درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز چهارشنبه از ساعت ۱۱ لغایت ۱۲ در نمازخانه برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- تخاطب بین قائل و منکر
- چهار شأن مخصوص خدا که دیگری در آن دخالت ندارد
- علم کلام و چهار صفت منحصر به فرد خدا
- موارد مطرح شدهی نقض صفات منحصر به فرد خدا در قرآن
- توجّه به اشارات و قرآن
- گمراه چه کسی است؟
- توجّه به نفس عامل گمراهی آشکار است
- شأن علم و شأن هوای نفس
- تبعیت از هوای نفس راهی به سوی گمراهی و ظلم به نفس
- معنای ظلم چیست؟
- خالق اعتباری به چه معنا است؟
- ضلالت و هدایت در تقابل با یکدیگر
- بررسی بار مثبت و منفی برخی کلمات در قرآن و روایات
- پاسخ به اشکالات در تعابیر کلمات به کار رفته در قرآن و روایات
- دقّت در واژهیابی در قرآن و روایات
- دلایل سقوط جهنّمیان
- شادی کاذب نفس از تمجید دروغ!
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ سِیَّمَا بَقیَّهِ الله فِی الأرَضینَ فاللَّعْنَهُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أجمَعینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
تخاطب بین قائل و منکر
«هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونی»[۱]؛ این متکلّم مفروض است نه اینکه متکلّم محقّق؛ یعنی دارد یک مقام تخاطبی را در آیهی مبارکه مفروض میفرماید که یک مخاطبهای را فرض میفرماید که این مخاطبه فیما بین یک قائل و منکر است. این هم مستفاد از مفهوم آیات بالا است که آن منکر «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۲] است و آن قائل هم آن کسی است که این منکر با او تزاحم میکند. حالا این قائل طرح فرمایش میفرماید که: «هذا خَلْقُ اللَّهِ» این خطاب به آن منکر است منتها اینها همه یک مخاطبهی مفروض است و امروزه به آن دیالوگ میگویند. این دیالوگها یک موقع دیالوگهای حقیقی است و یک موقع فرض میشود. خیلی از مباحث در امور عرفی هم همینطور است؛ این طرف یک قائل فرض میشود و آن طرف یک منکر فرض میشود و اینها دارند با همدیگر بحث و مجادله میکنند.
چهار شأن مخصوص خدا که دیگری در آن دخالت ندارد
«هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونی» پس من را بنمایانید. «ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ». «ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ» به دو شکل قابل بیان و تفسیر است: ۱- غیر از خداوند متعال خالقی نیست، پس آن کسی که غیر از خداوند ذو الجلال خلقت حقیقی کرده است را بنمایانید که معلوم است چنین کسی نیست که غیر از خداوند متعال خالق حقیقی باشد. آن روایاتی هم که ناظر بر این است که خلق و رزق و احیاء و اماته، اینها منحصراً در اختیار خداوند ذو الجلال است آنها همه ناظر به خلق و رزق حقیقی، به احیاء و اماتهی حقیقی. یک سلسله از روایات وجود دارند که میفرماید: اینها چهار شأن هستند که مخصوص خداوند ذو الجلال است و دیگری در آن دخالت ندارد.
علم کلام و چهار صفت منحصر به فرد خدا
این به عنوان یک بحث کلامی مطرح شده است. در علم کلام این بحث پیش آمده است که چهار صفت هستند که مخصوص خداوند ذو الجلال هستند. اگر غیر از خداوند ذو الجلال کسی به این صفات متّصف بشود درست نیست. حتّی بسیاری از متکلّمین فرمودهاند اگر این اتّصاف محقّق بشود شخص قائل آن کافر است. یکی از مواردی که شخصی را تکفیر میکنند همین است چون بنا بر علم کلام یکی از مواردی که تکفیر میکنند این است که کسی غیر از خداوند متعال را خالق بداند، کسی غیر از خداوند ذو الجلال را رازق بداند، کسی غیر از خداوند متعال را محیی بداند یا کسی غیر از خداوند متعال را ممیت بداند. این هم مستفاد از همینگونه موارد است که این چهار مخصوص خداوند ذو الجلال است.
موارد مطرح شدهی نقض صفات منحصر به فرد خدا در قرآن
این در قرآن هم نقض دارد. نقض آن هم مثل همان آیات مبارکات است که میفرماید: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ»[۳] که جناب عیسی بن مریم (علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: من از طین موجودی شبیه پرنده خلق میکنم: «أَنِّی أَخْلُقُ». یا اینکه مثل رزق؛ رزق شأنی است که معلوم است خداوند متعال این رزق را به دست موکّلین رزق قرار داده است. لذا آن روایات به خالقیت و رازقیت و احیاء و اماتهی حقیقی حمل میشود که در آن معنا به غیر از خداوند متعال هیچ کسی متّصف به آن صفات نیست.
«ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ»[۴] غیر از خداوند متعال، آن کسانی که خالق هستند، کجا هستند؟ چه کسانی غیر از خدا خلق میکنند؟ چون خلقت در مفهوم حقیقی آن از کتم عدم به عرصهی وجود آوردن است. این شأن هم مخصوص ذات ذو الجلال است. (یا رب از نیست به هست آمدهی لطف تو اییم) به غیر از لطف خدای متعال که کسی این شأن را ندارد که بتواند چیزی را از کتم عدم به عرصهی وجود بیاورد. بله، غیر از خداوند کسی این شأن را ندارد.
توجّه به اشارات و قرآن
در این صورت این استفهام، استفهام انکاری است؛ یعنی به غیر از خداوند متعال خالقی نیست. در قرآن باز دارد که آیا به غیر از خداوند متعال خالقی وجود دارد؟ «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ»[۵] آیا به غیر از خداوند متعال خالقی وجود دارد؟ او ناظر به خلقت حقیقی است. اگر ما این تفکیک را قائل نشویم نستجیر بالله در خود قرآن به تناقض برخورد میکنیم. چون در جایی جناب عیسی میفرماید: «أَنِّی أَخْلُقُ» امّا در اینجا میفرماید: «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» اینجا به تناقض بر میخوریم. لذا معلوم میشود خالقیت در هر یک از این دو معنای متفاوتی دارند؛ یک مورد خالقیت اصیل و اوّل را در نظر میگیرد که از کتم عدم به عرصهی وجود آوردن است. دیگری خالقیت به معنای تبدیل در برخی از اجزا و آنها را به صورت و به هیئت جدیدی در عرصه رسانیدن است.
گمراه چه کسی است؟
«ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ» چه کسانی هستند که غیر از خداوند متعال خلق میکنند؟ یعنی در خالقیت آنها غیر از خداوند متعال هستند. «بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» ظالمون در گمراهی آشکار هستند. گمراهی آشکار که در قرآن در قسمتهای متعدّد آن آمده است به حسب خود گمراه نیست، به حسب آن قواعد و ضوابطی است که آن قواعد و ضوابط به گمراهی و غیر گمراهی حکم میکند. یک قواعد و ضوابطی در نفس الامر وجود دارد که آن قواعد و ضوابط برای خود حکم دارد. مثل کسی که خلاف منطق صحبت کند. اگر کسی خلاف منطق صحبت کند…
خیلی از افراد هستند که خلاف منطق صحبت میکنند و خودشان هم نمیفهمند. خودشان نمیفهمند که دارند خلاف منطق صحبت میکنند، امّا به حسب قواعد منطق این افراد در گمراهی واضح و آشکار هستند. این یکی از معانی «فی ضَلالٍ مُبینٍ» است.
توجّه به نفس عامل گمراهی آشکار است
یکی از معانی آن این است که این ضلالت برای خود صاحب گمراهی معلوم است امّا نه به هل مرکّبه، به هل بسیطه برای او معلوم است؛ یعنی فی الجمله میداند که دارد در این مورد بالإعتساف میکند، فی الجمله میداند که در این مورد از نفسانیت خود پیروی میکند. میفهمد موضع، موضع بحث نیست بلکه موضع خودنمایی است. مثلاً دارد با یک کسی بحث میکند و بحث، بحث علمی است. مقتضای ساحت بحث علمی این است که متکلّم و مخاطب با هم حرف بزنند. اگر هزار نفر هم آنجا باشند متکلّم و مخاطب با هم حرف میزنند امّا میبینید مدام سر خود را بر میگرداند تا ببیند دیگران چه میگویند؟ آیا دیگران او را تصدیق میکنند یا نمیکنند؟ یعنی بیشتر از اینکه به خود بحث توجّه داشته باشد به مقام أنانیت خود توجّه دارد.
یکی از آقایان نقل میکند در اینکه اینها برای خدا بحث میکردند. میفرمایند: وقتی دعوای اخباری و اصولی فیما بین جناب وحید بهبهانی و مرحوم شیخ حسین بحرانی (رضوان الله تعالی علیه) میگوید: من قبل از نماز آمدم. دیدم این دو نفر ایستادهاند و با هم بحث میکنند. رفتم و برگشتم، دیدم این دو نفر از نماز خواندن برگشتهاند و باز هم دارند با هم بحث میکنند. به منزل رفتم کاری که داشتم را انجام دادم و برگشتم باز دیدم آنها ایستادهاند و بحث میکنند. همانجا آنها به خود مشغول بودند و به کسی کاری نداشتند که آیا دیگری آنها را میبیند یا خیر؟
او خود، آنجا میفهمد که این بحث را «بما هُوَ هو» انجام میدهد امّا یک موقع است که وقتی بحث انجام میدهد مدام به اطرافیان نگاه میکند. او خود میفهمد که واقعاً در مقام تحقیق بحث نیست بلکه در مقام تحقیق نفسانیت خود است و نفسانیت خود را…
شأن علم و شأن هوای نفس
یک موقع در درس خارج وقتی استاد بحثی را میفرماید یک عدّه از آقایان مؤیّد بحث استاد هستند، در تأیید بحث استاد مطلبی را بیان میکنند، یک موقع است که مخالف بحث استاد هستند که به آنها مستشکل میگویند. یک موقع است که خود استاد به مستشکل جواب میگوید، یک موقع یکی از این آقایان مؤیّدین جواب میگوید. من از خود مرحوم آقای مجتهدی شنیدم، خود ایشان به درس آقای بروجردی میرفتند. ایشان میگفتند: ما یک موقع در درس آقای بروجردی بودیم. یک آقا بلند شد –ایشان اسم آوردند امّا من نمیگویم- و به آقای بروجردی اشکال کرد. آقای بروجردی این اواخر ثقل سامعهی شدید داشتند، گوش ایشان سنگین بود. به محض اینکه ایشان خواستند نگاه کنند او چه میگوید یک آقا به عنوان مؤیّد نه مؤیّد شخص مستشکل، مؤیّد خود آقای بروجردی به مستشکل جواب داد و آقای بروجردی نگاه میکرد. وقتی این مؤیّد داشت جواب میداد مدام اطراف را نگاه میکرد که آقا چطور نگاه میکند، نگاه در مجلس میچرخید و به مستشکل جواب میداد. بعد از اینکه آن شخص مستشکل قانع شد صحبت متعارف در بین آقایان این بود که استاد تقدیر میکرد که ایشان خوب به مباحث ما توجّه کردهاند و از این تعابیر به کار میبردند. آقای مجتهدی (رحمه الله علیه) میگفت: آقای بروجردی نه کلامی گفتند، نه چیزی گفتند، هیچ چیزی نگفتند. مثل اینکه نه اشکالی مطرح شد و نه دلیلی بیان شده است.
وقتی خواستند ادامه بدهند این توهّم در بقیه ایجاد شد که مبادا ثقل سامعه سبب شده است که آقای بروجردی چیزی از این بحث را متوجّه نشده است. این توهّم ایجاد شد و یک نفر از اصحاب خاصّ آقای بروجردی گفت: حضرت آیت الله، آقای فلانی شما را تأیید کردند؛ یعنی تقدیر بفرمایید. آقای بروجردی هم فرمودند: ایشان ما را تأیید نکردند، ایشان نفس خود را تأیید کردند. معلوم شد علّت سکوت آقای بروجردی چه بود. ایشان نفس خود را تأیید کرده بودند. اگر ایشان در ساحت بحث علمی بود چرا اطراف خود را نگاه میکردند؟ او میفهمد که من تغرغری میکنم برای اینکه تأییدی بشود. این شأن علم نیست، این شأن هوی است. آدم اشکال کند، بحث کند، رد کند، تأیید کند، اینها همه شأن علم است امّا آنجا که سر برگرداند که ببیند دیگری چه میگوید و فلان شخص سر تکان داد و تأیید کرد و فلان شخص مینوشت و فلان شخص تعریف میکرد و… همه شأن هوای نفس است و شأن علم نیست، از اینجا شأن هوای نفس است. این را خود آن شخص میفهمد.
اگر ما این را بگوییم «هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونی ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ» این ناظر به آن قولی است که در بالا فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ» آن کسی که اشتراء لهو الحدیث کرده است میفهمد که این اشتراء او براساس یک سلسله از اهواء است. میفهمد که این ردّی که از نبی مکرّم اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان میکند، تابع شأن علمی نیست بلکه تابع نفس سرکش او است.
تبعیت از هوای نفس راهی به سوی گمراهی و ظلم به نفس
«بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» یک موقع است کسانی که ظلم میکنند یعنی کسانی که به مبدأ تعالی و ائمّه (علیهم الصّلاه و السّلام) یک سلسله انتسابات میدهند، یک موقع است که اینطور مفروض است که آنها براساس باور خود این کار را انجام میدهند، یک موقع اینطور مفروض است که اینها این را میفهمند که اگر ما او را رد میکنیم به دلیل تبعیت از هوای نفس ما است. حالا ولو در پیش خود مفروضاتی هم بکنند از اینکه آن کلام باطل است امّا شوب دارد، آلودگی دارد، با اینکه من میفهمم که این کار را برای تشفّی نفس خود انجام میدهم و لذا آن مقام ابانه که در این آیهی مبارکه آمده است که میفرماید: «بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» در این آیه میتواند این دو وجه جاری باشد.
معنای ظلم چیست؟
خداوند ذو الجلال در این مورد باز تعبیر ظالم را بیان کرده است. «بَلِ الظَّالِمُونَ»، ظلم مفهومی است که دایرهی آن تعمیم فراوانی دارد. هر جایی که «وَضعُ الشَّیء فی غَیر مَوضِعِه» بشود، ظلم است. چیزی در غیر از موضع خود قرار بگیرد، مطلبی در غیر از جایگاه خود قرار بگیرد ظلم است.
خالق اعتباری به چه معنا است؟
من جمله از اموری که در غیر از جایگاه خود قرار میگیرد این است که کسی خالق اعتباری را جایگزین خالق حقیقی کند. این مسئله یکی از مصادیق ظلم است؛ یعنی مثلاً بگوید فلان مکتشف خالق است در حالی که او خالق اعتباری است، فلان صاحب حرفه و هنر خالق است و حال اینکه او خالق اعتباری است نه اینکه خالق حقیقی باشد. این هم یکی از مواردی است که در آن ابانهی ظلم آشکار است؛ یعنی مقام اعتبار را جایگزین مقام حقیقت کند، اعتبار را به جای حقیقت بگذارد. جلسهی گذشته هم گفتیم اشکالی ندارد که بگوید خالق فرش امّا غرض او این باشد که شخص سلسله تغییراتی ایجاد کرده و فرش را از پشم و پنبه و نخ و امثال ذلک محقّق کرده است. این تغییری است که ایجاد میکند، این یک تحویل است که ایجاد میکند امّا حالا بگوید این همان خلق حقیقی است. چگونه این میتواند خلق حقیقی باشد؟ نه اجزای آن را درست کردهای، نه فعلیت بالذّات از خود تو است، نه آن تدبیر بالذّات از خود تو است، نه آن شئونی که دارد از تو به ظهور میرسد از تو است بلکه تمام اینها تحت تصرّف و ارادهی دیگری است.
ضلالت و هدایت در تقابل با یکدیگر
«بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ» «ضَلال» «ظَلَّ»، «ظَلَّ» با «هَدَی» تقابل دارد. ضلالت و هدایت با هم تقابل دارند. هدایت طیّ مسیری است که این طیّ مسیر منتج به نتیجهی مطلوب میشود که آن مطلوب برای ارتقاء و برای رفعت کاملاً مناسبت دارد امّا ظلالت حرکت کردن در مسیری است که به جایی هم میرسد امّا آنجا آن چیزی نیست که این فرد خواسته بود و اراده کرده بود. ظالم هم راه میرود نه اینکه راه نمیرود. او هم راهی را میرود امّا این راه رفتن او به سمت آن چیزی نیست که باید مطلوب او باشد.
بررسی بار مثبت و منفی برخی کلمات در قرآن و روایات
«ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ»[۶]، «سَلَکَمُ» آنها هم دارند سلوک میکنند. «ما سَلَکَکُمْ» سلوک یعنی راه رفتن در یک مسیر، إمّا مثبتاً، أمّا منفیاً. حالا در اینجا معنای منفی مدّ نظر است. بعضی لغاتی را مِن دون جههٍ گفتهاند. گفتهاند این لغت اصلاً به این شکل در روایات نیامده است در حالی که ۲۲:۰۶؟؟ یا اینکه به این صورت در قرآن نیامده است در حالی که آمده است امّا احتیاج به بررسی دارد.
مثلاً در زیارت عاشورات میخوانیم: «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» میگویند این زیارت عاشورا درست نیست. چرا درست نیست؟ چون جهاد در موضع منفی قرار گرفته است و حالی اینکه جهاد اصلاً در موضع منفی در قرآن نیامده است بلکه معنای مثبت دارد.
پاسخ به اشکالات در تعابیر کلمات به کار رفته در قرآن و روایات
اوّل اینکه این مدّعا که جهاد در قرآن به موضع منفی آمده پس این زیارت غلط است مثل کسی است که بگوید تمام روایاتی که نسبت به زهد آمده است همه غلط هستند چون اصولاً در قرآن زهد معنای مثبت ندارد، معنای منفی دارد. این درست مثل همان است. این نحوهی استدلال مثل همان است که کسی بگوید اصلاً ما باید تمام روایات زهد را دور بریزیم. چرا باید دور بریزیم؟ چون زهد در قرآن معنای منفی دارد. معنای منفی آن کجا است؟ سورهی مبارکهی یوسف، یک بار در قرآن زهد آمده که آن هم در موضع منفی است: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ»[۷] تنها موضعی که کلمهی زهد در قرآن آمده است همین یک مورد است که کاربرد منفی دارد.
این استدلال هم مثل همان است، این استدلال از اساس غلط است. امّا ما فعلاً به این اشکال توجّه نمیکنیم و سراغ مطلب بعد میرویم. ما میگوییم شما فرمودید: در قرآن اصلاً جهاد معنای مثبت دارد پس چطور میشود که در زیارت عاشورا معنای منفی به خود گرفته است: «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ»، این دروغ است. در قرآن هر جا که کلمهی جهاد آمده است… مثلاً «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ»[۸] به این معنا است! ما میگوییم امّا در سورهی مبارکهی لقمان میگوید: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»[۹]. پس این اشکال همان اشکال «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ»[۱۰] است.
دقّت در واژهیابی در قرآن و روایات
در قرآن آمده است «وَ إِنْ جاهَداکَ» اگر پدر و مادر تمام تلاش خود را صرف کردند… این واژهیابیهای قرآن گاهی اینطور نیست که ما بتوانیم ساده از آنها عبور کنیم. نکتهی دیگر این است که معلوم نیست این تطبیقها اصل و اساس محکمی داشته باشند. بنده یک نمونه را در مورد زهد عرض کردم، در روایات نوعاً زهد معنای مثبت دارد ولی در قرآن معنای منفی دارد. معلوم میشود هر کدام از این کاربردها ناظر به یک مطلب خاص است. ضلال هم همینطور است؛ ضلال با سلوک. اگر در قرآن برای کلمهی ضلال معنای منفی آمده است به این معنا نیست که اهل سلوک منفی هستند، ما میبینیم که برای این واژه معنای مثبت هم زیاد آمده است.
دلایل سقوط جهنّمیان
«ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ» چه چیزی شما را به سقر هدایت کرد؟ سقر مرتبهای از مراتب دوزخ است. «قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ * وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ»[۱۱] رفتیم و منحرف شدیم و خود ما هم متوجّه نشدیم امّا این را متوجّه میشدیم که براساس نفس خود حرکت میکنیم. به هل بسیطه میفهمیدیم که براساس نفس حرکت میکنیم امّا اینکه چگونه به نفس خود حرکت میکنیم را نمیفهمیدیم امّا میدانستیم راهی که داریم میرویم نفس ما را سر حال میکند.
شادی کاذب نفس از تمجید دروغ!
شخصی داشت روی منبر از شخص دیگری تعریف میکرد. آن شخص از پایین منبر گفت: بگو، میدانم همهی اینها دروغ است امّا بگو که خیلی مسرور میشوم! منظور او این بود که من میفهمم اینطور که تو میگویی نیست، دیگر لازم نیست بگویی. امّا اینکه برای نفس آدم… لذلک «بَلِ الظَّالِمُونَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» این مقام ابانه از آن جهت است که خود انسان این را میفهمد.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۱٫
[۲]– همان، آیه ۶٫
[۳]– سورهی آل عمران، آیه ۴۹٫
[۴]– سورهی لقمان، آیه ۱۱٫
[۵]– سورهی فاطر، آیه ۳٫
[۶]– سورهی مدّثّر، آیه ۴۲٫
[۷]– سورهی یوسف، آیه ۲۰٫
[۸]– سورهی توبه، آیه ۷۳ و سورهی تحریم، آیه ۹٫
[۹]– سورهی لقمان، آیه ۱۵٫
[۱۰]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۱٫
[۱۱]– سورهی مدّثّر، آیات ۴۳ تا ۴۵٫
پاسخ دهید