسول خدا حضرت محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم اگر به منِ زهیر بگویند که این دنیا باقی است، دنیا نابود نمیشود، دنیا از بین نمیرود، یعنی دنیا تا ابد خواهد بود، «وَ کُنَّا فِیهَا مُخَلَّدِینَ» دنیا تا ابد است، عمر ما صد سال است. دویست سال است، نه به ما هم بگویند عمر جاودانه دارید. دنیا ابدی است، عمر ما هم سرمدی است، حاضر هستید تا ابد، با یک عمر ابدی در این دنیا زندگی بکنید یا حاضر هستید در رکاب حسین جان بدهید؟ «لَآثَرْنَا» من انتخاب میکنم در رکاب تو جان بدهم و در این دنیای ابدی نمانم.
عجب! زهیر چگونه این همه تغییر کرد. این گفتگو، این دیدار چه تأثیری در زهیر داشت، زهیر نمیخواست امام را ببیند. همسر او دلهم بنت عمرو به او گفت: فرزند رسول خدا تو را میخواند، تو نمیروی سخنان او را گوش بدهی، برو ببین چه میفرماید. یعنی حتّی نمیخواست سخنان امام را گوش بدهد، چه اتّفاقی افتاد؟
علّت تغییر زهیر بن قین
متأُسّفانه بروید همهی تواریخ را بررسی بکنید، متأُسّفانه بروید تمام مقاتل را بررسی بکنید، در هیچ کدام از مقاتل و تواریخ یک کلمه اشاره به گفتگوی امام حسین با جناب زهیر ندارد و نیست. خوب ما باید بدانیم چه بوده است که این همه تغییر، این همه زیر و رو شدن، این همه تا آخرین قطرهی خون خود را هم… میدانید روز عاشورا چند نفر مقابل امام ایستادند، امام نماز بخواند، تیر نخورد. سعید بن عبدالله حنفی، عمرو بن قرظّه بن کعب انصاری و زهیر بن قین بجلی. زهیر ایستاد و فدایی حسین بن علی شد تا تیر نخورد. چه میشود انسانی که تاجر است، انسانی که ثروتمند است، انسانی که دارای موقعیت اجتماعی در بین حکّام بوده است، اینقدر تغییر میکند؟
متأُسّفانه تاریخ و مقاتل ساکت هستند، هیچ چیزی نگفتند. امّا امشب سندی برای شما میگویم که این سند نمیگوید که گفتگو چه بود امّا میتواند به ما قدرت حدس بدهد که این گفتگو چه بود. مستقیماً نمیگوید که گفتگو چه بود امّا انسان میتواند به دلالت التزامی به این یقین برسد که سخنانی که ردّ و بدل شد، در چه زمینهای بود. در مقاتل این جمله آمده است -اگر این جمله را دقّت بکنیم میشود تا حدودی به گفتگوی امام حسین و زهیر پی برد. این سند تاریخی این است- زهیر وقتی که به صورت عبوس و با صورت گرفته به سمت امام حسین رفت، در برگشت با شادابی و خوشحالی برگشت، یاران خود را جمع کرد -از اینجا به بعد را دقّت بفرمایید- به یاران خود گفت: من حسینی شدم، من تا آخرین قطرهی خون فدایی حسین خواهم بود. «فَأَسْتَوْدِعُکُمُ اللَّهَ»[۵] من شما را به خدا میسپارم. پیش همسر خود رفت (به او گفت) همسر عزیزی که باعث شدی من روشن بشوم، با اجازه تو را طلاق میدهم، ثروت من هم برای تو باشد؛ نه اینکه تو را دوست نداشته باشم، میخواهم از طرف من به تو آسیبی نرسد. فردا نگوید: همسر زهیر است، تو را اسیر بکنند. همسر خود را هم طلاق داد، ثروت خود را هم به او داد. «فَأَسْتَوْدِعُکُمُ اللَّهَ» همه را به خدا سپرد و خداحافظی کرد. لکن یاران من بگذارید یک داستان برای شما بگویم و بعد نزد حسین بروم. داستان این است که ما جوان بودیم، سال ۳۳ هجری، تقریباً ۲۷ سال قبل از کربلا، ۲۷ سال، ما جزء فاتحین منطقهی بلنجر بودیم، بلنجر کجا است؟ کنار دریای خزر. شمال ایران، منطقهی قفقاز. میگوید: ما در فتح بلنجر غنائم بسیاری به دست آوردیم. خوشحال بودیم، شاد بودیم، سلمان ما را دید که خیلی خوشحال هستیم، ما جوانها را جمع کرد، سلمان به ما گفت: «أ بِمَا فَتَح اللّهُ عَلیکُم وَ أصَبتُم مِن الغَنائِم؟»[۶] این همه خوشحالی برای این است که پیروز شدید؟ این همه خوشحالی برای اینکه از منطقهی قفقاز غنائم بسیاری به دست آوردید. این را به ما جوانها گفت. «فَقُلنا: نَعَم» گفتیم: بله. «فَقَال» به ما گفت: «إذا أدرَکتُم شَبابَ آلِ مُحمدَّ (صلّى اللّه علیه و آله)» اگر یک زمانی سیّد جوانان آل پیامبر را درک کردید، از شما کمک خواست، «فَکونوا أشَدَّ فَرحاً بِقِتالِکُم مَعهُم مِنکُم بِمَا أصَبتُم مِنَ الغَنائِم» در راه آنها و یاری رساندن به آن جوانان –جوانان آل پیامبر- از الآن بسیار خوشحالتر باشید. آن پیروزی که با شباب آل پیامبر به دست خواهید آورد، از این غنائم بسیار خوشحال کنندهتر خواهد بود، بروید آنها را یاری بکنید. اشاره به گفتگو نیست امّا جناب زهیر که در فتح بلنجر بود، میدانست سلمان آنها را جمع کرده بود که اگر یک زمانی سادات هاشمی، یک زمانی جوانان آل پیامبر از شما کمک خواستند، در کمک به آنها شادابتر باشید. اینها را میدانست امّا از یاد برده بود.به نظر حقیر أبا عبدالله الحسین علیه السّلام نگاه زهیر را تغییر داد. (چشمها را باید شست، طور دیگر باید دید).
تغییر نگرش یکی از عوامل مهم تغییر رفتار انسان
یکی از مهمترین عوامل تغییر رفتاری ما انسانها تغییر نگرش و نگاه و بینش ما به مسائل پیرامونی ما است. أبا عبدالله الحسین علیه السّلام –به نظر حقیر- در این دیدار نگاه زهیر را تغییر داد، زهیر فکر میکرد امام حسین علیه السّلام با امام حسن و امیر المؤمنین علیهم السّلام جزء قاتلین عثمان هستند. فکر میکرد امام حسین یک انسان عادی است امّا امام حسین از ۲۷ سال قبل به او خبر داد، برای همین وقتی زهیر به یاد آورد، اینقدر به وجد آمده بود، اینقدر خندان بود، از این که حقیقت را فهمیده بود، حقّانیّت امام حسین علیه السّلام را فهمیده بود، اتّصال امام به غیب را فهمیده بود. آمد این حرف را به یاران خود هم زد. نشان میدهد امام نگاه زهیر را تغییر داده بود. جهانبینی او را تغییر داده بود، نگرش و نوع نگاه او را تغییر داده بود.
ریشهی بسیاری از رفتارهای ما در تغییر نگرش ما است. همین الآن هم همینطور است. رفتار سیاسی ما، رفتار اجتماعی ما، رفتار دینی ما بستگی به نگرش ما دارد. اگر نگرش درست شد، رفتار درست میشود. در عرصهی بین الملل هم همینطور است. اگر کسی دل به کدخدا ببندد و بگوید: کدخدای عالم آمریکا است و باید با او سازش کرد و نمیشود با او سازش نکنیم، ما را له میکند، ما را نابود میکند. این چطور رفتار میکند؟ تسلیم میشود، دستهای خود را بالا میبرد، گاو شیرده آمریکا میشود. میگوید: نمیشود با او کاری کرد، قدرتمند است، ابر قدرت است، یک بمب در کشور بیندازد، کشور را مختل میکند.
عین این حرفها را چند سال پیش بعضی از مسئولین کشور زدند. گفتند: آمریکا یک بمب بیندازد، کشور مختل میشود؛ به جای اروپا برویم با کدخدای اروپا مذاکره بکنیم. قطعاً همه چیز درست میشود، تمام ثروت و ذخیرهی ارزی ما را به ما پس میدهند. این اتّفاق افتاد یا راحت زیر میز تمام توافقات برجام زدند. نگاه غلط باشد، رفتار غلط است. همین روزها -دیروز و امروز- همان آقایی که میگفت: باید بنشینیم با کدخدا مذاکره بکنیم، گفت: بهترین راه این است که حکومت دلار را با کمک روسیه و ترکیه، با یک راهکار ارتباطی غیر از سوئیفت حل بکنیم، الآن به این نگرش رسیده است.
اگر نگاه انسان در عرصهی بین الملل این باشد که با یک بمب نابود میشود، نمیشود در مقابل اینها مقاومت کرد، تسلیم میشود، تن به ذلّت میدهد. امّا اگر به این نگرش برسد که قطعاً هزینهی مقاومت از هزینهی سازش کمتر خواهد بود… چند وقت پیش یک پهباد فوق پیشرفتهی آمریکا در خلیج فارس توسّط فرزندان شما ساقط شد، بعضیها باور نمیکردند و نکردند که ما هم میتوانیم. ژنرالهای روسی مانده بودند که چطور… ژنرالهای روسی که فوق پیشرفتهترین ضدّ موشکها را دارند، مانده بودند. امّا شد (توانستیم این کار را بکنیم) چه وقت قبول کردند؟ وقتی خود او (آمریکا) اعتراف کرد. تا وقتی ما میگفتیم، قبول نمیکرد امّا وقتی خود آمریکا گفت: خیلی ممنون که آن هواپیمایی که سی و چند آدم در آن بود نزدید؟ آن موقع بعضیها دیدند نه ما هم قدرتمند هستیم، ما هم میتوانیم. ما هم میتوانیم فقیرترین کشور عربی را مجهّز بکنیم تا ثروتمندترین کشور عربی را زمینگیر بکند. نفت شیرین کن آرامکوی او را مختلل بکند، راحت هم مختل بکند، میتوانیم. نگرش باید تغییر بکند.
در زندگی فردی هم همینطور است. شاید ده سال پیش یک جایی سخنرانی میکردم. بعد از سخنرانی یک خانم جوانی پیش بنده آمد، گفت: پسر من کافر شده است، دیدم این جوان است، پسر او مثلاً چند سال دارد که کافر شده است؟ گفت: سه، چهار سال دارد. گفتم: کودک سه چهار ساله کافر شده است؟! گفت: وقتی مینشینم در سجّاده قرآن را باز میکنم، قرآن را پرت میکند، مهر را پرت میکند، پسرم کافر شده است. به او گفتم: چه کار میکنی؟ با او بازی میکنی؟ گفت: فرصت ندارم. او را به پارک میبری؟ نه. برای او داستان میخوانی؟ نه. گفتم: این با قرآن مشکل ندارد، گدای محبّت توی مادر است. تو خود را با کارهای دیگر مشغول کردی، این بچّه دارد گدایی محبّت میکند. نه قرآن هر چیزی باعث بشود که محبّت تو از او دور بشود، آن را پرت میکند. با قرآن مشکل ندارد. با این بیتوجّهی تو مشکل دارد. گفت: جدّی میگویید و نگاه او را تغییر دادم که پسر تو کافر نیست. حالا با این نگاه که این پسر من کافر است بخواهد او را بزرگ بکند، چه زندگی تلخی میشود، (چشمها را باید شست طور دیگر باید دید)
لزوم داشتن نگاه قرآنی در زندگی فردی و اجتماعی
واقعاً همینطور است. ما باید این نگاه خود را تغییر بدهیم، نگاه خود را قرآنی بکنیم. به وعدههای قرآن که «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»[۷] ایمان بیاوریم. «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»[۸] ایمان بیاوریم. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا»[۹] خدا مدافع مؤمنین است، ایمان بیاوریم. ایمان بیاوریم «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ»[۱۰] رزّاق او است، آمریکا کیست، اروپا کیست؟ رزّاق «ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ» او است. «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ * إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ»[۱۱] ندیدید با عاد که بدنهای آنها مثل ستون بود چه کار کردیم؟ «وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» ندیدید با قوم ثمودی که خانههای خود را از کوه میتراشیدند و در کوه میساختند چه کردیم؟ «وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ» ندیدید با فرعونی که دشمنان خود را به میخ میکشید چه کردیم؟ «الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ» آن کسانی که طغیان کردند، برای خدا بزرگی کردند. «فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ»[۱۲] خدا هم با تازیانهی عذاب آنها را زیر رو کرد. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» خدا همان خدا است. ما عوض میشویم، خدا عوض نمیشود. اگر نگاه کسی این باشد که «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» به جای خدا به کدخدا دل میبندد؟! قطعاً نه. اگر کسی به وعدهی الهی که «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونََ»[۱۳] ایمان داشته باشد، دیگر از مجرمین میترسد؟ نه. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»[۱۴] خدا ستمکاران را زیر و رو میکند. فقط استقامت بکنید. «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»[۱۵] شما برتر هستید، فقط تسلیم خدا باشید.
حضرت زین العابدین علیه السّلام در یکی از مناجاتهای بسیار نورانی خود میفرماید: خدایا آن کسی که تو را داشت، چه نداشت و آن کسی که تو را نداشت، چه داشت (چون که صد آمد نود هم پیش ما است) فرعون «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ»[۱۶] چند هزار کودک را سر برید، چرا؟ موسی به دنیا نیاید. موسی به دنیا آمد، در خانهی خود او به عنوان ولیعهد بزرگ شد، این قدرتنمایی خدا است. فرعون کشت که موسی به دنیا نیاید، خدا موسی را حفاظت کرد، او را در خانهی خود فرعون بزرگ کرد. تمام نمرودیان دست به دست هم کینهی خود را در یک آتش بزرگی از جهالتی خود جمع کردند که ابراهیم سوزانده بشود، امّا خدای ابراهیم نمیخواست. اینقدر آتش شدید بود که نمیتوانستند نزدیک آتش بشوند، ابراهیم را در آتش پرتاب بکنند، با منجنیق او را پرتاب کردند. حضرت ابراهیم علیه السّلام به سمت آتش رفت، آنها میخواستند ابراهیم را بسوزانند، خدا فرمود: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیمَ»[۱۷] ابراهیم نجات پیدا کرد، چون خدا میخواست. نمرودیان بخواهند، بخواهند. همین مکّیها دنبال دستگیری پیامبر بودند، «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ»[۱۸] سستترین تارها، تار عنکبوت است، همین تار عنکبوت، پیامبر را از دست آنها نجات داد. «إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»[۱۹] آن کسی که با پیامبر بود، داشت میلرزید -خلیفهی اوّل- پیامبر فرمود: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا».
حضرت موسی علیه السّلام با بنی اسرائیل از دست فرعونیان فرار کردند، به دریا رسیدند، روبرو دریا، پشت سر فرعونیان، چه بکنیم؟ بنی اسرائیل داشتند میلرزیدند؟ خداوند فرمود: «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ»[۲۰] بنی اسرائیل گفتند: موسی «إِنَّا لَمُدْرَکُونَ»[۲۱] داریم دستگیر میشویم، نابود میشویم. حضرت موسی فرمود: «إِنَّ مَعی رَبِّی»[۲۲] خدا با ما است، نگران نباشید. -این نگاه را باید درست کرد- به وعدههای الهی ایمان بیاوریم، «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»[۲۳]، «إِنَّ مَعی رَبِّی سَیَهْدینِ»[۲۴] خدا کمک میکند. خدا دفاع میکند، فقط شما سست نشوید، شما فقط تن به ذلّت ندهید، تسلیم نشوید، سر خود را خم نکنید، دست بوس دشمنان و ستمکاران نباشید، من شما را حمایت میکند، خدا حمایت میکند. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا»[۲۵] (چشمها را باید شست).
دلیل کنارهگیری زبیر از جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام
من دو نمونهی دیگر بگویم که اگر نگاه تغییر بکند، رفتار تغییر میکند. اوّلین کسانی که بعد از خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام بر علیه او شمشیر کشیدند، چه کسانی بودند؟ همسر پیامبر عایشه، طلحه و زبیر. امیر المؤمنین علیه السّلام از مدینه به سمت بصره حرکت کرد، امام حسن و مالک اشتر به سمت کوفه رفتند، ابو موسی اشعری داشت حرفهای بیاساس میزد، مالک یک فریاد کشید، امام حسن یک خطبه خواند، همه تسلیم شدند، به کمک امیر المؤمنین علیه السّلام به سمت بصره آمدند.
امیر المؤمنین به دنبال چیست؟ به دنبال کشتن انسانها نیست، به دنبال هدایت انسانها است. ناامید هم نمیشود. گفت: زبیر با تو کار دارم. زبیر با اسب آمد، امام هم با اسب رفت. امیر المؤمنین علیه السّلام به زبیر گفت: میخواهم یک چیزی را به یاد تو بیاورم. گفت: بفرما. زبیر آمده بود، به خاطر دنیاطلبی و ریاست طلبی شمشیر بکشد. تنها کسی که از این لشکر رفت و نجنگید همین زبیر بود. چطور زبیر که محکم میخواست (بجنگد) دنبال خلافت بود، دنبال حکومت بود، دنبال ریاست بود چرا زبیر معرکه را ترک کرد و از امیر المؤمنین علیه السّلام دور شد و با او نجنگید با اینکه آمده بود بجنگد؟ همین حرف امام او را تغییر داد (چشمها را باید ششت، طور دیگر باید دید) امام به جناب زبیر گفت: زبیر به یاد داری، من و تو نشسته بودیم، تو سر خود را روی دوش من گذاشته بودی، رسول خدا وارد شد، زبیر فکر کرد، بله به یاد آوردم. به یاد داری رسول خدا به تو چه گفت؟ گفت: بله. «أَ تُحِبُّهُ»[۲۶] زبیر تو اینطور سر خود را روی دوش علی گذاشتی، علی را دوست داری؟ تو گفتی: «قُلتُ وَ مَا لی لَا أحبّه» چرا علی را دوست نداشته باشم؟ «وَ هُوَ أخی» علی برادر من است. «وَ ابْنُ خَالِی» پسر دایی من است. «فَقَالَ» رسول خدا حضرت محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «أمّا إنَّکَ سَتُحارِبُهُ وَ أنتَ ظَالمٌ لَه» زبیر بدان یک روز تو با او خواهی جنگید، در حالی که تو ظالم هستی. «أنتَ ظَالمٌ لَه» زبیر به فکر فرو رفت گفت: علی جان اگر این حدیث را به یاد داشتم، اصلاً به مقابلهی تو شمشیر نمیکشیدم. خداحافظ، رفت. عبدالله پسر نحسش به او گفت: پدر ذو الفقار را دیدی و ترسیدی؟ گفت: نه، کلام علی را شنیدم ترسیدم. رفت عاقبت به خیر هم نشد، یکی او را کشت. امّا دیگر مثل طلحه با امیر المؤمنین علیه السّلام نجنگید. زبیر چرا تغییر رفتار داد؟ چون نگاه او عوض شد.
غروب عاشورا دو نفر بودند – شاید این را نشنیده باشید- سعد بن حارث و ابو الحتوف بن حارث -هر دو از خوارج بودند- دیدند حسین بن علی در قتلهگاه افتاد و فریاد میکشید: «هَل مِن نَاصرٍ یَنصُرُنی» ضجّهی زینب و امّ کلثوم و سکینه و فاطمه و رقیه را شنیدند. سعد و ابو الحتوف برادر بودند، از خوارج بودند. دیدند جدّی حسین دارد کشته میشود. بعضیها که در کربلا بودند -این را باید در بحث ریشهیابی نهضت عاشورا برسی بکنیم- فکر میکردند این مسئله مثل امام حسن تمام میشود، برای همین آمده بودند که یک چیزی به دست بیاورند، باور نمیکردند که واقعاً بخواهند حسین را بکنشد. این دو تا میگفتند: دارند حسین را میکشند. حر هم باور نمیکرد حسین کشته بشود، إنشاءالله این را فردا شب میگویم. اینها باور نمیکردند. دیدند دارد کشته میشود، دیگر نگاه آنها به جنگ تغییر کرد، گفتند: نه مگر این فرزند رسول خدا نیست، ابو الحتوف به سعد گفت -یا به عکس- مگر این حسین نیست، مگر نوهی رسول خدا نیست، مگر ما امید به شفاعت او (پیامبر) در روز قیامت نداریم؟ مگر ما نمیگوییم: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِ الله» خوب این فرزند رسول خدا است، دارند او را میکشند، چرا ما او را یاری نکنیم؟ شمشیر کشیدند، خود را به کنار امام حسین علیه السّلام رساندند و با دشمن جنگیدند، همان جا جسد هر دو کنار امام حسین علیه السّلام افتاد و به شهادت رسیدند. عوض شدند، یک لحظه نگاه خود را درست کردند. گفتند: حسین دارد کشته میشود، ما باید علیه او باشیم؟ به کلّی تغییر کردند.
روضهخوانی
شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته
تندیس ادب، تندیس اطاعت و امتثال، تندیس فدایی شدن برای امام زمان.
«أبا الفضلِ یَا ذَا الفَضلِ وَ الإباء أبا الفَضلُ إلّا أن تَکونَ لَهُ أبا»
فضیلت ابا دارد کسی غیر از عبّاس بن علی ابا الفضل نامیده بشبد، فضیلت ابا دارد. ابو الفضائل بود، نه ابا الفضل. تا آخرین لحظه مطیع بود. خدمت امام خود آمد، گفت: آقا جان «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۲۷] سینهی من به تنگ آمده است، اجازهی میدان بده. دل او میخواهد برود بجنگند امّا امام او میگوید: برو آب بیاور -این آخرین نکتهی زیبای زندگی ایشان است- پا روی دل خود میگذارد، مولای من گفته است: جنگ نه، آب بیاور. به سمت شریعهی فرات رفت. میدانید روز عاشورا تقریباً بیست مهر بود. سرچشمهی رود فرات کوههای ترکیه است، آن موقع دیگر برفهای آنجا آب شده است، باران هم که نباریده است، در نتیجه گودال درست میشود، در نتیجه شریعه یک فرو رفتگی دو سه متری تا رسیدن به آب… الآن میفهمیم عمود آهنین را از کجا انداختند. ابا الفضل دارد به سمت پایین میآرود آب بیاورد، راه دادند چون باید بالا بیاید، رفت به آب رسید، به نفس خود نهیب زد: «یَا نَفس مِن بَعدِ الحُسِین هُونى»[۲۸] تو میخواهی فکر نوشیدن آب بکنی، حسین تشنه لب است، فرزندان حسین تشنه لب هستند. مشک را پر از آب کرد، حالا شروع به حرکت کردن و آمدن به سمت بالا کرد. اینجا بود که دست راست مبارک او را ققطع کردند، به جای ناله رجز خواند:
«وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمِینِی إِنِّی أُحَامِی أَبَداً عَنْ دِینِی
وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْیَقِینِ نَجْلِ النَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْأَمِینِ»[۲۹]
دست من را قطع بکنید، از حسین دست نمیکشم. من باز از این امام مظلوم خود، فرزند رسول خدا دفاع میکنم. دست چپ او را هم قطع کردند، بدن او را تیر باران کردند، مهم نبود امّا چه وقت دیگر انگیزهی بازگشت نداشت وقتی که تیر به مشک خورد. تیری به چشم خورد، تیری به حلق، اینجا بود که آمد این تیر را بیرون بکشد که عمود آهنین به فرق مقدّس ابا الفضل…
[۱]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۵۶٫
[۲]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۹۲٫
[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۱۹۲٫
[۴]– همان، ص ۳۸۱٫
[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۷۲٫
[۶]– وقعه الطف، ص ۱۶۲٫
[۷]– سورهی مائده، آیه ۵۶٫
[۸]– سورهی فتح، آیه ۱۰٫
[۹]– سورهی حج، آیه ۳۸٫
[۱۰]– سورهی ذاریات، آیه ۵۸٫
[۱۱]– سورهی فجر، آیات ۶ تا ۸٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۱٫
[۱۳]– سورهی سجده، آیه ۲۲٫
[۱۴]– سورهی شعراء، آیه ۲۲۷٫
[۱۵]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۹٫
[۱۶]– سورهی قصص، آیه ۴٫
[۱۷]– سورهی انبیاء، آیه ۶۹٫
[۱۸]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۱٫
[۱۹]– سورهی توبه، آیه ۴۰٫
[۲۰]– سورهی شعراء، آیه ۶۳٫
[۲۱]– همان، آیه ۶۱٫
[۲۲]– همان، آیه ۶۲٫
[۲۳]– سورهی توبه، آیه ۴۰٫
[۲۴]– همان، آیه ۶۲٫
[۲۵]– سورهی حج، آیه ۳۸٫
[۲۶]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۲۳۳٫
[۲۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۴۱٫
[۲۸]– همان.
[۲۹]– همان، ص ۴۰٫
پاسخ دهید