روز پنجشنبه مورخ ۲۸ شهریور ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب بیستم محرم ۱۴۴۱ هـ ق، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «مسجد ازگل» با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» پیرامون موضوع «تبیین دیدارهای حضرت اباعبدالله علیه السلام با شخصیت های مشهور زمان»برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
- توقف امام حسین در منزلگاه شراف برای ذخیرهی آب
- گفتگوی امام حسین علیه السّلام و حرّ بن یزید ریاحی در ذو حُسَم
- آمادگی حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السّلام برای شهادت
- ندای «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی» امام حسین علیه السّلام
- ملحق شدن حرّ بن یزید ریاحی به سپاه امام حسین علیه السّلام
- شهادتی مانند شهادت انبیاء و خاندان انبیاء
- مهمترین عامل تغییر رفتار حرّ
- محیط زندگی تأثیر گذار بر نگرش انسان
- چه کسانی آب را به روی امام حسین بستند؟
- روضهخوانی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرینَ وَ لَعْنَهُ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ إلی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ».
توقف امام حسین در منزلگاه شراف برای ذخیرهی آب
حضرت أبا عبدالله الحسین در مسیر حرکت به سمت کوفه به منزلگاه شراف نزول اجلال میکنند. صبحگاهان دستور میدهند که یاران ایشان آب فراوانی از فرات تهیّه کنند. نزدیک ظهر اوّلین سپاه از لشکر کوفیان که ظاهراً سریع هم آماده شده بودند و اوّلین مقدّمات یک سپاه که آمادگی لجستیکی و تهیّهی آب است با خود نداشتند. سپاه حرّ بن یزید ریاحی تشنه، گرمازده و خسته خود را به منزلگاه شراف -که محلّ نزول اجلال حضرت أبا عبدالله الحسین بود- میرسانند. ظاهراً ابن زیاد از بین تمام سران قبائل کوفه معتمدترین و مورد عنایتترین آنها یعنی حرّ را انتخاب کرده است، وگرنه شمر هم بود، ابن سعد هم بود، بن حجّاج هم بود و افراد دیگری هم بودند، امّا نشان میدهد که این مأموریّت جلوگیری از ورود امام به کوفه که یک مأموریّت بسیار مهم بود را باید به یک شخص کاملاً مورد اعتماد و اطمینانی داده شود و نشان میدهد که حرّ بن یزید ریاحی کاملاً مورد اعتماد بود.
حضرت أبا عبدالله الحسین که مصباح هدایت و چراغ فروزان لطف و محبّت الهی است، اوّلین بذر محبّت و عشق را در دل کوفیان میپاشد. این بذر ۱۱ روز دیگر به ثمر خواهد رسید. ملاقات تقریباً ۲۸ یا ۲۹ ذی الحجّه بوده است، یعنی حدود ۱۱ الی ۱۲ روز قبل از عاشورا. أبا عبدالله الحسین در این سفر حماسی و عرفانی خود ثابت کردند که به دنبال هدایت انسانها و دستگیری از انسانها و رساندن انسانها به سمت کمال هستند، نه صرفاً به دنبال پیروزی و یارگیری، بلکه به دنبال هدایت بودند. به همین دلیل دستور داد به تمام این سپاه تقریباً هزار نفری آب بدهند. حتّی دستور داد به تمام این اسبها که چند کیلومتر را از کوفه تا اینجا آمدند آب بپاشند که اسبها هم خنک شوند. حتّی شخصی در سپاه حرّ بن یزید ریاحی بود به نام علی بن طعّان محاربی. ابن طعّان میگوید من از شدّت تشنگی و خستگی و از شدّت گرما نمیدانستم که چطور آب استفاده کنم. حضرت به من فرمود: «أَنِخِ الرَّاوِیَهَ»[۱] راویه یک لغت حجازی و فصیح است، عراقیها متوجّه نمیشوند. ابن طعّان محاربی میگوید: بله؟ راویه؟ حضرت فرمود: «الْجَمَل». حجازیها به شتر مشک کِش راویه میگویند. باز هم نفهمید. بعد که خوابانید فرمود: «اخْنِثِ السِّقَاء» اخنث را نفهمید. حضرت فرمود: فشار بده، امّا دید نمیتواند. شخصاً رفتند مشک را فشار دادند و آب را آماده کردند و به دهان این سرباز کوفی آب نوشاندند. این بذر محبّت بود.
گفتگوی امام حسین علیه السّلام و حرّ بن یزید ریاحی در ذو حُسَم
امام به دنبال پاک کردن صورت مسئله نیست. امام به دنبال حلّ مسئله است. ما تا یک اشتباهی از کسی ببینیم سریع نگوییم تمام است، نه باید امید داشت. أبا عبدالله الحسین این بذر محبّت را اینطور در دل این کوفیان که به دنبال جنگ با او بودند کاشت. ۱۱ الی ۱۲ روز دیگر این بذر ثمر خواهد داد. أبا عبدالله الحسین به حجّاج بن مسروق اذان گوی خود دستور داد اذان بگویند. اذان گفته شد و حضرت به حرّ گفت با ما نماز میخوانی یا جدا؟ حرّ بن یزید ریاحی گفت با شما نماز میخوانم. این اوّلین ادب حرّ بن یزید ریاحی بود. چه کسی بهتر از شما برای امام جماعت بایستد. اتّفاقاً امام بعد از نماز خطبهای ایراد فرمودند و بعد از نماز عصر دوباره خطبهای فرمودند که خیلی وقت نیست توضیح بدهم. فقط اینکه «إنّ الحسین مصباح الهدى»[۲] باید اینها را از تاریکی نجات دهد، باید روشنگری کند.
از منطقهی شراف به ذو حُسَم رسیدند. سپاه سایه به سایه دنبال امام حسین بود. حضرت فرمود: چه میخواهید؟ حر نزدیک آمد. حرّ بن یزید ریاحی به حضرت گفت: شما حق ندارید به سمت کوفه بروید. باید با حالت تسلیم وارد کوفه شوید، باید تحت الحفظ وارد کوفه شوید. حضرت فرمود: این نامههای ما است. خورجین نامهها را جلوی سپاه حرّ ریختند. حرّ بن یزید ریاحی میگوید من از این نامهها خبر ندارم. حالا چرا خبر ندارید؟
این هم یک مسئلهای است. یا بعضی از تحلیلگران گفتند حرّ بیشتر یک نیروی نظامی بود نه انتظامی. یعنی نیروی نظامی در حدود و صغور بوده است. در مرز بوده است، خیلی از جریانات جهان اسلام خبر نداشته است. این یک تحلیل بوده است. شاید تحلیل دوم هم این باشد که واقعاً خبر نداشت. چه بسیار انسانهای مهم هستند که اصلاً اخبار گوش نمیدهند. کاری به مسائل اجتماعی و سیاسی ندارند. حرّ هم یکی مثل بقیّه بود. اصلاً نمیدانست در جامعهی او چه خبر است، کاملاً بیخبر بود. بنده این مورد دوم را بیشتر میشناسم. هر چند این تحلیلگر بزرگوار که این تحلیل اوّل را کرد یک انسان بزرگی است، امّا دلیل من این است که إنشاءالله یک کلامی را در روز عاشورا از حرّ میگویم که معلوم میشود جناب حرّ خیلی در جریان موضوع نبوده است. حرّ گفت من مأمور هستم و معذور و باید تحت الحفظ به کوفه بیاید. حضرت گفت قبول نمیکنم، برمیگردم. حرّ گفت: من اجازه نمیدهم. امام فرمود: تو اجازه نمیدهی؟ چه کاری میخواهی انجام بدهی؟
حرّ گفت: «إِنِّی أُذَکِّرُکَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ فَإِنِّی أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»[۳] حسین من یک مسئلهای را یادآوری میکنم. یعنی جناب حرّ واقعاً نمیخواست با أبا عبدالله الحسین درگیری نظامی داشته باشد. اینقدر میدانست که ایشان فرزند رسول خدا است و انسان شریف و پاکی است. گفت: بینی و بین الله، من یک چیزی را به شما بگویم. اینها آماده هستند «لَئِنْ قَاتَلْتَ» اگر با اینها درگیری شوی «لَتُقْتَلَنَّ» قطعاً کشته خواهی شد. اینجا بود که حضرت به جناب حرّ بن یزید ریاحی فرمود: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ»[۴] مرا از مرگ میترسانی؟ مادرت به عزایت بنشیند.
حرّ دومین ادب را اینجا از خود برون میدهد. گفت حسین جان هر کسی غیر از شما به مادر من چیزی میگفت، به مادر او چیزی میگفتم. امّا چه کنم که مادر شما پاکترین زن جهان اسلام است. نسبت به مادر بزرگوار حضرت أبا عبدالله الحسین یعنی حضرت صدیقهی طاهره، فاطمهی زهرا سلام الله علیها ادب کرد.
آمادگی حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السّلام برای شهادت
حضرت فرمود: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی وَ هَلْ یَعْدُو بِکُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِی»[۵] من را از مرگ میترسانی! مگر به جز کشتن من کار دیگری میتوانید بکنید؟ من را بکشید، از مرگ نمیترسم! حضرت اینجا به یک مسئلهی بسیار مهم نفسانی، تربیتی و اجتماعی اشاره میکند. اگر انسان و جامعهای از مرگ ترسید تن به هر ذلّت و نکبت و بدبختی خواهد داد. اگر جمعیّتی، اگر مردمی از مرگ ترسیدند و با عزّت جان خود را تقدیم نکردند با ذلّت هزار نفر از آنها کشته خواهد شد. أبا عبدالله الحسین روحیهی سلحشوری خود را چنان نمایان میکند که تا ابد بماند که از مرگ نباید ترسید. اگر از مرگ ترسیدید اوّل بدبختی و نکبت است. از مرگ نمیترسم، مقاومت نمیکنم، استقامت نمیکنم. کوتاه نمیآیم. چه کار میخواهید بکنید؟ میخواهید من را بکشید، بکشید! تنها کاری که میتوانید بکشید کشتن است، از کشتن و مرگ ترس ندارم. بعد فرمود: «وَ سَأَقُولُ کَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ لِابْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ یُرِیدُ نُصْرَهَ رَسُولِ اللَّهِ صلوات الله علیه و آله و سلّم» فرمود: ای جناب حرّ من شعر یکی از قبیلههای اوس را برای تو میخوانم که عمو زادهی کافر او، او را از یاری کردن رسول خدا منع کرد و این برادر اوسی به پسر عموی خود جواب داد. من همان شعر را برای شما میخوانم. یعنی امام گفت این شعری که پسر عموی کافر او میخواست جلوی او را بگیرد تا به کمک رسول خدا نرود را برای تو میخوانم، یعنی من از مرگ هیچ هراسی ندارم.
«سَأَمْضِی فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً»
من به راه خود ادامه خواهم داد؛ یعنی راه رسول خدا و از مرگ نمیترسم و مرگ ننگ بر انسان جوانمرد نیست. به تعبیر زیبای امیر المؤمنین «إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا»[۶] شما اگر شهید نشوید و در راه خدا کشته نشوید میمیرید. حضرت فرمود: من راه رسول خدا را ادامه میدهم و از مرگ نمیهراسم. زیرا مرگ برای انسان جوانمردی که در مسیر کمک به دین و مجاهده در راه دین و یاری دین حرکت میکند ننگ و عار نیست، افتخار و عزّت ابدی است. شهادت افتخار و عزّت ابدی ما است. فرمود: «أُقَدِّمُ نَفْسِی لَا أُرِیدُ بَقَاءَهَا»[۷] من جان خود را تقدیم جانان میکنم. «أُقَدِّمُ نَفْسِی لَا أُرِیدُ بَقَاءَهَا» اگر هم بمیرم، اشکالی ندارد. نیاز به ماندن در این دنیا با ذلّت و نکبت نیست. من جان خود را تقدیم به جانان میکنم. «لِنَلْقَى خَمِیساً فِی الْهِیَاجِ عَرَمْرَما»، هیاج یعنی جنگ. خمیس به لشکر میگویند. چون لشکر از پنج قسم تشکیل شده بود. قلب، میمنه، میسره، پیش قراولان یا مقدّمه، ساقه و انتهای لشکر. میفرماید: من از ملاقات با لشکر دشمن که پنج گروهان و پنج قسم است نمیهراسم. هر چند این خمیس و لشکر عرمرم باشد، یعنی قدرتمند و قوی باشد. هر چند سی هزار شمشیر زن باشد، من هم هفتاد نفر باشم، صد نفر باشد نمیترسم! با تمام وجود از دین الهی و راه رسول خدا… حالا چه اتّفاقی میافتد حرّ؟ اگر من این مسیر را طی کنم و با خمیس و لشکر دشمن مواجه بشوم چه اتّفاقی میافتد. «فَإِنْ عِشْتُ»[۸] اگر زنده ماندم «لَمْ أَنْدَمْ» پشیمان نیستم، چون راه درست را انتخاب کردم، راه دین را انتخاب کردم، «وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ» اگر هم کشته شوم هیچ باکی نیست، هیچ ترسی نیست، گله هم ندارم. نمیگویم ای کاش نمیمردم، بلکه شهادت عزّت و افتخار است. بعد فرمود: «کَفَى بِکَ ذُلًّا أَنْ تَعِیشَ وَ تُرْغَمَا» ذلّت و نکبت و بدبختی همینقدر کافی است که شما زنده بمانید، امّا با ذلّت و نکبت زنده بمانید. قرار نیست ما با هر قیمتی زنده بمانیم. قرار نیست ما با هر قیمتی بمانیم، بلکه باید با عزّت جان خود را تقدیم جانان کنیم. این کلام حضرت اباعبدالله الحسین بود.
حرّ گفت: ای فرزند رسول خدا من دستور جنگ ندارم، من از خدا میخواهم که از جنگ با تو رها شوم. میشود تا دستور جدید بیاید نه به سمت مدینه برگردید و نه به سمت کوفه؟ حضرت فرمود: به کدام سمت برویم؟ گفت از این سمت. یعنی به جای اینکه از جنوب غرب وارد کوفه شویم به سمت شمال غرب برویم. یعنی از سمت عذیب القوادس به سمت عذیب الهجانات برویم، بعد نواویس و بعد به سمت نینوا. حضرت قبول کرد. حضرت به راه خود ادامه داد تا روز عاشورا شد. ۱۱ روز طول کشید.
ندای «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی» امام حسین علیه السّلام
حرّ کاملاً مسلّط بر سپاه أبا عبدالله الحسین بود که تعداد کمی هم بودند. به همهی امور سپاه دقّت میکرد. حرکات امام حسین را میدید، مهربانی او را میدید، تدیّن او را میدید، عبادت و عبودیّت او را میدید. همینطور ادامه داد تا روز عاشورا شد. سپاه دشمن جنگ را شروع کردند و أبا عبدالله الحسین دفاع را آغاز کرد. یک دفعه أبا عبدالله الحسین در میانهی روز برای اتمام حجّت فریاد کشید: «هَل مِن ناصرٍ ینصرنى».
من این جواب را بدهم. چرا أبا عبدالله الحسین شب عاشورا فرمود: «هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا»[۹] شب عاشورا گفت بروید، روز عاشورا دارد میگوید بیایید. در ظاهر تناقض وجود دارد «فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا»، «هَل مِن ناصرٍ یَنصرنی». پاسخ این است که شب عاشورا نباید ناخالصیها در سپاه بماند. میخواهند بروند اشکالی ندارد. آن کسانی که کاملاً آمادهی جان فشانی در راه دین هستند «بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن»[۱۰] آن کسانی که حاضر هستند خون در رگهای قلب خود را تقدیم حسین کنند بمانند. فردا که فرمود: «هَل مِن ناصرٍ یَنصرنی» برای این است که اگر یک خالصی در سپاه پلید کوفیها باشد به سمت آقا بیاید و اتمام حجّت کرده باشد. اتّفاقاً چند نفر آمدند. سعد و ابو الحتوف را گفتم. یک تیر اندازی به نام ابو الشّعثاء که او هم میآید و به امام میپیوندند و از جمله حرّ.
ملحق شدن حرّ بن یزید ریاحی به سپاه امام حسین علیه السّلام
قرّه بن قیس از دوستان حرّ است. میگوید حرّ را دیدم کناره میگیرد. در دلم گفتم میخواهد بیرون برود و دوست ندارد در این صحنهی جنگ بماند. به من گفت: قرّه به اسب خود آب دادی؟ فهمیدم میخواهد یک کاری کند. گفتم بگذار در رودربایستی نماند. به او گفتم که میروم اسب خود را آب بدهم. میگوید حرکت کردم. جناب حرّ تصمیم خود را گرفته بود. باید به سمت أبا عبدالله الحسین برود، حرکت کرد.
یک شخص دیگری به نام اوس بن محارب میگوید دیدم جناب حرّ که پهلوان عراق بود انگار مرض رعشه گرفته است. تن او دارد میلرزد. نزدیک آمدم و گفتم جناب حرّ رعشه گرفتی؟ گفت بین جهنّم و بهشت گیر کردم.
انسان موجود پیچیدهای است، تا آخرین لحظه حقّ انتخاب دارد و ممکن است یک انتخاب صد درصد خلاف رفتار سابق خود داشته باشد. گفت بین جهنّم و بهشت گیر کردم و اگر بدن من را قطعه قطعه کنند و بسوزانند جهنّم را انتخاب نمیکنم. پیش ابن سعد رفت و گفت واقعاً میخواهی با حسین بجنگی؟ این آن صحبت بود. یعنی حرّ بن یزید ریاحی باور نمیکرد که کوفیان میخواهند با حسین بن علی بجنگند. البتّه فقط ایشان نبود. خیلی از لشکریان باور نمیکردند.
میدانید غروب عاشورا، اوّلین قیام، قیام توّابین نبود. اوّلین قیام، قیام مختار نبود. اوّلین قیام همان عصر عاشورا اتّفاق افتاد! وقتی یک عدّه صدای هلهله شنیدند پرسیدند چه شد؟ گفتند حسین را کشتند. اینها پرسیدند مگر قرار بود او را بکشند؟ ما فکر میکردیم مانند جریان امام حسن صلح میکنند و تمام میشود! کشتید؟ شمشیر میکشند و چندین نفر آنجا کشته میشوند. حرّ هم همینطور بود. به عمر سعد گفت واقعاً میخواهی با حسین بجنگی؟ گفت بله، دستها را قلم میکنم. حرّ کناره کشیده و سپر خود را باز کرد. حمایل شمشیر خود را باز کرد. گردن خود را کج کرد و به سمت أبا عبدالله الحسین رفت. در بعضی از نقلها است که نعلین خود را به گردن خود انداخت. اگر این نقل درست باشد اینجا خود را علامت گذاری کرده است. دیدید به بعضی از قربانیهای حج یک لنگه کفشی میبندند. خود را آمادهی قربانی شدن کرده بود. خدمت أبا عبدالله الحسین آمد. گفت آقا جان من اوّلین کسی بود که با شما مقابله کردم. من راه را به روی شما بستم. من دل بچّههای تو را لرزاندم. با این همه سابقهی سیاه و خراب: «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ»[۱۱] امکان توبه وجود دارد؟ حضرت فرمود: «نَعَم یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَغْفِرُ لَکَ»[۱۲] نه فقط توبه، بلکه جبران مافات هم میکند.
شهادتی مانند شهادت انبیاء و خاندان انبیاء
من یک جملهای دیدم در یک مقتل مقرّم بود. رفتم دیدم در سندهای روایی ما هم است. در معروفها نیست، ولی در سندهای روایی است. اینکه «یَغْفِرُ»؛ غفران به معنای بخشش نیست، به معنای جبران است. «یَغْفِرُ لَکَ» یعنی خدا جبران هم میکند، یعنی به شما درجه هم میدهد.
وقتی حرّ بن یزید ریاحی در خون خود غوطه ور شد، أبا عبدالله الحسین بالای سر او آمد و بعد از اینکه به شهادت رسید او را به سمت شهدا برد جملهای گفت. در مقتل مقرّم است، در منابع روایی ما این جمله دیده شده است. أبا عبدالله الحسین بعد از اینکه بدن مطهّر شهید حرّ بن یزید ریاحی را در کنار شهدای دیگر میگذارد میفرماید: «قَتَلَهٌ مِثلُ قَتَلَهٍ النَّبیین وَ آلِ النَّبیین» خیلی مدال بزرگی است! این کشته شدهها که توسّط این کوفیها کشته شدند، این کوفیها قاتلان انبیاء و فرزندان انبیاء هستند. یعنی این شهداء مثل انبیاء، مثل فرزندان انبیاء شدند. به او مدال داد.
مهمترین عامل تغییر رفتار حرّ
حالا سؤال این است که چه چیزی باعث شد جناب حرّ بن یزید ریاحی زیر و رو شود. حرّی که آمده بود در مقابل امام ایستاده بود. حرّی که امام به او گفت: «ثَکِلَتْکَ أُمُّّکَ»[۱۳] البتّه بعداً دلجویی کرد. چون گفت مادر تو به عزای تو بنشیند، فرمود چه مادر خوبی. «أَنْتَ حُرٌّ کَمَا سُمِّیتَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه»[۱۴] چه مادر خوبی داشتی که اسم تو را حرّ گذاشت. حرّ یعنی چه؟ یعنی آزاد.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
تو آزاد شدی، تو از غل و زنجیر این دنیا آزاد شدی. تو با پشت کردن به تمام مناسب دنیوی و تمام پاداشهای اموی راه الهی را انتخاب کردی، تو آزاد شدی. از مادر بزرگوار ایشان دلجویی کرد. چه شد که حرّ اینقدر تغییر کرد؟ به نظر من یکی از مهمترین عوامل تغییر رفتاری انسان تغییر نگرش است. خدمت شما گفتم. در جریان جناب زهیر بن قین نگرش تغییر پیدا کند رفتار تغییر پیدا میکند. امّا یکی دیگر از مهمترین عوامل تغییر رفتاری ما انسانها گرایشهای ما است، تغییر گرایشها است. به همین دلیل عرفا گفتند مبدأ میل جناب حرّ عوض شد. از یکی از عرفای والا مقام پرسیدند چه شد که حرّ زیر و رو شد؟ گفتند مبدأ میل او عوض شد. مبدأ میل یعنی گرایش، یعنی خواستهها. یک موقع نگرش تغییر میکند امّا خواستهها هنوز حیوانی است. امّا یک موقع نگرش تغییر میکند و خواستهها الهی میشود.
از آن جملهی حرّ که گفت بین بهشت و جهنّم گیر کردم مشخّص است که خواستهی او عوض شده است. مقام و ثروت جای خود را به آخرت داده است. به همنشینی با رسول خدا و فرزند رسول خدا. گرایشها باید تغییر پیدا کند. گرایش او چطور تغییر پیدا کرد؟ پاسخ همراهی با امام حسین است. ناخواسته، حرّ انسانی که کاری به چیزی نداشت و یک گوشه داشت کار خود را میکرد به دستور ابن زیاد مأمور شد که امام حسین را محاصره کند و مراقب امام باشد. این مراقبه باعث شد که حرّ بفهمد حسین خدایی است، هدف او الهی است، وگرنه با زن و بچّه نمیآمد. هر کسی میخواهد کار نظامی کند، هر کسی میخواهد کار سیاسی کند زن و بچّهی خود را وسط معرکه نمیآورد. پس امام حسین با زن و بچّه آمده است چون میخواهد آنها را برای دین بدهد. در این ۱۱ روزی که کنار امام حسین تمام زیر و بم زندگی امام حسین را زیر نظر گرفته بود با رفتار الهی امام حسین آشنا شده بود. این بود که گرایش او تغییر پیدا کرد، مبدأ میل او تغییر پیدا کرد.
محیط زندگی تأثیر گذار بر نگرش انسان
نشست و برخاست بسیار تأثیر دارد، مراقب باشیم. اینکه حضرت زهرا فرمود: «الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»[۱۵] یک استفادهی شخصی میتوانیم بکنیم و بگوییم اوّل به همسایه باید رسید. امّا در بحث فقه تمدّن و فقه فرایندی میشود یک استفادهی خیلی زیبای تربیتی داشته باشیم. یعنی چون قرار است فرزندان شما در یک فضایی تربیت شوند اوّل فضا را انتخاب کنید که فضای خوبی باشد بعد خانه را انتخاب کنید. نه اینکه خانه را انتخاب کنید و بگویید همسایه هر کسی بود. در مسئلهی تربیت، فضای تربیتی بسیار تأثیر گذار است. مدرسه، دانشگاه و حتّی حوزهای که میخواهد برود چه حوزهای باشد. فضای تربیتی تأثیر گذار است. «الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ» در بحث اجتهاد فرایندی میتوانیم بحث تربیتی را استفاده کنیم. یعنی ابتدا همسایه را انتخاب کن و بعد خانه را انتخاب کن. خیلی تأثیر گذار است. حضرت حرّ بن یزید مجبور بود امام را زیر نظر بگیرد، امّا آرام آرام محبّت و عشق امام و آخرت در دل او جا شد و روز عاشورا لرزید.
در تأیید این نکته عرض کنم که فضا بسیار تأثیر دارد، دوست و آشنا و نشست و برخاست در تربیت و تغییر گرایشها بسیار تأثیر دارد. «مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه»[۱۶] زبیر از ما اهل بیت بود تا اینکه پسر نحس او عبدالله بزرگ شد و بر پدر خود تأثیر گذاشت و پدر خود را به انحراف کشاند. این یک نمونه از تأثیرات است.
چه کسانی آب را به روی امام حسین بستند؟
من یک نمونهی بسیار عجیبی در کربلا بگویم. آب چه زمانی بر أبا عبدالله الحسین بستند؟ روز هفتم. چه کسانی بستند؟ حدود چهار یا پنج هزار نفر. رهبری و فرماندهی اینها چه کسی بود؟ عمر بن حجّاج زبیدی مذحجی، برادر خانم هانیه بن عروه مرادی مذحجی. ممکن است برادر خانم با خود خانم و داماد زمین تا آسمان فاصله داشته باشد. امّا یک چیز عجیب برای شما بگویم. میدانید چه کسی کنار عمرو بن حجّاج زبیدی مذحجی در سپاه منع آب بود؟ یحیی بن هانیه بن عروه مرادی مذحجی! یحیی پسر هانی که متأسّفانه الآن در میان اهل سنّت جزء راویان است. یحیی من کاری ندارم به اینکه شیعه هستید یا نیستید، امّا پدر تو را به طرز فجیعی کشتند. هانی را به طرز فجیعی گردن زدند و بدن هانی بن عروه را در کوفه به یک اسب بستند و چرخاندند و گرداندند. پدر تو را کشتند . شیعه هم نیستید نباشید، غیرت داشته باشید. حسین مراد پدر تو بود. چرا آمدی آب را بر فرزندان حسین و خود حسین بن علی میبندی؟ چون یحیی با دایی نحس خود عمر بن حجّاج رابطهی نزدیکی داشت.
دوستی و نشست و برخاست به شدّت در تغییر رفتار انسانها، مثبت و منفی تأثیر گذار است. به همین دلیل امیر المؤمنین فرمود: «مُجَالَسَهَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاهٌ لِلْإِیمَان»[۱۷] مصدر است. یعنی نشست و برخاست با انسانهای آلوده عین فراموشی ایمان خواهد شد. نشست و برخاست با انسانهایی که اهل فسق و فجور هستند باعث فراموشی ایمان میشود. مراقب باشیم در چه فضای خاصّی رفت و آمد میکنیم. در چه سایت اینترنتی میرویم، چه شبکهی ماهوارهای میبینیم، چه سریالی را پیگیری میکنیم، چه کتابی را مطالعه میکنیم، چه روزنامهای را مطالعه میکنیم. در کدام کانال شبکههای مجازی عضو هستیم. تمام اینها تأثیر دارد. گرایشهای انسان را تغییر بدهند رفتار انسان تغییر پیدا میکند.
روضهخوانی
شب جمعه و شب زیارتی آقا أبا عبدالله الحسین است. دست به سینه میگذاریم و خطاب به کربلا میگوییم: «السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن…ِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَام».
«أنا سبطُ الذّی مِن غَیر جُرمٍ قَتلونی وَ بِجَردِ الخَیل بَعدَ القَتلِ عمداً سَحِقونی»
انواع جنایات بر أبا عبدالله الحسین داشتند. امشب شب جمعه و شب أبا عبدالله الحسین است، فردا هم روز أبا صالح المهدی است. به نظر من میرسد بهترین عرض ادب بنده زیارت ناحیهی مقدّسه باشد. حضرت بقیه الله خطاب به أبا عبدالله الحسین به جای جای بدن مجروح امام سلام میدهد. سلام بر آن لبهای بریده، لبهایی که با خیزران مضروب شد. «السَّلَامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوع»[۱۸] سلام بر آن سری که بر نیزه بلند شد. «السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیب» سلام بر آن دندانهایی که با خیزران مضروب شد. «السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیب» سلام بر آن محاسنی که با خون سرش خضاب شد. «السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیب» سلام بر آن بدنی که غارت شد و همه چیز را دزدیدند، حتّی انگشتر را با انگشت بردند. «السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیب» سلام بر آن گونهای که خاک آلود شد. داستان این چه بود؟ «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِک»[۱۹] هر کاری کرد این گردن مبارک حضرت را ببرد بریده نشد. اینجا بود که صورت مبارک أبا عبدالله الحسین را به خاک زد.
پایان
[۱]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۷۸٫
[۲]– مثیر الأحزان، ص ۴٫
[۳]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۱٫
[۴]– همان، ص ۸۰٫
[۵]– همان، ص ۸۱٫
[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۴، ص ۴۰۳٫
[۷]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ۴، ص ۶۹٫
[۸]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۱٫
[۹]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۵۶٫
[۱۰]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۳۶٫
[۱۱]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۵۹٫
[۱۲]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ۴، ص ۱۰۰٫
[۱۳]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۰٫
[۱۴]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۶۰٫
[۱۵]– وسائل الشیعه، ج ۷، ص ۱۱۳٫
[۱۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۵۵٫
[۱۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۱۷٫
[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۸، ص ۳۱۹٫
[۱۹]– همان، ص ۳۲۲٫
پاسخ دهید