آن لحظهای که که تعلّق انسانِ حتّی مثال خواهم زد تعلّقات مستحبّ. یعنی یک نفر گرفتار نماز جماعت خود است. نماز جماعت خیلی خوب است ولی وقتی به دستور باشد، نه اینکه بگویند فلان کار واجب است، بگوید: نه نماز جماعت. هر تعلّقی، حتّی مستحب اگر در مقابل حق قرار بگیرد یعنی من برای دل خود انجام میدهم نه برای خدا. قربه الی الله، ارضاء لشهوتی و نفسی است یعنی دل من اینطور میخواهد آن لحظهای که بین من و تعلّق من و حق گرفتار میشوم کدام را انتخاب بکنم.
از قدما خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی را که بزرگان نقل کردند مثلاً یک گونی از نوشتههای خود را در آب ریخت. مرحوم علّامهی طباطبایی که میگویند خطّاط ویژهای بود تابلوهای خود را در آب انداخت. سعی میکردند گرفتار چیزی نباشند. آن کسانی که حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمه الله علیه) را میشناختند به یاد دارند، همه میگفتند: این مرد بخواهد از دنیا برود، سختترین امتحان او دل کندن از حوزهی او است. ایشان در سال آخر عمر مبارک خود از حوزه بیرون آمد و دیگر دیدن حوزه هم نرفت. با او یک مصاحبهای کردند گفتند: خیلی وقت است به حوزه نمیروید؟ گفت: ولش کن. گفت: دل شما تنگ نمیشود. گفت: دیگر دل من تنگ نمیشود. یعنی آن کسی که دل کند، کسی به حوزهی خود دل ببندد اشکال ندارد ولی در راه خدا باید دل ببندد که بخواهد خدمت بکند، نه اینکه آن لحظهای که میخواهند بیایند روح من را قبض بکنند بگویند من داشتم مسجد را توسعه میدادم، صبر بکنید آن را بزرگ بکنم؛ هنوز کاشیکاری محراب آن تمام نشده است. آن لحظهای که دل انسان مقابل حقمداری او بایستد، آن لحظهای است که شیطان بابی انت و امی میگوید.
پاسخ دهید