درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز دوشنبه بعد از نماز ظهر و عصر در حسینیه مدرسه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- تفکّر بیشترین عبادت جناب لقمان علیه السّلام
- منتقل کردن حاصل حکمت جناب لقمان علیه السّلام به فرزندش
- وصیّت امیر المؤمنین علیه السّلام به فرزندش در مقام نصیحت و موعظه
- نقش موعظه در ادوار مختلف سنی
- لطافت زبان مادری
- معنای لغت شریک در عرب
- شرک عرب در شریک گرفتن برای خداوند ذو الجلال
- تفاوت شفاعت کفّار و شفاعت مشرکین
- سخن گفتن با بچّه با زبان کودکی
- سفاهت عدّهای در آیین تربیت
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الانبیاءِ وَ المُرسَلینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نبیَّنا حَبیبِ إلهِ العَالمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یَومِ الدِّینِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ».[۱]
تفکّر بیشترین عبادت جناب لقمان علیه السّلام
جناب لقمان بنا به روایات یک بردهای بوده است و آن چیزی که از تاریخ به ما رسیده است که خداوند متعال به او یک پسری مرحمت فرموده است و جناب لقمان هم با این پسرش یک نصایحی دارد. در شخصیّت خود لقمان در روایت آمده است که میفرماید: بیشتر عبادت این جناب تفکّر بود و همینطور که مشغول به حصیربافی بود، به همان تفکّر هم مشغول بوده است که طبعاً همین تفکّر در همان مواردی است که اینها را در قرآن خداوند متعال از حِکم لقمانی و از نصایح لقمانی ذکر فرموده است. این علوم در آدمی اگر چنانچه با تعمّق و با تفکّر واقع نشود اینها چندان ثمری ندارد بلکه میبایست آدمی در خود علوم و در آثار خود و در التزامات خود زیاد تعمّق کند.
این در هر علمی است که اگر آدمی در لوازم خود، در آن چیزهایی که با این علم سر و کار پیدا میکند، اگر چنانچه در اینها تعمّق نکند و خود این علم را صرفاً بما هُوَ هو در نظر بگیرد، این برای او خیلی ثمر ندارد، بلکه آدمی میبایست در عین حال که به خود این علم مشغول است، به آن آثار و نتایج و به ثمرات و به لوازم آن پرداخت کند. حالا من این را در اینجا من باب استطراد عرض میکنم گاهی بعضی میپرسند ما چه چیزی را مطالعه کنیم، ما کدام کتاب را مطالعه کنیم، بله خود مطالعه خیلی اهمّیّت دارد، امّا تعمّق کردن در خود مطالعه ثمره و تأمّل آن بیشتر است.
یکی از آقایان نقل میکرد، میگفت ما خدمت مرحوم امام به مکاسب و رسائل مشغول بودیم، میگفت یک موقعی تازه این کتابهای شروح متداول شده بود، یعنی یک قدری موضوع چاپ رونق پیدا کرده بود و شرحهایی به رسائل و به مکاسب بازار آمده بود. آن آقا میگفت ما چند جلد خریدیم حالا به تصوّر اینکه میخواهیم به امام خدمت کنیم و محبّت کنیم، این شروح را خدمت امام آوردیم. امام هم از ما پذیرفتند و بعد از اینکه چند روزی گذشت، میگفت من از امام پرسیدم آقا شما آن شروح را مطالعه کردید؟ امام فرمودند: نه. تعجّب کردم که ما کتاب شرح را گرفتیم و به امام دادیم که این را به ما درس میدهند یک مراجعهای داشته باشند. بعد گفتیم آقا چطور؟ فرمودند: من در مورد مباحث فکر میکنم، اگر بخواهم اینقدر مشغول به خواندن این شروح شوم، پس من چه موقع وقت فکر کردن دارم؟ آن فکر کردن در مباحث علمی و توجّه به التزامات کردن، توجّه به ملزومات کردن، توجّه به آثار و نتایج کردن این خودش خیلی اهمّیّت دارد.
منتقل کردن حاصل حکمت جناب لقمان علیه السّلام به فرزندش
مبنای علم جناب لقمان هم که علم توحید بوده است، این را با تفکّر، با تعمّق، با بررسی کردن همراه کرده است و شاید این یک تعمّدی است که یک بردهای را خداوند ذو الجلال در قرآن به عنوان حکیم ذکر میفرماید. با اینکه یک برده خیلی وقت نداشته است، امّا در فکر کردن وقت آدمی موسّع است. در هر موقفی میتواند فکر کند. «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ * الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۲] در هر حالی آدمی میتواند تفکّر کند، در هر حالی آدم میتواند متذکّر باشد. «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ» یعنی آن کسانی که اینان به خداوند ذو الجلال متذکّر هستند. «قِیاماً وَ قُعُوداً» در حال ایستاده، در حال نشسته «وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» به پهلوهای خود که دراز کشیدند، در همهی این احوال «وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ». حالا جناب لقمان بنا بر قرآن آن حاصل حکمت خودش را به فرزندش منتقل میکند.
ذات مقدّس امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام وصیّتی دارند که سیّد علیه الرّحمه و الرضوان این را در نهج البلاغه آورده است. سیّد میفرماید: این وصیّت به امام مجتبی علیه الصّلاه و السّلام است، مرحوم صدوق علیه الرّحمه و الرضوان میفرماید: این خطاب به محمّد بن حنفیه است. طبعاً در این موارد فرمایش جناب صدوق هم به جناب شیخ مفید مقدّم است، هم به جناب سیّد مرتضی و سیّد رضی و هم شیخ طوسی. چون اینها هر کدام این حدیث را که گرفتند، اینها از شخصیّتهایی مثل خود شیخ صدوق گرفتند و مرحوم صدوق علیه الرّحمه و الرضوان ایشان حاصل قم است و آن دوره هم حوزهی حدیثی قم بوده است، طبیعتاً قولی که در قم رواج دارد، در آن دوره قولی که در بغداد رواج پیدا کرده است، مقدّم است. آنها فنّان فن در نقل بودند. ظاهراً مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه اینجا سهمی فرمودند.
وصیّت امیر المؤمنین علیه السّلام به فرزندش در مقام نصیحت و موعظه
به هر تقدیر این وصیّتنامه که در نهج البلاغه است «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ»[۳] تا آخر… این شئون بسیار رفیعی از امور حکمی است. یکی از آن شئون را که حضرت علیه الصّلاه و السّلام دارد آنجا ذکر میکند، این موضوع ارتباط فرزند و والدین است. آنجا حضرت علیه الصّلاه و السّلام در مقام وصیّت به فرزندشان که ظاهراً جناب محمّد است میفرماید: ای پسرم من آنچه که کمالات است اینها را برای تو میخواهم، زیرا تو بعض من هستی. بعد میفرماید: بلکه تو کل من هستی. این آن ارتباطی است که بین ولد و بین والدین است. والدین به ولد خودشان به این دید نگاه میکنند یعنی آنچه که خیرات است برای او میخواهند و آنچه که کمالات است برای او میخواهند. اینکه اگر گاهی میبیند اینها برای اولاد خود یک چیزی میخواهند که خیر آن نیست، اینها در باور خودشان آن مطلب برای او خیر است. اینها در تشخیص موضوع دارند اشتباه میکنند.
آن اهمیّتی که در وصیّت جناب لقمان است، این است که این را به پسرش میفرماید، هم حکیم است، انسان دانایی است و تشخیص خیر میدهد و هم آن رابطهی ابوّت و بنوّت در اینجا لحاظ شده است. یعنی در مقام وصیّت و نصیحت هیچ چیزی کم و کوتاه نمیکند، آنچه که خیر است دارد برای او ذکر میکند. این همان حاصل حکمتی است که جناب لقمان آن را دارا شده است. میفرماید: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ»[۴] کدام لقمان؟ همان لقمانی که «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ».[۵] حالا این لقمان دارد به پسرش نصیحت میکند، نصحیت با موعظه میکند. موعظه کردن «وعظه أی زجره».
نقش موعظه در ادوار مختلف سنی
نوجوان و نونهال این به صورت طبعی میل او به عالم مُلک است و میل او به سوی عالم کثرات است، بچّه حال اینگونه هستند. لذلک وقتی میخواهند او را در امور معنوی تربیت کنند این مثل این است که یک امر خلاف میلی به او گفته میشود. حالا یک موقعی کسی سن و سالی دارد، در یک مراحلی از سن شیب قرار گرفته است، در سن هرم قرار گرفته است. این اصلاً به نحو طبعی میلش به مقام معنویت است و لذا او را در ذکر معنویّت دیگر موعظه نمیکنند؛ او دارد به سوی یک موضوعی توجّه میکند، راغب به آخرت است. لذا در آن تذکّرات شاید آنجا لحاظ موعظه نباشد.
امّا یک موقعی است به یک پسری که او هم یک قدری بازیگوش هم است، آن مقتضای نوجوانی، مقتضای نونهالی او این است که توجّهی به عالم کثرت دارد، وقتی دارند او را یک نصیحتی میکنند مثل اینکه خلاف میل او است. لذلک این را موعظه میگویند.
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ»[۶] جناب لقمان داشت او را موعظه میکرد، اینکه او را موعظه میکرد، چون او پسر بود. بنا بر آن اقتضای نوجوانی میل او به دنیا بود، لذلک ذکر این مطالب شاید برای او یک مقداری خلاف میل باشد. حالا که یک مرتبهی خلاف میل است، وقتی میخواهند این را به کسی بگویند و القا کنند باید تا میشود این را لطیف کنند، تا میشود این را به گونهای بیان کنند که آن جنبهی موعظه خود را کمتر بنمایاند.
لطافت زبان مادری
لذا وقتی دارد حکایت قول جناب لقمان را میکند «یا بُنَیَّ» یعنی پسرکم. حالا ما در فارسی پسرکم میگوییم، ما این را دیگر مصغر میکنیم. امّا در خود لغت، در هر زبانی یک لطافتی است که این لطافت را خود اهل زبان ملتفت میشوند، خاصیّت زبان این است. فلذا ترجمه هر چند که دقیق باشد باز خود همان زبان امّی نمیشود. در خود آن یک نکاتی است، یک ظرایفی است که خود صاحب زبان آن را ملتفت میشود. اینکه کلمه را مصغر کردن در آن یک لطافتی است. مثل اینکه کسی به اولاد خود میگوید عزیزم، نور چشم من. اینطور «یا بُنَیَّ» میشود، نه آن خشک و خالی پسرکم گفتن. در آن اینگونه لطافت نیست، امّا این در خود زبان عرب ملحوظ است. مثل اینکه دارند با او با زبان مهربانی پدرانه صحبت میکنند. «یا بُنَیَّ» وجه این همین است.
در همان وصیّت آقا امام امیر المؤمنین، علی علیه الصّلاه و السّلام هم به فرزند بزرگوار خود جناب محمّد همین معنا است «یَا بُنَیَ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ قَدْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی»[۷] آنجا حضرت «یَا بُنَیَ» میفرماید. در اینکه آن تسخیر است، تسخیر وقتی در محل خودش واقع شود نوعی تکبیر است. وقتی دارد او را با آن مهربانی صدا میکند، دارد او را تعظیم میکند. یعنی تو به من خیلی نزدیک هستی، یعنی تو به من خیلی مقرّب هستی. یعنی اینکه تو با من خیلی خودمانی هستی. لذلک در برخی از شئون است که کسی را به تسخیر صدا کردن این در خود آن معنایی که دارد، واقعاً یک تکبیر است، یک بزرگی است. این هم باید در همان مباحثی که گاهی امروزه میگویند اینها به چه دردی میخورد مثل مطوّل و اینها… میگوییم اینها به چه دردی میخورد؟ -ببخشید آن کسانی که خواندند عذرخواهی میکنم- در آنها همین چیزها است، در همانها همین حرفها است. همان جنبههایی که باید در فصاحت لحاظ شود، در بلاغت باید لحاظ شود و امثال ذلک اوّل، در اینها همین بحثها است.
معنای لغت شریک در عرب
«وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»[۸] در اصل لغت شرک که وقتی خواست شکل بگیرد، این شکلگیری مربوط به اشتراک در کسب و کار بود. یک نفر در عرب، یک گلهای داشت، میخواست در مکّه، در مدینه این گله را سرپرستی کند، تا خودش میتوانست این کار را انجام میداد، حالا که پیر میشد دیگر نمیتوانست. وقتی نمیتوانست، میرفت یک کسی را یا به عنوان عامل خودش اجیر میکرد یا به عنوان شریک. دیگر در این شریک آن جر نفعها را میدید، شریک به نسبت شریک آن جر نفعها را میدید. وقتی میخواهد سهم خودش را بردارد آن بهتر را برمیدارد. وقتی میخواهد به او بدهد آن ضعیفتر را میدهد. یا در زمین اینها در آن امر مضارع با هم شریک میشدند، یا در مساقات با هم شریک میشدند. به هر تقدیر میدید آن جنبههایی که در امر شراکت است میدید. لذا خود لغت شراکت که شکل گرفت از اوّل در آن یک جنبهی منفی بود، در خود ماهیت لغت بود که وقتی میخواهد شریکی بگیرد لا محاله در آن یک ترسی است، در آن یک اندوهی است، حالا این شریک با من چه میکند، با آن زرع من، آن جایی که برای من است چه میکند، در وقت تقسیم حالا میخواهد چه کند. لذا خود لغت شریک وقتی در عرب شکل گرفت، لا اقل در بسیاری از موارد یک بار منفی در آن بود. ولو این بار منفی یک بار منفی ضعیفی بود، امّا در آن بود.
شرک عرب در شریک گرفتن برای خداوند ذو الجلال
برای خداوند ذو الجلال شریک گرفتن در عرب خوب بود، اینها مردمانی بودند که به تصوّر خودشان خیلی روشن فکر بودند، مردمان مکّه، مدینه خیلی خود را دانا میدانستند، با سرزمینهای متمدّن آن دوره اینها در ارتباط بودند با روم، با ایران، با چین، با یمن اینها در ارتباط بودند. فرهنگ آنها هم فرهنگ چند خدایی بود. اینها آمده بودند میخواستند این فرهنگ را برای خودشان یک قدری بازسازی کنند، یک اللهی را اینها به عنوان خدای خدایان قرار داده بودند مثل اینکه در ایران باستان اهورا مزدا، خدای خدایان میگفتند،. بعد برای این خدا یک سلسله شریک قرار داده بودند، خدای باران، خدای ابر، خدای زمین، خدای رویش، خدای مرگ، خدای زندگی.
این ماههایی که امروزه هم در بین ما رایج است، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور در فرهنگ زرتشتی همینها است. اینها همان آلههای بوده که آنها آن اهورا مزدا را در خدایی خودش کمک میکردند، یاری میکردند. لذلک یک مدتی هم حرف شد که اصلاً مرداد غلط است، امرداد است یعنی همان چیزی که در فرهنگ زرتشتی است، آن آلههی این شأن را آنها مرداد نمیگویند، آنها امرداد میگویند. پس الف آن را هم باید بیاوریم تا اینکه شرک آن کامل شود، این در عرب هم بود.
فلذلک ما در قرآن یک جاها میبینم که وقتی خداوند متعال فرمایش آنها را حکایت میکند، آن قول سخیف آنها را خداوند متعال اینجا حکایت میکند «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهَُ»[۹] اگر از همین مشرکین بپرسید چه کسی است که این آسمانها و زمین را خلق کرده است، میگویند الله. بعد میگوید پس خدای باران، خدای ابر، خدای چه و چه… اینها چیست که ساختهای؟ اینها میگفتند «هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا»[۱۰] اینها شفیعان ما هستند. «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»[۱۱] تا اینها ما را به خدا، به الله برسانند. آن شفاعتی که در قرآن رد شده است، آن شفاعت است. آن موضوع شفاعت در خود امر الوهیّت است که اینها میگفتند «هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا»[۱۲] اینها شفیعان ما هستند. خدای باران، خدای ابر، خدای خشکی، خدای دریا، خدای سرزمینها میگفتند اینها شفعای ما به سوی الله هستند. این شفاعت را خداوند متعال در قرآن نهی کرده است و نفی کرده است که «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمیعاً»[۱۳]، نه آن شفاعتی که شیعه بر آن شفاعت پایبند و معتقد است که خداوند متعال خودش یک کسانی را یا یک چیزهایی را به عنوان اسباب فیض قرار داده است.
تفاوت شفاعت کفّار و شفاعت مشرکین
این دو با هم فرق میکند آن شفاعتی را که کفّار بر آن معتقد بودند، آن شفاعت در اصل توحید بود، لذلک در اسلام بحث توحید مطرح شد که همهی اینها در تحت فرمان خداوند متعال است و همهی اینها شئونی است که این شئون تمامش به اذن الله تبارک و تعالی است و به جواز خداوند ذو الجلال است که دارد این امور به مرحلهی اجرا میرسد، نه اینکه اینها شریک خدا باشد. امّا آنها یک سلسله شریک برای خدا قرار داده بودند و اینها را هم به عنوان شفیع ذکر میکردند.
حالا دارد میفرماید که جناب لقمان به پسرش نصیحت میکند «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ»[۱۴] گاهی میگویند بچّه این حرفها را نمیفهمد، بچّه خوب هم میفهمد. آن کسی که میگوید بچّه این حرفها را نمیفهمد یک مقدار شعور خودش کم است. بچّه خوب میفهمد منتها باید با زبان کودکی با او سخن گفت
چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد
سخن گفتن با بچّه با زبان کودکی
جناب لقمان دارد با پسرکش بحث توحید میکند. با پسر کوچک خود جناب لقمان بحث توحید میکند. اگر از بچّگی ما با اولاد خود از همین حرفها بزنیم، در مسیحیت از همان بچّگی با بچّههای خود حرف تثلیث میزنند. صحبت میکنند از اوّل خدا را سه خدا معرّفی میکنند، اب و ابن و روح القدس هر سال هم برنامه میگیرند، شمع روشن میکنند، ترقه میزنند، منوّر به آسمان میفرستند، با همین حرفها آنها آن جامعهی خرافی مسیحیت را حفظ کردند. خرافه که بخواهد به این حرفها بماند، ماندگاری کلام حق خیلی بیشتر است و به این حرفها نیاز ندارد.
اگر از بچّگی در محیط خانواده این حرفها را به اطفال خود بگویند، بحثهای توحیدی بکنند او ولو اینکه توجّه به آن مواد برهانی نمیتواند داشته باشد، امّا خود این سخن در او شکل میگیرد بعد به هر اندازه که سن او بالاتر رفت حالا برای او آن براهین را هم اقامه میکند. میبایست در درسهای آموزش و پرورش بیشتر روی این مطالب توجّه کنند تا اینکه آن کسانی که متصدّی امر تربیت دانشآموز هستند، اینها با همان زبان طفل، با همان زبانی که این بچّه اینها را بفهمد شروع به حرف زدن کنند، نه اینکه یک کلماتی بگویند که خیلی نامتعارف باشد بگویند. همین «یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ» پسرم برای خدا شرک نورز، این را به صورت عاطفی برای این بچّه بگویند. این «یا بُنَیَّ» کلام عاطفی است، این سخن یک سخن عاطفی است، دارد این را با محبّت میگوید.
وقتی آن را با محبّت گفت، این از بچّگی در او شکل میگیرد. اگر با محبّت بچّه را سر سجاده بنشاند او سر سجاده مینشیند، امّا میبیند نه، برخی این زبان را نمیدانند، میگوید بچّه بنشین نمازت را بخوان، او هم نمیخواند. به آدم بزرگ هم اینطور بگویید یک موقع اصلاً فرار میکند. امّا اگر با محبّت به او بگویند، با دوستی به او بگویند، تطمیع کنند نه اینکه او را تهدید کنند که اگر شما نماز خود را بخوانید برای شما این هدیه را میگیرم، این کار را برای شما انجام میدهم.
اشکال کار این است که بعضی میخواهند بگذارند آقا زاده وقتی به مراتب علمی بالا رسید، حالا دکتر شد میگوید حالا بگذار ایشان فعلاً به درس خود برسد، حالا وقت ندارد. حالا درس بخواند، چشم همه اشتباه میکردند، شما فقط صحیح میگفتید. حالا بگذارید دیپلم خود را بگیرد وقت ندارد، میخواهد وقتی آقا دکتر شد بگوید نماز بخوان، حاج آقا یک پسری دارم خیلی آدم خوب است، امّا نماز نمیخواند چه کار کنیم؟ یک تسبیح در دست بگیر و هزار با بگو من بیشعور و نفهم بودم. اینها را بگو شاید در خود تو یک فهمی باز شود.
آدم حسابی باید این حرفها را از همان طفولیت به او زد، از همان بچّگی باید با او این حرفها را زد. اگر از بچّگی به او گفتی، همین دختر کوچکی که با خود بیرون میآوری، مادر چادر سیاه میپوشد و یک چشم بیرون است، بچّهی ۷ سالهی خود را بیرون آورده است، موی او تا کمر بیرون ریخته است، میگوید حالا بچّه است نمیفهمد، تو نمیفهمی، او خوب میفهمد، او از حالا مکشوفه بودن را یاد میگیرد بعداً او دیگر روسری سر نمیکند، از این گوش تا آن گوش باند روی سرش میگذارد. امّا اگر از همان طفولیت، از همان بچّگی که دو ساله داشت، دختر بچّه است، همانطور که لباس تن او کردید یک روسری هم سر او بکنید. حالا روسری او هم عقب رفت چیزی نیست، بچّه فقط این را بفهمد که باید سر او پوشیده باشد، وقتی او سه ساله هم شد همینطور میشود، پنج ساله هم شد همینطور میشود. باید کم کم به او گفت دخترم یک مقدار بیشتر به موهای خود توجّه کن. این در او به همان سلسله آداب و سنن تبدیل میشود که حالا اینها را ملاحظه میکنیم. امّا او را رها میکند، میخواهد سن ۱۲ سالگی برای آن دختر جشن تکلیف بگیرد، او در ۹ سالگی مکلّف است، میگوید حالا بچّه است عقل او نمیکشد، وقتی بزرگ شد میخواهید چادر سر او بکنید، إنشاءالله آن طرف خط آن موقع شعور پیدا میکنید که یعنی چه.
این امور تربیتی اینها از همان طفولیت و بچّگی است، از همان طفل است، منتها با زبان طفولیّت، با زبان بچّگی، با محبّت او را در وقت نماز کنار خود بنشان، هیچ منع هم ندارد وقتی از رکوع خواستی به سجده بروی او را یک نوازش هم بکن، همینطور با تو به سجده میآید. بعد از نماز هم که یک بار دو بار نماز خواند، برای او یک کادو بخر. او به نماز با دید محبّت نگاه میکند. آقازاده شده ۲۲ سال دارد، میگوید پسرم نماز بخوان، اگر او هم برای شما زبان در نیاورد خیلی خوب است. دنبال آن نمیرود نهایت به ظاهر یک خم و راستی نزد شما بکند و فرار کند. چون زمان تربیت را لحاظ نکرده است. شأن تربیت را لحاظ نکرده است.
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ» میگوید در طفولیت داشت با او حرف میزد، این کلام هم برای این بچّه یک مقدار سنگین میآمد، امّا این را با ملاطفت برای او نرم میکرد. «یا بُنَیَّ» در همین ملاطفت هزار فایده نهفته است، هزار فریب نهفته است. این استعمار که میخواهد در جوانها نفوذ کند با همان ملاطفت حیالانه جلو میآید. این را میبایست والدین اینها را از بچّگی بیاموزند، متأسّفانه بچّه را رها میکنند، وقتی که به سنی رسید استخوان او سفت شده و فکر او شکل گرفته است، حالا میخواهد با او حرف بزند، خود او لا یشعور بوده است، خود او کم داشته است.
«یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ» به خدا شرک نورز «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» در این کلام جناب لقمان دارد با پسرش اقامهی برهان میکند، امّا برهانی را که اقامه میکند این در صورت ظاهر دارد خود را خطابی مینمایاند. آن بچّه این توجّه به مقدّمات برهان ندارد که «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» امّا دارد فعلاً این را به شکل خطابه به او میگوید، این را در همان صور منطقی خطابه میگویند تا برای این خطابه بعدها آن مقدّمات برهانی تبیین کند. فعلاً دارد به صورت کلّی میگوید «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» پسرم گناه بزرگی است، ظلم بزرگی است. این در آن صورتهای منطقی فعلاً اینجا خطابه است.
سفاهت عدّهای در آیین تربیت
این نیاز نیست که شما به طفل خود فعلاً یک سلسله از آن مقدّمات را بگویید تا او اصلاً نفهمد و گیچ شود، فعلاً به همین صورت به او بگو، چون زبان، زبان ملاطفت و محبّت است، او فعلاً این را با محبّت میگیرد، وقتی بزرگتر شد حالا شروع به اقامهی برهان عقلی برای او بکن؛ نه اینکه از اوّل یک شب میخواهد این بچّه را… یک عدّه از این طرف میافتند، یک عدّه از آن طرف میافتند. تمام شکیات و سهویات را میخواهد به یک بچّهی سه ساله بگوید. بچّه را داخل حوض آب انداخته بود، میگفت تا یا علی نگوید او را از حوض بیرون نمیآورم. این اداها چیست، چه کسی اینها را درست کرده است؟ بگو یا علی، بچّهی بیچاره داشت خفه میشد. او هم عقل نداشت، همینطور میشود بعداً هم که دید بچّه یا علی نمیگوید، بچّه میگوید نه گفتم شما متوجّه نشدید. اینها سفاهت است، اینها آیین تربیت نیست. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ».
پی نوشت:
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
[۲]– سورهی آل عمران، آیات ۱۹۰ و ۱۹۱٫
[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۱٫
[۴]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
[۵]– همان، آیه ۱۲٫
[۶]– همان، آیه ۱۳٫
[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۴، ص ۲۰۱٫
[۸]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
[۹]– سورهی لقمان، آیه ۲۵٫
[۱۰]– سورهی یونس، آیه ۱۸٫
[۱۱]– سورهی زمر، آیه ۳٫
[۱۲]– سورهی یونس، آیه ۱۸٫
[۱۳]– همان، آیه ۴۴٫
[۱۴]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
پاسخ دهید