حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ ۲۲ آبان ۱۴۰۲ در هیئت محترم “بضعه الرسول سلام الله علیها” به سخنرانی با موضوع «تضرّع سازنده» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، خاصّه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین، صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
طرح بحث
در این سفرِ دنیا که ما در آمدنِ به این دنیا هیچ اختیاری نداشتیم و در سیرِ قهری هم اختیاری نداریم، مانند یک اتوبوسی که در مسیری حرکت میکند، ما در آن اتوبوس یک محدودهی عملی داریم که خوب باشیم یا بد باشیم، کجا بنشینیم، درگیر باشیم، محبّت کنیم؛ این اتوبوس در حال طی این مسیر است. اگر کسی تکلیف خود را نداند خیلی اذیت میشود، و لاجرم هم به ناامیدی میرسد.
یکی از علائم اینکه آیا دینداری در انسانها رسوب کرده است و دیندار شدهاند یا نه این است که ببینیم یک نفر آیا ناامید است یا امیدوار، البته کسی که امید او به خودش است از ناامیدی بدتر است، این شخص در گیجی است، ناامید یعنی کسی که هنوز نفهمیده است که فرمان به دست چه کسی است. ناامیدی یک جسارت و گستاخی به حضرت حق و حضرت حجّت ارواحنا فداه است، همانطور که وقتی شما میهمان دعوت میکنید به دستپخت مادر یا همسر خودتان اعتماد دارید و دلشوره ندارید و اگر به او تذکّر بدهید ناراحت میشود، ما اگر به آن کسی که پشت فرمان است شک داشته باشیم، اهانت به اوست. هیچ کاری هم نمیتوانیم انجام دهیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه ناامید باشیم و چه امیدوار باشیم. ما باید محدودهی عمل خودمان را بدانیم. اگر بدانیم پشت این دنیا چه خبر است، از همه چیزِ این دنیا لذّت میبریم، و اگر ندانیم چه خبر است از خیر و شرّ این دنیا اذیت میشویم.
گاهی انسانها فیلمی را تماشا میکنند، فیلمِ تلخ میبینند، ولی اینها دو ساعت از اوقات فراغت خودشان را با همان فیلم طی میکنند، چون فیلم است. در آن فیلم شکنجه میبینند ولی میدانند که فیلم است، گاهی کمدی میبینند، گاهی درامِ اجتماعیِ تلخ.
اگر نمیدانستند فیلم است و بعضی از این صحنههای شکنجهی فیلم را بعنوان مستند میدیدند، احتمالاً میتوانستند نگاه کنند.
من از ابتدای این جنگ غزّه تا به امروز حتّی یک فیلم هم از تصاویرِ آنجا ندیدهام، چون میدانم که واقعی است، برای همین نمیتوانم نگاه کنم.
ما دنیا را طوری جدّی گرفتهایم که گویا واقعی است، خیر و شرّ دنیا ما را اذیت میکند. مانند کسانی که با دوربینهای واقعیت مجازی از یک ترن هزار متری سقوطِ هشتاد و هفت درجه دارند، این هم همان حسِ سقوط را دارد، چون شبیهِ به واقعیت است، درصورتی که اگر با فاصلهای تماشا کنید، چنین حسی ندارید، چرا؟ چون دیگر آن صورتِ واقعی نیست.
باید تضرّع داشته باشیم
خود خدا به ما لو داده است و فرموده است که من شما را در این فضا قرار میدهم تا شما را رشد بدهم، مسیرِ رشد هم انحصاری است، اینطور نیست که بگویم بعضیها از این مسیر بروند و بعضی دیگر از آن مسیر بروند؛ همه باید از یک مسیر بروند، فقط ممکن است بعضی جزئیات تفاوت داشته باشد.
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»،[۴] میگوید چرا وقتی من تو را اینطور تحت فشار قرار میدهم، تو تضرّع نمیکنی؟ تو باید تضرّع کنی، من میخواهم تو را رشد بدهم.
تو در لحظهای که فکر میکنی توانمندی باید بفهمی هیچ چیزی نیستی، برای همین هم اتفاقاً در همان نقاط قوّت تو با تو سر و کلّه میزنم، در آنجاهایی که یقین داری هیچ ادعایی نداری، کاری با تو ندارم.
خلقت دنیا میخواهد با ما چند کار کند، یکی اینکه میخواهد ما را از توهّم خارج کند. در آن لحظهای که من میدانم توانمند هستم، در همان لحظه بگویم من هیچ چیزی نیستم. تا اینکه کار به جایی برسد که من از اینکه بخواهم فعلی را به خودم نسبت بدهم بترسم.
اولیای خدا مثل من نبودند، همین «مثل من نبودند» هم نمیگفتند، چون برای آنها «مَن» در کار نبود. آنجایی که میدانم هیچ چیزی نیستم، آنجا هر اتفاقی میافتد، همه را لطف میبینم. ما کلاً هیچ چیزی نداریم.
میگوید چون تو توهّم داری کمی سختی به تو میدهم تا درد را حس کنی و «آخ» بگویی، وقتی «آخ» بگویی میفهمی که سپر و دفاعی نداشتی، کسی نبودی. «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»،[۵] چقدر توهّمِ تو بالاست، من به تو فشار میآورم که تو تضرّع کنی و مرا صدا کنی. «فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»، اصلاً خودِ خدا لو داده است، فرموده است که من اینجا را درست کردهام که شما را از توهّم خارج کنم که بفهمید همه چیز به دستِ کس دیگری است.
در بعضی از زیارتنامهها به امام حسین سلام الله علیه عرض میکنیم «أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ»،[۶] نگاه کردی و دیدی دنیا خراب است، داشتههای خودت را هم نگاه کردی و گفتی من با اینها مشارکت میکنم و اینها را به بهشت میبرم.
خدایا! من شیرخواره دارم، دختر سه ساله دارم، علی اکبر دارم، قرار است این ساختمان برپا شود، من سرمایهی آن را میآورم، میخواهم با سایرِ بندگانت هم شریک شوم…
آدمی که متوهّم نباشد، سرِ او افتاده است و میگوید ما برای این مشارکت هیچ چیزی نیاوردهایم، ولی من را هم شریک کرده است.
بعد روز قیامت میگوید اعمال تو را نگاه میکنم، برای تو جاهایی تدارک دیدهام…
خدای متعال میفرماید که من میخواهم تو را از توهّم بیرون بیاورم، بدانی به کجا آمدهای، که تمرکز پیدا کنی، «فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»، میخواهم تضرّع کنی.
هر کسی هم در مسیرِ خودش، هر کسی بالاتر هم هست، آزمون پیچیدهتری دارد و باید تضرّع کند.
«تضرّع» اعتراف به این است که… همانطور که اگر من به یک دردِ بیدرمان دچار شوم، به هر کسی که احتما بدهم پزشک است، چه سنّتی و چه مدرن است، خودم را عرضه میکنم، مانند آدمِ تشنهای که به هر جایی سر میزند که جرعهای آب بدست بیاورد؛ اصلاً لازم نیست گناه کرده باشد، معصوم چون خود را میشناسد، از ما بیشتر تضرّع میکند، بلکه در برابرِ عظمتِ الهی از هوش میرود، چون او از همهی عالم بیشتر متوجّه شده است که این کاسبی کاسبیِ عجیبی است و این صاحبِ مرام چه مرامی خرج کرده است.
من فکر میکردم که اگر ما همین الآن شهردار منطقه یا رئیس بانک مرکزی به ما پیامک بدهد که میخواهم پنج دقیقه با شما صحبت کنم، بلافاصله تماس خواهیم گرفت. اصلاً انسان تعجّب میکند که این شخص چطور به ما فکر کرده است؟
اصلِ این تضرّع این است که قبل از اینکه من فکر کنم، تو به من فکر کردهای!
اگر شما بخواهید به ادارهای رجوع کنید، باید در ورودی آفیش کنید…
میگوید «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»،[۷] اما من حال ندارم. در جایی میبیند آنقدر من حال ندارم که میفرماید این اعمال واجب است.
انسان در ارتباط با رئیس بانک مرکزی میداند که او به من نیازی ندارد، اما خاک بر سرِ من که طوری نماز میخوانم که انگار او به نمازِ من نیاز دارد. چون این اتفاق رخ میدهد میگوید من قدری سختی به تو میدهم که تو از این توهّم بیرون بیایی و بدانی که هیچ چیزی نیستی، اما من میخواهم تو را «همه کَس» کنم، من نسبت به تو غیور هستم، تو یک هیچ کسی هستی که من میخواهم روز قیامت تو را کنارِ علی [سلام الله علیه] بنشانم.
رئیس بانک مرکزی نهایتاً میخواهد چکار کند؟ میخواهد یک وامِ بلاعوض به من بدهد، یا حسابِ مرا ببندند.
اما خدای متعال اینجا میفرماید من میخواهم تو را کنارِ صدیقه طاهره [سلام الله علیها] بنشانم، و تو نمیخواهی بروی، ولی من تو را میبرم.
روزی پیامبر در حالِ آوردنِ اسرا بود، اسرا را به زنجیر کشیده بودند، دیدند پیامبر لبخند زده است، یک نفر از این اسرا گفت: بخند که الآن زمانِ خندیدن است. گفت: تو اینقدر دَم از اخلاق میزدی، الآن دستِ ما را بستهای و میخندی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من از این موضوع خندهام گرفته است که من میخواهم شما را به بهشت ببرم، اما تو به روی من شمشیر کشیدهای که به جهنّم بروی! باید تو را با زنجیر به بهشت ببرم!
خدای متعال همهی این عالم را خلق کرده است که دستِ ما را بگیرد، به عظمتِ خدای متعال قسم یاد میکنم که خدای متعال طوری این دنیا را خلق کرده است که اگر فقط دستِ من یک نفر را بگیرد، به اهدافِ خلقتِ خود رسیده است، اگر فقط دستِ شما یک نفر را بگیرد، به اهدافِ خلقتِ خود رسیده است، یعنی اینقدر ما را حساب کرده است.
اگر به رئیس بانک مرکزی بگویند که در این یک سالِ اخیر چکار کردهای؟ بگوید یک پیامک به کاشانی دادهام؛ به او میگویند: خسته نباشی!
چرا؟ چون میگویند این کاشانی در مسائل مالی کشور کیست؟
اما خدای متعال دنیا را طوری طراحی کرده است که اگر فقط من یک نفر را هدایت کند، به هدفِ خود رسیده است.
قتالِ فی سبیل الله
این عبارت را نگاه کنید که خیلی زیباست، در جایی که باید خشم انسانها را تحریک کنند که بجنگند… الآن اگر دستِ ما به این اسرائیلیها برسد، دوست داریم با آنها چکار کنیم؟
اگر لازم باشد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در یک شبانهروز بیش از پانصد نفر را به درک واصل میکند، اما اخلاقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور است که عرض میکنم.
خطبهی ۵۴ یا ۵۵ نهج البلاغه است.
میفرماید: «مِن کَلامٍ لَهُ (عَلَیهِ السَّلَام) وَ قَد إستَبطَأ أصحَابُهُ إذنَهُ لَهُم فِی القِتَالِ بِصِفِّین»،[۸] گفتند نود روز است که ما را به اینجا آوردهای و ما از خانواده دور هستیم، میگویی ایامِ حرام است. پس ای کاش که ما دیرتر حرکت میکردیم! واضح است که این دشمنان مهدورالدَّم هستند.
پس نعوذبالله علی یا از مرگ میترسد یا شک دارد که آیا میتواند بجنگد یا نه.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَهَ الْمَوْتِ؟» آیا من از مرگ میترسم؟ «فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ» اصلاً برای من تفاوتی ندارد که من به سمتِ مرگ بروم یا مرگ به سمتِ من بیاید، «وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ»، میگوید آیا به این اهل شام شک داری؟ «فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً» من این نود روزی که جنگ را عقب انداختم، جنگ را یک روز عقب نینداختم «إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی» مگر اینکه شاید یک نفر برگردد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسترِ هدایت را فراموش نمیکند، شاید یک نفر از اینها آدم شد. «أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِی» به دنبال من راه بیفتد و من بتوانم او را نجات بدهم، «وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلَالِهَا» دوست ندارم اینها را با این حال بکشم که اینها جهنّمی شوند.
چون شما صفّین را چطور میبینید؟ یک طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و یک طرف معاویه، اگر کمی بالاتر بروید، یک طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و بعضی از فرزندانش را میبینید، آن طرف هم بعضی دیگر از فرزندانش. یعنی انگار میخواهد فرزندِ خود را بکشد.
ممکن است جنگی پیش بیاید که انسان در دفاع از پیغمبر با برادر یا پدر خود هم نبرد کند، در اینصورت سخت است، درست است که آن شخص الآن ضالِ مُضِل است، ولی هنوز عُلقهی این شخص برای هدایت قطع نشده است.
در میان جنگ کسی، یک نفر از فرماندهان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به جنگ فراخواند و او را کشت، پسرِ آن فرمانده آمد و آن شخص او را هم کشت و پیکرِ او را روی پیکرِ پدر انداخت، رفیقِ او آمد، این رفیق را هم کشت و پیکرِ او را روی آن پیکرها انداخت، چند پیکر را روی یکدیگر انداخت و نیزه را در شکمِ همهی اینها فرو کرد و روی آن پیکرها ایستاد و گفت: حال مرد میخواهم که به میدان بیاید!
حال اگر ما در اینجا باشیم چه میگوییم؟
خودِ حضرت رفت، فرمود: قبل از اینکه بخواهیم بجنگیم، من تو را به کتاب خدا و سنّت پیغمبر دعوت میکنم، تو حیف هستی.
اگر آن شخص در آنجا از بالای پیکرِ این شهدا پایین آمده بود و توبه کرده بود، حضرت او را برمیگرداند.
خدای متعال این فرصت را برای همهی ما قرار داده است، یک نفر در جنگ، یک نفر در صلح، یک نفر در فقر، یک نفر در غنا، یک نفر در سفر، یک نفر در دوری، یک نفر با زنِ بد، یک نفر با زنِ خوب، یک نفر با شوهرِ بد، یک نفر با شوهرِ خوب.
باید دستِ خود را به سمتِ خدای متعال دراز کنیم
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»، میگوید آن لحظهای که بفهمی باید دست خودت را دراز کنی و بگیری، من از آن طرف «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ»،[۹] من دستِ خود را دراز کردهام که بگیرم، این تو هستی که مدام دستِ خودت را میکشی.
ای کاشانی! تو دستِ خودت را میکشی، ارتباطِ تو با خدا، ارتباطِ انتزاعی است، فهمِ تو ضعیف است، من پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را میآورم که ببینی، اگر گرسنه هستی، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آنقدر گرسنه بود که به خود میلرزید، اگر به همسرِ خودت غیرت داری… در سفر اگر یک لحظه این بچه تشنه بشود، تا به اولین جا برسی که بخواهی آب تهیه کنی، نمیتوانی تحمل کنی… من کسانی را میآورم که آنها جورِ تو را بکشند، آنها فرزندان خود را تشنه میکنند که تو بفهمی و تضرّع کنی، چون میخواهم تو را رشد بدهم.
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»، یک ورقِ این نیمآیه این است که اینطور نیست که تو را سختی بدهم تا تو تضرّع کنی، من کمی به تو سختی میدهم، ده برابر به حسینِ خود سختی میدهم که تو تضرّع کنی. قرار است تو کمی مضطر بشوی ولی من علی بن ابیطالب را چنان مضطر کردم که تو برگردی.
این یک مشارکتِ غیرِقابل مقایسهای است. اینطور نیست که بگوییم نعوذبالله خدا میخواهد ما را اذیت کند. ما کاری نکردهایم…
اگر مؤمن در فشار قرار بگیرد
ان شاء الله امام رضا علیه السلام به ما نگاه کند، هارون آمد تا به موسی بن جعفر سلام الله علیه سر بزند، وزیرِ او گفت نمیدانم خدا با تو چکار میکند! این شخص را اینقدر شکنجه کردید و حتّی یک مرتبه هم علیه شما حرف نزد. فقط برای خودش و هدایتِ مسلمین دعا میکند!
یعنی آن لحظهای که مشکلی برای من پیش آمده است و گرفتاری دارم، احساس میکنم آن چیزی که انسان را خیلی اذیت میکند، حسِ تنهاییِ انسان است. گاهی اوقات انسان احساس میکند که در این دنیا، در فلان موضوع اینقدر به من فشار آمد و من تنها بودم. اگر روز قیامت پشت صحنه را به من نشان بدهند که بگویند تو در آن صحنه یک ضربه هم نخوری، اما او بخاطر تو ده ضربه خورد و به تو نگفت… قدری برای فرزندان تو سخت شد اما فرزندان او را شهر به شهر گرداندند تا تماشا کنند… اصلاً انسان به خودش اجازه نمیدهد فکر کند که مشکلی برای خودش پیش آمده است، بعد هم میفهمد که هنوز از من قطع امید نکرده است، چون اگر قطع امید کند سنّتِ املاء میآید، یعنی میگوید برو و بچرخ و دیگر کاری به تو ندارم. آن لحظهای که درگیر میکند یعنی میخواهد رشد بدهد، یعنی سنّتِ املاء میآید و میگوید برو و کاری به تو ندارم.
مؤمن همینکه در فشاری قرار بگیرد، به یادِ این موضوع میافتد که به او پیام داده است که «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»، بعد هم میگوید اگر تماس نگیری تو را عذاب میکنم، «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»، باید بیایی.
دیدهاید که گاهی اوقات مادر به فرزندِ خود میگوید: باید این دارو را بخوری. این شدّت عمل برای محبّت مادر است.
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا»، چرا وقتی من فشاری به تو وارد میکنم که بفهمی باید برگردی، به سمتِ من توهین میکنی؟
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این شرایط گله نمیکردند، اگر در جایی گله هم میکردند برای این بود که چند نفر را نجات بدهند و بعضی از ذهنها درگیر بشود.
آن کسی که یک نفر خواست بیمنّت به او اسب و شمشیر بدهد، فرمود: «ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»،[۱۰] من از مضل کمک نمیخواهم. میبینید من هر کاری که میتوانستم با این لشکر انجام بدهم، انجام دادم…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنهای تنها شد فرمود: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟» آیا کسی میخواهد بیاید و از حرمِ پیامبر دفاع کند؟ شاید یک نفر آمد… نقلهایی هم میگویند که تعدادی با همین جمله به حضرت پیوستند.
خدای متعال بهترین بندگان خود را میلیارد برابرِ ما به سختی انداخت که ما نجات پیدا کنیم.
این مثال باید معمولاً از پایین به بالا اتفاق بیفتد، اگر پزشک بخواهد جراحی کند، پزشک که سر و دست من را تشریح میکند که در خطر نیست، اما این طبیبان اگر بخواهند ما را جراحی کنند، اول آنها زخمی میشوند.
امام جواد روحی فداه روزی میخواستند «فَصد» کنند، علی بن جعفر سلام الله علیه که پسرِ امام صادق علیه السلام است و عموی امام رضا علیه السلام، یعنی عمویِ پدرِ امام جواد علیه السلام است، یک پیرمردِ نود ساله است، گفت: من تحمل ندارم تیزیِ آهن به دستِ جوادِ من اصابت کند، من را هم فَصد کنید. به او گفتند: تو که مریض نیستی! فرمود: من نمیتوانم آن تیزی را بر بدنِ جوادم تحمّل کنم، اول به دستِ من بزنید.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با ما هستند
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین عملاً با ما این کار را کردهاند.
هر جا هر بلایی قرار بود بر سرِ ما بیاید، گفتهاند اول به فرزند من… برای همین هم گفته است…
این موضوع اثرِ تربیتی دارد که امام رضا علیه السلام فرمود: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ المَظلُوم»، تو برای خودت را تحمّل نداری، او خودش را برای تو به زحمت انداخت.
به کوفیان فرمود: وقتی شما میخواهید قیام کنید، زن و بچهی شما به خطر میافتند، من از آن کسانی نیستم که فقط خودم بیایم، «نَفسِی مَعَ أنفُسِکُم وَ أهلِی مَعَ أهلِیکُم»، من هم زن و بچهی خود را میآورم.
ان شاء الله خدای متعال به ما روزی کند که قبل از اینکه دیر بشود بیدار شویم، قبل از اینکه نیاز شود شدّتِ سختی زیاد بشود ما تضرّع کنیم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نه شبی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دفن کرد، بلکه شبهای دیگر هم از خوفِ خدا غش میکرد، برای او لازم نبود سختی رخ بدهد، او تضرّع میکرد.
منتها خدا میبیند من اینطور نیستم و قدردانی نمیکنم.
ما ایتامِ آل محمّد علیهم السلام هستیم
ما در دورهی غیبت هستیم ولی صاحب خودمان را ندید میگیریم، هر مشکلی که داریم، یتیمی خیلی سخت است، ان شاء الله خدای متعال روزی کند هر کسی که اطراف او فرزند یتیم هست، از این سفرهی بینظیر بهرهمند بشود.
مشکلات زیاد دارد، ولی یتیم برای رسیدن به خدا یک نقطهی قوّت دارد، آن هم این است که اگر کسی در خیابان چیزی به او بگوید، بلافاصله میگوید «اگر پدرم بود اینطور نمیشد»…
رسماً به ما گفتهاند که «شما ایتامِ آلِ پیغمبر هستید»، عجیب است که وقتی شما در ظلمی قرار میگیرید نمیگویید «اگر پدرم بود»… ما صاحب و پدر داریم.
برای اینکه ما بفهمیم این سفر سفرِ بُعدِ مسافت نیست، ان شاء الله خدای متعال آقای بهجت را رحمت کند، ایشان میفرمود: گاهی ممکن است روی همین فرشی که نشستهای، او از کنارِ تو رد شده باشد. یعنی او دائم به تو نزدیک است.
یک پدر چقدر میتواند فرزندانِ خود را رها کند؟ منتها چون تربیتِ ما با این ابتلا قرار گرفته است، او دندان روی جگر گذاشته است. مانند بیماری که الآن باید در اتاقِ ایزوله باشد، البته واضح است که تشبیه میکنم… او نزدیک است، سفر نرفته است که مکانِ او با ما فاصله داشته باشد، مکانتِ او خیلی فاصله دارد ولی مکانِ او فاصله ندارد و نزدیک است.
بدترین توهّم هم این است که من فکر کنم خودم میخواهم مشکلِ خود را حل کنم، مدام حساب و کتاب میکنم و… به این موضوع توجّه ندارم که طبیبِ نفوسِ ماست، حبیبِ قلوبِ ماست، شفیعِ گناهانِ ماست، به تو تکیه داریم، ولو خودمان ندانیم، من چه ملتفت باشم و چه ملتفت نباشم، الآن که نشستهام به این پشتی تکیه دارم، چه بدانم و چه ندانم. او همه کاره است، من هم بیدار نشدهام، تضرّع هم نمیکنم، بلکه گاهی به سمت گیجی میروم و دعوا هم میکنم. ریشهای من سفید شده است اما انگار هنوز مانند آن بچه هستم و با خودم لج میکنم و به فکرِ خودم نیستم.
ماه مبارک رمضان در حال نزدیک شدن است، من از این موضوع میترسم که نسبت به سالِ قبلِ خودم عقب رفته باشم که جلو نرفته باشم. او یک سال زحمت کشیده است و من سرِ جای خود ایستادهام.
ان شاء الله خدای متعال به ما بیداری بدهد.
این هم لطفِ آن بزرگواران است که ما را به جلسات میآورند، اگر یک نفر در این جمع واقعاً توبه کند…
امام سجّاد علیه السلام عرض میکند: خدایا! اگر من هم بد هستم، اگر کنارِ دشمنانِ تو قرار بگیرم دلِ پیامبرِ تو میشکند، پیامبر دخترِ خود را داد که من آدم بشوم، اگر من آدم نشدم تو پیغمبرِ خودت را دوست داری، نگذار تلاشِ پیامبرت بینتیجه باشد.
ان شاء الله خدای متعال به ما روزی کند که یک لحظه از یادِ امام زمان ارواحنا فداه، از یادِ حضرت ربّ الأرباب غافل نشویم و فراموش نکنیم.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
جنگ احد خیلی جنگ عجیبی بود، در ابتدا پیروزی نسبی بود، غنیمتی بدست آمد، تنگه را رها کردند، خالد بن ولید و عدهای آمدند و دور زدند، سپاه اسلام قیچی شد، اکثریت فرار کردند و به بالای کوه رفتند، عدهای که ماندند یک به یک جانباز و شهید شدند، شش هفت نفر ماندند، اینها هم یک به یک شهید شدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.
گفتنِ این موضوع برای من سخت است که امیرالمؤمنینی که قوامِ همهی عالم است چنان ضربه میخورد که با صورت به زمین میخورد، سپاه دشمن میگفتند کار تمام شد؛ ولی چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زنده بود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواستن پیغمبر را حفظ کند، دوباره بلند میشد و میایستاد.
تاریخ نوشته است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شانزده مرتبه با صورت به زمین خورد و سپاه دشمن گفتند کار او تمام شد.
تا اینکه جنگ مغلوبه شد و مسلمین برگشتند و کفّار عقب نشستند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یکتنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرد، حمله کرد، دفاع کرد، بدن پاره پاره شد، مانند گوشتی که بارها زیرِ ساطورِ قصابی بود، بدن تکه پاره شد، ولی خود را حفظ کرد. تا اینکه جنگ تمام شد…
وقتی خیال او راحت شد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود ببیند آیا پیامبر شهید شده است یا نه، آب در سپرِ پیشِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که پشت نداشت ریختند و پیشانیِ مبارکِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از خون شستند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه میکردند…
یا امیرالمؤمنین! طاقتِ اینکه یک ضربه به صورتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصابت کند را نداشتید، با اینکه خودَ شما غرقِ ضربه و زخم بودید…
ما در جایی ندیدهایم که یک نفر صد ضربه خورده باشد، نگرانِ کسی باشد که یک ضربه خورده است…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: «أوفَی مَا تُبَایِعُون»، با کسی بیعت میکنید که کسی از او باوفاتر نیست… آنقدر باوفاست که میگوید ای کاش این یک سنگ هم به من اصابت کرده بود…
وقتی جنگ تمام شد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از هوش رفت و نزدیک به یک ماه بستری بود، دو پرستار از او پرستاری میکردند. نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گله کردند و عرض کردند: اگر او درد داشته باشد باید به او پادزهر بزنیم، زخمهای زیادی هم دارد، اما هرچه از او میپرسیم آیا درد داری یا نه؟ هیچ چیزی نمیگوید. چون میداند شما و فاطمه احوال او را میپرسید…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این امر را پیشبینی کرده بود، روزی که آمد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببیند و حیا میکرد حرف بزند، فرمود: علی جان! آیا برای خواستگاری کردن از فاطمه آمدهای؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرِ خود را بلند نکرد…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چه چیزی داری؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: یک شمشیر دارم و یک مرکب و یک سپر.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: شمشیر و مرکب را برای جنگ در راه خدا نیاز داری، ولی دیگر به سپر نیازی نداری…
آن اتفاقِ احد، مانندِ همین ایام، دوباره رخ داد… اینجا هم نَفسِ پیغمبر تنهای تنها شد، عدّهای فرار کردند، عدّهای عقب ایستادند، عدّهای هم تماشا میکردند. در آن میان فقط یک نفر دفاع میکرد…
در احد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شانزده مرتبه به زمین خورد، اینجا نمیدانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چند مرتبه به زمین افتاد…
من به همین فکر میکنم که امام صادق علیه السلام فرمود: برای فرصتِ هدایتِ عدّهای…
اگر از خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپرسید که آیا احد برای شما سخت بود؟ میفرماید: نه!
چون وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از احد به هوش آمد گریه کرد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: چرا من شهید نشدهام؟
در این خطبه هم فرمود: «وَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ» من به سمت مرگ بروم یا مرگ به سمت من بیاید، برای من تفاوتی ندارد.
ولی اینکه مجبور شوند بایستند و تماشا کنند…
اصلاً دیگر در این عالم انسان از اینکه بخواهد روی رفتار خود نام «اطاعت» را بگذارد، خجالت میکشد…
«یا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی»…
همهی اینها پشتِ درِ خانه رخ داد، مؤمنین شناخته شدند، «بِکَ عُبِدَالله»، تو خدا را عبادت کردی، «بِکَ اُطِیعَ الله» با تو خدا اطاعت شد…
آن ورق برگشت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جبران کرد… رو میگرفت، روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خانه آمد و دید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن است…
ما در دعای توسّل اینطور میگوییم: «یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا»…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم دوید و سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به دامان گرفت و عرض کرد: «یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ؟»… چرا گریه میکنی؟…
فرمود: «أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی» برای غربتِ تو گریه میکنم…
رفتارِ صدیقه طاهره سلام الله علیها برای این بود که جبههی نفاق لو برود، فرمود آن دو نفر نباید در تشییع و غسل و دفن و نماز شرکت کنند، این امر مخفی باشد که آن دو نفر نفهمند، شبانه باشد که مردم بفهمند من آنها را قبول نداشتم…
اما یک امر بخاطرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود… فرمود: باید مرا از زیرِ لباس غسل بدهی… مراعاتِ حالِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کرد…
لذا عمّار میگوید: حضرت گریه میکرد و ما هم با او گریه میکردیم، اما بعضی اوقات ضجّه میزد… عرض کردم: شما به یادِ چه چیزی میافتید که اینطور گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: «إنّی لَمّا وَضَعَتُها علی المُغتَسِلِ وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً»،[۱۱] وقتی او را روی تخت مغتسل قرار دادم باید دست میکشیدم…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه انعام، آیه ۴۳ (فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)
[۵] سوره مبارکه انفطار، آیه ۶
[۶] زیارت ناحیه مقدّسه
[۷] سوره مبارکه غافر، آیه ۶۰
[۸] نهج البلاغه، خطبه ۵۵ (من کلام له (علیه السلام) و قد استبطأ أصحابه إذنه لهم فی القتال بصفین: أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَهَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ، فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِی، وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلَالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا.)
[۹] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۵۱ (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا ۖ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا ۖ وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ ۖ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ۖ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۚ ذَٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)
[۱۰] سوه مبارکه کهف، آیه ۵۱ (مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا)
[۱۱] طرف من الأنباء والمناقب، جلد ۱، صفحه ۳۹۶ (حتّى قال علیّ علیهالسلام لعمار بن یاسر : وإنّ أعظم ما لقیت من مصیبتها أنّی لمّا وضعتها على المغتسل وجدت ضلعا من أضلاعها مکسورا ، وجنبها قد اسودّ من ضرب السیاط)
پاسخ دهید