«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه و روحی له الفداء؛ صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

عرض تسلیت به پیشگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روحی لها الفداء؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

ان شاء الله خداوند متعال در فرج موفور السرور حضرت ولی الله الاعظم ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف تعجیل، ما را به یاران حضرت ملحق و توفیق سر دادن در راه ایشان را روزی ما بفرماید؛ صلواتِ دیگری محبت کنید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

تراز دینداری

موضوع بحث ما «تراز دینداری» بود. دینداری برای سعادت به معیار و تراز احتیاج دارد وگرنه ممکن است که به حضیض ذلت، شقاوت و بیچارگی بکشاند.

در جلسات قبل عرض کردم که کیفرخواست پنج‌گانه حقوقی علیه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تنظیم کردند و عالمانِ سوء آن را تئوریزه و از جهت شرعی تثبیب کرده بودند. چند پشتوانه اعتقادی هم بر این جنایت خود تمهید کردند که اتفاقاً مبتلابه ما هم است.

روز عاشورا؛ تلخ‌ترین روز عالم است.

حضرت زین‌العابدین علیه السلام در بدترین شرایط بودند ولیکن از این اعتقاد که عرض خواهم کرد؛ چگونه دفاع کردند. هیچ‌وقت و در هیچ شرایطی ائمه اطهار علیهم السلام امت را رها نکردند.

تحریفِ مفهوم قضا و قدر

مسئله قضا و قدر از جمله مسائلی بود که از آن برای تمهیدِ قتلِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه استفاده کردند.
همه آن عناوین حقوقی (بخصوص ۴ عنوان)؛ حرمتِ بیعت شکنی، خروج بر امام، شکستن وحدت و انسجام مسلمین، بغی و شق عصاء عناوین اسلامی بودند منتها این عناوین را به یزید لعنه الله علیه و (نعوذ بالله) به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تطبیق کردند.

بحث قضا و قدر هم یک مسئله اسلامی است.

بهترین روش برای تبرئه اشخاص این است که بگویند: «او مجبور است.» بله! تاریخ و محل تولد و مرگ، تیزهوش بودن یا نبودن، خوش‌حافظه بودن یا نبودن، خوش‌استعداد بودن یا نبودن و خیلی از موارد در حیطه اختیارات ما نیست و بدان مجبور هستیم ولیکن همان مقدار که در حیطه اختیار ما است؛ ثواب و عِقاب دارد و مابقی امور ثواب و عقابی ندارند. آنچه را به صورت اختیاری و انتخابی؛ سعی می‌کند، برای انسان می‌ماند.
حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه فرمودند: «الهی رضا بقضائک و تسلیما لأمرک»[۴]
حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه به قضای خداوند متعال معتقد است. وقتی به ایشان عرض کردند که اگر شما به کوفه تشریف ببرید، این اتفاقات رخ می‌دهد؛ در پاسخ فرمودند: «إنّی لأرجوا أنْ یکون خیراً ما أراد الله بنا قُتِلْنا أم ظفرنا».[۵] ما از خداوند طلبِ خیر می‌کنیم، حال کُشته یا پیروز شویم.

واضح است که قضا و قدر الهی مسئله حقی است ولی خداوند متعال یک اراده تشریعی هم دارد که در آن اراده تشریعی خودِ حضرت حق تعالی نمی‌خواهد که امری را انجام دهد بلکه آن را به ما سپرده و مهلت داده است.
هیچ‌کس در عالم نمی‌تواند از امور تکوینی تخلف کند. در امور تکوینی
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ».[۶] نیازی هم نیست که خداوند متعال «کنْ» بفرماید. خداوند متعال که زبان ندارد که عبارت «کنْ» را به کار ببرد و اصلاً نیازی بدین امور ندارد بلکه چون اراده کند که بشود؛ می‌شود منتها این اراده تکوینی خداوند متعال است.

نعوذ بالله ما در هیئت‌های خود این‌گونه فکر می‌کنیم! ما این‌گونه فکر نمی‌کنیم؟! وقتی یک مسئول سیاسی می‌آید، مردم می‌خواهند با نگاه او را لیس بزنند! در حالی که باید او را نهی از منکر کنیم. اگر یک کرگدن رسانه‌ای شده ببینند، تمایل دارند که با او عکس بگیرند! ما عزت را در این مسائل می‌بینیم چون نعوذ بالله به شیوه یزید لعنه الله علیه فکر می‌کنیم.

«إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ».[۷] آیا شکست انبیاء علیهم السلام به معنای (نعوذ بالله) ذلت آن‌ها است؟! آیا حسین بن علی صلوات الله علیهما در روز عاشورا نعوذ بالله ذلیل شد؟! آیا مادرِ ایشان در کوچه بنی هاشم نعوذ بالله ذلیل شد؟!

ما از جمله یزید لعنه الله علیه تنفر داریم و لیکن سبک زندگی ما؛ کمیت محورِ ظاهرگرایانه است و متأسفانه در ما رسوخ کرده است.

اگر جلسه پرجمعیت و یکپارچه فریاد باشد، متأسفانه علامتِ مقبولی جلسه می‌شماریم. ظاهرگرا هستیم. خداوند متعال، بنی‌امیه را لعنت کند که در ما هم اثر گذاشتند. لعنت خدا بر بنی‌امیه باد!

موارد دیگری هم وجود دارد؛ یعنی از عناوینی استفاده می‌کردند که در جامعه تثبیب کنند که آن که فره ایزدی و قدرت الهی دارد؛ دارای عزت است.

به خدا سوگند! اگر ما باور کرده بودیم که اگر جلسه برگزار کنیم؛ حتماً مادرِ حضرت به ما نظر می‌کند و اصلاً مهم نیست که چه کسی سخنران و مداح است.

خاطره مرحوم آسید علی اکبر کوثری

در خاطرات مرحوم آقای کوثری آمده است که مرحوم سید علی اکبر کوثری می‌فرماید: از صبح عاشورا تا شام غریبان مثلاً ۱۰ ـ ۱۲ جلسه داشتم.

بعد از اتمام جلسه‌ای آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از دختربچه‌های محله جلو آمد و گفت: آقای کوثری برای ما هم روضه می‌خوانید؟

گفتم: دخترم روز عاشورا است، من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم. هر چه اصرار کرد، توجهی نکردم تا عبای من را گرفت و با چشمان گریان گفت: مگر ما دل نداریم؟! چه فرقی بین مجلس ما و بزرگ‌ترها هست؟

 پیش خودم گفتم: دل این کودک را نشکنم لذا قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیۀ کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند. سر خم کردم، وارد حسینیۀ کوچک روی خاک‌های محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطراف من نشستند.

بچه‌های آن محله با چادرهای مشکی و مقنعه‌های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیۀ کودکانه و کوچکی در عالم کودکی در گوشه‌ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.

سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا صلوات الله علیه عرضه کردم: السَّلامُ عَلَیکمْ یا أهلَ بَیتِ النُّبُوَّهِ…دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان…دعایی کردم. آمدم بلند شوم که با عجله بروم که یکی از بچه‌ها گفت: باید چای روضه هم بخورید.

پیش خود گفتم که بالاخره معلوم نیست که این کودکان نجس و پاکی را رعایت بکنند و یا نکنند لذا احتیاط کردم.
کودکی رفت و در یکی از استکان‌های پلاستیکی بچگانه برای من چای ریخت، چاییِ سردی که رنگ خوبی هم نداشت. با بی‌میلی و اکراه استکان را بالا آوردم و برای اینکه بچه‌ها ناراحت نشوند، بی‌سروصدا از پشت سر روی زمین ریختم (ظاهراً نوشیدم) بلند شدم و رفتم…

[بنده هیچ‌وقت خواب تعریف نمی‌کنم ولی این مطابق همه عقاید ما است. خدا به ما باور بدهد. ای خاک‌برسر کسی که با وجودِ مادرِ حضرت حسین بن علی ـ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاـ خیال کند که می‌خواهد غربت حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را کم و برای ایشان عزاداری کند.

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست                       که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

دهه اول تمام شد. آقا! ما هنوز زنده هستیم.]

شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته به منزل آمدم و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم. وجودِ نازنین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم و

 به من فرمودند: آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده‌ای داریم! گفتم: جانم خانم، بفرمایید چه خطایی از من سر زده است؟ خانوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند که آن چای را من با دست خودم ریخته بودم، چرا روی زمین ریختی؟!

آیا کم‌جمعیت بودند؛ خیال کردی مورد قبول نیست؟! لعنت خدا بر یزید و افکار یزید لعنه الله علیه باد. بنده را ببخشید.

روضه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه

 

این ساعت؛ ساعتی است که اصلاً آدمی نمی‌تواند سخنی بیان کند. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه سال‌ها پیش از واقعه عاشورا برای شهادت حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه در مثل این ساعتی گریه می‌کردند.
زمانی که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه از نبرد صفین بازمی‌گشتند؛ در بین راه در کربلا فرود آمدند، مقداری از خاکِ کربلا را برداشتند، بوئیدند و فرمودند:
«وَاهاً لَک أَیتُهَا اَلتُّرْبَهُ لَیحْشَرَنَّ مِنْک قَوْمٌ یدْخُلُونَ اَلْجَنَّهَ بِغَیرِ حِسابٍ»[۸] اینجا عاشقان خداوند متعال بر روی زمین می افتند…
مولای ما از صبحِ عاشورا زیر تیغ آفتاب، تشنه و داغ‌دیده مکرراً به میدان تشریف بردند و ابدانِ پرپرِ شهداء علیهم السلام را به خیمه آوردند تا دیگر حضرت قمر منیر بنی هاشم علیه آلاف تحیۀ و الثناء نیز به شهادت رسیدند.

روز عاشورا؛ روز مجلس گرم کردن نیست. بنده از مادر ایشان خجالت می‌کشم که بعضی از سخنان را عرض کنم.

راوی می‌گوید که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه فرمودند: «إیتونی ثَوْباً لَا یُرْغَبُ فِیهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِیَابِی لِئَلَّا أُجَرَّدَ مِنْهُ فَأُتِیَ بِتُبَّانٍ»[۹] دوست ندارم که مرا برهنه کنند. حضرت جامه کهنه را هم پاره پاره کردند.
این لباسِ کهنهِ پاره‌پاره دیگر ارزش فروش نداشت ولی همه مورّخین نوشتند:
«جَرَّدُوهُ مِنْهُ»
«أَلسَّلامُ عَلَی الْبَدَنِ السَّلیبِ»
[۱۰] سلام بر آن بدنِ برهنه.

حضرت فرمودند: خواهرم! به دخترها بگو که مَعجرها را محکم گره بزنند.

حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه مخدرات را دور خود جمع کردند و فرمودند: «اِستعدّوا للبلاءِ و اعلمُوا أنَّ اللهَ تعالَی حامیکمْ وحافِظُکمْ»[۱۱] خود را برای بلا مهیا کنید و بدانید که خداوند متعال شما را حفظ و حمایت می‌کند.

حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه خواستند به میدان برگردند که دخترِ حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه جلوی حضرت را گرفت و فرمود: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»[۱۲] پدر جان! خود را برای مرگ مهیا کردید؟ حضرت اشاره‌ای به خیمه دارالحرب کردند و فرمودند: «کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِین»‌؛ چه کند کسی که یار و یاوری ندارد؟

عباسِ من هم شهید شد، کسی باقی نمانده است لذا باید خود به میدان بروم. اگر من به میدان نروم، اعداء به خیمه ها حمله می‌کنند.

فرمود: پدرجان! واقعاً می‌خواهید ما را بین این اعداء تنها بگذارید؟! «یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَی حَرَمِ جَدِّنَا» ما را اینجا بین سی هزار نامرد تنها می‌گذارید؟ ما را برگردانید. اشک در چشمانِ مبارک حضرت جمع شد و فرمودند: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ» اگر امکان داشت من این کار را می‌کردم.

وقتی دخترِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه مشاهده فرمود که پدر پاسخ منفی دادند لذا ناامید شد «کانَتْ سُکینَهُ تَصِیحُ فَضَمَّهَا إِلَی صَدْرِهِ»[۱۳] بلند فریاد زد، حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه سرِ ایشان را به دامن گرفتند و فرمودند:

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً                               مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی

بابا! تا من زنده هستم اینگونه بسان یتیمان جلوی من گریه نکن. بابا! مراعات حال مرا بکن.

حضرت یک وصیت هم فرمودند:

 وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَی بِالَّذِی                         تَأْتِینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَان

بابا! من تو را تربیت کردم. زمانی که عمه تو خواست که به قتلگاه بیاید، زیر بغل ایشان را بگیر و او را تنها نگذار.

آقا، قوم را دعوت به نبرد فرمود. (فدای شجاعت شما یا اباعبدالله!) حضرت به هر سمتی که حمله می‌کردند، لشکر اعداء عقب می‌نشستند. حضرت باز هم دعوت کردند و «هل من مبارز» می‌طلبیدند.

حضرت مشاهده فرمودند که لحظات آخر است لذا وقت را غنیمت شمردند و رجز خواندند:

 کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا                        عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَیْنِ[۱۴]


این قوم کافر شدند و سابق بر این از ثواب الله ـ پروردگار جن و انس ـ روی گردان شدند. (این اعداء با من مشکلی نداشتند.)

لَا لِشَیْ‌ءٍ کَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا                          غَیْرَ فَخْرِی بِضِیَاءِ النَّیِّرَیْنِ

پرده برداری می‌کنم: شما با من مشکلی نداشتید. مرا نه به دلیل گناهی که مرتکب شده باشم؛ بلکه به دلیل نسبت من به افتخارات آن دو ستاره فروزان (پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام) می‌خواهید بکشید.
فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی                         قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ

مرا به دلیل کینه خود در بدر و حُنین می‌کشید.

عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً یَافِعاً                            وَ قُرَیْشٌ یَعْبُدُونَ الْوَثَنَیْنِ

یَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی مَعاً                   وَ عَلِیٌّ کَانَ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ

پدرم از نوجوانی (نابالغ) خداوند را می‌پرستید، در زمانی که قریشی‌ها دو بت را با هم می‌پرستیدند.

حمله کردند. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه دفاع کردند. اعداء فرار کردند. حضرت دائم حرکت کردند. روایت مقاتل «بارانِ تیر» است لذا حضرت باید دائماً حرکت می‌کردند. هم سنی از ایشان گذشته بود، هم داغ‌دیده و تشنه بودند لذا خسته شدند «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ»[۱۵] حضرت یک لحظه ایستادند تا مکث کنند…

یا صاحب الزمان!…

«هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَی جَبْهَتِهِ» در حالی که ایستاده بودند، سنگی آمد و به پیشانیِ مبارک ایشان خورد. (بنده جرئت نمی‌کنم که باز کنم که پرتاب سنگ علامت چه چیزی بود) خون از پیشانی مبارک حضرت جاری گشت. جامه برگرفتند تا خون از پیشانی را پاک کنند که تیر سه شعبه زهرآگینی آمد و در قلب آن حضرت نشست. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه فرمودند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ» سپس تیر را گرفتند از پشت بیرون کشیدند و خون همچون ناودان جاری شد. دست خود را روی زخم گذاشتند. چون مشت ایشان پر از خون شد، به طرف آسمان پاشیدند و از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت.

سپس دوباره دستِ مبارک روی زخم گذاشتند چون پر از خون شد، آن را به سروصورت مبارک خود کشیدند و فرمودند: «هَکَذَا و الله أَکُونُ حَتَّی أَلْقَی جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی، وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَانٌ» به خدا سوگند این‌گونه خون آلود خواهم بود تا جدّم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدار کنم درحالی که صورتِ من خضاب شده با خونم است، بگویم: یا رسول الله! فلانی و فلانی مرا کُشتند.
الان برای زخمِ من گریه نکنید. من آن لحظه‌ای که صورت خود را کفِ پای مادرم نهادم، از دست رفتم.
عین روایتی که در مقاتل قدیمی موجود است، از قول حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این‌گونه نوشتند که وقتی به در لگد زد و اتفاقاتی افتاد
«فسقطت لوجهی»[۱۶] با صورت زمین خوردم.

ضربات متعدد باعث شد که هرچه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تلاش کردند تا روی اسب بمانند دیگر نتوانند، پا را از رکاب در آوردند «فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ علیه السلام عَنْ فَرَسِهِ إِلَی الْأَرْضِ»[۱۷] امام حسین علیه السّلام از روی اسب بر گونه راست بر زمین فرود آمد.

اتفاقاتی اینجا رخ داده است که گفتن و شنیدن آن مرد می خواهد که من مرد آن نیستم. از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شرم می‌کنم و لذا بیان نمی‌کنم، همین‌قدر به شما عرض کنم که دیگر حضرت نمی‌توانستند که حرکت کنند.

چند عبارت در زیارت منسوب به حضرت بقیه الله الاعظم ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف این حال را بیان کرده است، می‌فرماید:

پس دشمنان از همه طرف به شما هجوم آوردند و شما را به سبب زخم‌ها و جراحت‌ها ناتوان نمودند، پس با بدن مجروح بر زمین سقوط کردید، در حالی که اسب‌ها شما را با سم‌های خویش کوبیدند و سرکشان با شمشیرهای تیزشان به بالای سر شما آمدند [هر قبیله‌ای آمد که سهم خود را از قتلِ پسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بگیرد، هر فردی قصد ثبت سابقه‌ای برای خود داشت!] پیشانی شما به عرق مرگ مرطوب شد…[پا به زمین می‌کشیدید ولی نگران بودید]

«تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلی رَحْلِک َ وَ بَیْتِک َ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهالیکَ»[۱۸]

 [در حالی که صورت مبارک شما بر روی خاک بود] گوشـه نظری به جانب خیمه‌ها و حرمت گرداندید، [مخدرات در خیمه بودند] اسبِ سواری شما با حال نفرت شتافت، شیهه کشان و گریـان، به جانب خیمه‌ها رو نمود.
«فَلَمّا رَأَیْنَ النِّـسآءُ جَوادَک َ مَخْزِیّاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَی الْخُدُودِ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات، وَ بِالْعَویلِ داعی‌ات، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلی مَصْرَعِک َ مُبادِرات»

زمانی که مخدرات اسب تیزپای شما را خوار و زبون دیدند و زین شما را بر او واژگون یافتند، از خیمه‌ها خارج شدند، به سر و صورت می‌زدند؛ و به صدای بلند شیون می‌زدند و به سوی قتلگاه شما می‌شتافت.
صحنه‌ای که دیدند، این بود:
«وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلی صَدْرِکَ» در همان حال شمر ملعون بر سینه مبارک شما نشسته بود «وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلی نَحْرِک» و شمشیر خویش را بر گلـویت سیراب می‌نمود…

هدیه به پیشگاه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی محبت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ


[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] – تعریب موسوعه عاشوراء، جلد ۱، صفحه ۷۵٫

[۵] – المقرّم، السید عبد الرزاق، مقتل الحسین علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۱۸۷٫

[۶] – سوره مبارکه یس، آیه ۸۲٫

[۷] – سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۱٫

[۸] – وقعه صفّین، جلد ۱، صفحه ۱۴۰ و ۱۴۱٫

[۹] – الملهوف علی قتلی الطّفوف، جلد ۱، صفحه ۷۴٫ (وَ قَالَ اَلْحُسَینُ عَلَیهِ السَّلاَمُ اِبْغُوا لِی ثَوْباً لاَ یرْغَبُ فِیهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِیابِی لِئَلاَّ أُجَرَّدَ مِنْهُ فَأُتِی بِتُبَّانٍ فَقَالَ لاَ ذَاک لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَیهِ اَلذِّلَّهُ فَأَخَذَ ثَوْباً خَلَقاً فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحْتَ ثِیابِهِ فَلَمَّا قُتِلَ عَلَیهِ السَّلاَمُ جَرَّدُوهُ مِنْهُ)

[۱۰] – زیارت ناحیه مقدسه.

[۱۱] – المقرّم، السید عبد الرزاق، مقتل الحسین علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۷۶٫

[۱۲] – بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۴۷٫ (فنادته سکینه یا أبه استسلمت للموت؟ فقال کیف لا یستسلم من لا ناصر له ولا معین فقالت یا أبه ردنا إلی حرم جدنا فقال هیهات لو ترک القطا لنام فتصارخن النساء فسکتهن الحسین وحمل علی القوم)

[۱۳] – المناقب لابن شهرآشوب، جلد ۴، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰٫ (ائْتُونِی بِثَوْبٍ لَا یرْغَبُ فِیهِ أَلْبَسُهُ غَیرِ ثِیابِی لَا أُجَرَّدُ فَإِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ فَأَتَوْهُ بِتُبَّانٍ فَأَبَی أَنْ یلْبَسَهُ وَ قَالَ هَذَا لِبَاسُ أَهْلِ الذِّمَّهِ ثُمَّ أَتَوْهُ بِشَی‌ءٍ أَوْسَعَ مِنْهُ دُونَ السَّرَاوِیلِ وَ فَوْقَ التُّبَّانِ فَلَبِسَهُ ثُمَّ وَدَّعَ النِّسَاءَ وَ کانَتْ سُکینَهُ تَصِیحُ فَضَمَّهَا إِلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ:

سَیطُولُ بَعْدِی یا سُکینَهُ فَاعْلَمِی * * * مِنْک الْبُکاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِی

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِک حَسْرَهً * * * مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی
وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَی بِالَّذِی * * * تَأْتِینَهُ یا خَیرَهَ النِّسْوَانِ)

[۱۴] – المناقب لابن شهرآشوب، جلد ۴، صفحه ۷۹٫ (کفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا * * * عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَینِ
لَا لِشَی‌ءٍ کانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا * * * غَیرَ فَخْرِی بِضِیاءِ الْفَرْقَدَینِ

بِعَلِی الْخَیرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِی * * * وَ النَّبِی الْقُرَشِی الْوَالِدَینِ

خِیرَهِ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِی * * * ثُمَّ أُمِّی فَأَنَا ابْنُ الْخِیرَتَینِ

فِضَّهٌ قَدْ خَلَصَتْ مِنْ ذَهَبٍ * * * فَأَنَا الْفِضَّهُ وَ ابْنُ الذَّهَبَینِ

فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی * * * وَارِثُ الرُّسْلِ وَ مَوْلَی الثَّقَلَینِ
طَحَنَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا * * * یوْمَ بَدْرٍ وَ بِأُحُدٍ وَ حُنَینٍ)

[۱۵]– مقتل الحسین (علیه السلام) جلد ۲، صفحه ۳۴٫ (ثمّ جعل یقاتل حَتَّی أَصَابَهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَهً، فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَی جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ محدّد مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ فِی قَلْبِهِ: فَقَالَ الحسین (علیه السلام): بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ؛ و ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ: إِلَهِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرُهُ، ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ و أخرجه من وراء ظهره فَانْبَعَثَ الدَّمُ کالمیزاب، فوضع یده علی الجرح، فلمّا امتلأت دما رمی بها إلی السّماء فما رجع من ذلک قطره و ما عرفت الحمره فی السّماء حتّی رمی الحسین (علیه السلام) بدمه إلی السّماء، ثمّ وضع یده علی الجرح ثانیاً فلمّا امتلأت لطَخ بها رأسه و لحیته و قال: هَکَذَا و الله أَکُونُ حَتَّی أَلْقَی جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی، وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَانٌ)

[۱۶] – بحار الأنوار، جلد ۳۰، صفحه ۳۴۹٫

[۱۷] – اللهوف علی قتلی الطفوف، جلد ۱، صفحه ۱۲۴٫

[۱۸] – زیارت ناحیه مقدسه. المزار الکبیر، جلد ۱، صفحه ۴۹۶. (تُدِیرُ طَرْفاً خَفِیاً إِلَی رَحْلِک وَ بَیتِک، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک عَنْ وُلْدِک وَ أَهْلِک، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک شَارِداً، وَ إِلَی خِیامِک قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاکیاً. فَلَمَّا رَأَینَ اَلنِّسَاءُ جَوَادَک مَخْزِیاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک عَلَیهِ مَلْوِیاً، بَرَزْنَ مِنَ اَلْخُدُورِ، نَاشِرَاتِ اَلشُّعُورِ عَلَی اَلْخُدُودِ، لاَطِمَاتِ اَلْوُجُوهِ، سَافِرَاتٍ، وَ بِالْعَوِیلِ دَاعِیاتٍ، وَ بَعْدَ اَلْعِزِّ مُذَلَّلاَتٍ، وَ إِلَی مَصْرَعِک مُبَادِرَاتٍ. وَ اَلشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِک، مُولِغٌ سَیفَهُ عَلَی نَحْرِک)