درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز دوشنبه بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد مدرسه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- وصیّت خدای متعال پیرامون حقوق والدین و اقربین
- توصیهی خداوند متعال به جایگاه والدین
- امور امضایی و امور تأسیسی
- شأن و جایگاه پدر در جامعهی عرب
- توجّه به جایگاه با عظمت مادر
- تفاوت معنایی لغات عربی و لغات فارسی
- احکام شیر خوردن فرزند تا دو سالگی
- شکر منعم در رسیدن به عالم مُلک
- سلسله مراتب علل طولی
- مقام رضایت شخص در شکر
- کسب معرفت برای نزدیک شدن به ولی خدا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنا حَبیبِ إلَهِ الْعالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».
وصیّت خدای متعال پیرامون حقوق والدین و اقربین
با همان آیهی شریفه این مدّعا مندفع میشود، چون که کسی نگفته است وصیّت به این معنا واجب است بلکه خداوند متعال خودش در مورد حقوق والدین و اقربین در قرآن وصیّت کرده است. این خودش باز یک توصیهای است «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً»[۱]و الّا اگر کسی هم مُرد و در امور مادی خود وصیّت نکرد، این آدم مرتکب معصیت نشده است بلکه یک توصیهای را او به خداوند متعال موکول کرده است که خداوند ذو الجلال خودش در قرآن این وصیّت را فرموده است «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ»[۲] و امثال ذلک.
لذلک آن دعوی هم که گاهی بعضیها کردند. یک قدری هم شهرت به هم زده است، این ظاهر امر یک دعوی بلا دلیل است و در قرآن هم خلاف آن آمده است. بلکه یک امر ثابتی را دارد در قرآن به این معنا ذکر میکند. یعنی این امر است حالا اگر کسی خواست به آن مبادرت بورزد این امر است، این مطلب در محل خودش است که خداوند متعال این را ممضی به امضای خودش فرموده است.
توصیهی خداوند متعال به جایگاه والدین
«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ»[۳] توصیه میکنیم ما انسان را به والدین خودش. شاید معنا این باشد که توصیه را جناب لقمان حکیم به پسرش فرموده است و از آن جهت که آن سخن و آن کلام یک سخن و یک کلام ربانی و الهی است و آن سخنی است که بنا به رضایت خداوند متعال است این را دارد خداوند متعال به خودش نسبت میدهد. بعد از آنکه فرمود ما وصیّت میکنیم به والدین، سراغ وصیّت پدر نمیرود؛ نه از باب این است که وصیّت در مورد پدر یک امر بیاهمّیّتی است، بلکه از آن جهت است که شأن پدر در جامعهی عرب یک شأن ثابتی بود و نیاز به توصیه نداشت. پدر با آن جایگاهی که داشت، با آن موقعیتی که داشت، این خودش یک جایگاه ثابتی بود و آن جنبهی محوری که داشت، با آن جنبهی سیادت و آن جنبهی ریاستی که داشت، آن در محل خودش بود. لذلک با همین کلام «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ» خداوند متعال دارد آن جایگاه را امضا میکند که ما به این امّت توصیه کردهایم به والدینش، بلکه ما توصیه کردیم به همهی مردم.
اینکه ما به همهی مردم توصیه کردیم این توصیه خودش یک توصیهی فطری است که در آدمیان است. آدمی به نسبت والدین خودش یک کرنشی دارد، یک خضوعی دارد. یعنی آن کرنشی که به نسبت والدین است ما این کرنش را امضا میکنیم، شرعاً هم اینجا ممضی به امضا میکنیم. همان امری که در فطرت آدمیان است یا آن امری که در آدمیان به صورت ارتکازی است، این را اینها بدانند که این هم یک توصیهی الهی است. اینها مثل وحی است، یک موقعی توصیه توصیهی فطری است، یک موقعی توصیه توصیهی ارتکازی است، یک موقعی توصیه توصیهی اخلاقی است. در همهی موارد اینطور نیست که این توصیه توصیهی شرعی باشد. نهایت تمام آن اموری که به نحو فطری، به نحو ارتکازی به نحو اخلاقی در آدمیان است، اینها را شارع مقدّس هم به امضای شریف خود ممضی فرموده است.
امور امضایی و امور تأسیسی
یک اموری در شرع مقدّس است اینها از امور امضایی است. یک اموری در شرع مقدّس است که اینها از امور تأسیسی است، اینها با هم فرق میکند. مثل طواف حول بیت که هفت شوت است، این از آن اموری است که اینها به جناب عبد المطلب سلام الله علیها نسبت میدهند که این بزرگوار برای کعبه هفت شوت طواف قرار داد. بعد این را خداوند متعال در شرع مقدّس امضا فرموده است، این از امور امضایی در شرع مقدّس است نه از امور تأسیسی است.
برخی از امور است که اینها در زمان جاهلیت بوده است و شارع مقدس اینها را امضا میکند. مثل سیادت. سیادت خودش از امور تأسیسی در شرع مقدّس نیست. سیادت از امور امضایی است، این را عرب در دورهی جناب هاشم قرار داد بر اینکه بعد از آن ماجرای قحط و غلائی که شد این را عرب قرار داد که جناب هاشم با مردم در آن قحط و غلاء به آقایی برخورد کرد، به بزرگواری برخورد کرد.
لذا در عرب این سنّت شد که آنها با هاشم-جناب سیّد باجناق هاشم بود- کار سیّد بکنند، یعنی آقامنش با او برخورد کنند و این را هم شارع مقدّس بعد از اسلام امضا کرد. این از احکام امضایی اسلام است. امّا آن احکامی که مثل تحریم صدق است و مثل تحلیل خمس و مثل برخی احکام بانوان این حالا خودش از احکام تأسیسی اسلام است. در اسلام خیلی از احکام است که به این صورت است و برخی از احکام هم است که به شکل فطری است، باز اینها را شارع مقدس امضا میکند.
شأن و جایگاه پدر در جامعهی عرب
«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ» پس نه اینکه شأن پدر یک شأن ضعیفی است، یک شأن کمی است کما اینکه برخی به آن تفوّه میکنند که بله خداوند متعال هیچ چیزی راجع به پدر نفرموده است، یک راست سراغ مادر رفته است. اگر بنا باشد به این شکل باشد کلام کلام لغوی میشود که هم دارد خداوند متعال توصیه میکند و هم آن خودش موضوع خیلی مهمی نیست؛ بلکه این توصیه را خداوند متعال از آن جهت در حولش داد سخن نداد بلکه گر در خانه کس است، یک حرف بس است. گفت به پدر توصیه کردیم همان شأنی که در جامعهی عرب داشت، همان موقعیّتی که در آن جامعه داشت که آن جنبهی سیادت و محوری را داشت، میفرماید ما به همین توصیه میکنیم. یعنی همان سلسله آداب و سننی که در عرب بوده است و آنها پدر را چگونه میکردند، آنها چگونه پدر را تفخیر میکردند، پدر را چگونه تعظیم میکردند با همین «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ» معلوم میشود اینها همه ثابت است. امّا چون در عرب به نسبت مادر سستی میکردند، به نسبت مادر برخی از طوایف، برخی از قبایل بیاعتنایی میکردند، برای اینکه آن امر دفع شود.
توجّه به جایگاه با عظمت مادر
مثل همان است که خداوند متعال جله عظمته در قرآن از جناب مریم دفاع کرده است، امّا به نسبت زهرای اطهر سلام الله علیها هیچ وسمهای نبوده است که بخواهد از او دفاع بکند و اینکه خداوند از جناب مریم دفاع کرده است، این دیگر دلیل نمیشود از صدیقهی کبری سلام الله علیها او اشرف و اجلی باشد. بلکه از آن جهت که در زهرای اطهر سلام الله علیها هیچ وسمهای نیست او را اصلاً خداوند متعال ذکر نفرموده است، امّا چون به جناب مریم سلام الله علیها یک نسبتی دادند، برای دفع آن نسبت اینگونه او را توقیر کرده است. آن شأن ثابت در محل خودش است.
آنگاه خداوند متعال به یک امر طبیعی دارد اشاره میفرماید و این امر را مقدّمهی یک نصیحت میکند که «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ» اینکه انسان توجّه کند مادرش او را با چه سختی حمل کرده است، با چه دشواری او را حمل کرده است، او را چگونه در صعوبت این طرف و آن طرف کشانده است «وَهْناً عَلى وَهْنٍ» یعنی با سختی، وهن خودش معنای سستی دارد یعنی به هر اندازه که آن جنین دارد رشد میکند، این مادرش سست میشود، بنیهی خود مادر مدام کمتر میشود. میفرماید: او را با سختی بعد از سختی حمل کرد.
«وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ» بعد از آنکه موضوع حمل را در این آیهی شریفه ذکر کرد، حالا ممکن است کسی بگوید او خودش نمیخواست اصلاً حامله شود. او را با مثلاً اینکه در تحت تصرّف شوهر بوده است، او باردار شده است. میگوید او خودش نمیخواسته حامله شود شیر دادن را… بله او میتوانست ترک کند، شیر ندهد بگوید برای شما یک دایهای بگیریم. امّا «وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ» دو سال او را شیر داد، دو سال او را مورد محبّت خودش قرار داد که این شیر دادن خودش از آن حمل سختتر است. ساعت به ساعت باید از جا برخیزد و آن هم نه شب دارد و نه روز دارد، نه وقت دارد و نه بیوقت دارد.
تفاوت معنایی لغات عربی و لغات فارسی
یکی از آن مطالبی که در لغت این آیات شریفه است در لغات عرب یک ملاحت خاصّی نهفته است، اینها را گاهی از اوقات ما در لغات تفعل به خیر میبینیم مثلاً شما نگاه کنید در آن جایی که این هواپیما میآید و محل رفت و آمد هواپیما است، در لغت فارسی به آن فرودگاه میگویند این جنبهی پایین آمدن را در نظر میگیرد که هواپیما از یک جایی پایین میآید. در عرب مطار میگوید محل طیار. آن جنبهی رفعت و شکوت و بالا رفتن را در نظر میگیرد. این در تمام لغت عرب است. اینطور نیست که فقط مربوط به بحث فرودگاه باشد، این خودش یکی از آن لغات دخیل است بلکه عرب امروزه هم باز خودش از آن معنا بهره میگیرد. شما فرودگاه را به خاطر بسپارید، در اینجا میگویند آن جایی که هواپیما پایین میآید. عرب میگوید آنجایی که بالا میرود، مطار.
آن بیابانی که اگر کسی در آن وارد شود خوف هلاکت میرود. آن جا مهلکهای است، آن بیابانی که کسی در آن وارد شود دیگر شاید از آن طرف خارج نشود. عرب میگوید مفازه، فوز یعنی إنشاءالله از این طرف سالم بیرون میآید. این از باب «تفعلوا بالخیر تجدوه» این در خود لغت عرب است، آن جنبهی مثبت معنا را میگیرد. باز در سایر موارد است مثلاً لغت سلیم حالا بعضی میگویند قلب سلیم یعنی قلب سالم. سلیم یعنی مار گزیده.
«وَ لا تُخْزِنی یَوْمَ یُبْعَثُونَ * یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»[۴] مارگزیده در معرض هلاکت است، عرب آن را نمیگوید هلاکت شده است، مهلک، سلیم میگوید. یعنی إنشاءالله سالم میشود، إنشاءالله خوب میشود. همهی اینها آن جنبههای لطافتی است که در زبان عرب است.
یکی هم فصال است. فصال یعنی جدایی. وقتی مادر به بچّه شیر میدهد امید دارد این بچّه رشد کند، بزرگ شود، یک موقعی این بچّه از شیر گرفته شود، چقدر بچّهها بودند که در وقت شیر خوردن میمردند. از آن دورهی شیرخوارگی عرب به اتصّال تعبیر نمیکند یا عرب تعبیر نمیکند به وصل بودن. تعبیر به فصال میکند یعنی إنشاءالله این دورهی شیرخوارگی تمام میشود، با سلامت و سعادت او را از شیر میگیرند. اینها آن جنبههایی است که در لغت عرب است و اینگونه در لغت عرب فراوان است، اگر کسی کار کند.
احکام شیر خوردن فرزند تا دو سالگی
«وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ»[۵] فصال یعنی دورهی شیرخوارگی. «وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ» این در دو سال است. «وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ» اینکه دو سال باید شیر بخورد این آن نهایتی است که دارند برای دورهی شیرخوارگی طفل ذکر میکنند. حالا آیا بعد از او جایز است شیر بخورد یا نه؟ این از مسائل فقهی است، حالا باید إنشاءالله هر موقع فقیه شدید نه اینکه فوراً فتوا بدهید، هر موقع إنشاءالله فقیه شدید باید در این کار بکنید که زن خودش از موجودات حرامگوشت است مثل سایر جانداران حرام گوشت. خوردن مایعی که از حرام گوشت ترشح میشود آیا حلال است یا نه؟ این خودش محل بحث است. گاهی برخی دارند به آن روایاتی که در خصوص مکیدن شیری است که شوهر از پستان زن میکند دارند بر آن اساس استفاده میکنند و حال آنکه آن خودش یکی از سلسله لذات مجامعت است. بحث جماع در اینجا وارد نمیشود که آیا بعد از دو سال اینکه جایز است شیر زن را به طفل بدهند یا جایز نیست؟ این خودش محل بحث باید باشد. به آن روایات نمیشود اینجا استناد کرد، محل استناد آن نیست.
شکر منعم در رسیدن به عالم مُلک
«وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ» پس اینجا خداوند ذو الجلال توصیه کرد در ابتدا به والدین. این توصیه یک توصیهای است که در فطرت آدمی هم است، در طبع آدمی هم است، در عین حال هم شارع مقدس این را امضا میکند؛ امّا اینکه چه جنبهای دارد که حالا خداوند متعال این توصیه را امضا میکند؟ یکی از آن جنبهها همان موضوع شکر منعم است، این را دارد در تتمهی آیهی شریفه ذکر میکند. «أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ» اینکه والدین تو را مورد نعمت قرار دادند.
یکی از این دو نعمت این بود اینها تو را در عالم ملک وارد کردند، خود ورود به عالم ملک شکر دارد. لذا «أَنِ اشْکُرْ لی» اینکه آیا وورد به عالم ملک شکر دارد یا نه؟ بله، چه اینکه موجودی از مقام قوه به فعلیت میرسد و اینکه دارد از قوه به فعلیّت میرسد شئونی از وجود دارد در او به منصهی ظهور میرسد. خود وجود «بما هُوَ هو» خودش خیر است. پس آنچه که دارد از وجود به ظهور میرسد این هم خودش «بما هُوَ هو» این خیر است. وقتی دارد در این ساحت به ظهور میرسد، آن کس که بر این ظهور منشأئیّت دارد و مبدائیت دارد پس او هم در همین شأن منعم وارد میشود.
«أَنِ اشْکُرْ لی» اینکه عرض کردم در صدر آیهی مبارکه خداوند متعال دارد فعل را به خودش نسبت میدهد این هم باز در تتمّهی آیهی شریفه است. شکر را هم دارد به خودش نسبت میدهد یعنی به نسبت من شکر کن و به نسبت والدین شکر کن. از این قرینه معلوم میشود که خداوند متعال اینجا دارد وصیّت میکند. امّا باز همان احتمال است که این وصیّت همان وصیّت جناب لقمان است که خداوند متعال دارد این را به خودش نسبت میدهد. یک بحثی است که در برخی از آیات مبارکات قرآنی فعلی که به مبداء تعالی نسبت داده شده است، فعلی که به خداوند ذو الجلال نسبت داده شده است، خداوند متعال فاعل آن را با مع الغیر ذکر میفرماید.
یک جایی من میفرماید، یک جایی ما میفرماید. فرق این چیست؟ یک جایی خداوند متعال دارد یک امری را به خودش نسبت میدهد «إِنَّنی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنی وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری»[۶] ای موسی! به درستی که من هستم خدای تو. یا اینکه خداوند متعال دارد یک اعمالی را به خودش نسبت میدهد «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ»[۷] خداوند اینان را کشت. یک بار دارد که خداوند متعال فعلی را به صورت مع الغیر به خودش نسبت میدهد «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً»[۸] ما از آسمان فرو فرستادیم آبی مبارک را. نمیفرماید من فرو فرستادم. میفرماید ما فرو فرستادیم. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ»[۹] ما فرو فرستادیم در لیلهی قدر.
سلسله مراتب علل طولی
وقتی این را راوی از امام (علیه الصّلاه و السّلام) سؤال میکند، امام (علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: در آن جایی که خداوند متعال من میفرماید، دارد فعل را آنجا به خودش نسبت میدهد، در آنجا نفس مبدائیت فعل مورد نظر است. فعل دارد از این مبداء صادر میشود، امّا در آن جایی که ما میفرماید، آنجا هم توجّه و هم مبداء فعل است، هم آنجا توجّه است به سلسله علل طولی. اینکه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» ما فرو فرستادیم یعنی این به ارادهی ما است، این به خواستهی ما است، امّا این فعل در یک سلسله علل طولی دارد تا این عالم میرسد. یعنی ملائکهی موکل دارد، یعنی آن سلسله مراتب نزول وحی را دارد تا اینکه به عالم قلب مقدس ذات نبی مکرّم اسلام برسد.
در اینجا هم خداوند متعال میفرماید: «وَ وَصَّیْنَا»[۱۰] ما وصیت کردهایم. یعنی اگر جناب لقمان هم وصیّت کرد این بنا به آن حکمتی است که ما به لقمان آن حکمت را مرحمت کردیم. «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۱۱] ما به لقمان مرحمت کردیم حکمت را. حالا یکی از آن حِکم این است که دارد جناب لقمان به پسرش وصیّت میکند. ما این شأن را از مبداء تعالی جاری کردهایم، نازل کردهایم تا به جناب لقمان منتهی شده است که دارد اینها را به پسرش میگوید.
لذلک این فعلی است که در طول سلسله علل طولی واقع شده است. بر این اساس هم میبایست شکر مبداء تعالی را کرد هم شکر آن کسی که این وصیّت به زبان او دارد جاری میشود. «أَنِ اشْکُرْ لی»[۱۲] یا این فعل دارد از طریق او جاری میشود. «أَنِ اشْکُرْ لی» اینکه من تو را از کتم عدم به عرصهی وجود آوردم و تو را شأن وجود موهبت فرمودم پس من شایستهی شکر هستم و اینکه والدین تو هم اینان در این سلسله علل طولی قرار گرفتند تا اینکه مبداء ظهور تو در این عالم شدند، پس آنها را هم تو میبایست شکر کنی. «أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ».
مقام رضایت شخص در شکر
حالا در آن آیهی قبل، آیهی شریفهی ۱۲ شکر را فرمود: «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ» هر کس که شکر میکند او دارد برای خودش شکر میکند. چرا؟ شکر با آن بیانی که سابق سه جلسهی گذشته خدمت شما عرض کردم از مقام رضایتی که در شخص است حکایت میکند. بالاترین مرتبتی که در آن موضوع آرامش انسان حتّی اساتید روانشناسی میگویند آدمی راضی باشد. وقتی راضی باشد سختی هم بر او آسان میشود، عسر هم برای او یسر میشود. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»[۱۳]، «مَعَ الْعُسْرِ» نه بعد العُسر. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» این عسر بر تو نازل شده است. اگر معرفت داشته باشید که در این عسر خداوند برای تو شأن کمالی قرار داده است، بر آن شأن راضی باشی پس این بر تو یسر میشود. مقام رضایت سبب میشود که این عسر بر تو یسر باشد، امّا یک مقدار شعور میخواهد، این فهم میخواهد اگر فهم باشد، فهم نباشد که هیچ.
اینجا هم موضوع همین است. وقتی میفرماید: «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»[۱۴] حالا گذشتهی از آن زیادتی که خداوند به شاکر دارد مرحمت میفرماید، این خودش در مقام آسایش است که به این امر راضی است. و لذا اینجا هم میفرماید: «أَنِ اشْکُرْ لی»[۱۵] شکرگزار من باش «وَ لِوالِدَیْکَ» و شکرگزار والدینت باش، لازمهی این میشود که اگر از والدین هم یک تلخی دید باز در مقام رضایت و تطوع با آنها برخورد کند. به همین صورت که عرض کردم این هم نیاز به معرفت دارد تا آن معرفت نباشد آدم این چیزها را نمیفهمد.
کسب معرفت برای نزدیک شدن به ولی خدا
لذلک اگر آدم همهی عمرش را در پی معرفت صرف کند این ضرر نکرده است، نمیخواهد دنبال پیر و استاد بگردد. اینکه مرحوم آقای قاضی میفرماید اگر کسی ۳۰ سال عمر خود را صرف کند نه اینکه به دنبالش برود، شما در پایان هر چیزی که پیدا کنید یک کسی مثل خودت است. مُعرِف باید از معرَّف أعرف و اجلی باشد، منِ جاهل اگر کسی را دوست داشتم معلوم میشود که در او یک نقطهی جهلی است که من او را دوست دارم.
شیخ رئیس را دیدند که دارد گریه میکند، گفتند چه شده است؟ گفت: امروز یک جاهلی از من مدح کرد، معلوم میشود در من یک جهلی بوده است. تو صبر کن تا خداوند متعال بر تو مقدّر کند. اینکه اگر کسی ۳۰ سال عمر خود را صرف کند نه اینکه این طرف و آن طرف راه بیفتد. آن موقع به کسی مثل خودت میرسی، آن فایده ندارد. بلکه این از مقولهی روزیها است یعنی ۳۰ سال در مقام تصوّر باشد یعنی ۵۰ سال در مقام تصوّر باشد. حالا او باید در این مدّت چه کند؟ باید در صدد کسب معرفت در بیاید. آن معرفت است که آن ولیّ خدا را به آدمی نزدیک میکند، اگر آن معرفت نباشد او اصلاً کاری ندارد، فرار میکند. اگر در او آن جنبههای معرفت بود:
آنگاه جام گرگان و سگان از هم جدا است متحّد جانهای جمله اولیاء است
«أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرٌ» إنشاءالله باشد برای بعد.
پی نوشت:
[۱]– سورهی بقره، آیه ۱۸۰٫
[۲]– سورهی نساء، آیه ۱۱٫
[۳]– سورهی لقمان، آیه ۱۴٫
[۴]– سورهی شعراء، آیات ۸۷ تا ۸۹٫
[۵]– سورهی لقمان، آیه ۱۴٫
[۶]– سورهی طه، آیه ۱۴٫
[۷]– سورهی انفال، آیه ۱۷٫
[۸]– سورهی ق، آیه ۹٫
[۹]– سورهی قدر، آیه ۱٫
[۱۰]– سورهی لقمان، آیه ۱۴٫
[۱۱]– همان، آیه ۱۲٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۴٫
[۱۳]– سورهی شرح، آیه ۶٫
[۱۴]– سورهی لقمان، آیه ۱۲٫
[۱۵]– همان، آیه ۱۴٫
پاسخ دهید