درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز دوشنبه بعد از نماز ظهر و عصر در حسینیه مدرسه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- موعظهی جناب لقمان، یکی از مصادیق حکمت خداوند متعال
- شئون بردگی و بردهداری حضرت لقمان و پسرش
- حاکم نبودن تعلّقات و پیوستگیهای روابط اجتماعی در بردهداری
- بارور کردن عمل با رأفت و رفعت خداوند متعال
- مسئول بودن اولاد در مقام تربیت فرزندان
- واکسینه کردن یهودیان در تربیت فرزندان خود از کودکی
- سهلانگاری در تربیت فرزند و در پی داشتن آثار سوء آن
- نصیحت حضرت لقمان سلام الله علیه به پدرش در شرایط سخت بردهداری
- ردپای جریان فراماسونری در ادبیات کهن پارسی
- اشکال گرفتن جمله معترضه یکی از اصول کلمات قرآنی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الانبیاءِ وَ المُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبیَّنا حَبیبِ إلهِ العَالمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ المُقَرَّبینَ المُنتَجَبین وَ لا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یَومِ الدِّینِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ».[۱]
موعظهی جناب لقمان، یکی از مصادیق حکمت خداوند متعال
بعد از آنکه در آیهی شریفهی قبل از اعطای حکمت به جناب لقمان بحث فرمود و بعد از آنکه برای اعطای حکمت یک سلسلهی از برکات کثیره را به نحو اجمالٌ ذکر فرمود؛ آنگاه به یکی از مصادیق حکمت پرداخت میفرماید و آن هم عبارت از موعظهی جناب لقمان به فرزندش. این خودش یکی از آن مصادیق حکمت است و آن هم این است انسانی که صاحب اِحکام امور است و در امورش پایداری و استواری دارد، معنای اِحکام امور یعنی پایداری امور، یعنی استواری امور، یعنی ریشهداری امور. پس آن کسی که امور خود پایدار است، ریشهدار است و استوار است، پس از استواری او سایرین هم بهرهمند میشوند.
این معنا را خداوند ذو الجلال در برخی دیگر از آیات در مثال دیگری بیان فرمودند و آن هم عبارت است از آیهی شریفهی کلمهی طیّبه. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»[۲] وقتی که درختی پایدار بود، اصل آن ثابت است، شاخههای آن هم در آسمان است، «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[۳] این درخت همواره هم میوه دارد.
حالا یکی از آن میوهها همین نصیحت به فرزند است. این یکی از آن میوههایی است که شجرهی ریشهدار و محکم، این میوه را به عرصه میرساند. در سورهی مبارکهی لقمان هم بعد از آنکه فرمود «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ»[۴] تا آخر آیهی شریفه اینک به یکی از مصادیق این حکمت خداوند متعال پرداخت میفرماید. لقمان به پسرش گفت: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ»[۵] اینکه جناب لقمان علیه الصّلاه و السّلام در این سورهی مبارکه به عنوان حکیم ذکر شده است، خود این یک بحثی است و امّا ظهور حکمت او را در چند مطلب در این آیات شریفه خداوند متعال دارد. یکی از اینها هم همین نصیحتی است که به پسرش دارد، باید به این زیاد التفات کرد.
شئون بردگی و بردهداری حضرت لقمان و پسرش
بنابر روایاتی که به ما رسیده است جناب لقمان یک برده بوده است و برده هم در همهی ازمنه، در همهی ادوار نه مالک خودش بوده است و نه مالک فروعات خودش بوده است، مگر اینکه عبد مکاتب باشد، دیگر عبد مشروط است. نه آن کسی که برده است و بر او بردگی اطلاق دارد، این نه مالک خودش است و نه مالک فروعات خودش است. یکی از فروعات او پسرش است. این پسر در زمینهی ملکیّت هیچگونه مملوکیتی به نسبت پدرش ندارد، فقط نتیجهی تولید مثل این پدر پسر شده است، امّا هیچ اختیاری به نسبت او ندارد. صاحب او هر موقع اراده کند او را از این پسر جدا میکند، این پسر را به هر کجا که ببرد میتواند بفروشد و پدر هم به نسبت او هیچگونه اختیاری ندارد. این شئونی است که در بردگی بوده است، در تمام اقوام هم بوده است، اینطور نیست که منحصر به یک طایفه باشد و در طایفهی دیگر نباشد.
فلذلک آن تعلّقاتی که ممکن است بین یک پدر و پسر باشد، مبنی بر اینکه حالا من دارم او را نصیحت میکنم تا اینکه یک موقعی این حرفها به درد خود من هم بخورد، او را هم مرام خود میکنم، هم کیش خود میکنم تا اینکه او از من جدا نشود و به موقع برای ما کارآیی داشته باشد، عصای دست من باشد، عصای پیری من باشد و امثال ذلک هیچ کدام از اینها در این امر دخالت ندارد. خود جناب لقمان یک برده است، پسرش هم مثل خودش یک برده است و امّا حکیمانه بودن عبد همین است که دارد جناب لقمان در مقام توحید و پرهیز از شرک با پسر خود صحبت میکند، همین سِمت بزرگتری عرفی که این به نسبت این پسری که از آن پدر متولّد است، نه آن بستگیهایی که در زندگیهای آزاد است، با توجّه به زندگی بردگی که هیچگونه پیوستی در عالم خارج از این پیوستهای موجود فیما بین والد و ولد برده نبوده است، هیچ گونه از این قسم امور نبوده است. ولی با او دارد در زمینهای سخن میگوید که او با شاکلهی هستی سر و کار دارد، با هرم هستی سر و کار دارد، با نفس الامر وجود سر و کار دارد، دارد این امر را برای پسرش تبیین میکند. یعنی یک واقعیّتی خارجی را برای پسرش میگوید. حالا منصرف از اینکه آیا زندگی من با تو ای پسر دوام دارد یا ندارد؟ باز از این معنا منصرف که آیا من با تو تا فردا هم هستم یا نیستم؟ تا اینکه این نصیحت را من از آن جهت برای تو انجام بدهم که تو با آن نصیحتپذیری خود یک فایدهای به من عائد بکنی، هیچ کدام از اینهادر نظر نیست.
حاکم نبودن تعلّقات و پیوستگیهای روابط اجتماعی در بردهداری
تا عزیزان به زندگی بردگی توجّه نکنند این مفاهیم بر آنها محقّق نمیشود. نه یک پدر آزاد بوده است و نه یک پسر آزاد بوده است. هم پدر برده است و هم پسر برده است. وقتی چنین شد این دو مملوک دیگری هستند. آن دیگری هر گونه تصرّفی که بخواهد میتواند در اینها داشته باشد. لذلک آن تعلّقات و پیوستگیهایی که در این روابط اجتماعی است مثل ابوّت و بنوّت هیچ در آنجا حاکم نبوده است. حالا امروز ممکن است کسی پسر خود را نصیحت کند، عمق وجود او این است که حالا او را ما نصیحت میکنیم این حرفها برای خود ما هم کارآیی دارد. پسر ما اگراهل باشد فردا هم زیر بغل ما را هم میگیرد. چه بسا در نصیحتها این جنبهها باشد. یعنی یک جنبه جر نفعی در نصایح در کار باشد و چه بسا اینکه شخص ناصح یک جر نفعی برای خودش میکند. یک جلب منفعتی برای خودش میکند. امّا یک برده که دارد یک بردهی دیگری را نصیحت میکند، فیما بین آنها هیچ یک از اینگونه پیوندها نیست، اگر هم عاطفی به نسبت اولاد خود یک گرایشی دارد، او همواره میداند که هر لحظهای ممکن است او را از اولادش جدا کند.
این شرق ارض باشد، او در غرب ارض باشد، ارتباط آنها با هم قطع میشود. امّا با این همه چون حکیم است- حالا چون این حکیم است یک بحث است- و توجّه به این امر حکیمانه دارد، لذا دارد آن پسر را نصیحت میکند. چرا؟ چون حکیم به این موضوع توجّه دارد که چه کسی از آحاد بشر عمل او را تقدیر کند، چه تقدیر نکند. چه کسی به سخن او التفات کند، چه نکند این کلام اگر در محل خودش صادر شده باشد، در جایگاه خودش صادر شده باشد، در آن شأنی که آن شأن لازمهی این سخن است اگر صادر شده باشد این آثار وجود خودش را دارد. حالا چه کسی او را تقدیر کند، چه کسی او را تقدیر نکند. یعنی گذشتهی از اینکه آیا این حرف به شخص نصیحت شونده تأثیر دارد، این سخن خودش به ما هو شأن وجودی خودش را دارد. حالا اگر او هم تأثیر پذیرفت یک منفعت دیگری هم سر کار است، امّا اگر تأثیر نپذیرفت همین که سخن در محل خودش صادر شد و آنگونه صادر شد که باید صادر میشد برای صاحب امر این تأثیر خودش را دارد.
بارور کردن عمل با رأفت و رفعت خداوند متعال
«فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»[۶]، «إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»[۷] خداوند متعال اجر آن کسی که به نیکویی فعلی از او سر زده باشد را ظاهر نمیکند، حالا چه دیگران او را مأجور بدارند، چه دیگران او را مأجور ندارند. اینکه دیگران او را مأجور بدانند و چه ندارند آن یک بحث دیگری است. امّا اینکه توجّه به عالم حکمت این لازمه را در پی دارد که انسان حکیم به این معنا کاملاً التفات دارد که اگر سخن در محل خودش، با شرایط خودش صادر شد «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[۸] این عمل آن رأفت و رفعت خودش را دارد، آن نمو و آن تعالی خودش را دارد و ذات اقدس اله جله عظمه این عمل را بارور میکند.
مسئول بودن اولاد در مقام تربیت فرزندان
با توجّه به این و با توجّه به اینکه به نسبت زیر دست خود مسئولیّت دارد، -حالا این فعلاً زیر دست عرفی است- ولو صاحبش مرد کریمی بوده است، مرد شریفی بوده است، زمام امر پسر را به دست پدر سپرده است، حالا با توجّه به این شأن هم اینکه من در مقام تربیت اولاد مسئول هستم، من در مقام سرپرستی اولاد مسئول هستم «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»[۹] اینها را نگه دارید، اینها میبایست به نسبت تربیت هم اینجا جوابگو باشند. «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»[۱۰] سوگند به پدر و فرزند آن پدر. وقتی صاحب فرزند شد پس میبایست در تربیت او کوشا باشد، اگر عُرضه ندارد زحمت نکشد. این هم همان مسکینی است که استطاعت نکاح ندارد.
یکی از آن اموری که باید او را لحاظ کند این است این چیزی را که دارد تولید میکند، آیا شئون سرپرستی او را هم عُرضه دارد که انجام بدهد یا نه؟ اگر ندارد همان که خود را بدبخت کرده است کافی است. شما ببینید در جامعهی ما بچّه بد میشود، اولاد خراب میشود، وقتی به والدین او میگویند، میگوید کار از دست ما خارج شده است، دست مدرسه است، دست شهردار است، دست دهدار است، همه را مسئول میکند الّا خودش. همه مسئول هستند الّا او که تمام وقت را با این اولاد دارد. بعد میگوید مدرسه، مدرسه… همه مقصّر هستند الّا این دو نفر. این دو شازده هیچ تقصیری ندارد، همهی عالم ثوابت و سیارات همه تقصیر دارند الّا این دو نفر. چون تمام وقت خود را به غیر اولاد پرداختند. تمام وقت صرف غیر اولاد شده است، فقط اینها یک کارخانهی جوجهکشی داشتند، همین. دیگر اینکه او را باید چگونه تربیت کنند، بعد هم همه را زمین و زمان را مقصّر میدانند که ما تقصیر نداریم، کار از دست ما خارج شده است.
واکسینه کردن یهودیان در تربیت فرزندان خود از کودکی
در همین جامعهای که ما زندگی میکنیم، در همین جامعهی تهران ۴۰۰ سال است که طایفهی یهود هم ساکن هستند، یک یهود در این ۴۰۰ سال مسلمان نشده است. چرا یک حاج آقا محمّد رضا جدید الاسلام بوده است. امّا دیگر به غیر از او یک نفر مسلمان نشده است. چرا؟ چون اینها از بچّگی اولادشان را به آیین خرافی یهودیت خودشان تربیت میکنند. در همین تهران، با همین جوانهای تهرانی من سر و کار دارم، میروند و میآیند، مینشینند صحبت میکنند، امّا آنچنان والدین در مقام تربیت اولاد خودشان کوشا هستند. یک یهودی دست از آیین خودش نمیکشد.
در همین تهران یک شاکلهی بزرگی از مسیحیت است، بیش از ۲۰۰ سال است که حالا اینها از چه زمانی به تهران آمدند اینها یک قدری مبهم است که آیا این مربوط به دورهی شاه عباس بوده است یا دورهی آقا محمّد خان بوده یا هر دو دوره. یک طایفه از گرجیها بودند، یک طایفهی دیگری از اینها در مناطق خاصّی از تهران هستند که یک جمعیّتی دارند که اینها بالای ۷۰، ۸۰ هزار نفر هستند. یکی از اینها شده بیایند در همین فضا، در این همه هیئت، در این همه حسینیه، مسجد، این همه تبلیغ مسلمان شوند؟ چون پدر، مادر و بزرگان بچّهی خود را از کودکی واکسینه میکنند. آنها هم در همین جامعه به سر میبرند.
سهلانگاری در تربیت فرزند و در پی داشتن آثار سوء آن
بعد آقا اولاد پس انداخته است، این را درست کرده است بعد مدّتی میگذرد، میگوید آقا لایک شده است، برای اینکه تو خود هم از اوّل بیدین بودی. تو هم وقتی خود میخواستی شروع به نماز خواندن کنی مهر را پرت میکردی، این تلویزیون هشت قبلهی او بود، نصف رو به مهر، نصف رو به تلویزیون. بین مهر و تلویزیون سعی و صفا و مروه میکرد، میخواهد بچّهی او فخر المحقّقین در بیاید. این بچّه سند الفساق میشود. تربیت را نمیداند، وقتی هم نمیداند تقصیر را به گردن عالم و آدم میاندازد، چون صرف همه چیز کرد الّا تربیت. چون خود او هم تربیت نشده است. چون خود او هم تربیت نشده است اصلاً تربیت برای او صبح تا غروب اهمّیّت نداشت. یک موقع هم اگر میخواست پای این بچّه به مسجد باز شود ترسید، گفت به آن جاها نرو، عمر تو زایل میشود. اگر هر کاری انجام داد نگفت عمر تو ضایع میشود، امّا خواست مسجد برود عمر او ضایع میشود، میگوید یک وقتی ما رفتیم، نگفت ما چگونه به مسجد رفتیم، فقط گفت رفتیم و امثال ذلک.
بعد هم وقتی پسرش آنگونه شد که عرض کردم –آن سندیتی که عرض کردم- حالا میگوید همه مقصّر هستند الّا خودش. و حال اینکه نبی مکرّم اسلام فرمود: هر کسی که میخواهد فرزنددار شود باید زبان اطفال را بیاموزد
چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد
و امام صادق علیه الصّلاه و السّلام فرمود: به اطفال خود از طفولیت کلمات ما اهل بیت را بیاموزید، پدر خودش نمیداند یعنی چه که بخواهد به این فرزند بیاموزد. فرمود: بیاموزید وقتی کلمات در گوش اینها جا گرفت دیگر به سخن باطل دیگران التفات نمیکنند. امّا در همهی اینها سستی کرده، تسامح کرده است، بله بیوظیفهگی کرده است حالا میگویند بله ما مقصّر نیستیم دیگران مقصّر هستند. عالم و آدم همه مقصّر هستند الّا خود این والدین.
نصیحت حضرت لقمان سلام الله علیه به پدرش در شرایط سخت بردهداری
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ»[۱۱] امّا جناب لقمان که یک برده بوده است، از خودش هیچ اختیاری نداشته است، تمام زندگی او هم مشغول به حصیربافی بوده است، طبیعتاً این حصیر سر انگشتان او میرفت و همیشه درد میگرفت، انگشتهای او ناراحت بود، دیگر بردگی است، زندگی بردگی است ولو مولای کریمی داشت، ولی در روایت است که حصیربافی میکرد. اگر حصیربافی را ببینید آن موقع میفهمید یعنی چه. تمام این سر انگشتان پر از پلیسههای حصیر میشود، مدام درد میگرفت. من حصیربافی دیدم، همیشه سر این انگشتان زخم است، همیشه ناراحت است. با این وضعی که داشت، با آن بردگی که داشت تا فرصت به دست آورده است با پسرش صحبت کرده است.
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ» و گفت جناب لقمان به پسرش «وَ هُوَ یَعِظُهُ» او را موعظه میکرد، او را موعظه میکرد یعنی با او با کلامی سخن میگفت که او را از جهتی مورد حذر قرار میداد، از جهتی مورد رغبت قرار میداد. مورد حذر او در خود «وَ هُوَ یَعِظُهُ» است، کلام موعظه بود. مورد رغبت او اینکه پدر با اولاد که سخن میگوید ولو کلام او هم سخن متعظانه باشد باز در آن لطافت پدری نهفته است. جناب لقمان هر دو جنبه را با پسرش ملاحظه میکند.
ردپای جریان فراماسونری در ادبیات کهن پارسی
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ»، «وَ هُوَ یَعِظُهُ» اینجا جمله حالیّه است، امروزه در ادبیات فارسی یک جریانی درست شده است با اینکه تمام ادبیات فارسی برگرفته شده از ادبیات عرب است، تمام زبان فارسی که بعد از ۲۰۰ سال دوباره روی آمده است اصلاً آن زبان پارسی دری نیست، اصلاً کسی آنطور حرف بزند میگویند آدم دیوانهای است. اصلاً کسی نمیفهمد یعنی چه. یک زبان جدیدی بعد از اسلام به اسم زبان پارسی شکل گرفته است. در این زبان پارسی یک عدّه به وسط افتادند حالا عنوان دکتر دارند یا عنوان متخصّص دارند، عناوین بزرگ بزرگ که هر طور شده فرهنگ قرآن را از زبان فارسی جدا کنند و دارند این کار را انجام میدهند، هر چه که در فرهنگ قرآن است به بهانههای مختلف باید این را از فارسی بگیرند، یکی از اینها این است که جملهی حالیّه نباید در متن باشد، در پاورقی میآیند. و حال آنکه سر تا سر قرآن تمام جملات حالیه در وسط کلام است و لازمهی سخن هم همین است. وقتی کسی دارد یک کتاب میخواند، چشم او نمیتواند همینطور زیگزاگ برود، به عنوان پاورقی زدن مسخره بازی در آوردند، نصف بیشتر صفحه را پاورقی میکنند آن بالا چند سطر مینویسد. بعد هم اسم آن را ویرایش زبان پارسی کهن میگذارد. یکی از آنها که به جانش افتادند همین است که جملهی معترضه نباید در متن کلام باشد، چرا؟ چون در قرآن است. چون در قرآن است پس نباید باشد. حالا اگر در قرآن نبود پس باید باشد.
این خودش یکی از آن جریاناتی است، حالا یک عدّه هم بازی در آوردند من نمیدانم، امّا در همان جریان فراماسونری ریشه دارد. قدم قدم اینکه نسل حاضر را از لغاتی که با قرآن مشترک است جدا کنند که وقتی او قرآن را میخواند هیچ چیزی از آن نفهمد، مطلقاً چیزی از آن نفهمد. هر کلمهای که در قرآن است، این را به یک بهانهای یک چیز دیگری از آن درست کنند. یک لغاتی که آنقدر نامأنوس است، چون بین مأنوس و نامأنوس بین من و آن دکتر هیچ فرقی نیست، بین آن دهاتی و آن دکتر هیچ فرقی نیست. یک لغات نامأنوسی را میسازند که اصلاً معلوم نیست این کلمه یعنی چه. تا اینکه آن لغت قرآنی در کار نباشد.
اشکال گرفتن جمله معترضه یکی از اصول کلمات قرآنی
شما اگر کتابهای ۱۰۰ سال پیش را نگاه کنید، شما نوع کلمات را که میدیدید کلمات مثل کلمات قرآنی بود. حالا که نگاه میکنید اصلاً نمیفهمید این کلمات چیست. آن وقت یکی از چیزهایی که اینها به جان آن افتادند همین شکل جملات است. شما در قرآن میبینید اصلاً جملهی معترضه خودش یکی از همان اصول کلمات قرآنی است. «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ»[۱۲] اینجا جملهی معترضه است. جملهی حالیّه، جملهی معترضه است. مثل همین آیهی مبارکه «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ»[۱۳]، «وَ هُوَ یَعِظُهُ» جملهی حالیّه است، جملهی معترضه است. جملهی حالیّه خودش جملهی معترضه است. این را به عنوان پاورقی میآورند، حالا اگر در قرآن فرضاً پاورقی بود، میگفت نه این غلط است مگر چشم آدم روروئک دارد، مدام برود و بیاید، باید در متن میآوردید. این یک بلایی است که امروز به جان ادبیات این کشور افتاده است. «یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ».
پی نوشت:
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
[۲]– سورهی ابراهیم، آیه ۲۴٫
[۳]– همان، آیه ۲۵٫
[۴]– سورهی لقمان، آیه ۱۲٫
[۵]– همان، آیه ۱۳٫
[۶]– سورهی هود، آیه ۱۱۵٫
[۷]– سورهی کهف، آیه ۳۰٫
[۸]– سورهی فاطر، آیه ۱۰٫
[۹]– سورهی صافات، آیه ۲۴٫
[۱۰]– سورهی بلد، آیه ۳٫
[۱۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
[۱۲]– سورهی یس، آیه ۷۸٫
[۱۳]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
پاسخ دهید