درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز دوشنبه بعد از نماز ظهر و عصر در حسینیه مدرسه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی الله علیه و آلِهِ الطَّیِّبینَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ المَعصومینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِن فَاللَّعْنُهُ عَلَی أعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدّینِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ»[۱].
رابطهی تأثیر و تأثّر در ذات واجب تعالی
واجب تعالی جلّه عظمته هیچگونه انفعالی ندارد، نه انفعال از خودش را میشود تصوّر کرد و نه انفعال از غیر خودش را. واجب تعالی نه خودش با خودش رابطهی علّیّت دارد که خودش بر خودش یک اعمال فعلی بفرماید و بعداً هم خودش از آن فعل خودش منفعل بشود. نه این شأن بر او روا است و نه اینکه او از ممکنات متأثّر بشود؛ یعنی اینکه واجب تعالی از مخلوق هم تأثیر نمیگیرد. نه از مخلوق متأثّر میشود و نه از خودش تأثیر میگیرد، بلکه اینگونه امور، همه از شئون ممکنات و از شئون مخلوقات است که متأثّر از غیر بشود. بر همین اساس، آنچه از فرامین و دستورهای شرعیه از ذات ذو الجلال تقدّست أسمائه ساری و جاری شده است، اینها مثل باقی دستوراتی نیست که از مصادر حکم صادر میشود و به نوعی یا برای خود آنها منفعت دارد یا اینکه باز این منفعت را برای خود و غیر لحاظ میکنند بلکه این منفعتی که بر احکام شرعیه، بر اوامر و بر نواهی، این منافع مترتّب است، اینها عبارت است از آن منافعی که یا به خود مکلّف باز میگردد یا به مکلّف و غیر خود او.
در این آیهی مبارکه، در آن وصایایی که جناب لقمان به فرزند خود دارد، همین را میفرماید که «یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ»[۲] به خداوند متعال شرک نورز.
توصیهی جناب لقمان به شکر خداوند متعال
جناب لقمان به فرزند خود میفرماید: ای پسرم، شکر خدا کن، «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ». بعد در بیان حکمتش میفرماید: اینکه گفتم: شکر خدا کن، اینکه گفتم به خدا شرک نورز، این نه از این بابت است که یک ضرر به مبدأ آلاء جلّه عظمته وارد میشود بلکه منفعت اینها هم به خود تو راجع است و راجع است. امّا برهان موضوع، معلوم است که چگونه اقامه میشود. اینکه این شرور و خیرات که به فرع این اعمال است، اینها یا شرور، شرور حقیقی فرض میشوند و منافع هم باز، منافع حقیقی فرض میشوند؛ یعنی یک نوع از وجود است. اینکه مبدأ آلاء جلّه عظمته خودش صرف الوجود است و بحت الوجود است و آنچه به غیر، وجود ایهاب شده است، اینها همه به حکمت و ارادهی مبدأ تعالی جلّت عظمته است و هر کدام از اینها به منزلهی فرعی است از یک اصل و یا اینکه نه، آن شرور و خیراتی که لحاظ میشود هر کدام از اینها از مقولهی اعتباریات است که اعتباریات به ساحت قدس خداوند متعال راه ندارد. در مواعظ جناب لقمان، ما در ابتدا با این موضوع برخورد میکنیم که جناب لقمان دارد به فرزند خود توصیه میکند. این توصیه را در شکر نعمت و در کفران نعمت ذکر میفرماید که جناب لقمان به فرزند خود فرمود: «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ» به خداوند متعال شکر کن.
معنای شکر
در تعریف شکر آمده است: «هُوَ الثَّنَاءُ بِاللِّسَان»[۳] اینکه آدمی با زبان خود –حالا این زبان چه زبان قال باشد، چه زبان حال باشد- در قبال نعمت، صاحب نعمت را سپاس بگوید. ما هم این را در فارسی، تشکّر کردن میگوییم که در قبال نعمتی که به او ارزانی شده است، صاحب نعمت را سپاس بگوید.
و امّا اینکه واجب تعالی جلّه عظمته آنچه را نسبت به عبد اراده فرموده است، آن «ما یُریدُ بِه»، آن چیزی که خداوند متعال به آن اراده فرموده است، این در مقولهی همان نعمی است که به بنده وارد میشود یا اینکه خداوند متعال در سیر استکمال او دارد او را مورد مرحمت قرار میدهد، یا اگر هم چنانچه او را مورد عقابی قرار داده است، در باطن آن، رحمت وجود دارد. در سورهی مبارکهی مؤمنون میفرماید که اگر ما این سختیها را از کفّار برداریم: «لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»[۴] اینها در طغیان خود بیشتر فرو میروند؛ یعنی آن سختیهایی که خداوند ذو الجلال به افراد لایق نازل میکند، باز در باطن اینها هم برای عبد، رحمت است. اینکه آنها را باز دارد و آنها را منصرف کند، آنها را از آن بدی که دارند به سوی خوبیها بازگرداند، لذا اگر انسان با هر فعلی که از مبدأ تعالی جلّه عظمته صادر است روبرو بشود، این به غیر از شکر، شأن دیگری ندارد یا برای سیر استکمالی او است و یا اینکه برای بازدارندگی او از این است که بیشتر در بدیها فرو نرود، هر دو حالت، شکر دارد و لذا میفرماید: «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ» اینکه خدای متعال را شکر کن. اینکه شکر کن یعنی در هر حالی شکر کن، یعنی در هر حالی که واقع شدی، خدا را شکر کن.
«وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»[۵] امّا این شکری که به جای میآوری، از معرفت تو حکایت میکند که اگر با نعمت مواجه شدی، این نعمت را برای استکمال تو قرار داده است، اگر با نقمت مواجه شدی، این نقمت را برای بازدارندگی از سقوط بیشتر قرار داده است. فلذلک گفته شده است که نعمات الهی در این دنیا به نعمات الهی بازگشت دارند. «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ» پس هر آن کسی که شکرگزار است، منفعت این شکر برای خود او راجع است. این، حکایت از بینش معنوی او میکند، حکایت از آن افق نگرش معنوی او میکند.
«وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ»[۶] آن کسی که اینجا شکر را بپوشاند، با کفر تقابل دارد. اینکه لغت کفر در اصل به معنای پوشش و پوشانیدن است. در قرآن هم خدای متعال جلّه عظمته از زارع به کافر تعبیر کرده است؛ یعنی میپوشاند، یعنی این بذر را در داخل خاک میگذارد و میپوشاند. اینجا خداوند متعال در قبال شکر، در برابر شکر با واژهی کفر، فرمایش میفرماید؛ یعنی یک چیزی وجود دارد و این انسان آن را پوشانیده است؛ یعنی نعمتی وجود دارد و این انسان، آن را پوشانیده است. «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ»، یعنی خداوند متعال نعمت ارزانی کرد امّا اینها آن نعمت را نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند. آن چه نعمتی است؟ این را عرض کردیم که یا از آن فیوضاتی است که خداوند متعال دارد اینها را به ساحت بندهای وارد میکند یا از نقماتی است که خداوند متعال اینها را برای بازدارندگی بندهی خود از شقاوت بیشتر به ساحت او وارد کرده است. هر دو مورد، شکر دارد.
و امّا در اینکه اگر چنانچه ایهاب فیض کرد، اگر فیضی را مرحمت کرد، شکر این فیض معلوم است. یا اینکه نقمهای به او وارد کرد. وقتی خداوند متعال این نقمه را به ساحت او وارد میکند میخواهد او را از تباهی بیشتر بازدارد و خود بازداشتن از تباهی بیشتر یک نعمت دیگر است. لذلک مرجع این نقماتی که در این عالم به بنده وارد میشود، باز همان لطف خداوند متعال است. اینکه نمیفهمند که این نقمه را خداوند متعال برای چه دلیلی به او وارد کرده است، او دارد خود را از یک برکت محروم میکند. مثل تنبیهی که یک مربّی دلسوز آن تنبیه را به نسبت شاگرد خود روا میدارد، آن اخمی که به نسبت شاگرد خود روا میدارد، آن تشر و آن قهری که دارد، به نسبت تلمیذ و شاگرد خود روا میدارد، اینها در باطن، همان مقام رحمت را دارند؛ یعنی اخم میکند که او را به خودش نزدیکتر کند؛ یعنی به او تشر میزند که به خود بیاید و باز او را به خود نزدیکتر کند.
در باطن نقمات الهی هم رحمت وجود دارد. حالا اگر کسی خودش آن خمیره را نداشته باشد که از این نقمت به رحمت رو کند، این مربوط به محرومیت خودش است. در روایت دارد، میفرماید: خداوند ذو الجلال جلّه عظمته، بندهای را در یک گودی از گودالهای دوزخ به مدّت سیصد هزار سال معذّب میکند و هرچه این بنده دارد خدا را صدا میزند، خداوند ذو الجلال او را مورد عنایت قرار نمیدهد تا وقتی که میگوید: «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یَا قَدیمَ الإحسَان بِحَقِّ الحُسَین » وقتی این را میگوید، خداوند ذو الجلال به مالک دوزخ میگوید: زود این شخص را از دوزخ خارج کن. این سیصد هزار سال برای این بود که این شخص به این اسماء مقدّسه توجّه کند. اینکه به آن کلماتی توجّه کند که جناب آدم ابو البشر (علیه الصّلاه و السّلام) با آن کلمات به خدا توجّه کرد و خداوند متعال باز هم این را به بنی نوع آدمی آموخته است. امّا شدت توجّه به معاصی سبب شده است که این حقیقت از او دور بشود. (خداوند متعال) این عذاب را برای او قرار داد تا اینکه انقطاع کلّی در آن شخص به ظهور برسد و بعد از این انقطاع که توجّه کرد، فوراً او را مورد مرحمت قرار میدهد. اینگونه مفاهیم، در روایات زیادی آمده است. لذلک نقمات الهی هم باز در باطن خود رحمتهای الهی را دارند. حالا کسی آن جوهره را دارد، این نقمات باعث میشود که آن زنگی که از آهن وجود انسان بر او بسته است را پاک کند. یک موقع کسی آن جوهره را ندارد. لذلک این شخص در عذاب الهی خالد میماند.
هنر انتقال مفاهیم به دیگران
جناب لقمان این را به فرزند خود میآموزد که ای فرزند من، در هر حالی از احوال، شاکر خدا باش. آن خدایی که تو را از کتم عدم به عرصهی وجود آورده است، آن خدایی که تو را در سیر استکمالی خود قرار داده است، «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»[۷] آن خدا، اگر به ساحت تو سختی وارد کرد، این سختی بلا دلیل نیست، در پی دلیل آن بربیا. اگر نه، او به ساحت تو لطفی وارد کرد، این لطف را پاس بدار و در کمال این لطف، حرکت کن. این از آن مطالبی است که جناب لقمان دارد به پسر خود میفرماید. ببینید یک برده به پسر خود چگونه نصیحت میکند. یک نصیحت اصولی و زیربنایی، یک نصیحت کلّی و اساسی به او بیان میکند.
اگر ما بلد باشیم، میتوانیم مطالب رفیع را با زبان کودکانه به اطفال خود بیاموزیم. این کار، نیاز به هنر دارد که اوّل این است که خود ما، این مطالب را فهمیده باشیم. اینکه این مطلب مشکل است، قابل بیان نیست، این دلیلها برای کسی است که خود او نیز این مطالب را به درستی متوجّه نشده است. اگر کسی خودش، مطلبی را خوب متوجّه شده باشد، میتواند یک نازله از این مطلب را به دیگری انتقال بدهد.
نقل میکنند که انیشتین یک موقع در مورد تئوریها و فرضیهها در مباحث ریاضی و فیزیک گفته بود: آن نظریهای که تو نتوانی آن را به یک کودک بگویی، یک نظریهی بیفایده است –این را به انیشتین نسبت میدهند- او گفته بود: سالمترین نظریه، آن نظریهای است که تو بتوانی آن را به یک کودک هم بگویی منتها به زبان کودکانه و متنازل آن.
شما ببینید جناب لقمان، چگونه یک مطلب رفیع را به پسر خود میگوید! مطلب رفیع این است که در باطن نقمات الهی هم باز رحمت نهفته شده است. در واقع خداوند متعال میخواهد با عذاب، شخص را هدایت کند. لقمان این مطلب را به پسر خود میگوید آن هم با زبان حکیمانه. میشود مطالب رفیع را هم انتقال داد منتها برای کسی که خودش فهمیده باشد.
وقت و نقش آموزش در فرزندان
نقل میکنند پدر بزرگوار مرحوم مجلسی علیه الرّحمه و الرّضوان گفتند: قنداقهی پسر من را بیاورید –قنداقهی علّامه مجلسی- و در مجلس درس بگذارید. قنداقه را میآوردند و در مجلس درس قرار میدادند. میفرمودند: کودک از دوران طفولیت اخذ و گیرندگی دارد. همینطور که الفاظ را میگیرد، همینطور که کلمات را میگیرد، همینگونه هم اینگونه کلمات را میشنود و این مطالب از حالا به سامعهی او میخورد تا وقتی که در او اینگونه امور محقّق میشوند. اینکه ما تصوّر کنیم اطفال متوجّه نمیشوند از کجی برداشت ما است، آنها متوجّه میشوند منتها یک نازله از امور را درک میکنند. اگر انسان موفّق بشود کودکان را در آن نوازل آنگونه هدایت کند که شایستهی سیر استکمالی است. اینها از همان طفولیت خودشان رو به کمال خودش حرکت میکنند.
چگونگی موعظه به فرزندان
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»[۸] معمولاً وقتی ما میخواهیم فرزندان خود را نصیحت کنیم، به آنها در زمینهی احکام نصیحت میکنیم و حال آنکه مقدّم بر احکام است، عقاید حق است. همانگونه که فرزند از احکام به میزان نازل درک میکند، همانگونه از عقاید حقّه هم به میزان نازله درک میکند. به همان اندازه که میخواهیم برای او از اخلاق و احکام بگوییم، میبایست به همان اندازه از معارف هم برای طفل بگوییم، او به اندازهی فهم خود درک میکند. آن اعظم معارف این است که آدمی رو به وادی توحید کند و از شرک گریزان باشد. توحید این است که آدمی همهی این عالم را خدمت خدای متعال ببیند و آمر این عالم را هم کسی به غیر از خدای متعال نبیند. میتوان این مطلب را به کودک هم گفت که همهی ما در محضر خدا هستیم و خداوند متعال حاضر و ناظر بر ما است و ما از سیطرهی خدای متعال خارج نیستیم، ما در ید قدرت او هستیم. میتوان این مطلب را به طفل هم گفت.
جناب لقمه با پسر خود موعظه میکند: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ» لقمان به پسر خود گفت: «وَ هُوَ یَعِظُهُ» -این جملهی معترضه است- «وَ هُوَ یَعِظُهُ» داشت او را موعظه میکرد. موعظهای که گاهی در بین متشرّعه راجع است و تصوّر میکنند موعظه است، به اخلاقیات برمیگردد؛ راست برو، کج نرو، آرام بنشین، ندو، سخن تند نگو، دروغ نگو و… ما این موارد را موعظه میدانیم و حال آنکه در فرهنگ قرآن «وَ هُوَ یَعِظُهُ» موعظه را حذر دادن از شرک حساب میکند که اعظم مواعظ است. بالاترین مواعظ است، موضوع بر حذر داشتن از شرک.
(در کتاب آداب المتعلّمین خواجه آمده است که میگوید: تا زمانی که استاد (درس را) تمام نکرده است طلبه اصلاً کتاب را نبندد. ما اینجا تفسیر میگوییم امّا مثل اینکه باید آداب المتعلّمین را بگوییم!)
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» ای پسرک من. این موعظهای که ما میفهمیم که گاهی در بین متشرّعه به عنوان وعظ ذکر میشود، گاهی با آن وعظی که خداوند متعال ذکر میکند فرق دارد. آن وعظی که خداوند متعال در قرآن میفرماید، ناظر به تمام شئون دینی است؛ از توحید گرفته تا معاد، تمام شئون را در بر میگیرد نه اینکه تنها به اخلاقیات منحصر باشد. در اینجا جناب لقمان با پسر خود صحبت میکند. نمیفرماید داشت او را در توحید سیر میداد بلکه میفرماید: «وَ هُوَ یَعِظُهُ» داشت او را موعظه میکرد. باز در این، مطلب دیگری وجود دارد. و لو اینکه در ذات موعظه، نوعی زجر و نوعی خلاف میل وجود دارد، اصلاً واعظ یعنی زاجر! موعظه یعنی نوعی باز داشتن، در طبع خودش، نوعی خلاف میل است. امّا جناب لقمان، همین خلاف میل را با لطافت گفتاری، به نرمی به فرزند خود القاء میکند؛ هم او را موعظه میکند و هم نسبت به او تلطّف میکند؛ یعنی لازم نیست که در موعظه، همواره آن شدّت لحاظ بشود بلکه بازدارندگی آن به نسبت میلی است که آدمی در طفولیت نسبت به بازیگوشی دارد. همین که بخواهی او را در طفولیت ملتفط به معارف کنی، این خود به نوعی وعظ است، این به خلاف میل است. «وَ هُوَ یَعِظُهُ» حالا میخواهد این را بر او نرم کند با زبان خوش و با محبّت و با لطف با او میگوید: «یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ». إنشاءالله ادامهی تفسیر در جلسهی بعد بیان خواهد شد.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
پی نوشت:
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۲٫
[۲]– همان، آیه ۱۳٫
[۳]- ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۲۳۸٫
[۴]– سورهی مؤمنون، آیه ۷۵٫
[۵]– سورهی لقمان، آیه ۱۲٫
[۶]– همان.
[۷]– سورهی شعراء، آیات ۷۸ تا ۸۰٫
[۸]– سورهی لقمان، آیه ۱۳٫
پاسخ دهید